شبکه جهانی حضرت ولی عصر (عج)
ایستگاه اندیشه - واکاوی ادعای مطرح شده درباره مالک اشتر یار با وفای امیر مومنان حجت الاسلام روستایی

قسمت چهارم برنامه ایستگاه اندیشه با کارشناسی حجت الاسلام روستایی با موضوع واکاوی ادعای مطرح شده درباره مالک اشتر یار با وفای امیر مومنان علیه السلام


بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ:25 تیر 1399

مجری برنامه:

 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

 بسم الله الرحمن الرحیم

عرض سلام و ارادت خدمت شما بینند  های خوب و همیشه همراه برانامه ایستگاه اندیشه، قبل از هر چیزی می خواهم از شما تشکر کنم از شمایی که مداوم با پیامک های تان چه انتقاد چه پیشنهاد های خوبی که دارید و دلگرمی به ما می دهید مخصوصاً سؤال های مربوط به برنامه که با شماره تماسی که زیرنویس می شود در واتساپ، اسکایپ تصویری پیامک ها می آیید و با ما مرتبط هستید خیلی ممنون هستم از شما که مارا تنها لاقل نگذاشتید، در خدمت استاد روستایی عزیز هستیم، حاج آقا سلام عرض می کنم وقت تان بخیر.

استاد روستایی:

عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما و بیننده گان عزیز شبکه جهانی ولی عصر(عج) دارم و همچنین شهادت آقا امام رضا(ع) را که امروز به روایتی این شهادت هست خدمت بینندگان عزیز و ارجمند ما تسلیت عرض می کنم و امیدوار هستم که با برنامه خوب دیگری مهمان لحظه های خوب عزیزان مان باشیم.

آقای مجری:

خیلی متشکرم ممنون هستم حاج آقا، اگر اجازه بدهید بدون مقدمه پیرو برنامه جلسات قبل من سؤال یکی از بیننده های محترم را خدمت تان عرض کنم جوابش را بشنویم. یکی از بیینده گان خوب مان که شهر شان را ننوشتند سؤال کردند که می گویند در نبرد صفین و جنگ صفین آقا امیرالمؤمنین دستور میدهد به مالک اشتر که آقا برگرد ولی مالک اشتر اعتنایی نمی کند و کار را به جای می رساند که نهایتاً دیگر جان امیرالمؤمنین در خطر می افتد در بین خوارج، این را لطفاً اگر پاسخی بدهید ممنون می شویم.

استاد روستایی:

بله، عرض کنم محضر مبارک تان آن چیزی که در تاریخ آمده است غیر از این است ببینید ما در کتاب الکامل فی التاریخ بن اثیر داریم و دیگر منابع که اصلا به این صورت نیست که سبب اینکه خوارج به امیرالمؤمنین حضرت علی(ع) حمله می کنند یا احاطه می کنند حضرت را که در رأس آنها هم سه نفر هستند که در باز در رأس آنها اشعث بن قیس کیندی هست منافق مرتد هست اصلا قبل از اینکه خبر به مالک برسد،  وقتی که معاویه در واقع خودش را در آستانه شکست می بیند، می بیند که بلاخره یاران لشکرش دارد فرار می کنند و تنها مانده است و احساس می کند که دیگر هر لحظه امکان دارد جانش از بین برود بخاطر اینکه مالک اشتر دارد حمله می کند و مالک هم خب یک شخصیت خیلی قدر قدرت بود یعنی هم به لحاظ حسب و نسب خانوادگی خب از قبیله نخع بود بزرگ قبیله نخعی بود در یمن و هم در لحاظ جنگ آوری و قدرت و همانطور که بیننده گان عزیزمان مستحضر هستند ما در جلسات گذشته عرض کردیم که ابن ابوالحدید می گفت که غیر از استادش امیرالمؤمنین در میان اصحاب امیرالمؤمین شجاع تر از مالک نداشتیم، خب معاویه می ترسید و مخصوصاً اینکه وقتی که امیرالمؤمین(ع)،معاویه گفت من خیلی لشکر داردم حضرت علی (ع) گفت م مالک اشتر دارم در مقابل همه لشکر شما، خب معاویه دارد حس می کند که چیزی نمانده که جانش را از دست بدهد. آمد و پناهنده شد به عمروعاص که حالا قصه دارد این پناهنده شدن چطور بوده که إن شاءالله حالا در طول برنامه ها خواهیم گفت، عمروعاص گفت هرچه قرآن دارید روی نیزه بکنید قرآن وقتی روی نیزه رفت یک افرادی که از قبل اینها خریداری شده بودند یعنی ما در مورد مثلا شخصیتی مثل آقای اشعث کندی که او شخصی هست که بالاخره معاویه اورا به عنوان عرض کنم خدمت شما فتنه ای آنجا برپا می کند و می آید و یک نفوذی هست در واقع این شخصیتی هست که معاویه او خریده است ما منابع را داریم این اشعث می آید حضرت را در واقع عرصه برایش تنگ می کند، من این قسمت را اگر خدمت بیننده گان عزیزمان نمایش بدهم که اینجا ببینید «فاعترض» ببینید می گوید «قرآن را روی نیزه کردن» و خلاصه اینها امیرالمؤمنین فرمودند بابا این ها آدم های درستی نیستند بعد اینها «ولیسوا بأصاحب القرآن» «این ها بابا اصحاب قرآن نیستند» خیلی آقا امیرالمؤنین تلاش کردند گفتند اینها اهل قرآن اصلا نیستند، معاویه گفت آقا قرآن ها را سر نیزه بکنید گفتند آقا ما شما را به کتاب خدا دعوت می کنیم حضرت فرمودند« إنّها مکیده» «بابا این حیله هست نیرنگ هست» « ولیسوا باصاحب القرآن » اینها اصحاب قرآن نیستند، دارد که «فاعترض اشعث بن القیس الکندی و قد کانه معاویه استماله» «اشعث بن قیس کندی اعتراض کرد معاویه این آدم را خریده بود» ببینید« و کتب الیه و دعاه الی نفسه»«  معاویه به اشعث نامه نوشته بود و اورا به خودش خوانده بود» اشعث را خریده بودند، خب این اشعث آمد شروع کرد نیرنگ کردن و گرد و خاک کردن اشعر بود اشعث  مسعرفدکی بود و یک فرد دیگر بود اینها آمدند شروع کردند به اعتراض کردن، خب حضرت زیر بار نرفت وقتی که حضت زیر بار نرفت اینها آمدند و گفتند آقا یا می گوید مالک برگرده یا شما را خواهیم کشت، این مسئله را ابن اثیر و دیگران نقل کردن این طوری که خاطرم هست در «جلد سوم الکاملۀ فی تاریخ  در صفحه 193،» بله ببینید « قالو إبعث الی الاشتر فلیأتک» «بفرست دنبال مالک اشتر برگردد» یعنی این نیست که مالک جان حضرت را به خطر انداخته باشد با برنگشتنش، نه بابا اینها قبل از این آمدند دور حضرت را گرفتند گفتد یا بگو برگرده یا چیکار میکنیم علی(ع)؟ اگر این کار را نکنی « نفعل بک ما فعلنا عثمان بن عفان» «همانطوری که عثمان را کشتیم تورا هم می کشیم»، ببینید اصلا ربطی به مالک اینجا ندارد، اینها آمدند این کار را کردند و بعد گفتند « قالو ابعث الی الاشتر فلیأتک» « بفرست سراغ اشتر برگردد» خب ، بعد اینجا ابن اثیر نقل می کند می گوید«فبعث علی یزید بن هانئ الاشتر یستدعیه» «حضرت یزید بن هانئ را فرستادند سراغ مالک که کالک برگردد»، اینجا ندارد در این نقل که یزید بن هانئ گفته باشد که مالک امیرالمؤمنین گفته برگرد، یزید می رود می گوید مالک برگرد خب مالک چه می گوید؟ جواب یزید بن هانئ را می دهد می گوید «لیست هذه الساعه التی ینبغی لک ان تزیلنی عن موقفی» آقای یزید بن هانئ « این ساعت ساعتی نیست که من را از جایگاه خودم برگردانید»

مجری:

 مأموریتم را نصفه راها کنم

استاد روستایی:

