شبکه جهانی حضرت ولی عصر (عج)
تاریخ بدون روتوش دکتر سید محمد حسینی

قسمت بیست و ششم برنامه تاریخ بدون روتوش به کارشناسی دکتر سید محمد حسینی


 

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ : 14 بهمن 1399

برنامه: تاریخ بدن روتوش

استاد حسینی:

بسم الله الرحمن الرحیم الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما بینندگان عزیز و ارجمند شبکه جهانی ولیعصر، شما بیننده برنامه تاریخ بدون روتوش هستید برنامه ای که رسالت آن نشان دادن حقایقی از تاریخ است کمتر گفته می شود یا اصلاً گفته نشده، ما در جلسات قبل با شما در مورد یک دوگانه ای صحبت کردیم جدای از سه سؤال اصلی که در برنامه داشتیم إن شاءالله قبل از تماس ها تکرار خواهم کرد چون تعداد مطالب امشب زیاد است می خواهم خیلی بدون مقدمه ورود پیدا بکنم به بحث  مان، در مورد دوگانه ای با شما صحبت کردیم که این دوگانه برای کسانی که تعصب بیجا دارند قابل حل نیست و آن هم این است که تیم زرتشت به عنوان یکی از آرمان ها به عنوان یکی از نمادهای کسانی که می  خواهند علیه اسلام بی ایستند یا رقیبی برای اسلام بسازند یا بتراشند در مقابل تیم دیگری قرار دارد که آن تیم تیم آریایی ها است که در آن رستم قرار دارد یعنی در تاریخ براساس برخی گزارش های که زرتشتی ها دارند برخی از مورخین دارند و به صورت خاص گزارشی که شاهنامه فردوسی دارد دو تیم در مقابل هم در تاریخ قرار گرفتند که یک تیم تیم زرتشت بوده است با همراهی گشتاسب و لهراسب و اسفندیار و بهمند و جاماسب، و تیم دیگر تیمی است که آریایی ها بودند در توران و اینها به فرماندهی یا با حضور شخص رستم در مقابل همدیگر قرار می گیرند و این دو گانه برای کسی که بخواهد بگوید هر آنچه در ایران باستان بوده است خوب بوده است همۀ اینها اسطوره بودن، همه اینها به نگویی بخواهد از اینها یاد بکند، این دوگانه مشکل ساز می شود، چند جلسه در این خصوص صحبت کردیم مستندات فراوانی را تقدیم حضورشما بینندگان عزیز و ارجمند کردیم در این زمینه و امشب می خواهم به صورت خاص به یک منبع در مورد این موضوع بپردازم در مورد این اختلاف و این  درگیری و دیدگاه شما را کلاً در مورد این مسئله عوض بکنیم؛ آن منبعی که امشب می خواهم به آن بپردازم شاهنامه فروسی است، در مورد آقای فروسی برخی ها از مبلغین زرتشتی اسرار دارند بگویند ایشان زرتشتی بوده، انتظاری که داشتند از ما و برنامه  ما این بود که بیاییم ادله زرتشتی نبودن آقای فروسی را مطرح بکنیم ولی من نمی خواهم الآن این ادله را بیان بکنم اصلاً، من می خواهم اصطلاحاً بگویم به قول معروف «سلمان جدلا» باشد اصلاً ما بپذیریم که آقای فردوسی زرتشتی بوده، به کلامش می توانید پایبند باشید در مورد زرتشت یا نه؟ منبعی که می خواهم امشب از آن استفاده بکنم برای شما «سایت گنجور» هست چون تصویر گرفتن هم برای بنده راحتر بود از این سایت بخواهم بگیرم تا کتاب، هم اینکه برای شما راحتر هست نمایش آن، ببینید از آغاز داستان تا بخش 31 داستان جنگیدن و رزم رستم و اسفندیار هست «داستاد رستم و اسفندیار» در این بخش از شاهنامه می آید جنگ و رزمی را که بین آقای رستم از آریایی ها از قبیله ای بوده است که اینها آریایی بودند در سیستان و زابلستان بوده است و اسفندیار نماینده گشتاسب و نماینده زرتشت (پسر گشتاسب و نماینده زرتشت) در این جنگ و رزم داستان را آورده به چه شکل بوده است و به چه صورتی بوده است این درگیری و رزم، من عبارت را برای   تان   می  خوانم هر کس که امشب برنامه را می بیند به نظرم از این به بعد بخواهد شاهنامه فردوسی را نگاه بکند این بخش را نگاه بکند دیگر اصلاً دیدگاهش عوض بشود شاید سالها شاهنامه فردوسی خوانده شد در جاهاهی مختلف در اماکن عمومی، در منازل ولی نسبت به مسئله توجه نشد که در شاهنامه به درگیری و جنگ زرتشت و زرتشتیان با رستم و آریایی ها پرداخته شده، جنگ و رزمی بین رستم و اسفندیار مردم می شنیدند ولی دقت نمی کردند چرا همچین جنگی رخ داد دلیل این جنگ چه بود، برخی از عباراتی که در این اشعار آمده ناظر بر چه مسئله ای است؛ برویم ما بخش دوم از همان سایت را که متن شاهنامه فردوسی را آورده است سایت گنجور را با هم ببینیم:

آورده است که خب گشتاسب این توضیحاتی که ما قبلاً خدمت  شما دادیم تحت تأثیر زرتشت و آن بنگی که زرتشت به او داده بود قرار گرفت و زرتشتی شد، لهراست نام پدر گشتاسب است، باز گشتاسب یک فرزندی دارد به اسم اسفندیار و نوه ای دارد به اسم بهمن، دستوری داده شد ارجاسب در کجا بود؟ منطقه توران بود که گفته بودند خود زرتشتی ها هم و باستانگراها هم که منطقه آریایی ها بوده است اقوام آریایی بودند.

همان خواهران را بیاری ز بند

کنی نام ما را به گیتی بلند

آقای زرتشت و تیمی که داشتند درگیر شده بودند با تیم مقابل که رستم بوده است و ارجاسب بود و اینها، از همدیگر گرو کشی ناموسی کرده بودند یعنی زنان همدیگر را به اسارت گرفته بودند و برده بودند نزد خودشان، اینجا می گوید که اگر شما می خواهید یک کاری بکنید که ما نام آور بشویم نامور بشویم در دنیا باید بروید زن های که را از سمت ارجاسب گرفته شده است به اسارت برده شده چیکار بکنی آنها را؟ نجات بدهی و بیاوری، مکالمه ای است اینجا بین اسفندیار پسر گشتاسب با مادرش؛ اینجا گفته شده که

یکی تاج دارد پدر بر پسر

تو داری دگر لشکر و بوم و بر

چو او بگذرد تاج و تختش ترُاست

بزرگی و شاهی و بختش ترُاست    

اگر آقای گشتاسب بمیرد، آقای اسفندیار! اگر گشتاسب بمیرد این تاج و تخت به توی پسر می رسد و تو صاحب این پادشاهی می شوی، آقای اسفندیار این مکالمه را از مادرشان شنید پاسخ داد که

چنین گفت با مادر اسفندیار  

که نیکو زد این داستان هوشیار

یک توصیه کرد به مادرشان، حالا جالب است این هم بات رنگ دیگری مشخص کردم چون مسئله مربوط به متن برنامه ما نیست ولی حاشیه جالبی است، چه توصیه کرد آقای اسفندیار به مادرش؟

که پیش زنان راز هرگز مگوی

مادر پیش زنان دیگر نروی هیچ وقت راز تعریف بکنی، این، یک توصیه بعدی:

مکن هیچ کاری به فرمان زن

خانم ها هر کاری گفتند انجام نده، این متنی است عبارتی است که در شاهنامه فروسی آمده است که حالا نقل قول است دیگر، نقل قول است از اسفندیار زرتشتی و مکالمه ای که با مادرش دارد یک همچین جایگاهی را برای زن آنجا حالا متصور شدند که روتوش می شود دیگر، گفته نمی شود در ایران باستان گاهی چنان ملایماتی در مقابل یا علیه زنان وجود داشته است، بعد صحبت های مکالمه ای را نقل می کند و می آورد در اشعارش آقای فروسی از سخنان اسفندیار و مادرش، بعد می آید بحث به پادشاهی رسیدن گشتاسب و مسائلی که به سلطنت رسیده است گشتاسب را مطرح می کند بعد اشاره ای می کند به موبدان و عالمان دین زرتشتی همه موبدان، حالا موبد مطلق به صورت به عنوان عالِم دین هم استفاده می شود ولی چون گشتاسب زرتشتی شده بود دیگر می شود بگوییم که گاهی برخی از عباراتی که در مورد موبدان استفاده شده منظور موبدان زرتشتی است ولی به صورت مطلق در آن زمان استعمال برای عالمان دینی داشته.

همه موبدان پیش او بر رده   

ز اسپهبدان پیش او صف زده

تو دانی که ارجاسپ از بهر دین

بیامد چنان با سواران چین

دارد مسئله ای را مطرح می کند آقای گشتاسب به آقای اسفندیار که آقای اسفندیار تو که خودت می دانی ارجاسب آریایی ارجاسب که از اقوام آریایی بودند اینها حمله کردند آمدند به سمت ما بخاطر چه؟ ا«ز بهر دین» درگیری ها و جنگ های دینی، اینکه موبد کوروش نیکنام در کتاب شان آمده بودند ادعا کرده بودند بحث جنگ های دینی نبوده است و چه بوده است، این بحث و جنگ جنگ دینی بوده که ما استنادات مان به کتب علمای زرتشتی بود اینجا داریم شاهنامه فردوسی را می آوریم که دیگر منابع را تکمیل بکنیم در کنار همدیگر.

