شبکه جهانی حضرت ولی عصر (عج)
ایستگاه اندیشه حجت الاسلام روستایی

قسمت دهم برنامه ایستگاه اندیشه با کارشناسی حجت الاسلام روستایی
موضوع: بررسی تاریخی صلح امام حسن علیه السلام


بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ : 23 مهر 1399

مجری:

بسم الله الرحمن الرحیم

دنیای با حضور تو  دنیای دیگری است

روز طلوع سبز تو فردای دیگری است

بوی بهشت می وزد از کوچه باغ ها

خاک زمین بهاری گلهای دیگری است

گلهای مریم از گل نرگس معطرند

عیسی اثیر نام مسیحای دیگری است

دیگر زمان از این همه تکرار خسته است

تاریخ بیقرار قضایای دیگری است

با هر غروب جمع دلم زار می زند

چشم انتظار جمعه زیبای دیگری است

با یادت ای مسافر شب گریه بقیع

در جمکران ام و دل من جای دیگری است

السلام علیکم یا اهل بیت النبوة عرض سلام و احترام دارم خدمت شما بینندگان ارجمند شبکه جهانی ولیعصر ان شاء  الله که نظر لطف و عنایت ویژه حضرت صاحب الزمان شامل حال همه ما باشد و ان شاء الله که به لطف دعای حضرت اقوال ما اعمال ما و احوال ما مورد رضایت حضرات معصومین قرار بگیرد، در خدمت شما هستیم با برنامه ایستگاه اندیشه، قرار است تأمل کنیم و سؤالاتی که مطرح می شود هم تحمل کنیم و ان شاء الله بتوانیم معرفت خودمان را نسبت به زندگی و سیره، زندگی ساز اهل بیت (علیهم

السلام) بیشتر کنیم، کارشناس خوب برنامه استاد ارجمند مان جناب حجت الإسلام روستایی در خدمت شان هستیم و  گفت و گو را با این عزیز آغاز خواهیم کرد  آقا سلام علیکم شب شما بخیر

استاد روستایی:

علیکم السلام و رحمة الله بنده هم خدمت حضرت عالی و بینندگان عزیز شبکه جهانی حضرت ولیعصر ارواحنا له الفداء عرض سلام و ادب و احترام دارم و  خرسندهستم که ما را مهمان نگاه های گرم خودشان کردند امیدوارم که با برنامه خوبی بتوانیم خدمت عزیزان مان باشیم.

مجری:

خدا خیر بدهد به شما در زمینه تبیین و ترویج معارف اهل بیت (علیهم السلام) الحمد الله هم موفق هستید و هم ان شاء الله این توفیقات روز افزون باشد در خدمت شما هستیم روزهای پایانی ماه صفر هم شهات امام حسن مجتبی شهادت حضرت علی بن موسی الرضا، و شهادت حضرت رسول به تعبیری شاید به تعبیر درست، هست و خیلی خوب است این مناسبت ها بهانه ای بشود ما تأمل کنیم راجع به معارف دینی مان  بعضی ها در ذهن شان سؤالاتی است، سؤال هم همیشه بد نیست گاهی وقت ها بخاطر یافتن مطلب تازه ای هست، گاهی وقت ها هم این هست که شبهاتی مطرح می شود بعضی ها اغراضی دارند و امراضی دارند شبهاتی را مطرح می کنند این روزها هم که دیگر فضای مجازی دیگر مملو است از این شبهات؛ در خدمت شما هستیم ان شاء الله هم نکاتی را شما بفرمایید راجع به زندگی حضرت امام حسن مجتبی معزّ المؤمنین و هم ان شاء الله اگر توفیق داشته باشیم پرسش و پاسخ بینندگان را هم ببینیم و بشنویم  و در خدمت شما باشیم.

استاد روستایی:

خواهش می کنم؛ خب بسم الله الرحمن الرحیم، ما جناب آقای شرافت اگر بخواهیم در این برنامه طبیعتاً به زندگی آن امام همام بپردازیم نه توانش را داریم به لحاظ دانشی چون ما کجا و شناخت آن عزیزان کجا و نه فرصتش را، لذا مجبوریم با علم اندک خودمان برشی بزنیم از زندگی آن حضرت و یک قطعه ای را مورد خوانش جدید و باز خوانی قرار بدهیم، باتوجه به اینکه شهادت آن حضرت است و امیدوارم که نظر لطفشان به ما باشد و بینندگان عزیزمان هم در شب شهادت و روز شهادت آن امام عزیز ما را از دعای خودشان فراموش نکنند، یک قطعه ای را که در زندگی آقا امام حسن مجتبی (علیه الصلاة و السلام) گاهاً دیده می شود مورد بحث قرار می گیرد یا در کتاب های تاریخی حالا چه کتاب های تاریخی شیعی چه کتاب های تاریخی اهل تسنن یا نوشته های وهابیت در این زمینه یا بعضاً مستشرقین پیرامون صلح حضرت است و اینکه این صلح امام به چه صورت است، خب ما روایات تاریخی گوناگونی در این زمینه داریم کما اینکه مکاتب تاریخی مختلفی هم داشتیم و در هر دوره و در حکومت اینها یکسری مورخین وجود داشتند که همساز با حکومت بودند و لذا مثلاً می بینیم در بعضی گزارش های تاریخی یکسری تناقضاتی می بینیم گاهی اوقات یکسری اغراضی بعضاً دیده می شود؛ یا گاهی اوقات یک شرائطی در یک دوره حکومتی باعث می شده که علیه اهل بیت(علیهم السلام) یک زاویه ای گرفته بشود و یک موضع گیری از ناحیه حکومت به جامعه تزریق بشود که ماجرای آقا امام حسن مجتبی (علیه الصلاة و السلام) هم از این قرار است ما در گزاره های تاریخی چند مدل می بینیم نسبت به اصل صلح حالا جدای از مفاد صلح که مفاد چه هست، نسبت به اصل صلح، آیا امام مجتبی(علیه الصلاة و السلام) آمد تقاضای صلح کرد؟ یا شخص دیگری تقضا کرد؟ این یک بخش است گفت و گوی ما هست؛ آیا امام حسن مجتبی حالا بر فرض اینکه تقاضای صلح کرده باشند آیا فریب خوردند؟ یا خیر، داستان چیز دیگری بوده این هم باز یک گوشه دیگر از بحث است، نکته سوم آیه اما حسن مجتبی(علیه الصلاة و السلام) قصد نداشتند حکومت اسلامی تشکیل بدهند؟ یعنی نگاه شان یک نگاهی بود که مثلاً من بروم یک گوشه ای ذکر بگویم و دعا بخوانم؟ و مثل مثلاً فرض کنید عبدالله بن عمر که 60 سال فتوا می داد درمنابع تاریخی آمده که:

«یُفتِ النَّاس ستین سنة»

60 سال فتوا می داد در هر حکومتی هم جیره و مواجبش را دریافت می کرد هیچ خبری هم نبود کسی کارش نداشت، آیا نظر امام هم در قبال تشکیل حکومت اسلامی این بوده یا نبوده؟ این هم بخشی از گفتگوی مان است.

اساساً مفاد صلح امام حسین«ع» چه است؟ آیاامام به دنبال یک سری مطاع دنیوی بوده و دنبال این بوده

که پول دستش بیاید و امورات زندگی او بگذرد؟ یا مثلاً امورات زندگی های را بگذارند؟ آیا این بوده یا نبوده؟ اینها یک ابعادی است که ما در صلح امام حسن«ع» باید ببینیم و مورد یک بازخوانی قرار بدهیم و با توجه به آن شناختی که از شخصیت امام حسن«ع» داریم آن شناخت حضرت را یک سنجه ای قرار بدهیم برای ارزیابی این گزارش ها و البته نه فقط آن شناخت را بلکه روش های پژوهش در تاریخ را چه بحث ارزیابی سندی باشد و امثال آن را به عنوان یک سنجه ای قرار بدهیم که بفهمیم کدام یکی از این گذاره ها درست است.

مجری:

قبل از اینکه وارد بشویم ما همینطور که مثلاً در روایات علم رجال را داریم درایه را داریم، در متون تاریخی اینطور که شما می فرمایید باید حساس باشیم هر مطلبی نقل شده است سریع دست و پای خود مان را گم نکنیم یعنی به قول شما وقتی مورخین خیلی های شان رزق شان را از دربار می گرفتند و قلم شان به آن سمت می چرخیده باید با یک دقت بیشتری و خیلی هم اتفاقاً هوشمندانه گاهی وقت ها بعضی مطالب را مطرح می کنند و این خودش یک نکته است که فرمودید، امیدوار هستم این دقت را داشته  باشیم و در محضر علما باشیم از علما بتوانیم یاد بگیریم و این قصه را پیش ببریم، چندتا سؤال را مطرح کردید و سؤال اول این بود که چه کسی تقاضای...

استاد روستایی:

آیا امام تقاضای صلح کرد یا شخص دیگری تقاضای صلح کرد؟ این یک نکته است، یا اینکه اصلاً اگر امام حسن«ع» مثلاً بر فرض تقاضای صلح کرد آیا گول خورد یا گول نخورد؟ یک بحثی است که باید مطرح بشود.

ببینید ما قبل از اینکه بخواهیم بپردازیم به این که چه کسی تقاضای صلح کرده باید یک نکته ای را توجه بکنیم به پیش زمینه های او قبل از او، قبل از اینکه صحبتی این باشد چه کسی تقاضای صلح کرده باید آن روایاتی که زمینه ساز این روایت شده، آن بسته را باید بشناسیم، یعنی آن خط سیر و به تعبیر عامیانه تر آن نخ تسبیحی که در واقع جریان مقابل اهل البیت«ع» آمده ترسیم کرده و این را قرار داده بر سر راه که

به این برسد به این نکته که امام«ع» تقاضای صلح کرده است به این برسد، قبل از آن باید این مسئله را ببینیم.

ما در روایات تاریخی بعضی روایات داریم که در مصادر حدیثی آمده یا حتی در بعضی مصادر شخصیت نگاری آمده که مطرح می کنند که بله امام حسن مجتبی«ع» با اینکه یک لشکر کاملاً آماده داشت صد در صد آماده اما نمی خواست بجنگد، گفت من دوست ندارم من اصلاً دنبال حکومت اسلامی نیستم، من اصلاً نمی خواهم حکومت تشکیل بدهم بخاطر سلطنت هم نمی خواهم با اینها بجنگم، ببینید این روایت را در کتاب «المستدرک علی الصحیحین حاکم» بنابر جستجویی که بنده انجام داده ام به عنوان اولین کتاب من این را دیدم، آقای أبو العریف یا أبو الغریف در موردش دوتا نقل آمده دوتا ظبط آمده می گوید:

«کنا فی مقدمة الحسن بن علی إثنی عشر ألفا تقطر أسیافنا من الحدة علی قتالأهل الشام»

می گوید: من سر لشکر بودم، اصلاً در خط مقدم بودم فرمانده بودم در لشکر امام حسن«ع»، یعنی کاملاً دارد از میدان جنگ برای ما روایت می کند به قول خودش، 12 هزار هم نیرو داشتیم و شمشیرهای مان به شدت تیز بود آماده جنگ با شامی ها.