چرا دارید می گوید من برگردم؟ مالک اینجا خبر ندارد خوارج دور حضرت را احاطه کردند، خب « انی قد رجوت ان یفتح الله لی» «من امید دارم که فتح بشود به دست من» «فرجع یزید»«یزید برمی گردد به حضرت خبر می دهد»«وارتفعت الأصوات وارتفع الرهج من ناحیه الأشتر» می گوید «سر و صدا از این طرف بلند شد مالک هم از ان طرف داشت حمله می کرد» «فقالو والله ما نراک الی امرته ان یقاتل» این خوارج گفتند نه علی تو امر کردی که این مالک اشتر بجنگد حضرت فرمودند شما که دیدید من امر نکردم، بعد خلاصه دوباره این آقای یزید را حضرت فرستاد و عرض کنم خدمت شما ایشان گفت« فان الفتنه قد وقعت» حضرت گفت که برو به این به مالک بگو«فتنه واقع شده دیگر مالک داستان بیخ پیدا کرده» حالا این آقا رفت گفت امیرالمؤمنین این حرف را زده است «فقال الاشتر الرفع المصاحف»«بخاطر بلند کردن قرآن بر نیزه ها است؟»«قال نعم»«گفت اره اینطوری هست» بعد جناب مالک اشتر اینجا چه گفت؟ اینجا گفت«والله لقد ظننت انها ستوقع اختلافا و فرقه» « من میدانم گمان کرده بودم که به زودی یک اختلاف و تفرقه ای رخ خواهد داد»«اینها مشورت بن العاهر» «این مشورت پسر زن بدکاره هست» که مقصودش آقای عمروعاص بود چون آقای عمروعاص شخصیتی هست که خب مادرش نابغه معروف بود به بدکاره گی و حالا مواردی هم در تاریخ در موردش گفته شده که حالا ما حیا می کنیم که اینها را در روی آنتن خدمت بیننده گان ما عرض کنیم. خب بعد آقای مالک گفت اما این فتح را نمی بینید، اینها این کار را درست کردند و دیگر خلاصه یزید به او گفت که آیا دوست داری که پیروز شوی و امیرالمؤمنین تسلیم شود به دشمن؟ یا کشته شود؟ مالک چه گفت؟«لا والله» من همچین چیزی را دوست ندارم «نه من این را دوست ندارم» «فاقبل الیهم الاشتر» اینجا که مالک فهمید جان امیرالمؤنین(ع) در خطر هست برگشت اصلا در نقل بن اثیر که بالاخره از تاریخ های مهم هست در موردش گفتن «من الصح التواریخ» خب آقای که میآی در فضای مجازی چیز های منتشر می کنی برو بخوان اعتبار را بیبین ابن اثیر چه جایگاهی دارد ببینید ما همه حرف های بن اثیر را قبول نداریم،درسته؟ قبول نداریم اما به هر صورت حالا این نقل را که دارد مطرح می کند من باب اقرار هست، آقا، آقای مالک اشتر وقتی فهمید ماجرای جان امیرالمؤمنین در میان هست آمد برگشت، اینجا امتثال امر کرد. و آمد سراغ اینها «یا اهل العراق یا اهل الظل والوهن» «ای اهل ذلت و خواری ای اهل سستی» «احین علوتم القوم»«آیا زمانی که داشتید پیروز می شدید بر اینها و می دانستید که شما قاهر هستید، اینها آمدند قرآن ها را روی نیزه کردند، آمدند بین شما اختلاف بی اندازند، بابا به من مهلت بدهید بگذارید من بروم اینها را از بین ببرم»، خطاب به کی دارد می گوید به اهل عراق دارد می گوید. این ها دوباره آمدند اعتراض و اینها، دیگر اینجا مالک کاری نتوانست بکند و دیگر نرفت جنگ چون می دانیست اینها حضرت را رها نمی کنند، اینکه داشت می گفت به من مهلت بدهید یعنی بابا رها کنید اینها اصحاب قرآن نیستند اینها اهل قرآن نیستند حرف آقا را گوش بدهید، امام شما را از هدایت خارج نمی کند، لذا این نقل آقای ابن اثیر هست. غیر آقای ابن اثیر من جلسه گذشته از آقای شهرستانی هم یک مطلبی خدمت شما نقل کردم که شهرستانی هم یک عبارتی را می آورد می گوید آقا وقتی این ماجرا اتفاق افتاد آقای مالک اشتر یک جمله ای، یک کاری انجام داد، چه کار کرد مالک اشت؟ آقای مالک اشتر امتثال امر امیرالمؤمنین(ع) را کرد. ببینید شما اینجا در «المنل والنهل آقای شهرستانی در جلد اول صفحه114،» می آورد می گوید اولین کسانی که بر امیرالمؤمنین(ع) خروج کردند در جنگ صفین یک عده بودن به قول معروف آمدند جماعتی بودند «اشدهم خروجا علیه ومروقا من الدین» «شدیدترین اینها که خروج کرد بر امیرالمؤمنین(ع) و از دین خارج شده بود» «الاشعث بن قیس و مسعر بن فدکی التمیمی و یزید بن حصین الطائی» این سه تا بودند «حین قالو القوم یدعوننا الی کتاب الله و انت تدعونا السیف»  «گفتند آقا اینها به ما می گوید آقا بیاید سمت قرآن تو داری می گویی، شمشیر دستت بگیریم»، حضرت با اینها معارضه کردند فرمودند بابا من می دانم آنچه در قرآن آمده است شما بروید به سمت بقیۀ الاحزاب اینها بقیۀ الاحزاب هستند اشاره به جنگ احزاب دارد، جنگ خندق، که آقا اینها یک عده ای، ابوسفیان آمد فرماندهی کرد یک عده از قبایل قریش را جمع کرد که پیامبر(ص) را بکشند حضرت فرمودند بقیۀ الاحزاب اند بروید به سمت کسانی که خدا و رسول را تکذیب کردند آقا بروید با اینها بجنگید اینها خدا و رسول را تکذیب کردند، شما می گوید خدا و رسول راست می گویند اینها دروغ می گویند «قالوالترجعن الاشتر عن القتال المسلمین و الا فعنا بک مثل فعنا بعثمان» «یا ملک را برگردان یا مثل تورا می کشیم  تو را»، این داستان، این نبوده که مالک اشتر بیاید به حضرت مثلا بفهمد  که حضرت در واقع زیر تیغ خوارج هست بعد همینطور بایستد و نگاه بکند که حضرت به خطر بی افتد، خب اگر مالک این کار را کرده بود که حضرت را می کشتند. لذا آقای شهرستانی می گوید وقتی اینها اینطوری گفتند «فضطرّ الی رد الاشتر» «حضرت مضطر شد که اشتر را برگرداند» «بعد ان هزم الجمع»« بعد از اینکه جمع لشکر معاویه منهزم شده بود شکست خورده بود» «ولو مدبرین» « اینها داشتند فرار می کردن» «وما بقی منهم الا شرذمه قیله» «عده کمی از اینها باقی مانده بود» لذا «فمتسر الاشتر امره»« مالک اشتر اینجا امر امرالمؤمنان(ع) را امتثال کردن» و در واقع از اینجا برگشت، حتی بعد از اینکه صحبت حکمیت را اینها مطرح کردن حضرت می خواست مالک را احکم قرار بدهد مالک را ما در جلسه گذشته گفتیم حضرت فرمودند «مالک کان لی کمن کنت لرسوال الله» «مالک برای همان گونه بود که برای رسول خدا بودم». در یک نقل دیگری من می دیدم تقریباً آقای اکبری عزیز قریب پانزده شانزده سال قبل من این نقل را دیده ام یک دیوانی چاب شده بود از اشعار مالک اشتر بعد رویش یک حدیثی نوشت بود البته دیگر دنبال آن حدیث را نگرفتم که این کجا هست و اینها، می گفت که «مالک منی بمنزلت رأس من بدنی» حتی در این حد حضرت در مورد مالک گفته است آقا «مالک نسبت به من به منزله سرم نبست به بدنم هست»، سر چه نقش کلیدی دارد؟ تمام مدیریت به قول معروف خلاصه بدن انسان با سر است دیگر اگر انسان سر نداشته باشد دیگر حیاتی ندارد، حضرت می فرماید مالک این قدرجان فدا است جایگاه مالک اصلا سر من است مالک یک همچین جایگاهی دارد مالک مثل سر خودم می ماند یعنی تما جون من به مالک بند هست.

آقای مجری:

 یکی از فرماندهان بی بدیل هست

استاد روستایی:

 فوق العاده مالک بی بدیل هست، خب حالا یک همچین شخصیتی بیاید به امیرالمؤنین(ع) اعتراض بکند،  حاشا و کلّا همچین چیزی اصلا امکان پذیر نست.

