راه روشن نقد کتاب"دین در ترازوی اخلاق: نسبت میان اخلاق دینی و اخلاق سکولار" نویسنده ابوالقاسم فنائی

قسمت پنجاه و چهارم برنامه راه روشن با کارشناسی حجت الاسلام و المسلمین ابوالقاسمی


 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

 

عنوان برنامه: راه روشن (نقد کتاب"دین در ترازوی اخلاق: نسبت میان اخلاق دینی و اخلاق سکولار" نویسنده ابوالقاسم فنائی)

 

تاريخ: 22/ 06/ 1401

استاد: حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابو القاسمی

مجری: آقای محمد حسین عربی نژاد

مجری:

نشد که پر بزنم عشق آن حوالی را / ببخش بر من مسکین شکسته بالی را / نشد که پای پیاده به درگهت برسم / و تحفه آورم این دسته های خالی را / منی که چله نشین غم توام مولا / نشد که همدل و همره شوم موالی را / دوباره چشمه جانبخش اربعین جوشید / نشد که درک کنم حال آن زلالی را

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، أللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ؛ بینندگان عزیز و ارجمند شبکه جهانی حضرت ولی عصر عرض سلام و ادب و احترام دارم و عرض تسلیت به مناسبت فرا رسیدن اربعین حسینی که در آستانه اش هستیم امیدوارم که عزاداری هایتان، پیاده روی هایتان، زیارت هایتان مورد قبول حضرت حق و حضرت حجة ابن الحسن واقع شده باشد بسیار خوشحالم که با برنامه راه روشن امشب هم در خدمت شما عزیزان هستیم. ان شاء الله مباحثی که مطرح می کنیم مورد قبول حضرت صاحب الزمان قرار بگیرد و شما هم ان شاء الله بهره ببرید در خدمت استاد عزیز و ارجمندم جناب استاد ابوالقاسمی عزیز هستیم استاد عرض سلام و ادب دارم

استاد ابوالقاسمی:

علیکم السلام ورحمة الله، أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى ‌مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ ‌الْحَسَنِ الرِّضَا وَ الْحُسَيْنِ الْمُصَفَّى، وَ جَمِيعِ الْأَوْصِيَاءِ ‌مَصَابِيحِ الدُّجَى وَصلّ عَلیٰ مَنْ بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَي وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْاَرْضُ وَ السَّمَاءُ مَوْلانا صَاحِبَ العَصْرِ وَالزمَان

عرض سلام دارم خدمت شما و خدمت همه بینندگان عزیز و گرانقدر شبکه جهانی ولی عصر امیدوارم هر کجا هستند موفق و پیروز باشند آن کسانی که به عزاداری اربعین رفتند توفیق این عزاداری نصیب شان شد ما را از دعای خیرشان فراموش نکنند. خدمت تان هستم

مجری:

ممنون و متشکرم و من هم از عزیزانی که هر جایی هستید صدا و تصویر من را می بینید و ما را می شنوید و احتمالاً در مسیر پیاده روی یا هم چنان عزم سفر دارید التماس دعای خیر دارم. استاد امشب ان شاء الله می خواهیم در مورد مباحث مختلفی صحبت کنیم برای سرآغاز سخن مطلبی هست بفرمایید تا به بحث اصلی برسیم.

استاد ابوالقاسمی:

من ابتدا یک مطلبی و مقدمه ای عرض بکنم راجع به کلیپ یا مصاحبه ای که هفته قبل در یکی از شبکه های معاند پخش شد راجع به یکی از آقایان به نام امام توحیدی که یک مصاحبه ای داشت که من از دیدن این مصاحبه بیشتر خنده ام گرفت فقط اجمالاً یک نکته ای را عرض کنم تا دوستان ببینند ایشان اولاً‌ ادعا کرد هر کسی که در جامعة المصطفی درس خوانده یک تروریست است.

خودش هم گفت من آن جا درس خواندم بعد بیرون آمدم آن جا نماندم اولاً تمام کسانی که در جامعة المصطفی درس خواندند می توانند از ایشان قانوناً شکایت کنند به خاطر این توهینی که کرده در هر کشوری که هست این یک نکته که این چه حرفی هست زدی؟ ثانیاً گفت من خودم در آن جا درس خواندم امتحاناتم را هم کامل دادم فقط آخرین امتحانی که برای مدرک باید می دادم ندادم چون دیدم این جا، جای بدی است.

یک سوال از شما می پرسم شما اگر ببینی این جا، جای بدی است مغز را شستشو می دهند آن جا اصلاً نمیری یا تا آخرین مرحله را میری، آخرین مرحله امتحان نمی دهی؟

مجری:

در آخرین مرحله شاید به این نتیجه رسیده باشد

استاد ابوالقاسمی:

مثل این که یک نفری بگوید من رفتم کل مطالب پزشکی را خواندم در دانشگاه این جا کامل درس خواندم تمام تمام که شد فقط آخرین آزمون پزشکی را ندادم چون این دانشگاه، دانشگاه بدی بود به همچنین کسی نمی خندند؟ آدمی که این قدر دیوانه است این مصاحبه را در شبکه من و تو پخش کرده خنده ام به حال این بنده خدا نیست به حال آن های که این را پخش کردند و به حال آن های که تبلیغش را کردند.

تو اگر می دانستی این قدر خراب است تا روز آخر آن جا درس خواندی آخرین امتحان را فقط ندادی؟ حرف های که بعضی آقایان می زنند و می گویند «الغريق يتشبث بكل حشيش‏» این ها از باب نداشتن کسی که بتواند دین صحیح مطابق آنی که آن ها دوست دارند مطرح بکند لذا به این افراد تمسک می کنند و حرف های این ها را به عنوان ملاک دین و دینداری می زنند.

می گویند بله یک نفری با این تفکرات مخالف هست ضد تفکر رایج شیعی دارد حرف می زند البته این آقا حرف هایی هم راجع به ولایت فقیه داشت کسانی که طرفدارش هستند گمراه هستند یک جمله عرض بکنم آقای که ادعا می کنی امام توحید و صلح هستی همان کسی که شما طرفداری از او را می کنی خاندان شیرازی و جناب آقای شیرازی و دیگر آقایانی که هستند این ها هم نظرشان ولایت فقیه است فقط می گویند باید شورایی باشد. شورایی که آن ها می گویند ما یک مدلی دیگر شورا داریم هیچ فرقی بین آن نظریه ما از این جهت و نظریه آن ها در باب این که آخرش یک نفر باید حاکم بشود نیست. پس اگر یک نفری با تفکر این ها حاکم شد همه حرف های که شما الان داری می زنی آن جا خواهد آمد. البته راجع به مدل تشکیل حکومتی که آن ها مطرح کردند ما اشکالات جدی داریم که این ها را قبلاً مطرح کردیم و اگر کسی می خواهد به آرشیو مراجعه کند و از آن استفاده بکند.

مجری:

متشکرم فکر می کنم بحث اصلی امشب مان را باید به کتاب آقای ابوالقاسم فنایی اگر اشتباه نکنم "دین در ترازوی اخلاق" ان شاء الله اختصاص بدهیم و به این کتاب بپردازیم در خدمت تان هستیم.

استاد ابوالقاسمی:

بسم الله الرحمن الرحیم هفته قبل یک کلیپی از آقای فنایی پخش کردیم و بنا شد که ان شاء الله مفصل به صحبت های ایشان هم بپردازیم آقای سروش را ما اوایل این برنامه به صورت کامل نقد کردیم. البته نقد ما یک فرقی با نقد بقیه بزرگواران داشت ما سعی کردیم نقدمان خیلی عوام فهم باشد یعنی چه؟ با حرف های خود آقای سروش، جواب آقای سروش را گفتیم. آن چیزی که ادعا کرده بود گفتیم آقای سروش می خواهد شما را به این جا ببرد این نظریه ای که آقای سروش دارد نهایتش این جا است یک، دو، سه، چهار کلیپ هایش را پخش کردیم. ادعاهای که داشت حرف های که زده بود.

