سوگواره

قسمت ششم ویژه برنامه سوگواره با کارشناسی حجت الاسلام والمسلمین جباری


 

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ: 12/05/1401

برنامه: سوگواره

مجری:

بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پا بر زمین مکوب عمو در کنار توست

این سرو قد خمیده که دار و ندار توست

ای ماه سیزده شبه‌ی دشت کربلا

ماه شب چهاردهم بی قرار توست

دل بردن از امام و سراپا عسل شدن

این کار کار بی هنران نیست، کار توست

ای جان فدای نغمه‌ی «إن تُنکرونی» ات

هر کس شهید عشق شود از تبار توست

«لا تَجزعی» بخوان و برو تا خود بهشت

وقتی بهشت این همه چشم انتظار توست

من فکر میکنم که خدا از در بهشت

هرچه کلید ساخته در اختیار توست

دارد زره به قامت تو گریه میکند

حتی کلاه‌خود تو هم داغدار توست

حتی به بند کفش تو باید دخیل بست

این بندِ باز مانده گره یادگار توست

قاسم شدی که روی زمین قسمتت کنند

این تکه های تن سند افتخار توست

در کربلا ضریح برایت نساختند

در سینه های مردم عاشق مزار توست

بسم الله الرحمن الرحیم عاشقی هم عاشقی های قدیم، عرض سلام و ادب و احترام و درود و فروتنی و تسلیت و تعزیت در ششمین شب از ماه محرم الحرام ابتدا تقدیم به ساحت مقدس حضرت ولی عصر  که قطب عالم امکان هستند صاحب الزمان هست، و بعد از آن هم تقدیم به نگاه مهربان و اندوهناک شما بینندگان گرامی از اقسا نقاط کشور و عالم، خدا را شکر باز با سوگواره در خدمت شما هستیم و در محضر استاد ارجمندم جناب دکتر جباری که طبق معمول خدمت شان عرض سلام و ادب و ارادت و تسلیت و تعزیت دارم خیلی خوش آمدید آقا.

استاد جباری:

بسم الله الرحمن الرحیم، متقابلاً عرض سلام و ادب دارم حضور شما و همه بینندگان عزیز این برنامه هر جایی که شرف حضور دارید، تسلیت عرض می کنم این ایام را و امشب که طبق روال مرسومی که تقسیم کردیم ایام را به قاسم ابن الحسن نازدانه امام حسن (ع) تعلق دارد هم از آن شهید مطهر و بزرگوار مدد می جوییم و هم از والد بزرگوارش امام حسن مجتبی (ع)، کریم اهل بیت که به ما کمک کند یاری برساند ان شاالله عزادار خوب و خالصی برای برادر بزرگوار شان اباعبدالله الحسین و اصحاب و خاندان و یاران آن حضرت باشیم و حق عزاداری را ادا بکنیم حق سوگواری و عرض ارادت را ان شاالله ادا بکنیم و از ما ان شاءالله بپذیرند.

مجری:

الهی آمین، خدمت تان عرض کنم در کربلا که تشریف می برید در یکی از این بازارچه ها حدوداً 200-300 متر با حرم مطهر امام حسین فاصله هست یک مقامی هست شبکه ای درست کردند شبیه ضریح و آنجا نوشته اینجا جایی هست که  آقا امام حسین (ع) با عمر بن سعد ملاقات کردند این مقام، این ملاقات را بعضی ها آمده اند شبهه هم در آن وارد کرده اند این ملاقات چطور شکل گرفت و چه دیالوگی بین آقا امام حسین و این ملعون اتفاق افتاد.

استاد جباری:

بله مسئله ملاقات و سخن گفتن و به تعبیر برخی امروزه مذاکره بین امام حسین (ع) و عمر سعد ملعون از جمله قطعیات حادثه کربلا است، از قطعیات که عرض می کنم چون در منابع متعددی از متون کهن گزارش شده اصلش تردید در آن نیست در کیفیت و پیامد این مذاکره بعضاً اختلافاتی در متون دیده می شود که اشاره خواهم کرد، بنابر این اصل آن قابل تردید نیست و اینکه دقیقاً چه روزی اتفاق افتاد باز در این متون اشاره ای نشده، چون همانطور که قبلاً هم اشاره کردیم اباعبدالله دوم محرم رسیدند به کربلا عمر سعد ملعون هم سوم رسید و از سوم محرم به بعد کدام شب بوده که حالا به دعوت عمر سعد یا اباعبدالله (ع) که متون معروف تر اینکه دعوت اباعبدالله (ع) بود، بعضی از متون گفتند نه عمر سعد دعوت کرد، این ملاقات صورت گرفت تا پاسی از شب هم بین دو سپاه

مجری:

اولی معقول تر به نظر می رسد چون امام هیچ جا نبوده که اتمام حجت نکرده باشد

استاد جباری:

بله و لذا در تاریخ طبری که نقل از ابو مخنف می کند که کهن ترین و معتبر ترین مقتل هست بحث دعوت امام حسین (ع) مطرح است، و بین دو سپاه یک خیمه ای بر افراشتند و درون آن خیمه این ملاقات صورت گرفت شبش مشخص نیست کدام یک از شبها بوده، و ظاهراً هم یک ملاقات بوده گاهی از برخی از متون ممکن است موهم این بوده باشد که ملاقات ها بیشتر بوده، اما ظاهراً یک ملاقات بوده قدر متیقن و باز از برخی از گزارش ها بر می آید که از هر طرف 20 نفر آمدند عمر سعد با 20 نفر امام هم با 20 نفر، در برخی از گزارش ها تصریح نشده که غیر از امام و عمر سعد، خب 20 نفر کنار ایستادند و این دو رفتند داخل خیمه اما اینکه همراه شان کس دیگری هم بوده از برخی از گزارش ها استفاده می شود که همراه اباعبدالله (ع) ابالفظل العباس (ع) بود و علی اکبر و همراه عمر سعد ملعون هم پسرش حفص بود که فرد شقی بود بعدش هم کشته شد به دست مختار و غلامش به نام لاحق، پس دو نفر او را همراهی می کردند و دو نفر هم اباعبدالله (ع) را و شاید این معقول تر باشد، پذیرش این گزارش دلیلش هم این است که به هر حال کسی باید باشد شاهد گفت و گو ها که بعداً نقل بشود چراکه عرض خواهم کرد که شایعاتی پیچید بعد از این قصه که بی اساس بود در ارتباط با متن مذاکره و گفت و گوی میان اباعبدالله و عمر سعد، و اینکه در آنجا چه مذاکره شد یا گفت و گو شد میان حضرت و عمر سعد باز از گزارش هایی استفاده می شود که حضرت، چون عرض کردم ترجیح با این است که حضرت دعوت کرده بنابر این باید اتمام حجت بکند با عمر سعد و آنچه که گفتنی است به او بیان بکند و اینکه تو برای چه منظوری آمدی به این صحنه در اینجا حاضر شدی، مگر من را نمی شناسی مگر سابقه من را نمی شناسی مگر جدم را نمی شناسی، اگر با جد من مواجه بشوی چه پاسخی خواهی داشت، و حضرت اتمام حجت کردند، جلسه جلسۀ ارشاد بود انظار بود بیم دادن بود، این هم از این باب عرض می کنم که این تعبیر مذاکره که بعضی بکار بردند که شاید تعبیر دقیقی نباشد دیدیم در همین سالیان اخیر هم برخی از کسانی که سمتی در جمهوری اسلامی داشتند برای اینکه بحث مذاکرات برجام و اینها را پیش ببرند و بخواهند یک شاهدی از صدر اسلام پیدا بکنند، گفتند ما از عاشورا درس مذاکره می گیریم مثال زدند به بحث دیدار امام حسین با عمر سعد که مقام معظم رهبری وقتی پاسخ این کج فهمی را دادند به اینکه در مذاکره بده بستان است، یعنی انسان در مذاکره یک امتیازی می دهد امتیازی می گیرد در حالی که در بحث دیدار اباعبدالله با عمر سعد که بده بستانی نبود حضرت رفتند برای بیم دادن، چه امتیازی می خواهند به عمر سعد بدهند حضرت می خواهند او را باز بدارند از مسیر دوزخ که در پیش گرفته و این مسیری که دارد پیش می رود، لذا تعبیر مذاکره تعبیر نادرستی است، مگر اینکه با یک توضیح و تفسیری به کار ببریم حضرت بیم می دادند عمر سعد را و اینکه چه خواهی کرد با جدم وقتی مواجه بشوی این چه مسیری است که او بهانه آورد، گفت که خانه ام را خراب می کنند خود این که می گفت خانه ام را خراب می کنند نشانگر این است که یک سنتی بوده و آن زمان کسانی که تمرّد می کردند آن کسانی که مغضوب حاکمیت قرار می گرفتند تخریب خانه یکی از طرق بوده، حضرت فرمود که من برای تو خانه ای محیا می کنم، بهانه دیگر آورد گفت که اموالم را تصاحب می کنند، حضرت فرمود که من بهتر از آن را به تو می دهم، دیگر بهانه ها قطع شده بود، عمر سعد چیزی نگفت سکوت کرد، حضرت فهمید که این بهانه است اینها، و آنچه که این را فریفته بحث ملک ری هست که قبلآً اشاره کردیم، متوجه شد حضرت و لذا در حالی که حضرت بلند می شدند و می خواستند از آن خیمه خارج بشوند فرمودند که خداوند تو را به زودی در بسترت بکشد، و تو را نیامرزد، دو نکته فرمودند، خداوند تو را در بسترت بکشد که همینطور شد، فاصله زیادی طول نکشید به دست مختار به درک واصل شد، و تو را نیامرزد و امیدوارم از گندم عراق تو نخوری، تعبیر در روایت گندم عراق هست، و معمول منابع گندم عراق را گفتند، یک منبع متأخری که یک کتاب مدینة المعاجز سید هاشم بحرانی قرن 11، آن تعبیر گندم ری دارد، این منبع متأخری است اما معمول منابع کهن گندم عراق گفتند، و لذا در تفسیر