آقای مجری:

که بخواهد جان حضرت به خطر بی افتند

استاد روستایی:

قطعاً اینطور نیست

آقای مجری:

خیلی متشکر، اگر اجازه بدهید یک کلیپی اطاق فرمان آماده کرده با بیننده گان بیبینیم برگردیم خدمت تان هستیم بفرماید.

کلیپ:

مالک:

پس چرا مانده اید این خدعه معاویه هست، بارها مکرش را دیده اید فریب نخورید تا پیروزی ده ضربه شمشیر فاصله دارید، بتازید. چرا از دستور سرپیچی می کنید، معاویه می خواهد جان بی مقدارش را در پناه کتاب خدا حفظ کند، امانش ندهید.

خوارج:

ما با کلام الله نمی جنگیم نخعی

مالک:

قرآن ناطق علی(ع) هست

خوارج:

علی؟ تو کافر شده ای اشتر

مالک:

 یک تنه می جنگم

 اصحاب حضرت:

 برگرد حبیب، برگرد

مالک:

در ده قدمی خیمه فتنه ام برگردم؟

اصحاب حضرت:

برگرد اشتر کوفیان شمشیر کشیده اند، قصد جان علی را کرده اند

مالک:

سرنوشت صفین به ده ضربت شمشیر معلوم می شود. انصاف هست جنگ برده را واگذار کنیم؟ برو کوفیان را مشغول کن من کار را تمام می کنم

اصحاب حضرت:

اشتر بیهوده است، بیهوده است این جماعت دل و دین و عقلشان را به چشم شان داده اند، اگر دیر بجنبیم خون علی را می ریزند

مجری:

بله حاج آقا دیدیم کلیپ را همانطور ک شما فرمودید، عرض کنم خدمت تان که من باز هم می خواهم تشکر کنم از شما همراهان خوب مان فقط اگر لطف کنید اسم خودتان اگر دوست داشتید اسم خودتان و اسم شهری هم که تماس می گیرید را کنار پیام های تان و سؤال های تان بفرستید ممنون می شوم ما اسم زیبای شما را هم بخوانیم ، حاج آقا اجازه میدهید یک پیام را و سؤال را از طرف بیننده ها بخوانم یا ادامه مطلب را دارید؟

استاد روستایی:

 من یک نکته کوتاهی را راجع به این کلیپ بگویم بعد خدمت شما و برادر عزیزم هستم، ببینید در این حتی فلم هم نمایش داد وقتی مالک فهمید قصه جدی هست برگشت این نبود که مالک بفهمد قطعاً امیرالمؤمنین زیر تیغ هست بعد برود ادامه بدهد که حضرت را اصلا دیگر اینها کلاً شمشیر بگذارند روی گردن حضرت، نه آقا اینها قبل از آن تیغ کشیده بودند و مالک وقتی متوجه شد برگشت و جالب اینجاست وقتی که آمد با این کوفیان درگیر شد بحث حکمیت شد و اینها حتی اینها حاظر نبودند روی آن کاغذ حکمیت اسم امیرالمؤمنین(ع) به عنوان امیرالمؤمنین بنویسند حتی به این میزان اینها حاضر نبودند خود همین آقای اشعث ابن قیس کندی ما در تاریخ داریم حالا من فرصت نمی کنم همه این مستندات را نمایش بدهم، اشعث بن قیس کندی نامه حکمیت را با افتخار و شادی و خنده و بار سرور،  تعبیر سرور در تاریخ داریم با فرح و سرور برای دیگران می خواند که بله همان حکمی که عمروعاص داد بود که امیرالمؤمنین(ع) را کنار بزنند، چون عرض کردم آقای اشعث نفوذی معاویه بود، معاویه خریده بود او را. خب در این قصه وقتی اینها خواستند حتی اسم آقا امیرالمؤمنین(ع) را هم روی کاغذ ننویسند به عنوان امیرالمؤمنین مالک ناراحت شد بعد که حضرت فرمودند اشکالی ندارد مالک گفت «رضیۀ بما برضا به امیرالمؤمنین» «راضی هستم ببینید به آنچه امیرالمؤمنین(ع) به آن رضایت دهد». این را «شرح نهج البلاغه بن ابول الحدید جلد دوم صفحه139،» نقل می کند به نقل از نصر بن مضائب «ودخلت فیما دخل فیه» «داخل می شوم در آنچه امیرالمؤمنین داخل شده» «وخرجه مما خرج منه»«و خارج می شوم از انچه امیرالمؤمنین خارج شود» «فانه لایدخل الا فی الهدای والصواب» «امیرالمژمنین داخل نمی کند یا داخل نمی شود جزء در هدایت و صواب» البته اینجا داخل نمی کند باید باشد ، خود حضرت که داخل هدایت و صواب هست. حضرت داخل نمی کند افراد را جزء در هدایت و صواب. این اعتقاد مالک اشتر به امیرالمؤمنین(ع) است. در خدمت شما هستم.

آقای مجری:

 خواهش می کنم خیلی متشکر ممنون، ایشان برادر یا خواهر مؤمن من نمی دانم چون اسم ننوشتند پیام دادند که اولا تشکر کردند از شما گفتند از استاد روستایی متشکر هستیم که خیلی دقیق و جامع توضیح می دهند، گفتند که امام علی (ع)، نقل شده امام علی (ع)می خواست با معاویه مذاکره کند اما مالک اشتر به این قضیه اعتراض کرد که با معاویه وارد مذاکره نشو.

استاد روستایی:

ببینید اینها تأثیرات همین چه اسمش را بگذاریم بگویم، من نمی خواهم من اهل خدای نکرده توهین نیستم اما تأثیر این جهل پراکنی ها است بیبنید بعضی ها بدون مطالعه بدون دقت می آیند یک چیزی را در فضای مجازی منتشر می کنند خب چهار تا بنده گان خدا هم می روند مطالعه می کنند برای شان اینطوری سؤال می شود من این بیننده عزیز را مقصر نمی دانم مقصر آن کسی را می دانم که قلم برمی دارد شروع می کند بدون مطالعه بدون دقت وارد فضای مجازی می شود یک چیزی می نویسد کسی که می آید آن کسی که در فضای مجازی این را منتشر کرده می آید سخن از مذاکره امیرالمؤمنین با معاویه مطرح می کند این هم به امیرالمؤمنین جفا کرده هم به مالک اشتر جفا کرده و هم ندانسته حالا خوش بینانه اش را داریم عرض می کنیم ندانسته در لشکر معاویه دارد شمشیر می زند در سپاه معاویه قرار گرفته است ببینید جناب آقای اکبری عزیز اصلا مذاکره فرع برای این است که ما طرف را یک جایگاهی برایش قائل باشیم یعنی اگر طرف یک حقی داشته باشد خب این می شود همراهش مذاکره کرد یک جایگاهی داشته باشد اما اگر این جایگاه را نداشت چه؟ اصلا معاویه آیا جایگاه درستی داشت؟ معاویه را آقا امیرالمؤمنین(ع) غاصب می دانیست معاویه غاصب هست دزد هست من یک سؤالی از شما می پرسم اگر خدای نکرده یک دزدی بی آید اموال منزل شما را بردارد آیا برای اینکه اموال خودت را بگیری بیایی با این آقا مثلا مذاکره کنی شرط هایش را بپذیری که اموالت را پس بگیری؟ اصلا این دزد هست مال این نیست این باید بدهد این را باید به زور ازش گرفت اصلا جای مذاکره نیست اینجا، اینجا یک برخورد قاطع قانونی است اصلا معاویه در منظومه فکری امیر مؤمنان(ع) اصلا معاویه دزد و غاصب است 

آقای مجری:

مثل این می ماند که همن مثال که زدید انگار بنده با اون دزد اموال شخصی بنده بروم صحبت کنم بگویم باشه این یخچال حق تو بوده زحکت کشیدی این را بردار این را بده به من، تقسیم کنیم با دزد.