«و علینا ابو العمرطة»

می گوید: فرماده ما، مثلاً فرض کنید این آقا در خط مقدم است یک فرماندۀ دارد خودش حالا مسؤلیت دارد یک فرمانده هم دارد می گوید این همان آقای ابو العمرطة، این آقا فرمانده ما بود

«فلما أتانا صلح الحسن بن علی و معاویة کأنما کسرت ظهورنا»

می گوید:

 زمانی که خبر صلح امام حسن«ع»رسید انگار کمر ما شکست

یعنی چه؟ یعنی ما کاملاً آماده جنگ بودیم اما کمر مان شکست چرا؟ بخاطر ناراحتی، اصلاً ریختیم به هم، زمانی که امام حسن«ع» آمدند در کوفه یک مردی از بین ما بلند شد که به او می گفتند أبا عامر سفیان بن اللیل، ایشان گفت:

«السلام علیک یا مذلّ المؤمنین»

سلام بر شما ای کسی که باعث نستجرباالله باعث ذلت مؤمنین شدی

امام فرمودند:

«لا تقل ذاک»

این حرف را نزن یا أبا عامر

«لم أذل المؤمنین»

من ذلیل نکرده ام مرمنین را

 «و لکنی کرهت أن أقتلهم فی طلب الملک»

من دوست نداشتم در طلب حکومت با اینها بجنگم

ببینید یعنی امام را دارد به گونه ای نشان می دهد که اگر من می خواستم بجنگم إنگار ریاست طلب بودم حکومت طلب بودم، معاویه هیچ مشکلی ندارد مثلاً او دارد حکومت می کند من هم اگر بخواهم بجنگم من ریاست طلبی هستم، من نمی خواهم ریاست طلبی بکنم.

اصلاً این نیست جریان،ما در نامه های آقا أبا عبدالله، چون بالاخره اهل البیت«ع» کلهم نور واحد هستند، یا در همین نامه های امام حسن«ع»، اصلاً داریم که مثلاً حضرت آقا أبا عبدالله«ع» به معاویه می گویند من منکر بزرگتر از حکومت تو بر مسلمین نمی بینم و تو طاغوت هستی، اصلاً این واژه طاغوت در کلام اهل البیت«ع» هست، آن وقت امام بیاید بگوید من با طاغوت کاری ندارم با طاغوت صلح می کنم نمی خواهم در طلب حکومت باشم، اصلاً اینطوری نیست، سیره سیاسی اهل البیت«ع» اتفاقاً تشکیل حکومت است ما در نامه های آقا أبا عبدالله این را می بینیم در برنامه های قبل من اشاره کردم در« تاریخ طبری» داریم که وقتی حالا به روایتی 12 هزار به روایتی 18 هزار نامه محضر حضرت رسید آخرین نامه ها را «سید بن عبدالله حنفی» و یکی دیگر از  اصحاب آوردند که اینها هم در کربلا شهید شدند، اینها آورند بعد حضرت یک نامه ای برای کوفیان نوشت که آخرین نامۀ حضرت هست می فرمایند که :

 «فإن جُل مقالتکم»

این تعبیر آقا أبا عبدالله است:

 می گوید آن عصاره تمام این 18 هزار نامه یا 12 هزار نامه این است که:

«لَیْسَ لَنَا إِمَامٌ»

آقا ما امام نداریم شما بیا، و اتفاقاً ما در کلام خود یزید می بینیم در کلام سنان بن انس می بینیم دشمن آقا أبا عبدالله می گوید اصلاً این به هدف حکومت آمده بود می خواست حکومت اینها را سرنگون کند خودش حکومت بکند، امام حسن«ع» هم همینطور است در مقابله با معاویه و حالا من عرایضی را ادامه خواهم گفت، می گوید اصلاً این حق من است حق او نیست این دارد سر این با من نزاع می کند، آن وقت امام بیاید بگوید نه من نمی خواهم با این بجنگم؟ مگر می شود همچین چیزی؟ این روایت تاریخی در این مصادر آمده البته غیر از این کتاب «المستدرک علی الصحیحین» و «الإستيعاب» در کتاب «ذخایر العقبه» در کتاب «المقاصد الحسنة»، «مرقاة المفاتيح» و کتاب های دیگر هم آمده، ولی آن همان آقای أبو العریف یا أبو الغریف، این آقا خودش مشکل دارد و علی رغمی که سعی کرده اند یک عده این را توثیق بکنند یک عده برایش یک مواردی را درست بکنند؛ اما نه این به لحاظ حدیثی و از لحاظ نقل روایت آدم مورد وثوقی نیست و علمای اهل سنت مثل مثلاً ابن ابی حاتم مثل شمس الدین ذهبی یک تعابیر بدی در کتاب های خودشان نسبت به این دارند، البته در کتاب هایی مثل الکاشف چون من این را می گویم می دانم الآن شبکه های وهابی می گویند: ذهبی مثلاً در سیرش این را گفته، نه آقا در الکاشف بروید ببینید دیوان الضعفا بروید ببینید المغنی ببینید و کتاب های دیگر که حال من الآن فرصت ندارم تمام این گزارش ها را یکی یکی نمایش بدهم این آدم ضعیف است، این آدم مشکل دارد، اصلاً نمی شود به نقل این اعتماد کرد، لذا پس این اولین ماجرا است که می آیند می گویند بله امام حسن اصلاً نمی خواست تشکلی حکومت بدهد حالا قدم دوم، حالا که نمی خواهد تشکلی حکومت بدهد،چرا نمی خواهد تشکیل بدهد؟ می رود صلح می کند دیگر آقا من چرا صلح کردم چون نمی خواستم حکومت تشکیل بدهم، پس چه کسی اینجا طبیعتاً تقاضای صلح کرده از این نقل چه بر می آید؟ چرا آقا تو ذلیل کردی ما را؟ نه آقا من ذلیل نکرده ام من نمی خواستم حکومت تشکیل بدهم رفتم صلح کردم با اینها، یعنی خودم خواستم که بروم صلح بکنم، این در واقع آن قطعه دوم

این پازل است که اینها چیده اند و این سناریو را در واقع طراحی کرده اند که بله آقا امام حسن مجتبی«ع» آمده اند و می خواهند همچین کاری انجام بدهند و درخواست صلح از امام حسن مجتبی«ع» است.

آن وقت جالب اینجا است که ما وقتی می آییم مصادر تاریخی نخستین را بررسی می کنیم در این زمینه می بینیم اصلاً اینطوری نیست اصلاً امام حسن«ع» نه تنها تقاضای صلح نداده بلکه اصلاً به شدت با معاویه مشکل داشته و اصلاً معاویه است که هیئت اعزامی می فرستد که آقا بیا صلح کن آقا بیا با من نجنگ، اصلاً حضرت دنبال این نبوده بلکه صلح تحمیلی به حضرت تحمیل شده، شما ببینید در کتاب «تاریخ یعقوبی» می گوید:

«وجه معاویة إلی الحسن»

معاویه فرستاد

چه کسی را فرستاد؟

 «المغریة بن شعبه، عبدالله بن عامر بن کریز، عبدالرحمن بن اُم الحکم و أتوه و هو بالمدائن»

حضرت در مدائن بود اینها آمدند محضر حضرت و آمدند و صحبت صلح را مطرح کردند، که ما در ادامه داریم که اصلاً حضرت صلح را نمی پذیرد در این ماجرا، صلح را حضرت نمی پذیرد در این قصه و با اینها مقابله می کند، اینقدر اصرار می کنند و خلاصه حضرت آخر مجبور می شود، ما اصلاً در بعضی مصادر داریم که حضرت اصلاً تقیة صلح کرد اصلاً این نبود که امام «ع» به دنبال صلح و کنار آمدن و مذاکره و این حرف ها با معاویه باشد اصلاً این در قاموس اهل البیت نمی گنجد که با طاغوت اینطوری کنار بیایند این شیطان بزرگ است طاغوت است امام با طاغوت کنار نمی آید و لذا این حرفی که می آیند مطرح می کنند کاملاً بی اساس است.

من این نکته را هم که خدمت شما عرض بکنم و خدمت شما باشم اینکه امام حسن«ع» با تقیه صلح کرده، ببینید در کتاب «المجموع»، کتابی است به نام المجموع شرح المهذب شیرازی که آقای نقوی این کتاب را اصلش را نگاشته این کتاب المجموع را که به  شرح المهذب شیرازی معروف است جلد 21، در این جلد در صفحه 29 یک عبارتی را می آید مطرح می کند:

المجموع، شرح المهذب شیرازی، ج 21

«فان قیل»

اگر گفته بشود

«فکیف خلع الحسن بن علی نفسه»

چطور شد که امام حسن«ع» خودش را خلع کرد از خلافت؟

خودش را زد کنار

می گوید:

«قلنا لعله علم»

حالا این تعبیر این است و این تعبیر این بخش ابتدای این را ما قبول نداریم 

«من نفسه ضعفا عن تحملها»

چه بسا مثلاً احساس می کرده من نمی توانم خلافت را اداره بکنم

این تعبیر این است، یا اینکه

«أو علم»

یا اینکه حضرت می دانیست که

«لا ناصر له و لا معین»

یار ندارد پشتیبان ندارد

«فخلع نفسه تقیة»

حضرت تقیة آمد کنار کشید از خلافت

و گزارش های تاریخی را که می بینیم می بینیم که آن قسمت اولی که این آقا دارد اینطوری جسارت می کند این را از در واقع اگر، نمی توانیم بگوییم جهل است چون نقوی آدم بی سوادی نیست خیلی با سواد است این از طبیعتاً یک مخالفت های آنها و آن اقراض سیاسی و آن حب و بخض ها و تعصب های عموی اینها است که اینطوری می آید مطرح می کند وگرنه اینگونه نباید باشد.

