آینه تاریخ

قسمت شصت و نهم برنامه آینه تاریخ با کارشناسی حجت الاسلام و المسلمین دکتر جباری


 

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ: 27/08/1401

برنامه: آینه تاریخ

مجری:

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین، اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

بینندگان عزیز خواهران و برادران گرامی سلام وقت شما بخیر در هر کجا که بیننده برنامه خود تان هستید، برنامه آینه تاریخ از شبکه جهانی حضرت ولی عصر (عج)، امیدواریم که بتوانیم در خدمت شما باشیم و از محضر کارشناس محترم جناب آقای دکتر جباری استاد حوزه و دانشگاه، متخصص در مباحث تاریخ و سیره بهرمند بشویم و  بتوانیم ساعات خوبی را فراهم کنیم برای همه عزیزان که مورد استفاده تان قرار بگیرد و ان شاءالله با  عنایت آقا امام عصر و خداوند متعال ان شاءالله این ساعات را جزو صالح اعمال ما قرار بدهد و ان شاءالله بتوانیم استفاده کنیم و ساعات مفیدی را داشته باشیم، استاد سلام وقت شما بخیر، خیلی خوش آمدید به برنامه خود تان، از اینکه وقت می گذارید و تشریف می آورید ما تشکر می کنیم.

استاد جباری:

بسم الله الرحمن الرحیم متقابلاً عرض سلام و ادب دارم حضور شما جناب آقای غضبانی و همه بینندگان عزیز این برنامه در هر جای این کره خاکی که شرف حضور دارند از خداوند متعال توفیقات روز افزون را طلب می کنم برای همه شما عزیزان و عنایات مولا و سرور مان امام عصر (ع) را خواستار هستم در این ایامی که در فتنه های آخر  الزمان به سر می بریم و هر کسی به هر نحوی در معرض امتحان هست و ان شاءالله که با عنایات حضرت حجت (ع) همه بتوانیم از عهده ابتلا ها و امتحان ها در این زمان به خوبی و پیروز بیرون بیاییم ان شاءالله و بتوانیم در جبهه حق ایفای نقش بکنیم ان شاءالله.

مجری:

ان شاءالله، که بتوانیم با بصیرت  دقت اندیشه خوب و درست فکر کردن بتوانیم راه درست را پیدا کنیم و به قول حضرتعالی ا ز این فتنه ها سربلند بیرون بیاییم.

حضرت استاد سؤالاتی که  مطرح می شود طبیعی است که وقتی به اوضاع آن تاریخ و آن هفته هم بستگی دارد، امروز می بینیم در رویداد های متعددی هر کسی از هر جایی می آید یک نظری می دهد متخصص باشد یا نباشد، بالأخره همه در این دوره ای که دوره رسان هست هر کسی برای خودش یک چیزی گاهی از اوقات می گوید و ممکن است بیننده ها هم دچار توهم بشوند و دچار اینکه ببینند کدام درست است کدام غلط هست، یکسری سؤالات که می آید ما این را خدمت شما مطرح می کنیم ان شاءالله شما برای ما درست و غلط آن را بیان کنید که بتواند راه گشا باشد برای ما و همچنین بینندگان، یکی از مباحث همین اتفاقات اخیر است که حضرتعالی هم به آن اشاره داشتید، برخی می آیند ادعا می کنند که باید با این اغتشاش گران مدارا کرد و  حتی ادله ای را می آورند از سیره پیامبر و امیرالمؤمنین، شما که متخصص در این مسائل هستید برای ما روشن کنید واقعیت چیست؟

استاد جباری:

همانطور که فرمودید ما در عصر فتنه به سر می بریم، فتنه را هم در تعریفش گفتند وقتی که فضا مشوه می شود و برای کسانی ممکن است حق و باطل تشخیص آن دشوار بشود، کسانی تحت تأثیر این رسانه های مغرض بیگانه و دشمن که تردیدی در دشمنی آنها نیست  و بسیاری از آنها در لندن مستقر هستند و ایفای نقش می کنند در جبهه باطل تحت تأثیر آنها قرار می گیرند و دچار شبهه می شوند متأسفانه، و کسانی هم متأسفانه در داخل کشور و افرادی که هیچ انتظار نمی رود اینها در یک چنین فضایی که برای اهل جبهه حق بسیاری از آنها فضا فتنه آلود نیست به معنای مشوه بودن بلکه کاملاً روشن است جبهه حق و باطل برای شان معلوم هست که چه کسانی اعتراضی دارند به وضع اقتصادی یا چه کسانی آشوب طلب هستند، یعنی خواسته ای ندارند، خواسته شان زوال جبهه حق هست، خواسته شان از بین رفتن معالم دین هست مظاهر دینی هست مشکل شان با حجاب هست مشکل شان با مبلغان دین هست، عمامه از سر یک طلبه می پرانند چونکه با آن لباس مشکل دارند، با آن چیزی که آن لباس دارد ترویج می کند مشکل دارند، کاملاً مشخص است  اینها ابایی از آتش زدن قرآن ندارند، ابایی از آتش زدن مسجد ندارند، پیدا است که پس اینها یک گروه و کسان جدایی از بدنه ملت هست، اینکه احیاناً ممکن است نقدی یا اعتراضی داشته باشند، و گاهی یک خلطی در این قسمت می شود و می گویند بله چطور امیرالمؤمنین (ع) و پیامبر اکرم، پیامبر در مدینه مخالفان و منافقین را و امثال اینها را تحمل می کرد و امیرالمؤمنین خوارج را در کوفه تحمل می کرد شما هم باید با مدارا با اینها رفتار بکنید، سخن بسیار مضحک و باطلی است این سخن، کافی است نیم نگاهی به سدر اسلام داشته باشیم  هم به دوره رسول خدا (ص) هم دوره امیرالمؤمنین (ع) که ببینیم این بزرگواران در جای خودش رأفت و رحمت داشتند غلبه هم با این جهت بوده و در جای خودش هم اوج شدت و غضب را داشتند اوج عرض می کنم، آنجایی که دشمن را باید سرکوب می کردند رحم در کار نبود، من مثال عرض می کنم، رسول خدا (ص) یهودیانی که دشمنی شان مشخص بود با اسلام، از همان روز آغاز حضور پیامبر اکرم در مدینه کم کم دشمنی شان را آشکار کردند و با اینها مدارا کردند در مدینه آزادی عمل به اینها دادند، در کنیسه های شان عبادت بکنند، اما زمانی که یهودیان یکی پس از دیگری قبایل سه گانه مدینه خیانت کردند، رسول خدا دیگر مدارا را کنار گذاشتند، یهود بنی قینقاع را قلعه اش را محاصره کردند و اخراج کردند از مدینه بنی نضیر را در سال چهارم به همین ترتیب، البته مجازات شدید تری پیامبر اکرم در نظر داشت برای یهود بنی نضیر، منتهی با وساطت برخی از قبایل مدینه پیامبر اکرم مدارا کردند، وقتی که اینها قدر ناشناسی کردند نسبت به این رأفت پیامبر و آمدند یک خیانت برتر و بالاتری را در سال پنجم یهود بنی قریظه انجام داد، خیلی شبیه این یهود بنی قریظه در سال پنجم هست با وضعی که ما داریم، یعنی در سال پنجم در حالی که احزاب یعنی گروهای مختلف از مکه حدود 3-4 هزار نفر، اما 6 هزار نفر قبایل دیگر از شمال مدینه و برخی نقاط آمدند، مدینه را محاصره کنند و پیامبر ناچار شد حفر خندق را دستور بدهد انجام بدهند، در حالی که مثل وضعی است که ما امروز داریم، در حالی که ملت ما در تحریم هستند، در محاصره هستند، دشمن دارد اوج دشمنی اش را ابراز می کند آن وقت کسانی در داخل کشور برخیزند و این چنین خیانت بکنند و آشوب به پا بکنند، یهود بنی قریظه داخل مدینه بودند، احزاب خارج مدینه آمده بودند آن طرف خندق بودند، یهود بنی قریظه که باید این وضعیت خاص را درک می کردند و بر اساس پیمانی که با رسول خدا (ص) از روز اول ورود پیامبر به مدینه بسته بودند که اگر خطری مدینه را تهدید بکند اینها همراه مسلمان ها دفاع از مدینه بکنند برعکس رفتند در خفا با دشمن بستند مثل این آشوب گرانی که دارند خط از دشمن می گیرند، خب پیامبر اکرم چه کردند با یهود بنی قریظه وقتی که به امداد الهی با رشادت امیر المؤمنین در قتل عمرو بن عبدود احزاب برگشتند و اطراف مدینه را خالی کردند، آن جلوه غضب الهی متوجه یهود بنی قریظه شد، اینهایی که اینقدر خیانت کردند، نظام الآن خوب مدارا کرده زیاد مدارا کرده با اینها و دست بردار نیستند، جبرئیل نازل شد به پیامبر اکرم از ناحیه خداوند متعال دستور ابلاغ کرد که نماز عصر را باید کنار قلعه های بنی قریظه بخوانید، نماز ظهر را نزدیک خندق خواندند اما نماز عصر را آنجا، یعنی تأکید بر اینکه اینها باید مجازات بشوند با این سرعت، یعنی معطل نباید بکنید، و وقتی هم که محاصره شد مدتی محاصره طول کشید و واسطه هایی فرستادند آنها گفتند که با ما هم مثل یهود بنی نظیر رفتار بکن، ما از مدینه خارج بشویم، پیامبر فرمود مگر اینکه تسلیم بشوید و آنچه که من حکم می کنم، و اینها تقاضا کردند که سعد بن معاذ که هم پیمان بود، قبیله اوس بود هم پیمان بودند با یهود بنی قریظه او بیاید و با او سخن بگویند و  مذاکره کنند، و گفتند به حکم او ما راضی هستیم، او هم با آنها صحبت کرد بعد آمد حکم کرد، گفت که من حکم می کنم مردان جنگی شان کشته بشوند، باید اعدام شوند و زنان و بچه ها و کسانی که جنگ نکردند اسیر بشوند، و پیامبر اینجا دیگر رحمی نکرد و صد و خورده ای مردان جنگی یهود بنی قریظه اعدام شدند و بسیاری از اینها به دست امیرالمؤمنین (ع) اعدام شدند و درون گودالی اجساد کثیف شان انداخته شد، و هیچ ابایی نداریم این را بیان بکنیم از سیره پیامبر، پیامبر عادل بود معتدل بود، معتدل کسی است که در جای خودش رأفت دارد در جای خودش غضب دارد