 جناب آقای فنایی کتابی تألیف کردند اصلی ترین کتاب شان، کتاب "دین در ترازوی اخلاق پژوهشی در باب نسبت میان اخلاق دینی و اخلاق سکولار" این کتاب نهایت چیزی بود که ایشان چاپ کرد و خیلی هم سر و صدا کرد که بله یک مبنای جدیدی آمده است. بعد از مقدمه در دیباچه از آقای سروش دباغ که خودش یکی از نو اندیشان است تشکر بسیار زیادی کرده و باز می گوید در پایان بر خود وظیفه می دانم از آقای دکتر عبدالکریم سروش تشکر کنم، یقین دارم بدون راهنمایی های مشفقانه ایشان این مجموعه با سامان نمی شد. یعنی یک مجموعه تفکری است. ما که راجع به آقای سروش صحبت کردیم آقای سروش مردم را به نا کجا آباد می خواهد ببرد.

آقای فنایی در این کتاب چند مطلب را مطرح کرده مقدمتاً هدف نهایی ایشان را بگویم هدف نهایی ایشان این است که ما هر کجا در تعارض بین دین و اخلاق افتادیم باید اخلاق را مقدم کنیم و دین را کنار بگذاریم. تفکر ایشان این است چند تا مطلب مطرح کرده اولین مسئله ای که این کتاب مشکل دارد فصل اولی که این کتاب دارد باید در فصل اول راجع به تعریف دین و اخلاق صحبت کند؛ اما درآمدی تاریخی را مطرح کرده هر آن چه از نظریه خودش را خواسته در این جا به عنوان درآمدی تاریخی (حالا اشاره می کنیم) مطرح کرده بعد به تعریف دین و اخلاق پرداخته است.

و حال آن که شما اگر می خواهی یک سابقه تاریخی بگوی کدام دین را از جهت تاریخی درآمدش را مطرح کردی؟ و کدام اخلاق را از جهت تاریخی درآمدش را مطرح کردی؟ وقتی ما اصلاً نمی دانیم شما راجع به کدام دین و تاریخ می خواهی صحبت بکنی آیا واقعاً این قابل قبول هست؟ برویم سراغ آن چیزی که ایشان در صفحه 61 کتابش آورده و مطرح کرده در بخش سخن آخر می گوید: نظر ما در مورد دین و اخلاق در این کتاب چیست؟ می توانیم این حرف را خیلی منطقی بدانیم ایشان تعریف دین و اخلاق را گفته است در صفحه 61 در این فصل دین و اخلاق را تعریف کرده "گفتیم که مقصود ما از دین در سراسر این تحقیق یا معنای عام کلمه است که شامل تجربه دینی، اصول عقاید، اخلاق و شریعت می شود یا معنای خاص کلمه که معادل شریعت به شمار می آید."

چند تا معنا مد نظرش است؟ 2 تا، یک: معنای عام کلمه دین که شامل تجربه دینی، اصول عقاید، اخلاق و این ها است. این تعریف دین نیست این تعریف مصداق است. انسان چه است؟ زید،‌ عمرو، بکر، ابوالقاسمی و این ها که انسان هستند این که تعریف نشد مصداق است. یا معنای خاص که معادل شریعت به شمار می رود این در صفحه 61 کتاب است حالا ما ده صفحه عقب تر برویم صفحه 50 این کتاب می گوید دین دو تا ترجمه دارد در صفحه 49 می گوید آموزه های دینی با آموزه های نظری و اعتقادی، اصول دین: آموزه های عملی رفتاری، فروع دین: آموزه های عملی چنین و چنان هستند. بعد تعریف دین چه است؟ دوباره می گوید ما دین را در سراسر به یکی از دو معنای عام یا خاص به کار می بریم مقصود ما از دین به معنای آن کلمه آمیزش در تجربه دینی که این 3 تا است تعریف خاص این است.

 صفحه بعد می رویم مقصود ما از دین به معنای خاص کلمه، خصوص شریعت یعنی بخش یا بُعد خاص از دین است که حاوی آموزه های مولوی دین در باب عمل و رفتار است. دین به معنای خاص کلمه احکام و دستوراتی دارد که از اراده تشریعی خداوند سرچشمه می گیرند و در فرهنگ اسلامی، علم فقه متکفل شناخت این بخش از دین است. بنابراین سوال از رابطه شریعت، دین به معنی خاص و اخلاق در حقیقت سوال از این است که ارزش ها و بایدها و نبایدهای اخلاقی چه رابطه ای با اراده تشریعی خداوند و احکام شرعی ناشی از آن دارند؟

ایشان در کل کتاب به این ترجمه از دین می پردازد دو تا ترجمه مطرح کرده اما شما دین و اخلاق می خواهی این را مطرح می کند پس چرا آن جا می گویی من 2 تا ترجمه دارم؟ این هم کنار می گذاریم مشکلی ندارد. "فقیهان شیعی عموماً در مقام نظر قائل به تلازم شریعت و اخلاق و در مقام عمل قائل به جایگزینی شریعت به جای اخلاق هستند. اما به نظر ما دیدگاه درست در این رابطه دیدگاهی است که می گوید شریعت چارچوبی اخلاقی دارد. یعنی شریعت، زیر مجموعه اخلاق می رود به هر حال مقصود ما از این، در سراسر این مکتوب یا معنی عام کلمه است که شامل اصول و فروع دین می شود (دوباره تکرار می کند) یا معنی خاص"

پس مشخص شد در نظر ایشان شریعت چارچوبی اخلاقی دارد. خیلی محترمانه می خواهد بگوید دین کلاً زیر مجموعه اخلاق است. اخلاق چه است؟ باز ما اخلاق را دو تا معنا داریم یکی از معناهایش عام است یکی خاص است.

معنای عام: شامل اخلاق باور، اخلاق تفکر، اخلاق پژوهش نیز می شود اما اخلاق به معنای خاص: هنجارها و ارزش های که راهنمای عمل و رفتارند. مقصود ما از اخلاق دینی اخلاقی است که به نحوی از انحاء وابسته به دین و تابع آن است. و به تبع آن دچار قبض و بسط می شود و مقصود ما از اخلاق سکولار، اخلاقی است که مستقل از دین و بل مقدم بر آن است و خود دین، فهم دین، معرفت دینی، رفتار دینی به تبع آن دچار قبض و بسط می شود.

یعنی در واقع ایشان یک اخلاق سکولار قبول دارد بعد می گوید تصور رایج از اخلاق در میان مسلمانان تصور جامعی نیست ما می خواهیم ببینیم ایشان راجع به چه صحبت می کند؟ دست کم از دو جهت نارسا است در این تصور، اخلاق عبارت است از مجموعه ای از فضایل و رذایل نفسانی که صرفاً از حیث نقش و تأثیری که در سعادت و شقاوت اخروی شخص دارند مورد توجه قرار می گیرد و بدین ترتیب نقش فضایل و رذایل در کسب معرفت، پژوهش و نیز در رفتار با دیگران یکسره مغفول می ماند.

من یک سوال می کنم واقعاً ما در دین اسلام و در اخلاق اسلامی راجع به اخلاق معرفت و پژوهش چیزی نداشتیم؟

مجری:

که سراغ اخلاق سکولار رفتیم؟

استاد ابوالقاسمی:

واقعاً اینی که شما دارید مطرح می کنید این پیش فرض که ما اخلاق معرفت نداریم اخلاق پژوهش نداریم و اخلاق عبارت است از مجموعه ای از فضایل و رذایل نفسانی که صرفاً‌ در سعادت و شقاوت اخروی شخص دارد مورد توجه قرار می گیرد. سوال آیا اسلام خود مسئله معرفت را، خود مسئله اجتماع را از باب مسئله شقاوت و سعادت مد نظر قرار نداد؟

معرفت را شما به چه معنا می دانید؟ معرفتی که به سعادت منجر می شود یا معرفت خالی یک سری معارفی کلاً انسان داشته باشد کدامش برای شما مهم است؟ ما در اسلام جلسه قبل هم عرض کردیم آنی که برای ائمه (علیهم السلام) مهم بود مسئله هدایت بود هدایت به سعادت و دور نگه داشتن از شقاوت ما در آیات قرآن به صراحت این مسئله را داریم:

(يرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ)

خداوند کسانی را که ايمان آورده ‌اند و کسانی را که علم به آنان داده شده درجات عظيمی می ‌بخشد.

