شبکه جهانی حضرت ولی عصر (عج)
ایستگاه اندیشه - واکاوی ادعای مطرح شده درباره مالک اشتر یار با وفای امیر مومنان حجت الاسلام روستایی

قسمت دوم برنامه ایستگاه اندیشه با کارشناسی حجت الاسلام روستایی با موضوع: واکاوی ادعای مطرح شده درباره مالک اشتر یار با وفای امیر مومنان علیه السلام


بسم الله الرحمن الرحيم

تاریخ : 11 تیر 1399

مجری:

اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

ما را مقیم درگه جانان نوشته‌اند

ما را غلام حضرت سلطان نوشته‌اند

تو سفره‌دار عشقی و ما ریزه ‌خوار تو

ما را کنار چشم تو مهمان نوشته‌اند

سلام و ارادت دارم خدمت شما خوبان، دهه کرامت و ولادت با سعادت حضرت معصومه (سلام الله علیها)، همچنین میلاد مبارک آقا ثامن الحجج حضرت علی ابن موسی الرضا را خدمت‌تان تبریک می‌گویم.

 همان‌طوری که در جریان هستید سری جدید برنامه «ایستگاه اندیشه» توسط کارشناس محترم‌مان استاد «روستایی» با رویکرد شباهت و بررسی شباهت توحید «وهابیت» و توحید «یهود» را ایشان بررسی می‌کنند. استاد «روستایی» عزیز عرض سلام دارم ایام را تبریک می‌گویم خدمت‌تان هستم.

استاد روستایی:

علیکم السلام ورحمة الله، بنده هم خدمت شما و بینندگان عزیز «شبکه جهانی ولی‌عصر» عرض سلام، ادب و احترام دارم، امیدوارم که بتوانیم با برنامه خوبی در خدمت عزیزان‌مان باشیم.

مجری:

در قسمت اول و جلسه قبل شما پرداختید به بررسی کردن این‌که «یهود» از تاکتیک‌ها و ترفندهای مختلفی استفاده کرد، برای این‌که حضرت رسول و پیامبر آخر الزمان اصلاً متولد نشود؛ یعنی هجمه‌ها و ترورهای را، آن هم به اجداد حضرت رسول الله داشتند، که این اتفاق مبارک اصلاً نیافتد، تا زمانی که این مولود مبارک پا به دنیا گذاشت و بعد از ولادت هم دوباره یک ترفندها و تاکتیک‌های را به خرج دادند که حضرت را ترور کنند.

یک مطلبی هم که شما فرمودید گفتید از دو شیوه مختلف استفاده می‌کنند، یک شیوه سخت افزاری و یک شیوه نرم افزاری در قسمت سخت افزاری که همان ترور و کشتن و نابود کردن بود، تا حدود کودکی و نوجوانی حضرت را شما با داستان بسیار شیوا و دلنشین‌تان ارائه کردید، در خدمت‌تان هستم بینندگان منتظر هستند ان شاء الله ادامه جریان را بشنویم.

استاد روستایی:

همان‌طوری که بینندگان عزیزمان مستحضر هستند ما در جلسه گذشته ترور جانی را بیان کردیم که جناب «هاشم» بود، و حتی پدر خود پیامبر و به خاطر این‌که پیامبر، از فتنه «یهود» محفوظ باشد، جناب «عبدالمطلب» او را به «حلیمه سعدیه» سپردند.

 بعد از این‌که جناب «عبدالمطلب» از دنیا رفتند آن را به حضرت «ابوطالب علیه الصلاة والسلام» سپردند. حضرت «ابوطالب»‌ به خاطر امنیت جانی رسول خدا، هم به جهت این‌که می‌دانستند «یهود» در کمین‌ ایشان است هم این‌که حضرت «عبدالمطلب» سپرده بودند، هم «بحیراء راهب» به حضرت «ابوطالب» گفته بودند، ایشان از پیامبر محافظت کردند و حتی شغل تجارت خودشان را کنار گذاشتند تا مدام مواظب حضرت باشند.

بعد از این جریان، وقتی «یهود» دید پیامبر در پناه بزرگ «قریش» است، در آن زمان حضرت «ابوطالب» بزرگ «قریش» بود و از بحث ترور جانی نا امید شد، آمد به بحث شخصیت پرداخت، و این ترور شخصیت را به انحاء مختلفی انجام دادند، ما هم در عصر قبل از نبوت و رسالت ایشان داریم و هم در دوره پسا نبوی و بعد از نبوت و پسا بعثت دوره بعثت رسول خدا و پیامبری حضرت این مسئله را داریم.

البته بعد از شهادت رسول خدا هم باز ما این تاکتیک‌ها را داریم در جلسات آینده ان شاء الله خواهیم گفت اما یکی از موارد ترور شخصیت را بگویم چون به بینندگان عزیزمان وعده دادیم که امشب در مورد جناب «مالک اشتر» صحبت بکنیم و موضوع کلی‌مان که بحث ناگفته‌های از حقایق تاریخ صدر اسلام است امشب می‌خواهیم به جناب «مالک اشتر سلام الله علیه» اختصاص بدهیم.

اما من باب این‌که بحث خودمان هم قطع نشود یک بخشی از بخش گذشته را باید خدمت بینندگان‌مان عرض بکنم. ما آمدیم در بحث ترور شخصیت تا این‌جا رسیدیم و به بینندگان‌مان وعده دادیم که این بحث را مطرح بکنیم.

 یکی از مواردی که در زندگی پیامبر بسیار حائز اهمیت است و قرآن هم به آن مسئله اشاره می‌کند. این‌که رسول خدا خاتم افضل انبیاء است، نبوت ایشان قبل از همه انبیاء بوده، ما در آموزه‌های دینی‌مان داریم وقتی حضرت «آدم علی نبینا وآله وعلیه السلام» ترک اولایی انجام می‌دهند، کار بهتری را ترک می‌کنند وقتی می‌خواهند پیش خداوند توبه بکنند که ای کاش من کار بهتر را انجام می‌دادم آمدم کار خوب را انتخاب کردم کار بهتر را رها کردم ای کاش آن را انجام می‌دادم. به چه کسی متوسل می‌شود؟

به رسول خدا متوسل می‌شود به امیر مؤمنان به حضرت زهرا به امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) متوسل می‌شود، این نشان دهنده این است زمانی که حضرت ‌«آدم» چنین مسئله‌ی را مرتکب شده خداوند مقام نبوت را به رسول خاتم داده بود در عالم خلقت نوری حضرت این مقام را دارا بودند شما در قرآن می‌بینید به این اشاره شده، ملاحظه بفرمایید در سوره مبارکه آل‌عمران آیه 81 داریم:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم

«وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيينَ لَمَا آتَيتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِكُمْ إِصْرِي قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ»

و (به خاطر بياوريد) هنگامي را که خداوند، از پيامبران (و پيروان آنها)،پيمان مؤکد گرفت، که هرگاه کتاب و دانش به شما دادم، سپس پيامبری به سوي شما آمد که آنچه را با شماست تصديق می‌کند، به او ايمان بياوريد و او را ياري کنيد! سپس (خداوند) به آنها گفت: «آيا به اين موضوع، اقرار داريد؟ و بر آن، پيمان مؤکد بستيد؟» گفتند: «(آری) اقرار داريم!» (خداوند به آنها) گفت: «پس گواه باشيد! و من نيز با شما از گواهانم.»

سوره آل‌‌عمران (3): آیه 81

خداوند وقتی می‌خواهد از انبیاء پیمان بگیرد می‌خواهد به آن‌ها کتاب و حکمت بدهد، می‌خواهد به آن‌ها نبوت عطا بکند، می‌آید از آن‌ها پیمان می‌گیرد، می‌گوید بعد از شما پیامبری خواهد آمد ایشان حرف‌های شما را تصدیق می‌کند و شما وظیفه دارید:(لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ)؛ شما وظیفه دارید به او ایمان بیاورید و یاری‌اش بکنید.