این مسئله محققین گفتند که حضرت در واقع این را گفتند که از گندم عراق نصیب تو نشود، خبر از این داد که بعد از حادثه عاشورا تو خیلی در قید حیات نخواهی بود، و او گفت گندم نباشد جو ما را کافی است، با تمسخر به نحوی پاسخ حضرت را داد و این مذاکره تمام شد حضرت خارج شدند، و در واقع این گفت و گو و این ملاقات به اتمام رسید و بعد از آن شایعاتی مطرح شد در متونی که متون جریان خلافت هست، یعنی الطبقات الکبری ابن سعد و امثال اینها، متون غیر شیعی گزارشی که دادند این است که در اینجا اباعبدالله (ع) نعوذبالله به عمر سعد مطرح کرده، سه پیشنهاد را مطرح کرده، یا اجازه بده من برگردم به حرم جدم پیامبر مدینه برگردم، یا در بعضی ها گفته به مکه یا مدینه بر گردم، یا اینکه من را اجازه بدهید بروم به یکی از سر حدات، به مرزهای قلمرو اسلامی مثل دیگر مسلمان ها باشم از حقوقی که آنها بهرمند هستند من هم بهرمند باشم یا اینکه اجازه بدهید بروم به شام دست در دست یزید بگذارم، و متأسفانه این گونه منابع این را نقل کردند و به عنوان یکی از سه پیشنهاد ابی عبدالله (ع) که بعد عمر سعد این را مطرح کرده با ابن زیاد و او نپذیرفت مگر اینکه بیاید و دست در دست من بگذارد برای بیعت؛ خب این مشخص است که اصلاً ما نیاز به نقل معارض نداریم در این قسمت، اگر اباعبدالله بنا بود که برود دست در دست یزید بگذارد مدینه این کار را می کرد و این حرکت این آمدن تا اینجا و این غوغا و آشوب و امثال اینها که پدید آمده، دیگر اینها نباید پدید می آمد مشخص است اصلاً با سیره امام با خلقیات امام روحیات امام منش امام، چنین چیزی سازگار نیست، جالب است که طبری وقتی که این را نقل می کند خودش هم متوجه می شود که این نمی خورد به امام این را فرموده باشد، بلافاصله می گوید اما از عقبة بن سمعان، عقبة بن سمعان غلامی است در خدمت خانواده امام (ع) و این زنده مانده در عاشورا اصلاً برای جنگ هم فرستاده نشد، این بنا بود بماند در خدمت عائله امام باشد و این غلام بوده و یکی از راویان حادثه کربلا است، طبری از قول عقبة بن سمعان نقل می کند می گوید والله من در تمامی مواقفی که اباعبدالله (ع) از مدینه حرکت کرد تا به مکه، از مکه تا به کربلا تا به شهادتش در تمام مواقف بودم و سخنان حضرت را شاهد بودم، در هیچ جایی امام (ع) نفرمود که من را رها بکنید که بروم دست در دست یزید بگذارم چون بعضی حتی این سه پیشنهاد را در عرصه جنگ در عاشورا هم به امام نسبت دادند، که امام مقابل سپاه ایستاد و گفت که یکی از این سه پیشنهاد را درباره من قبول کنید، و می گوید تنها چیزی که من از امام شنیدم این است که فرمود که در این سرزمین فراخ بگذارید من بروم تا کار امت اسلامی معلوم بشود به کجا می انجامد، و بنابر این با توجه به این دو نکته که عرض کردم یکی نقل عقبة بن سمعان که شاهد نزدیک ماجرا است و غلام امام هست، و دیگر بحث سیره و منش امام قطعاً  این را نمی شود پذیرفت، خب اگر این چنین نیست پس این از کجا پیدا شده؟ پاسخ این است که عمر سعد که از قبل اشاره کردیم، خیلی مایل نبود که این کار به جنگ بینجامد و با خونریزی خاتمه پیدا بکند می خواست به نحوی فیصله بدهد کار را، بعد از این ملاقات نامه ای می نویسد به ابن زیاد عمر سعد به دروغ در آن نامه این نسبت ها را به اباعبدالله (ع) مطرح می کند که ابن زیاد را راضی بکند به اینکه اصرار بر جنگ با اباعبدالله (ع) نداشته باشد، متن آن نامه هم آمده در متون تاریخی که در آنجا می گوید که با حسین بن علی من دیدار داشتم و در آنجا حسین بن علی یکی از سه پیشنهاد را مطرح کرده به اینکه یا برگردد به آنجایی که آمده یا اینکه راهش را ادامه بدهد و به یکی از سر حدات برود و یا اینکه بیاید دست در دست یزید بگذارد و لذا با توجه به این نکات آنچه که از گفت و گو و ملاقات اباعبدالله (ع) با عمر سعد به دست می آید از متون تاریخی تنها همان نکته است که اشاره کردم که حضرت در واقع به قصد بیم دادن و انظار که در راستای رسالت امامت امام هست که امام می خواهد عمر سعد را هم حتی نجات بدهد و از این مسیر باز بدارد این هست و آنچه که به هر حال مشهور شده و معروف شده در این متون تاریخی قطعاً نادرست است و به امام نمی خورد.