سوره مجادله (58):‌ آیه 11

یعنی خدای متعال مؤمنین را با درجاتی بالا می برد اما (وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ) اگر کسی اهل معرفت بود نه یک درجه، چندین درجه بالا خواهد رفت بنابراین این که شما می گویید در اسلام یا در بین مسلمانان مسئله نقش فضایل و رذایل در کسب معرفت و پژوهش در رفتار با دیگران یکسره مغفول می ماند خیر ما در اسلام کسب معرفت، پژوهش، اخلاق در رفتار با دیگران یا اخلاق اجتماعی را هم داخل در مقوله سعادت و شقاوت می دانیم جدا نمی دانیم. همه این ها یک کاسه ای یک جا جمع شده در مسئله شقاوت و سعادت انسان تأثیر گذار هستند.

 پس همین جا ایشان آمده اولاً یک تعریف جامعی که عرض کردیم در ابتدای کتاب مطرح نکرده آمده مصادیق حسن و قبح عقلی را به عنوان اخلاق دانسته این را به فصل دوم موکول کرده است.

 در فصل دوم می گوید علم فقه متکفل شریعت به معنی آموزه های مولوی است. عبارتش را برای تان خواندیم سوال ما نمی توانیم در فقه در مورد وجوب عدل صحبت بکنیم؟ در فقه مان مگر در مورد وجوب عدل صحبت نمی کنیم؟ قاضی باید عادل باشد یا رفتارش باید عادلانه باشد حاکم باید عادل باشد چنین و چنان. آیا در شریعت راجع به عدالت صحبت نشده ما کار نداریم این ارشادی است یا مولوی شما احکام شریعت ما را به مولوی ها محصور کردید.

من اصطلاح ها را توضیح بدهم بعضی از دستورات، دستورات ارشادی است یعنی چه؟ یعنی این که من خودم آن را درک می کردم حالا یک نفر همان را به من تذکر داده مثلاً من حسن عدل و نیکی عدل را درک می کنم خدای متعال هم می گوید عادل باش ارشاد به حکم عقل می کند به این دستورات ارشادی می گویند. بعضی از دستورات، مولوی است نماز بخوان. ایشان شریعت را فقط و فقط علمش را متکفل آموزه های مولوی دانسته از آموزه های ارشادی خارجش کرده است و حال آن که علم شریعتی که ما داریم خیلی جاهایش اصلاً‌ در اصول فقه مستقلات عقلیه را مطرح می کند اسمش اصول فقه است شما شریعت و فقه را یکی دانستی وقتی ما در فقه از مسئله مستقلات عقلی صحبت می کنیم قبلش از حسن و قبح عقلی صحبت کردیم از «ما حکم به العقل حکم به الشرع» صحبت کردیم این ها را خود شما هم قبول دارید پس این که بیایید بگویید در فقه، فقط آموزه های مولوی هست خیر این طور نیست. ما در فقه، آموزه های ارشادی را هم مورد استفاده قرار دادیم یعنی مواردی که امور ارشادی بوده و عقل ما درک کرده در فقه و شریعت ما هست مواردی که مولوی بوده هم در شریعت ما هست.

مسئله بعدی راجع به اوامر ارشادی صحبت کردند در صفحه 50 این کتاب یک مطلبی مطرح کرده می گوید (اگر مسائل به صورتی باشد که ارشادی باشد) به تعبیر دیگر وجود آموزه های اخلاقی، ارشادی در دین با استقلال اخلاق از دین و سکولار بودن اخلاق و نیز با خود مختاری اخلاقی انسان سازگار و قابل جمع است. نقش خدا و پیامبر در این زمینه صرفاً به ارشاد و تذکر مربوط می شود و تذکر و ارشاد اخلاقی متوقف بر ولایت و مرجعیت دین و حاکمیت اولیای دین در قلمرو اخلاق نیست.

 سوال این جمله را ببینیم این ها صرفاً به ارشاد و تذکر محدود می شود و تذکر و ارشاد اخلاقی متوقف بر ولایت و مرجعیت دین و حاکمیت اولیاء دین در قلمرو اخلاق نیست.  شما که کل دین را زیر مجموعه اخلاق گرفتی پس اصلاً ما در دین نمی توانیم ولی داشته باشیم. اصلاً ما در دین نمی توانیم امام داشته باشیم. این ولایتی که در باب دین مطرح شده شما از کجا آوردی؟ اگر این پیش فرض را شما دارید. آدمیان هیچ تعهد و الزامی برای پیروی متعبدانه از این آموزه ها ندارند بلکه بر عکس موظف هستند پیش از عمل به این آموزه ها مضمون آن ها را با عقل و وجدان و تجربه خود بسجند و ارزیابی کنند. زیرا آموزه های ارشادی به حسب تعریف بیانگر اراده و فرمان تشریعی خداوند نیستند. سوال ما گفتیم ارشادی یعنی چه؟

مجری:

فرمودید عقل در درون خودمان است و یک کسی هم آن را می گوید

استاد ابو القاسمی:

 می شود ارشادی باشد و مخالف درون ما گفته باشد؟ خیر. شما می گویید موظفند پیش از عمل به این آموزه ها که آموزه های ارشادی است مضمون آن ها را با عقل و وجدان و تجربه خود بسنجند و ارزیابی کنند. آقا اگر ارشادی است حکم عقل و شرع در آن ها مساوی است پس بسنجند یعنی چه؟ آموزه های ارشادی به حسب تعریف بیانگر اراده و فرمان تشریعی خدا نیستند این آموزه ها نه از اراده تشریعی خداوند سرچشمه می گیرند نه توجیه خود را از باورهای دینی کسب می کنند پس این ها ثابت شده است. اگر ثابت شده است خدا هم یک دستوری داده همان را دارد می گوید چه را باید بسنجیم؟ "نه شناخت و حجیت و اعتبار آن ها متوقف بر وحی است و نه انگیزه عمل به آن ها الزام بر انگیزه دینی باشد."

پس این جا یک شبه تناقضی در فرمایشات شان هست چرا این تناقض در فرمایشات ایشان به وجود آمده؟ نکته را ببرم سر جای اصلی که ایشان را دچار مشکل کرده. ایشان تلازم عقل و شرع را مطلق و در همه موارد اخلاقی دانسته یا در صفحه 29 مصادیق اخلاق را دقیقاً همان مصادیق حسن و قبح عقلی می داند یعنی چه؟ شیعیان اعتقاد دارند که خدای متعال به انسان عقل داده و عقل انسان بعضی از مسائل را می تواند درک بکند. الان شما می توانید با عقل تان درک کنید که اسب چند تا دندان باید داشته باشد؟ مگر عقل درست درک نمی کند از کجا باید بفهمیم؟ عقل آن چارچوب کلی است بعضی از موارد جزئیات را هم درک می کند اما در همه جزئیات به خاطر نداشتن معلومات کافی نمی تواند حکم بکند. هر کجای که عقل حکم قطعی بکند عقل که اصلاً حکم غیر قطعی ندارد هر کجای که عقل حکم بکند و آن حکم هم خود به خود قطعی خواهد بود می گوییم شرع گفته همان درست است اصلاً غیر از آن حرف نمی زند. عدل، حَسن است ظلم قبیح است. عدل، حسن است آیا راستگویی هم همیشه خوب است؟ مثلاً یک زن و شوهری با هم دعوایشان من بیایم راست بگویم که این زن رفته چه گفته؟ به شوهر بگویم یا بر عکس زندگی این ها را به آتش بکشم این جا خوب است؟