استاد روستایی:

حالا مگر شدنی هست همچین چیزی؟ اولا پس مذاکره فرعش این هست که باید برای طرف حق قائل شود. ببینید در منظومه فکری آقا امیرالمؤمنین(ع) معاویه شیطان هست، آقای زمخشری نقل می کند در «کتاب ربیع الابرار جلد چهارم چاپ مؤسسه علوی المطبوعات» ببینید نامه می نویسد امیرالمؤمنین به زیاد بن ابیه، زیاد بن ابیه خب بلاخره پدرش معلوم نبود معاویه آمد گفت این زیاد برادر من هست یعنی نستجیر بالله پدر من با مادر او مثلا مرتکب فلان مسئله شده و این زیاد حاصل آن تولد هست و بنابر این پسر ابوسفیان حساب می شود حضرت فرمودند که آقای زیاد معاویه می خواهد گولت بزند حواست باشد دارد تورا به خودش ملحق می کند و تو می دانی معاویه می خواهد عقل تورا بدزد از معاویه بر حزر باش «فانما هو الشیطان» «معاویه شیطان هست» «یاتی المؤمن من یدیه و من خلفیه شیطان» «از جلوی مؤمن می آید از پشت سرش می آید» «وعن یمینه و عن شماله» «شیطان از چپ راست از جلو از عقب می آید» چرا؟ برای اینکه از غفلت انسان استفاده بکند و او را گول بزند این را بدان معاویه شیطان هست این « ربیع الابرار آقای زمخشری در عرض کنم خدمت شما جلد چهارم در صفحه 281». اما ابن ابی الحدید هم دو تا نقل در این مورد دارد در «جلد شانزده شرح نهج البلاغه چاپ بیروت، ملاحظه بفرماید صفحه 135»، میگه امیرالمؤمنین علی (ع) برای همین آقای زیاد نامه نوشت عذر می خواهم ببخشید برای خود معاویه نامه نوشت و کفت «فطالما دعوت و اولیاؤک اولیاء الشیطان الرجیم» «شما و اولیائت، خودتان اولیاء شیطان رجیم هستید» شما خود تان اولیاء شیطان هستید شیطان را هم درس می دهید و شما خلاصه دین را گذاشتید پشت سر تان نمی دانم تلاش می کنید که نور خدا را با دستان و دهان های تان خاموش بکنید « وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ » «وخداوند نورش را خلاصه کامل می کند» «ولو کره الکافروین» «حتی اگر کافرین خلاصه کراهت داشته باشد» شما و اولیائت دعوت به شیطان می کنید شما اهل شیطان هستید. خب در نقل دیگر دارد در همان «جلد شانزده صفحه182» شما ببینید می گوید «ان معاویه» زیاد ابن ابیه اینجا نامه می نویسد «إنّ معاویه کشیطان الرجیم» «معاویه مثل شیطان رجیم است» «یأتی المرء من بین یدیه و من خلقه و عن یمینه  و عن شماله فاحذره، ثم احذره، ثم احذره، والسلام» «آقا بر حذر باش، بر حذر باش، برحذر باش از معاویه» خب این در منظومه فکری امیرالمؤمنین معاویه شیطان رجیم است. اصلا معاویه را حضرت لایق مذاکره نمی داند، لایق پیام خودش نمی داند با او حرف نمی زند. اینقدر به حضرت فشار آوردند که حضرت چندتا نامه معاویه را جواب داد وگرنه اصلا حضرت اصلا معاویه را قبول ندارد. برای حضرت ارزشی ندارد معاویه. در منظومه فکری امیرالمؤمنین معاویه کافر هست، این بحث شیطان رجیم که گفتم به قول معروف این قبل از ماجرای صفّین هست، که حضرت اصلا معاویه را شیطان رجیم می دانست. در ماجرای صفین حضرت می گوید به خدا قسم اینها ایمان ندارند. در نامه شانزده نهج البلاغه آمده است من از کتاب شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید نمایش می دهم اما بیننده گان عزیزی که به این کتاب دسترسی ندارند می توانند به خود نهج البلاغه مراجعه بکنند نامه شانزدهم، ملاحظه بفرماید «شرح نهج البلاغه جلد پانزدهم چاپ بیروت در صفحه 114»،حضرت چه می فرمایند نسبت به لشکر معاویه و صفین؟ خب «وَلّذی فَلَقَ اَلّحَبَبهّ وَبَرَأالنَّسَمَه مَا اَسّلَمُو وَلَکِینِ اِسّتَسّلَمُو وَ أسَرُّو الکُفّرَ فَلَمَّا وَجَدُو اَعّواناً عَلَیّهِ اَظّهَرَهُ» می گوید « به خدای قسم که دانه را شکافت و از خاک بیرون آورد اینها مسلمان نشدند» « اِسّتَسّلَمُو» یعنی «معاویه و لشکرش ادای اسلام را درآوردند کفر خودشان را پنهان کردند زمانی که یاورانی برای کفر خود شان پیدا کردند کفر را اظهار کردند». خود آقای ابن ابی الحدید در صفحه بعد این را شرح می زند، ببینید عبارت را، می گوید امیرالمؤمنین قسم خورده که معاویه و عمروعاص و پیروانشان از قریش اینها مسلمان نیستند ادای اسلام درآوردند «خَوّفً مّنَ السَیّف» «از ترس شمشیر» و منافقانه عمل کردند، زمانی که قدرت پیدا کردن بر اظهار آنچه در نفس شان هست اظهار کردند «وَهذا یَدُلُّ عَلی اَنَّهُ علیه اسلام جَعَلَ مُحارِبَتَهُمّ لَهُ کُفّرا» ابن ابی الحدید می گوید این جمله امیرالمؤمنین نشان دهنده این هست که جنگ با معاوه را امیرالمؤمنین جنگ با کفر می داند، معاویه را کافر میداند حضرت امیر، خب آیا امیرالمؤمنین که در منظومه فکری اش معاویه این چنین هست اصلا معاویه را می تواند لایق مذاکره بداند؟ اصلا مذاکره فرع بر این قصه هست که تو جایگاهی برای طرف قائل باشی.

آقای مجری:

یک بار دگیر شرایط مذاکره را شما می گوید در هر زمینه ای که می خواهد باشد،  چون در صحبت های تان قشنگ بود.

استاد روستایی:

 بیبیند طرف یک جایگاه و مسؤلیت داشته باشد حالا عرض می کنم خدمت تان ، معاویه ببینید نه تنها از نظر امیرالمؤمنین شیطان هست از نظر آقا امیرالمؤمنین کافر هست، خب اصلا معنا ندارد...

آقای مجری:

امیرالمؤمنین باید با دشمن خدا وارد مذاکره و با هم زد و بندو باشد مثلا  

آقای روستای:

درآن نقل قبلی هم گفتیم، گفت اینها بقیۀ الاهزاب اند این ها تکذیب می کند خدا و رسول را، خب آقا بلاخره این مذاکره باید با یک محوری باید باشد دیگر.

آقای مجری:

یک طرف حضرت علی حق با ناحق بشیند سر چه مسئله ای با هخم دیگر مذاکره کنند؟

استادروستایی:

 بیبین ما در قرآن داریم کافر بر مسلمان سبیل ندارد، کافر تسلطی بر مسلمان ندارد، حضرت بیاید با معاویه مذاکره کند که حکومت به او بدهد؟ حکومت معاویه را در شام مشروع بداند؟ که بیاید بر مسلمانان مثلاً حکمرانی بکند؟

آقای مجری:

 با شیطان وارد مذاکره شود تقسیم حکومت کنند مثلاً.

استاد روستایی:

 نمی شود همچین چیزی اگر حضرت امیر افرادی را هم فرستاد که حالا ما در جلسات آینده می خواهیم به اینها بپردازیم امثال جریر بن عبدالله و اینها، اینها در اثر فشار بود بعضی وقت ها فشار می آ وردند نه آقا شما اجازه بده نه آقا شما بذاز ما بریم حرف بزنیم آدم جمع می کردند دور خودشان ببینید ما زیاد دیدیم اینها را موارد این چنانی آقا به ولی فشار می آورند باید مذاکره، مذاکره، مذاکره

آقای مجری:

مصلحت سنجی می کنند مثلاً

استاد روستایی:

مثلاً، ولی هم میگوید خب اشکال ندارد شما فکر می کنید مذاکره بکنید خب برو بکن ولی من این را

شیطان می دانم 

آقای مجری:

البته این جریان همیشه هست .

استاد روستایی:

همیشه در تاریخ بوده و هست

آقای مجری:

الآن هم داریم دیروز هم داشتیم

استاد روستایی:

بله، همیشه در تاریخ بوده و هست فشار به ولی فشار به امام جامعه که آقا باید مذاکره شود، می گوید آقای این شیطان هست اصلا مال این حرف ها نیست این نه وعده اش وعده هست هیچ چیزش درست نیست حالا من خواهم گفت نسبت به معاویه که اصلا معاویه وعده اش وعده نیست معاویه فقط تمام به قول معروف منظومه فکریش روی این می چرخید که روی مدار خودخواهی خودش.