مجری:

ممنونم از شما جناب استاد، دیروز در بحث ها صحبت کردیم که عمر سعد قبل از اینکه مأمور بشود و بیاید به جنگ با حضرت سید الشهدا (ع) قرار بوده یک کارهای دیگری انجام بدهد مثلاً در همان سرزمینی که فرمودید در جنوب قزوین قرار داشته برود آنجا دیلمیان را نابود کند و یک لشکر 4 هزار نفره ای در اختیار او قرار داده بودند، این لشکری که عمر سعد روز سوم محرم با آن می آید کربلا چه تعداد بودند و آیا بعد از این چه تعداد دیگری اضافه شدند از چه مناطقی اضافه شدند.

استاد جباری:

مسئله آمار در حادثه کربلا یکی از معضلات حادثه کربلا است و اصلاً نه فقط حادثه کربلا بلکه تمام وقایع تاریخ چه آنهایی که در صدر اسلام در عصر پیامبر (ص) رخ داد در عصر امیرالمؤمنین، تعداد نیروها و سپاهیان بخصوص، چرا؟ چون یک مبنا و معیار دقیقی برای آمار گیری وجود نداشت حالا امروز یک مقدار مشخص است یک تشکیلاتی وجود دارد اما در آن زمان چنین نبود و اختلافاتی که در آمارها دیده می شود اینها همه حکایت از این معنا دارد که یک ملاک دقیقی برای آمارگیری وجود نداشته، در اینکه سپاه حر با هزار نفر با اباعبدالله(ع) مواجه شد، خب متون همان هزار تا را نقل کردند، اینکه عمر سعد هم با 4 هزار نفر آمد ملحق شد این هم باز در متون نقل شده اما اینکه بعدها فرماندهان بعدی هر کدام با چند نفر آمدند بخصوص این نکته ای که شاید در جلسات قبل اشاره نکردم که در برخی از متون هست که خود ابن زیاد آمد به نخیله آن اردوگاه نزدیک کوفه و سعی می کرد نیرو ها را اعزام بکند هنگ هایی با هزار نفر و هزار نفر اعزام می شد اما از اینها 300 یا 400 نفر می رسیدند به کربلا، بقیه فرار می کردند حد الإمکان آنهایی که نمی خواستند وارد جنگ بشود، و لذا اینها هم باز نمی تواند ملاک باشد که فلان فرمانده با هزار نفر آمد و دقیقاً همین مقدار رسیده به کربلا، و لذا آمار متفاوت است، من هم ارجاء می دهم به این منبعی که دستم هست، و هم گزارش هایی که در اینجا آمده، این کتاب که دستم هست، قبلاً هم معرفی کردم، کتاب ارزشمند تاریخ قیام المقتل جامع سید الشهدا (ع) که کار گروهی است، عزیزان مستحضر هستید مکرر در همین شبکه معرفی شده، قریب به 10 سال قریب به 20 محقق تاریخ پژو تلاش کردند و این کتاب ارزشمند دو جلد را زیر نظر مرحوم استاد مهدی پیشوایی تدوین کردند، کتاب بسیار ارزشمندی است و لذا فرصتی است که معرفی بشود خدمت عزیزان بیننده که برای آشنایی با حادثه کربلا، مقدمات حادثه پیشینه و پسینه، اینها همه را می توانند از این کتاب استفاده کنند، مقتل جامع هست انصافاً، از جهت تحقیق و تحلیل و علمی و علمیت مقتلی بسیار ارزشمندی است، چاپ های متعددی هم خورده، چاپ بیست و چندم همین چند وقت قبل از زیر چاپ خارج شد، در جلد دوم به این مباحث پیرامونی پرداخته شده از جمله بحث آمار یک فصلی است در بخش سوم فصل چهارم، واقعه عاشورا در آینه آمار و ارقام، از محور های مختلف، اینکه آمار یاران حضرت چقدر بود، آمار سپاه دشمن چقدر بود، آمار شهدا چقدر بود، آمار اهل بیت حضرت چقدر بود، همه اینها تتبع در اقوال شده، در 477 این کتاب بحث آمار لشکر عمر سعد مطرح شده و تعداد سپاهیان او چند قول وجود دارد، بعضی از منابع مثل فتوح ابن اعثم و مقتل خوارزمی و امثال اینها، با توجه فرمانده هان سپاه دشمن و تعداد افراد تحت فرمان آنها گفتند مجموع آنها 22 هزار نفر بوده، این یک عنوان، مسعودی که از مورخان شیعه است، چون مسعودی دو تا داریم یک مسعودی سنی داریم، که همان صاحب مروج الذهب است، یک مسعودی شیعه داریم صاحب اثبات الوصیه، از عنوانش پیدا است اوصیاء انبیاء و اوصیای پیامبر را در آنجا روایتشان را آورده درباره آنها، او در اثبات الوصیه 28 هزار نفر را گزارش کرده، خصیبی حسین بن حمدان خصیبی کتاب الهدایة الکبری، او 56 هزار نفر معرفی کرده، 32 هزار سواره، 24 هزار پیاده ابن شهر آشوب 35 هزار نفر، ابن طلحه و ابن صباغ که از نویسندگان اهل سنت هستند 20 هزار نفر گزارش کردند ابن عنبه که  از انصاب نویسان هست 31 هزار نفر، ملا حسین کاشفی صاحب روضة الشهداء 32 هزار و 17 هزار را هم گزارش کرده، دو قول گزارش کرده، خب اینها چند قول بود که در متون آمده، اما مرحوم شیخ صدوق دو روایت از امام صادق (ع) و امام سجاد آورده در کتاب امالی خودش، مجلس 24 صفحه 177، ایشان 30 هزار نفر را گزارش می کند و لذا می بینیم عدد 30 هزار نفر که در افواه و السنه خیلی بیشتر مشهور است نقل مستند به معصوم هست، از این جهت قطعاً ترجیح دارد به نقلیات دیگری که در متون تاریخی اشاره شده، این در ارتباط با آمار سپاهیان عمر سعد که در کربلا کم کم ملحق شدند، یعنی در آغاز روز ورود حضرت به کربلا هزار نفر سپاه حر است، روز سوم می شوند 5 هزار نفر، 4 هزار نفر سپاه عمر سعد و هزار سپاه حر و اما ابن زیاد ملعون در گزارش ها هست که خودش شخصاً رفت به نخیله و نظارت داشت بر مسئله اعزام و در حدی فضای رعب در کوفه ایجاد کرده بود، که گفته بود اگر فرد بالغی را من در کوفه ببینم و نیرو ها در کوفه ببینند باید یا اعزام بشود به کربلا و یا اینکه کشته خواهد شد، برای زهر چشم گرفتن یک فردی از قبیله حمدان آمده بود به کوفه برای اینکه طلبش را دریافت بکند، این بنده خدا را بی خبر از همه جا آمد گرفتند و کشتند، یعنی مردم کوفه دیدند که خیلی راحت افراد کشته می شوند و فضا فضای بسیار سختی است، و لذا این را از این باب عرض کردم که استبعادی ندارد که 30 هزار نفر از کوفه آمده باشند و این نکته را هم خوب است ضمیمه کنیم که کوفه یک جایی بود که از زمان خلیفه دوم که اینها به عنوان شهر و پایگاه نظامی مطرح شد در فتوحاتی که به سمت ایران داشتند انجام می دادند اصلاً پادگان بود، کوفه، قبایل مختلفی در آنجا جایگزین شدند، و خود امیرالمؤمنین بعد از جنگ جمل که از بصره رفتند به کوفه افراد می گفتند که چرا به مدینه بر نمی گردید، جمله ای دارند حضرت که

«إن الأموال و الرجال بالعراق»

چون هم اموال از جهت اقتصادی و هم رجال، و کوفه چنین گنجایشی را داشت و متأسفانه از این فضا و با آن فضای تهدید و تطمیع استفاده کرد ابن زیاد و چنین نیرویی را فرستاد، آمارهای دیگری که گاهی تا 100 هزار گفتند اینها دیگر آمار هایی است که با تاریخ سازگار نیست.