«کلما حکمَ به العقل حکمَ به الشرع»

چون این ها می آیند حرف های کلی می زنند مصداق ها را مطرح نمی کنند بعد دچار مشکل می شوند به عنوان مثال در صفحه 29 شروع می کند به مطرح کردن قاعده «کلما حکمَ به العقل حکمَ به الشرع» عموم متفکران شیعه نظراً به سکولار بودن اخلاق یا استقلال اخلاق از دین و نیز به تلازم دین و اخلاق قائلند. نه، تلازم دین و اخلاق نه تلازم دین و عقل پس شما اخلاق و عقل را یکی دانستید تصور شما این است که هر چیزی عقلی باشد همان اخلاق است. و حال آن که بعداً در تعریف شما این نیامده تعریف شما چیز دیگری است شما اگر تعریفت این بود که اخلاق با عقل یکی است از شما می پذیرفتیم. اما شما دچار یک مشکلی شدی برای حل این مشکل در دید این متفکران احکام اخلاقی بخشی از مستقلات عقلیه محسوب می شود یعنی قضایای اخلاقی جزء قضایای به شمار می رود که عقل یا عقلاء در کشف یا اعتبار آن ها نیازمند شرع و نقل نیستند. قضایای اخلاقی نه، چرا این جا شما خودت را در واقع مصادر به مطلوب داری می کنی؟

 برای این که این مشکل را بتواند حل بکند چه کار کرد؟ یک مطلبی گفته ما در همه جا حکم قطعی نداریم که بگوییم عقلی است خیلی جاها ظنی است. بله من احتمال می دهم در همه جا راستگویی خوب باشد وقتی که مصادیق را بررسی نکردم حکم ظنی می شود. لذا ایشان مجبور شده مظنونات را هم به نحوی برایش قائل به حجیت بشود چه کار کرد؟ دقیقاً این سِیر ایشان مجبور شده جلو برود یکی از مقالات معروف شان بازخوانی و نقد آرای معرفت شناسانه اصولییان امامیه در تفسیر آیات ناحیه از اتباع ظن است از ظن و گمان نباید تبعیت کرد. در چه مسائلی؟ در مسائل شرعی، عقیدتی، برای این که بتواند حرف خودش را که ما در مسائل عقلی «کلما حکمَ به العقل حکمَ به الشرع» این را بیاییم به تمام موارد اخلاقی گسترش بدهیم چه کار کرده است «کلما حکمَ ه العقل» را از قطعیات به ظنیّات هم گسترش داده است.

آقا در تفکر شیعی مسلم است تفکر شیعی عدم حجیت ظنون به صورت مطلق است بله بعضی از ظنون را به صورت خاص خدای متعال اجازه داده، یعنی این فرمایش شما دقیقاً آمدی مبنای اهل سنت را گرفتی تفکر حُسن و قبح عقلی شیعه را هم گرفتی با هم ترکیب کردی یک چیز جدید در آوردی. شتر، گاو، پلنگ شده پس این که شما داری مطرح می کنی نه تفکر شیعی است نه تفکر سنی است.

آیا شیعه ها این مطلب را نمی فهمیدند؟ در این مقاله چه کار کرد؟ چون این جا بزنگاه مطلب است یک حجم مهمی از گیرهای که در آن کتاب ایشان دارد به همین بر می گردد همه مسائل اخلاقی را که بعد می آید حتی عرف را هم داخل اخلاق در بعضی از مصادیقش دانسته و این ها را حاکم بر شریعت دانسته این ها را یک چارچوبی دور شریعت دانسته شامل تمام مظنونات اخلاقی هم می کند. چه کار باید بکنیم؟ باید بگوییم ظن و گمان هم حجت است این مقاله را نوشته در این مقاله چه کار کرده؟ ما در قرآن یک سری آیاتی داریم چند تا آیه هست آیات معروف مخالفت با ظن و گمان هست که خود ایشان در اوایل این مقاله هم آورده 4 تا آیه معروف است

(قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ)

بگو: «آيا خداوند به شما اجازه داده، يا بر خدا افترا می بنديد (و از پيش خود، حلال و حرام می ‌کنيد؟!)»

سوره یونس (10): آیه 59

(إِنَّ الظَّنَّ لَا يغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيئًا)

(در حالی که) گمان، هرگز انسان را از حق بی ‌نياز نمی سازد (و به حق نمی ‌رساند)!

یونس (10): آیه 36

(وَلَا تَقْفُ مَا لَيسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ)

از آن چه به آن آگاهی نداری، پيروی مکن

سوره اسراء (17): آیه 36

(إِنْ يتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يخْرُصُونَ)

(زيرا) آن ها تنها از گمان پيروی می ‌نمايند، و تخمين و حدس (واهی) می زنند.

سوره انعام (6): آیه 116

فهرست آیاتی که اصولییان برای اثبات اصل اولیه در خصوص ظنون به آن ها تمسک کردند.

جناب آقای فنایی عزیز یک سوال از شما دارم شما که نشستید آراء معرفت شناسانه اصولییان امامیه را گردآوری کردید بازخوانی و نقد خواستید بکنید سوال ما از شما این است آیا واقعاً اگر شما این آیات را رد کردید باز طبق مبنای اصولییان امامیه می توانید به گمان و حجیت گمان بپردازید؟ خیر. به چه دلیل؟ به این دلیل که طبق مبانی اصولییان شیعه عقل و قطعیّات حجیت شان ذاتی است و ظنون حجیت ندارد و عدم حجیت شان مساوی با عدم حجیت است.

 مثال بزنم شما بانک رفتید یک چکی بردید چند تا خط خوردگی دارد مسئول بانک می گوید من نمی دانم این درست یا خراب است؟ چه کار می کند می گیرد یا نمی گیرد؟ نمی گیرد. می گوید در این جا شکّ در حجیت مساوی با عدم حجیت است. وقتی من شک دارم این درست است یا نه و تو هم نمی توانی ثابتش بکنی لذا من این جا اصل را بر عدم می گذارم. من نزد خدا باید دلیلی بیاورم که خدای متعال از من قبول بکند وقتی من شک دارم که خدا قبول می کند یا نه فایده دارد؟ نه فایده ندارد.

 این که دارند مطرح می کنند چیزی که ما شک در معذریّت و منجزیّتش و شک در اسقاط تکلیفش داریم می توانیم با آن پیش خدای متعال برویم بگوییم این دلیل احتمالاً این طور بوده؟ در بانک از شما قبول نمی کنند خدا از شما قبول بکند؟ مشخص است نمی شود اصلاً‌ سیره عقلاء است کنار گذاشتن عمل به ظنون وقتی من در حجیت شک دارم عقلاء می گویند در این جا نمی توانی شما به این عمل بکنی.

پس مبنای اصلی اصولییان یا اصولیین شیعه بر عدم حجیت ظنون نه از باب آیات است اتفاقاً‌ این آیات را هم ارشاد به حکم عقل می دانند و می گویند خدای متعال آمده یک ذره در را باز کرده راحت کرده گفته درست است عقلاء می گویند گمان، حجت نیست اما در خبر واحد اشکال ندارد. در فلان مسئله اشکال ندارد. با توجه به این مسئله ما نباید بگوییم چون به فرض آیات را نقل کردیم پس دیگر کار تمام شد این اصلاً با مبنای شیعه سازگاری ندارد. اتفاقاً مشخص است ایشان به خوبی نظریات علمای شیعه را هم خوانده ولی با وجود خوانش کلمات علمای شیعه این حرف را مطرح کردن یک مقداری جای سوال جدی دارد.