«أشداء علي الكفار رحماء بينهم»

فتح/29

وقتی کافر آمد، کافری که در نقطه مقابل اسلام ایستاده و به خون مسلمانان تشنه است رحم به این جایز نیست به تعبیر قرآن کریم، این یک نمونه بود از  عصر پیامبر، از عصر امیرالمؤمنین (ع) که باز بخواهم تطبیق بکنم یا تشبیه بکنم وضعیت فعلی مان را به آن عصر یکی از مناسب ترین ادوار عصر امیرالمؤنین دوره غارات معاویه است، خب امیرالمؤمنین (ع)، حال قبل از این می شود بحث خوارج را هم مثال زد، چون گاهی امروز می گویند امیرالمؤمنین با خوارج مدارا می کرد، می آمدند در مسجد کوفه حتی اشکال به امیرالمؤمنین می کردند و سر نماز آیه ای می خواندند در اینکه تطبیق بکنند به امیرالمؤمنین، و حضرت مدارا می کرد پس ما هم باید با اینها مدارا کنیم، امیرالمؤمنین این خوارجی که حاصل جنگ صفین و حکمیت بودند تا زمانی که اینها یک نیرویی تشکیل ندادند و نرفتند در نقاطی از خارج از کوفه و ناامنی ایجاد نکرده بودن، همینطور بود، حضرت تحمل می کرد، اصحابی هم می خواستند با اینها مقابله بکنند، حضرت فرمود تا زمانی که شمشیر نکشیدند ما تحمل می کنیم مدارا می کنیم، زمانی امیرالمؤمنین رفت سراغ اینها که خردار شد ناامنی دارد ایجاد می کنن، مسلمین در امنیت نیستند از ناحیه اینها، در نخلستان دارد می رود برخورد می کنند این گروه عنود جهود به عبدالله بن خباب بن ارت که یکی شیعیان امیرالمؤمنین بود، و فرزند همان خباب بن ارت که صحابی پیامبر بود از مستضعفین بود در مکه به او برخورد کردند با همسر حامله اش و برخی از همراهان داشتند می رفتند همینکه شنیدند شیعه امیرالمؤمنین است سر او را بریدند شکم زن او را شکافتند، بچه اش را از شکم آن زن بیرون کشیدند، خبر به امیرالمؤمنین کشید دید که جلوتر از شام و معاویه باید برود ناامنی داخلی را چاره ای بکند، لذا عرض می کنم که امیرالمؤمنین بعد از اینکه اتمام حجت کرد با اینها، رفت و ابن عباس را فرستاد خود حضرت صحبت کردند، دو هزار و اندی از اینها برگشتند، آنهایی که دیگر ماندند و حجت دیگر تمام شد امیرالمؤمنین در مهلت کوتاهی 1700-1800نفر از اینها را در یک نیم روز به درک واصل کرد، اینجا دیگر جای رحم نیست وقتی امنیت در معرض خطر باشد، و لذا نسبت به کسانی که کوکتل مولوتوف دست می گیرند سلاح درست می گیرند، مظلومانه افرادی را در پیاده رو در خیابان مأمور و غیر مأمور را مردم عادی را به رگبار می بندند جای رحم نیست، اصلاً کسی مختصر اطلاعی از سیره معصومان (ع) داشته باشد در او هیچ تردیدی نمی ماند در این قصه، موقف دیگر همان قصه غارات بود، که معاویه بعد از جنگ نهروان در سال 39 و 40 یعنی دو سال آخر امیرالمؤمنین ایجاد ناامنی کرد، تز معاویه تز همین کسانی است که امروزه اغتشاش می کنند، اینها می خواهند کشور را ناامن جلوه بدهند، چرا؟ برای اینکه نظام اسلامی را عاجز از ایجاد امنیت جلوه بدهند، عاجز از تدبیر اقتصادی جلوه بدهند که مبادا نظام الگو بشود برای دیگر ملت ها، این پیشرفت هایی که احیاناً می بینند در بعضی از قرار داد ها مذاکرات و امثال اینها را می بینند، در این راستا دقیقاً مثل معاویه که بعد از جریان نهروان معاویه تلاش کرد که جلوه بدهد که علی مثلاً صلاحیت ایجاد امنیت در محدوده قلمرو حاکمیت اسلامی را ندارد، نیرو هایش را می فرستاد و اینها می آمدند در بخش شمالی عراق در بصره، در یمن، در مکه، در این مناطق مثلاً بسر بن أبي أرطأة را به یمن فرستاد، ضحاک بن قیس را به شمال عراق فرستاد و اینها می رفتند غارت می کردند و امیرالمؤمنین دائماً دارد تلاش می کند در این دو سال آخر عمر شان که تأمین سپاه بکند برود با اینها بجنگد، یعنی این کسانی که ایجاد ناامنی می کردند با اینها مقابله بکند، مقابله نظامی با اینها بکند، من یکی دو تا از نمونه کلمات امیرالمؤمنین را می خوانم برای اینکه یک مقدار مظلومیت امیرالمؤمنین بیشتر ملموس بشود برای ما که حضرت با چه کسانی مواجه بود در عین حال اینکه عزم حضرت بر مقابله جدی با کسانی بود که ایجاد ناامنی می کردند

