سایر قسمت ها
آینه تاریخ - پاسخ به شبهات تاریخی

قسمت هشتاد و چهارم برنامه آینه تاریخ با کارشناسی حجت الاسلام و المسلمین دکتر جباری


دیگر قسمت ها

 

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ:22/02/1402

برنامه: آینه تاریخ

مجری:

بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام بر پیامبر اکرم و خاندان مطهر ایشان، بخصوص آقا امام زمان، سلام بر مهدی این امت و سلام بر شما منتظران حضرت حجت ابن الحسن العسکری و شبکه ای که در خدمت شما هستیم، شبکه حضرت ولی عصر (عج) هست و روز جمعه هم متعلق به آقا امام عصر هست، الحمد الله فضا و جو ما و این نکاتی که ما خدمت شما عرض کردیم ما را همچنان مهدوی کرده یک سلام و یک صلواتی هم بفرستیم برای سلامتی آقا امام عصر، اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

عزیزان بیننده برنامه آینه تاریخ به رسم جمعه شبها در خدمت شما هستیم و از محضر حضرت آقای دکتر جباری استاد حوزه و دانشگاه متخصص در مسائل تاریخ و سیره هستیم و ان شاءالله پاسخگوی سؤالات شما بینندگان خواهیم بود؛ استاد سلام وقت شما بخیر خیلی خوش آمدید.

استاد جباری:

بسم الله الرحمن الرحیم عرض سلام و ادب دارم حضور شما جناب آقای غضبانی و همینطور شما بینندگان عزیز این برنامه ان شاءالله که موفق و سربلند باشید، مؤید باشید به تأییدات الهی در همه آنات و لحظات زندگی، ان شاءالله که دنیا و آخرت ما قرین با توفیقات باشد و همراه باشیم با یاد رسول خدا و اهل بیت گرامی آن حضرت و امام عصر (عج)، باید زیاد یاد کنیم از آن بزرگوار و خود را در محضر آن بزرگوار ببینیم و همیشه خودمان را سرباز آن حضرت بدانیم و ان شاءالله که لایق سربازی آن حضرت باشیم.

مجری:

خیلی متشکریم از اینکه دعوت را پذیرفتید، تشریف آوردید وقت گذاشتید ان شاءالله بتوانیم از این فرصتی که در اختیار ما هست کمال استفاده را ببریم و از محضر شما بهرمند بشویم ان شاءالله ساعت، خوبی را هم برای بینندگان فراهم کنیم و جزو صالح اعمال ما و حضرتعالی و همچنین بینندگان ثبت بشود ان شاءالله .

استاد ماه شوال را معمولاً همینطور که نگاه می کنیم در بحث ها که وارد می شویم به نظر نمی آید مناسبت های بُلد به آنگونه که باید به چشم بیاید، مثلاً ماه های دیگر هست مثلاً ولادت های خاصی دارد، جز بحث شهادت امام صادق (ع) ولی وقتی نگاه می کنیم در کتب منابع و تقویم می بینیم نه برخی از مناسبت هایی که در این ماه هست خیلی هم مناسبت های جالبی هست، یکی از اینها بحث روز گذشته است که مناسبت آن 20 شوال هست و طبق فرموده مرحوم کلینی که باز در همین روزها شهر ری که میزبان حضرت عبدالعظیم حسنی است و بزرگداشتی در خصوص علمای شهر ری داشتند یادی از این ایشان شد ما هم در این شبکه ویژه برنامه ای داشتیم در مورد مرحوم کلینی، ایشان ذکر کرده که 20 شوال روزی است که حضرت امام کاظم (ع) دستگیر شدند و به زندان رفتند، واقعاً این هم یک مصیبت بزرگی است جای تسلیت دارد، خدمت شما باشیم ببینیم در گزارش های تاریخی چه فرمودند و چه به دست ما رسیده در این خصوص.

استاد جباری:

بسم الله الرحمن الرحیم، همانطور که اشاره فرمودید مرحوم کلینی در اواخر جلد1 کافی در همان بخش مربوط به ائمه (ع)، چند مورد درباره ولادت امام و  احیاناً شهادت و زندگی امام روایاتی را ذکر می کند؛ در باره امام کاظم در جلد1، صفحه 476، ایشان چند جمله در این ارتباط، می فرماید که امام کاظم معاصر خلفایی از بنی عباس بود از جمله هارون، بخش معظمی از دوره حیات و دوره امامت امام کاظم معاصر دوره هارون عباسی بود، حالا مشخصاً بخواهم عرض بکنم از سال حدوداً 170 تا 293، تقریباً 23 سال دوره خلافت هارون بود که از این 23 سال  13 سال را امام کاظم(ع) معاصر هارون بود که بعد خود هارون عامل شهادت امام کاظم شد در سال183 و دارد که

«حَمَلَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ- لِعَشْرِ لَيَالٍ بَقِينَ مِنْ شَوَّالٍ»

الکافی، ج1، ص 476

هارون امام را از مدینه دستگیر کرد و دستور حمل امام را داد به  سمت بصره که در روایت آمده، مرحوم شیخ صدوق هم در عیون اخبار الرضا (ع) جلد1، ص 230 حدیث 92 آنجا هم یک بیانی دارد که همین را  تأیید میکند، دارد که

«اخذ ابوالحسن الکاظم قبل یوم النفر بخمسین یوم»

عیون اخبار الرضا، ج1، ص 230، ح 92

50 روز قبل از یوم النفر که حاجی ها می روند به سمت عرفات دستگیر شد که تطبیق می کند با همین 20 شوال، البته درباره یوم النفر بعد ازت بازگشت از منا هست منتهی تطبیق می کند به همین 20 شوال، این اصل مسئله که به لحاظ تاریخی ثابت هست که روز 20 شوال روز کوچاندن و دستگیر کردن و فرستادن امام (ع) به بصره است، در دیگر منابع مثل ارشاد مرحوم شیخ مفید، تاریخ طبری، در تاریخ یعقوبی و امثال اینها توضیحاتی درباره این مسئله هست از جمله اینکه در همین تاریخ طبری و تاریخ یعقوبی و همینطور باز در اصول کافی دارد که هارون گویا نذر کرده بود که حج انجام بدهد یا عمره، چرا؟ چون در درگیری که با ولید تغلبی که یکی از خوارج بود پیروز شده بود لذا عمره انجام داد در ماه رمضان سال 179 که همان سال دستگیری امام کاظم (ع) هست عمره انجام داد و از مکه عازم مدینه شد بعد از انجام عمره در شوال آمد به مدینه و آنجا اشراف آمدند به استقبال  هارون از جمله امام کاظم (ع) هم همینطور و شب که شد، دارد