 یکی از تفاسیر بسیار مشهور اهل‌سنت که حتی مورد توجه «وهابیت» هم است، «تفسیر طبری» است که «ابن تیمیه حرّانی» از آن به اصح التفاسیر یاد می‌کند؛ یعنی صحیح‌ترین تفسیر! «طبری» در ذیل همین آیه ذکر می‌کند، می‌گوید این آیه در مورد میثاقی است که خداوند از انبیاء گرفته، مبنی بر این‌که پیامبر آخر الزمان را یاری بکنند.

بعد هم این‌ها به او ایمان آورده‌اند، و در واقع در امت خودشان تبلیغ او را کردند و او را یاری کردند. این نشان دهنده این است که در تمامی اعصار همه انبیاء علم به نبوت پیامبر خاتم داشته باشند.

حالا به نظر شما آیا با این وجود معقول به نظر می‌رسد که این پیامبری که همه انبیاء، برای این‌که جواز نبوت‌شان از جانب خداوند صادر بشوند، باید به او ایمان بیاورند باید او را یاری بکنند آیا به نظرتان تصور می‌شود که این پیامبر بیاید برای بت‌ها ارزش قائل بشود و برای بت‌ها قربانی بکند؟

این اصلاً معقول نیست، لذا ما این را می‌بینیم که نقل شده از طرف چه کسی نقل شده؟ من معتقد هستم این مسئله، از تاکتیک‌های «یهود» برای ترور این شخصیت است. وقتی می‌بینند این پیامبر آخر الزمان نصیب «بنی اسرائیل» نشد از «قریش» و «بنی هاشم» شد، می‌خواستیم اجدادش را بکشیم نتوانستیم، پدرش را کشتیم؛ اما قبل از این‌که ما پدرش را بکشیم نطفه ایشان منعقد شده بود.

خواستم خودش را بکشیم جدش جناب «عبدالمطلب» از دسترس ما دورش کرد، عمویش جناب «ابوطالب» برای محافظت از ایشان حتی شغل خودشان را کنار گذاشتند و تمام قد از ایشان محافظت

کردند.

مجری:

حاج آقا! بین صحبت‌های‌تان گفتید در «تفسیر طبری» ذکر شده، بعد می‌فرمایید که این از تاکتیک‌های «یهود» است.

استاد روستایی:

نه، یک نکته دیگر بود آن‌جا که «تفسیر طبری» گفتم در تأیید آیه گفتم. گفتم این آیه‌ی که من دارم:

«رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ»

مقصود از این رسول، پیامبر است «تفسیر طبری»‌ است. اما این‌که پیامبر برای بت قربانی بکند این در کجا آمده؟ سند این را خدمت بینندگان‌مان نمایش بدهم کتابی که روی مانیتور بنده مشاهده می‌شود کتاب «صحیح بخاری» است کتابی که برادران اهل تسنن می‌گویند «اصح الکتب بعد کتاب الله» صحیح‌ترین کتاب بعد از قرآن است! در چاپ اول 1423 این کتاب انتشار یافته در صفحه 1401 چاپ‌های تک جلدی بخاری است. شما روایت را ببینید:

«أخبرني سَالِمٌ»

«موسی ابن عقبه» می‌گوید «سالم» به من گفت

«أَنَّهُ سمع عَبْدَ اللَّهِ»

از «عبدالله» شنید این «عبدالله» چه کسی است؟ این «عبدالله»، «عبدالله ابن عمر» است «سالم» هم پسر اوست می‌گوید از این شنیدم که:

«يحدث عن رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم»

«عبدالله» دارد از پیغمبر نقل می‌کند که:

«أَنَّهُ لَقِيَ زَيْدَ بن عمر بن نُفَيْلٍ بِأَسْفَلِ بَلْدَحٍ وَذَاكَ قبل أَنْ يُنْزَلَ على رسول اللَّهِ صلى الله عليه

وسلم الْوَحْيُ»

می‌گوید پیامبر «زید ابن عمرو ابن نفیل» را در پایین منطقه «بَلْدَه» در «مکه» دید و قبل از نزول وحی بود.

 پیامبر آقای «زید» را دید

«فَقَدَّمَ إلى رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم سُفْرَةً فيها لَحْمٌ»

پیامبر سفره‌ی جلوی «زید» انداخت گفت این گوشت را بخور.

«فَأَبَى أَنْ يَأْكُلَ منها»

«زید» گفت نمی‌خورم.

 بعد «زید» یک جمله می‌گوید:

«إني لَا آكُلُ»

من نمی‌خورم

 «مِمَّا تَذْبَحُونَ على أَنْصَابِكُمْ»

از این چیزهای که شما برای بت‌های‌تان سر می‌برید من نمی‌خورم.

 «زید»‌ به چه کسی می‌گوید؟ به پیامبر می‌گوید:

«ولا آكُلُ إلا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عليه»

نمی‌خورم جز چیزی که نام خدا بر او برده شده باشد.

الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج5، ص 2095، ح5180 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)

این‌جا در واقع این شخص که اسمش «زید عمرو ابن نوفیل» است قبل از نبوت پیامبر از پیامبر موحدتر است، با این‌که جالب است بر اساس منابع این آقای «زید ابن عمرو ابن نفیل» حلال‌زاده نیست، در منابع تاریخ ما آمده؛ یعنی یک فردی که نسب حلالی هم ندارد در توحید از پیامبر پیشی گرفته و پیامبر برای بت‌ها قربانی می‌کند و این گوشت را نمی‌‌خورد!!

این‌جا شاید سوال برای شما پیش بیاید «صحیح بخاری» و «تاکتیک یهود» چه ربطی به همدیگر دارد؟ چطور این حرف‌ها را شما می‌زنید؟ من دو تا قرینه ارائه می‌دهم مبنی بر این‌که این تاکتیک یهود است. یکی در مورد نگرش نویسنده کتاب است، که این آدم چه کاره است؟ ثانیاً در مورد آن راوی که این مسئله را دارد نقل می‌کند اساتید این راوی چه کسانی هستند؟ این راوی با چه کسانی دمخور است؟

«عبدالله ابن عمر» سنش کم بود که پیامبر از دنیا رفت، سن آن‌چنانی نداشت این چطوری می‌تواند این را بگوید؟ طبیعتاً باید استادهایش را دید چه کسانی هستند؟ که آن وقت ما بگوییم این از «یهود» است یا نیست؟ می‌تواند باشد یا نمی‌تواند باشد؟ آقای «بخاری» یک نگرشی نسبت به «توارت» و «انجیل» دارد، همه می‌دانیم همه بینندگان ما در قرآن دیدند و خواندند که قرآن از «توارت» و «انجیل» به عنوان کتاب‌های تحریف شده نام می‌برد.

«يحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ»

سخنان را از جاي خود، تحريف مي‌کنند.

سوره نساء (4): آیه 46

قرآن به عنوان کتاب‌های تحریف شده از این‌ها نام می‌برد، این جای شک و شبهه نیست؛ اما آقای «بخاری» نگارش مثبتی به «تورات» دارد، «بخاری» اعتقادش این است که «تورات»‌ تحریف نشده؛ یعنی یک چیزی خلاف علمای اسلام.

مجری:

در واقع خلاف قرآن

استاد روستایی:

 بله، و خلاف قرآن، من آن‌چه که مورد تحریف «تورات» یا عدم تحریف آن بررسی که من کردم این است که کتاب‌ «تورات» را دو سه نفر آدم گفتند که «تورات» تحریف نشده یکی‌اش «بخاری» است!

«بخاری» در کتاب «صحیح بخاری» در صفحه 1866 و 1867 یک بحثی می‌آورد ذیل آیه: (يحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ) بعدش می‌گوید:

«وَلَيْسَ أَحَدٌ يُزِيلُ لَفْظَ كِتَابٍ من كُتُبِ اللَّهِ عز وجل»

هیچ یک از کتاب‌های آسمانی الفاظش تحریف نشده.

«وَلَكِنَّهُمْ يُحَرِّفُونَهُ»

این‌که تحریفش کردند مثل چه تحریف شده؟ صفحه بعد این را بیان می‌کند:

«يَتَأَوَّلُونَهُ على غَيْرِ تَأْوِيلِهِ»

این‌که خدا می‌گوید تحریف کردند تأویل آوردند یک معنای دیگر کردند.

الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج 6، ص 2745، ح 7112 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)

این خلاف صریح قرآن است قرآن می‌گوید «تورات» تحریف شده است، «بخاری» اعتقادش این است که هیچ کدام از کتب آسمانی من جمله «تورات»‌ و «انجیل» تحریف نشدند این نگرش خود «بخاری» است.

مجری:

در سندیتش هم به «تورات» مراجعه می‌کند

استاد روستایی:

یعنی این کتاب را بالاخره تحریف شده نمی‌داند، این نکته اول. نکته دوم آن شخصی که در این‌جا راوی است؛ یعنی آقای «عبدالله ابن عمر»، «عبدالله ابن عمر» از شاگردهای بزرگ «کعب الأحبار» است، «کعب الأحبار» هم شخصیتی است که اسرائیلیات و مطالب تحریف شده و باطل «یهود» را به اسلام منتقل کرده و آقای «عبدالله ابن عمر» راوی این روایت شاگرد «کعب الأحبار یهودی» است.

البته در جلسات آینده بیش‌تر باید راجع به آن حرف بزنم و به طور مفصل باید به این قصه بپردازیم به خاطر این‌که ماجرای «کعب الأحبار» و بحث «عبدالله ابن عمر» و دیگران یک ماجرای بسیار دامنه‌دار است، ان شاء الله خدمت بینندگان‌مان عرض خواهم کرد. فقط به همین میزان که بدانند آقای «عبدالله ابن عمر»، شاگرد بزرگ «کعب الأحبار» است.

از طرفی به آقای «کعب الأحبار» بسیار هم کمک می‌کرده برای این‌که آراء و افکار خودش را «کعب الأحبار» منتشر بکند و او همچنین روایتی آورده. در کتاب «أضواء علی السنة المحمدیة»، «محمود أبوریة» ایشان از علمای «مصر» است، که این کتاب را نوشته.

ایشان این‌جا بحث می‌کند در مورد این‌که «کعب الأحبار» فردی بود خرافات و اسرائیلیات را وارد دین اسلام می‌کرد، این آقا یک سری شاگردان بزرگی داشت «تلامیذه الکبار»؛ شاگردان بزرگی داشت که این‌ها یاریش می‌کردند، برای این‌که خرافات را وارد اسلام بکنند.

یکی از این شاگردان چه کسی است؟ «عبدالله ابن عمرو» یعنی پسر «عمرو عاص» و دومی «عبدالله ابن عمر» سومی «ابو هریره»! این‌ها شاگردان «کعب الأحباى یهودی» هستند رابطه با «یهود» مستحکم؛ کمک «کعب الأحبار» می‌کند که در دین مسائلی را وارد بنماید، و این راوی می‌آید در «صحیح بخاری» که «بخاری» اعتقادش این است که «تورات» تحریف شده نیست.

«بخاری» اعتقادش این است که از اهل‌ کتاب می‌توان روایت نمود؛ یعنی نگرش «بخاری» به «کعب الأحبار» و امثالهم مثبت است آینده خواهیم گفت در بحث توحید می‌آییم مطرح می‌کنیم، روایات توحیدی که پیامبر از «یهود» یاد گرفته چیزهای که در «بخاری» است چه میزانش دست چه افرادی است؟ اکثر روایت «بخاری» ناقل و راویانش چه کسانی هستند، کسانی هستند که با «کعب الأحبار» ارتباط دارند یا کسانی هستند که ارتباط ندارند؟

تا به این‌جا ما خدمت‌تان عزیزمان عرض کردیم که بحث ترور شخصیت پیامبر به وسیله «یهود» ادامه دارد که یکی‌اش بحث تقدس بت‌ها بود ادامه مباحث‌مان را ان شاء الله در جلسات آینده عرض می‌کنیم.

مجری:

ان شاء الله! پس یک میان برنامه ببینیم و برگردیم

«میان برنامه»

مجری:

 حاج آقای «روستایی»! در ابتدای بحث فرمودید که ادامه ترور‌های زنجیره‌ی یهود را علیه حضرت رسول الله را ان شاء الله در برنامه‌های بعدی دنبال می‌کنیم.

استاد روستایی:

تاکتیک‌های بعدی‌شان کلاً هر چه است بله مطرح می‌کنیم.

مجری:

امروزه در فضای مجازی یک مطالبی را  در مورد بعضی از شخصیت‌های برجسته صدر اسلام می‌بینیم، صحبت‌های گفته می‌شود بینندگان عزیزمان و مخاطبان فضای مجازی ممکن است که دچار یک ابهاماتی بشوند.

 یکی از این صحبت‌ها که کم هم در موردش مانور نمی‌دهند در مورد جناب «مالک اشتر نخعی» است که ایشان شخصیتی معترض داشتند. همیشه به حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) و برخوردهای تندی داشتند، یا در تصمیم‌ گیری‌ها و صحبت‌های‌شان ورود پیدا می‌کردند، نه به صورت سؤال، گاهی اوقات بنده ممکن است از آقای خودم سوالی داشته باشم آقا مفهوم نیست سوال می‌پرسم؛ ولی این‌طوری که دارند بیان می‌کنند می‌خواهند بگویند که ایشان شخصیت معترضی بوده توضیح بفرمایید که همین‌طور هست یا نه؟

استاد روستایی:

متأسفانه بعضی از افرادی که خوشبینانه می‌توانیم بگوییم اهل مطالعه نیستند، می‌آیند یک سری چیزهای را ردیف می‌کنند مثل یک کسی که یک جزوه خوانده باشد، بعد همین‌طور رو نویسی بکند، شروع به تایپ کردن می‌کند به نیت فالوور جمع کردن می‌خواهد، فالوور جمع بکند در فضای «اینستا» و این طرف و آن طرف ناگهان یک کسی مثل «مالک اشتر» را می‌خواهد زیر سوال ببرد.

می‌گویند اگر خواستی دروغی بگوی که باور کنند، چطوری بگو دروغ اگر خیلی بزرگ باشد مثلاً باور می‌کنند، می‌خواهد شخصیت «مالک اشتر» را خراب بکند، اگر می‌خواهی دروغ بگوی و خطا هم بکنی یک جوری بگو که بگنجد، معنا ندارد اگر کسی با الفبای تاریخ اسلام آشنا باشد، شخصیت «مالک اشتر» را می‌داند که چه شخصیت بزرگی است جناب «مالک اشتر» شخصیتی بودند که امیر المؤمنین در موردشان در کتاب «نهج الإیمان ابن جبر» صفحه 551 فرمودند:

« قال في مالك كان لي كما كنت لرسول الله صلى الله عليه وآله وسلم»

«مالک» برای من جوری بود که من برای پیامبر بودم!

نهج الإيمان - ابن جبر (وفات : ق 7) - ص 551، تحقيق : السيد أحمد الحسيني، ناشر: مجتمع إمام هادي (ع) – مشهد، چاپ ستارة – قم، 1418، ص551

البته فقط جناب «ابن جبر» هم این را نقل نکرده منابع متعددی از شیعه به این مسئله پرداختند، از «علامه حلی» در کتاب «خلاصة الأقوال»‌شان می‌گویند امیر المؤمنین (علیه الصلاة والسلام) وقتی «مالک» از دنیا رفت شخصیت «مالک» را ببینید:

«جليل القدر عظيم المنزلة كان اختصاصه بعلي (علیه السلام) أظهر من أن يخفى»

می‌گوید خاص بودنش ، صمیمی بودنش با امیر المؤمنین شاگرد اول بودن کلاس امیر المؤمنینی که

«مالک» داشت «أظهر من أن يخفى»! خیلی واضح‌تر از آن است که کسی بخواهد مخفیش بکند. ایشان شاگرد اول کلاس امیر المؤمنین است بعد حضرت تأسف خوردند وقتی که «مالک» از دنیا رفت و فرمودند:

«لقد کان لي كما كنت لرسول الله صلى الله عليه وآله وسلم»

«مالک» برای من همان‌طور بود که من برای رسول خدا بودم!