مجری:

مظلومیت را امروز هم می بینیم هست که اینطور می آیند صحبت می کنند واقعاً عجیب است

استاد جباری:

بله و عجیب است که نظام چقدر مظلوم است که می آیند به رگبار می بندند افراد بی گناه را بعد آن را گردن نظام می اندازند می گویند مأموران نیروی انتظامی این کار را کرده، خب به چه انگیزه ای مأمور انتظامی بیاید یک بچه ده ساله را به قتل برساند، و کسانی خب ممکن است متأسفانه باور کنند،

مجری:

حمله به حوزه علمیه حمله به مسجد

استاد جباری:

بله مشخص است کار چه کسی هست. وقتی که در مصر بعد از جریان شهادت مالک که امیرالمؤمنین محمد بن ابی بکر را فرستادند به مصر و محمد بن ابی بکر هم در مصر شهید کردند و در واقع این بلوا ها و غارات معاویه از مصر شروع شد همینطور به نقاط دیگر تسری پیدا کرد و امیرالمؤمنین خطابه ای خواندند برای مردم کوفه و آنها را تحریک می کردند برای اینکه بیایند در جبهه حاضر بشوند برای مقابله با جبهه معاویه و در آن خطبه حضرت اشاره می کند می فرماید که من 50 روز است که از شما در خواست کمک می کنم که بیایید وارد میدان بشوید، تازه پس از یک سپاه ضعیفی آماده شده،

«أَ مَا دِینٌ یَجْمَعُکُمْ وَ لاَ حَمِیَّهَ تُحْمِشُکُمْ»

نهج البلاغه، ج1،ص،82، خطبه 39

شما دین ندارید بر اساس آن دین واحد بیایید و جمع بشوید و در آن راستا حرکت بکنید، حمیّة و تعصب و غیرت و رگ غیرت ندارید که بجنبد و موجب یک غضبی بر شما بشد بر ضد دشمن که وارد عرصه بشوید، و کلمات حضرت که حالا این عبارات را مرحوم ثقفی در کتاب الغارات نقل کرده که یکی از منابع دست اول ما هست در قرن سوم هست درباره غارات معاویه، چند جمله از آن را می خوانم که حضرت خطاب به مردم کوفه می فرماید که: گفتید شمشیر های مان کند شده و ترکش های مان از تیر خالی است و نیزه های مان را سر نیزه نیست، حضرت در واقع اشاره می کند بعد از نهروان بنا بود حضرت بلافاصله بروند به سمت معاویه، امثال اشعث بن قیس و دیگرانی می گفتند فعلاً برویم کوفه یک استراحتی بکنیم خستگی در بکنیم و بعد برویم، که بعد دیگر هیچگاه نرفتند، اشاره به آن می کند، و نیزه های مان سر نیزه نیست، و آنچه نیزه اش می خوانیم جز چوب دستی نیست، ما را به شهر مان باز گردان تا ساز نبرد کنیم، با بهترین اسب و سلاح، فرمان دادم در نخیله فرود آیید (اردوگاه خارج از کوفه) و لشکر گاه برپا کنید و همواره در لشکر گاه خود بمانید، جماعتی از شما نزد من ماندند و عذر های واهی آوردند و گروهی نافرمانی کردند و به شهر رفتند، نه در آنان که مانده بودند صبر و ثباتی بود و نه آنان که به شهر رفتند بازگشتند، یک روز که به لشکر گاه خود نگریستم شمار سربازان من به 50 هم نمی رسید، خیلی واقعاً انسان دچار حزن می شود، امیرالمؤمنین در 2 سال آخر عمر شان چه کشیدند از این یاران خود شان از مردم کوفه، چون چنان دیدم تان من هم به کوفه در آمدم، حضرت در نخیله منتظر است اینها هم در کوفه دارند زندگی می کنند، ولی شما تا به امروز نتوانستید با من از شهر پای بیرون نهید، چه انتظار می کشید، نمی بینید که از هر طرف زمین های شما روی به نقصان می نهد و شهر های تان یکی پس از دیگری به دست دشمن می افتد؟ و شیعیان من در آن شهر ها کشته می شوند،  مرز های تان را مرزبانی نیست و این دشمن است که به بلاد شما لشکر می کشد، و بعد هم حضرت دستور می دهد که مردم بیایند  حضور در نخیله پیدا کنند، و خوب است همینجا عرض بکنم از حضرت این تأکیدات را دارد نسبت به مردم، آخرین خطبه حضرت هم که خطبه 182 نهج البلاغه است که معروف است خطبه نوف بکالی، آنجا هم الجهاد الجهاد می گوید و هنوز سپاه فراهم نشده که قبل از جمعه ابن ملجم حضرت را مورد ضربت خودش قرار می دهد؛ و باز یک عبارت دیگری هست حالا فکر می کنم همین مقدار کافی است.