«لیلاً مضی الرشید الی المسجد»

آمد به  مسجد النبی

كامل الزيارات، النص، ص: 19

و رفت نزد  قبر پیامبر (ص) و امام کاظم هم در مسجد بود، آنجا حضور داشت و همراه هارون هم دو تا از کار گزارانش بودند، عیسی بن جعفر که از نواده های منصور عباسی بود و همینطور جعفر بن یحیی عباسی منتهی یک به یک رفتند نزد قبر پیغمبر و سلام کردند، البته دارد که هارون اول به امام کاظم گفت «تقدم» امام «فأبی» ابا کرد امام، هارون خودش رفت نزد قبر پیامبر و سلام هارون به قبر پیامبر اینطور بود

السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا ابن عم

ای پسر عمو سلام

چون پیامبر اکرم با جد شان عباس، عباس عموی پیامبر است، می خواست بگوید که ما چنین نسبتی با پیامبر داریم

«مُفْتَخِراً بِذَلِك‏»

افتخار می کرد

به این تعبیر «یا ابن عم» و همانطور آن دو تا هم رفتند و سلام کردند و بعد نوبت امام کاظم (ع) شد، حضرت رفتند جلو عرض کردند به محضر پیامبر که

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَه‏»

سلام بر تو ای پدر جان

اب خطاب کردند

«أَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي اصْطَفَاكَ وَ اجْتَبَاكَ وَ هَدَاكَ وَ هَدَى بِكَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْك‏»

من طلب می کنم از خدایی که تو را برگزید و هدایت کرد و به وسیله تو مردم را هدایت کرد که بر تو درود بفرستد خداوند متعال

و حضرت اینطور سلام کرد، و اینجا دارد که هارون رو کرد به آن عیسی بن جعفر عباسی گفت که

«سَمِعْتَ مَا قَال‏»

شنیدی چطور سلام کرد به پیامبر

«قَالَ نَعَم‏»

هارون گفت

«أَشْهَدُ أَنَّهُ أَبُوهُ حَقّا»

من شهادت می دهم که پیامبر واقعاً پدر او است و جد او است،

این در یک نقل است و در نقل ارشاد و کافی، اینکه عرض کردم در کامل الزیارات بود که هارون گفت

«أَشْهَدُ أَنَّهُ أَبُوهُ حَقّا»

در نقل ارشاد مرحوم شیخ مفید و نقل کتاب شریف کافی و همینطور باز در کامل الزیارات هم باز نقل دیگری هست که وقتی که امام این چنین سلام گفت

«ْ فَتَغَيَّرَ وَجْهُ الرَّشِيدِ وَ تَبَيَّنَ الْغَيْظُ فِيهِ»

الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص: 234

رنگ هارون پرید و  متغیر شد، غیظ و غضب در او آشکار شد، گویا چنین برداشت کرد که امام کاظم می خواهد بفرماید که تو داری به پسر عمو بودن با پیامبر افتخار می کنی، ما که نسل و نواده و اولاد او هستیم، این را می خواهد به رخ هارون بکشد این مسئله را، و این یک گزارش هست، در نقل دیگری هست که وزیر هارون یحیی برمکی، یحیی بن خالد برمکی، وقتی که هارون رفت نزد قبر پیامبر کنار هارون بود شنید که هارون خطاب می کند به پیامبر که

«بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي أَعْتَذِرُ إِلَيْك‏»

من عذر خواهی می کنم از یک تصمیمی که گرفتم

عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏1، ص: 73

«فَإِنِّي أُرِيدُ أَنْ آخُذَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ فَأَحْبِسَهُ»

قصد کردم که موسی بن جعفر را حبس کنم

«لِأَنِّي قَدْ خَشِيتُ أَنْ يُلْقِيَ بَيْنَ أُمَّتِكَ حَرْباً»

می ترسم که در میان امت تو ایجاد جنگ بکند

«تُسْفَكُ فِيهَا دِمَاؤُهُمْ»

خونها ریخته شود

و این یحیی بن خالد برمکی وقتی که بر می گردد از کنار هارون از نزد قبر پیامبر به یعقوب بن داوود نامی که آنجا بوده به او خبر می دهد، می گوید هارون یک چنین چیزی را نزد قبر پیامبر گفت و من گمان می کنم که موسی بن جعفر را فردا خواهد گرفت و دستگیر خواهد کرد، همینطور هم شد فردای آن روز که در واقع طبق نقل مرحوم کلینی همین 20 شوال و این جریان مثلاً در 19 اتفاق افتاده یا شب 20 اتفاق افتاده، که در 20 دارد که هارون

«فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ أَرْسَلَ إِلَيْهِ الْفَضْلَ بْنَ الرَّبِيعِ الحاجب»

حاجب و دربان یا کار راه انداز او فضل بن ربیع فرستاد نزد او

«أن یقبض الکاظم و یحبسه»

امام کاظم را باید بگیری و حبس بکنی

او هم رفت و یا نیرو فرستاد

«فوجده فی المسجد»

امام (ع) در مسجد بودند

«قَائِمٌ يُصَلِّي فِي مَقَامِ رَسُولِ اللَّهِ ص‏»

مقام رسول الله شاید در محراب پیامبر باشد یا در روضه باشد به هر حال آنجا مشغول نماز بود امام که

«فَأَمَرَ بِالْقَبْضِ عَلَيْهِ وَ حَبْسِه‏»

فضل بن ربیع دستور داد که امام را بگیرند

در حین نماز، یعنی نماز امام را هم قطع کردند

«فقبض علیه و هو عند رأس النبی (ص) قائماً»

عند رأس النبی پیدا است که نزدیک قبر پیامبر ایستاده بود در سمت بالاسر و مشغول نماز بود

«قطعة صلاته علیه»