ما مثلاً در گزارش های تاریخی می بینیم همه می دانند معاویه یاغی بود همه می دانند امام حسن«ع» بر حق بود و در «الصواعق المحرقه» هم آمده که حضرت می گویند اصلاً حق من بود حق این نبود، یعنی چه یک عده بیایند بگویند که بله من نمی خواهم با اینها بجنگم چون اگر بروم بجنگم به من می گویند حکومت طلب ریاست طلب؟ نه این حرف ها نیست اصلاً امام طاغوتی بزرگتر از معاویه و منکر بزرگتر از معاویه نمی بیند، ملاحظه بفرمایید در کتاب «الصواعق المحرقه فی الرد علی اهل البدع والزندقة» «ابن حجر هیتمی» نوشته در اینجا صفحه 397 در بحث خلافت امام حسن«ع» می گوید:

الصواعق المحرقه فی الرد علی اهل البدع والزندقة، ابن حجر هیتمی، ص 397

«إِنَّ مُعَاوِیَةَ نَازَعَنِی حَقًّا وَهُوَ لِی دُونَه»

این سر حقی دارد با من نزاع می کند و می جنگد که مال من است مال او نیست

یعنی صحبت سر چه است؟ سر خلافت است، معاویه دارد برای این می جنگد مال من است، آن وقت چطور می شود امام بگوید نه اگر من بجنگم من ریاست طلب هستم من نمی خواهم، دنبال پادشاهی نمی خواهم بروم، دنبال ملک، دنبال تشکیل حکومت نمی خواهم بروم؟ یعنی چه نمی خواهم بروم؟ این خلافت الهی است مال من است لذا این حرف ها که می آیند مطرح می کنند بالاخره که حرف های کاملاً بی اساس است؛ البته این مسئله ای که خدمت شما عرض کردم در منابع دیگر هم آمده مثل کتاب «مطالب السؤول في مناقب آل الرسول» که از علمای شافعی مذهب این را نوشته اند ابن طلحه شافعی این را نوشته  ملاحظه بفرمایید صفحه 241.

مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، ابن طلحه شافعی، ص 241

«إِنَّ مُعَاوِیَةَ نَازَعَنِی حَقًّا وَهُوَ لِی دُونَه»

معاویه در حقی با من آمده نزاع کرده که مال من هست

و لذا من بخاطر چه آمده ام و صلح را پذیرفته ام؟ وگرنه خود معاویه من از تاریخ یعقوبی نمایش دادم که اصلاً معاویه دارد می گوید، معاویه آدم فرستاده هیئت فرستاده که آقا بروید از حضرت تقاضای صلح بکنید و حضرت اصلاً دنبال این است که او را ساقط بکند، حضرت می گوید چرا این کار را کردم؟

«رأیت أن حقن الدماء خیر من سفکها»

می گوید:

من دیدم که حفظ کردن خون ها از ریختن آن خون ها بهتر است

من بخاطر که جان اینها را حفظ کنم، یا در بعضی تعابیر دارد که می گوید من هیچ یار و ناصری نداشتم کسی نبود، نه اینکه کسی نبود به معنای اینکه مثلاً چهار پنج نفر هم نبود، نه امثال قیس بن سعد ابن عباده اینها پای امام بودند و خیلی هم سفت و سخت اما آن غالب کسانی که باید می بودند قرار نگرفتند در کنار حضرت و آمدند رفتند در سپاه معاویه و بالاخره آن دینار و درهم های شامی آنها را از مسیر حق منحرف کرد.

اینها یک گزارشی است حالا باز منابع دیگری هم ما داریم حتی در منابع مسیحی این مسئله آمده مثلاً ببینید «تاریخ مختصر الدول»، این از منابع تاریخی مسیحی است ابن العبری نویسنده آن هست که نام معروف او ابن العبری است و اسم غیر معروف او هم اینجا آمده معروف است به ابن العبری، چاپ دارالرائد لبنان این را چاپ کرده در چاپ دوم سال 1403 هجری صفحه 186 اینجا یک عبارتی را مطرح می کند می گوید که:

تاریخ مختصر الدول، ابن العبری، چاپ دارالرائد لبنان، چاپ دوم، سال 1403هه، ص 186

«ایها الناس»

امام حسن«ع» بلند شدند منبر رفتند حمد و ستایش خدا می کنند بعد می گوید:

«ایها الناس ان الله عزوجل هداکم بِأَوَّلنا»

خداوند ما را به اولین حجت خودش که در بین ما بود شما مردم را هدایت کرد و خون شما را حفط کرد

«بآخرنا»

به آخرین ما

«و انَّ معاویة نازعنی حقاً لی دونهُ»

معاویه با من در سر حقی نزاع کرد که لی (مال من بود) دونه (نه مال او)

«فرأیت»

من دیدم که

«أَن أَمنع الناس الحرب و أُسلّمهُ إلیه»

و من دیدم که اینجا باید دیگر مردم را از جنگ باز دارم و به او تسلیم کنم مخلافت را

چرا؟ بخاطر همان بحث تقیه که باز در نقل های دیگر این را در مصادر تاریخی منتشر شده و منعکس شده.

مجری:

حالا راجع به این جرایی تقیه باید صحبت کنیم که شرایط چطوری رقم می خورد که امام معصوم مفتـرض الطاعـه می گویند مسیر این است چون هر چه امام بفرمایند همان است، یعنی ما چون به عنوان کسی که قبول داریم این ذوات مقدسه را می گوییم اگر بی ایستند، اگر بنشینند بر ما فرض است که از آنها تبعیت کنیم ولی در متون علمی خیلی پذیرفته نیست که ما صفر تا صدش را بپذیریم بحث می شود، حالا باید شرایط زمان حضرت را هم بدانیم که چرا به این تقیه می رسند؟ و چرا مثلاً مثل سیدالشهداء حتی شهادت را بر نمی گزینند و ادامه می دهند؟

راجع به صلح امام حسن«ع» صحبت می کنیم و شبهاتی که پیرامون این مسئله هست؛ اشاره کردند که اولاً صلح از طرف معاویه مطرح شد ثانیاً امام«ع» تقیة پذیرفتند، به مفاد صلح نامه هم برسیم می فهمیم که چه کسی برنده بوده اگر رعایت می شد مفاد این صله نامه.

حاج آقای روستایی راجع به تقیه ای که مطرح شد چند دفعه هم گفتید خیلی کوتاه نمی خواهم سرِ بحث شما از بین برود یک پرانتز باز کنید یک صحبتی بفرمایید بعد وارد بحث اصلی خودتان بشوید، که چرا حضرت تقیه کرد؟ اصلاً مگر آنجا جای تقیه بود؟ چه شرایطی بود که امام تقیه را پیشروی خود شان دیدند؟

استاد روستایی:

ببینید ما اگر بخواهیم این بحث را مطرح بکنیم جناب آقای شرافت عزیز باید یک جامعه شناسی نسبت به کوفه داشته باشیم که بالاخره چون در واقع بیشتر لشکریان امام حسن«ع» از همینجا بودند، یک جامعه شناسی نسبت به کوفه باید داشته باشیم در آن عصر و مردم کوفه، و یک در واقع بازخوانی داشته باشیم نسبت به دوران پسا نبوی در آن دوره 25 ساله؛ این هم باید یک فلش باید بزنیم به آنجا آنها را هم ببینیم، ببینید اولاً در دوران پسا نبوی، من اول این را یک اشاره بکنم و بعد إن شاءالله بپردازم به آن جامعه کوفه، می بینید که اهل البیت«ع» را از صحنه سیاسی کنار می زنند، یعنی اهل البیت«ع» حضور داشتند در عصر پیامبر در عرصه های مختلف و در عرصه سیاسی هم خب پیامبر چه قبل از هجرت چه بعد از هجرت با واژگان مختلف به صورت های مختلف در مورد شخص امیرالمؤمنین«ع»، در مورد اهل البیت«ع»، در مورد همه اینها خلافت و جانشی را گوش زد کرده بودند که داریم با اسم ذکر کرده اند در مصادر شیعی بیشتر اما در مصادر اهل سنت بحث با وصف شان اینها را بیان کرده اند یک اوصافی هم گفته اند که اصلاً غیر قابل تطبیق است برای دیگران و مصداق آن روشن است مثلاً حضرت می فرمایند در مورد اهل البیت«ع»:

«نی تارک فیکم الخلیفتین»

غیر از حدیث ثقلین است، من در بین شما دوتا خلیفه به جا می گذارم یکی کتاب الله دوم عطرت اهل البیت، من خلیفه ام همین دوتا است خارج از این دوتا ام خلیفه ای نیست، آیا این کتاب الله بر أبو بکر صدق می کند یا اهل البیت؟ هیچ کدام، اما بر امیرالمؤمنین چه؟ اهل البیت صدق می کند مصداق آیه تطهیر است و تصریح کلمه خلیه؛ این خیلی مهم است، یعنی می خواهم بگویم حضرت یک اوصافی به کار می برد یک طوری این پازل را می چیند که راه مفر و خروجی نیست مگر کسی بخواهد پیامبر را قبول نکند .

مجری:

تکریم و تجلیلی که از حسنین دارند

استاد روستایی:

بله فراوان است این مسئله در مورد اهل البیت«ع».