مجری:

این اشاراتی که داشتید البته شاید به تفصیل آن دو سال آخر عمر شریف حضرت امرالمؤمنین (ع) در رسانه ها و اینها خوب بیان نمی شود، یک چیزی کلی من همیشه شنیدم، بعد از شهادت مالک و عمار، امیرالمؤمنین تنها ماند

استاد جباری:

خیلی فراز و نشیب های عبرت آموزی دارد، هم در عبارات و نامه های نهج البلاغه با خطبه های حضرت منعکس است هم در متون تاریخی

مجری:

بخصوص این خطبه ها قطعاً در ایام خلافت هست

استاد جباری:

بله و تحرکاتی که معاویه داشت، در چند جبهه چگونه حرکت کرد، چه کسانی را فرستاد که در همین خطبه ای که الآن می خواستم بخوانم دیگر نخواندم، آن جمله معروف امیرالمؤمنین هست که من شنیدم که زنی مسلمان و یک ذمیّه را رفتند خلال از پای او در آوردند، این ناظر هست به آن تجاوزی که معاویه سفیان بن عوف غامدی را فرستاد به 6 هزار نفر  به هیت، از مناطق عراق که کمیل بن زیاد هم امیرالمؤمنین او را گماشته بود به عنوان والی خودش بر هیت، اینها حمله کردند و آنجا را غارت کردند به شهر انبار رفتند و آنجا را هم غارت کردند و نیرو های حضرت در آنجا خیلی کم بودند، و یک عده معدودی مقاومت کردند شهید شدند و بعد از اینکه غارت کردند خبر بر حضرت رسید، حضرت بر منبر رفتند و از مردم خواستند بروند به نخیله اجتماع بکنند، حضرت نهایتاً سعید بن قیس همدانی را با 8 هزار نفر به تعقیب این نیرو های معاویه فرستاد و او رفت، و منتهی آنها دیگر وارد شام شده بودند، رفت به تعقیب شان آنها فرار کرده بودند و برگشت امام بیمار بود در وقتی که این سعدی بن قیس برگشت به کوفه حضرت خود شان بیمار بودند نمی توانستند روی منبر بایستند لذا نامه ای نوشتند حضرت خطاب به مردم، خود حضرت آمدند در مسجد روی سکوی در مسجد نشستند نامه حضرت خوانده شد خطاب به مردم ، که حضرت فرمود اگر چاره ای میافتم که لب فرو بندم و شما را مورد خطاب و عتاب قرار ندهم هرگز سخنی نمی گفتم، یعنی می فرماید چاره ای ندارم شما مردم کوفه هستید من دیگر کجا بروم از چه کسی یار بجویم شما هم که این چنین، ای مردم جهاد دری است از درهای بهشت که خدا آن را به روی دوستان خاص خود گشوده است و آن جامه پرهیزگاری است که زره محکم و سپر راستین، بدانید که من شما را به پیکار دشمن فراخواندم چه در شب و چه در روز، چه نهان و چه آشکار و گفتم پیش از آنکه به جنگ شما آیند شما به جنگ آنان بروید، پس شما ناتوانی و زبونی آشکار کردید و سخن من بر شما گران آمد و نافرمانی کردید و آن را پس پشت افکندید، ( به آن توجه نکردید) تا بلاد تان مورد حمله دشمن واقع شد و تنگاه تان مسخر خصم گردید، اینک این غامدی است که بر انبار تاختن آورده و بن حسّان را کشته که والی آنجا بود، و پادگان سلاح هایش را غارت کرده و مردانی صالح را به خاک هلاک افکنده، حتی شنیدم که مردی از دشمنان شما به خانه زنی مسلمان و زنی  از اهل ذمه در آمده و خلخال های شان را از پای بیرون کرده است و گوشواره از گوش هایش، و هیچ کس مانع او نشده، آنگاه باز گشتند بی آنکه حتی یک تن جراحتی برداشته باشد، اگر مرد مسلمانی به سبب این خاری از شدت اندوه بمیرد به نظر من او را سرزنش نباید کرد، چقدر شبیه به وضعی که این آشوب گران  امروزه می خواهند ایجاد بکنند که حتی زن چادری جرأت نکند بیاید، الآن واقعاً بعضاً دیدم که بعضی از خانم های چادری بعضاً نگران می شوند که ما اگر برویم در فلان جایی که اکثراً تیپ دیگری هستند خوف این هست که اینها به سراغ ما بیایند، و می فرماید که به نظر من سرزنشش نباید کرد اگر مرد مسلمانی به سبب این خاری از شدت اندوه بمیرد، زیرا سزاوار است بمیرد ای شگفتا شگفتا دل آب می شود و اندوه بر جان می نشیند و شعله غم در دل می افروزد وقتی که می بینم این قوم در باطل شان هماهنگند و شما در حق خود پراکنده  ای به صورت مردان، که نه مردانيد (یا اشباه الرجال و لا رجال) ای مرد نمایان نامرد ای دار و دسته بی خردان چون کودکان که در عقل و درايت عروسان حجله‌ نشین را مانید. خدا داند که از زیستن در میان شما ملول شده‌ ام، دوست دارم که خدا مرا از میان شما برگیرید و به آستان رحمت خود برد؛

اینها نشان می دهد که امیرالمؤمنین در این گونه جاها به هیچ وجه بحث مدارا و کوتاه آمدن را سزاوار و جایز نمی دانسته

مجری:

خیلی متشکریم حضرت استاد، حالا اینکه برای کسانی که هم کیش ما هستند و در مذهب شیعه هستند، اهل سنت که اصلاً دیگر این بحث ها راه ندارد، چون خلفا هیچگونه مدارایی با کسی نداشتند و  حضرتعالی هم اشارات زیادی در برنامه های گذشته داشتید به سیره آنها در مقابل مخالفان شان.

در برنامه گذشته در پی سؤالی که مطرح شد در خصوص روایات تاریخی که به آنها می شود استناد کرد بر وجود امام عصر و ولادت ایشان و اینکه در عصر صغری کسانی آیا امام عصر را دیده اند یا نه، حضرتعالی فرمودید که ان شاءالله در چند برنامه نمونه این روایات را برای ما می خوانید و ان شاءالله بهرمند می شویم، برای امروز در این خصوص چه داریم؟

استاد جباری:

 همانطور که در برنامه قبل هم اشاره شد یکی از مهمترین منابع ما در این ارتباط کتاب ارزشمند کمال الدین و تمام النعمة مرحوم شیخ صدوق هست، هفته قبل هم از این کتاب دو سه تا روایت را عرض کردیم از باب 43 کتاب کمال الدین که با عنوان من شاهد القائم(ع)  هست، روایت جالبی هست  روایت ششم این باب که در ارتباط با فردی از اهل هند ابا سعید، غانم بن سعید هندی، با کنیه ابا سعید مرحوم شیخ صدوق با سند خود شان نقل می کنند با 2-3 طریق این را ذکر می کنند و همانطور که هفته قبل هم عرض کردم چون دوره مرحوم شیخ صدوق بخشی از آن ولادت ایشان در نیمه دوم دوره غیبت صغری است لذا واسطه شان کم هست معمولاً بین صاحبان قضیه و خود شیخ صدوق و در یک طریق از پدر بزرگوار شان علی بن بابویه قمی نقل می کند و او از سعد بن عبدالله اشعری و او از علان کلینی همه ثقه هستند و او از علی بن قیس از غانم ابی سعید هندی، یک طریق است، دوباره طریق دیگر را به همین ترتیب ذکر می کند تا این آقای غانم و ابا سعید هندی می گوید که

«كُنْتُ عِنْدَ مَلِكِ الْهِنْدِ فِي قِشْمِيرَ الدَّاخِلَة»

می گوید من داخل کشمیر بودم و نزد حاکم آنجا بودیم

كمال الدين و تمام النعمة، شیخ صدوق، ج‏2، ص 438

«نَحْنُ أَرْبَعُونَ رَجُلًا نَقْعُدُ حَوْلَ كُرْسِيِّ الْمَلَك‏»

ما چهل نفر بودیم، معمولاً می نشستیم کنار تخت پادشاه

«وَ قَدْ قَرَأْنَا التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ الزَّبُور»