 در چکیده اش نگاه کنیم بسیاری از اصولییان شیعه با تمسک به آیاتی از قرآن که به آیات نهی کننده از عمل بر اساس ظن معروف است کوشیدند اثبات کنند که اصل اولی در ظنون، عدم حجیت است خیر، قبل از این آیات به عقل استناد کردند. خود عقل می گوید جایی که ما یقین به حجیّت نداریم یقین به معذریت نداریم نمی توانیم به آن عمل بکنیم فایده ندارد این اصل می گوید پیروی از ظن در مقام استنباط و امتثال احکام شرعی ممنوع است بله در مرحله اول این اصل را با عقل ثابت کردند. با پذیرش این اصل، حجیت برخی از انواع ظن مانند ظن حاصل از خبر واحد و ظن حاصل از معنای ظاهری به ظنون خاص معروفند و استنباط بسیاری از احکام شرعی بر آن ها با چالش روبرو می شود. خیر چون این ها تخصیص خوردند وقتی ما آن ها را ارشاد به حکم عقل دانستیم اتفاقاً این کار از طرف شارع تسهیدی برای مردم می شود با این که گفته خط خوردگی اگر فقط یک دانه بود مشخص کرده بود امضاء کرده بود اشکال ندارد. با وجود این که این جا شک هست ولی می گویم این جا اشکال ندارد یک مقداری راه را باز کرده مشکلی وجود ندارد. این را مطرح کردند.

 بعد در مقدمه بحث معذریّت و منجزیّت را مفصل مطرح می کند. از نظر قاطبه اصولییان بر خلاف قطع که حجیت ذاتی دارد به خودی خود معتبر است حجیت هیچ ظنی، ذاتی نیست از این رو به خودی خود معذّر و منجّز نیست چرا؟ به خاطر آیات؟ نه این ذاتی ظن است. اگر ظن بخواهد معتبر قلمداد شود 2 شرط باید داشته باشد یک: اعتبار آن باید از منبع بیرونی به آن اعطاء شود دیگر خودش ذاتاً حجت ندارد خدا باید بیاید بگوید این ظن، حجت شد. من نمی توانم در بانک بگویم این چک را بگیر رئیس بانک باید بگوید این یک دانه را رد کن مشکلی ندارد من این را تأیید می کنم.

 این اعتبار باید به نحو قطعی ثابت شود خود آن اعتبار نباید ظنی باشد. این را به نظرم فلانی گفته بود معتبر است. به نظرم فلانی گفته بود معتبر هست نه باید قطعاً فلانی بگوید معتبر است یک سری مقدماتی مطرح می کنند این مقدمات، معروف و مشخص نزد اصولیین است یک جمله ای این جا دارد این جمله یک مقدار برای من غیر قابل هضم بود. آن جمله این است شما می خواهی یک مقاله، رساله یا بحث علمی بنویسید باید بگویید این مطلبی که من دارم می نویسم قبل از من کسی مطرح نکرد لذا من یک مقاله جدید می نویسم الان شما هر کجا علمی پژوهشی بخواهید بروید باید بیایید ثابت کنید قبل از شما کسی در این قضیه کار نکرده یا آن چیزی که شما می خواهید بنویسید ندارد.

من یک سوال ساده می پرسم اینی که شما الان نوشتید یک جمله ای هم خود ایشان دارد. در صفحه 5 آمده از میان پژوهش های معاصر، تنها اثری که به بررسی آیات مرتبط با اصل عدم حجیت ظن پرداخته مقاله ای است با عنوان تأملی در ادله شیخ انصاری بر اصالت عدم حجیت ظن اما وی تنها به بررسی نظرهای شیخ انصاری پرداخته است. سوال خود شما آمدید در این مقاله ای که نوشتید نظرات ده ها نفر را می آورد. کتاب نامه اش را ببینیم در این جا می آورد مرحوم اصفهانی در کتاب نهایة الدرایة، مرحوم آقا سید ابوالحسن در وصیة الأصول، میرزا هاشم آملی مجموع الأفکار، آشتیانی در فلان همه این آقایان و خود مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه) راجع به این قضیه صحبت کردند و شما نظرات شان را آوردی. این چطوری است صحبت نشده یا صحبت شده یا آنی که شما می خواهی نگفتند؟ صحبت شده مفصل هم صحبت شده آقای سبحانی در کتاب درس خارج شان خیلی مفصل فارسی هم صحبت کردند کسی می خواهد بداند الان درس خارج آقای سبحانی در سایت (آی شیعه) سخنرانی مفصل آورده است

مجری:

در واقع طبق ادعای ایشان مقاله ای که مطرح کردند مقاله بکری نیست که قبل از ایشان کسی دیگر نوشته باشد.

استاد ابوالقاسمی:

ایشان فقط در این رساله آمدند نظرهای که مخالف هستند را آورده برای شما مثال بزنم راجع به حجیت آیه نَفْر

(فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ)

چرا از هر گروهی از آنان، طايفه‌ ای کوچ نمی ‌کند

سوره توبه (9): آیه 122

راجع به این، خیلی از علماء نظرات مخالف دادند من اگر بگویم یک دو سه چهار، این ده نفر نظرات مخالف دادند فقط هم حرف های مخالف شان را بیاورم و تلاشم این باشد که این را رد بکنم این کار بکر و جدید می شود؟ نه.

مجری:

استاد اجازه بفرمایید یک میان برنامه ببینیم و استراحتی بکنیم و همراه شما در ادامه بحث و ادامه نقد کتاب هستیم.

 (میان برنامه)

مجری:

 السلام علیک یا ابا عبدالله بینندگان عزیز مجددا به برنامه راه روشن و ادامه بحث و بررسی کتاب دین در ترازوی اخلاقی نوشته آقای ابوالقاسم فنایی خوش آمدید. استاد بحث به این جا رسید که ایشان در مقاله شان ادعا کرده بودند پیش از ایشان صحبت های که کردند و نوشته های که داشتند مسبوق به سابقه نبوده است.

استاد ابوالقاسمی:

برویم مطلبی که ایشان در صفحه 5 مقاله شان مطرح کرد ببینیم راجع به این که منشأ ظن و گمان چه چیزی است؟ می گوید ما باید آن را هم مد نظر قرار بدهیم دو تا عامل می تواند در درست شدن ظن و گمان در ذهن یک فردی تأثیر گذار باشد. یک: دلیل که مساوی علت معرفت شناختی است در صفحه 5 امور که در ذهن شخص، تولید ظن یا قطع می کند به دلیل مساوی علت معرفت شناختی و علت، علت روان شناختی تقسیم می شود. این اصطلاح، اصطلاح خیلی مناسب نیست اما توضیح اش را بدهم شما گاهی اوقات یک خبر از یک فرد عادلی می شنوید یقین نمی کنید اما چون یک فرد عادل یک مطلبی به شما گفته موجب گمان شما می شود. یک بار خبری یک فرد عادل نیست من یک آدمی هستم که اهل توهم هستم یک بچه ای هم یک چیزی گفت من از این گمان 99 درصد، 80 درصد پیدا می کنم که ماجرا طوری بوده آن دلیل، قابلیت نداشته من دچار مشکلاتی بودم. من فردی هستم که از هر چیزی سریع به یقین می رسم به اصطلاح اصولیین قطّاع هستم.

 بنابراین این پرسش که آیا در بحث حجیت، مقصود از قطع و ظن خود این حالات ذهنی است آیا آن تصور ذهنی من، یقینی که دارم مورد بحث است؟ یا منشأ این حالات و نیز این پرسش که اگر مقصود منشأ این حالات ذهنی است منشأ مورد نظر اصولییان اعم از علت معرفت شناختی و علت روان شناختی است یا خصوص علت معرفت شناختی این دلیل است؟ وقتی می آیند راجع به ظن و گمان صحبت می کنند راجع به یقین صحبت می کنند اگر آن تصور ذهنی را دارند می گویند مقصودشان این است که این تصور، به خاطر حالت من به این صورت ایجاد می شود یعنی چه؟ یعنی من چون آدم قطّاعی هستم تا می شنوم یقین می کنم؟ یا این که آدمی هستم زود باور هستم تا می گویند من احتمال می دهم درست باشد. از این جهت است یا از جهت این که آن دلیل، قابلیت داشته هر آدم عادی دیگری هم این دلیل را ببیند یا یقین می کند یا گمان.