محری:

پس آن شرایط زمان بعد حضرت رسول

استاد روستایی:

این خیلی مهم است، ببینید وقتی حضرت رسول در قله است به لحاظ کمال، امیرالمؤمنین هم که طبق آیه مباهله نفس پیامبر است او هم در قله است، به لحاظ حسب و نسب هم که به اینها می گفتند:

«اوسط قریش نسباً»

یعنی اینها از نظر حسب و نسب بالاترین رطبه بودند بنی هاشم، خب حالا بعد از اینها فردی آمده کرسی خلافت را می خواهد به عهده بگیرد که چنین جایگاهی ندارد، ما مثلاً وقتی درباره قبیله  او ملاحظه می کنیم، می بینیم که یک تعابیر جالبی آمده مثلاً نه از هر فردی هم از افرادی مثل ابوسفیان که تاریخ طبری نقل می کند در جلد سوم کتابش می آید می گوید؛ اصلاً ایشان چه آمد گفت؟

تاریخ طبری، ج3

«ما بالُ هذا الأمر فی أقل حیّ من قریش»

چرا این خلافت افتاده در قلیل ترین، یعنی کوچک ترین حی، یا همان قبلیه، کوچک ترین قبیله قریش، یا در بعضی از تعابیر داریم که اصلاً

«أقل قریش قلّةً و اضلّها ضلّاً» یا «أضلّها ضلةً»

اینها تعابیر مختلف است، چرا انطوری؛ این قبیله جایگاهش همان جایگاه قبیله بنی هاشم نیست، به لحاظ حسب و نسب؛ به لحاظ کرامات معنوی هم  خب همه می دانند جایگاه اهل بیت (علیهم الصلاة و السلام) را که جایگاه بسیار بالایی است، خب حالا در این برهه یک افرادی می آیند حکومت را به عهده می گیرند، طبیعتاً وقتی شما اهل بیت را از صحنه سیاسی جامعه کنار زدی از صحنه دینی جامعه هم باید بزنی کنار، چرا؟ اینها اگر بخواهند مرجعیت دینی را بعهده بگیرند طبعیتاً قلوب به اینها جلب می شود، شما وقتی اینها را کنار زدی این جامعه با یک بحران معنویت  مواجه می شود، با یک بحران حجیّت مواجه می شود آقا نداریم کسی، خب باید چه کار بکنیم؟ باید نیروی جایگزین بیاید، خب لذا ما مثلاً می بینیم افرادی وارد می شوند حالا من خیلی مختصر  می خواهم عرض کنم، با توجه به وقت برنامه و بعضی از مطالب مان و تماس تلفنی ها مجبوریم بلاخره خیلی ساندویچی و کوچک  عرض بکنیم، خب افرادی آمد در سطح این

اجتماع قرار گرفتند که اینها به لحاظ دینی آن جایگاه را ندارند، مثلاً طرف اختلاس می کند امثال ابو حریره، اختلاس گر است که بعد حتی خلیفه دوم او را با او دعوا می کند که :

«یا عدو الله و عدو کتابه اسرقتَ مال الله؟»

اموال خدا را می دزدی؟

والی بهرین کرده بودندش مثلاً یک مواردی اینطور که در ذهنم می آید برداشته بود یا مثلاً طرف ، نستجیر بالله من از ساحت بینندگان عزیزمان عذر می خواهم به فحشا معروف است، مغیرة بن شعبه، ماجرایش در بصره و ام جمیل و اینها خب در تاریخ ذکر شده، یا امثال اینها، خب این آدم آمده شده مرجع تقلید جامعه، گرایش اینها هم به اهل بیت نیست، اصلاً خود ابو حریره نسبت به خود رسول خدا، حالا امیرالمؤمنین و اهل بیت (علیهم السلام) به کنار، گرایش های ضد علوی او بکنار، روایت هایی که جعل کرده علیه امیرالمؤمنین به کنار نسبت به خود پیغمبر؛ می گویند این همه روایت را از کجا آوردی، می گوید آقا من دنبال این بودم که شکمم سیر بشود، خب جایی نداشتم شکمم سیر شود، می رفتم خانه پیامبر یک چیزی بخورم حالا یک چیزی هم می شنیدم، اصلاً دنبال معارف نبود، اینطوری که حالا در صحیح بخاری آمده، ببینید یعنی کتابی که بعد از قرآن گفتند صحیح ترین کتاب من دنبال این بودم، می خواستم شکمم سیر بشود، این نسبت به خود پیامبر یعنی سطح معارفی که این آدم دریافت می کند، آدم می فهمد، یک زمانی ابوذر است، سلمانی که منّا اهل البیت است، خب معارفی که سلمان درک می کند کجا، معارفی که یک آدم بخاطر سیر شدن شکمش می خواهد درک بکند کجا، حالا این آدم، سلمان رفته در حاشیه، ابوذر رفته در حاشیه، نمی  دانم مالک اشتر رفته در حاشیه، اینها کنار رفتند هر کدام یا بنحو تبعید، یا بنحو بایکد، یا افرادی کشته شدند، حالا این آدم شده مرجع تقلید جامعه ، آقای ابو حریره، خب این آدم دارد جامع را تربیت می کند، طبیعتاً معارفی که از کانال آقای ابو حریره به مردم منتقل می شود از آن امامت الهی  و امامت شخص واجب الإطاعت در نمی آید، این یک نکته، نکته دوم ما در بحث رویکرد مواجه با مخالفان یک تغییر 180 درجه ای در دوره بعد از پیامبر نسبت به دوره نبوی داریم، ببینید آقا رسول خدا مخالفانی داشتند، خب این مخالفان دو دسته بودند، یک دسته افرادی که، حالا جدای از ماجرای منافقین، اینها را کنار بگذاریم، آنهایی که حضرت می خواست با آنها بجنگد، یک دسته افرادی بودند که تا دقیقه 90 تا لحظه آخر کشته  هم می شد  این بر کفرش باقی بود این مخالف بود، خب اینها را می کشتند طبیعتاً غنیمت جنگی هم از اموالشان به مسلمین می رسید یا اگر بدون جنگ می آمدند تسلیم می شدند اموالی مثل فدک می آمد ملک خالص رسول خدا قرار می گرفت خب اینها یک دسته هستند، یک دسته افرادی هستند که بقول معروف در همان دقیقه 90، اینها اظهار اسلام می کنند، که سیره خود پیامبر بر این است که اسلام اینها را بپذیریم، کسی حق ندارد با اینها برخوردی بکند، لذا مثلاً وقتی می بینیم یکی از اینها را خالد بن ولید می آید می کشد و برخورد می کند بعد حضرت می آید می گوید:

«اللهم إني ابرعُ مما صنع خالد» «إنی ابرع الی الله»

خدایا  من بیزارم من به تو پناه می برم من به سمت تو می آیم از آن کاری که خالد انجام داده و به خالد گفت چرا این کار را کردی می گوید آقا این از ترس جانش گفت «اشهد أن لا إله الّا الله» خب می گوید تو در قلب او بودی؟ خب به تو چه ربطی دارد همین جمله را که گفت یعنی نباید با او کاری داشته باشی؛ خب این سنت پیامبر است، سنت امیرالمؤمنین هم همین است اما در دوره پسا نبوی یعنی در دوره خلافای سه گانه ما وقتی می بینیم اینها اینگونه نیست ماجرا حتی افرادی را داریم که اینها آدم های مؤمنی هستند ، آدم های مسلمانی هستند، مصادر تاریخی شهادت به ایمان و اسلام اینها دادند، اما به صرف مخالفت با این شخص برچسبی به نام ارتداد به اینها زده می شود کشته می شود و اموالش به غنیمت گرفته می شود، که مالک بن نویره یک از افراد مشخص در این قصه است، یعنی یکی از افرادی که خیلی معروف است زمان پیامبر مأمور جمع آوری وجوهات شرعی است، و پیامبر او را بشارت به بهشت داده است، رئیس قبیله است خیلی جایگاه دارد؛ اما بعد از این ماجرا وقتی مواجه می شود می بیند که امیرالمؤمنین (علیه الطلاة و  السلام) نشستند و فرد دیگری بالای منبر است

«من ارقاک علی هذا المنبر»

اعتراض می کند چه کسی تو را برده بالای منبر؛ و بعد

« و وصی رسول الله جالس»

وصی رسول خدا نشسته

بعد خلاصه یک اتفاقاتی افتاد و مالک بن نویره اعتراض می کند و خلاصه سبب قتلش می شود من این را خیلی مختصر عرض بکنم دیگر فرصت ندارم باز بکنم تمام آن مصادرش را عرض بکنم، خب این اتفاق افتاده، این مردم به این مدل کار عادت کردند 25سال عادت کردند از مسلمان هم غنیمت بگیرند؛ خب حالا رسیدند به حکومت علوی و حکومت امام حسن، که امام از مسلمان غنیمت نمی گیرد، ببینید مردمی که عادت کردند، اگر بخواهم باز یک تحلیل دقیق تر یک خورده به این اشاره بکنم، ببینید در دوره جاهلیت، یک یاز چیزهایی که در فرهنگ عرب جاهلی جا افتاده بود و معروف بود عرب جاهلی را به این می شناختند الآن هم بگویید بعنوان شاخصه عرب جاهلی می شناسند، بحث غارت گری است دیگر، خب این چیزی که در فرهنگ عرب جاهلی بود از این استفاده شد، این چیزی را که پیامبر از بین برده بود آمدند دوباره زنده اش کردند، و یک عده افرادی که دین دار نبودند، نمی خواهم بگویم همه، نه ما خیلی از افراد خوب هم داشتیم در آن دوره، اما یک عده از افرادی که اینها دین دار نبودند، اینها به هدف غنیمت می آمدند میدان جنگ، و اینها با این فرهنگ، آنکه در خونشان بود بحث غارت گری از آن طرف، از اینطرف هم با این هدف هم آمده جنگ که غنیمت بگیرد ولو مسلمان مقابلش است، حالا این در  مقابل حکومت علوی قرار می گیرد در جنگ جمل می آید پیشنهاد می دهند که بیایید غنیمت بگیریم که حضرت ناراحت می شوند می گویند آقا شما همسر پیامبر را که می خواهد غنیمت ببرد؟ و اینها را پس می زنند در جنگ صفین به همین منوال و بعد هم نهایتاً در جنگ صفین هم اجازه می دهند اینها چهارتا شمشیر و نیزه ای که جا مانده بردارند نه چیز دیگر اجازه نمی دهد، خب این افراد طبیعی است25سال کیسه هاش را  طور دیگر پر کرده، حالا معلوم است که این آقا را واجب الإطاعه نمی داند، معارفش را که از ابو حریره گرفته، از نظر مالی هم که این آقایان معلوم نیستند او را سیر بکنند به جهت اینکه ناحق است،خب حالا این مقابل امام حسن می ایستد، مقابل امیرالمؤمنین می ایستد، لذا وقتی حس می کند ببینید تا الآن چه بسا به این نیت می جنگید خب آقا بلاخره یک شمشیر و نیزه ای از معاویه گیرمان بیاید یک چیزی بتوانیم بدست بیاوریم، دنبال امام راه افتادیم حالا برویم درواقع دنبال معاویه، خب این وقتی می بیند که امام (علیه الصلاة و السلام) همچین درخواستی را اجابت نمی کند دور امام را خالی می کند.

مجری:

یعنی عقل معاش بر عقل معاد غلبه می کند امام باوری و امام محوری هم از زندگی از بین می رود.