 «علامه حلی» است دارد این حرف را می‌زند، کسی که نیست از روی جزوه‌ی یک چیزی خوانده باشد و بیاید بگوید، ایشان در نوجوانی مجتهد مسلم بود!

یا حتی این مسئله در بعضی از منابع اهل‌سنت هم آمده آقای «ابن ابی الحدید معتزلی» در «شرح نهج‌البلاغه» جلد 2، انتشارات «بیروت» چاپ 2، 1416 می‌آید در مورد شایستگی‌ها و شجاعت «مالک» می‌گوید، می‌گوید: "نه در عرب و نه در عجم شجاع‌تر از «مالک» نبود، الا یک نفر آن هم استادش امیر المؤمنین (صلواة الله وسلامه علیه) بود" این خیلی جالب است.

البته طبیعتاً ایشان ناظر به امام حسن و امام حسین نمی‌خواهد این‌جا بحث بکند، این‌جا نسبت به استاد و شاگرد به عنوان اصحاب دارد صحبت می‌کند، می‌گوید بین اصحاب حضرت شجاع‌تر از «مالک» نبود!

مجری:

مثال زدنی هست برای خودش و همیشه هم مطیع است.

استاد روستایی:

بله، بعد می‌گوید «مالک» بسیار بلند مرتبه بود، در ادامه یک جمله می‌گوید:

«وبحق ما قال فیه امیرالمؤمنین»

امیرالمؤمنین به حق در مورد «مالک» فرمودند.

 «كان الاشتر لي كما كنت لرسول الله صلى الله عليه وآله وسلم»

«مالک اشتر» برای من همان‌گونه بود که من برای رسول خدا بودم!

شرح نهج البلاغة؛ اسم المؤلف: أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني الوفاة: 655 هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1418هـ - 1998م، الطبعة : الأولى، تحقيق: محمد عبد الكريم النمري، ج15، ص58

این جایگاه «مالک» است، آیا چنین شخصیتی که ذوب در امیر المؤمنین است آیا چنین شخصیتی که همه وجودش را فدای امیر المؤمنین کرده، آیا این شخص می‌تواند معترض به حضرت باشد؟ قطعاً این‌طوری نیست.

 اما نکته دیگری که باید به آن بپردازیم نسبت به نقلی است که این آقا مطرح می‌کند که بله «مالک» یک شخصیت اعتراضی داشت. ما برویم تاریخ را ببینیم بهتر نیست، بررسی بکنیم.

این کتاب «تاریخ طبری» است، من یک توضیح مختصر بدهم کتاب «تاریخ طبری» تاریخی است که «عند الکل» معتبر است «عند الکل» یعنی چه؟ ما در بحث تاریخ نگاری در بیبن اهل‌سنت برای نوشتن شرح حال صحابه دو مکتب داریم؛ چون خیلی‌ها شرح حال صحابه می‌نویسند مورخین، رجالیون و علمای زیادی می‌نویسند.

دو تا مکتب برای شرح حال صحابه داریم یک مکتب، مکتب تاریخی است یک مکتب، مکتب کلامی است. کسانی که مکتب کلامی دارند می‌گویند شما جرم‌های صحابه را نباید بنویسید امثال «محی الدین عربی مالکی»، او می‌گوید اصلاً کسی نباید جرم‌های صحابه را بنویسد باید مخفی کرد «ذهبی» می‌گوید باید مخفی کرد.

اما بعضی‌ها مکتب‌شان، متکب تاریخی است؛ یعنی جرم‌های صحابه را هم می‌نویسند توجیه می‌کنند و می‌گویند اجتهاد کرده. مثلاً فلانی صحابی زنا کرد مثل «خالد ابن ولید» می‌گوید اجتهاد کرده به این نتیجه رسیده که قطعاً باید زنا بکند، یا شراب خورد توجیهاتی می‌کنند کار نداریم، ولو این‌که خلاف قرآن است.

این دو تا مکتب در صحابه نگاری وجود دارد، یکی کلامی و دیگری تاریخی. عرض من این‌جا است چه مکتب تاریخی و چه مکتب کلامی که در صحابه نگاری وجود دارد تماماً روی قبول حرف «طبری» اجماع دارند.

یعنی آقای «محی الدین عربی مالکی» که در مکتب صحابه نگاری کلامی زیست می‌کند، و تفکرش، تفکر این است که شما هیچی از صحابه نباید بگوی، می‌گوید در بین مورخین الا ولابد فقط باید به حرف «طبری» گوش داد! این جایگاه «طبری» است با عبارتی امثال «اصح التواریخ» از او نام بردند، البته ما شیعیان نمی‌خواهیم بگوییم قبول داریم نه، ما یک جاهای نقد می‌کنیم و حرف‌های آقای «طبری» را بررسی می‌کنیم.

اما در دایره اهل‌سنت و در دایره تاریخ نگاران، آقای «طبری» جایگاه کتاب «اصح التواریخ» است صحیح‌ترین تاریخ! حالا این آقای «طبری» مطلبی را نقل کرده این‌که کسی بیاید فقط این قسمتش را ببیند و یک قسمت دیگر را نبیند، این جفای به علم است و حتی جفای به «طبری»‌ است، «طبری» نگفته من همه مواردی که آوردم صحیح است نه، خیلی جاها «طبری» از افرادی نقل کرده است که ضعیف هستند.

یک جاهای هم به لحاظ مبانی رجالی سندش معتبر است، ما طبق مبانی رجالی اهل‌سنت که می‌رویم یک جاهای حرف‌ «طبری» را می‌پذیریم، یک جاهای هم طبق مبانی رجالی همان اهل‌سنت حرف «طبری» مردود است.

 آقای «طبری» یک نقلی در جلد 4 آورده، سند را من می‌خواهم بیننده‌های‌مان ببینند «عن سیف» کسانی که با «تاریخ طبری» آشنا هستند، «سیف» برای‌شان آشنا است.

این «سیف»، «سیف ابن عمر» است. این نقل «سیف» چه است؟ این در صفحه 481 است به صفحه 482 برویم، ماجرای در مورد «ابو موسی اشعری» نقل می‌شود، به «ابو موسی اشعری» گفتند تو چرا با امیر المؤمنین بیعت نمی‌کنی گفت بیعت «عثمان» به گردنم است.

بیعت «عثمان» به گردن علی هم است، حالا «عثمان» از دنیا رفته بود مردم را نمی‌گذاشت سمت امیر المؤمنین بیایند، سرش را می‌گویم چرا این آقا نمی‌گذاشت؟ امیر المؤمنین در منطقه «ذی قار»

آمدند بعد «طبری» نقل می‌کند می‌گوید:

«وقد خرج مع الأشتر»

«مالک اشتر» هم کنار حضرت بود.

بعد امیر المؤمنین به «مالک اشتر» گفت:

«أنت صاحبنا في أبي موسى»

تو بودی که به من گفتی «ابو موسی»‌ را من نگه دارم!

«والمعترض في كل شيء»

«مالک» تو کسی هستی که در همه چیز اعتراض می‌کنی!

تاريخ الطبري؛ اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري الوفاة: 310، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، ج3، ص25، (براساس نرم ا فزار جامع الکبیر)

شاهد من همین تکه است، مالک تو کسی هستی که در همه چیز اعتراض می‌کنی و در همه چیز وارد می‌شوی! تو و «عبدالله ابن عباس» بروید اصلاح کنید آن چیزی که خودت خراب کردی.

 این آقای که در فضای مجازی حرف زده، این نقل را دیده تازه خیلی خوشبینانه دارم می‌گویم، اگر اهل مطالعه باشد که من بعید می‌دانم همچنین نقلی را دیده که بله آقا «طبری»‌ این جایگاه را دارد!

من عمداً خواستم جایگاه «طبری» را اول بگویم که این بنده خدا فکر نکند ما نمی‌دانیم، نه، ما این چیزها را خوب بلد هستیم، می‌خواستم تفهیمی برایش بکنم همچنین نقلی است. بله آقا امیر المؤمنین گفته «مالک» تو همیشه اعتراض می‌کنی و همیشه ایراد می‌گیری تو باعث شدی من «ابو موسی اشعری» را بگذارم، بعد هم در فضای مجازی نوشته بله «مالک»، «ابو موسی» را یک فرد ارزشی و انقلابی و آیت‌الله می‌دانست حرف‌های گنده گنده برای خودش نوشته.