بخوردم من آن سخت سوگندها

بپذرفتم آن ایزدی پندها

هم آن قسم ها را من خوردم هم پذیرفتم آن پندهای ایزدی را

که هر کس که آرد به دین در شکست        

دلش تاب گیرد شود بت پرست

میانش به خنجر کنم به دو نیم

 نباشد مرا از کسی درس و بیم

هر کسی بخواهد در راه دیگری بیفتد من با خنجر دو شقه اتش می کنم این را پادشاه و سر تیم جنگ آور تیم زرتشت دارد می گوید، می گوید به حر حال ما شوخی خلاصه با کسی نداریم ارجاسب آمده است یک سری کارها کرده و خواهران تو را به اسارت برده.

بران رزمگه خسته تنها به تیر

 همان خواهرانت ببرده اسیر

غل و بند بر هم شکستم همه

دوان آمدم نزد شاه رمه

از ایشان بکشتم فزون از شمار

ز کردار من شاد شد شهریار

در این درگیری ها ما اینجا خلاصه به قولی سلام علیک و مذاکره و اینها نبود قتی درگیر شدیم حسابی آدم کُشتیم وقتی ما با آریایی ها درگیر شدیم خیلی آدم کشتیم خیلی ها را از بین بردیم و دعوا در مورد دین بود دعوا در مورد دین زرتشتی بود، اینها همان عباراتی است که باید به آن پرداخته بشود چون نمی گویند بعد می گویند ادعا می کنند اسلام دین خشونت است.

ز تن باز کردم سر ارجاسب را         

برافراختم نام گشتاسب را

زن و کودکانش بدین بارگاه    

بیاوردم آم گنج و تخت و کلاه

رفتم زن و بچه را اسیر کردم آوردم به اسارت تا آقای ارجاسب بفهمند چه خبر است وقتی من می گویم باید زرتشتی بشوی باید زرتشتی بشوی وگرنه جنگ راه می افتد ولی حالا دیگر این اسیرها، یک تعدادی اسیر گرفته بودند طرف مقابل هم یک تعدادی اسیر گرفته بود که ایشان می گوید که باید برویم آن اسیرها را چیکار کنیم؟ آزاد بکنیم، حالا اینها آن درگیری های که می گویند نبوده در ابتدای کار.

صفحه بعد بخش شماره چهار؛ اینجا آقای گشتاسب می آید فرزندش اسفندیار را تحری می کند که به جنگ رستم برود، آقای گشتاسب زرتشتی فرزندش اسفندیار زرتشتی را تحریک می کند که به جنگ رستم برود به جنگ اقوام آریایی برود و آنجا می گوید به فرزندش که

به گیتی نداری کسی را همال       

مگر بی خرد نامور پور زال

تو در عالَم هیچ کسی را، حالا همال را به فتح من پرسیدم از یک بزرگواری قبل از برنامه فرمودند همان به فتح باید قرائت بشود، هیچ کس را رقیب یا هم آور نداری، همال ظاهراً به معنای شریک هم استفاده می شود ولی یک سری جاها به عنوان رقیب که اینجا ظاهراً به معنای رقیب است، آقای گشتاب به فرزندش اسفندیار می گوید ببین تو هیچ رقیبی نداری به جز چه کسی؟ به جز پور زال، پور زال چه کسی است؟ رستم، مشکل آقای رستم چیست که باید بروی با او بجنگی؟ ایرادش چیست؟ آقای گشتاسب زرتشتی پادشاه است آقای رستم قبول نمی کند.

به شاهی ز گشتاب نارد سخن

که او تاج نو دارد و ما کهن

رستم می گوید آقای گشتاسب تازه به دوران رسیده است تازه به پادشاهی رسیده تازه این بساط را اعلم کرده ما خودمان از قبل اعتقادات خودمان را داشتیم قدرت خودمان را داشتیم و یادی از اینکه آقای گشتاسب پادشاهی نمی کند و تحت فرمان او در نمی آیم.

به گیتی مرا نیست هم نبرد

ز رومی و توری و آزاد مرد

چیکار بکنیم؟

سوی سیستان رفت باید کنون

به کار آوری زور و بند و فسون

الآن آقای اسفندیار بلند شو برو سمت سیستان با زور با بند و با حیله گری فسون باید بروی آنجا چیکار کنی؟ آقای رستم را متوقف کنی

برهنه کنی تیغ و گوپال را

به بند آوری رستم زال را

برو آنجا شمشیر بکش چاقو بکش جنگ راه بینداز آنجا، رستم را بردار برای ما زرتشتی بیاور، دقت نمی کردید کسانی که شاهنامه می خواندید نمیدانستید درگیری اسفندیار با رستم به چه شکلی بوده و دلیل آن چه بوده، و بعد شروع می کند تحریک می کند بسیار فرزندش اسفندیار را آقای گشتاسب که به جنگ رستم برود.

اگر تخت خواهی ز من با کلاه

ره سیستان گیر و برکش سپاه

پیاده دوانش بدین بارگاه

بیاور کشان تا ببیند سپاه

اگر می خواهی من تاج و تخت را به تو بدهم آقای اسفندیار، اگر منِ گشتاسب قرار است به تو تاج و تخت بدهم باید بروی سیستان رستم را کت بسته برداری بیاوری اینجا، بکشی برداری بیاوری اینجا تحویل بدهی تا تاج و  تخت به تو برسد، در ادامه هم توضیح می دهد که من اگر همچین اتفاقی بیفتد یک گوشه دنیا بروم برایم بس است و دیگر پادشاهی را ادامه نمی دهم.

جلوتر می رویم؛ مکالمه را آقای فردوسی آمده است در شاهنامه ادامه داده و نقل کرده، همراه آقای اسفندیار آقای بهمن هم می آید بهمن نوۀ گشتاسب و فرزند خود اسفندیار، اینجا اشعاری را آورده در مورد لهراسب شاه و ایرادی که به رستم می گیرد که آقای لهراسب شاه وقتی که پادشاهی کرد

نکردی گذر سوی آن بارگاه

اصلاً توجه نکردی به کهرایب کیانی اصطلاحاً چون می گویند ای خاندان کیانیان بودند

چو او شهر ایران به گشتاسب داد

نیامد ترا هیچ زان تخت یاد

اصلاً وقتی که آقای لهراسب به گشتاسب تخت پادشاهی را داد تو کجا بودی؟ تو چرا نیامدی آنجا و سر تسلیم فرود بیاوری و بپذیری این پادشاهی را از گشتاسب؟

سوی او یکی نامه ننوشته ای         

از آرایش بندگی گشته ای

یک نامه ننوشته آنجا بیعت بکند با گشتاسب، از آن ظواهر بندگی بردگی از پذیرش این شاه خارج شدی

نرفتی به درگاه او بنده وار

نخواهی به گیتی کسی شهریار

بلند نمی شوی مثل بنده ها بروی به درگاه گشتاسب زرتشتی آقای رستم بگویی که ما خلاصه ارادت داریم به شما هر چه شما بگویید گوش می دهیم، آقای رستم چرا به یک پادشاه زرتشتی سر خم نمی کنی در مقابلش، بعد شروع می کند که آقای گشتاسب چه ویژگی های دارد در اینجا می گوید

پذیرفت پاکیزه دین بهی

دین زرتشتی را آقای زرتشت پذیرفته

نهان کشت گمراهی و بی رهی

حالا بخواهیم اینجا به فتح بخوانیم هم شاید بشود، آقای گشتاسب پادشاه زرتشتی شده تو رستم پهلوان ایران زمین تو نباید بیایی سر خم بکنی در مقابل این پادشاه زرتشتی؟ نباید یک یادی بکنی از او؟ نباید بیایی آنجا بیعت بکنی با او حالا اصطلاحاً؟ یا نباید بیایی آنجا عرض ارادت بکنی با او؟ چرا این کارها را نمی کنی؟

همانا که تا رستخیر این سخن

میان بزرگان نگردد کهن

کنون خاور او راست تا باختر 

همی بشکند پشت شیران نر

آقای گشتاسب از خاور تا باختر دستش هست همه جا را گرفته می شکند پشت شیران نر را، رستم را دارد تهدید می کند

ز توران زمین تا در هند و روم 

جهان شد مر او را چو یک مهره موم

در دستش هست دنیا از توران زمین گرفته که آریایی ها بودند تا هند و روم، جهان مثل یک موم در دست گشتاسب است 

ز دشت سواران نیزه گزار

به درگاه اویند چندی سوار

آدم های نظامی هم دارد، خیلی جالب است روش دعوت کردن اسفندیار به دین زرتشتی را ببینید نه استدلال و منطق بیاورد بگوید مثلاً دین زرتشتی بر اساس این استدلال ها استوار است شما بیا به این دلیل مثلاً خدای زرتشتی را بپذیر ایزدان زرتشتی را، نه، چرا باید زرتشتی بشوی آقای رستم؟ چون گشتاسب قدرت دارد، گشتاسب تیغ دارد، گشتاسب سواران رزمی دارد، گشتاسب دنیا مثل موم در مشتش است پس تو هم باید بیایی پیروی بکنی از گشتاسب.