استاد روستایی:

از بین می رود آن وقت علاوه بر اینکه ببینید ما در این لشکر فقط این آدم ها را نداریم ما افرادی مثل خوارج را داریم که این در بخش جامعه شناسی کوفه می خواهم به آن بپردازم ببینید شهر کوفه یک شهری است که زمان خلیفه دوم درست  شده آقای سعد ابی وقاص می آید و افراد این را درست می کنند؛ خب این شهر یک شهر هم به لحاظ نظامی موقعیت ویژه دارد، به لحاظ اقتصادی هم بلاخره در عراق است و دجله و فرات، که به لحاظ حاصل خیزی و آبرسانی این موارد یک موقعیت خیلی خوب دارد، به لحاظ جغرافیایی، به لحاظ حاصل خیزی قابل توجه است و به لحاظ نظامی هم یک مرکزیت خوبی برای نیروهای نظامی و پادگان خوبی است، این سبب می شود که افراد مختلف به این شهر و دیار مهاجرت بکنند، ما در اینجا خوارج را می بینیم در کوفه، و  مثلاً همان قطام که در کوفه ساکن بود یا اشعث بن قیس کندی که نیروی نفوذی معاویه بود و کلید بحث خوارج را زد، بحث خوارج را کلید زد در واقع ابن ملجم در خانه او یک ماه بود و بعد با مشورت و با همکاری او امیرالمؤمنین را به شهادت رساند، اینها همه در کوفه هستند اینها فکر خارجی دارند بله قطام که پدر و برادرش خوارج بودند، اشعث هم یکی از به نظر بنده بله در صف نهروانی ها نیست در مقابل حضرت اما خب یک شخصیت منافق است که تفکرش تفکر خارجی است و حضرت از به عنوان منافق بن کافر یاد می کند؛ خب این اشعث کوفه است.

مجری:

و این آدم های مرموز هم خیلی آزار دادند.

استاد روستایی:

بله آدم های مرموزی که  عقبه دارند، آدم های مرموزی که عده و عُده دارند، ببینید اصلاً آن غالب لشکر

امیرالمؤمنین قبیله کنده است رئیس قبیله کنده چیست اشعث بن قیس؛ یعنی این افراد این مهره ها باید در موردشان حرف زده بشود که البته حالا این اشعث عقبه اش چیست و  اینها بماند یک بحث مفصلی است ما این را بحث نمی کنیم.

مجری:

و این قبیله گرایی هم بحثی است حاج آقای روستایی چون بلاخره اینجا ایستگاه اندیشه است باید فکر کنیم کسانی که مخاطب ما هستند یا محب اهل بیت هستند، این مباحث را باید بیشتر بشنوند، بیشتر تأمل کنند راجع به آن، یا اینکه کسانی که بلاخره می خواهند یک مسیر حقی را ان شاء الله بشنوند و به سمتش گرایش پیدا کنند یا بعضی ها هم که می خواهند شبهه کنند آن دیگر کاری به آن نداریم؛ اما مثلاً می گویم اینکه می گویند شمر جانباز صفین است آن هم می گویند بر اساس  بر اثر همان قبیله گرایی در همان جمع بوده؛ یکی از نکات اینکه فرمودید بلاخره آن قبیله ای که رئیس قبیله اشعث است، خب ممکن است با یک اشاره اشعث میدان را خالی کنند.

استاد روستایی:

بله و حالا بحث شمر هم که فرمودید بحث قبیله گراییش اش هست یک بحث این هم است که من یک جورایی این را چه بسا از جریان تاریخ می گیرم، اصلاً نقل هایش ضعیف است، یعنی دوتا نقل فرض بکنید در وقعة الصفین آمده

مجری:

همان بحث اول که مورخین گاهی وقت ها فتنه کردند در این قصه

استاد روستایی:

بله یک خورده بحث تخصصی می شود یعنی بیش از این نمی خواهم وارد مباحث تخصصی بشوم و گر نه ما مکاتب تاریخ نگاری را اگر بررسی کنیم، مکتب مدینه چه خصوصیاتی داشته، مکتب اندلس مکتب شام، مکتب عراق، اینها هر کدامشان چه شخصیت هایی در آنها بوده بعد گرایشات حکومتی اینها موقعیت های سیاسی اجتماعی این مورخین را عرض می کنم در این مکاتب تاریخ نگاری، خب اینها هر کدام چطوری بوده، خیلی حرف ها می شود زد، بینندگان عزیز می توانند تاریخ نگاری آقای رابینسن را مطالعه بکنند یا مثلاً می توانند تاریخ نگاری هایی که در این زمینه آقای دکتر عالم زاده و دیگران نوشتند آنجا می شود مراجعه بکنند بعضی از مباحث را لا به لای آن مباحث بتوانند بدست بیاورند.

مجری:

بحث را ادامه می دهیم ایستگاه اندیشه با حاج آقای روستایی عزیز راجع به جامع شناسی کوفه نکات دیگری می فرمایند بعد هم ان شاء الله راجع به محتوای صلح نامه بفرمایید.

استاد روستایی:

خواهش می کنم عرض می کنم خدمت تان در پاسخ به آن سؤال تان که در مورد تقیه، فرمودید چرا امام کشیده شد به این سمت؛ خب گفتیم بلاخره معارف دینی شان را از امثال ابو حریره گرفته بودند، خروجی آن اطاعت از امام حسن نمی شود بعنوان امام منسوس از جانب پیامبر، این نمی شود و از آن طرف یک بحثی در باره خلق و خوی مردم کوفه که گفتیم این افراد با چه منشی در دوره های قبل خو گرفته بودند و چطور شده بود که اینها به این سمت و سو آمده بودند و اینها وقتی در دوره های قبل کیسه هایشان پر می شد از غنیمت حتی از اموال مسلمان ها، حالا اینجا دیگر نمی توانند این کار را انجام بدهند لذا اینجا مجبور هستند که بایستند مقابل حضرت وقتی، می بینند که حضرت اجازه به آنها نمی دهند که اینها غنیمت از مسلمان بگیرند، برنمی تابند و مقابل حضرت ایستادگی می کنند.

اما جامعه شناسی  کوفه ببینید من عرض کردم این شهر یک شهر مهاجر خیز است، خب بخاطر آن موقعیت جغرافیایی، هم موقعیت اقتصادی، هم موقعیت نظامی که دراد افرادی که در این شهر هستد برخی شان خوارج هستند، یا حداقل فکر خارجی دارد، امثال اشعث بن کندی که خیلی عده و عُده هم دارد و خلاصه یک آدم معروفی است و زمان عثمان هم بلاخره حاکم آذربایجان بوده و خیلی امکانات در اختیارش بوده خب اینها یک افراد هستند، قطام هست که پدر و برادرش اینها خارجی بودند و افراد دیگری از خوارج که در این کوفه حضور دارند، افراد دیگری که در این کوفه هستند تابعان بنی امیه هستند، یعنی یکسری از خود کسانی که خودشان یا اموی هستند از تیره و قبیله بنی امیه هستند و یا طرفداران بنی امیه هستند و کسانی هستند که اطاعت از اهل البیت را واجب نمی دانند، ببین ما افراد مثل أبو موسی اشعری را داریم، اصلاً أبو موسی چرا در جنگ جمل نیامد؟ چرا نگذاشت مردم در جنگ جمل بروند در رکاب امیرالمؤمنین؟ چه شد که پای امام حسن«ع» وسط کشیده شد، پای عمار وسط کشیده شد، پای مالک اشتر وسط کشیده شد و اینها آمدند مالک آمد با فریاد او را از قصرش کشید بیرون

«إنک لمن المنافقین قدیماً»

تو از قدیم منافق بودی

چرا أبو موسی در این کوفه حضور دارد و مقابل امیرالمؤمنین می ایستد و بعد هم رویکرد خوبی نسبت به امام حسن«ع» ندارد، این آدم با یک دستخط که برای رسیده و من در برنامه های قبل گفته ام دستخطی از عایشه برای او رسیده نگذار مردم جذب علی یابن أبی طالب بشوند، می آید مقابله می کند، بعد این از ترس جانش است که می رود کنار که مردم می آیند یک سری در لشکر امیرالمؤمنین، ولی این تفکر أبو موسی وجود دارد، ببینید ما یک زمانی می گوییم یک آدم فاسدی در یک رأسی قرار دارد اما یک زمانی می گوییم تعداد بسیار زیادی آدم این تفکر این را قبول کرده اند دنبال او بوده اند در واقع یک جورهایی به او رأی داده اند، این تفکر اینها را چه کار بکنیم؟ شما این فاسد را بگذارید کنار این تفکر در بین یک عده است

مجری:

یک بار یک شخصی یک شخصیت می شود که در خیلی ها حلول می کند

استاد روستایی:

دقیقاً، ببینید امثال أبو موسی ها در اینجا حضور دارند و لااقل اگر خود شان هم حضور فزیکی نداشتند تفکر شان حضور دارد، این ها هم یک دسته هستند.

یک دسته افراد موالی هستند، موالی حالا یا اسیران آزاد شده بودند یا هم پیمانانی بودند که اینها هم باز خود شان یک جریان مستقل نیستند، ما در بین موالی افرادی را فرض کنید به عنوان شیعه اهل البیت داریم مثل کیان ایرانی، افرادی هم مثل رستم غلام شمر را داریم که او هم ایرانی است ولی دوتا گرایش

مختلف است، این یک سمت است او یک سمت دیگر است، پس این هم یک سری به عنوان موالی بودند که در کوفه با گرایش های فکری مختلف بودند.

یک عده به نام شیعه بودند اما شیعه اعتقادی امروز نه، کسانی که تنها عثمان را از امیرالمؤمنین متأخر می دانستند می گفتند علی از عثمان بهتر است وگرنه خلافت خلیفه اول و دوم را قبول داشتندفقط می گفتند این اهل البیت مقام معنوی شان فرض بکنید مثلاً از عثمان بهتر است تازه به خلیه اول و دوم هم سرایت نمی دادند که جمعیت خیلی زیادی هستند اینها در کوفه.

و یک عده قلیلی هم شیعیان اعتقادی هستند در کوفه در مقابل اینهمه جمعیت، حالا شما ببینید خوارج، نمی دانم، بنی امیه، طرفداران فکر اموی، موالی که خیلی های شان یا طرف خارج هستند یا طرف امویان هستند و یا فکر اموی را دارند و شیعه لقوی در واقع که فقط امیرالمؤمنین را از نظر تقوا از نظر مقامات معنوی بالاتر از عثمان می دانند فقط، کنار آن یک دانه جمعیت قلیل شیعه اعتقادی. این جامعه امام را به تقیه می کشانند طبیعت قصه این است، بله خب چرا امام از اول رفت برای اینها فرمانروای بکند؟ خب اینها خواستند، امام هدایتگر است وقتی از امام درخواست می کنند که آقا شما بیا ما امام نداریم ما می خواهیم، دارد ظلم می شود اذیت مان می کند امام مظهر رحمت الهی است، امام مظهر ظلم ستیزی است طبیعتاً امام وظیفه دارد اجابت بکند، اگر اجابت نکند می گویند آقا ما خواستیم از ظلم نجات پیدا کنیم شما نخواستید جدتان اینطوری نبود جدتان با یهود می جنگید، جدتان با طواغت زمان می جنگید چرا شما نمی جنگید؟ خب امام می آید وسط میدان، اما این جامعه وقتی می بینند کیسه ای پر نمی شود کنار امام مقابل حضرت می ایستند، لذا ما می بینیم همان خوارج به حضرت خنجر می زنند بعد از این ماجرا. این نسبت به جامعه شناسی.