ما این کتاب ها را خوانده بودیم، تورات انجیل و زبور

آنچه که موجود بوده از این کتاب ها، همین کتاب مقدس که عهدین در آن هست، عهد عتیق و جدید، عالم به اینها بودند که

«يَفْزَعُ إِلَيْنَا فِي الْعِلْم‏»

آن ملک به ما اعتماد می کرد می آمد سراغ ما در علم اطلاعات را از ما می گرفت

«فَتَذَاكَرْنَا يَوْماً مُحَمَّداً ص‏»

یک روز راجع به حضرت رسول (س) صحبت شد

«وَ قُلْنَا نَجِدُهُ فِي كُتُبِنَا»

 ما آنجا مطرح کردیم که در این کتاب هایی که خواندیم از تورات و انجیل نشانه های او را و نام او را میابیم

بعد در آن جمع من را نماینده کردند من را مأمور کردند که

«فَاتَّفَقْنَا عَلَى أَنْ أَخْرُجَ فِي طَلَبِه‏»

من خارج شوم درباره این محمد (ص) تحقیق و بررسی بکنم

«وَ أَبْحَثَ عَنْه‏»

جست و جو بکنم در این باره

«فَخَرَجْتُ وَ مَعِي مَال‏»

یک مال خوبی هم برداشتم با خودم که بیایم به سرزمین های اسلامی

«فَقَطَعَ عَلَيَّ التُّرْكُ وَ شَلَّحُونِي‏»

می گوید این راه زنانی از ترکان در مسیر  آمدند و مال من را گرفتند

و لختم کردند بعد می گوید ناچار شدم رفتم به کابل و از آنجا رفتم به بلخ در بلخ امیرش ابن ابی شَور بود،

«فَأَتَيْتُهُ وَ عَرَّفْتُهُ مَا خَرَجْتُ لَه‏»

امیر مسلمانی بوده، در آن زمان کابل و بلخ در تحت قلمرو مسلمان ها بود، فتوحات تا آنجا رسیده بوده، می گوید به او گفتم که هدفم چیست از این سفر من دنبال تحقیق و بررسی درباره پیامبر مسلمان ها هستم

«فَجَمَعَ الْفُقَهَاءَ وَ الْعُلَمَاءَ لِمُنَاظَرَتِي‏»

فقها و علما را جمع کرد بیایند با من صحبت کنند و قانع ام کنند مناظره کنند با من

آنها جمع شدند

«فَسَأَلْتُهُمْ عَنْ مُحَمَّدٍ ص‏»

درباره پیامبر سؤال کردم

«فَقَالَ هُوَ نَبِيُّنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ ص وَ قَدْ مَات‏»

گفتند او پیغمبر ما  است و از دنیا رفته

«فَقُلْتُ وَ مَنْ كَانَ خَلِيفَتُه‏»

گفتم خلیفه او و جانشین او کیست؟

«فَقَالُوا أَبُو بَكْر»

گفتند ابوبکر

«فَقُلْتُ انْسِبُوهُ لِي‏»

نسب او را برای من بیان کنید که این چه کسی هست

«فَنَسَبُوهُ إِلَى قُرَيْش‏»

گفتند این از قبیله قریش بوده

«فَقُلْتُ لَيْسَ هَذَا بِنَبِي‏»

اگر اینطور باشد اینکه گفتید این آن نبی نیست که من دنبال آن هستم

که اگر خلیفه این هست، پس پیامبر او نیست، چرا؟ می گوید گفتم

«إِنَّ النَّبِيَّ الَّذِي نَجِدُهُ فِي كُتُبِنَا»

آن پیامبری که ما در کتاب های مان اوصاف او را دیدیم

«خَلِيفَتُهُ ابْنُ عَمِّه‏»

جانشین او پسر عمویش هت

«وَ زَوْجُ ابْنَتِه‏»

شوهر دخترش هست داماد او هست

«وَ أَبُو وُلْدِه‏»

پدر فرزندانش هست

نسلش از طریق او هست

«فَقَالُوا لِلْأَمِير»

این علمای کذایی بر گشتند به آن امیر گفتند

«إِنَّ هَذَا قَدْ خَرَجَ مِنَ الشِّرْكِ إِلَى الْكُفْر»

این دچار کفر شده با این حرف هایی که می زند

مشرک بود حالا شده کافر

«فَمُرْ بِضَرْبِ عُنُقِه‏»

دستور بده گردن او را زنند

خب این بیچاره آمده دارد تحقیق می کند، اما خب منطق اینها این چنین هست، می گوید به آنها گفتم

«أنَا مُتَمَسِّكٌ بِدِينٍ وَ لَا أَدَعُهُ إِلَّا بِبَيَان‏»

چرا می خواهید گردن من را بزنید من یک دینی دارم باید با یک حجتی از آن دست بردارم رها نمی کنم آن دینم را مگر با یک بیان و حجتی

«فَدَعَا الْأَمِيرُ الْحُسَيْنَ بْنَ إِسْكِيب‏»

یکی از علمای شیعه آنجا بوده به نام حسین بن اسکیب

که درباره حسین بن اسکیب یا اشکیب بعضاً گفته اند رجالیون از جمله علام حلّی در حالات او گفته که ایشان جزو اصحاب امام عسکری (ع) بوده «و ثقة ثقة ثبت» می گوید آدم مورد اعتمادی هست در میان رجالیون ما، در همان منطقه بلخ می زیسته، می گوید امیر او را صدا کرد، مثل خلفای اول و دوم و سوم  که وقتی عاجز می شدند به امیرالمؤمنین تمسک می کردند و حضرت را دعوت می کردند که بیاید مشکل او را حل بکند اینجا ناچار می شوند بیایند سراغ این عالم شیعی، حسین بن اسکیب، و او را دعوت کرد و گفت یا حسین

«يَا حُسَيْنُ نَاظِرِ الرَّجُل‏»

تو برو با این مناظره کن

آن وقت این حسین بن اسکیب می گوید

«الْعُلَمَاءُ وَ الْفُقَهَاءُ حَوْلَكَ فَمُرْهُمْ بِمُنَاظَرَتِه‏»

این همه عالم و فقیه دور تو هستند به آنها بگو مناظره کنند

«فَقَالَ لَهُ نَاظِرْهُ كَمَا أَقُولُ لَك‏»

امیر گفت که من می گویم تو مناظره کن

و در خلوت برو با او مناظره کن و حرفش را بشنو و جواب او را بده با ملاطفت با او برخورد کن، می گوید آن حسین بن اسکیب آمد در خلوت خصوصی با من صحبت کرد، از او درباره محمد (ص) پرسیدم

«فَقَالَ هُوَ كَمَا قَالُوهُ لَك‏»

گفت او پیامبر ما هست و از دنیا رفته

«غَيْرَ أَنَّ خَلِيفَتَهُ ابْنُ عَمِّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب‏»

اما راجع به جانشین او درست به تو نگفتند، جانشین او  پسر عمویش علی بن ابی طالب هست

«وَ هُوَ زَوْجُ ابْنَتِهِ فَاطِمَةَ»

همسر دخترش فاطمه هست

«وَ أَبُو وُلْدِهِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ»