ازان گفتم این با تو ای پهلوان

که او از تو آزرده دارد روان

آقای پهلوان آقای رستم ایران زمین! چرا دارم اینها را به تو می گویم؟ آقای گشتاسب از تو ناراحت است

نرفتی بدان نامور بارگاه

نکردی بدان نامداران نگاه

چرا بلند نشدی بروی پیش گشتاسب آنجا عرض ارادت بکنی به او؟ نگاه کنید حالا اراداتی که دارد می گیردچه هست، بعد شروع می کند باز در ادامه و توضیحات دیگری را می  آورد، برویم صفحه بعد؛ یک بیت اینجا آورده است باز، بهمن فرزند اسفندیار خودش را قاطی این جنگ می کند خلاصه آن موقع، آقای رستم پهلوان ایران زمین در همینجا در شاهنامه به بهمن می گوید اصلاً اسم تو چه هست و چه کسی هستی آمدی اینجا با من می خواهی بجنگی؟ اصلاً می دانی جنگ چیست؟ و بعد این سخن را آقای رستم خطاب به آنها می گوید چون می خواسته ظاهراً به اساس حالا این اشعار فضا را آرام بکند آقای رستم می خواسته اینطوری درگیری پیش نیاید

بدو گفت زال ای پسر کام جوی

فرود آی و می خواه و آرام جوی

آقای بهمن بن اسفندیار بن گشتاسب بن لهراسب کیانی! چرا اینطوری داری رفتار می کنی؟ بیا حالا فعلاً، بیا یک مقدار خوش و ویش بکنیم یک سری کارهای دیگر انجام بدهیم به هر حال بعد از آن ببینیم چه داری می گویی و طلب می کند رستم از بهمن که اسمت چیست خودت را معرفی بکن و اینها، برویم جلوتر چون بخواهم همه اینها را بخوانم خیلی زیاد و فراوان است می خواهم سریع برسم ببینید که فردوسی چه گفته در مورد درگیری زرتشتی ها و آریایی ها، بخش هفدهم؛ اینجا شروع می کند رجز می خواند آقای اسفندیار، آقا آقای اسفندیار! شما که مبلغ دین زرتشتی هستی! شما که دین زرتشت را دیدی! شما که زرتشت و گشتاسب و خاندان که آنجا هستند تو را می خواهند بگذارند پادشاه بشوی! تو چه کارها کردی برای زرتشتی گری که آمدند گفتند اسفندیار خیلی زحمت کشیده برای تبلیغ زرتشتی گری؟ چطوری تبلیغ کردی زرتشتی گری را؟ در این اشعار مشخص است رفتید گفتگو کردید، دعوت کردی، با روی خوش استدلال آوردی برای دیگران؟ ببینیم خود آقای اسفندیار چه گفته

کنون کارهایی که من کرده ام

زگردن کشان سر بر آورده ام

نخستین کمر بستم از بهر دین

اول کمر بستم از بهر دین یعنی کشتی بستم، کشتی بستن یک آیین از آیین های زرتشتی است که بر

اساس آن طرف زرتشتی می شود بعد از اینکه این آیین را انجام می دهد، اول آمدم چیکار کردم؟ زرتشتی شدم

نخستین کمر بستم از بهر دین

تهی کردم از بت پرستان زمین

آمدم زمین را بت پرستان تهی کردم، چطوری تهی کردی؟ دکمه دیلیت که نداشته بزنی کُشتی جنگیدی

کس از جنگجویان گیتی ندید

که از کشتگان خاک شد نا پدید

اینقدر آدم کشتم برای زرتشتی گری، اینقدر آدم را زمین ریختم، اینقدر خون ریختم، اینقدر خشونت به خرج دادم که خاک زمین دیده نمی شد کسی همچین چیزی ندیده بوده خشونتی که من کردم برای تبلیغ این تفکرات زرتشتی گر یک طوری است که به نظیر بوده، به افتخار دارد نقل می کند آقای اسفدیار

نژاد من از تخم گشتاسپست         

که گشتاسپ از تخم لهراسپ است

منِ اسفندیار از گشتاسب هستم گشتاسب هم ار لهراسب است، بعد شروع می کند لهراسب چه وضعیتی داشته است چه ویژگی های داشته است چه کارها کرده است و شروع می کند اینها را گفتن، بعد یکی از ابیاتی که آنجا آمده چه شد این داستان های جنگ بین رستم و زرتشتی ها پا گرفت؟ از اینجا

برافراختم آتش زردهشت

که با مجمر آورده بود از بهشت

آتشی را که نماد زرتشتی گری بود من این آتش را روشن کردم کشتی بستم زرتشتی شدم، حالا کل این عبارات و این ابیات ابیات آقای فردوسی در شاهنامه است فردوسی که مبلغین زرتشتی گاهی ادعا می کنند خودش زرتشتی بوده حالا اینجا اسراری نداریم که بگوییم زرتشتی نبوده است اصلاً در این برنامه، اصلاً شما آقایان مبلغ زرتشتی با همین زمینه زرتشتی بودن خودتان اینها را نگاه کنید، برویم جلوتر ببینیم چه اتفاقاتی می افتد؛ اینجا در مورد بحث همان گشتاسب و لهراسب که زرتشتی شده بودند و اتفاقاتی که می خواستند رقم بزنند؛ آقای رستم می گوید این دینی که شما دارید چه است به آن می نازید؟ این چه دینی است؟ این چه تفکری است؟ این چه اعتقادی است؟ به چه دارید می نازید؟

چه نازی بدین تاج گشتاسپی         

بدین تازه آیین لهراسپی

به چه چیز زرتشتی گری دارید می نازید؟  این کلام رستم پهلوان ایران زمین در شاهنامه فردوسی است می گوید زرتشتی ها به چه دارید می نازید؟ به چه تاج و تختی؟ به چه دینی؟

که گوید برو دست رستم ببند

نبندد مرا دست چرخ بلند

به دینی دارید می نازید که می گویی برو دست رستم را ببند؟ کل دنیا جمع بشود دست منِ رستم پهلوان را نمی تواند ببندد حالا زرتشتی ها آمدند می گوید که باید دست رستم بسته باشد؟

من از کودکی تا شدستم کهن        

بدین گونه از کس نبردم سخن

منِ رستم سر خم نمی کنم جلوی آیین زرتشت من از بچگی سر خم نکردم حالا دارید می آیید می گویید بیا زرتشتی بشو یا بیا برو ابراز ارادت بکن به گشتاسبی که زرتشتی است آیین زرتشت را پذیرفته؟ آقای اسفندیار شروع کرد بعد از رجزهای که رستم خواند به او اینگونه گفت

بخندید ازو فرخ اسفندیار

چنین گفت کای رستم نامدار

تو امروز می خور که فردا به رزم

بپیچی و یادت نیاید ز بزم

آقای رستم الآن داری رجز می خوانی، این سخن اسفندیار زرتشتی است به رستم پهلوان ایران زمین، فردا در کار زار به خودت داری می پیچی برو الآن فعلاً عیش و نوشت را داشته باش که فردا دیگر اینطور چیزها را نخواهی داشت، بعد شروع می کند به رستم می گوید

به نیزه ز اسپت نهم بر زمنین         

ازان پس نه پرخاش جویی نه کین

وقتی فردا منِ زرتشتی توی رستم ایران زمین را بر زمین زدم دیگر ساکت خواهی شد

بخندید رستم ز اسفندیار

رستم خندید به اسفندیار بخاطر این رجز های که می خواند

بدو گفت سیر آیی از کار زار

کجا دیده ای رزم جنگاوران

کجا یافتی باد گرز گران

تو اصلاً جنگ دیدی چیست؟ به تو باد گرز هم نخورده آمدی اینجا به من می گویی باید زرتشتی بشوی بعد من از بالای اسپ تو را زمین می زنم که همه چیز یادت برود؟ که خنده هایت یادت برود، که بزم یادت برود؟ تو اصلاً جنگ دیدی چه است که داری منِ رستم را اینطوری تهدید می کنی؟ گرز که هیچ باد گرز هم به تو نخورده که بفهمی جنگ چه چیز است رستم ایران زمین را تهدید می کنی، برویم جلوتر؛ عباراتی را آورده است آقای فردوسی باز اینجا نقل کرده است در مورد گشتاسب و جاماسپ، جاماسپ کسی بود که براساس برخی از عبارات و گزارش ها آمد بحث پیش بینی جنگ رستم و اسفندیار را انجام داده بود، چه وضعیتی دارد آقای گشتاسب؟

کنون مایه دار تو گشتاسپ است

به پیش وی اندر چو جاماسپ است

نشسته به یک دست او زردهشت

که با زند واست آمدست از بهشت

حالا ظاهراً اینجا منظور شاید حالا اوستا باشد چه باشد نمی دانم دقیقاً، آقای گشتاسپی که من را فرستاده با توی رستم بجنگم یک کسی مثل جاماسپ را دارد یک دست راست مثل زرتشت را دارد و از بهشت مطلب آورده و خبر آورده، البته این بهشت می دانید چه بود دیگر براساس همان گزارش های که من مفصل یک جلسه خواندم همان بنگی بود که مصرف می شد و فکر می کردند بهشت و دوزخ را دارند می بینند، جلوتر برویم؛ داستان به کجا می رسد؟ در ادامه در شاهنامه فروسی می گوید که

همی خوب داری چنین راه را          

خرد را و آزردن شاه را

آقای رستم داری خلاصه آقای گشتاسپ شاه را ناراحت می کنی با این کارهایت، داری شما آقای گشتاسپ زرتشتی را ناراحت می کنی دین زرتشتی را پذیرفته ایشان، رستم باید بیایی زرتشتی بشوی

که گوید که هر کو ز فرمان شاه

 بپیچد به دوزخ بود جایگاه

هر کسی که پیروی نکند از فرمان گشتاسب جهنمی است، آقای رستم داری سر پیچی می کنی داری آزرده خاطر می کنی زرتشتی ها را، رستم هم کوتاه نمی آید، اسفندیار می  گوید که

مرا چند گویی گنهکار شود            

رستم تو داری به من می گویی از آیین زرتشت بیا بیرون

زگفتار گشتاسپ بیزار شو

تو گویی و من خود چنین کی کنم

که از رأی و فرمان او پی کنم

کی من از فرمان کشتاسب سر پیچی می کنم؟ از این کارها نمی کنم، حالا جالب است همین اسفندیاری که سنگ گشتاسپ را دارد به سینه می زند آخر داستان ببینید چه اتفاقی رخ داده جالب خواهد شد برای تان