مجری:

حالا این یار شناسی بود، خود دشمن شناسی هم بحثی است یعنی وقتی دشمن امام«ع» کسی است مثل معاویه که خیلی موزی است، خیلی شیطنت دارد، خیلی مرموز است گاهی وقت ها، یک چیزهای را رعایت می کند در ظاهر، واقعاً کار را سخت می کند و آن تقیه ای که حاصل می شود هم از این جبهه است هم از جبهه مقابل، یعنی یک جورهای به حضرت تحمیل می شود این قصه.

استاد روستایی:

بله ببینید اصلاً سیاست معاویه سیاست تجهیل است یعنی القای جهل به جامعه بر خلاف یزید، یزید اینطوری نیست، یزید هر چه دارد در رو است معاویه رو بازی نمی کند اما این معاویه یک شخصیت مرموز است که حتی نسب اهل البیت را از شامی ها پنهان می کند، نامه می نویسد برای آقا امیرالمؤمنین که بله من پدرم در جاهلیت نمی دانم تاجر بوده و بزرگ بوده و من در جاهلیت جایگاه داشتم و الآن هم من امیر هستم و حضرت شروع می کند فضائل خودش را نوشتن، تاریخ مدینه در موردش نقل می کند می گوید معاویه گفت این نامه را پنهان کنید شامهی ها ببینند آن چیزی که نباید بفهمند می فهمند، اینها اصلاً حتی معلم می گرفتند برای بچه های شان، «أبو جعفر اسکافی» در «اَلْمعیار و المُوازنة» نقل می کند در صفحه 19 می گوید اینها معلم می گرفتند برای بچه های شان بعد درس نامه تنظیم می کردند بعد می گفت در این کتاب اینطوری بنویس برای بچه اینطوری درس بده؛ خلیفه اول أبا بکر، خلیفه دوم عمر، خلیفه سوم عثما، خلیفه چهارم معاویه، اصلاً اسم امیرالمؤمنین و اسم امام حسن مجتبی«ع» در درس نامه های بچه های بنی امیه حذف شده بود، اصلاً فاکتور گرفته بودند از صحنه سیاسی قلم گرفته بودند اینها، بچه های شان را اینطوری اینها بزرگ می کردند، و موارد دیگر حالا من نمی خواهم خیلی وارد آن قصه بشوم، در پیغام های که معاویه می دهد به امیرالمؤمنین مثلاً می گوید برو به علی بگو من با 100 هزار لشکر اینطوری دارم با تو می جنگم یک لشکری که هرّ را از برّ تشخیص نمی دهند، کار به جای می رسد که مردم زمان معاویه باور می کنند که کدو را باید ذبح شرعی بکنند، عمر و عاص به معاویه می گوید که معاویه فکر کردی جایگاه داری اینها دور تو را گرفته اند؟ می گوید که خب بله، می گوید نه اینطوری نیست بخاطر آن درهم و دینار تو است، می گوید چطور؟ می گوید کاری ندارد صبر کن برایت ثابت می کنم؛ می رود می گوید خلیفه گفته کدو باید ذبح شرعی بشود

«القرع تذبح»

کدو باید ذبح بشود

مغازه می زنند ذبح شرعی کدو بسم الله الرحمن الرحیم کردن کدو را می زدند می خواهند بخورند، یعنی یک وضعیت جهالت تا اینجا، خب حالا این جامعۀ جاهل امام مفترض الطاعه نمی شناسد و امام مجبور است به این عرصه می رود، بله ببینید خیلی ها می دانستند امام منصوب است خیلی مردم می دانستند اما یک سری بالاخره آن مسائل مالی شان، آن تعلقات دنیوی شان اجازه نمی دهد و یک سری هم که سکوت اختیار می کنند و اصلاً بی تفاوت هستند و عافیت طلب هستند، یک سری مثل قیس بن سعد بن عباد سینه جاک امام هستند اما کم هستند این افراد، لذا امام در نهایت به دالان تقیه هدایت می شود.

مجری:

خیلی ممنون هستم، اما راجع به محتوای این صلحی که بین امام مجتبی و معاویه نوشته می شود و البته معاویه هم به آن پای بند نیست.

استاد روستایی:

ببینید نسبت به محتوای صلح اصلاً آیا، عرض کردیم که امام حسن«ع» اصلاً تقاضای صلح نکرده، این یک، معاویه تقاضای کرده و این که امام حسن«ع» سعی می کنند: 1- بیایند تقاضا کننده صلح معرفی بکنند به دو غرض است؛ یک غرض این که امام اگر بخواهد بجنگد حکومت طلب است، یعنی امام در واقع یک فرد زاهد عابد کنار آمدۀ با طاغوت امام را معرفی بکنند این یک جهت مهم است که می آیند این مسئله را مطرح می کنند و دوم اینکه امام را دنیا طلب قلمداد بکنند که بله این آمد گفت من خراج دارابجرد را می خواهم، من نمی دانم سالانه 100 هزار دینار می خواهم نمی دانم چه می خواهم، چه می خواهم، اینها را می خواهند امام را ایطوری معرفی بکنند یک فردی که به دنبال دنیای خودش است و اصلاً مشکلش با طاغوت نیست با معاویه راحت کنار می آید خودش هم می رود تقاضای صلح هم می کند، ما وقتی این مسئله را ردیابی می کنیم آن بخشی که امام را می خواهد یک جورهای فریب خورده قلمداد بکند یک روایت عباسی است در تایخ، یعنی حکومت بنی عباس، به نظر می رسد جعل بنی عباس است چرا؟ در دوره منصور دوانیقی لعنت الله علیه، این آقا شخصیتی است که با بنی الحسن درگیر است با محمد نفس

الذکیه درگیر است مشکل جدی برایش درست کردند، لذا به دنبال تخریب شخصیت امام حسن«ع» است که بحث نمی دانم کثیر الطلاق بودن و بحث نمی دانم فریب خوردن امام را منصور می آید مطرح می کند، شما ملاحظه بفرمایید در کتاب  «مروج الذهب مسعودی» جلد سوم اینجا، مسعودی در صفحه 249 می گوید خراسانی ها آمدند پیش منصور اهل خراسان، منصور منبر رفت و حمد و ستایش خدا را گفت در مورد آقا امیرالمؤمنین یک نکاتی می گوید که نکات بسیار بدی است و غلط است به لحاظ تاریخی، بعد می آید می گوید:

مروج الذهب ، مسعودی، ج 3، ص 249

«ثم قام بعده الحسن بن علی فوالله ما کان برجل عرضت علیه الأموال فقبلها و دَسَّ إلیه معاویه إنی أجعلک ولیَّ عهدی»

می گوید معاویه او را گول زد دسیسه کرد گفت من تو را جانشین خودم می کنم تو کوتاه بیا، امام گفت:

«فخلعه»

معاویه او خلع کرده امام هم آن جامه خلافت را برای معاویه در آورد

«و سلمه إلیه»

تسلیم معاویه کرد جامه خلافت را، اینی که آقای منصور دوانیقی دارد می گوید، بله امام حسن«ع» خودش آمد خودش را خلع کرد چرا؟

«دَسَّ إلیه معاویه»

معاویه دسیسه کرد اما اینطوری امام پذیرفت گفت خب باشد ما که می خواستیم به خلافت برسیم حالا معاویه چندسال خلافت می کند بعدش هم ما، بعد هم ما خلافت می کنیم، یعنی ببینید امام را چطوری دارد منصور نشان می دهد برای اینکه شخصیت امام«ع» را خراب بکند که به واسطه او بنی الحسن را زمین بزند و حالا بحث های دیگری هم منصور مطرح می کند.

مجری:

نسلی از امام حسن که اهل قیام بودند و نسل در نسل، حالا بنی عباس آنها را تهدید میبینند میخواهند

از ریشه شبهه ایجاد کنند.

استاد روستایی:

و اینها ببینید هم آمدند بین بین الحسن و بین الحسین اختلاف انداختند و هم از آن طرف آمدند ریشه بنی العباس را زدند و بعد هم آن محمد نفس الذکیه را کشتند  و بعد هم قیام های دیگر.

مجری:

جالب است یعنی خیلی از این تحریف های تاریخی در زمان بنی العباس است اصلاً زمان بنی امیه هم نیست حتی.

استاد روستایی:

بله به مدد عروة بن زبیر، پسر زبیر که خودش زبیری است یعنی گرایش زد اهل البیتی دارد، از آن طرف مورخ دربار عمر بن عبدالعزیز است و بعد این آقای عروة بن زبیر می آید در درون آنها، یا به مدد آقای اوزاعی، اوزاعی محدث و مورخ شام است گرایش اموی دارد دوره بنی عباس می آید  کوچ می کند سمت بنی عباس می آید اینطرف، یا به مدد ابن اسحاق، اصلاً به او پول می دادند از کتاب های تورات و انجیل و اینها می آورد داخل تاریخ اسلام .

مجری:

جنگ نرمی که می گویند چقدر هم سردار و سر باز دارند

استاد روستایی:

یک جنگ نرم اساسی در دوره پسا نبوی ما داریم آنجا کلید می خورد و بعد ادامه پیدا می کند که اینها چقدر یار گیری می کنند این سران این کسانی که دارند تاریخ نگاری می کنند چه افرادی را اینها استخدام می کنند و از او می خواهد که چیکار بکن چیکار نکن یکی یکی اصلاً می آید جعل می کند برای بنی امیه، حالا اگر فرصت بشود ما در برنامه ایستگاه اندیشه بنا داریم که بگوییم یک سری موارد این چنینی را.