بنده خدا چرا یک چیزی را نقل می‌کنی به سندش دقت نمی‌کنی؟ برو شرح حال «سیف ابن عمر» را بخوان «سیف ابن عمر»، «متروکٌ بالإتفاق» است، همه کنارش زدند؛ بنابراین این وصله اصلاً به جناب «مالک» نمی‌چسبد.

 بله جناب «مالک» با «ابو موسی اشعری» مقابله کرده است، این را بگویی می‌پذیرم، این روایت معارض دارد؛ حتی همین روایت که امیر المؤمنین او را فرستاد گفت برو سراغ «ابو موسی اشعری»، نگفت تو باعث شدی من «ابو موسی» را ابقاء بکنم.

بله در بعضی نقل‌ها آمده ولی ریشه‌اش «سیف ابن عمر» است ضعیف است، اما از آن طرف نقل‌های داریم که امیر المؤمنین اصلاً حرفی از «ابو موسی اشعری» نمی‌زند، که تو باعث شدی من او را بیاورم و ابقائش بکنم، نه، می‌گوید برو ریشه‌اش را بکن برای‌تان از همین کتاب «طبری» نقل خواهم کرد.

 جناب «مالک» یک شخصیت بسیار بسیار ارزشی هستند این مسئله به «مالک» اصلاً نمی‌چسبد.

من فقط یک نمونه را خدمت بینندگان عزیزمان نشان بدهم که ببینیم روایت معارضش هم است، برادر برو ببین بعد بیا بنویس، چرا می‌آیی به هر قیمتی چیزی می‌نویسی می‌خواهی فالوور جمع بکنی، این چه کاری است؟ برای خدا بنویس درست بنویس تهمت نزن آن هم به یک کسی مثل «مالک اشتر». در «تاریخ طبری» جلد 4 ملاحظه بفرمایید در سندی دیگری هم دارد می‌گوید:

«وقد كان الأشتر قام إلى علي»

«مالک اشتر» پیش امیر المؤمنین آمد گفت اجازه بدهید من بین «کوفی»ها بروم و کار را تمام بکنم همه این‌ها حرف من را گوش می‌دهند.

«إن قدمت عليهم رجوت ألا يخالفني منهم»

اگر من بروم من امید دارم که کسی با من مخالفت نمی‌کند!

چون «ابو موسی» نمی‌گذاشت این‌ها در سپاه امیر المؤمنین بیایند، ماجرای «جنگ جمل» است امیر المؤمنین نیازمند سپاه هستند آقای «ابو موسی اشعری» منافق این‌جا سفت ایستاده نمی‌گذارد کسی به سپاه امیر المؤمنین بیاید.

 «مالک» گفت آقا اجازه می‌دهید من بروم؟ حضرت فرمودند:

 «الحق بهم»

تو برو!

تاريخ الطبري؛ اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري الوفاة: 310، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، ج3، ص28، (براساس نرم ا فزار جامع الکبیر)

این‌جا اصلاً نگفته تو «ابو موسی» را گذاشتی، خود خراب کردی، خودت برو درست کن همچنین چیزی نداریم.

کتاب «طبری» را اگر می‌خواهی ببینی درست ببین گرچه همچنین آدرس‌های هم نداده، این را من خیلی خوشبینانه عرض کردم که شاید مطالعه کرده باشد، لااقل اگر مطالعه کردی برو «سیف ابن عمر» را ببین!

 «مالک»‌ غرق در ذات امیر المؤمنین بود، جالب این‌جا است که «معاویه» می‌آید حضرت را تهدید می‌کند می‌گوید علی، من کلی یار دارم ببین من چقدر آدم دارم! یک جمله امیر المؤمنین به «معاویه» می‌گوید بسیار جالب است من عین عبارت را برای شما بخوانم «ابن جبر» نقل می‌کند می‌گوید:

«ألم تر أن معاوية»

آیا نمی‌بینی وقتی «معاویه»

«حيث ذكر كثرة من معه من العدد»

آمد به امیر المؤمنین گفت علی ببین من چقدر یار دارم!

«فهدده أمير المؤمنين عليه السلام بمالك الأشتر (رضي الله عنه)»

نهج الإيمان - ابن جبر (وفات : ق 7) - ص 551، تحقيق : السيد أحمد الحسيني، ناشر: مجتمع إمام هادي (ع) – مشهد، چاپ ستارة – قم، 1418، ص551

«معاویه» گفت این همه لشکر من دارم، امیر المؤمنین گفت من «مالک اشتر» دارم! یک نفر در مقابل همه لشکرت این یعنی چه؟ این یعنی معترض؟ این یعنی کسی که مقابل حضرت بایستد؟ قطعاً حاشا وکلا و چنین چیزی نیست.

 «مالک» تمام وجودش وقف امیر المؤمنین بود و خودش را قطره اشکی از اشکان امیر المؤمنین می‌دانست.

مجری:

اگر موافق باشید یک کلیپ با هم ببینیم بعد برگردیم دوباره در خدمت تان هستیم.

استاد روستایی:

خیلی خوب است.

 کلیپ مالک اشتر:

مالک اشتر: این لحظه که هستم و برای علی چه می‌توانم بکنم؟ به زودی مسافر مصرم، مسافر مرگ همسفرم خواهی شد؟

پسر مالک: پدر چرا مرگ؟

مالک اشتر: در تقدیر سردارم و مرگ حرف اول زندگیست، می‌خواهم با یک اسب و یک شمشیر به مصاف دنیای بروم که به وسوسه هزار شیطان تقدیر خود را عوض کرده است، آمدید و میهمان پریشانی‌ام شدید رازم را بر محارمم فاش کردم، قدرتمند باشید تا همه «مالک» را به شما نشان بدهم من امشب فقط یک قطره از اشک‌های علی هستم.

مجری:

حاج آقا! قبل از این‌که ادامه بحث را ادامه دهید، می‌خواهم یک سوالی می‌خواهم خدمت‌‌تان عرض کنم که جواب بدهید بینندگان محترم با آن پل‌های ارتباطی و مسیرهای که قید می‌شود شما می‌توانید اگر سوال و نظری دارید با ما در میان بگذارید مطرح کنیم در خدمت استاد هستیم پاسخ می‌دهند.

حاج آقا «روستایی»! می‌گویند زمانی که در «جنگ صفین» جناب «مالک اشتر» نقل است که به پشت خیمه «معاویه» رسید و نزدیک بود که کار دشمن تمام بشود امیر المؤمنین دستور می‌دهند که «مالک» بر گرد و «مالک» دستور حضرت را رد می‌کند همچنین چیزی داریم؟ البته اینی که می‌گویم مربوط به نقل قول‌های است که در فضای مجازی است

استاد روستایی:

عرض کردم از همان باب بی‌مطالعه بودن است، همان شخصی که می‌گوید «مالک»، «ابو موسی» را شخصیتی ارزشی می‌دانست.

مجری:

ببخشید میان کلام‌تان بعداً دوباره می‌خواهم کامل و بسیط در مورد خود شخصیت «ابو موسی اشعری» هم یک توضیحی بدهید.

استاد روستایی:

آن را عرض می‌کنم، چون ماجرای «ابو موسی» قبل از ماجرای «جنگ صفین» است، اول این بحث «ابو موسی» را عرض بکنم.