به دل دیو را راه دادی کنون             

آقای رستم شما الآن دیو به دل خودت راه دادی

همی نشنوی پند این رهنمون

دلت خیره بینم همی پر ستیز        

کنون هر چه گفتم همه ریز ریز

منِ اسفندیار آمدم توی رستم را دارم دعوت می کنم بیایی زرتشتی بشوی تو نمی پذیری در دلت دیو جای دادی و راهی جز جنگ و جدا باقی نمی ماند، تا اینجا هم نه این که مثلاً خیلی استدلال آورده بودند نه در آن گزارش های تاریخی، نه در آن گزارش های زرتشتی، نه در این گزارش شاهنامه که بگوییم رستم اصلاً اینجا استدلال نپذیرفت، باز اینجا رستم یک استدلالی داشت برای نپذیرفتن زرتشت باز یک استدلالی داشت گفت ما باستانگرا هستیم، آقای رستم استدلالش چه بود؟ می گفت ما باستانگرا هستیم این تاج و تختی که شما راه انداختید دینی که شما راه انداختید تازه آمده من باستانگرا هستم نمی خواهم زرتشتی بشوم، یک سؤال اینجا مطرح کنم؛ آقایان زرتشتی! آقایان باستانگرا که افراط می کنید در مسئله باستان گرایی! اگر واقعاً باستان گرایی باید، اصل مسأله باستانگرایی را در هر دوره ای شما بخواهید بپذیرید هیچ کس نباید زرتشتی می شد همه باید می گفتند که ما باید بر ادیان ایران قدیم باقی می ماندیم باستانگرا بمانیم دیگر، چرا الآن برگردیم به دوره زرتشت؟ چرا الآن برگردیم به دوره های که شما گاهی تبلیغ آن را می کنید؟ ولی آن دوره نگویند که ما باید برگردیم به دوره قبل از زرتشت؟ آقای رستم براساس شاهنامه می گوید که من باستانگرا هستم زرتشتی گری را قبول نمی کنم نمی دانست یک دوره ای می آیید که با همین شعار باستانگرایی تبلیغ و ترویج زرتشتی گری می شود.

 دو گروه در مقابل هم صف می بندند اسفندیار و بهمن از گشتاسب و زرتشت هستند و رستم از سمت دیگر، آقای رستم یک توصیه اخلاقی می کند حرفی جالبی را اینجا حالا زده است، چقدر اینها دروغ است افسانه است چقدر آن واقعیت است من وسیله ای برای سنجش این مسأله ندارم فقط من دارم گزارش های تاریخی را که گفته نمی شود یا درست گفته نمی شود تقدیم حضور شما می کنم چون براساس همین گزارش های تاریخی گاهی در مقابل اسلام می ایستند، گفتند بیایید دوتا لشکر با هم بجنگیند، آقای رستم گفت

مبادا چنین هر گز آیین من

سزا نیست این کار در دین من

تو زرتشتی می گویی بزن و بکش و فلان و اینها، من دینم همچین چیزی ندارد

که ایرانیان را به کشتن دهم

خودم در جهان بر سر نهم

آقای رستم می گوید زرتشتی ها در دین من، من زرتشتی نیستم در دین من همچین چیزی نیست که من ایرانی ها را به کشتن بدهم خودم تاج پادشاهی بخواهم بر سرم بگذارم

تو را گر همی یار باید بیار

مرا یار هرگز نیاید به کار

من رستم هستم آدم نیرو نیاز ندارم ولی شما اگر آدم نیاز دارید بردارید بیاورید ببینیم که چه خبر است بالاخره من زرتشتی بشو نیستم

توی جنگجوی و منم جنگخواه

بگردیم یک با دیگر بی سپاه

تن به تن بیا بجنگیم، اگر راست می گویی آقای اسفندیار بیا تن به تن با هم بجنگیم تو که جنگجو هستی من هم جنگخواه هستم الآن چون به من می گویی باید خفت و خواری را تحمل بکنی یا زرتشتی بشوی یا بیایی کت بسته برویم تحویل بدهم به گشتاسب، من این را نمی پذیرم کاربه جنگ دیگر رسیده

نهادند پیمان دو جنگی که کس

نباشد بر آن جنگ فریادرس

نخستین به نیزه بر آویختند

همی خون ز جوشن فرو ریختند

درگیری شروع شد بین رستم و اسفندیار زرتشتی

چنین تا سنانها به هم برشکست

به شکشیر بردند ناچار دست

درگیری تن به تن سپرها شکست شمشیر راکشیدندتیغ را کشیدندبرعلیه همدیگر که به هر حال این دین صلحی که ادعا شده بود سراغ رستم ایران زمین رفته، درگیری بالا گرفت یک تعدادی ظاهراً از کسانی که آنجا بودند درگیر جنگ شدند یعنی قرار بود تن به تن باشد ولی یک سری افراد ورود پیدا کردند به این جنگ و این رزم، آقای اسفندیار و تیم شان سخنی را گفتند که آقای فردوسی با این اشعار آمده است آن ها را گفته یا ادعا کرده

به رستم چنین گفت کای بد  نشان 

رستم پهلوان ایران زمین است زرتشتی ها به او گفتند بد نشان

چنین بود پیمان گردنکشان

تو گفتی که لشکر نیارم به جنگ

تو را نیست آرایش نام و ننگ

نداری ز من شرم وز کردگار

نترسی که پرسند روز شمار

ندانی که مردان پیمان شکن

ستوده نباشد بر انجمن

مگر قرار نبود تن به تن بجنگیم؟ شما چرا افراد دیگر وارد شدند در جنگ دارند با ما در گیر می شوند؟ این حرف هم از همان قبیله ای بود که من ثابت کردم خود زرتشتی ها گفتند آریایی بودند

دو سگزی دو پور مرا کشته اند

آقایان زرتشتی به آریایی های در لشکر رستم می گویند سگزی

دو سگزی دو پور مرا کشته اند

می گوید دوتا از سگ های شما این آریایی ها که تشبیه کرده به سگ آمده اند دوتا از فرزندان ما را کشتند رسمش نبود این، خیلی خوب داستان ادامه پیدا می کند دو بیت دیگر را من خدمت تان بخوانم توضیح در مورد آن بدهم، آقای رستم در این نبرد زخمی می شود، درگیری اسفندیار زرتشتی و  رستم تا اینجا رسید درگیری تن به تن شد یک تعداد افراد دیگر حالا درگیر شدند کشت و کشتاری شد، این مال همان دینی است که با خشونت نبوده با جنگ و خونریزی نبوده، بلند شدند آمدند سیستان جنگ، آقای رستم زخمی می شود به نظرتان وقتی که آقای رستم در جنگ زخمی می شود اسفندیار زرتشتی چه عکس العملی نشان می دهد؟ اشعار شاهنامه فردوسی براساس آن ببینیم چه گفته

به بالا ز رستم همی رفت خون        بشد سست و لرزان که بیستون

آقای رستم زخمی شد لرزان شد آقای اسفندیار زرتشتی کردار نیک، گفتار نیک، پندار نیک تان را حالا به نمایش بگذار چیکار می کنید با رستم پهلوان ایران زمین زخمی شده؟

بخندید چون دیدش اسفندیار

شروع کرد به او خندیدن، به رستم شروع کرد خندیدن

بدو گفت کای رستم نامدار

بعد شروع کرد چه شد آن ادعای که داشتی آقای پهلوان ایران زمین دیدی ما زرتشتی ها تو را توانستیم بزنیم؟ دیدی زخمی شدی؟ و اشعار مختلف و متعددی که حرف های آقای اسفندیار را گفته است برای این مسئله و این موضوع که آقای رستم ما خلاصه کجا رسیده است کار، برویم جلوتر؛ آقای رستم که زخمی شد براساس این گزارش شاهنامه سیمرغ به داد او رسید، ادعا شده بود که اسفندیار روئین تن است یعنی بدنش دچار مشکل نمی شود در جنگ و مبارزه با روئین تن خیلی سخت است، آقای سیمرغ آمد یک چیزی یاد داد به رستم یک مکالمه ای دارد یک مقدار مفصل است در شاهنامه برخی از ابیات آن را من خدمت تان بخوانم

بدو گفت سیمرغ کای پهلوان         

مباش اندرین کار خسته روان

چرا جنگ را رها کردی؟ چرا خسته به نظر می رسی؟

چرا رزم جستی ز اسفندیار

چرا آتش افگندی اندر کنار

چرا ادامه ندادی جنگ تو با اسفندیار؟ چرا آتش جنگ را کنار گذاشتی؟ سیمرغ دارد به رستم می گوید،چرانگران است سیمرغ؟ خیلی جالب است براساس شاهنامه فردوسی همان فردوسی که مبلغین زرتشتی گاهی اسرار دارند که ایشان زرتشتی بوده، به رستم گفت ببین اگر تو شکست بخوری اینجا به سیستان رحم نخواهند کرد

همه سیستان پاک ویران کنند

اینها یک طوری در جنگ رفتار می کنند رحم نمی کنند که، گفتار و کردار و پندار نیک را سیمرغ دیگر اینجا دارد به هر حال نمایش می دهد بر اساس اشعار آقای فردوسی که مبلغین زرتشتی اسرار دارند که زرتشتی بوده

همه سیستان پاک ویران کنند

به کام دلیران ایران کنند

آقای رستم بیفتی سیستان از دست رفته ویران می کنند سیستان را، گفتار نیک، کردار نیک، پندار نیک اینها ویران کننده است

بدو گفت کای خستگی ها ببند

همی باش یک چند دور از گزند

یکی پر من تر بگردان به شیر

به مالندران خستگی های تیر

یعنی دارد اینجا راهکار را سیمرغ می دهد به رستم که یک پر من را بگیر و چکار بکن با آن تا به تو بگویم چه تیری درست بکنی که در جنگ با اسفندیار این نماینده زرتشت را شکست بدهی،