نماز را قطع کردند

با این وضعیت امام را گرفتند

«فأخذ و هو یقول لرسول الله یا رسول الله إلیک أشكو ما ألقى‏»

از آنچه که دارند با من می کنند و من می بینم به تو شکایت می کنم

«و بکی»

حضرت گریست

زمانی که این جملات را خطاب را به قبر پیامبر می فرمود

«فبکی الناس لبکاء»

مردم را هم به گریه انداخت این گریه حضرت

«و ضجوا»

صدای ضجه بلند شد

«حتی اوقف بین یدی الرشید»

امام را برندند مقابل هارون

«فحتاه و شَتَمَهُ»

شروع کرد به شتم و فحاشی به امام

آن احترامات به ظاهر کجا و این کار کجا، و بعد هم دستور داد که دو تا قافله، دو تا قبه یا کجاوه آماده کنند، یکی از آنها عازم بصره دیگری عازم کوفه، آن که عازم بصره بود امام در واقع در آنجا بود در آن کجاوه بود که عازم بصره بود حصان سروی نامی را مأموریت داد که وقتی شب شد و تاریک شد امام کاظم را به سمت بصره حرکت بده و تسلیم کن امام را، تحویل عیسی بن جعفر عباسی بده که والی هارون در بصره بود، همین عیسی بن جعفری که همراه هارون بود طبیعتاً شاید این زودتر رفته بصره یا بنا شد که در نزد او باشد

مجری:

این دومی را برای چه گذاشته بودند؟

استاد جباری:

برای اینکه مردم دنبال او می آیند، که مردم تصور کنند که امام به کوفه برود که احیاناً وسط راه کسانی در دفاع از امام حرکتی انجام ندهند، و دارد که

«ثم لمّا سار النهار»

وقتی روز شد

«وجه مع القبة الاخری»

آن قبه دیگر را

«بجماعة علانیة»

با یک گروهی آشکارا به کوفه

«لیعمی علی الناس أمره»

برای اینکه بر مردم مشخص نشود امام در کجا محبوس هست

آن رفت به سمت کوفه، آن که در روز رفت و آن که در شب رفت، رفت به سمت بصره، و این هم یک گزارش. یک گزارشی مرحوم شیخ صدوق دارد در عیون اخبار الرضا (ع)، جلد1، حدیث 25، باب11 از فردی به نام عبدالله بن مرحوم، او می گوید من در بصره بودم از بصره خارج شدم داشتم به سمت مدینه می رفتم در مسیر امام کاظم را دیدم که او را می بردند به سمت بصره و امام فرستاد  نزد من و من را فرا خواند، من رفتم خدمت امام

«فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ فَدَفَعَ إِلَيَّ كُتُباً أُوصِلَهَا إِلَى ابْنِي عَلِيٍّ بِالْمَدِينَةِ»

نامه هایی را

عیون اخبار الرضا (ع)، ج1، ح 25، باب11

پیدا است که امام را آنچنان گرفتند، که حتی فرصت نکرده امام منزل برود خداحافظی بکند، آنقدر سریع امام را آوردند که فرصت نشده امام وصایایی را برای فرزند شان امام رضا (ع) بدهد، لذا در مسیر امام نامه ها و توصیه هایی را می نویسد و اینها را میدهد به همین فرد، که پیدا است از شیعیان حضرت قاعدتاً بوده مورد اعتماد بوده و می گوید این را ببر مدینه و تحویل فرزندم علی بده و فرمود که

فَإِنَّهُ وَصِيِّي وَ خَيْرُ بَنِيَّ وَ القائم بِأَمْرِي»

علی بن موسی الرضا وصی من هست و امام بعد از من هست و بهترین پسرانم هست

از آن 18-19 پسری که حضرت داشت، امام فرمود که «خَيْرُ بَنِيَّ»، و بعدش هم که امام برده می شود به بصره و در خانه همین عیسی بن جعفر در یکی از

«بیت من بیوت المجلس الذی کان یجلس فیه»

در آن مجلس و جایی که آنجا می نشست و مراجعات داشت در یک بیت و اتاقی از اتاقهای آنجا امام را حبس می کند و قفل می زند بر در

«اقفل علیه فکان لا یفتح علیه الباب الّا لطعام او لطهور»

یا برای غذا یا برای تجدید وضو در را باز می کردند

و الّا امام در آنجا، در آن اتاق در بسته حبس بود و یک جمله ای هست در عیون اخبار الرضا، مرحوم صدوق نقل می کند، جلد1، صفحه 230، حدیث 92 که در این یک سالی که یک سال طول کشید حبس امام در بصره در آن یک سالی که امام در آنجا بود

«کان یسمع من ضروب الفواحش و المناکیر مالم یکن یخطر بباله»

عیون اخبار الرضا، صدوق، ج1، ص230، 92

پیدا است که این در آن خانه لهو و لعب داشت و بزن و بکوب و رقص و از این چیزهایی که آزار دهنده بود برای امام، یعنی امام را آزار می داد هم از جهت جسمی که در حبس و هم از جهت روحی در آن منزل اینگونه صداها بلند بود و امام ناچار بود که در یک چنین فضایی به سر ببرد، آزار های روحی متوجه امام (ع) بود، و بعد از یک سال بود که همین عیسی بن جعفر منصوب به هارون می نویسد که من هرچه که  گوش دادم

«إنی قد اجتهدت عن آخذ علیه حجتاً»

گوش بدهم ببینم یک وقت نفرین به من می کند به تو می کند و حجت و یا یک دلیلی و یک سندی علیه موسی بن جعفر پیدا بکنم

«فَما اقدرُ علی ذالک»

موفق نشدم

«حتی إنی أتسمع علیه اذا دعی لاله یدعوا علی او علیک فما أمسعه یدعوا إلّا لنفسه»

می بینم که فقط دعا برای خودش می کند و رحمت و مغفرت از خداوند می خواهد،

چون چنین است

«فَخُذهُ مِنّی»

این را از من تحویل بگیر

و بده تحویل آن کسی که خودت می خواهی

«و إلّا خلیت سبیلا»

من آزادش می کنم

من دیگر نمی توانم چنین کسی را در حبس نگه دارم، بعد در روایت هست که این عیسی بن جعفر یک جاسوس هایی گذاشته بود می شنیدند امام در دعایش اینطور می فرمود