پدر فرزندانش حسن و حسین (ع) هست

و لذا این را شنیدم گفتم

«أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ»

  اسلام آوردم شهادتین را بر زبان جاری کردم

«وَ صِرْتُ إِلَى الْأَمِيرِ فَأَسْلَمْتُ»

رفتم پیش امیر و گفتم که من دیگر می خواهم مسلمان شوم

«فَمَضَى بِي إِلَى الْحُسَيْنِ فَفَقَّهَنِي»

و امیر هم گفت که پس برو پیش حسین اسکیب او به تو علم دین را یاد بدهد

اسلام را به تو تعلیم بدهد، به او گفتم که

«فَقُلْتُ لَهُ إِنَّا نَجِدُ فِي كُتُبِنَا أَنَّهُ لَا يَمْضِي خَلِيفَةٌ إِلَّا عَنْ خَلِيفَةٍ»

ما در کتاب هایمان دیدیم که اگر آن جانشین پیامبر از دنیا برود جانشین دیگری به جای او می آید

«فَمَنْ كَانَ خَلِيفَةُ عَلِيٍّ ع»

جانشین علی چه کسی بوده؟

«قَالَ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ»

حسن (ع) بوده سپس حسین (ع) بوده

«ثُمَّ سَمَّى الْأَئِمَّةَ وَاحِداً وَاحِداً حَتَّى‏ بَلَغَ الْحَسَن‏»

یک به یک ائمه را شمر تا رسید به امام حسن عسکری (ع)

«ُمَّ قَالَ لِي تَحْتَاجُ أَنْ تَطْلُبَ خَلِيفَةَ الْحَسَنِ»

بعد گفت که باید بروی بگردی دنبال جانشین امام حسن عسکری (ع)

«وَ تَسْأَلَ عَنْهُ»

درباره او بپرسی جست و جو کنی

 

«فَخَرَجْتُ فِي الطَّلَبِ»

می گوید من خارج شدم در جست و جوی امام عصر (ع)

و می گوید

«فَبَيْنَمَا أَنَا يَوْماً وَ قَدْ تَمَسَّحْتُ‏ فِي الفَرَاةِ»

یک روزی که من در فرات وضو گرفته بودم و شست و شو کرده بودم

«وَ أَنَا مُفَكِّرٌ فِيمَا خَرَجْتُ لَهُ»

فکر می کردم سرنوشت من چه خواهد شد

در کجا خواهم یافت آن مطلوب را

«إِذْ أَتَانِي آتٍ»

کسی آمد نزد من

«وَ قَالَ لِي أَجِبْ مَوْلَاكَ»

به من گفت اجابت کن دعوت مولای خودت را

«فَلَمْ يَزَلْ يَخْتَرِقُ بِيَ الْمَحَالَّ»

این آمده، فرات گفت پس آمده در عراق دارد دنبال حضرت می گردد، می گوید محله به محله حالا ظاهراً می رود بغداد و  در آنجا می گوید محله به محله من را برد

«حَتَّى أَدْخَلَنِي دَاراً وَ بُسْتَاناً وَ إِذَا بِمَوْلَايَ ع قَاعِدٌ»

من را وارد یک بستانی کرد دیدم حضرت (ع) در آنجا نشسته اند

«فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيَّ كَلَّمَنِي بِالْهِنْدِيَّةِ»

وقتی من را دیدند با زبان هندی با من شروع کردند به سخن گفتن

«وَ سَلَّمَ عَلَيَّ»

و سلام کردند بر من

«وَ أَخْبَرَنِي عَنِ اسْمِي»

اسم من را گفتند

«وَ سَأَلَنِي عَنِ الْأَرْبَعِينَ رَجُلًا»

درباره آن 40 نفری که حول آن تخت ملک هند بوده درباره آنها سؤال کردند

«بِأَسْمَائِهِمْ عَنِ اسْمِ رَجُلٍ رَجُلٍ»

بعد فرمود که

«تُرِيدُ الْحَجَّ مَعَ أَهْلِ قُمَّ فِي هَذِهِ السَّنَةِ»

قصد داری که امسال همراه اهل قم به حج بروی

«فَلَا تَحُجَّ فِي هَذِهِ السَّنَةِ»

امسال نمی خواهد حج بروی

«وَ انْصَرِفْ إِلَى خُرَاسَانَ وَ حُجَّ مِنْ قَابِلٍ»

امسال برو خراسان سال آینده حج انجام بده

شبیه به این را من زیاد دیدم در این مواردی که در دوره غیبت صغری یا حتی در دوره حضور شیعیانی می رفتند با ائمه مشورت می کردند درباره همین که عزم حج داریم امسال حضرت می فرمود با فلان کاروان نروید، بعد اینها نمی روند معلوم می شود آن کاروان رهزن ها آمدند و اموال شان را غارت کردند، از آینده آن حوادثی که در پیش بود گاهی راهنمایی می کردند شیعیان را یکی از نمونه ها این هست، و می گوید که

«وَ رَمَى إِلَيَّ بِصُرَّةٍ»

یک کیسه پولی هم به من دادند

«وَ قَالَ اجْعَلْ هَذِهِ فِي نَفَقَتِكَ»

این را جزو زاد و توشه ات قرار بده

«وَ لَا تَدْخُلْ فِي بَغْدَادَ إِلَى دَارِ أَحَدٍ»

در بغداد هم خانه هیچ کسی نرو

و به کسی از آنچه که الآن دیدی سخن نگو، و بعد این راوی می گوید که آن سال برگشت به خراسان و حج نرفت و سال آینده حج انجام داد، و بعد از آن حج برگشت به خراسان

«وَ انْصَرَفَ إِلَى خُرَاسَانَ فَمَاتَ رَحِمَهُ اللَّهُ بِهَا»

در خراسان از دنیا رفت

این غانب بن سعید هندی این جریان را مرحوم شیخ صدوق روایت ششم این باب هست این چنین نقل می کند، که یکی از کسانی هست که شاهد ماجرا بوده و از هند مورد عنایت قرار می گیرد مسلمان می شود، شیعه می شود در طلب حق حرکت می کند و موفق هم می شود حضرت حجت را در همین اوایل دوران غیبت صغری ببیند.

مجری:

خیلی هم عالی، چقدر ماجرای خوب و شیرینی بود ان شاءالله که این را هم جزو همان داستان های واقعی و حقیقی باشد که بتوانیم برای دیگران هم نقل کنیم و خود همین نقل این قصص واقعی که از قرآن و روایات هست خودش گسترش دین و عقیده و استحکام عقیده مردم هست؛ خیلی متشکریم استاد بسیار هم استفاده کردیم هم لذت بردیم.