چرا رزم جستی ز اسفندیار

که او هست رویین تن و نامدار

این پاسخ سیمرغ است، آقای رستم می گوید سیمرغ، می گویید،

چرا رزم جستی زاسفندیار

که او هست رئین تن و نامدار

او چه هست؟ رویین تن است هم جنگ آور است و هم رویین تن است و زخم راحت بر نمی دارد، حالا این بیت کلام رستم است یا سیمرغ دارد این را توصیف می کند دیگر،

مرا کشتن آسانتر آید زننگ

وگر باز مانم بجایی زجنگ

اگر من بمیرم، بهتر از این است که ذلت را بپذیرم، این را آقای رستم دارد می گوید، و اگر از بین بروم کشته بشوم برایم بهتر از این است که نتوانم جنگ را ادامه بدهم باز بمانم از یک جنگ، راهکارها را شروع کرد سیمرغ گفت به رستم

چو بشنید رستم دلش شاد شد

از اندیشه بستن آزاد شد

آقای رستم وقتی که راهکارهای رستم را شنید که چطوری من می توانم اسفندیار را در جنگ مورد هدف قرار بدهم و از بین ببرم خوشحال شد آقای رستم، دیگر فکر می کنم هر کدام از شما بروید سراغ شاهنامه فردوسی یک بار بشینید این جنگ رستم و اسفندیار را با این رویکرد و با این دید تاریخ بدون روتوشی بخوانید،

بدو گفت کای سگزی بد گمان

نشد سیر جانت زتیر و کمان

آقای اسفندیار به رستم بعد از اینکه برگشتند به رزم و جنگ، برمی گردد می گوید سگ، آقای اسفندیار زرتشتی بر اساس شاهنامه فردوسی می گورد سگزی بوده رستم،

بدو گفت کای سگزی بد گمان

نشد سیر جانت زتیر و کمان

اینقدر که من دیروز زدمت بس نشد؟

ببینی کنون تیر گشتاسپی

دل شیر و پیکان لهراسپی

حالا امروز چیزهای جدید نشانت می دهم، تیر گشتاسپی و دل شیر و پیکان لهراسپی را خواهی دید.

تهمتن گز اندر کمان راند زود

گز، این چوبی که برای تیر ساخته بود، از چوب درخت گز ظاهراً بوده چون مقدس می  دانستند و چه بوده در ایران و باستان سیمرغ به او گفته بود از تیر گز استفاده کن، می   گوید

تهمتن گز اندر کمان راند زود

تیر ا گذاشت در کمان

بر آن سال که سیمرغ فرموده بود

با همان آداب و روشی که سیمرغ یادش داده بود، رستم با نمیانده زرتشت چکار کرد،

بزد تیر بر چشم اسفندیار

سیه شد جهان پیش آن نامدار

رستم  چشم های اسفتندیار زرتشتی را در آورد، سر را خم کرد اتفاد، حالا چه اتفاقاتی بعدش رخ داد، بعد حالا رستم شروع کرد برای اسفندیار زرتشتی رجز خوانی

تو آنی که گفتی رویین تنم

آقای اسفندیار یک تیر خوردی افتادی تو که می گفتی من رویین تن هستم چیزی نمی شود من را،

بلند آسمان بر زمین بر زنم

تو که می گفتی من آسمان را به زمین می آورم، من دیروز از تو هشت تا تیر خوردم، ننالیدم رفتم الآن آمدم با تو دوباره مبارزه می کنم

به یک تیر برگشتی از کار زار

یک دانه تیر به تو زدم تمام شد کارت آقای اسفندیار زرتتشتی؟

هم اکنون به خاک اندر آید سرت

بسوزد دل مهربان مادرت

جیگر مادرت را سوزوندم، آقای اسفندیار رستم دارد می گوید، می گوید الآن که باسر بر روی خاک بیافتی جیگر مادرت سوخته می شود می فهمد که الآن آمدی اینجا ما را دعوت می  کنی به زرتشتی گری و به انیکه ما سر خم کنیم  در مقابل گشتاسپ به هر حال چه سزایی دارد؛ بهمن پسر اسفندیار که آنجا بود خبر رسید که بیا پدر رویین تنت ررا رستم زد

همانگه به بهمن رسید آگهی

که تیره شد آن فر شاهنشهی

به بهمن گفتند بیا پدرت را زد رستم، این همه منم منم می کردید جنگ آوری می کردید رستم پدر را زد بعد شروع کرد و اتفاقات دیگری رقم خورد، که من دوست دارم جلوتر برویم، زمان نگذرد برویم سراغ تماس ها، فقط این همان مطالبی است که در شاهنامه آمده و گفته نمی شود، یعنی درست معرفی نمی شود، درست نمی گویند در مورد چیست، آقای اسفندیار لحظات آخر وصیت می  خواهد بکند به فرزندش بهمن، اینجا اسفندیار می فهمد آن گشتاسپ که اسفندیار را فرستاد به جنگ به دنبال این بود که اسفندیار به جنگ بیاید، کشته بشود، پدر بر تخت پادشاهی باقی بماند. این هم مطالب شاهنامه فردوسی، آقای اسفندیار خطاب به بهمن

چو رفتی به ایران پدر را بگوی

که چون کام یابی بهانه نجوی

زمانه سراسر به کام تو گشت

همه مرزها پر زنام تو گشت

خیالت راحت کاری که می خواستی انجام بدهی را انجام دادی،

به ایران چو دین بهی راست شد

بزرگش و شاهی مرا خواست شد

دین بهی یعنی آیین زرتشت، پسرم برو پیش گشتاسپ، این حرف ها را به او بزن، یک بیت خیلی جالب اینجا دارد، برو به او بگو

تو را تخت سختی و کوشش مرا

تو را نام تابوت و پوشش مرا

برو بگوی آقای گشتاسپ اسفندیار گفت تخت پادشاهی برای تو سختی و کوشش برای من بود، نام آوری و اینکه ما در این جنگ شرکت کردیم و تو چه داری می کنی، برای تو ماند چون تو پادشاهی، تابوت و کفن برای من شد، حالا همان پوشش، اگر آن موقع زرتشتی بوده نباید کفن داشته باشد طبیعتاً، باید در دخمه می گذاشتند، اگر نگوییم این از تحریفاتی است که در طول  تاریخ رخ داده، خب پس گشتاسپ اصلاً بر اساس تفکر اسفندیار، اسفندیار را دو زده بود، اینجا فهمید که قضیه چه شده، این بیت را نگاه کنید

به خوبی شده در جهان نام من

زگشتاسپ بد شد سرانجام من

چه کسی بد کرد سرانجام من اسفندیار زرتشتی را، آقای گشتاسپ زرتشتی بد کرد، یعنی خیانت کرد پدر به فرزند بخاطر تاج و تخت دین و زرتشتی گری را که پذیرفته بود بعدش آمد یک همچین خیانتی را انجام داد، در اواخر می روند پیش گشتاسپ می گویند فرزندت شکست خورده، اسفندیار شکست خورده رستم شکستش داده،

به گشتاسپ آگاهی آمد ز راه

نگون شد سر نام بردار شاه

به گشتاسپ آمدند گفتند آن کسی که فرستاده بودی قرار بود پادشاه بشود، تمام شد کارش، اسفندیار را رستم زد

خروشی بر آمد ز ایوان بزار

جهان شد پر از نام اسفندیار

همه گفتند این وای اسفندیار، بهم ریخت همه چیز

بزرگان ایران گرفتند خشم

ز آذرم گشتاسپ شستند چشم

گشتاسپ شروع کرده بود ادای عزادارها را در می آورد اینجا که پسر من بوده دیگر، در حالی که خودش

فرستاده بود بر اساس شاهنامه فردوسی که پسرش را به کشتن بدهد،

به آواز گفتند که ای شور بخت

چو اسفندیاری تو از بحر تخت

به زابل فرستی به کشتن دهی

تو بر گاه تاج مهی بر نهی

 می گوید بخاطر اینکه تو یک زره پادشاهیت ادامه پیدا کند یک کسی مثل اسفندیار را

چو اسفندیاری تو از بحر تخت

بخاطر تخت پادشاهیت

به زابل فرستی به کشتن دهی

بفرستی برود زابل به جنگ رستم شکست بخورد که خودت  و تاج و تخت حفظ بشود،

سرت را زتاج کیان شرم باد

شرم بر تو با این تاجی که بر سر داری می گذاری،

به رفتن پی اخترت نرم باد

چون آگاه شد مادر و خواهران

ز ایوان برفتند با دختران

فهمیدند قضیه چه بوده است،داستان این بوده که آقای گشتاسب زرتشتی که با زرتشت مشورت می گرفت و با واسطه خود زرتشت، زرتشتی شد اسفندیار را فرستاد به جنگ با رستم برای اینکه پسرش کشته بشود قدرت خودش حفظ بشود، فهمیدند شروع کردند

برهنه سر و پای

شروع کردند لباس ها را دریدند، دارد در اشعار دیگر، شروع کردند حرکت کردند اینقدر که خاک راه افتاد در ایوان، و چه شد و چه شد؛ آقای جاماسپی که من می گفتم یک سری چیزها را پیش بینی می کرده است برای اینها حالا شروع کردند تقصیرها را بر گردن جاماسپ،

بگفت این و رخ سوی جاماسپ کرد

که ای شوم بد کیش و بد زاد مرد

زگیتی ندانی سخن جز دروغ

به کژی گرفتی زهر کس فروغ

میان کیان دشمنی افکنی

همی این بدان آن به دین بر زنی

آقای جاماسپ، جاماسپی که هنوز زرتشتی ها احترامش می کنند مقدس می دانند و چه، آقای فردوسی که مبلغین زرتشتی ادعا می کنند زرتشتی بوده دارد می گوید، می گوید آنها رفتند سراغ جاماسپ، گفتند عجب آدمی هستی تو، آمدی بین ما اختلاف انداختی این را به کشتن بدهی، آن را به کشتن بدهی، همه چیز را بر باد بدهی؟ و جز دروغ تو به ما نمی گویی، جز دروغ تو به ما تحویل نمی دهی.