«اللهم انک تعلم انی کنت اسئلک ان تفرغنی لعبادتک»

خدایا تو می دانی من از تو می خواستم یک فرصت فراغتی برای عبادت خود به من بدهی

«و قد فعلت»

 این فرصت را برای من فراهم کردی

«اللهم فلک الحمد»

شکر الهی می کند، یعنی این بحث شیفتگی امام به عبادت واقعاً درس آموز هست که ما جا دارد لاأقل یک نشانه و شباهتی به ائمه (ع) داشته باشیم در محبت عبادت در لذت عبادت و حداقل سعی کنیم یا دعا کنیم که خداوند به ما بچشاند یک شمه ای از آنچه که ائمه (ع) می چشیدند؛ و بعد این نامه را که می نویسد به هارون، هارون دستور می دهد که امام را منتقل به بغداد بکنند، کسی را فرستاد که تحویل بگیرد امام را و فضل بن ربیع را در بغداد مأمور کرد که امام را در آنجا حبس بکند که 3 سال هم، از سال180 تا 183، امام در بغداد بود، و هرچه می گذشت سخت تر می شد تا می رسد به آن حبس سندی بن شاهک که دیگر خیلی سخت گذشت بر امام تا به شهادت حضرت انجامید.

مجری:

استاد ما هرچه داریم از شما داریم یاد می گیریم، و اگر هم عرضی داریم در واقع به گونه ای درس پس دادن هست، هم برای شما مشخص هست هم برای بیننده ها، در خصوص اینکه فرمودید حضرت امام کاظم (ع) را آن گونه جلوی مردم دستگیر می کنند و می برند، شما باز قبلاً هم برای ما این درس ها را داده اید، چه جو اختناقی داشته زمان هارون که جلوی مردم علنی خیلی راحت مثل امام کاظم را دستگیر می کنند می برند و کسی هم نمی تواند حرکتی بکند

استاد جباری:

و حتی اجازه تمام کردن نماز را هم به حضرت نمی دهند

مجری:

بله این خودش آن جو مختنق است، و اینکه اصلاً هارون را در یک جایی من از شما شنیدم مرگش بیشتر از 44 سال عمر نکرده، یعنی 44 سالی که این عمر کرده همچین شقاوتی یک انسان ممکن است داشته باشد، این خیلی واقعه عجیب و غریبی است.

استاد آن قضیه مناظره ای که حضرت امام کاظم (ع) با هارون داشت که فرض کنید اگر پیامبر الآن بیاید خواستگاری کند دختر تو را یا دختر من را این هم در همان مناظره هست یا ممکن است در سفر دیگری باشد این اتفاق

استاد جباری:

در اینجا نقل نشده گویا در سفر دیگری بوده که امام (ع) می گوید که چطور تو اب صدا می کنی

مجری:

اگر می شود یک خلاصه ای هم بگویید از این ماجرا

استاد جباری:

بله امام با همان عنوان یا أب خطاب می کند به پیامبر (ص) و هارون تعجب می کند که چطور، و همین استدلال که فرمودید عنوان می کند که اگر پیامبر بیاید به خواستگاری دختر تو می دهی، گفت بله افتخار هم می کنم، فرمود اما من نمی توانم بدهم چون اینها دختر پیامبر محسوب می شوند، فرزندان پیامبر محسوب می شوند

مجری:

خیلی متشکریم جناب آقای استاد جباری. بحث رد شمس را هفته گذشته یک اشاره ای داشتید که واقعی هست در همین اواسط شوال که مناسبت آن از نظر ایام گذشته؛ رد شمس را برخی منکر می شوند البته الحمد الله از نظر علمی پژوهش هایی شده و حتی مستند هایی درست شده با برخی از دانشمندان، کسانی که در ژئوفیزیک و در بحث سیارات کار می کنند این بحث ها مطرح شده و خیلی مستند های خوبی هم پخش شده، این رد شمس را می شود بفرمایید در گزارش های تاریخی به چه ترتیبی هست ما الآن خیلی شواهد داریم برای  اوصیا و انبیاء گذشته حتی رخ داده این قضیه

استاد جباری:

بله یک توضیحی دارد این قضیه رد شمس از نگاه اهل سنت و بیان مرحوم علامه امینی در الغدیر، جلد3 که اگر وارد شوم یک مقدار زمان می برد

مجری:

این بحث رد شمس خیلی بحث شیرین و مهمی هم هست، پس بهرمند بشویم در خصوص رد شمس و این معجزه ای که واقعاً یک معجزه جالبی است که در خصوص امیرالمؤمنین دوبار رخ داده یک بار آن در ماه شوال و نیمه ماه شوال بوده است

استاد جباری:

بله، حالا قبل از اینکه وارد بحث رد شمس بشوم من یک اشاره ای بکنم که یوم النفری که عرض کردم در بیان مرحوم صدوق که 50 روز قبل از یوم النفر امام کاظم را هارون حبس کرد، یوم النفر برای روز 12 ذی الحجه هست که حاجی ها نفر و کوچ می کنند از منی به سمت مکه بعد از اعمال منی

مجری:

همان مستحبی که بعد از عید قربان دوباره می روند به منی

استاد جباری:

یعنی عید قربان در منی هستند روز دهم، روز یازدهم، ایام تشریق و روز دوازدهم ظهر می توانند از منی خارج شوند به سمت مکه، که در مکه اعمال مکه را انجام بدهند نفر و کوچ کردن از منی هست به سمت مکه بعد از تمامی اعمال مواقف عرفات و مشعر و منی که خواستم باز یک مقدار روشن تر توضیح بدهم که احساس کردم آنجا مطلب روشن نشد

مجری:

بله مطلبی که فرمودید خیلی مطلب مهمی هم هست

استاد جباری:

در ارتباط با مسئله رد الشمس برخی از متعصبین از اینهایی که اتباع ابن تیمیه یا جلوتر از ابن تیمیه حتی ابن حزم در قرن5 و بعد ابن تیمیه و ابن کثیر این متعصبین، جز این 3-4 نفر که اینها رفتند به سمت انکار چون فضیلت بزرگی است برای امیرالمؤمنین اما عمده علمای اهل سنت حتی مستقلاً در این مورد کتاب نوشتند یا جریان را نقل کردند در کتاب های شان، من کتاب شریف الغدیر را آوردم، جلد3، از صفحه 126، مرحوم علامه امینی وارد بحث حدیث رد شمس می شود و نمونه های جالبی را می آورد و اصلاً سبب اینکه ایشان وارد بحث رد شمس می شود این جمله ابن حزم هست، ابن حزم آندلسی یکی از متعصبین از علمای اهل سنت بوده و در آن کتاب الفصل في الملل والأهواء والنحل در آنجا یک بیان بی ادبانه ای دارد در ارتباط با متکلمین شیعه و به تعبیر خودش روافض، آنجا بحث اعتقاد به بحث رد شمس را در حد خرافات می داند

«قال رافضه وَلَا يَخْتَلِفُونَ فِي ‌إِن ‌الشَّمْس ‌ردَّتْ على عَليّ بن أبي طَالب مرَّتَيْنِ أفيكون فِي صفاقة الْوَجْه وصلابة الخد وَعدم الْحيَاء والجرأة على الْكَذِب»

الفصل في الملل والأهواء والنحل ۴/ ۱۳۹

می گوید چقدر جرات بر دروغ و اینها دارند، چیزهایی که لایق خودش هست اینجا نسبت می دهد و این موجب می شود که مرحوم علامه امینی می فرماید که

«إنّ حدیث ردّ الشمس أخرجه جمع من الحفّاظ الأثبات بأسانید جمّة ، صحّح جمع من مهرة الفنِّ بعضها»

الغدیر، علامه امینی، ج3، ص 126

تعداد معتنابهی  از حفاظ محدثان اهل سنت احادیث جریان رد شمس را نقل کردند که تعدادی از آنها قائل به صحت این احادیث هستند، صحت سندی، بعضی به حُسن و حَسن بودن این احادیث و بعضی از آنها هم

«وشدّد جمع منهم النکیر على من غمز فیه وضعّفه»

و بعضی از آنها هم آمدند حمله کردند هجمه کردند به کسان معدودی که اسامی آنها را هم می آورد که اینها تضعیف کردند احادیث رد شمس را و قائل نیستند

«وهم الأبناء الأربعة»

این چهار نفر هستند

«حملة الروح الاُمویّة»

اینهایی که این روح اموی درون شان و در کالبد شان هست

«الخبیثة»

و آنها یکی شان ابن حزم هست، دیگری ابن جوزی هست، سومی ابن تیمیه هست، چهارمی ابن کثیر شاگرد ابن تیمیه هست، به این چهار نفر می خورد دیگر اصلاً بنای بر این دارند که فضا را منکر شوند و بغض حضرت امیر را دارند و می گوید

«وجاء آخرون من الأعلام وقد عظم علیهم الخطب بإنکار هذه المأثرة النبویّة ، والمکرمة العلویّة الثابتة ، فأفردوها بالتألیف»

تعدادی از علمای اهل سنت تألیفات مستقل دارند درباره حدیث رد شمس

«وجمعوا فیه طرقها وأسانیدها فمنهم»

ایشان شروع می کند تعدادی از آنها را نام می برد که حالا من دیگر اسم نمی برم، تعداد 9 نفر را که آخرین آنها سیوطی هست، قبلش ابو عبدالله محمد بن یوسف دمشقی صالحی ترمزی ابن جوزی

مجری:

این 9 نفر کاملاً این قضیه را

استاد جباری:

مستقلاً کتاب برایش نوشتند

مجری:

بعد همه شان هم تأیید کردند؟

استاد جباری:

بله، شاذان فضیلی، ابو الفتح محمد بن حسین ازدی موصلی، ابو القاسم حاکم بن حداد حسکانی نیشابوری آن حاکم معروف، و همینطور چند نفر دیگر، این 9 نفر کتاب مستقل نوشتند، بعد ایشان وارد می شود کسانی که در کتاب های شان این جریان را نقل کردند از علمای اهل سنت، تعداد معتنابهی از اینها هست، تعدادش را من فقط عرض کنم که حدود 43 نفر اسامی شان را و دیدگاه شان را نسبت به حدیث رد شمس می آورند، 43 نفر از علمای اهل سنت اینها در آثار شان این حدیث را نقل کردند، 9 نفر هم مستقلاً کتاب نوشته اند، بعد در صفحه 140 ایشان وارد می شود، جریان را نقل می کند، حالا راویان این حدیث متعدد هستند، مرحوم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در این کتاب شریف الصحیح من سیرة النبی أعظم (ص)، جلد19، جلد 19 جریان بعد از فتح خیبر هست، یعنی جلد 18 فتح خیبر هست، در جلد 19 در همان اوایل جریان رد شمس را نقل می کند، چون در بسیاری از روایات جریان رد شمس در بازگشت از خیبر نقل شده، بعد خود ایشان می فرماید که از روایات استفاده می شود که مکرر برای امیرالمؤمنین رد شمس اتفاق افتاده، ولی قدر متیقن همین در بازگشت از خیبر هست، و راویان را ایشان در صفحه 25 جلد 19، می گوید راویان این حدیث رد شمس و حدود 2 صفحه ایشان آدرس ها را فقط ذکر می کند، یکی خود امیرالمؤمنین هست، از خود امیرالمؤمنین نقل شده، از امام حسین نقل شده، از اسماء بنت عمیس، آن بانوی بزرگوار مقبول نزد پیامبر (ص)، بانوی فهیمه و عالمه ای بوده، یعنی عاقله بوده به این تعبیر بهتر است و ایشان یکی از راویان هست، خود ابوهریره از راویان حدیث رد شمس هست، ابوذر از راویان هست، ام هانی خواهر امیرالمؤمنین از روات هست، شخصی به نام عبد خیر از روات است، ام سلمه همسر گرامی پیامبر، جابر بن عبدالله انصاری، ابو سعید خدری، و خود جناب سلمان، انس بن مالک، ابورافع غلام پیامبر (ص) اینها روات حدیث رد شمس هستند

«و هذا الحدیث متواتر»

تعبیر تواتر بکار می برد علامه جعفر مرتضی، و همان نکته ای که مرحوم علامه امینی دارند