مجری:

اسم «ابو موسی اشعری» در کلام خیلی می‌آید ایشان را هم بشناسیم

استاد روستایی:

این شخص می‌گوید «مالک»، «ابو موسی» را ارزشی می‌دانست، باعث شد که امیر المؤمنین او را ابقاء بکند این حرفی است که می‌آیند مطرح می‌کنند ابتدا شرح حال «ابو موسی» را بررسی بکنیم ببینیم اصلاً «مالک» آبش با «ابو موسی» در یک جوب می‌رود؟ اصلاً با هم در یک حزب و دسته هستند یا نیستند؟

مجری:

چون شما فرمودید که «مالک اشتر» الان کاملاً سرباز مطیع و گوش به فرمان امیر المؤمنین است، «ابو موسی اشعری» کدام سمت و کدام حزب است، این طرف است که «مالک» با او جفت و جور باشد؟

استاد روستایی:

خیر، «ابو موسی اشعری» اصلاً با امیر المؤمنین حاضر نبود بیعت بکند، «مالک» شخصیتی دارد که امیر المؤمنین فرمودند:

«كان لي كما كنت لرسول الله صلى الله عليه وآله»

«اشتر» برای من همان‌ طوری است که من برای پیامبر بودم!

نهج الإيمان - ابن جبر (وفات : ق 7) - ص 551، تحقيق : السيد أحمد الحسيني، ناشر: مجتمع إمام هادي (ع) – مشهد، چاپ ستارة – قم، 1418، ص551

امیر المؤمنین برای پیامبر چطوری بود؟ طبق آیه مباهله نفس پیغمبر بود امیر المؤمنین در همه جا فدای پیامبر بود، وقتی می‌گوید «اشتر» برای من هم آن‌طوری بود یعنی چه؟ یعنی «مالک» همه جا فدای من است.

اما «ابو موسی» چه؟ «ابو موسی» شخصیتی است که دشمن امیرالمؤمنین است، ملاحظه بفرمایید «تاریخ طبری» جلد 4 در این کتاب در صفحه شماره 477 یک نقلی را مطرح می‌کند، می‌گوید که «محمد ابن ابی بکر» و «محمد ابن عون»، در بعضی از تعابیر داریم «محمد ابن جعفر» را حضرت پیش «ابو موسی» فرستادند. این‌ها بروند و بگویند که مردم با امیرالمؤمنین بیعت کند، دارد که:

«فجاء الناس إلى أبي موسى»

مردم نزد «ابو موسی» می‌آمدند.

 «يستشيرونه في الخروج»

مشورت می‌کردند که ما در سپاه علی برویم یانرویم؟

«ابو موسی» چه جواب می‌دهد؟ جوابش خیلی مهم است.

«أما سبيل الآخرة فأن تقيموا»

اگر می‌خواهید فکر آخرت تان باشید نه، به جنگ نروید سر جای‌تان بنشنید به سپاه علی نروید!

تاريخ الطبري؛ اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري الوفاة: 310، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، ج3، ص23، (براساس نرم ا فزار جامع الکبیر)

این کدام علی است؟ همان امیرالمؤمنین است که پیامبر در موردش می‌گوید:

«علي مع الحق والحق مع علي»

تاریخ بغداد؛ اسم المؤلف: أحمد بن علی أبو بکر الخطیب البغدادی، دار النشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، ج14، ص320

«علي مع القرآن والقرآن مع علي»

المستدرك على الصحيحين؛ اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري الوفاة: 405 هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ج3، ص134، 6428

همان امیرالمؤمنینی که پیامبر فرمود: "نفس من است"، نفس پیامبر بود، و تمام مقاماتی برای ایشان فرمودند. اما «ابو موسی»‌ می‌گوید اگر دنبال اخرت باشید دنبال سپاه علی نروید.

«وأما سبيل الدنيا فأن تخرجوا»

اگر دنبال دنیا هستید بروید در سپاه علی بجنگید!

یعنی آقای «ابو موسی اشعری» امیرالمؤمنین را دنیا طلب می‌داند که می‌گوید اگر دنبال دنیا هستید

بروید در سپاه علی بجنگید. این «ابو موسی» است. به «محمد ابن ابی بکر» و «محمد ابن عون» این حرفش رسید، آن‌ها خیلی ناراحت شدند سراغش رفتند.

«وأغلظا له»

رفتند داد و بیداد کردند، این چه حرفی است که تو می‌زنی؟

گفت:

«أما والله إن بيعة عثمان في عنقي وعنق صاحبكما»

بیعت عثمان هنوز در گردن من و گردن آقای شما است.

حالا جنگ جمل است، عثمان از دنیا رفته! اصلا عثمانی وجود ندارد، بعد از مرگ چه بعیتی است؟ بعد از مرگ که دیگر بیعتی نیست. می‌گوید ان آقای شما که شما را فرستاده بیعت عثمان در گردنش است.

با این‌که امیرالمؤمنین اصلا خلافت عثمان را قبول نداشت، حضرت خلافت را الهی می‌دانست، این می‌گوید بیعت در گردنش است. بعد گفت اگر ما بخواهیم بجنگیم، نمی‌جنگیم

«حتى لا يبقى أحد من قتلة عثمان»

تا این‌که احدی از قاتلین عثمان باقی نماند!

 این حرفی است که آقای «ابو موسی» می‌زند و در ادامه‌اش هم این عبارتی که مربوط به عثمان بود من خواندم آمده است.

 «إلا قتل حيث كان»

ما اگر بخواهیم بجنگیم باید قاتلین عثمان کشته بشوند و گرنه ما نمی‌جنگیم!

تاريخ الطبري؛ اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري الوفاة: 310، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، ج3، ص23، (براساس نرم ا فزار جامع الکبیر)

این حرف آقای «ابو موسی» است. حالا «ابو موسی اشعری» که این حرف را مطرح می‌کند، چرا می‌آید این حرف را می‌زند؟ جالب این‌جا است که یکی از صحابه می‌آید یقه او را می‌گیرد.

شما کتاب «الفتوح ابن اعثم» جلد 2 را ببینید دارد نقل می‌کند که «عتبه ابن ابی وقاص» سراغ آقای «ابو موسی اشعری» آمد و گفت:

«يا أبا موسى ما الذي يمنعك أن تبايع عليا ؟»

چرا با علی بیعت نمی‌کنی؟

نمی‌گذاری مردم بروند بجنگند چرا بیعت نمی‌کنی؟ چون «ابو موسی» در زمان عثمان در «کوفه» بود، ایشان که بیعت نمی‌کرد مردم هم بیعت نمی‌کردند، ایشان که جنگ نمی‌رفت مردم هم به جنگ نمی‌رفتند.

از ایشان پرسید چرا جنگ نمی‌روی؟

 «فقال: أنتظر الخبر»

منتظر یک خبری هستم!

حالا می‌گوییم منتظر خبر چه کسی بود؟ گفت منتظر یک خبری هستم.

 «قال: وأي خبر»

کدام خبر؟

آخر منتظر چه هستی؟ می‌گوید خبری نیست.

 «وقد قتل عثمان؟»

عثمان کشته شده منتظر کدام خبر هستی!

برایش عجیب بود.

 «أتظن أنه يرجع إلى الدنيا؟»

تو فکر کردی عثمان الان به دنیا بر می‌گردد زنده می‌شود.

اگر به این فکر هستی منتظر نباش عثمان بر نمی‌گردد، نمی‌دانست چه خبری است. بعد گفت:

 «إن كنت مبايعا لأمير المؤمنين وإلا فاعتزل أمرنا»

آقای «هاشم ابن عتبه» به او گفت اگر با امیرالمؤمنین بیعت می‌کنی که هیچ! اگر نه ویل کن برو امر ما را رها کن! بعد شروع کرد شعری را گفتن، ایشان دید «ابو موسی» حالیش نیست و بیعت نمی‌کند.

«ثم ضرب هاشم بن عتبة بيده على الأخرى»

با دو تا دستش

 «وقال: لي شمالي ويميني لعلي بن أبي طالب»

دستش را به هم زد و گفت دست چپ و راستم مال علی ابن ابی طالب است.

یعنی من خودم با علی بیعت کردم، بعد زمانی که «هاشم» این حرف‌ها را زد «ابو موسی» بلند شد آن‌هم بیعت کرد.

«ولم يجد بدا من ذلك»

چاره نداشت!

مجبور بود یک بیعت ظاهری بکند. بعد دارد:

« وبايعت أهل الكوفة عليا رضي الله عنه بأجمعهم»

حالا اهل «کوفه» آمدند همه‌شان با علی بیعت کردند.