مجری:

جناب استاد همچنان در خدمت شما هستیم با این سؤال که ما اسم شهدای 72 تن را عادت کردیم، آیا واقعاً تعداد یاران امام حسین 72 نفر بوده، بعد سؤال بعد این است که این 72 نفر جمع یاران و خانواده است یا نه 72 یار هستند.

استاد جباری:

همانطور که در بخش قبلی در ارتباط با سپاه دشمن عرض کردم که آمار مختلف هست درباره یاران اباعبدالله (ع) هم به همین ترتیب آمار متفاوتی وجود دارد، اما همانطور که اشاره فرمودید مشهورترین و معتبرترین آمار همین 72 نفر هست، با این توضیحی که عرض می کنم، این 72 نفر را ما در بحث مواجه با روایات تاریخی یک متدی داریم یک مبنایی داریم بر اساس یک اصولی باید ارزیابی روایات داشته باشیم، چون مواجه با تعارض هستیم، نقلیات مختلفی هست کدام را ترجیح می دهیم، طبیتاً نقل اقدم، قدیمی ترین منبع و معتبر ترین و مشهور ترین که نقل ابی مخنف هست، عزیزان با مقتل ابی مخنف آشنا هستید او معاصر امام صادق (ع) هست، دوره حیاتش نیمه اول قرن دوم هست، و آمد و گزارش ها را جمع کرد گزارش هایش یا ناقل از راویان خود حادثه است، یعنی شاهدان حادثه، یا کسانی که از شاهدان نقل کردند، او بنابر نقل طبری در تاریخش از ابو مخنف و همینطور مرحوم شیخ مفید دسترسی ما به مقتل ابی مخنف از طریق طبری است و از طریق مرحوم شیخ مفید، شیخ مفید در الإرشاد، طبری در تاریخش، هر دو آن مقتل را نقل کردند، اینها آوردند که ابو مخنف عدد 72 نفر را به نقل از ضحاک بن عبدالله مشرقی، قبلاً اسم او را یاد کردیم، جزو اصحاب و یاران اباعبدالله بود منتهی شرط کرده بود که اگر به جایی رسید که دیگر یاری برای شما نماند من بروم، و رفت، از کربلا وقتی آخرین یاران حضرت آخرین اصحاب یعنی قبل از شهادت بنی هاشم او از کربلا خارج شده و لذا او شاهد ماجرا است، نقل او قوی ترین و معتبر ترین می تواند باشد، به نقل از ضحاک بن عبدالله یاران حضرت را 72 نفر شامل 32 سواره و 40 نفر پیاده گزارش کرده، هم تاریخ طبری و شیخ مفید

مجری:

و خانواده بنی هاشم جدا است از این

استاد جباری:

جدا است بله، خانواده جدا است که حال آمار آنها را بعداً ان شاءالله عرض می کنم، و نقلیات مختلف یعنی غیر از مرحوم شیخ مفید و طبری أنساب الأشراف للبلاذري از اخبار الطوال دینوری از همان قرن سوم، و منابع دیگری هم این گزارش را دارند، لذا عزیزان بیننده چون خیلی وقت ها سؤال می شود که این آمار های دیگر است، چون در همان محل قبور شهدایی از اصحاب اباعبدالله (ع) اسامی بیش از 72 نفر آنجا دیده می شود، این اختلاف ها، بخاطر اختلاف در نقلیات است یک، و دوم اینکه گاهی نام یک فرد هم به کنیه آمده هم به لقب و هم به اسم آمده، گزارش های دیگر مختلف هست، مثلاً در یک گزارش دیگری آمده حدود 100 نفر، این را أنساب الأشراف للبلاذري آورده، در یک گزارش 300 نفر گفته شده، در یک گزارش از قاضی نعمان مغربی کمتر است 70 نفر آمده، مسعودی شیعی که عرض کردم صاحب اثبات الوصی، 61 نفر گفته، خارزمی از مقتل نویسان اهل سنت در مقتل خودش 114 نفر ذکر کرده، 32 سواره و 84 پیاده، سبط ابن جوزی در تذکرة الخواص 145 نفر گفته، و ابن حجر 80 و چند نفر؛ من یک توضیحی عرض کنم در توجیه، چرا چنین اختلافی هست، جدای از  این اختلافی که در آمار وجود دارد به لحاظ اینکه مبنای دقیقی وجود نداشته ممکن است برخی آمار همراهان ابی عبدالله (ع) از مکه را آن را هم ضمیمه کرده باشند طبیعتاً در آنجا تعداد بیشتر بوده، چون گفتیم در منزل زباله بعد از شنیدن خبر شهادت مسلم گروهی جدا شدند از اباعبدالله که آن گروهی دیگر تعدادش در گزارش مشخص نیست، تعدادی متفرق شدند چون تصور می کردند حضرت پیروز خواهد شد.