پرسش های است که در مکتوبات اصولییان پاسخ روشنی برای آن نمی توان یافت واقعاً این طور است؟ آیا علمای شیعه نیامدند قطع را به قطع عادی و قطع قطّاع تقسیم بکنند؟ توضیحش را آن جا مفصل دادند که قطع، حجت است چه برای فرد قطّاع یا زود باور باشد چه برای فرد عادی باشد پس دقیقاً جنبه دومی که شما مطرح کردید یعنی جنبه بحث روان شناختی این را مد نظر قرار دادند گفتند شما در بحث یقین اگر قطّاع بودی هیچ فرقی نمی کند یقین شما حجت ذاتی است. شما وظیفه تان عمل به آن یقین است.

 یا در باب ظن و گمان آمدند ظن و گمان را به ظن شخصی و نوعی تقسیم کردند یعنی چه؟ گفتند اگر این مسئله فقط برای شما گمان ‌آور است برای بقیه گمان آور نیست حکم این چطور است؟ اما اگر مسئله ای است برای همه مردم گمان آور است پس آن جا دیگر به جنبه روان شناختیش کار ندارد به آن جنبه معرفت شناختی و دلیلش کار دارد. پس علمای شیعه و اصولییان دقیقاً این را مطرح کردند چرا شما می گویید مطرح نکردند؟ این چه جنبه ای دارد که شما می گویید تا حالا اصلاً مطرح اش نکردند؟ اتفاقاً در تمامی کتب اصولی بحث قطع قطّاع بحث ظن شخصی و نوعی به صورت مفصل مورد بحث قرار گرفته است. البته ایشان می خواهد بگوید این ها را قبلاً مطرح کردند و نظر هم راجع به آن دادند دیگر این مقاله، چه جنبه ارزشی پیدا می کند؟

مطلب بعدی اگر این را مطرح کردن و نظر دادن و مورد توجه شان بوده و با توجه آمدند گفتند ظن و گمان حجیت ندارد دیگر شما نمی توانی بگویی نه این ها اشتباه فهمیدند حواس شان بوده فقط شما نیستی 100 نفر این را بررسی کردند منتها به حرف شما باید یک مقدار شک بکنیم چون همه به این نتیجه رسیدند.

 مطلب دیگری که مطرح می کند باز سیر بحث های که ایشان مطرح کرده اول آیه افتراء را مطرح کرده که چند تا صحبت کرده سراغ آیه دوم بروم. یک نکته خیلی مهمی دارد باز به این هم باید اشاره بکنم آیه دومی که مطرح می کند آیه عدم اقناع حق از ظن، از نظرگاه اصولییان که این آیه را دال بر عدم حجیت دلایل ظنی می دانند آیه صراحت دارد در این که ظن یا دلیل ظنی نه در مقام قول موجود است نه در مقام عمل، فرمایش آیت الله سبحانی را در ظن دیده بر اساس دلایل ظنی نه می توان حکمی را به خداوند نسبت داد و نه می توان به این دلایل عمل کرد. استدلال هم مطرح کرده بعد اشکالات را مطرح می کند این آیه به اصول دین اختصاص دارد یعنی حجیت دلایل ظنی در اصول دین را نفی می کند و ربطی به فروع دین ندارد. علما مفصل این را جواب دادند خودش هم جواب ها را می آورد 3 تا جواب مطرح می کند در مقابل برای اثبات عمومیت این آیات نسبت به فروع دین 3 راه پیشنهاد شده است این را هم مطرح می کند.

بعد یک جمله ای می گوید این جمله اش این طور است روشن است برای اثبات این که وظیفه شخص در فروع دین، رسیدن به حقیقت است نمی توان به این آیه استناد کرد چرا؟ ایشان مطرح می کند می گوید نه چه کسی گفته که ما باید در فروع به حقیقت برسیم؟ هیچ کجا ما دلیلی نداریم و اصولیین این مسئله را ثابت نکردند که ما باید در فروع هم به واقع برسیم. در موضوعاتی که وظیفه مکلف این نیست که به حقیقت برسد یا به سبب این که اصولاً حقیقت در دسترس نیست یا به علت این که حقیقت در دسترس است اما رسیدن به حقیقت هزینه گزاف و نامعقولی دارد.

 بعد کلاً می گوید، می گوید در فروعات، اصولیین ثابت نکردند که ما وظیفه داریم به حقیقت برسیم یعنی چه؟ یعنی ما در احکام وظیفه نداریم بدانیم خدا چه گفته؟ وظیفه مان این است که بار را از دوش خودمان باز بکنیم. پیش خدا یک جوابی داشته باشیم یک چیزی جور کنیم به خدا بگوید اما این که خدا چه گفته لازم نیست به آن برسیم. برای این که این حرف را بتواند ثابت بکند رفته یک مطلب دیگری که باز نتیجه او در این جا تأثیر گذار است یک مبنای دیگری درست کرده آن مبنا چه است؟ ارتباط ما با خدا ارتباط عبد و مولا نیست. این ارتباط عبد و مولا یک ارتباطی است چون آن موقع رایج بوده گفتند. اگر خدا، مولا است مولا دستوری داده من می گویم من یک چیزی انجام می دهم که از گردنم ساقط بشود این کفایت می کند یا باید بروم دقیقاً‌ ببینم خدا چه دستور داده کدامش است؟  اگر ارتباط من و خدا ارتباط عبد و مولا باشد در تمام تکالیف مشخص است اصول که اعتقادیات است اصلا به رفتار مربوط نمی شود دیدگاه من نسبت به خدا است. اما در فروع همه این را درک می کنند از باب اخلاق بخواهی بسنجی از هر بابی بخواهی بسنجی وقتی شما ارتباطت با یک فردی، ارتباط عبد و مولا شد و او درخواستی دارد وظیفه شما چه است؟ اول ببینیم چه گفته تشخیص بدهیم چه گفته؟ نه این که من دنبال چیزی باشم که از سر خودم باز بکنم. در ارتباط بنده با مولا، مولا دنبال از سر باز کردن است یا دنبال اطاعت است.

مجری:

آن طوری که من می فهمم منظور این است که چِشم بسته به این مولا چَشم نگوییم آیا به این معنا است؟

استاد ابوالقاسمی:

نه، اگر ما بگوییم مولا یک دستوری داده من هم وظیفه ام نسبت به آن دستورات مولا این است که خلاصه یک جوابی به مولا بدهم مولا نتواند من را عذاب بکند مثلاً‌ چه؟ مولا گفته شما فلان کار را انجام بده من بگویم جناب ... گفت چرا اعتراض نمی کنی؟ گفت به هزار و یک دلیل گفت یکی اش را بگو گفت تیر ندارم. وقتی که مولا دستوری داده است آیا من فقط باید یک جوابی برای این که از سر خودم باز کرده باشم به مولا بدهم یا معذری پیش مولا داشته باشم یا من باید بفهمم مولا به من چه دستوری داد؟ واقعاً بروم اطاعت بکنم، بروم بفهمم چه گفته بروم اطاعتش بکنم رابطه بنده و مولا به این صورت است وقتی مولا دستوری صادر می کند وظیفه بنده این است بفهمد واقعاً مولا چه گفته؟ حالا من بیایم بگویم نه لازم نیست کامل بفهمم همین که احتمال می دهم مولا این را گفته بروم انجامش بدهم مولا به همین راضی است این طور قبول می شود؟ خیر. باید حرف مولا به صورت کامل بفهمی چه گفته حداقل من باید دنبال واقع باشم می گویم خدایا من گشتم پیدا نکردم دستور شما چه بود؟ شما دستور دادی در سِیر 1400 سالی که از زمان پیغمبر گذشت گشتم مطلب را پیدایش نکردم تاریخ این را گم کرد دیگر تقصیر من نیست اما من،‌ دنبال دستور شما بودم. اما می توانم بگویم خدایا من دنبال دستور شما نبودم من فقط می خواستم از سرم باز بشود در ارتباط بنده با مولا اگر طرف مولا باشد حتماً‌ باید شما دنبال دستورش بروی و دنبال واقع باشی بله اگر من واقع را پیدا نکردم معذر دارم یعنی چه؟ یعنی اگر خدای متعال دستوری به من داد به عنوان مولا من باید بروم بگردم ببینم دستورش چه بود؟ در این 1400 سال یک دستوری یک جا آمده بگردم پیدایش بکنم اما اگر پیدا نکردم آن موقع معذر دارم می گویم خدایا من تمام تلاشم را کردم پیدا نشد.