استاد باز در همین بحث مهدویت در این حدود 10-15 دقیقه ای که فرصت داشته باشیم تا آخر برنامه، یکی دیگر از کسانی که ادعای نیابت امام عصر را داشته احمد بن هلال است، یک شخصیت خاصی بوده ظاهراً برای خودش هم خصوصیاتی داشته در تاریخ این را برای ما بیشتر می شکافید که این شخص چه کسی بوده و چگونه همچین ادعایی را کرده؟

استاد جباری:

بله یکی از نمونه های عبرت آموز هست این آقای احمد بن هلال، همینطور که اشاره فرمودید ما هم هفته قبل هم امروز حالا ان شاءالله توفیق باشد جلسات بعد هم این مواردی که در دوران غیبت صغری به دروغ مدعی نیابت شدند و بعضاً ادعاهای بالاتر هم مطرح کردند اینها را نمونه هایش را عرض می کنیم

مجری:

خیلی هم خوب است یعنی واقعاً ضروری هست خصوصاً در شرایط امروز

استاد جباری:

یعنی یک عبرت هایی در آن هست، درس هایی در آن هست و اینکه ائمه ما (ع) با کسی تعارف نداشتند، آنهایی که منحرف می شدند بلافاصله به جامعه شیعه معرفی می کردن با آنها برخورد می کردند، هرچند سابقه خوشی داشته بودند، از جمله همین احمد بن هلال یک فرد متعبد، متعبد که چه عرض کنم عابد ظاهری بوده صوفی بوده یعنی خیلی اهل عبادت بوده، 54 سفر حج انجام داده که 20 سفر آن را پیاده رفته بوده، یک چنین وضعیتی داشته، اما وقتی که منحرف شد امام عصر (ع) بدون تعارف توقیع صادر کردند شیعیان را بر حذر داشتند از این آقای احمد بن هلال و یکی از مدعیان دروغین نیابت شد در اوایل دوران غیبت صغری، یعنی 7 سال اول دوران غیبت صغری را درک کرد 267 از دنیا رفته، و معارضه کرد با نیابت نایب دوم، نامش این هست احمد بن هلال کرخی عبرتائی، هم لقب کرخی برای او گفتند هم لقب عبرتائی، عبرتاء هم از قراء بغداد بوده از نواحی اطراف بغداد بوده منصوب به آنجا بوده، کرخ هم از نقاط بغدادی هست، همین کاظمین الآن منطقه کرخ است، منطقه شیعه نشین سمت غربی دجله که محله کرخ هست که شیعیان در آنجا ساکن بودند، که الآن هم حرم مطهر کاظمین آنجا است و سید مرتضی سید رضی اینها خانه های شان همان جا است، الآن هم قبور شان کنار حرم کاظمین است در منطقه کرخ ساکن بودند، شیخ مفید، شیخ طوسی و سمت شرقی دجله منطقه رصافه بوده که محل سکونت غیر شیعیان بوده متعصبین حنبلی غیر شیعی که زیاد گزارش کردند که از آن طرف آنها خیلی مکرر می آمدند حمله می کردند به بازار شیعیان در این سمت و آتش می زدند می سوزاندند و سخت می گرفتند، و اینها در کتب تاریخ مثل الکامل ابن اثیر و اینها نقل شده، تعرض به منطقه شیعه نشین بغداد در منطقه معروف به منطقه کرخ سمت غربی بغداد و نهایتاً هم مرحوم شیخ طوسی در سال 448 حمله کردند به خانه شیخ طوسی، کتاب خانه شیخ طوسی را آتش زدند و ناچار شد شیخ طوسی هجرت بکند به نجف و حوزه نجف دایر شد در آنجا، به هر حال این لقب کرخی هم دارد این احمد بن هلال، و پیشینه اش بر می گردد به اینکه هم به عنوان یک صحابی امام هادی او را ذکر کردند، هم صحابی امام عسکری (ع) ذکر کردند  پس یک پیشینه این چنین داشته، نزد شیعیان مورد اعتماد بوده  روایات او را زیاد نقل می کردند حتی سابقه وکالت دارد برای امام هادی و امام عسکری، یا برای یکی از آنها یا برای هر دو، چون او را به عنوان وکیل آنها هم بر شمارده اند و تولدش را سال 180 هجری ذکر کردند و فاتش هم که سال 267 عرض کردم، چیزی حدود 87 سال سن داشته.

مجری:

یعنی زمان امامت امام رضا (ع) را هم درک کرده با این حساب

استاد جباری:

بله، امام رضا و امام جواد اینها را درک کرده اما صحابی امام هادی ذکر کردند او را و بعد هم امام عسکری(ع)، و به هر حال یک شخصیت معروف و مطرحی بوده در این دوره همه اینها را از این باب عرض می کنم که هیچ کدام از اینها مانع از این نمی شود انسان عاقبت به شر بشود، اگر حواسش به خودش نباشد صحابی دو امام هست وکالت دو امام را دارد، روایات زیادی هم نقل می کند اما نهایتاً اگر حواسش به نفسش نباشد و خود سازی نکرده باشد آن آخر عمر یک دفعه سرنگون می شود، و سر آن را هم حالا عرض خواهم کرد در توقیع امام عصر اشاره به آن شده، که وارد دوره غیبت صغری که شدند یک آدم این چنین هم بود که عرض کردم خیلی اهل عبادت و ظاهرش این چنین بود مثل حالت صوفیانه ای هم به خودش می گرفت و 54 سفر حج را برای او ذکر کردند و در رجال کشی آمده این تعبیر که احمد بن هلال فرد عابدی بوده و تعداد 54 سفر حج که 20 سفر آن با پای پیاده هست، در حالاتش گفتیم که نقل شده، بعد دوره غیبت صغری که رسید همانطور که هفته قبل هم اشاره کردم نیابت نایب اول خیلی طول نکشید، حدود 2 سال با آن قرینه ای هم که اشاره کردم، خوب است همینجا باز تکمیل نکته ای که هفته قبل عرض کردم بگویم، چون درباره نایب اول ما تاریخ دقیقی برای وفاتش نداریم، که چقدر طول کشید دوره نیابت او، برخی از محققین با توجه به اینکه، این احمد بن هلال کرخی تصریح شده در سال 267 از دنیا رفته و 7 سال دوره غیبت صغری را در کرده یک، و دوم اینکه معارضه با نایب دوم کرده، نه نایب اول، نتیجه گرفتند که پس تا سال 267 نایب اول باید از دنیا رفته باشد، اما دیگر دقیق تر نگفتند در کدام سال، من عرض کردم قرینه ای پیدا شد که این در دلائل الإمامه طبری آمده اگر اشتباه نکنم که من هم در آن کتاب سازمان وکالت آورده ام این را در حالات نایب اول که او می گوید که ابوالعباس دینوری نامی است که حرکت می کند می آید به دینور که از مناطق نزدیک کرمان شاه فعلی، و قرمیسین آن زمان و شیعیان آنجا اموالی می دهند که این بیاورد به بغداد به نایب حضرت تقدیم کند، تعبیرش این است که می گوید بعد از «سنة أو سنتین» من وفات ابی محمد، ابی محمد یعنی امام عسکری، می گوید بعد از یکی دو سال از وفات امام عسکری من آمدم بغداد و دیدم که نایب اول از دنیا رفته و مواجه شدم با نیابت نایب دوم که حالا می گوید بعضی هم به دروغ مدعی نیابت بودند، باغتانی، اسحاق احمر و امثال اینها و بعد می گوید رفتم و تحقیق کردم و یقین کردم به نیابت محمد بن عثمان عمری فرزند نایب اول، که این قرینه خوبی است دال بر اینکه یکی دو سال بعد از آغاز غیبت صغری نایب اول از دنیا رفته بوده، و این معارضه ای با نیابت نایب اول نداشته، دلیل آن را هم باز هفته قبل اشاره کردم، دلیلش هم این بود که از بس جایگاه رفیع و مقبولیت نزد عموم شیعیان داشت عثمان بن سعید عمری که واقعاً کسی معارضه ای با او نداشت، اما نایب دوم محمد بن عثمان که آمد کسانی به معارضه برخاستند، یکی از آنها همین احمد بن هلال است و وقتی که در میان شیعیان منتشر می شود معارضه این از ناحیه حضرت حجت (ع) توقیعی صادر می شود، مضمون آن توقیع کوتاه این است