آقای مجری:

هرجا تیغش ببره میزند.

استاد روستایی:

 فقط همین، به طلحه می چسپد به زبیر می چسپد به نمی دانم عثمان می چسپد و می آید خلاصه آدم می خرد جعل حدیث می کند خیلی کارها انجام می  دهد حالا اگر یک روزی ما فرصت شد در این برنامه گونه های دشمنی اش را با شخص امیرالمؤمنین(ع) فقط بگویم بیبین این چقدر، چه تاک تیک هایی این به خرج داده است. خب معاویه در منظومه فکری آقا امیرالمؤمنین آقا ملعون هست آقا امیرالمؤمنین بعد از جنگ صفین ببین از قبلش گفتم شیطان رجیم معاویه را می دانست، بعدش عرض کردم که معاویه را در جنگ صفین گفت اینها اصلاً مسلمان نیستند اینها کافراند، بعد جنگ سفین حضرت در قنوت نماز صبحش معاویه را لعنت می کرد، شما ببینید «مصنف ابی شیبه جلد پنجم این مسئله را نقل کرده ملاحظه بفرماید چاپ اول، خب در صفحه 43»، آقای عبدالرحمن بن معقل می گوید «صَلیتُ مَعَ عَلی صَلاۀً الغَداۀ» «نماز صبح می خواندیم با حضرت علی(ع)» «فَقَنَتّ» «علی قنوت گرفت» «فقال فی قنوته اَلهُمَّ عَلَیّکَ بِمَعاویه وَ اَشیاعه» « خدا نفرین تو بر معاویه و پیروانش» «وَ عمر وعاص و اشیاعه» «لعنت تو خدا بر عمروعاص و اشیاع اش» «وابی العورالسُلمی و عبدالله بن قیس و اشیاعه» «پیروانشان» یا در تاریخ تبری همین مسئله را داریم در الکامله فی التاریخ بن اثیر داریم ابن اثیر هم در« جلد سوم الکامل این مسئله را نقل می کند در صفحه210» می گوید حضرت زمان که نماز صبخ می خواندند قنوت می گرفتند می گفتند«الهم العن معاویه وعمراً و ابا اعور و حبیباً و عبدالزحمن بن خالد و الضحاک بن قیس والولید» حضرت آن ها را ملعون می داند خب این منظومه فکری امیرالمؤمنین راجع معاویه این هست پس آقا اصلا مذاکره فرع بر مشروعیت هست طرف را باید یک حقی برایش قائل باشی وقتی ولی خدا امام جامعه می آید می گوید نه آقا این شیطان هست یعنی اصلا آقا مذاکره معنا ندارد لذا این کسی که می آید می گوید نه آقا امیرالمؤمنین می خواست مذاکره بکند و مالک اعتراض کرد، آقا کی گفت؟ تو داری ناخواسته ظلمی به امیرالمؤمنین می کنی

مجری:

و مالک اشتر

استاد روستایی:

 و مالک اشتر و داری در سپاه معاویه در واقع شمشیر میزنی.

آقای مجری:

 خیلی متشکر ممنون، یک کلیپ کوتاه هم اگر اجازه بدهید ببینیم برگردیم.

کلیپ:

مختار:

 معاویه و امروعاص بر اشتر جهل کوفیان سوار اند، آنها بازی رادر صفین بردند. عراق روز فتح شد که قرآن های مکر عمروعاص بر نیزه رفتند

 مجری:

خب حاج آقا کلیپ را هم دیدیم فرمایشات شما را هم که شنیدیم، یک سؤال برای من پیش می آید، این شرایط مذاکره واینها را درست، خود شخصیت معاویه آیا اصلا این شخصیت قابل اعتماد برای مذاکره هست؟ این را یک توضیح بفرماید ما شخصیت معاویه را هم یک مقداربیشتر بشناسیم.

استاد روستایی:

بله، عرض کنم خدمت شما همانطور که بینده گان عزیزمان در کلیپ دیدن اشاره شد که معاویه بر شتر جهل مردم سوارهست معاویه از جهل مردم استفاده می کند در حالیکه امیرالمؤمنین(ع) به دنبال این بود که اندیشه مردم را اصلاح بکند و به مردم جامعه بصیرت بدهد. خب این فرق امیرالمؤمنین با معاویه هست اما آیا معاویه اساساً این شخصیت می تواند اهل مذاکره باشد یا خیر؟ اصلا صرف نظر از این که در منظومه فکری امیرالمؤمنین چه می گذرد آن را ما بگذاریم کنارخود معاویه را بسنجیم ببینید وقتی آقا بخواهد مذاکره کند طبیعتاً این شخص هم باید برای امیرالمؤمنین یک مشروعتی قائل باشد دیگر یعنی هر دو طرف برای هم باید مشروعیت قائل باشند که حالا بیایند با همدیگر یک سری بحث را مطرح بکنند یک سری حرف ها را به توافق برسند در یک سری مسائل. ما در مورد معاویه عرض کردیم که حضرت او را شیطان رجیم می داند اما آیا معاویه نظرش نسبت امیرالمؤمنین چه هست آیا معاویه امیرالمؤمنین را حق میداند؟  اصلا اینطور نیست معاویه اصلا با امیرالمؤمنین بیعت نمی کند، آقای مقدسی در البدء والتاریخ این را ذکر می کند. و خیلی جاهای دیگر هم آمده من سند عرض می کنم که خلاصه برسیم به مباحث ما. آقای مقدسی در «البدء والتاریخ جلد پنجم نقل می کند در صفحه123» می گوید خلاف چهارم اختلاف چهارم واقع شده در «خروج طلحه و زبیر و عایشه و ام حبیبه و زید بن ثابت و نعمان بن بشیر وکعب بن عَجَزَه و ابوسعید بن الخُدری ومحمد بن مسلمه، ولید بن عقبه و عمر بن عاص فی بیعة علی» می گوید «این ها اختلاف کردند»، چه گفتند؟ گفتند «لا نراکَ اَهّلاً لَهذَالّامر» «اصلا ما تو را اهل خلافت نمی دانیم» این حرف این ها بوده. بعد آقای مقدسی ادامه می دهد می گوید«فَلَما اِنّقَضی اَمّرُالجَمَلّ» «زمانی که ماجرای جمل تمام شد» «وَ قُتِلَ طَلّحه وَ زُبیر» «وطلحه و زبیر کشته شدند» یا در واقع به قتل رسیدند «بایَعُوهُ کُلُّهُمّ»«همه اینها آمدند با امیرالمؤمنین بیعت کردند الا معاویه و امر» «کانَ ما امرهم ما کان» اما معاویه و عمر وعاص بیعت نکردند و بر همان عقیده سابق شان ماندند. ببینید اصلاً معاویه از اساس از اول قبل از جنگ جمل ابتدای خلافت امیرالمؤمنین اصلاً خلافت امیرالمؤمنین را حق نمی دانست و می گفت ما تو را اهل خلافت نمی دانیم، خب این چیطوری بیآید با امیرالمؤمنین مذاکره بکند؟ این نکته اول. اما نکته دوم نقشه های معاویه درجنگ جمل: ببینید خب همه بیننده گان ما شاید شما هم برای تان سؤال شود همه جنگ جمل را با نام عایشه و طلحه و زبیر می شناسند، این ها را در رأس جنگ می دانند اما جالب هست که بدانید نه اتفاقاً یکی از کسانی که در جنگ جمل نقش اساسی دارد معاویه هست، معاویه در دو حوزه اینجا نقش دارد یکی اینکه حراست شام را به عهده دارد و دوم اینکه پشت صحنه با طلحه و زیبر بسته است بیعت کرده حالا من بگویم خدمت تان، اول حراست شام: ملاحظه بفرماید «الکام فی التاریخ بن اثیر جلد سوم چاپ دارالکتب العلمیه در صفحه101» می گوید طلحه و زبیر آمدند در مکه خلاصه اینها به بهانه  عمره آمدند ولی خب حضرت فهمیدند اینها به بهانه عمر رفتند اینها می خواهند کودتا کنند اینها می خواهند در واقع شورش کنند خب اینها آمدند و خلاصه جمع شدند با یک سری کسانی که مثل عبدالله بن عامر و نمی دانم ولید بن عقبه و یک سری از بنی امیه و سعید بن عاص و اینها آمدند دور هم جمع شدند گفتند آقا ما خلاصه باید یک کاری را انجام بدهیم عامل عثمان بود در مکه بعضی افراد آنجا بودند اینها همه جمع شدند دور هم گفتن چه کنیم، گفتند کجا بریم در این مورد؟«فَقالُو نأتی الشام»«برویم شام» کودتا را از شام شروع کنیم جنگ را، بن عامر که از درواقع حامیان اینها بود در به قول معروف از بصره آمده بود و مال زیادی هم آورده بود در واقع اصطلاحاً چه می گویند اسپانسر مالی جنگ جمل بود آقای بن عامر، بن عامر گفت نه «قَدّ کَفاکُمّ الشام معاویه»«معاویه در شام شما را کفایت می کند» سنگر شام امن هست نمی خواهد بروید شام«فأتوالبصره»«بروید بصره» کودتا را از بصره شروع کنید«فَاِنَّ لِی بِها صَنائع»«من یک زمینه سازی های در بصره کردم» «وَلَهُمّ فی طلحه هوی»«طلحه هم آنجا پیروانی دار» البته اینها همه رمز هستند، اینکه می گوید طلحه پیرو دارد اینها همه معنا دارد حالا ما اگر یک روزی برسیم به جنگ جمل این ها را همه رمز گشای می کنیم البته من یک کوچولو بگویم برای آن دسته از بیننده گان مان که بلاخره سؤال در ذهن شان، ما بیننده گان فرهیخته داریم حالا بیننده ها می نشینند می گویند آقا این گفت رمز حالا نمی گوید چه هست، ببینید طلحه در تاریخ داریم که اصلا وقتی عثمان کشته شد طلحه برای خودش بیعت می گرفت در خانه برای خودش بیعت می گرفت یعنی آدم هیئت هاییی می آمدند پیشش بیعت می کردند، اینکه می گوید «طلحه لَهُمّ فی طلحه هوی» «طلحه یک سری طرفدارهایی دارد» جریان این هست، اینها برای خود شان بیعت می گرفتند یک کودتای عمیق و دقیق علیه امیرالمؤمنین چیده بودند، بله و لذا فرمانده جمل از مکه که حرکت می کند می گوید پسر عمو نمی دانم تو لایق خلاصه بیعت هستی خوش به حال مادری که تو را زایده نمی دانم پدری که تو را به دنیا آورده دیگر کسی ایطوری به دنیا نمی آید، اصلا کاملاً زمینه سازی کرده بودند، کاملاً که حق به امیرالمؤمنین نرسد لذا می گوید آنجا طلحه افرادی دارد معاویه در شام. خب این یک نکته، اما نکته دوم فعالیت دیگری که معاویه نقش دیگری که معاویه در جنگ جمل دارد بیعت با زبیر و طلحه هست، به عنوان خلیفه، به عنوان خلیفه شما ببنید کتاب «البدء والتاریخ مقدسی جلد پنجم صفحه211» می گوید «فَاجّتَمِعُوا عند عائشه و اَرادُوا رأی بَیّنَهُمّ اَن یَسّرُو الی البصره فَاِنَّهُم شیعه العثمان»«می گوید همه جمع شدند دور عایشه و گفتند آقا با هم بریم بصره و اینها پیروان عثمان بودند» و گفتند ما بریم خلاصه اهل بصره شیعه عثمان هستند و خلاصه طالب خون عثمان هستند «وَکَتَبَ معاویه الی الزبیر» این نکته کیدی، «معاویه به زبیر نامه نوشت» «اِنِّی بایَعّتُکَ وَ لی طلحه مِنّ بَعّدِکّ»«من زبیر، با تو بیعت می کنم و بعد از تو با طلحه» «فَلا تَفُتَنَّکُما العراق» «عراق را رها نکنید» یعنی جنگ جمل را رها نکنید علی بن ابی الطالب را از بین ببرید من با شما بیعت کردم شما بیاید خلیفه بشوید، خب آیا اساساً چنین شخصیتی که این طرز تفکر را در مورد امیرالمؤمنین دارد این می تواند اصلا طرف مذاکره امیرالمؤمنین بشیند و بخواهد با حضرت بحث بکند و توافق بکند؟ اصلا این امکان پذیر نیست، آقای معاویه اصلاً جنگ ماجرای عثمان را بهانه کرده بود اصلا معاویه خودش باعث قتل عثمان شد بهانه کرده بود، از کجا می گویم؟ ببنید «النساب الاشراف بلازوری دار نقل می کند جلد سوم چاپ دارالفکر صفحه205» اینجا ملاحظه بکنید، می گوید آقای معاویه نعمان بن بشیر و ابوهریره را فرستاد بعد از ابوالمسلم خولانی چون ابوالمسلم خولانی را هم فرستاده بود «إلی علی یدعوانه» «دعوت کنند امیرالمؤمنین را به این که قاتلین عثمان را حضرت تسلیم بکند» که اینها قاتلین عثمان را بکشند و خلاصه جنگ نشود«وَکان معاویه عالماً بِأنَّ عَلیاً لا یَفّعَلُ ذالِکّ» «معاویه می دانست امیرالمؤمنین این کار را نمی کند» میدانی چرا میدانیست؟ ما در تاریخ داریم امیرالمؤمنین گفت آقا من قتله عثمان را تقدیم شما بکنم قتله عثمان الآن خودشان سر کار اند همه رأس فتنه اند، خب فرمانده جمل می گفت «اُقَتِلُ نَعّثَلاً فَقَطّ کَفر» خودش فتوا می داد به قتل عثمان، طلحه و زبیر که آب به عثمان بستند در نقش اینجا دایه ای عزیز از مادر بازی کردند برای امیرالمؤمنین وگرنه خودشان آب به روی عثمان بستند، مروان حکم باعث حصار بر عثمان شد اینها همه درجنگ جمل بودند اینها خودشان رأس فتنه بودند، معاویه می دانست حضرت چه کسی را تحویل بدهد؟ معاویه خودش یکی از متهمین قتل عثمان هست صحابه متعددی به معاویه این مسئله را گوش  زد کردند که حالا به وقتش ما اینها را یک به یک از تاریخ گزینش می کنیم و خدمت بیننده گان مان ارائه می دهیم اسناد را، معاویه خودش یکی از این افراد هست « معاویه عالماً بِأنَّ عَلیاً لا یَفّعَلُ ذالِکّ وَ لاکین» خب حالا که می دانی برای چه این کار را می کنی؟ «وَلاکین» معاویه دوست داشت که «أن یَشّهَدَ عَلیه» «شاهد علیه حضرت جور کند» بگوید که ببینید این افراد را فرستاد علی(ع) قاتلین عثمان را تحویل نداد«عِندَ اَهّل الشام» شاهد جور کند علیه امیرالمؤمنین نزد اهل شام «بِاِمنتناعه من اسلام اُولئِک»«به این که علی امتناع کرده است ار تسلیم کردن این افراد»، خب «وَالتَّبَرِیّ » از اینها که چیکار بکند؟ که بیاید اهل شام را حقد و کینه شان را نسبت به امیرالمؤمنین زیاد بکند و آنها را نسبت به جنگ امیرالمؤمنین تحریک بکند. معاویه این را می دانست.

آقای مجری:

 دوباره یک طوری خونخواهی عثمان را عَلم کند.

استاد روستایی:

عَلم کرد وگرنه معاویه اصلا دنبال خونخواهی عثمان نبود، اصلا مگر معاویه ولی دَمّ بود؟ اصلا معاویه ولی دم نبود ولی دم بچه های عثمان بودند. آقای بن عماد حنبلی در «شذرات الذهب جلد اول » نقل می کند ملاحظه بفرماید، بفرماید «صفحه 213» می گوید« وَ وَلیُ الدَّمّ فی الحَقِیقَه اولاد عثمان» «اصلا ولی دم در حقیقت اولاد عثمان بودند» معاویه نبود، تازه«مَعَ اَنّ قَتَلَۀَ عثمان لَمّ یَتَعِّنُوا» «اصلا قَتَلَ عثمان معلوم نبود کی ها هستند»، معاویه فقط می خواست علیه امیرالمؤمنین جو سازی بکند اصلا دنبال این نبود که از عثمان، معاویه اصلا مدافع عثمان نبود مدافع امیرالمؤمنین هم نبود. پس با حضرت اصلا نمی تواند سر میز مذاکره بنشیند.