اما برویم سراغ مفاد صلح حضرت و که چه بوده و چه مسئله ای بوده؛ ببینید ما یک نامه ای از معاویه داریم یک نامه  از امام حسن(ع)، ما در مفاد صلح امام حسن(ع) در کتاب «الفتوح ابن اعثم» که از مصادر قدیمی است یعنی مورخ کتاب سال 314 از دنیا رفته ابتدای قرن چهار است، جلد چهارم می آید یک بحثی را مطرح می کند ببینید:

الفتوح، ابن اعثم، متوفی 314، ج 4

بحث بیعت امام حسن(ع) با معاویه:

عبدالله بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب بن هاشم را صدا زد، این عبدالله بن نوفل چه کسی است؟ خواهر زاده معاویه است ابن أخت معاویه، به او گفت که:

«صر إلی معاویه»

برو پیش معاویه و به او بگو مفاد صلح حضرت همین است هیچ چیزی دیگر نیست؛ اگر به مردم امنیت می دهی، اگر مردم در امنیت هستند بر جان و مال و اولاد و زنان شان متعرض اینها نمی شوی

«بایعتک»

من با تو بیعت می کنم، یعنی خلافت مال تو باشد اگر در امان هستند مردم، چرا؟ چون در دوره معاویه خیلی بحث عمیقی است حالا یک روز اگر بتوانیم این گونه های دشمنی با اهل البیت را در دوره اموی عرض خواهیم کرد خدمت بینندگان، در دوره امو کار به جای رسیده بود که اگر به طرف می گفتند کافر از شیعه راحتر بود، خانه های شان را تخریب می کردند نمی دانم زن و بچه شان را زندان می کردند ما حتی داریم طرف را می رفتند دستگیر کنند دست شان به او نمی رسید خانم او را دستگیر می کردند مثل آمنه بنت شرید که همسر عمرو بن حمق خزاعی است

«فحبسها حسباً طویلا»

عبارت و گزارش های تاریخی این است، معاویه در دمشق این را آورد در یک زندانی عبس طولانی، بعد هم سر عمرو بن حمق را بریدند انداختند در دامنش همینطوری، بعد هم به آن زندانبان گفت بی ایست ببین چه می گوید وقتی سر را می اندازی، ریخت به هم معاویه را، این خانم مثلاً حدود 70 و خُرده ای سنش است لشکر و اصلاً هیمنه معاویه را ریخت به هم، با مناجاتی که با این سر می کند که حالا إن شاءالله در بحث گونه شناسی به آن می رسیم این را خواهیم گفت که چه اتفاقی افتاد.

مجری:

این اشارات تاریخی خیلی خوب است هم مصداق بیان مباحث عملی است و هم اینکه باور ما را خیلی قویتر می کند.

استاد روستایی:

یا مثلاً حقوق کل عشیره طرف را قطع می کردند از بیت المال، حالا چرا امام(ع) این را می گوید؟ یعنی می خواهم بگویم این جمله امام برآیند یک فرع، یعنی دارد یک حکایتگر و حاکی یک فرهنگی است که دولت اموی در جامعه به اجرا گذاشته یک سیاستی است که دولت امویه در جامعه به اجرا گذاشته، اما اگر مردم جان شان، مال شان، اولاد شان و همسران شان، خیلی این حرف است، ببینید امام کاری به کافر حربی به آن معنا اینجا ندارد، این مردم یعنی چه کسی؟ یعنی مسلمانان، ناموس مسلمان در امان نبود در آن دوره، اگر نه اگر امان نمی دهی

«و إن لم تؤمنهم لم أبایعک»

با تو بیعت نمی کنم

تمام شد این مفاد حرف امام حسن(ع) است نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد، حالا ببینید

«فقدم عبدالله بن نوفل بن الحارث علی معاویه»

خواهر زاده معاویه آمد پیش دایی خود

«فخبره بمقالة الحسن»

گفت آقا امام حسن اینطوری گفته، معاویه گفت که:

«صل ما أحببت»

می خواهی تو بگو، تو بگو چه بگوییم به خواره زاده اش گفت، خواهر زادش گفت که ببینید من یک شروط، اینجا دارد که:

«أمرنی»

به من امر کرده که شروطی به تو بگویم که اینها نیست امام حسن(ع) همچین امری نکرده، شما دیدید

که حرف امام حسن(ع) آن بالا بود اینها را در مصادر تاریخی از خودش اضافه کرد این، چه است این شروط؟ بگو من انجام می دهم، یک: ولایت امر بعد خودت را به او بدهی، 2: هر سال

«خمسة آلاف ألف درهم من بیت المال»

پنج هزار هزار، پنج میلیوم درهم از بیت المال به او بدهی، خراج دارابجرد را که از سرزمین فارس هست آن را هم به او بدهی و مردم هم در امان باشند، معاویه گفت باشد، بعد معاویه یک کاغذ سفید طلب کرد این را یک مهر ام زد و به او گفت این را بگیر ببر پیش امام حسن بگو هر چه دوست دارد بنویسد این هم مهر و امضای من، آقای عبدالله بن نوفل آمد پیش امام حسن(ع) و یک سری اشراف قریش و اینها هم آنجا بودند و اهل شام و گفت که معاویه هر چه گفتی اجابت کرده، بعد امام حسن(ع) فرمودند:

«أما ولایة الأمر من بعده فما أنا بالراغب فی ذلک»

اصلاً من رغبتی به این ندارم، یعنی چه؟ نه اینکه من حکومت نمی خواهم نه، همان جوابی که امام رضا(ع) به مأمون دادند که گفت آقا من تقدیم شما می کنم، گفت اگر مال تو است حق نداری تقدیم بکنی اگر مال تو نیست چه کسی گفته این تصرف بکنی، اصلاً این حرف ها نیست

«و لو أردت هذا  الأمر لم أسلمه إلیه»

اگر من دنبال این بودم که جانشین معاویه بشوم اصلاً من این را به او نمی دادم، من کریمانه گذشتم که خون مردم حفظ بشود نه اینکه دنبال این باشم که من به یک نان و نوای برسم بعد بگویم حالا فعلاً شما آقای معاویه حکومت بکن سلطان بعد، بعد از شما من می آیم، اینکه نمی شود که،

«و أما المال فلیس لمعاویة أن یشرط لی فی المسلمین»

اصلاً معاویه چه حق دارد که در اموال مسلمین برای من شرط و چیزی بگذارد؟ اصلاً مال مسلمین است مال معاویه نیست، یعنی ببینید اینها همه نشان دهنده چه است؟ نشان دهنده این است که خواهر زاده او اینها را اضافه کرده چیزی دیگری نیست.

«ولکن أکتب غیر هذا»

غیر اینها را بنویس

بعد امام حسن(ع) یک کاتبی را دعوت کردند گفتند بیا تو بنویس

«هذا ما اصطلح علیه الحسن من علی بن أبی علی معاویة بن أبی سفیان»

چه بنویسیم؟

1-اولاً ولایت امر را به او تسلیم می کنم به شرط اینکه

«أن یعمل فیهم بکتاب الله و سنة نبیه و سیرة الخلفاء الصالحین»

اولاً به کتاب خدا عمل بکند، سنت رسول خدا، سیره خلفای صالح

یک کسی شاید اینجا برایش شبهه بشود این خلفای صالح مقصود چه کسی است؟ ما در طول قرآن که ملاحظه می کنیم واژه خلیفه به عنوان خلفای صالح برای انبیاء به کار رفته

«يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ»

ما تو را خلیفه قرار دادیم

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»

 عبارت های شبیه این که در قرآن فراوان داریم، پس سیره خلفای صالح منظور انبیای الهی و آقا امیرالمؤمنین(ع) و خود امام حسن مجتبی(ع) است چرا؟ چون ببینید شاخصه ای که قبل از این سیره خلفای صالح می آورد چه است؟ دوتا مسئله عمل به کتاب الله و سنت پیامبر، همان شرطی است که وقتی عبدالرحمن بن عوف آمد از امیر المؤمنین بیعت بگیرد گفت آقا من با تو بیعت می کنم به شرط اینکه به کتاب خدا سنت پیامبر و سیره شیخین ابو بکر و عمر عمل کند، حضرت فرمودند کتاب خدا باشد سنت پیامبر هم باشد و اجتهاد رأیی، نظر خودم من نه به آن نظر عمل نمی کنم، پس این نکته هم در ادبیات امام حسن(ع) من باب سیره خلفای صالحین مقصود همان انبیاء است سیره انبیاء و پیشوایان الهی، این یک.

2-معاویه بعد از خودش حق ندارد خلافت را به احدی بدهد، این یک نکته است، چون اصلاً معاویه اساساً همچین جایگاهی ندارد، جایگاه خلافت و امامت الهی است مگر دست معاویه است که به من ببخشد یا به کس دیگر ببخشد؟ حق ندارد، یعد یک عبارتی دارد:

«بل یکون الأمر من بعده شوری بین المسلمین»

بلکه بعد از این بگذارد به عنوان اینکه مسلمین در این زمینه نظر بدهند شورای مسلمین، این یعنی چه؟ این خیلی مهم است، مگر اهل البیت(ع) به خلافت شورای معتقد بودند؟ چرا این عبارت آمده اینجا؟ نکته اش این است این عبارت با توجه به آن جامعه شناسی مردم که شامی ها را عرض کردم چطوری بودند کوفی ها را عرض کردیم که چطوری بودند، آنها که به امامت منصوص معتقد نیستند تنها چیزی که مردم را نجات می دهد از خلافت مورثی معاویه این تاک تیک است، امام می خواهد  از آن خلافت و سلطنت و پادشاهی معاویه، آن سلطنت مورثی که معاویه دارد مردم را نجات بدهد لذا این چیز را مطرح می کند.

مجری:

کما اینکه خیلی ها خلافت یزید را نپذیرفتند یعنی آن شورایی که حضرت می گویند.

استاد روستایی:

یعنی مقابله کردند معاویه سعی کرد اینها را از بین ببرد، این هم نکته دوم.

نکته سوم:

«و علی أن الناس آمنون حیث کانوا من عرض الله»

مردم باید در امنیت باشند

«فی شامهم و عراقهم و تهامهم و حجازهم»

در تهامه و عراق و شام و حجاز و در تمام اینها باید امنیت باشد، این هم نکته بعدی.

«رابعاً، و علی أن اصحاب علی و شیعته»

اصحاب امیرالمؤمنین و شیعیانش

«آمنون علی أنفسهم و أموالهم و نسائهم و اولادهم»

یعنی ناموس شیعه در امنیت نبوده در دوره این پادشاه اموی، ببینید می گوید اینها همه شان در امنیت باشند جان شان، مال شان، زنان و ادلاد شان.

اینها همین کار را کردند در واقع حرَّ یزید هم همین کار را کرد معاویه هم در الغارات ثقفی بینندگان عزیز

مان ببینند که بسر بن ارطاة را فرستاد چه جنایاتی مرتکب شد، زنان اینها هم در امنیت نبودند.

«و علی معاویة بن أبی سفیان بذلک عهد الله و میثاقه»

عهد خدا و میثاق خدا و خلاصه باید به این اعطی بکند.