 ایشان می گوید نه اصلاً لازم نیست ما برویم بگردیم ببینیم دستور خدا چه بوده؟ همین که من یک جوابی برای خدا داشته باشم همین بس است می گوییم در ارتباط عبد با مولا این درست نمی شود می گوید نه اصلاً‌ ارتباط ما با خدا ارتباط عبد و مولا نیست. شما ارتباط را بد تصویر کردی یعنی چه؟ در نماز گفته «اشهد محمداً عبدُهُ ورسوله» اصلاً قبل از رسالت روی عبودیت تأکید کرده این همه در قرآن می گوید

(وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ)

همچنين غلامان و کنيزان صالح و درستکارتان را

سوره نور (24): آیه 32

(عَبْدَينِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَينِ)

دو بنده از بندگان صالح ما بودند

سوره تحریم (66): آیه 10

(رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صَالِحِينَ)

پروردگار شما از درون دلهايتان آگاهتر است؛ (اگر لغزشي در اين زمينه داشتيد) هر گاه صالح باشيد.

سوره اسراء (17): آیه 25

این ها را گفته این ها چه؟ این ها را باید فعلاً کنار بگذاریم با این ها کار نداریم دیدگاه من این است که ارتباط من با خدا ارتباط عبد و مولا نیست پس چه شد؟ ایشان هر مرحله آمده یک مبنایی درست کرده این مبنا دچار مشکل شد در مرحله اول گفت اخلاق حاکم بر شرع است چرا؟ چون که «کلما حق به العقل حکم به الشرع» گفتیم «کلما حکم به العقل» راجع به قطعیات است ظن و گمان که اصلاً‌ حجیت نیست. می گوید نه من گمان را هم حجت می دانم. آن جا مجبور شد یک مسیر انحرافی بزند. شما می خواهی بگویی گمان، حجت است اصولی ها و شیعیان اعتقادشان این است که اصلاً‌ گمان نمی تواند ذاتاً حجیت داشته باشد مگر این که به آن حجیت اضافه بشود می گوید نه من اعتقادم این است که این جا می شود.

آقا علمای شیعه با عقل گفتند نمی شود می گوید نه من به آن دلیل عقلی شان کار ندارم فقط به دلیل های که شرعی، آیات آوردند کار دارم. شما به چه چیز آیات کار داری؟ هر کجا علمای شیعه یک اشکالی به استدلال به این آیه گرفتند این ها را مطرح می کند. این ها را خودشان جواب دادند این ها را چه کار می کنید؟ یک مبنای جدید درست می کنم. آقا علمای شیعه به این آیه که استناد کردند خودشان اشکالاتی کردند خودشان هم جواب گفتند شما اشکالات را گفتی جواب هم گفتی بعد گیر کردی الان این جا چه کار کنیم؟ می گوید نه من اگر بخواهم به این آیه عمل بکنم لازمه اش این می شود که من به دستورات یا جوری دیگر بگویم من اگر بخواهم این آیه مانع مسیر من نباشد باید یک مبنای جدید داشته باشم آن مبنا چه است؟ لازم نیست من به دستورات خدا به واقعش برسم در این قضیه وظیفه ای ندارم. از اول تا حالا همه علمای مسلمان می گفتند در فروعات وظیفه ما رسیدن به احکامی است که خدای متعال تعیین کرده است. شما می گویی نه من باید یک چیزی از سرم باز بکنم این چه است؟ مبنای جدید می گذارم ارتباط من با خدا، ارتباط عبد با مولا نیست ارتباط من در همان چارچوب اخلاقی است که خدا قرار داده خدا می خواهد احکام تعیین بکند اخلاقاً می آید احکام تعیین می کند یک سری قوانین اخلاقی را مراعات می کند. خدا قواعد اخلاقی را مراعات می کند نسبت به چه؟ یعنی یک دور کاملی این جا زده از اول تا آخر نسبت به این مسائل مدام مجبور شده برود مبنای جدید درست بکند.

اما یک مطلب دیگری که ایشان مطرح کرده من راجع به فقط این سیر دارم می گویم که ایشان چطور جلو رفته دوستان یک مقدار متوجه بشوند تا بعد به جزئیاتش هم بپردازیم. در صفحه 39 کتابش هدف اصلی خودش را از این گفته در جهان غرب، خصوصاً‌ در دنیای مدرن اخلاق، اولاً و بالذات نهادی اجتماعی به شمار می رود که ناظر به روابط افراد و سایر نهادهای اجتماعی و مبنایی برای همکاری اجتماعی است و نقش و کارکرد اصلی و اولی آن تأمین و تضمین رفاه و خوشبختی جمعی و دنیوی می باشد و تأثیر آن در کمال و سعادت فردی و اخروی بالعرض و تبعی است.

فلسفه اخلاق در تمدن غرب دقیقاً همان نقش و جایگاهی را دارد که فقه، در تمدن اسلامی دارد. و فلسفه اخلاق در حقیقت فقه جهان مدرن و فیلسوفان اخلاق، فقیهان جهان مدرنند. این جمله یعنی چه؟ یعنی ما فیلسوفان اخلاق هستیم که می خواهیم بیاییم به جای فقهاء برای شما نحوه رفتارتان را مشخص بکنیم. شما نحوه رفتار ما را خواستی مشخص بکنی باشد مشکل ندارد چه کار می خواهید بکنید؟ دنبال تضمین رفاه و خوشبختی جمعی و دنیوی هستیم تأثیر آن در کمال و سعادت فردی و اخروی بالعرض و تبعی است این بالعرض و تبعی است یا اصلی است به نظر شما، شما به عنوان یک فیلسوف مسلمان آیا این سعادت اخروی را بالعرض می دانی یا ذاتی می دانی؟ مشخص کن اگر ذاتی می دانی دیگر این حرف ها معنا پیدا نمی کند.

این یکی از تناقضات اصلی است که از همان اول در حرف های ایشان است به اعتقاد پاره ای از صاحب نظران تمدن اسلامی، تمدنی فقهی و فقیه پرور است معنای درست این سوال آن است که در این تمدن، فقه جای اخلاق را گرفته نه این که جا را بر اخلاق تنگ کرده اصلاً اخلاق را کنار گذاشته هیچی. چرا چون شریعت را آمد فقط به مسائل دستورات مولوی محدود کرد ما گفتیم همین جا غلطت بود هم شامل مولوی می شود هم ارشادی ها می شود. لذا می گوید این که شما دارید می گویید فقط مولوی ها است ما هم که اخلاق را ارشادی می دانستیم پس شریعت فقط به مولوی ها پرداخته هیچ کاری هم به اخلاقی ها ندارد پس در فقه هیچ بحثی از اخلاق نشده و نباید بشود، گفتیم این حرف شما این جا غلط است.