«و قد صححه و حسّنه عددٌ من الحفاظ»

تعدادی از حافظان حدیث و از بزرگان هم تصحیح کردند هم حدیث را حسن دانستند

این از جهت سند و جایگاه آن نزد علمای اهل سنت، اما خود جریان چه بوده، اجمال آن را عرض می کنم که در بازگشت از خیبر در یک منزلی که آنجا پیامبر اکرم (ص) امیرالمؤمنین را برای مأموریتی فرستاد در منزل صهبا نزدیک خیبر، برای مأموریتی فرستاد، خب نماز ظهر را سر وقت خوانده بودند، نماز عصر امیرالمؤمنین مانده بود مثلاً چه بسا درک نکرده آن جماعت پیامبر را در نماز عصر وقتی که برگشت پیامبر نماز عصر را خوانده بود و حالت دریافت وحی به پیامبر اکرم دست داد سر مبارک را بر زانو و پای امیرالمؤمنین گذاشت و مدهوش شد، من خوب است این توضیح را در پرانتز عرض بکنم که حالات دریافت وحی پیامبر دو گونه بوده، در برخی از حالات اینطور نبوده که حضرت مدهوش شود، عرق بکند، از حال برود، یک حالت ثقل و سنگینی به حضرت دست بدهد، چه زمانی بوده؟ طبق روایت دارم عرض می کنم، طبق روایتی از امام صادق (ع) که فکر کنم زراره هست سؤال می کند که

«یابن رسول الله الغشیة التی کانت تصیب رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حین نزل علیه الوحی» یا «حین کان ینزل علیه الوحی»

آن حالت غشوه مانند، مدهوشی که به پیامبر دست می داد هنگام نزول وحی، آن چه بوده؟

امام صادق (ع) می فرماید که

«ذاک إذا لم یکن بینه و بین الله أحد»

هنگامی که خداوند تجلی می کرد بر پیامبر و هیچ واسطه ای بین پیامبر و خدا نبود مستقیماً خداوند وحی را القاء می کرد به روح مبارک پیامبر اکرم آنجا دارد که به پیامبر یک حالت سنگی دست می داد، که در روایات هست خود پیامبر می فرماید که در این حالت گویا وجود من می خواهد از هم فرو بپاشد، و بانگ جرسی را احساس می کنم در هنگام آغاز چنین وحی و عرق سردی بر پیشانی پیامبر می نشست و بعد به حال طبیعی بر می گشت و آیات را تلاوت می کرد، اما آن حالاتی که جبرائیل وحی را بر حضرت نازل می کرد یا متمثل می شد مقابل حضرت یا بر روح حضرت القاء می کرد وحی را آنجا این حالت به حضرت دست نمی داد، یعنی دو گونه گزارش شده حالات دریافت وحی، اینجا ظاهراً از آن گونه اول هست که پیامبر مدهوش می شود و سرش در دامان امیرالمؤمنین هست وقتی که به حال طبیعی بر می گردد به امیرالمؤمنین می فرماید که نماز عصر خود را خواندی، عرض می کند که خیر من نخواستم که سر شما را بلند کنم از روی زانوی خود، و مثلاً بیدار کنم به تعبیر ما، لذا پیامبر اکرم (ص) دعا می کند که خداوندا اگر می دانی که علی در راه طاعت تو نمازش تأخیر افتاده و متعرض بیدار کردن من نشد خورشید را برگردان که علی بتواند در وقت فضیلتش نماز را بخواند، این را هم عرض بکنم طبق روایات خورشید غروب نکرد که نماز حضرت قضا شود بلکه «کادت عن تغرب» دارد نزدیک بود که غروب بکند، در بعضی روایات هم دارد که امیر المؤمنین به اشاره نماز را خواند در همان حال اما، پیامبر خواست که مجدداً نماز را در وقت فضیلت و در حالت عادی بخواند، خورشید برگشت به میان آسمان و بعد از اینکه امیرالمؤمنین نماز عصر شان را خواندند خورشید دوباره به سمت غروب کردن رفت، این جریانی است که این سندش بود که عرض کردم که از جهت سند اقرار به تواتر کردند بزرگان اهل سنت هم کتاب نوشتند درباره آن هم نقل کردند، نزدیک 50 نفر از علمای اهل سنت نقل کردند جریان را و لذا تشکیکاتی که چه پیشتر کسانی از افراد مریض القلبی مثل ابن تیمیه و اینها وارد کردند قابل اعتنا نیست و چه آنچه که امروزه بعضاً دیده می شود بعضی از روشنفکران ما، و استبعاداتی که می کنند که بله اگر رد شمس اتفاق افتاده بود خب مردم چطور متوجه نشدند، شما چه می دانید مردم متوجه نشدند، شاید شدند و نقل نشده، اصلاً بنا بر انکار فضائل امیرالمؤمنین (ع) بوده، مدت مدیدی امیرالمؤمنین سب می شد بر منابر آن وقت چه رسد به اینکه بخواهند چنین فضائلی را نقل بکنند، بنا بر کتمان فضائل بوده؛ نکته دوم اینکه بسیاری از وقت ها تحولاتی در آسمان رخ می دهد، ابر سیاهی می آید و می رود و اصلاً متوجه نمی شویم که خورشید چگونه آمد و چگونه رفت، و توجهی به آسمان وجود ندارد خیلی وقت ها که و ممکن است در جاهایی ابر بوده اصلاً متوجه نشدند، اینها نکاتی است که در پاسخ و رفع استبعاد مطرح کردند

مجری:

حالا خصوصاً گزارش هایی که ما داریم در کتاب های مقدس هم ما داریم در مورد یوشع بن نون چندین بار رخ داده، یعنی مثال های زیادی می شود برایش نقل کرد

استاد جباری:

هم در عهد عتیق آمده، درباره یوشع بن نون وصی حضرت موسی که در حال جنگ بودند از این جنگ های بنی اسرائیل که این از خداوند طلب می کند که خورشید برگردد که اینها در روز و راحت بتوانند با دشمن بجنگند، و درباره حضرت داوود و سلیمان (ع) آمده که در روایات جریانش هست

مجری:

از نظر امکانی به هیچ عنوان قابل انکار نیست، در قرآن کریم نمونه هایش را داریم و رخ داده.