كتاب: الفتوح؛ نويسنده: أحمد بن أعثم الكوفي (وفات : 314)، تحقيق: علي شيري (ماجستر في التاريخ الإسلامي )، ناشر: دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزيع، 1411، ج2، ص439

این «ابو موسی» اصلا حضرت را قبول نداشت، جنگ حضرت را، جنگ برای دنیا می‌دانست، و با حضرت هم بیعت نکرد، و می‌گفت منتظر خبر هستم.

مجری:

بعد این شخصیت ارزشی می‌شود مثلا برای سپاه حضرت علی!

استاد روستایی:

آیا ایشان ارزشی است؟ آن وقت جالب است افرادی دیگر آمدند باز یقه‌ ایشان را گرفتند. ما یک شخصیتی به نام «عبدالخیر خیوانی» داریم، «عبدالخیر خیوانی» در تاریخ «طبری» در جلد 4 آمده است.

ایشان یک حرفی دارد، آقای «طبری» به نقل از «نصر ابن مزاحم» نقل می‌کند تا به این مسئله می‌رسد می‌گوید «عبدالخیر خیوانی» سراغ «ابو موسی اشعری» آمد، گفت «ابو موسی» این «طلحه و زبیر» آیا با علی بیعت کردند یا بیعت نکردند؟

«ابو موسی» گفت بله بیعت کردند. گفت اتفاقی افتاده که این‌ها بیعت‌شان را نقض کردند، اتفاقی افتاده که نقض بیعت حلال بشود؟ گفت:

«لا ادری»

من نمی‌دانم!

گفت نمی‌دانی؟ گفت نه.

«فإنا تاركوك حتى تدري»

پس ما هم تو را ترک می‌کنیم تا بفهمی!

تو که نمی‌فهمی، می‌دانست که این دارد الکی می‌گوید، دارد مهمل بافی می‌کند. بعد دوباره به «ابو موسی» رو کرد و گفت «ابو موسی» تو که می‌گویی این فتنه است، ایام ایام فتنه است. آیا تو کسی را می‌شناسی که از این فتنه -که تو فتنه می‌گویی، تو گمان می‌کنی فتنه است و گرنه حق معلوم است علی ابن ابی‌طالب معلوم است- خارج باشد؟

«إنما بقي أربع فرق»

مردم چهار دسته شدند!

 «علي بظهر الكوفة»

علی امیرالمؤمنین که پشت «کوفه» است.

 «وطلحة والزبير بالبصرة»

«طلحه و زبیر» هم که در «بصره» هستند.

 «ومعاوية بالشام»

معاویه هم که در «شام» است.

این سه تا فرقه شد. فرقه چهارم:

 «فرقة أخرى بالحجاز»

یک فرقه و یک دسته هم در «حجاز» هستند

 «لا يجبى بها فيء ولا يقاتل بها عدو»

در «حجاز» حکومتی نیست که از کسی مالیات بگیرند و یا با کسی بجنگند!

کلا مردم در این چهار فرقه هستند، «ابو موسی» چه کار می‌کنی؟ این چهار دسته هستند، «حجاز» که هیچی! این سه تا دسته می‌ماند، «معاویه» که معلوم است نسبت به امیرالمؤمنین دشمن است.

«طلحه و زبیر» هم مقابل حضرت هستند، و حضرت هم که این‌جا ایستاده است، پس این چه فتنه‌ی است «ابو موسی»؟

«ابو موسی» گفت:

«أولئك خير الناس»

این‌ها همه آدم‌های خوبی هستند.

 «وهي فتنة»

اما بازهم فتنه است.

مثل کسی که بگوید آقا حرف حساب حرف شما است ولی من راست می‌گویم! شما حرفت حرف حساب است؛ اما من راست می‌گویم. «ابو موسی» هم داستانش این طوری است.

 «فقال له عبد خير يا أبا موسى غلب عليك غشك»

«عبدالخیر» گفت: «ابو موسی» خیانتت بر تو غلبه کرده است.

تاريخ الطبري؛ اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري الوفاة: 310، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، ج3، ص28، (براساس نرم ا فزار جامع الکبیر)

یعنی برای اصحاب و برای تابعین خیانت کاری آقای «ابو موسی» کاملا مبرهن و روشن بود. ما گفتیم آقای «ابو موسی» منتظر چه بود؟ منتظر یک خبر بود، این خبر از چه کسی بود؟ در حقیقت «ابو موسی» منتظر خبر چه کسی بود؟ همین آقای «طبری» در جلد چهارم تاریخ خودش «تاریخ طبری» صفحه 483 یک مطلبی نقل می‌کند می‌گوید یک نفر آمد یک نامه آورد، نامه از چه کسی بود؟

«من عائشة رضي الله عنها إليه وإلى أهل الكوفة»

نامه‌ی را عایشه برای «ابو موسی» و برای اهل کوفه نوشته بود.

 «وقد كان طلب كتاب العامة»

آقای «ابو موسی» خودش یک نامه عمومی طلب کرده بود!

«فضمه إلى كتابه»

آن نامه عمومی را گرفت و کنار نامه خصوصی خودش گذاشت، معلوم است که یک نامه خصوصی داشته و یک نامه عمومی! یعنی یک نامه خصوصی برایش فرستاده بودند، و یک نامه عمومی هم طلب کرده بود. تکلیف خودم معلوم حالا تکلیف دیگران چه؟

 «فأقبل بهما ومعه كتاب الخاصة وكتاب العامة»

هر دو نامه کنار هم گفت:

 «أما بعد»

شروع کرد نامه را برای مردم خواندن، نامه، نامه‌ی چه کسی است؟ خبر، خبر چه کسی است؟ خبر، خبر عایشه است.

 «أما بعد فثبطوا أيها الناس»

مردم سر جای‌تان بشینید

 «واجلسوا في بيوتكم»

در سپاه امیرالمؤمنین نروید

 «إلا عن قتلة عثمان بن عفان»

مگر این‌که فقط از قاتلین عثمان انتقام بگیرید!

تاريخ الطبري؛ اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري الوفاة: 310، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، ج3، ص26، (براساس نرم ا فزار جامع الکبیر)

یعنی در سپاه عایشه بروید، در سپاه امیرالمؤمنین نروید. آن‌جا که «هاشم ابن عتبه ابی وقاص» دارد به «ابو موسی» می‌گوید برای چه بیعت نمی‌کنی؟ می‌گوید:

«أنتظر الخبر»

منتظر خبرم!

كتاب: الفتوح؛ نويسنده: أحمد بن أعثم الكوفي (وفات : 314)، تحقيق: علي شيري (ماجستر في التاريخ الإسلامي )، ناشر: دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزيع، 1411، ج2، ص439

خبر این است، منتظر نامه عایشه است. با این حساب مواضع جناب عایشه هم نسبت به امیرالمؤمنین کاملا معلوم است، همه می‌دانند.

 حتی آقای «ناصر الدین آلبانی» نقل می‌کند می‌گوید فلان راوی به علی ابن ابی‌طالب نفرین می‌کرد، دشنام می‌داد. این را «آلبانی» می‌گوید من نمی‌گویم. «آلبانی» می‌گوید:

«هذا شیعة عائشة»

این شیعه عایشه است.

کسی که به علی دشنام می‌دهد، ببینید «سلسلة الاحادیث الصحیحة» آقای «آلبانی» جلد اول صفحه 852 در این‌جا نقل می‌کند. در مورد «قیس ابن ابی حاذم» می‌گوید این آدم، آدم ثقه‌ی است و آدم ضابطی است و ... غیر ازا ین که گفته شده:

«كان يحمل على علي رضي الله عنه»

امیرالمؤمنین را دشنام می‌دهد.

می‌گوید:

«فهو إذن من شیعة عائشة»

شیعه عائشه است!

یعنی کسی که با امیرالمؤمنین بد است، می‌گویند پیرو جناب عائشه است. من حالا قضاوتی نمی‌کنم، ما داریم فقط نقل می‌کنیم. می‌گویند پیرو ایشان است.

کسی که رابطه‌اش این‌طور است؛ پس رابطه‌اش با امیرالمؤمنین رابطه‌ی خوبی نیست؛ بنابراین «ابو موسی» در حزب امیرالمؤمنین نیست که «مالک» او را فرد ارزشی بداند.