بینندگان عزیز من این مطالبی که دارم می گویم بر اساس شاهنامه فردوسی است، درست است کم گفته می شود اینها، یا اینطوری تبیین نمی شود که اصل قضیه سر چی بوده، ولی شما که دارید می شنوید، نتیجه گیری آخر شد،

نه سیمرغ کشتش نه رستم نه زال

تو کشتی مر او را چو کشتی منال

تو خودت کشتی اسفندیار را ناله دیگر نکن، آقای گشتاسپ و آقای جاماسپ هردو اینجا متحم شدند

تو را شرم بادا زریش سپید

که فرزند کشتی زبهر امید

 آقای گشتاسپ بچه ات را بخاطر اینکه پادشاهیت حفظ بشود کشتی

جهاندار پیش از تو بسیار بود

آقای گشتاسپ زرتشتی حالا تو آمدی زرتشتی شدی، قبلاً از تو که پادشاه زیاد بود، قبل از اینکه زرتشت بیاید پادشاه زیاد بود

که بر تخت شاهی سزاوار بود

که اینها سزوار پادشاهی بودند،

به کشتن ندادند فرزند را

هیچ کدامشان فرزندشان را به کشتن ندادند، تو گشتاسپ که زرتشتی شدی فرزندت را به کشتن دادی، و زرتشت آن موقع بوده، بر اساس این گزارش ها و این مطالبی که باستان گراها گاهی آوردند و خود زرتشتی ها آوردند.

این از شاهنامه فردوسی که بدانید اصلاً اگر کسی بیاید بگوید من رستم پهلوان اسطوره ایران زمین هم هست و زرتشت هم هست، گشتاسپ هم هست، اسفندیار هم هست، بهمن هم هست و چه هست و چه هست، اصلاً اینها با هم جنگیدند، مخاطبین عزیز فقط این را عرض بکنم خدمت تان، ببینید یک نکته را از من داشته باشید، این ایراد که ما داریم می گیریم به زرتشتی ها به بخش زیادی از جامعه اعتقادی مسلمان ها هم، من انصاف را باید رعایت کنم وارد است، چطور؟ اگر ما می گوییم نمی شود همزمان هم برای تو رستم اسطوره باشد و هم زرتشت چون اینطوری اینها باهم جنگیدند و اسفندیار را فرستادند و گشتاپ گفت بروید  و بجنگید و چه بکنید و چه بکنید، شما نمی توانید هردوی اینها را بپذیرید، یک بخشی از جامعه اسلامی هم، این انتقاد را به مسلمان ها هم همین جا مطرح کنیم، این را گفتند که ما امیرالمؤمنین را مثلاً خیلفه چهارم مان می دانیم، کسانی هم که با او جنگیدند را دوست داریم به اینها محبت می کنیم، اصلاً از مقدسات برخی ها می دانند اینها را؟ یعنی این اشکالاتی که من دارم به آیین زرتشت اینجا می گیرند همین اشکالات به بخش زیادی از جامعه اسلامی هم وارد است اگر اینها پیرو مکت اهل بیت نباشند، آنهایی که پیرو مکتب اهل بیت هستند، مسیرشان راه شان طریق شان و ملاک هایشان کاملاً شفاف است واضح است و با این مسائل و مشکلات مواجه نمی شوند.

من دوست دارم این گزارشی که در شاهنامه آمده بود را به شما از یک جای دیگر هم نشان بدهم که چه اتفاقی افتاد، چون زرتشتی ها هم همین را آوردند گفتند و یک جاهایی تأیید کردن که همچین اتفاقی افتاد از جمله در کتاب «دانشنامه مزدیسنا» آنجا آمده است که چه اتفاقاتی افتاد بین اینها و حرف شان واضح است و صریح است که رستم با اسفندیار جنگید و در آخر رستم چشم های اسفندیار را در آورد؛ اسکنش را دارم حالا اگر لازم شد نشان تان می دهم،

خب سه سؤال اصلی ما مطرح کردیم، گفتیم ما از زرتشیان عزیز بزرگوار موبدان فاضل سه سؤال داریم در مورد زرتشت، سه تا سؤال اساسی و ساده است، سؤال ما ساده است جوابش شاید سخت باشد ولی سؤالات ما سؤالات ساده ای است، زرتشت که بود؟ آیا پیامبر بود یا نبود؟ ، زرتشت کی بود؟ چه دوره ای زندگی می کرد؟ ، وزرتشت کجا بود؟ آیا زرتشت ایرانی بود؟ با اوستا موافقت ندارد همچین ادعایی، این سه تا سؤال ما است و پاسخ    های ندادۀ فراوان نسبت به سؤالات دیگر، و همین سه تا سؤال هم پاسخی داده نشده، برویم سراغ تماس های شما، چندتا تماس بگیریم، امیدوارم که امشب موبدان زرتشتی تشریف بیاورند روی خط اگر توضیحی داشتند در مورد حتی این درگیری ها هم به ما بدهند خوب است، اگر پاسخی است نسبت به این مسئله که جایی ماداریم اشتباه می کنیم ان شاء الله بفرمایند،آقای محمد رضا بربند از تهران، سلام علیکم و رحمة الله، آقای بربند.

بیننده:

سلام علیکم، اگر اجازه بدهید من می خواهم امشب در مورد تکامل جریان باستان گرایی و ملی گرایی در کشور صحبت کنم در این تقریباً صد سال

استاد حسینی:

آقای بربند بخش دوم ما معمولاً سؤالات را دریاف می کنیم، یعنی بینندگانی که روی خط تشریف می آورند می خواهند سؤال بپرسند، اگر حالا توضیحی نسبت به مسئله دارید اگر خلاصه باشد من ممنون تان می شوم که بقیه دوستان بعد از برنامه دوباره به ما اعتراض نکنند ما سؤال داشتیم روی خط بیاییم.

بیننده:

خب الآن من چکار کنم؟

استاد حسینی:

بفرمایید مطلب تان را منتهی اگر سؤال نیست خلاصه باشد ممنون تان می شوم

بیننده:

الآن بیان کنم؟

استاد حسینی:

بله عرض کردم خلاصه باشد.

بیننده:

ببینید ما مسلمان ها، اسلام همه ما را متحد کرده، مثلاً امپراطوری عثمانی وجود داشت اعراب و ترک ها و دیگر اقوام در آن زندگی می کردند، اروپاو و غرب برای اینکه بیاید این را از بین ببرد آمد از فتنه ملی گرایی و بحث ها ناسیونالیستی از بین اینها استفاده کرد، یعنی پان عربیست و پان ترکی، و اینها را بوجود آورد و بدین ترتیب توانست امپراطوری عثمانی را از هم بپاشاند، و توانست تمام کشورهایی که عثمانی فروپاشیده بود را استعمار کند، هنوز هم دارد اعمال می کند؛ همین ها آمدند جریان پان ایرانیسم را هم شکل دادند که این جریان چندتا ویژگی داشت

یک: بر اساس سهیونیست بود، یک اولی و پشت صحنه ها

دو: دومین ویژگی که داشت این بود که صرفاً به ملی گرایی در ایران گرایی قبل از اسلام تأکیید داشت، دو نگاه اسلام ستیزانه داشت، سه ظاهری و فیک بود یعنی حتی به آن چیزهایی هم که حدس می زدند و ادعا می کردند عملی نمی کردند این مسئله ادامه پیدا کرد تا دوران پهلوی، از زمان آقای مصدق به بعد ما نمی توانیم بگوییم که تمام جریان ناسیونالیسم به طور مطلق اسلام ستیز است چون مصدق چندتا نگاه داشت یک نگاه ملی داشت، یک نگاه مذهبی داشت، یک نگاه سیاسی داشت، به نگاه سیاسی ایشان کار نداریم، مصدق چیزی که می گفت این بود که نیاز نیست این که تو یا ملیت خودت را دوست داشته باشی یا مذهب خودت را، می توانی هر دوی آن را دوست داشته باشی، این را که به ما یاد داد این چیز خوبی بود، این ادامه پیدا کرد و رسید تا انقلاب، بعد از انقلاب جریان باستان گرایی آمد عقایدی بر ضد نظام گرفت این مسئله ادامه پیدا کرد اما در طول این سالیان به این جریان انتقاداتی وارد شد ، مثلاً به آنها گفتم که چرا شما به قهرمانان ملی بعد از اسلام توجه نمی کنید چرا به شهداء توجه نمی کنید که من خودم مثلاً در پیچ های این باستانگراها رفتم دیدم اثراتی هم گذاشته اصلاً بعضی های شان در مورد شهداء یا دانشمندان مان در ایران باستان مطالبی را گذاشتند و یک خُرده اصلاح شدند، اما چند سال قبل یک اتفاق خیلی ایده آل و خوبی می افتد و یک جریان ملی گرایی در کشور ما شکل می گیرد که این جریان ملی گرایی حقیقی است فیک نیست و به تمام تاریخ ایران افتخار می کنند و این جریان خیلی جریان خوب و جریانی که می تواند به کشور کمک کند و مورد حمایت حکومت و جمهوری اسلامی و رهبری قرار گرفته به شکل های مختلف، حالا چه شد این جریان شکل گرفت؟ چون جریان فیک و ظاهری بود خب مورد انتقاد مردم قرار می گرفت از آن طرف یک عده از جریانات باستانگرا و یک عده از طرفداران حکومت و جمهوری اسلامی و انقلابی ها یک دفعه به این نتیجه رسیدند که در این 40 سال ایران به یک اقتدار ملی رسیده اقتدار ملی حقیقی، قدرت موشکی، قدرت نظامی، نفوذ منطقه ای درست است؟ بعد گفتند که ما می توانیم یک ملی گرایی حقیقی را به وجود بیاوریم یعنی به ایرانی بودن خودمان افتخار کنیم ولی براساس حقیقت نه بر اساس چیزی که فیک و ظاهری باشد فقط شعار یا نماد باشد که ما می بینیم که افراد باستانگرا همه شعار نماد دارند عمل نمی کنند مثلاً  محمد رضا شاه جشن های 2500 ساله گرفت، ولی به حرفی که می زد عمل نمی کرد اگر واقعاً به حرف هایش عمل می کرد چرا بهره نداد درست دیگر؟