آقای مجری:

 در صورتی که خود امیرالمؤمنین(ع) چقدر تلاش می کرد که بابا خلیفه کُشی را رسم نکنید مُد نکنید خودش تازه دفاع می کرد که بابا همه... بله

استاد روستایی:

به این عنوان وگرنه بیبین حضرت امیر ارادتی به عثمان نداشت شما، در منابع داریم مثل کتاب الصحیح البخاری داریم که حتی حضرت امیر(ع) با عثمان درگیر می شود بر سر پابندی به سنت پیامبر که جمله ای کلیدیش این است حضرت می فرمایند«لا عَدَئوّ لسنت رسول الله لِقَول الاحد» چون عثمان سنت پیامبر را رعایت نمی کرد حضرت می فرماید آقا من سنت رسوال الله را به خاطر احدی رها نمی کنم، ترک نمی کنم. ارادتی نداشت اما می خواست بلاخره این اتفاق نیفتد در جامعه و چون حضرت می دانست که اینها بعداً این را علم می کنند و حضرت را مقصر می کنند، درست شد؟ معاویه اگر ببینید منظومه فکری معاویه چیست در مورد حضرت، معاویه آمد شایعه پراکنی کرد که علی بن ابی طالب نماز نمی خواند.

مجری:

عجب

استاد روستایی:

این شایعه را مطرح کرد، این را ببینید آقای طبری در عرض کنم خدمت شما تاریخ خودش نقل می کند من از «کتاب تاریخ طبری های یک جلدی چاپ بیت الافکار الدولیه چاپ عربستان» است نقل می کنم. قابل توجه آن آقایون وهابی که خیلی خلاصه برای عربستان سر و دست می شکنند، بروند ببینند، معاویه را بشناسند. «تاریخ طبری چاپ بیت الافکار الدولیه چاپ های تک جلدی، ملاحظه بفرمایید صفحه 857». این شماره صفحه ماجرا چیست؟ ماجرای خبر هاشم بن عتبة بن ابی وقاص هست که هاشم بن عتبة المرقال هم می گویند، و ماجرای لیلة الهریر، سخت ترین شب جنگ صفین. این را آقا نقل می کند می گوید آقا در میدان جنگ یک جوانی آمد برای جنگیدن شروع کرد : « اﻧﺎ اﺑﻦ ارﺑﺎب اﻟﻤﻠﻮك ﻏﺴﺎن. و اﻟﺪاﺋﻦ اﻟﻴﻮم ﺑﺪﻳﻦ ﻋﺜﻤﺎن» «من فرزند خلاصه اربابان ملوک پادشاهان غسان هستم من دینم دین عثمان هست و خلاصه علی قاتل عثمان است» و آمد شروع کرد و با شمشیر جنگیدن و بله رجز خوانی و دشنام دادن و لعن کردن حضرت و حرف های زیادی زدن. هاشم بن عتبة به او می گوید ای بنده خدا « إنّ هذا الکلام، بعده الخصام» «این حرف هایی که تو می زنی بعد از این دشمنی می آید». «و إن هذا القتال بعده الحساب» «بعد ازن جنگ که تو داری می کنی حساب و کتاب است» روز قیامت باید جواب بدهی، الکی حرف نزن. « فاتق لله» «تقوا پیشه کن» برگرد به خدا، برگرد از این جایگاهی که هستی، این چه گفت؟ قال این جوان گفت «فإنی اُقاتلکم» «من با شما می جنگم به دو علت». یک «لأنَّ صاحبکم لا یصلی کما ذکر لی» «آقای شما نماز نمی خواند همانطور که به من گفته اند».« و اَنتم لا تُصَلون اَیضاً» «شما هم نماز نمی خوانید». این دلیل اول. دلیل دوم « اُقاتلکم لأنَّ صاحبکم قتل خلیفتنا» «با شما می جنگم چون آقای شما خلیفه ما را کشته» « و انتم اردتموه علی قتله». «شما هم چنین اراده ای داشتید» که او را بکشید و ارده شما هم قتل به قول معروف عثمان بوده است. خب معاویه اینطور علیه حضرت آمده در واقع جو سازی کرده است. معاویه لشکر امیرالمؤمنین را بر حق نمی داند. خب؟ شما ببینید در کتاب «وقعة الصفین»، خطبه ای از معاویه نقل شده است. خب؟ اینجا ببینید در «صفحه223»، خب ببینید چه می گوید. معاویه وقتی می خواهد اهل شام را در واقع تشویق کند با جنگ با امیرالمؤنین می گوید « أیها الناس أعیرونا أنفسکم و جماجمکم» آقا «با جان هایتان با سرهایتان ما را کمک کنید» شُل نشوید نمی دانم خلاصه کوتاه نیایید، امروز روز خطر است امروز روز خلاصه حقیقت و جنگ و این حرف ها است «فإنکم علی حق و بأیدیکم حجة» «شما بر حق هستید و حجت در دست شما است» « و إنما تقاتلون من نکث البیعة» «شما دارید با کسی می جنگید که بیعت شکسته است». «و سفک الدم الحرام» « و خون حرام را بر زمین ریخته است» خونی را ریخته است که حرام بوده بر زمین ریخته بشود. « فلیس له فی السماء عاذر» «این در آسمان عذری ندارد» مقصودش امیرالمؤمنین است. می گوید یعنی امیرالمؤمنین مثلا بیعت عثمان را شکسته و نمی دانم خلاصه خون عثمان را ریخته و عذری هم پیش خدا ندارد.

مجری: حاج آقا چهار، پنج دقیقه دیگر بیشتر زمان نیست. اگر لطف کنید و جمع بندی کنید این را.

استاد روستایی: خواهش می کنم بنابر این ببینید اصلا آقای بقول معروف معاویه شایسته این نیست که بخواهد با بقول معروف امیرالمؤمنین سر میز مذاکره بنشیند. اصلا امیرالمؤمنین را بر حق نمی داند؛ می گوید این نماز نمی خواند همچین شخصیتی چطور می خواهد...

مجری:

 خودش را خلیفه مسلمین می داند؟

استاد روستایی:

 بله

مجری:

وصی پیغمبر را کافر نعوذبالله

استاد روستایی:

 بله اصلا نظرش این است معاویه، می گوید اصلا نه اهل نماز است نه اهل هیچ چیز. خب، خود معاویه می گوید اصلا؛ حالا هدف معاویه اصلا حکومت کردن بود هدف معاویه دنیا طلبی بود نه مدافع عثمان بود و نه عرض کنم خدمت شما مدافع امیرالمؤمنین. اما یک نکته هم عرض بکنم در مورد ماجرای مالک اشترکه این آقا آمده گفته آقا بلاخره حضرت می خواست مذاکره بکند مالک نگذاشت.

مجری:

دقیقاً

استاد روستایی:

 خب ما که تا اینجا معلوم کردیم که اصلا مذاکره اصلا معنا ندارد اینجا نه در منظومه فکری امیرالمؤمنین نه در منظومه فکری معاویه. معاویه از اول توطئه گر بود اصلا دنبال مذاکره نیست، دنبال حکومت است خود معاویه یک جمله می گوید من این جمله معاویه را نشان بدهم بعد بحث مالک را؛ ببینید خیلی من مستندات دارم ولی خب چه کار کنم مجبور هستم همه را فاکتور بگیرم. آقای ابن ابی شیبه نقل می کند « در جلد ششم صفحه 187کتاب المصنف» معاویه می گوید آقا وقتی آمد خلاصه به حکومت رسید مردم را جمع کرد در ظهر بعد هم خطبه خواند و گفت ببینید من با شما نجنگیدم که شما روزه، نماز بخوانید، روزه بگیرید ، حج بجا بیاورید و زکاة بدهید برای اینها من نجنگیدم شما این کارها را می کنید « إنَّمَا قَاتَلْتُكُمْ لأَتَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ» «من با شما جنگیدم که بر شما عمارت بکنم و حکومت بکنم». این هدف معاویه پس اصلا صحبت و مذاکره ای در کار نیست. همه فکر معاویه بر سر حکومت است. اما آیا آقای مالک اشتر می گفت نبرد امیرالمؤمنین می گفت مبارزه؟ آیا اینطور است؟ اصلا اینطور نیست، شما ملاحظه بفرمایید ما در کتاب.