«احذروا الصوفی المتصنع»

از این صوفی ریاکار بپرهیزید

 که آنجا نام احمد بن هلال می آید، این توقیع که منتشر می شود، خب این نکته ای است که می خواستم اشاره بکنم، چرا این کارش به اینجا می رسد؟ حضرت می فرماید «المتصنع» صوفی ریاکار، پس پیدا است آن کارهایی هم که قبلاً انجام می داده در قالب عبادات ظاهری حج پیاده و امثال اینها، خدا در او نبوده، تصنع در او بوده، ریاکاری در آن بوده که در توقیع امام عصر به باطن این و نیات باطن این اشاره می شود، چون جایگاه بلندی نزد شیعیان داشته باور نمی کنند که چنین کسی مورد لعن امام عصر قرار گرفته مورد تحذیر قرار گرفته می آیند دوباره استفسار می کنند، یکی از وکلای امام عصر قاسم بن علاء آذربایجانی بوده، حالا درباره این شخصیت هم یک وقتی ان شاءالله توفیق بشود عرض می کنم، از وکلای ناحیه مقدسه بوده در منطقه آذربایجان که الآن جزو آذربایجان شوروی هست، بله اشاره کردم آن شفای بیماری که به قدرت امام عصر بود؛ این قاسم بن علاء توقیع به دست او صادر می شود بعد از درخواست شیعیان مضمون توقیع این هست در حد فرصت کوتاهی که باقی مانده، حضرت آنجا می فرماید که امر ما درباره ابن هلال ریاکار که رحمت خدا از او دور باد که همان «لعنه الله» می گوید حضرت بدان که می دانی برای تو صادر شد و او که خداوند گناهش نیامرزد و از لغزش او نگذرد همواره بدون اذن و رضایت ما دخالت در امر ما می نمود، و استبدادی در رأی داشت و از پرداخت دیون و اموال ما پرهیز داشت، پس پیدا است که دست درازی در وجوه شرعی می کرده، و جز طبق هوای نفس و خواسته خودش به امر ما عمل نمی کرد، که خداوند بدین سبب او را در جهنم افکند، پس ما بر رفتار وی صبر کردیم تا اینکه خداوند با دعای ما عمر او را تمام ساخت و ما همواره جریان او را که از رحمت خدا بدور باشد در زمان حیاتش برای گروهی از موالیان مان باز می گفتیم، و آنان را امر کردیم که این خبر را به خواص از موالیان ما برسانند و ما از ابن هلال که از رحمت خدا دور باد و هر آنکه که از او دوری و برائت نجوید به خدا تبری می جوییم، و اسحاقی که خدای او را در سلامت بدارد و اهل بیت او را از آنچه تو را درباره این فاجر آگاه ساختیم آگاه کن و همینطور تمامی آنان که درباره ابن هلال از تو سؤال کرده یا می کنند، چه از اهالی شهر او  و چه دیگران، و هر آنکه استحقاق آگاهی یافتن در این باره را دارد، یعنی همان بحث جهاد تبیین که امروزه مطرح هست، حضرت دارد به این امر می کند، و از امر وی آگاه ساز، چراکه هیچ عذری برای احدی از موالیان ما در تشکیک نسبت بدانچه افراد مورد وثوق ما به آنان می رسانند پذیرفته نیست، یعنی این نوابی که ما مشخص کردیم اینها مورد اطمینان ما هستند، تشکیک جایز نیست، در حالی که می دانند این افراد موثق همان هایی هستند که ما سر خود را بدانان بازگو می کنیم، آنچه را در این جریان جزو اسرار بود و گفتن آن لازم بود شناساندیم و آشکار کردیم، ان شاءالله تعالی، با این وجود باز گروهی مجدداً بعد از مرگ این در دوره نیابت نایب سوم حسین بن روح باز هم می آیند و درباره این سؤال می کنند پیدا است چقدر جایگاه نزد شیعه داشته که توقیع سوم صادر می شود از امام عصر (عج) و مضمون آن این هست: خداوند جزای خیر به وی (ابن هلال) ندهد، این مرد از خدا نخواست که قلبش را بعد از هدایت دچار زیغ و انحراف نسازد، پیدا است که این دعا را دائم باید بکنیم که «رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا»، و آنچه را که خدای بدان سبب بر او منت نهاده یعنی ایمان آن را پای بر جا و ثابت و مستقر ساخته، ایمان مستقر خداوند عطا کند، و آن را مستودع و زوال ناپذیر نسازد و همانا نسبت به امر دهقان، حالا دهقان منظور عروة بن یحیی است که یک وکیل منحرف دیگری است که یک وقت دیگری درباره او هم عرض می کنم؛ و خدمات او و طول مصاحبت با امامین عسکریین آگاه هستید ولی خداوند پس از انجام آنچه کرد ایمان او را تبدیل به کفر ساخت، او هم منحرف شد و مشمول غضب امام عسکری، و او را با شتاب به سمت عذاب و نقمت برد و به وی مهلت نداد و حمد از آن خدایی است که او را شریکی نیست و درود و سلام خداوند بر محمد و آل او، سه تا توقیع درباره این احمد بن هلال صادر می شود و از موارد واقعاً عبرت آموز هست، یعنی ممکن است انسان پیشینه ای، 87 سال عمر بکند و 54 سفر حج برود، 20 سفر پیاده و نهایت امر جایگاه دو امام را درک بکند حداقل و مشمول لعن امام عصر (ع) قرار بگیرد.

مجری:

اینجا است که واقعاً ما باید از خدا طلب عاقبت بخیری را بکنیم؛ استاد وقت به پایان رسیده اگر دعای آخر برنامه را هم بفرمایید و  ان شاءالله خدا حافظی بکنیم

استاد جباری:

اللهم اجعل عاقبة امورنا خیرا، و جعلنا من خیر انصار مولانا مهدی سلام الله علیه.

مجری:

ما هم دعای آخر مان

اللهم عجل لولیک الفرج

خیلی متشکریم از شما عزیزان ان شاءالله که در هفته آینده هم در خدمت استاد جباری و شما عزیزان خواهیم بود و سؤالات تاریخی شما را از استاد خواهیم پرسید و پاسخ را خواهید گرفت، تا دیدار دیگر التماس دعا داریم و خدا نگهدار.


آینه تاریخ>

فتنه تاریخ آشوب جبهه حق صدر اسلام جنگ خندق مماشات و مدارا خوارج معاویه جنگ داخلی نهج البلاغه غیبت صغری کتاب کمال الدین مدعیان نیابت احمد بن هلال شیخ طوسی توقیع