استاد حسینی:

درست است بسیار ممنون هستم از شما توضیحات تان تیتروار بود و مختصر ولی خوب بود یک جاهای شاید من خودم یک زره انتقاد داشتم بعضی جاهایش ولی اساس صحبت تان درست بود و کامل فرمودید به خصوص اینکه جریان ملی گرایی درست باستانخوانی درست و صحیح به حمد الله شکل گرفته ما همین تاریخ بدون روتوش را که راه انتداختیم یکی از دلایل مان همین است روتوش های تاریخ را کنار بزنیم درست بفهمیم چه شده بوده چرا  بخواهیم سر خودمان را شیره بمالیم؟ هم برای اسلام باید این باشد هم برای ایران، این همه اشتباه و اشکال های عجیب و غریب در تاریخ مسلمان ها است اول از همه خود ما مسلمان ها باید بیاییم بگوییم این را، مگر نمی گوییم؟ می آییم مطرح می کنیم، در ایران هم اگر بوده است اشکالات را بگوییم و اگر کسی با روتوش کردن یک تاریخ می خواهد یک تاریخ صحیح دیگر را زیر سؤال ببرد یک اعتقاد صحیح دیگر را زیر سؤال ببرد آن روتوش ها را باید برداریم واقعیت را نشان بدهیم تا اینکه با ساختن یک اعتقاد فیک نتوانند در مقابل اعتقاد واقعی بی ایستند، بسیار بسیار ممنون هستم از شما خدا خیرتان بدهد، موبدان عزیز اگر تماس گرفتند در اولویت قرار داده می شوند امشب هم در برنامه.

آقای سوقندی از نیشابور سلام علیکم و رحمة الله

بیننده:

سلام من یک دوتا سؤالی داشتم یکی اینکه آیا زرتشت پیامبر ایرانی بوده؟ همه ایرانیان قبل از اسلام پیرو دین زرتشت بودند؟ مورخان ایرانی و عربی مانند إبن خزابه، بلازری، ابن تقی، علی بن حسین مسعودی، قزوینی، حمزه اصفهانی، پایتخت سلیمان امروزی واقع در آذر بایجان غربی را زادگاه زرتشت داسنته اند، خواستم ببینم این درست است؟ یک نکته هم، پیامبر ایرانی بوده و همه ایرانی ها هم پیش از اسلام پیرو دین زرتشت بودند.

استاد حسینی:

بسیار خب بله متوجه سؤالات تان شدم، سؤال دیگری ندارید؟

خب من سه تا سؤالتان را دریافت کردم چشم پاسخ می دهم؛ اولاً پرسیدید که آیا زرتشت پیامبر ایرانی بوده یا نه؟ بعد این دوتا مسئله است، یک آیا زرتشت پیامبر بوده است یا نبوده؟ دو آیا ایرانی بوده است یا نبوده؟  یک سؤال هم ما به آن اضافه می کنیم آیا ایرانی ها پیامبر داشتند یا نداشتند؟ از آخر شروع می کنم جواب می دهم آیا ایرانی ها پیامبر داشتند یا نداشتند؟ بله داشتند پیامبر داشتند ایرانی ها پیامبر داشتند چه بسا چندتا پیامبر داشته باشند قدر متیقن اصطلاحاً یک چیزی که قطعی است براساس روایات ما براساس گزارش های روایی ما از معصومین(ع) مثل روایاتی که در «الأحتجاج» شیخ طبرسی آمده ایرانی ها پیامبر داشتند اصلاً قاعده تاریخ این بوده است که همه اقوام پیامبری را داشته باشند، پس یک ایرانی ها پیامبر داشتند.

آیا زرتشت پیامبر بوده یا نبوده؟ خود زرتشتی ها هنوز نمی دانند یعنی خود زرتشتی ها خیلی جالب است با استناد به این کتاب اوستا از طرفی موبد شهزادی می آید تأکید می کند بر اینکه پیامبر بوده است و چه بوده، از یک طرف دیگر موبد نیکنام می آید منکر می شود بحث نبوت زرتشت را، انجمن موبدان تهران تأیید می کند دکتر اردشیر خورشیدیان، انجمن جهانی زرتشتیان آپتین ساسانفر و اینها منکر می شوند نبوتش را، خودشان نمی دانند، آنچه که اگر از بنده بپرسید نظرم را نخیر زرتشت پیامبر نبوده است متنبی بوده است، برخی دیگر از عزیزانی که نگارش داشتند و روی خط هم تشریف آوردند نویسنده بودند به همین دیدگاه رسیده بودند و متنبی بودن یعنی ادعای نبوت داشتن زرتشت را پذیرفتند من هم ملاکم در این قضایا هم شواهد تاریخی است که می بینم منتهی براساس آن روایاتی که داریم دارم قضاوت می کنم.

سؤال دوم آیا قبل از اسلام همه ایرانی ها زرتشتی بودند یا نه؟ دوره ای که ساسانی ها حکومت را به دست گرفتند چون دین رسمی ایران را دین و آیین زرتشتی گری کردند و مسیحی ها را تحت فشار قرار دادند اتفاقات عجیب و غریب مثل برخوردی که با مانی داشتند و اینها باعث شده بودن که مردم عموماً اظهار زرتشتی گری داشته باشند ولی اینکه بگوییم همه زرتشتی بودند نه مطلقا همچین ادعای درست نیست که بگوییم همه زرتشتی شده بودند دیگر هیچ کس براساس آیین دیگری نبوده است این را نمی شود اثبات کرد ولی عموماً چون حکومت همچین دستوری داده بود ساسانی ها همچین کاری را کرده بودند که آیین زرتشت را دین رسمی ایران کرده بودند فراگیر شده بود آن موقع تا حدود زیادی.

فرمودید که مورخین ایرانی زادگاه زرتشت را آذربایجان دانستند؛ این هم نیست که بگوییم همه زادگاه زرتشت را آذربایجان دانسته باشند مورخین دیگری داریم که جاهای مختلف دیگری را گفتند اگر یک زرتشتی بیاید و بگوید زادگاه زرتشت در ایران بوده است و در آذربایجان بوده است مخالف اوستا صحبت کرده چون در اوستا آمده است اوستا که محل ولادت زرتشت نیامده کجا بوده آمده است جاهای که زرتشت فعالیت کرده را ایرانویچ معرفی کرده و در همین اوستای که منطقه فعالیت زرتشت را ایرانویچ معرفی کرده است آمده است ایرانویچ ده ماه از سال یخبندان بود و دو ماه از سال بسیار سرد بود، آیا ایران همچین وضعیتی را داشته؟ چه دوره ای بوده ایران کامل ده ماه یخبندان دو ماه هم سرد؟ با ویژگی های جغرافیایی ایران مشخص است که جور در نمی آید پس یک زرتشتی نمی تواند بین کلام اوستا و بین ادعای این مورخین را با همدیگر جمع بکند از طرفی مورخین فراوان دیگر ادعای دیگری را داشتند و بسیاری از مورخین تصریح کردند که نمی دانیم زرتشت کجایی بوده است و حتی زرتشتی های هم  بودن که اعتراف کردند ما واقعاً نمی دانیم دقیق بگوییم کجا زرتشت به دنیا آمده است.

آقای ملک زاده سلام علیکم و رحمة الله

بیننده:

سلام وقت تان بخیر، ببخشید اولاً یک نکته در مورد شاهنامه؛ شاهنامه آن سگزی که در شاهنامه آمده سگزی نیست سکزی درست آن است.

استاد حسینی:

من تفاوت این دوتا را نفهمیدم.