تماسی داریم از آقای جوکار از داراب ان شاءالله خدمت ایشان باشیم سؤال شان را بشنویم و در خدمت شما باشیم، سلام علیکم آقای جوکار عزیز

بیننده:

سلام خدمت شما و کارشناس محترم، سؤال من این است که الآن خیلی شبهه می کنند می گویند همانطور که عمر نگذاشت پیامبر وصیت خود را بنویسد، حضرت علی هم در جنگ حدیبیه دستور پیامبر را اجرا نکرد، هم این سؤال را من می خواهم از جناب آقای جباری جواب بدهند هم فواید صلح حدیبیه و هم اینکه حضرت علی کوفه را مرکز خلافت قرار دادند آیا آن موقع مخالفتی بود، چون می گویند خیلی ها گفتند اینجا مناسب نیست، حضرت علی حالا من نمی دانم بر اساس چه چیزی آنها را توجیه کرد و آنجا را انتخاب کرد، اگر اینها را کارشناس توضیح بدهند من ممنون می شوم، ان شاءالله موفق باشید خدا خیر تان بدهد

مجری:

ممنون از تماسی که گرفتید و سؤالی که مطرح کردید، فکر می کنم هر کدام از این سؤال ها خودش فرصت زیادی می خواهد

استاد جباری:

بله، سؤال اول که اشاره فرمودند این را مرحوم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در همین الصحیح من سیرة نبی الأعظم (ص) متعرض شدند و پاسخ گفتند، اصلاً قابل قیاس نیست، یک وقت هست که رسول خدا طلب می کند یک امری را کسی می آید صریحاً مخالفت می کند و پیامبر را می آزارد، مخالفت صریح می کند، پیامبر می فرماید که نوشت افزار بیاورید من برای شما وصیتی بنویسم که هرگز گمراه نشوید، مشخص هست چه می خواهد بنویسد، و او می گوید که «غلب علیه الوجع، یا لیهجر» توهین می کند و پیامبر را می آزارد در حدی که پیامبر می گوید «قوموا عنی» بلند شوید بروید بیرون دیگر نیازی نیست اینجا باشید، چون اگر پیامبر با اصرار می نوشت هم اینها بعد می گفتند در حال حزیان گویی نعوذبالله نوشته، چه می نوشت چه نمی نوشت فرقی نمی کرد، اینها که این همه جرات کردند که  حضرت را متهم به هذیان گویی کنند نوشته را هم همینطور منکر می شدند، اما آنچه که امیرالمؤمنین (ع) انجام داد نشان فضیلت حضرت هست در اوج ادب هست، چرا حضرت اینطور کرد؟ نه از باب مخالفت با پیامبر نعوذبالله، بلکه از این جهت که یا رسول الله من آنچنان عظمت و شأن و احترامی برای شما قائل هستم که دستم نمی رود که رسول الله را از مقابل نام شما بتوانم حذف بکنم، مثل اینکه شما با یک بزرگی همراه هستید، شما تعارف می کنید که شما بفرمایید او می گوید نه تو برو، شما امتثالاً لأمر او می روی و جلوتر وارد می شوی برای ادب و برای امتثال، اینجا هم همینطور امیرالمؤمنین برای ادب و تکریم نام پیامبر اکرم خودش اقدام نمی کند، در آخر پیامبر اکرم می فرماید که انجام بده، یعنی خلاف ادب نیست امتثال امر من هست و رسول الله را ناچار می شود پاک بکند، اینها کاملاً مشخص است از باب الغریق یتشبث بکل حشیش، می آیند می گردند که در آن لغزش هایی که در خلفا اتفاق افتاده شبیه آن را شبیه یابی بکنند درباره سیره امیرالمؤمنین در حالی که اگر در همین مسئله تأملی شود نقض غرض شان می شود در واقع مشخص می شود امیرالمؤمنین در اوج اظهار احترام به پیامبر اسلام (ص) این کار را انجام داده.

مجری:

بعد فوائد صلح حدیبیه را خواستند که فکر کنم خیلی طولانی باشد

استاد جباری:

بله اجمالاً یک امتیاز و یک بردی بود برای رسول خدا (ص) به جهت اینکه قرآن آمد صحه گذاشت بر این برد، بلا فاصله بعد از حرکت در حالی که امثال عمر تصور می کردند که این سازش بود کوتاه آمدن بود و اعتراض می کردند به پیامبر سوره فتح نازل شد

«إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا»

فتح/1

مجری:

این صلح را به عنوان یک فتح عظیم

استاد جباری:

ظاهر بین ها تصور نمی کردند چنین باشد اما حدود 2 سال تقریباً یا کمتر از 2 سال نگذشته بود که فتح مکه به واسطه همین پیمان اتفاق افتاد، یعنی آدم یک حکومتی یک کار گزاری پیمان و مذاکره هم که می کند خوب است که این چنین مذاکره کند، مثل پیامبر که موادی در آن گنجاند که قریش نقض کردند، پیامبر بلافاصله آنها را مجازات کرد، نه مثل برخی از مذاکره کننده های ما که متأسفانه به گونه ای عمل می کردند که دشمن پیروز بود در آن مذاکرات، و این هم نکته دوم.

مجری:

و بحث سوم شد در مورد انتقال مرکز حکومت از مدینه به کوفه توسط امیرالمؤمنین (ع)

استاد جباری:

بله یک اقدام سیاسی عاقلانه ای بود که امیرالمؤمنین (ع) انجام داد، نه در آن حدی که بیننده گرامی فرمودند که خیلی مخالف بودند، اما کسانی تصور می کردند که امیرالمؤمنین باید برگردد به مدینه که محل خلافت خلفای سه گانه بوده، امیرالمؤمنین برای اولین بار مرکز خلافت را تغییر می دهد از مدینه از این جهت کسانی شاید مخالف بودند، چون خلاف سیره خلفای پیشین تصور می کردند، امیرالمؤمنین فرمودند دلیل این کار را

«إن الأموال و الرجال بالعراق»