«خامسماً، لا یبغی للحسن بن علی و لا لأخیه و لا لأحد من أهل بیت النبی قائلة سراً و علانیة»

نسبت به امام حسن و نسبت به امام حسین و هیچ یک از اهل بیت پیغمبر این نباید قائله ای علم بکند چه در پنهان چه در آشکار.

معلوم است وقتی امام دارد این حرف را می زند معلوم است علاوه بر آن آشکار خودش در پنهان قائله درست می کرد اصلاً نمی گذاشتند فضائل اهل بیت مطرح بشود، من خدمت شما عرض کردم امثال آن درس نامه ها آن قائله های پنهانی است یعنی بعضی از آن قائله های پنهانی است، یا مثلاً برخوردهای که با اصحاب امیرالمؤمنین دارند صعصعه شروع می کند در مسجد فضائل امیرالمؤمنین گفتن بعد مغیرة بن شعبه می آید یقه صعصعه را می گیرد حق نداری در علم فضائل علی را بگویی، می گوید برای چه؟ می گوید همه اینهایی که می گویی من می دانم تمام اینها را، مصادر تاریخی اهل سنت اینها ظبط کرده اند، می گوید همه اینهایی که تو می گویی من می دانم علم دارم خوب هم می دانم همه شان درست است اما یک چیزی به تو بگویم از طرف حکومت مأمور هستیم علیه علی و شیعیان علی عیب تراشی بکنیم، مأمور هستیم، قائله ها درست کردند علیه اهل بیت، امام فرمودند این کار را نباید بکنید.

«ولا یخیف أحداً منهم فی أفق من الآفاق»

در هیچ افقی در هیچ جایگاهی در هیچ جای این سرزمین هیچ کدام از اینها نباید مورد هجمه قرار بگیرند و مورد درس قرار بگیرند.

«و شهد علی ذلک عبد الله بن نوفل بن الحارث و عمر بن أبی سلمة و فلان بن فلان»

که اینجا در این کتاب اسمش نیامده و در بعضی از موارد مطالبی گفته شده است، اینها را هم شاهد گرفتند، مفاد صلح امام این است نه امام دنبال حکومت معاویه بود نه خیر امام حسن(ع) معاویه را طاغوت می دانست و اصلاً حقی بر خلافت معاویه قائل نبود.

مجری:

و چقدر هم این محتوا عزت مدارانه است یعنی عزت به مؤمنین دارند می دهند حضرت با همین شرایطی که مطرح می کنند.

استاد روستایی:

دقیقاً همینطور است

مجری:

آدم آنجا واقعاً تعبیر با شکوه ترین نرمش قهرمانانه را می فهمد در همین محتوای که از حضرت به ما رسیده است.

استاد روستایی:

دقیقاً این است اصلاً حضرت نه دنبال پول است نه دنبال این است که اصلاً مشروعیتی از او بگیرد سراسر طاغوت است او با او مقابله می کند، کما اینکه سیره اهلب بیت همین بوده است.

مجری:

در این زمانی که باقی مانده از گلپایگان آقا حمید رضا تماس گرفته اند خدمت شان عرض سلام و شب بخیر داریم، آقا بفرمایید بسم الله.

بیننده:

سلام علیکم

مجری:

خوب هستید إن شاءالله؟

بیننده:

زنده باشید، عرض سلام و ادب دارم خدمت حاج آقا روستایی عزیز و مجری عزیز

استاد روستایی:

وعلیکم السلام و رحمة الله

بیننده:

من دوتا سؤال کوچک سریع مطرح می کنم و مزاهم تان نمی شوم ، یکی اینکه حاج آقا فرمودند در رابطه با روایت «انی تارک فیکم خلیفتین» وقتی با وهابی ها گفتگو می کنیم یکی از شبهاتی که وارد می کنند این است که خب اگر اهل بیت خلیفه هستند پس چرا ما حضرت فاطمه(س) را به عنوان خلیفه نمی دانیم یا شاید هم می دانیم بنده حقیر نمی دانم، یکی این را می خواستم باز کنم، و یکی هم در رابطه با اینکه وقتی با وهابی ها حرف می زنیم خیلی به قرآن استناد می کنند که صحابه خدا مبراء دانسته اینها را و پاک و مطهر هستند و آیاتی هم می آورند، می خواهم در رابطه با این آیاتی هم که در رابطه با صحابه به آنها استناد می کنند حاج آقا یک توضیح بدهند که در رابطه با چه است چه زمانی نازل شده و اینها، همین.

مجری:

خیلی خب ممنون هستم إن شاءالله موفق باشید سلامت باشید در دفاع از فرهنگ اهل بیت إن شاءالله شما هم همیشه موفق باشید، بفرمایید چهار دقیقه زمان داریم.

استاد روستایی:

ببینید  اولاً اینکه وقتی ما می گوییم «انی تارک فیکم خلیفتین» (من در بین شما دوتا خلیفه معین می کنم یکی قرآن یکی اهل بیت) یعنی خلیفه خارج از اینها نیست اما این لزوماً به معنای این نیست که تک تک افراد اهل بیت یکایک شان باید خلیفه باشند به عنوان خلیفه، نکته اش اینجا است، بله خلیفه خارج از اینها نیست یعنی مثلاً شخص أبا بکر، شخص عمر، شخص عثمان، شخص معاویه، شخص یزید و همینطور برو جلو اینها مصداق قرآن و عطرت نیستند پس در این دایره نمی گنجند، اما اینکه آیا لزوماً به معنای این است که اصطلاحاً در علم اصول به آن می گویند مفهوم وصل که می گویند وصل مفهوم ندارد، آیا لزوماً به این معنا است که ما یعنی تک تک این اهل بیت هم خلیفه هستند؟ این به این معنا نیست ممکن است یک شخصیتی مثل حضرت زهرا(س) بین اینها باشد که از مقامش چیزی کم نمی شود البته، حکمت خدا تعلق گرفته به اینکه ایشان سیاست جامعه در دست شان نباشد به عنوان خلیفه جامعه، جامعه را اداراه بکنند، اما جزء این اهل بیت هستند پس این روایت در مقام بیان این است که هر کسی که خارج از اینها است خلیفه نیست اما لزوماً آیا تک تک مصادقی که به عنوان اهل بیت شناخته می شوند آیا آنها هم باید خلیفه باشند؟ آن وقت علیرغم این، این اشکال به خود آنها هم بر می گردد، آقا این در مصادر شما است علمای شما هم علاوه در مصادر ما  در مصادر شما است و حتی علمای وهابی مثل «آقای محمد ناصر الدین البانی» در «صحیح جامع الصغیر» جلد اول صفحه 242 به نظرم اینطوری یادم می آید از گذشته خیلی قبل مطالعه کردم، آنجا دارد که  این حدیث صحیح است این روایت معتبر است، خب آقا شما جواب بدهید شما چرا حضرت زهرا(س) را خلیفه نمی دانید؟

مجری:

دست پیش گرفته اند پس نیفتند

استاد روستایی:

بله خب شما هم باید دانید، این یک باور شیعی صرف که نیست، یک باور اسلامی است شما هم باید بدانید. این نکته اول.

اما نسبت به آن آیاتی که فرمودند ببینید فرهنگ قرآن نسبت به صحابه این است که در یک جای می آید می گوید:

«أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ»

از آن طرف برخی از صحابه اگر جرمی هم مرتکب شده باشند قرآن ذکر می کند، من می خواهم این دوست مان از آن وهابی ها سؤال بپرسد؛ سوره نور آیه 11

«اعوذ بالله منم شیطان رجیم إنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ»

خطاب به صحابه است می گوید:

کسانی که به ناموس پیامبر تهمت فحشا زده اند یک دروغی گفته اند حالا صرف نظر از اینکه این خانمی که به او تهمت زده بشود چه کسی هست که اختلاف است صرف نظر، می گوید یک گروهی از شما صحابه بودند، وقتی ما می رویم بررسی می کنیم مسطح بن اثاثه است حمنه بنت جحش، حسان بن ثاب، کسانی هستند که یکی شان از انصار است یکی شان مهاجر است اهل جنگ بدر است یعنی جایگاه های ویژه ای هم دارند منافق هم نیستند، اینها تهمت فحشا به همسر پیامبر زده اند، اگر من بخواهم همه صحابه را عادل بدانم این را چیکارش بکنم؟ بالاخره تهمت فحشا و ناموس پیامبر برای من مهمتر باشد یا اینکه یک نظریه ای درست بکنم به اینکه بگویم همه آدم هستند همه خوب هستند همه چیز خوش و خرم بوده، منطق قرآن این است که این دو بخش را با هم ببینیم ما نمی توانیم «نؤمن ببعض و نفکر ببعض» بشویم که یک بخش را بپذیرم یک بخش را نپذیرم، قرآن را کنار هم بگذارید منطق قرآن می  گوید صحابه را درست ارزیابی بکن آن که خوب است روی سر ما جای دارد آن که خوب نیست مطابق پرونده اش نسبت به او قضاوت بکنیم.

مجری:

بسیارخوب وقت مان هم تمام شده یک دعای پایانی داشته باشید و برنامه را به پایان برسانیم.

استاد روستایی:

سلامت باشید، قبل از دعای پایانی یک نکته عرض بکنم، این مطلبی به من از الفتوح ابن اعثم نقل کردم فقط در الفتوح ابن اعثم نیست شاید کسی بگوید این در کتاب شیعه است بلکه در «انصاب والاشراف بلاذری» و برخی متون تاریخی هم آمده که حالا فرصت نشد ما اینها را نمایش بدهیم.

اما دعای پایانی که فرمودید:

إن شاءالله، دلمان تنگ زیارت أبا عبدالله است اربعین دلمان سوخت واقعاً خیلی سخت گذشت إن شاءالله که خداوند مدد کند هر چه سریعتر این بیماری و بلیه برداشته بشود و زیارت آقا أبا عبدالله(ع) نصیب ما و شما و بینندگان عزیز مان بشود.

مجری:

إن شاءالله

گرفتارم گرفتارم أبوالفضل

گره افتاده در کارم أبوالفضل

دعای کن دوباره چند  وقتی است

هوای کربلا دارم أبوالفضل

إن شاءالله بتوانیم به اتفاق و معرفت زیارت اهل بیت را درک کنیم و حضور پیدا کنیم در مشاهد مشرفه.

از حضور شما مرخص می شویم التماس دعا خدا نگهدار.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


ایستگاه اندیشه>

شبکه ولی عصر ایستگاه اندیشه حجت الاسلام روستایی