نکته دیگر این تقسیم صناعی که دارد مطرح می کند این تقسیم را قبلاً‌ هم عرض کردیم یک تناقض و مغالطه ای در آن است این مغالطه خیلی از جاها پیش می آید. مغالطه ای که دو قسم جلوی شما می گذارند می گوید یکی از این ها را انتخاب کن یا این طرف یا آن طرف یا این که تمام اخلاق باید عقلی باشد بر اساس عقل این را باید قبول کنی یا این که باید بگویی هیچ چیزی از شریعت شما اخلاقی نیست. می گوییم این دو تا را شما از کجا آوردی نمی شود سوم داشته باشد؟ در بعضی از چیزها قطعی باشد در بعضی از چیزها اقتضایی باشد مثالش هم همان اول من عرض کردم.

مثالی که ما در مورد راستگویی داریم در باب راستگویی، راستگویی در بحث اخلاق بیشتر جاها خوب است اما بعضی جاها می تواند خوب نباشد این که شما آمدید این را فقط دو قسمش کردید و گفتید دیگر حالت سوم ندارد این مغالطه است برای چه مغالطه است؟ برای این که شما نمی خواهید حالت سومی که به ضرر شماست مطرح بکنید. اگر آن حالت سوم را بگویید؛ بگویید بعضی از مسائل عقلی هستند و شریعت هم به آن ها ارشاد داشته و داخل شریعت هم می آید. پس شریعت در این مسائل به اخلاق پرداخته بعضی از مسائل قطعی نیستند و اقتضایی هستند چون اقتضایی هستند حکم شرعی قطعی در موردش نمی شود داد. مثلاً راستگویی همیشه بگوییم راستگویی خوب است نمی شود بعضی از چیزها هم هست اصلاً اقتضاء ندارد هیچ گونه عقل نسبت به آن ها دیدی ندارد در آن مسائل فقط باید سراغ شرع برویم به عنوان مثال راجع به نماز خواندن،‌ روزه گرفتن در این مسائل عقل هیچ حکم خاصی ندارد فقط باید سراغ شریعت برویم. پس ما سه مقوله داریم دو مقوله نیست که شما این ها را دو تا مطرح کردی یا این است یا آن است پس ما مجبور می شویم بگوییم در همه جا اگر سراغ شرع برویم اخلاق را کلاً باید کنار بگذاریم این تالی فاسد را کنار بگذاریم ما این طور نمی گوییم ما می گوییم سه تا حالت دارد بعضی از جاها هست فقط شریعت است عقل نمی تواند دخیل باشد بعضی جاها عقل حکم اقتضایی دارد بعضی جاها عقل حکم قطعی دارد. لذا پیش فرضی که شما آمدید این کتاب را بر اساس نوشتید یک پیش فرض دچار اشکال است این بخشی از اشکالاتی که در فرمایشات ایشان بود ان شاء الله راجع به بقیه اش در جلسات بعد خواهیم پرداخت.

مجری:

بسیار ممنونم بینندگان عزیز توجه داشته باشید که عنوان کتاب "دین در ترازوی اخلاق" بود نوشته آقای ابوالقاسم فنایی بود نکاتی که استاد فرمودند از این کتاب و مقاله ای که به قلم آقای ابوالقاسم فنایی بود را بحث کردیم.

 (میان برنامه)

مجری:

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست/ این چه شمعی است که جان ها همه پروانه اوست.

در ادامه بحث در خدمت شما هستیم. استاد اگر جمع بندی دارید یا بحث تازه ای است بفرمایید.

استاد ابوالقاسمی:

یک بندی دیگر از کتاب ایشان بخوانم در صفحه 36 این کتاب باز در همین دو گانه که درست کرده یک عصری دارد که این عصر دوران اخلاق مسیحیت است در آن می گوید یک دورانی بود که دچار مشکلاتی بودیم اخلاق مسیحی اخلاقی بود که بر اساس دین مسیحیت تعریف شده بود اما یک عصری است عصری روشنگری اسمش را عصر روشنگری گذاشتند. دین از سلطه انحصاری کلیسا خارج گردید انتخاب عنوان حرف دارد شاید بگوییم که ایشان می خواهد همان اصطلاح رایجی که غربی ها به کار می برند به کار ببرد می گوید در عصر روشنگری ادعا شد که نسبت خداوند با همه انسان ها برابر است و هیچ کس بر دیگری سلطه و ولایت ندارد آدمیان به یکسان خلیفه و جانشین خدایند و هر کس بر سرنوشت خود حاکم است و سهم افراد در تصمیم گیری های جمعی در باب چگونگی اداره جامعه برابر است.

در عرصه عمومی شهروندی درجه یک و دو نداریم و رأی همه از ارزش یکسانی برخوردار است هیچ کس نسبت به آراء دیگران حق وتو ندارد ارباب کلیسا یا ارباب خدا حق نظارت استصوابی بر آراء مردم ندارند معیار ارزش افراد در نزد خداوند تقوا و پرهیزگاری است اما معیار توزیع امکانات و اختیارات و مسئولیت ها و هزینه ها و مشقّات و مهم تر از همه معیار توزیع آزادی و قدرت سیاسی عدالت است نه تقوا.

واقعاً ما نمی توانیم در این جا حالت سوم داشته باشیم که یا آن حالت کشیش ها و مسیحی باشد که می گفتند ما که مدعیان تقوا هستیم باید در رأس قرار بگیریم یا پادشاه باید در رأس باشد. حالت دوم همه با هم مساوی باشند. حالت سوم آنی که واقعاً تقوا دارد او در رأس قرار بگیرد این ممکن نیست! آیا در آن اخلاقی که شما می گویید خدای متعال در چارچوب اخلاق شریعت را قرار داده اگر فرض بگیریم ما مسئله هدایت را هم یک جنبه اخلاقی بدانیم نجات از آتش، نجات از عذاب، نجات از دوری از خدا آیا این ها در آن جنبه های اخلاقی شما می گنجد یا نمی گنجد؟ اگر گنجید یک فردی که بیشتر از همه می تواند مردم را هدایت بکند او باید در رأس قرار بگیرد یا غیر او باید قرار بگیرد؟ آیا نظریه او در اداره جامعه با نظریه بقیه باید مساوی باشد یا نباید مساوی باشد؟ کدامش است؟ این طوری که شما می آیید این قدر زیبا می گویید همه باید مساوی باشند این جور باید باشد و خیلی مثلاً این را دارید شیک مطرح می کنید چرا آن طرفش را مطرح نمی کنید؟ چرا هیچ وقت به این حالت سوم در کلمات شما پرداخته نمی شود؟

این ها یک شکی ایجاد می کند در هدف شما از نگارش این، هم در آن مبناهای فرعی که شما مجبور شدید بروید و عرض کردم خیلی از آن جاها چیزهایی که حرف علماء بود را نیاورد. و خودش یک راهکاری ارائه کرده که با مبانی شیعه به هیچ وجه سازگاری ندارد. نه این که سازگاری ندارد قطعاً طبق آن مبانی غلط است دو دو تا پنج تا نمی تواند بشود. شما خیلی ها را مطرح نکردید تا به آن نتیجه خودتان برسید. این ها یک مقداری در ذهن ما سوال ایجاد می کند که هدف و انگیزه شما از این مدل نگارش چه است؟ با این مطالب به کجا می خواهید برسید؟ ان شاء الله در جلسات آینده مفصل تر به این مطالب خواهیم پرداخت.

مجری:

ممنون و متشکرم از شما بینندگان عزیز و ارجمند که تا این جای بحث و این برنامه با ما همراه بودید دعای پایان برنامه مان دعای برای ظهور و فرج حضرت حجة ابن الحسن باشد اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَعْوانِهِ وَ اَنْصارِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. التماس دعا تا دیدار دیگر شما عزیزان را به خدای بزرگ می سپارم خدا نگهدار


راه روشن>

پاسخ به شبهات نقد سروش دین و اخلاق شریعت عدالت دستور ارشادی دستور مولوی اصول فقه تفکر شیعه ظن و گمان احکام عبد و مولا