مجری:

یکبار دیگرجمله تان را بفرمایید من متوجه نشدم. این جمله را یکبار دیگر بفرمایید گفتین که آیا مالک اشتر می گفت؟

استاد روستایی:

 نبرد امیرالمؤمنین می گفت مذاکره

مجری:

خب مذارکره

استاد روستایی:

من این را می خواهم عرض بکنم

مجری:

بله

استاد روستایی:

این آقا دارد می گوید که آقا امیرالمؤمنین می خواست مذاکره کند مالک نذاشت. خب ما برویم نظر خود آقا امیرالمؤمنین علیه الصلاة و السلام را ببینیم چیست و ببینیم اصلا مالک اصلا حرف زده است؟ ملاحظه بفرمایید این وقعة الصفین ماجرای جنگ صفین است دیگر.

مجری:

بله

استاد روستایی:

ببینید صفحه92، « استشارة علی المهاجرین والأنصار قبل المسیر إلی الشام» می گوید « آقا امیرالمؤمنین قبل از اینکه به سمت شام بروند با مهاجر و انصار مشورت کردند». خب، حالا حکمتی دارد این مشورت. می گوید : « زمانی که اراده کرد برود آنجا حضرت مهاجرین و انصار ار صدا زدند، حمد و ستایش خدا گفتند، و گفتند شماها امین در رأی هستید، شما اهل حلم هستید شما حق می گویید، شما آدم هایی هستید که فعل و امرتان مبارک است» « و قد أَردنا المسیر الی عدوِّنا و عدوِّکم» با آن دسته از مهاجرین و انصار دارند صحبت می کنند که چه؟ که معاویه را دشمن می دانند نه آن مهاجرین وانصاری که در لشکر معاویه احیاناً وجود دارند. نه آن مهاجر و انصاری که خلاصه شیعه امیرالمؤمنین اند. می گوید داریم می رویم سمت دشمن ما و دشمن شما « فأَشیروا علینا برأیکم». «آقا نظرتان را بگویید» چه کنیم؟ خب اینجا ببینید آقای هاشم بن عتبه بن ابی وقاص ایشان بلند می شود حمد و ستایش می گوید، می گوید آقا یا امیرالمؤمنین اینها افرادی هستند که « هم لک و لأشیاعک اعداهُ» «دشمن شما و شیعیانت هستند، اینها دنبال دنیا هستند، اینها می خواهند با شما بجنگند و خلاصه ماهرچی شما بگویید ما همان را عمل می کنیم» درست شد؟ هرچی شما بگویید ما همان را عمل می کنیم این حرف ایشان، من حالا دیگر مختصر کنم که وقت مان به انتها رسیده است. آقای عمار یاسر بلند می شود عمار یاسر هم می آید می گوید : «یا امیرالمؤمنین اگر می توانی که با اینها بجنگی یک روز هم آقا معطل نکن برویم با اینها بجنگیم» بعد آقای قیس بن عبادة بلند می شود، قیس بن سعد بن عبادة، آقای قیس بن سعد بن عبادة هم می گوید «به خدا قسم جهاد با اینها برای من دوست داشتنی تر از جهاد با ترک و روم است حتی با کفار،» چرا؟ « چون اینها دارند دین خدا را خار می کنند و از بین می برند اولیاء خدا را از اصحاب رسول خدا اینها دارند ذلیل می کنند، مهاجرین و أنصار و تابعین آنها بإحسان را آن کسانی که خلاصه شیعه ناب هستند اینها را اینها دراند از بین می برند و ذلیل می کنند زمانی که غضب می کنند بر یک مردی زندانی اش می کنند کتک می زنند محرومش می کنند و او را آواره اش می کنند» و خلاصه « فیئُنا لهم فی أنفسهم حلال» «اینها تصرف در اموال ما را حلال می دانند، و ما را بنده و عبد خودشان می دانند، اینها اصلا ما را مسلمان نمی دانند» بعد آقای خزیمة بن ثابت بلند شد ابو ایوب أنصاری بلند شد و به آقای قیس گفتند که آقا چرا شما زودتر صحبت کردید ما بزرگتر بودیم، گفتن خب اشکال ندارد، آقای قیس گفت آقا من می دانستم که کلام من کلام شما است و کلام شما هم کلام من هست، بعد گفتند خب اشکال ندارد بگذار یک نماینده هم باز از طرف ما برای محکم کاری بلند شود. آقای سهل بن حنیف بلند شد گفت آقا جان « سلمٌ لمن سالمتَ حربٌ لمن حاربتَ» آقا هرچی شما بگویی همان هست ما با کسی که با شما در صلح و دوستی هست در صلح و دوستی هستیم و با کسی که با شما در جنگ هست در جنگ هستیم. رأی ما رأی شماست ما کنارت هستیم آقا هرچه بگویید همان را عمل می کنیم. خب ملاحظه بفرمایید تا آخر ماجرا. بعد وقتی حضرت این را فرمود،.. حرف های اینها را شنیدند. ببینید هنوز مالک اشتر حرفی نزده است. «حضرت بلند شدند روی منبر رفتند و مردم را تشویق کردن و امر کردند که حرکت کنید برای صفین». چه گفتند؟ من یک دو، سه دقیقه از اتاق فرمان فرصت می خواهم که این بحث را جمعش بکنم.

مجری:

فرصت داریم؟

استاد روستایی:

یک دو، سه دقیقه اگر به من وقت بدهند

مجری:

دوستان فرصت داریم دو، سه دقیقه می گویند؟ زمان نداریم

استاد روستایی:

آخر خیلی، شهید می  شود این بحث در حد یک دقیقه ای هم تمام می کنم. حضرت فرمودند خلاصه آقا «بروید به جنگ دشمن خدا، به جنگ دشمن قرآن، بروید به جنگ بقیة الأحزاب، بروید به جنگ قاتلین مهاجرین و انصار» این نظر خود حضرت بعد یک فردی از بنی فزازه بلند می شود کودتا بکند علیه حضرت، اینجا مالک اشتر جلویش می ایستد. و جالب اینجاست که اصحاب امیرالمؤمنین می ریزند این مرد بنی فزازه را می کشند، این که می خواهد کودتا بکند کشته می شود بعد مالک اشتر می آید می گوید که «یا أمیرالمؤمنین، هرچیزی شما بگویید ما همان را عمل می کنیم» آقا جان «جمیع من تری من الناس شیعتک» « همه اینهایی که می بینید اینجا هستند اینها پیروانت هستند». آقا جان اینها از شما رو برنگرداند « لایحبون بقاءً بعدک» « آقا بعد از شما اینها نمی خواهند زنده بمانند، شما اگر بگویید برویم بجنگیم، می رویم می جنگیم ما اصلا نمی ترسیم و خلاصه همه جوره درخدمت شما هستیم و دنیا را از لوث وجود اینها پاک می کنیم» بعد از فرمایش جناب مالک اشتر حضرت می فرماید «الطریق مشترک و الناس فی الحق سواءٌ» « راهمان مشترک است مردم در حق مساوی هستند و هر کی که می تواند خلاصه بصیرت دهی بکند و مردم را آگاه بکند» بعد می رواند در جایگاه خودشان و منزل می کنند در، خلاصه اردو می زنند، اردوی جنگی. بنابر این اصلا صحبت این نیست که امیرالمؤمنین بخواهد مثلا مذاکره بکند و مالک بیاید مانع بشود؛ نخیر آقا، امیر المؤمنین (ع) اتفاقاً وقتی نظر اینها را می شنوند خودشان نظرشان به جنگ است، مالک هم می آید در تأیید فرمایشات حضرت نکاتی را عرض می کند. بنابراین آن آقایی که می آید در فضای مجازی مالک را اینطور متهم می کند، این هم به امیرالمؤمنین خیانت کرده، هم به مالک اشتر خیانت کرده و هم ناخواسته در سپاه معاویه دارد شمشیر می زند. من در خدمت شما هستم.

مجری:

سلامت باشین خیلی متشکر هستم، خدا خیرتان بدهد جناب استاد روستایی عزیز. از شما بینندگان محترم هم خیلی ممنون هستم، متشکرم با پیام هایتان، فقط چندتا پیام دیگرهم بود. سؤالات تان را وقت نشد که مطرح کنیم. از شما عزیزانی  هم که نشر اکاذیب می کنید و اگر دفاعی دارید از بیانات و نشریات خودتان حتما روی خط بیایید و از صحبت ها و نشر شده های خودتان لا أقل دفاع بکنید. خدا شما را از شر شیاطین و انسان های شیطنت جو حفظ و نگهداری بکند، یا علی التماس دعا، خدا حافظ شما، خدا حافظ.

و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته


ایستگاه اندیشه - واکاوی ادعای مطرح شده درباره مالک اشتر یار با وفای امیر مومنان>

شبکه ولی عصر ایستگاه اندیشه حجت الاسلام روستایی