بیننده:

سگزی یعنی جایی که سگ ها زندگی می کنند، یک قوم از سگ ها زندگی می کردند، محل زندگی  سگ ها بود، زی هم که از زیستن است، جایی که سگ ها زندگی می کردند

استاد حسینی:

سگزی یعنی محل زندگی سگ ها؟

بیننده:

که بعد شده سک استان، بعد شده سیستان

استاد حسینی:

حالا این ریشه اش را من نمی دانم

بیننده:

 یعنی محل زیست سک ها، سک استان بعد می شود سیستان

استاد حسینی:

خب من بگردم ببینم که چه مستندی برای این می شود پیدا کرد امکان دارد حرف شما درست باشد، یعنی بر اساس اینکه بگوییم این دو سگزی بودند، اینهایی که به ما حمله کردند از طرف رستم سگزی بودند یعنی اسفندیار در اینجا آمده است گفته است آرایایی ها این ویژگی را دارند دیگر، چون گفتیم اینها از توران بودند، و اینها، خود زرتشتی  ها و مورخین اذعان کرده بودن که اینها اقوام آریایی بودند

بیننده:

سکاها ایرانی بودند از اقوام ایرانی که اشکانی ها بخواسته از سکاها هستند، یعنی در دوره اشکانی بعد اکثر دوره پهلوانی شاهنامه، شامل جنگ سکاها با اشکانی ها می شود

استاد حسینی:

بله یک سری درگیری هایی که در مورد آن قوم هم بوده را آورده، اینجا من بخاطر این رفتم سراغ این بخش از شاهنامه بخاطر اینکه چون اسفندیار نماینده زرتشت

بیننده:

گشتاسپ محل زندگی اش بلخ بوده ظاهراً، محل پادشاهی گشتاسپ بلخ بوده، زادگاه زرتشت هم می گویند کنار دریاچه چی چشت است، حالا دریای چی چشت هم به دریاچه ارومیه گفته می شود  هم به دریاچه آرام، حالا معلوم نبود که کجا بوده؟

استاد حسینی:

در مورد گشتاسپ هم بله برخی  آنچنان که اینها آوردند و ادعا کردند در بلخ بوده چون آخر عمرش هم می گویند در یک آتشکده یا آتشگاهی بوده است آنجا در بلخ از دنیا رفت حالا من دارم نگاه می کنم دانشنامه مزده یسنان هم خدمت تان عرض می کنم که چه گفته، نکته دیگری هم دارید؟

بیننده:

و بعدش هم فردوسی یک شاعر شیعی است اول شاهنامه هم هست که

منم بنده اهل بیت نبی

ستاینده خاک پای وصی

بر این زاد و هم بر این بگذرم

چنان دان که خاک ره حیدرم

استاد حسینی:

حالا من نخواستم که بحث مذهبش را مطرح کنم

بیننده:

این یک شیعه متعصب هم بوده

استاد حسینی:

آقای ملک زاده من می خواستم اینجا از این شبهه ای که اینها می خواهند ایجاد بکنند استفاده بکنم، یعنی ادعا می کنید فردوسی زرتشتی بوده؟ من اگر بگویم باشد اصلاً نخواهم ادعای شما را رد بکنم، این حرف های فردوسی را چکار می خواهید بکنید؛ در مورد واژه سگزی هم عبارتی را برایم فرستاند

سگزی عبارتی است تحقیر آمیز در شاهنامه رستم و فرزندان او و دشمنان با آن موزد خطاب قرار گرفتند باید دانست که در شاهنامه علی رغمی که چندین بار از سرزمین سیستان و حوزه فرمانروایی رستم یعنی زابل و کابل یاد شده است، لفظ سگ استان و نیز معرب آن یعنی سجستان بکار نرفته است، این هم یک بزرگواری که متخصص این فن هست برایم الآن فرستادند.

بیننده:

کتابی است، کتاب «تاریخ ایران و باستان» نویسنده اش هم آقای پیرنیا

استاد حسینی:

آقای پیرنیا یک عبارت از آقای پیرنیا هم بخوانم قشنگ است

بیننده:

او می شود گفت که دوره اشکانیان را خیلی توضیح داده و  چنانچه در تاریخ آمده دوره پهلوانی شاهنامه می گوید، رستم نکاتی اخلاقی را بیشتر خواسته بیان بکند، فقط تاریخ صرف نیست شاهنامه اکثراً نکات اخلاقی است همانطور که در آخر شاهنامه هم از زبان برادر رستم فرخزاد یک شعر خیلی طولانی دارد، یک جا می گوید

چو با تخت منبر برابر کنند

همه نام بوبکر و عمر کنند

این صریحاً مشخص است که از این دو بدش می آمد، در شعرش اینطوری استفاده کرده، ولی از زبان آن پهلوانان دارد صحبت می کند، بعضی  جاها نظرات خودش را دارد بیان می کند از زبان آن پهلوانان، خیلی از نکات اخلاقی را پادشاهانی می گوید که

استاد حسینی:

حالا من از زبان آقای پیرنیان هم یک مطلب نشان می دهم در مورد واژه سگزی عبارات دیگری هم برایم دارند می فرستند که موافق نیست با چیزی که شما فرمودید هرچند احتمالات است اینها دیگر

بیننده:

حالا این زی معنی زیستن می دهد

استاد حسینی:

فرمودید آقای پیرنیا از کتابش یک مطلب نشان بدهم، «تاریخ ایران از مادها تا انقراض ساسانیان» جناب آقای پیرنیا، آقای پیرنیا انسانی است که در تاریخ انصافاً تعصب به خرج داده است در دفاع از برخی از اشتباهات هرچند نکات فراوانی در کتاب هایشان دارند که ما می توانیم به آنها استناد بکنیم، ایشان آمده است در کتاب شان مشیر الدوله پیرنیا، ایران و باستان، که شناسنامه کتاب را هم ملاحظه می فرمایید، 1314-1315- و چاپ سوم 1392،  اینجا یک تصریحی کرده خیلی کوتاه اینجا رد شده ولی دیگر همین جمله اش هم به درد ما می خورد، صفحه شماره 389 ، ایشان گفته که

جنگ  اسفندیار با رستم می رساند که خانواده رستم  زرتشتی نبوده

یعنی آقای حسن پیرنیا هم معترف است که  اسفندیار زرتشتی با رستم جنگید و اگر خانواده رستم زرتشتی بودند جنگی شکل نمی گرفت، روی خون استوار شد ابتدا همان دین زرتشتی بر اساس این گزارش ها ولی توجهی نمی کنند برخی

بیننده:

همانطوری که الآن هم دین زرتشتی اکثر آموزه هایش از مهر پرستی گرفته می شود.

استاد حسینی:

بله در مورد اینکه آموزه های زرتشتی هم از مهر پرستی هم گرفته شده یک نکاتی مطرح شده از جمله همین آلمان فره وهری که وجود دارد و آن حلقه ای که در دست دارد و یک سری مباحث این چنینی هم هست که من فعلاً ورود پیدا نکردم

بیننده:

جشن مهره گان که دیگر مشخص است، بعد همین شب یلدا که می گیرند، شب یلدا تولد خوشید است مهر که خدای خورشید بوده که در گذشته ایران پرستش می شده، مهر پرستی که دیگر ما در دوره اشکانی ها رویش تعصب داشتند و اکثراً اسم هایشان از کلمه مهر گرفته می شود مهر پرستی شایع بوده داخل ایران.

استاد حسینی:

بله ممنون هستم از شما جناب ملک زاده عزیز، متشکرم از اینکه تماس گرفتید و ان شاء الله که موبدان عزیز زرتشتی هم تماس بگیرند با ما، ببینیم که خلاصه پاسخی نسبت به این سؤالات است یا خیر، در دانشنامه مزدیسنا من نگاه کردم در مورد گشتاسپ محل ولادتش را الآن گذری دارم نگاه می کنم چیزی را اینجا من الآن ندیدم، شاید باشد از دید من پنهان مانده باشد ولی من ندیدم، ولی در بلخ بودنش را در کتب مختلفی من دیده بودم حالا در دانشنامه مزدیسنا همچین چیزی را ندیدم که گشتاسپ در بلخ بوده جای دیگری همچین ادعایی مطرح شده، به شما عرض کردم گفتم که در گیری رستم با اسفندیار را از منابع زرتشتی گفتم باز به شما نشان خواهم داد من دنبال این هستم که ببینم، یک اسکنی داشتم از جهانگیر اوشیدری، ولی اگر الآن عزیزی دارد برنامه ما را می بیند قبلاً ندیده بوده ان شاء الله به آرشیو برنامه مراجعه بکند و بر اساس آرشیو برنامه مراجعه بکند که ما مصادری که آورده ایم به چه شکل بوده و به چه شکل است، کتاب «دانشنامه مزدیسنا» را ملاحظه بفرمایید چاپ ششم، واژه نامه آئین زرتشت دکتر جهانگیر اوشیدری نام آور در بین زرتشتیان که دیگر جایگاه ایشان در نزد زرتشتیان واضح و مشخص است که آمده است صفحه 295، تصریح کرده

دانشنامه مزدیسنا، جهانگیر اوشیدری، ص 295

رستم پهلوان نامدار ایرانی

نیایید بگویید رستم از ایران نبود یا توران جزء ایران نبود و چه بود،ایشان تصریح کرده رستم پهلوان نامدار ایرانی بود، صفحه بعدش هم نگاه کنید اسفندیار که بود حالا صفحه شماره 107،

اسفندیار پسر کی گشتاسپ

که گفتم این کی که استفاده می شود از ابتدای عبارت این همان لقب برای بزرگداشت است، یعنی بزرگ، چندتا تعبیر هم آورده بودند بعضی از کتب برای معادلش

اسفندیار در بند 103 فروردین یشت از او یاد شده است نوه لهراسپ پسر گشتاسپ و همسر فلان است، بنا به شاهنامه

یعنی به همین عباراتی که ما الآن خواندیم در شاهنامه دانشمند زرتشتی استناد دارد می کند برای معرفی استفندیار

بنا به شاهنامه رستم به دستور سیمرغ تیری از چوب گز به دو چشم وی زده و هلاکش کرد

چه کسی را هلاک کرد رستم پهلوان ایران زمین؟ کسی را که

در گسترش دین زرتشتی سهمی به سزا داشته است

در گسترش دین زرتشتی سهمی به سزا چطور داشته؟ همانطوری که اینقدر آدم کشته بود زمین دیگر دیده نمی شد؟ و بعد در ادامه هم آورده است که چه به روز دیگران آوردند بر اساس آئین زرتشت این صفحه را قرائت کردم.

بسیار ممنون هستم از همراهی تان بینندگان عزیز و ارجمند باز ما منتظر می مانیم موضوعات دیگری هست مطرح خواهیم کرد منتظر باشید ان شاء الله، یا علی مدد خدا نگهدار.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 


تاریخ بدون روتوش>

شبکه ولی عصر تاریخ بدون روتوش سید محمد حسینی