مجری:

این گویش و ریزش تا خود شب عاشورا ادامه داشته

استاد جباری:

حالا آن بحثی است که ان شاءالله بعد عرض می کنم، آیا شب عاشورا کسانی از خیام حسین از محضر حضرت جدا شدند یا خیر؟ آن را هم خوب است همینجا اشاره بکنم که منابع متأخر ضعیف این را ادعا کردند، یعنی کتاب اکثیر العبادات فی اسرار الشهادات ملا آقا دربندی این را ادعا کرده، و الدمعة الساکبه باز همینطور، یعنی منابع متأخر یکی دو قرن پیش از قاجار، و الّا منابع متقدم هیچ کدام ندارند که شب عاشورا کسی،

مجری:

شب عاشورا کسی نفر، دیگر آن زبده ها باقی مانده بودند

استاد جباری:

بله اصلاً در کربلا کسی نرفت، یعنی با آن جمعی که وارد کربلا شد اینها دیگر همراه حضرت هستند جز یکی دو نفر که مثلاً یکی بود مقروض بود خود حضرت فرمود کسی که بدهی دارد و دین دارد از حضرت شب عاشورا به اذن حضرت جدا شد، یا همین ضحاک بن عبدالله مشرقی روز عاشورا با اذن خود حضرت از قبل شرط کرده بود جدا شد، و الّا کسانی که از روی بی وفایی از حضرت جدا بشوند نه در گزارش های مختلف تاریخی چنین چیزی نداریم و زبده ها ماندند، همان هایی که به کربلا رسیدند آنهایی بودند که ماندنی بودن

مجری:

همه صافی ها را رد کرده بودند

استاد جباری:

بله رد کرده بودند، لذا با توجه بها ین شواهد آنچه که به دست می آید همان 72 نفر هست با وجود مقدس امام حسین می شود 73 نفر،

مجری:

غیر از حضرت حر کسی دیگری هم اضافه شد آن اواخر؟

استاد جباری:

چند نفری هستند که من خوب است مواردش را اشاره بکنم،  که تعدادی پیوستند به اباعبدالله(ع) افراد پیوسته به حضرت، یک گزارشی هست این گزارش قابل قبول نیست، و آن گزارش این هست که این را برخی از متون اهل سنت نقل کردند از متون ما هم مرحوم ابن طاووس نقل کرده و ابن نما در مثیر الأجزان ابن طاووس در لحوف و از متون اهل سنت العقد الفرید ابن عبد رب است، الإمامة و السیاسة ابن قتیبه، تاریخ دمشق ابن عساکر اینها گفتند که بعد از مذاکره و ملاقات اباعبدالله با عمر سعد و اینکه عمر سعد پیشنهاد های حضرت را نپذیرفت لذا عده ای در آنجا پیوستند به امام حسین(ع) 30 نفر آنجا ذکر کردند، ابن طاووس 32 نفر ذکر می کند، اما آیا این قابل پذیرش است محققین گفتند خیر، اگر واقعاً 30 نفر در آن صحنه پیوسته بودند به اباعبدالله (ع) آمار 50 درصد به نیروهای حضرت اضافه می شد این باید خودش را نشان می داد، در گزارش های تاریخی باید می آمد، ضمن اینکه در هیچ یک از آن شهدای کربلا در حالات شان نیامده که این جزو کسانی است که در آن شب پیوستند به امام، لذا این را مرجوع دانسته اند، اینکه 30 نفر بعد از این جریان ملاقات پیوسته باشند، اما اینکه در کربلا کسانی پیوستند به حضرت چند نفر بوده، 3-4 نفر هستند، یکی از آنها همین عبدالله بن عمیر کلبی است، نام وهب را که گاهی وَهَب می گویند، تلفظ صحیح آن وهب است، وهب را زیاد گفته می شود، مرحوم شیخ صدوق هم نقل کرده این گزارش را گاهی با عنوان ام وهب آمده، و مرحوم شیخ صدوق گفته که این نصرانی بود و جوان نصرانی بود همراه مادرش مسلمان شد و شیعه شد و به اباعبدالله (ع) پیوست همراه مادرش آمد واقع مطلب گویا این شخص که به عنوان وهب معروف است، کسی غیر از عبدالله بن عمیر کلبی نباشد، عبدالله بن عمیر کلبی شخصی بوده در کوفه از قبیله بنی علیم، شاخه ای از قبیله کلب بوده و او می گوید که دیدم که جماعت دارند می روند به سمت نخیله پرسیدم چیست، گفتند دارند آماده می شوند برای جنگ با پسر پیامبر، گفتم که من دوست داشتم که در سپاهی شرکت بکنم که به جنگ مشرکان بروم، و الآن جنگ با دشمنان پسر پیامبر را کمتر از جنگ با مشرکان نمی بینم، و لذا خودش را می رساند به کربلا و با همسرش مطرح می کند این نقلی که در متون کهن است، با همسرش مطرح می کند، و همسرش تشویق می کند و می خواهد که او را هم همراه ببرد، لذا این عبدالله بن عمیر کلبی با همسرش می آید به کربلا و او فرزندی به نام وهب داشته ام وهب در واقع این همسر عبدالله بن عمیر کلبی است و این همان کسی است که می آید و اول می رود نصیحت می کند و جنگ می کند و اسیر می شود به دست سپاه عمر سعد و سرش را جدا می کنند و پرتاب می کنند، و اگر تلفیقی از گزارش مرحوم صدوق با گزارش های دیگر داشته باشیم این است؛ این جزو ملحقین به اباعبدالله در کربلا است با این تفسیری که عرض کردم، شخصی است به نام عمار بن ابی سلّامه، این هم می گوید در نخیله اردوگاه کوفه دیدم که خود ابن زیاد ملعون آمده دارد رتق و فتق امور می کند تصمیم به ترور ابن زیاد می گیرد موفق نمی شود در حرکت بعدی خودش را به کربلا می رساند و جزو شهدای در رکاب حضرت است، این هم نفر دوم هست که ملحق به حضرت می شود؛ نفر سوم شخصی است که جزو سپاه حر بوده، جزو نیروهای دشمن بود، زید بن زیاد بن محاصر معروف به ابو شعثاء کندی، این ابو شعثاء که نامش مشهور است در شهدای کربلا چون تیر انداز خیلی ماهری بوده، و مثلاً می گویند 100 تا تیر که انداخت 5 تای آن به خطا رفت،  و مقابل حضرت زانو زد و شروع کرد به تیر انداختن و حضرت دعا کرد