«ابو موسی» در حزب کسی است که مقابل امیرالمؤمنین آمده و شمشیر کشیده است.

مجری:

«مالک اشتر» خودش در جبهه‌ی حضرت مولا است. کسی که در جبهه مخالف و دشمن است چطوری می‌تواند ایشان او را ارزشی بداند و از خودش بداند.

استاد روستایی:

این یک نکته؛ اما نکته‌ی مهم را من سریع عرض بکنم که وقت‌مان خیلی محدود است، دو تا مسئله را من می‌خواهم عرض کنم، اصلا اقای «ابو موسی» چه گفت؟ گفت ما نمی‌جنگیم تا این‌که قاتلین عثمان را از بین ببریم درست است؟

مجری:

بله.

استاد روستایی:

آقای «مالک اشتر» شخصیتی که به عنوان قاتلین عثمان متهم است، نه این‌که محکوم است این‌ها محکومش می‌کردند، «مالک» متهم قتل عثمان است.

جالب است شما ببینید کتاب «مقتل شهید عثمان» آقای «مالقی» این کتاب را نوشته است. در صفحه 66 این کتاب می‌گوید:

«ذکر تحرک جماعة في شأن عثمان»

کسانی که آمدند مردم را تحریک کردند!

بعد می‌آید افراد را نام می‌برد می‌گوید:

«منهم مالک اشتر»

یکی از آن افرادی که علیه عثمان بود «مالک اشتر» است.

باز ما در کتاب‌های دیگر هم این مسئله را داریم. ملاحظه بفرمایید این کتاب «الامامة والسیاسة» آقای «ابن قطیبه دینوری» است. این مطلب وجود دارد، البته این مطلب در خیلی جاها آمده من دارم به عنوان نمونه عرض می‌کنم.

در این کتاب در جلد اول، در صفحه 128 آمده که آقای «ابوهریره» و «ابودرداء» نزد امیرالمؤمنین می‌آیند می‌گویند یا علی! قَتَلَ عثمان را به ما تحویل بده! می‌گوید شما می‌شناسید؟ می‌گویند آری ما می‌شناسیم. می‌گوید بروید ببینم این‌ها چه کسانی هستند؟ می‌روند:

«فأتيا محمد بن أبي بكر وعمار بن ياسر والأشتر»

...«مالک اشتر»

«فقالا أنتم من قتلة عثمان وقد أمرنا بأخذكم فخرج إليهما أكثر من عشرة آلاف رجل فقالوا نحن قتلنا عثمان»

الإمامة والسياسة؛ اسم المؤلف:  أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة الدينوري الوفاة: 276هـ. ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م. ، تحقيق: خليل المنصور، ج1، ص90

می‌گویند این‌ها قاتلین عثمان هستند. بعد می‌گویند شما قاتل عثمان هستید ما مأموریم شما را دستگیر بکنیم، یک دفعه هزاران نفر؛ حتی بیش از ده هزار نفر آدم بیرون می‌آید می‌گویند ما همه قاتل عثمان هستیم!

چون یک شورش عظیمی علیه عثمان اتفاق افتاده بود، شما ملاحظه بفرمایید خود «مالک» به عنوان قَتَلَ عثمان متهم است.

مجری:

متهم کردند.

استاد روستایی:

بله، متهم کردند، آقای «مالک» به عنوان قَتَلَ عثمان شناخته شده است. «ابو موسی» می‌گوید ما نمی‌جنگیم مگر این‌که قَتَلَ عثمان را بکشیم.

مجری:

منظور چه کسی است؟

استاد ابوالقاسمی:

یعنی «مالک»، آن وقت «مالک» این شخص را ارزشی می‌داند! این قطعا این طوری نیست. اما حسن ختامم در این بخش، البته در مورد «مالک» بحث‌هایمان می‌ماند؛ چون خیلی حرف‌های دیگر داریم.

اما حسن ختامم در این بخش و آن این است که اصلا «مالک»، «ابو موسی اشعری» را در طول دوران حیات «ابو موسی» منافق می‌دانست! ملاحظه بفرمایید «تاریخ طبری» جلد 4 صفحه 487 دارد.

باز آقای «طبری» از «نصر ابن مزاحم» نقل می‌کند می‌آید می‌گوید «عمار» آمد و خیلی‌ها آمدند «ابو موسی» را بگویند تو باید بیایی با امیرالمؤمنین بیعت کنی، مردم را چرا رها نمی‌کنی؟ نمی‌گذاشت. آخر امام حسن آمد «مالک اشتر» آمد «ابن عباس» آمد افراد زیادی آمدند.

«ابو موسی» به شدت پا فشاری می‌کرد، چون نامه داشت، حالا وقتی که این‌طور شد، در آن نقل گفتیم امیرالمؤمنین به «مالک» چه گفت؟ گفت برو.

گفت به من اجازه بده «کوفه» بروم، هیچ کسی با من مخالفت نمی‌کند بروم غائله را ختم کنم، حضرت فرمودند برو! «مالک» امد و به مردم گفت من را سمت قصر ببرید. قصر اقای «ابو موسی»! «مالک» را وارد کردند، «مالک» فریاد زد.

«فصاح به الأشتر اخرج من قصرنا لا أم لك»

بی مادر از قصر ما بیرون بیا!

بعد دارد که خدا تو را خارج کند و در ادامه گفت:

 «فوالله إنك لمن المنافقين قديما»

آقای «ابو موسی» تو از روز اول از منافقین بودی!!

این جمله: «این قدیما - مالک» اشاره به یک داستان دارد، فکر کنم در این برنامه ما نمی‌رسیم داستان را بگوییم، در برنامه بعد ان شاء الله این مسئله را کاملا باز بکنیم که:

«إنك لمن المنافقين قديما»

تاريخ الطبري؛ اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري الوفاة: 310، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، ج3، ص28، (براساس نرم ا فزار جامع الکبیر)

یعنی چه؟ یعنی «ابوموسی» تو از روز اول منافق بودی، حالا برادر محترمی که در فضای مجازی می‌آی می‌نویسی، و بدون مطالعه هم می‌نویسی! این‌ها را خوانده بودی و این حرف‌ها را زدی؟ در طول عمر «ابو موسی» «مالک» «ابو موسی» را منافق می‌دانست. در خدمت شما هستیم.

مجری:

زنده باشید، خیلی استفاده کردیم، خسته نباشید، ان شاء الله در جلسه بعد ابعاد مختلف دیگر را هم از زبان شما می‌شنویم و استفاده می‌کنیم.

خدمت تان عرض شود، در ایام عید و ولادت آقا موسی الرضا (علیه السلام) هستیم خیلی‌ها دلباخته آن گنبد طلای آقا هستند و منتظرند که دوباره این شرایط درست بشود و چشم‌مان به آن قطعه‌ی از بهشت «خراسان» روشن بشود.

به محضر آقا علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) برسیم، آقا جان! ان شاء الله خودتان عنایتی کنید، دعا کنید این بیماری و این مشکلات از بین برود، خیلی‌ها الان مشتاق زیارت شما هستند؛ اما در بستر بیماری‌ اند، ان شاء الله این‌ها رفع رجوع بشود خدمت برسیم.

روز ازل که قرعه به نام تو می‌زدند

ما را برای عشق تو قربان نوشته‌اند

دل ذره ذره می‌شود به یک نگاه تو

گویا ز روی چشم تو قرآن نوشته‌اند

صلی الله علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی؛ خیلی از شما بینندگان متشکرم که بیننده برنامه «ایستگاه اندیشه» بودید، از استاد «روستایی» عزیز ممنونم که با زبان شیوا و نرم‌شان این تاریخ را دقیق موشکافی می‌کنند. خیلی از شما متشکرم التماس دعا خدا نگهدارتان.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 


ایستگاه اندیشه - واکاوی ادعای مطرح شده درباره مالک اشتر یار با وفای امیر مومنان>

شبکه ولی عصر ایستگاه اندیشه حجت الاسلام روستایی