اموال و رجال، یعنی هم از جهت زمین های اقتصادی عراق یک جای خوبی است، الآن هم همینطور است هم از جهت نفت هم از جهت زراعت و کشتزار و امثال اینها آن زمان هم زراعت های خوبی در عراق می شد، زمین های حاصل خیزی وجود داشت بخصوص در کوفه حیره و اینها که اصلاً جزیرة العرب عراق را عرض سواد نامیدند برای این جهت بود، از جزیرة العرب خشک وارد عراق که شدند از دور این سر سبزی ها را سیاه دیدند لذا عرض سواد نامیدند این از یک جهت، و رود دجله و فرات و امثال اینها آنجا بود، و دوم رجال، یعنی نیروهای نظامی از زمان ابوبکر و بیشتر عمر که عراق فتح شد و کوفه ساخته شد در سال حدود 16-17 هجری آنجا دیگر مرکز و پایگاه بود برای نیروهای نظامی که به سمت فتح ایران رفتند و مناطق شمالی ارمنستان و آذربایجان و امثال اینها، این نیروها آنجا مستقر بودند در کوفه، بنابر این امیرالمؤمنین در مدینه که نیرو ندارد لذا برای جنگ جمل هم که حضرت حرکت کردند، عمده نیروها از کوفه آمدند، هزار و اندی از کوفه آمدند، و چند صد نفر از مدینه همراه حضرت شدند، لذا یک تاکتیک سیاسی نظامی جالب و درست و معقولی بود که امیرالمؤمنین (ع) به خرج دادند، اما خب متأسفانه حضرت را مشغول کردند چهار سال و اندی به آن جنگ های کذایی

مجری:

ما یک مناسبتی هم داشتیم در همین ماه شوال بحث جنگ خندق یا همان غزوه احزاب بود که در آن از فضائل و رشادت های امیرالمؤمنین زیاد هست و زبان زد هست قضیه عبدود، آقای فراهانی از آشتیان چند روز پیش تماس گرفته بود، چند تا سؤال داشت یکی همین مسئله بود که من آن را گذاشته بودم در فرصت مناسب که امروز هست خدمت شما عرض کنم ولی خب وقت ما به پایان رسید که می گفت آن جریان در منابع اهل سنت چگونه نقل شده من حالا گفتم در همین یک دقیقه ای که هست می شود بفرمایید.

استاد جباری:

بله، بحث عمرو بن عبدود، بعد از چند روزی که اینها معطل آن طرف خندق بودند، تلاش داشتند از جاهای باریک خندق عبور بکنند، چهار نفر از این شجاعان شان توانستند، یکی عمرو بن عبدود بود یکی عکرمة بن ابی جهل بود، همان فرزند ابی جهل، ضرار بن خطاب که این ربطی به عمر ندارد، تصور نشود که برادر او است، او کس دیگری بود و پهلوان بوده، هبیرة بن فلان هم بوده، این چهار نفر عبور کردند منتهی در اینها عمرو شاخص بود، شجاع ترین بود به فارس یل یل معروف بود که در یک بیابانی به نام یل یل از یک کاروانی به تنهایی دفاع کرده بود، پیروز شده بود  بر آن راهزنهایی که حمله کرده بود  به یل یل معروف بود، آمد و رجز خواند، نفس ها در سینه ها حبس بود بار اول بار دوم، امیرالمؤمنین خواست بلند شود پیامبر اکرم اجازه نداد، بار سوم اجازه داد، هم عمامه خودش را پیامبر اکرم بر سر امیرالمؤمنین نهاد و هم ذوالفقار را حمایل کرد به امیرالمؤمنین و دعا کرد درباره امیرالمؤمنین و همان تعبیر «برز الإسلام كله إلى الشرك كله» اینجا فرمود، وقتی امیرالمؤمنین رفت به سمت میدان و این بحث مذاکره و صحبت اولیه امام با عمرو بن عبدود که آن سه تا بود، یعنی یک تعبیری از عمرو بن عبدود گفت که من با پدر تو دوستی داشتم نمی خواهم تو را بکشم، امیرالمؤمنین فرمود ولی من می خواهم تو را بکشم، و بعد حضرت فرمود که شنیدم که تو گفتی که اگر کسی یکی از سه خواسته از من بخواهد اجابت می کنم، فرمود مسلمان شو، گفت نه نمی شود، گفت پس رها کن برو، گفت نمی شود، گفت پس از اسب خود پیاده شو من پیاده هستم، باهم پیاده بجنگیم، آن را اجابت کرد و پیاده شد در یک گرد و غباری که بلند شد، او شمشیر خود را حواله کرد به سمت سپر امیرالمؤمنین که سپر را شکافت و فرق حضرت را هم شکافت که ابن ملجم در واقع بر جای آن ضخم بر فرق امیرالمؤمنین شمشیر را زد و لذا کار ساز شد و امیرالمؤمنین هم زد به شانه عمرو شمشیر را بار اول، بار دوم هم چون زره او کوتاه بود به پای او زد پاهایش را قطع کرد، دیگر افتاد به زمین و حضرت نشست روی سینه اش و همان جریان معروف شتم مادر امیرالمؤمنین کرد و آب دهان انداخت که حضرت بلند شد چند قدم برداشت و بعدش هم نشست و سر از تن او جدا کرد و از روی کرامت، اما لباس های او را جدا نکرد از تنش، چون معمولاً به غنیمت می بردند که خواهر عمرو بعداً شعری گفت در مدح امیرالمؤمنین که  این چنین با کرامت برخورد کرد با برادر من

مجری:

خیلی متشکریم آقای دکتر جباری وقت مان به پایان رسید و نتوانستیم بیشتری از این استفاده کنیم مطالب خیلی خوبی را فرمودید، تشکر می کنیم، ان شاءالله که برای بیننده ها هم مورد استفاده قرار گرفته باشد، ان شاءالله در جلسات بعد در خدمت شما باشیم، آقای دکتر جباری استاد حوزه و دانشگاه، متخصص در مسائل تاریخ و همچنین شما عزیزان بیننده ان شاءالله که مورد استفاده قرار گرفته باشد ما را از دعای خیر تان فراموش نکنید تا دیدار دیگر التماس دعا و خداحافظ.

 


آینه تاریخ - پاسخ به شبهات تاریخی>

تاریخ اسلام ماه شوال یوم النفر رد الشمس کتب اهل سنت فتح خیبر حدیث متواتر وحی نماز عصر برگشت خورشید صلح حدیبیه