«اللهم سدد رمیته»

خدایا کمکش کن که به هدف بزند تیر را،

او هم ملحق می شود بعد از رسیدن به کربلا از سپاه دشمن ملحق به اباعبدالله (ع) می شود جزو شهدا و یاران حضرت است؛ و بلأخره آخرین فرد هفهاف بن مهند راسبی است، این شخص می گویند ساکن بصره بود و بعد از اینکه آن پیک حضرت سلیمان رفت به بصره و دعوت کرد و این حرکت کرد از بصره خودش را به کربلا رساند اما زمانی رسید که دیگر در آن بُهبُه روز عاشورا است و دید که حضرت را به شهادت رساندن لذا شمشیرش را در دست گرفت شروع کرد به حمله کردن به سپاه عمر سعد و رجز می خواند که من هفهاف هستم و در جست و جوی خاندان پیامبر به اینجا آمده ام و می گویند افراد زیادی را هم کشت و محاصره اش کردند و به شهادتش رساندند جالب است روایتی از امام سجاد (ع) آمده که شجاعت این را حضرت ستوده در آن روایت، فرموده که بعد از رسول خدا و امیرالمؤمنین و شجاعت امیرالمؤمنین در اسلام کسی به شجاعت این هفهاف بن مهند نیامده و حضرت تمجید می کند از شجاعت این هفهاف و این هفهاف جزو شهدای بعد از شهادت ابی عبدالله (ع) است، می آید در عرصه کربلا و بین شهدا ملحق می شود، چه سعادتی می خواهد، پیدا است آن نکته ای که قبلاً عرض می کردم آن آمادگی درونی در اینها وجود دارد، لذا این جذبه اینها را می کشاند از بصره به کربلا و بالأخره می رسد به این عرصه و به شهادت می رسد، این چهار نفر که اسم بردم کسانی هستند که به تدریج در همان روزهایی که حضرت در کربلا حضور دارد یا در روز عاشورا بجز حر، با حر می شوند 5 نفر که اینها ملحق به حضرت شدند.

مجری:

آقا یک سؤال کوتاه بپرسم زمان مان کم است؛ کسی هم از یاران امام حسین نجات پیدا کرد یا از خانواده بنی هاشم، من مثلاً حضرت حسن مثنی را شنیده بودم، کسی هم نجات پیدا کرد؟

استاد جباری:

بله، جناب حسن مثنی همینطور، حسن بن حسن، که سنش هم خیلی نباید بوده باشد، چون یک گزارشی داریم این رفت به میدان و جنگید، جزو فرزندان امام حسن است که حضور پیدا کرده و جنگیده و گویا مجروح شده، به صورت مجروح در میان کشته گان افتاده بود بعد از اینکه حضرت به شهادت رسید و دشمن آمد سرهای این شهدا را جدا بکند دیدند که این رمقی در جان دارد، کسی بود به نام اسماء بن خارجه فزاری هم قبیله ای مادر این بود، مادرش خوله همسر امام حسن (ع) بود و هم قبیله ای بود لذا در آن زمان هم قبیله ای ها را دایی می گفتند به اعتباری که قبیله خواهر و برادر حساب می کردند، لذا می گویند دایی او اسماء خارجه دایی واقعی نبوده، هم قبیله ای مادرش بوده، او در سپاه مقابل بوده، او واسطه می شود می گوید او را به من بسپارید برویم به کوفه به ابن زیاد من وساطت بکنم، اگر پذیرفت که خب، اگر نه که عجله ای در کشتن او نداشته باشید، و ابن زیاد به اعتبار اینکه این رئیس قبیله بوده می پذیرد، و لذا می آید و معالجه می کند و این حسن مثنی زنده می ماند بعد هم صاحب فرزندانی می شود از جمله همان عبدالله بن الحسن، یعنی این حسن مثنی با فاطمه بنت الحسین ازدواج می کند، عبدالله فرزند اینها می شود که به عبدالله محض معروف بوده، می گویند چون پدرش حسنی مادرش حسینی که آن هم باز قضایای دارد

مجری:

سادات طباطبایی محسوب می شود

استاد جباری:

بله حسن مثنی این چنین است و یک فرزندی به نام حسن باز داشته، و حسن مثلث معروف است، چون سه حسن پشت سر هم در گفته می آید و یک مورد دیگر هم عرض بکنم که البته این نجات نیافت که از شهدای بعد از شهادت اباعبدالله (ع) سوید بن عمرو بن ابی مطاع هست، این را هم می گویند که جزو اصحاب  حضرت است و جنگید مجروح شد بی هوش افتاده بود در میان کشته گان و بعد یک وقت به هوش آمد دید که خبر می دهند که حسین بن علی را کشتیم، لذا بلند می شود شمشیرش را به غارت برده بودند با کاردی که همراه داشت شروع می کند به جنگیدن و آنجا به شهادت می رسد، این هم جزو کسانی است که بعد از شهادت امام منتهی به شهادت رسید در آنجا.

مجری:

برویم سراغ داستان حضرت قاسم بن الحسن (ع)، از اینکه می گویند 13 ساله بوده صحت داشته یا نه؟

استاد حباری:

درباره سن جناب قاسم بن الحسن باز یک اختلافی وجود دارد، در برخی از منابع گفتند

«لم یبلغ الحلم»

 یعنی به بلوغ نرسیده بود، اما در برخی از منابع سال 44 هجری را سال ولادت او ذکر کردند، و شاید این ترجیح داشته باشد، 44 باشد می شوند 16 ساله، بالأخره 16 هم یک طفلی است تازه به نوجوانی و بلوغ رسیده، خب 6 سال از دوره پدر بزرگوارش را درک کرده، 6 سال تحت تربیت امام حسن (ع) بوده و خب امام حسن (ع) اهل و اولاد و فرزندانش را سپرد به امام حسین (ع)، چه کسی بهتر از امام حسین برای کفالت فرزندان امام حسن (ع) و ده سال هم تحت تربیت امام حسین (ع) بوده این جوان 16 ساله، 16 سال تحت تربیت دو امام معصوم بوده، لذا اگر در کربلا از او معرفت بالایی را ما شاهد باشیم تعجب نباید بکنیم، و اینکه در شب عاشورا آن گزارش در الهدایة الکبری خصیبی آمده، یک وقتی ممکن بود کسانی بگویند که الهدایة الکبری منبعی است که یک مقدار ضعیف است و امثال اینها تشکیک بکنند در این مسئله که امام حسین (ع)،  او پرسید شب عاشورا که آیا من هم شهادت نصیبم می شود بعد از اینکه حضرت بشارت شهادت به یارانش داد حضرت فرمود شهادت در نگاه تو چگونه است، گفته باشد «احلی من العسل» یک وقتی ممکن بود کسی تشکیک بکند در این مسئله اما وقتی که ما دیدیم که این نوجوان های ما مثل جناب قاسم بن الحسن تحت تربیت امام نبودن این چنین مشتاقانه به عرصه شهادت رفتند شهید حججی ها و دیگران چه بعدی است درباره قاسم بن الحسن که چنین نگاهی به شهادت داشته باشد، و لذا این نوجوان با معرفت روز عاشورا منتظر است، که عموی بزرگوارش اذن بدهد، و جزو آخرین شهدا هم نیست، جالب در اینجا است که اولین شهدی جناب علی اکبر است بعدش هم فرزندان مسلم و برادران مسلم و  فرزندان عبدالله بن جعفر، و برادران عبدالله بن جعفر و اینها می روند به میدان و بعد از اینها نوبت فرزند امام حسن می رسد قاسم بن الحسن بلند می شوند و اذن می خواهد از اباعبدالله (ع) برای رفتن به میدان و پیدا است که خیلی سخت است برای امام حسین (ع) و لذا اذن نمی داد، حضرت اجازه نداد، می گویند قاسم ابن الحسن به دست و پای ابی عبدالله (ع) افتاد دست حضرت را می بوسد، پای حضرت را می بوسد، برای حسین بن علی (ع) سخت است و لذا می گوید گریستند هر دو گریستند، در بعضی از نقل های هست

«حتی غشی علیهما»

هر دو بی هوش شدند، یعنی از حال رفتند  از شدت گریه، هر طور بود اذن را گرفت  از اباعبدالله (ع)،خب می خواهد برود به میدان یک نوجوان کلاه خود به سرش نمی خورد، زره به تنش اندازه نیست، چکمه به پایش اندازه نیست،

مجری:

همه این دلایل هم موافقت می کند با اینکه سن ایشان چقدر کم بود

استاد جباری:

بله، و لذا راوی حمید بن مسلم است می گوید که  یک وقت دیدم یک نوجوانی مثل پاره ماه، در نقل هایی مثل نقل طبری هم هست که زیبا بوده، می گوید مثل پاره ماه در حالی که پیراهنی به تن داشت و کفش بر پا داشت، و می گوید یادم است که بند کفش سمت چپش را هم نبسته بود، خود این نبستن نشانگر هست که با عجله دارد می رود به میدان، مبادا فرصت را از دست بدهد، رفت به میدان و شروع کرد به رجز خواندن،

«إن تَنکرونی فأنا ابنُ الحسنِ            سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی المؤتَمَن»

و رجز خواند می گوید یک کسی  کنار من بود و گفت که من او را با شمشیرم او را خواهم کرد، گفتم که نیاز به تو نیست این سپاه او را کفایت می کند می گوید آن شقی رفت و شمشیر را حواله سر مطهر قاسم ابن الحسن (ع) کرد، شمشیر به او خورد صدا زد یا عمو، عمو جان مرا دریاب، اباعبدالله (ع) با عجله رفتند به میدان و شمیر را حواله آن نابکار کردند که دستش را از مرفق قطع کرد، آمدند به بالین قاسم ابن الحسن و جمله ای آنجا اباعبدالله (ع) دارد که ای برادر زاده بر عمویت بسیار سخت است که او را فرا بخوانی نتواند اجابت کند، و اجابتت کند و نتواند برای تو کاری بکند، و بعد آنجا دارد حضرت نفرین کرده به دشمن و دعا کرده درباره قاسم ابن الحسن، و نفرین کرده دشمن را، حمید بن مسلم می گوید که من این صحنه را به یاد می آورم که وقتی گرد و غبار آن صحنه خوابید دیدم که اباعبدالله (ع) قاسم ابن الحسن را در آغوش گرفته و او را دارد به سمت خیام می برد، و می گوید می دیدم که پاهای قاسم ابن الحسن به زمین کشیده می شود، حضرت او را این چنین به سمت خیام برد و در خیمه شهدا در کنار بدن مطهر علی اکبر می گوید بر زمین گذاشت و کنار او خواباند،

صلی الله علیک یا اباعبدالله

مجری:

شرح اوصاف تو بی شک در غزل شیرین تر است

ای لبت ضررب المثل، ضرب المثل شیرین تر است

 

از پدر آموختی حتی هلاهل تلخ نیست

مرگ در کام تو ای گل از عسل شیرین تر است،

یا علی مدد خدا نگهدار.

 

 

 

 


سوگواره>

ملاقات امام حسین ع عمر سعد تعداد سپاهیان تعداد یاران قاسم بن الحسن ع جانبازان