شبکه جهانی حضرت ولی عصر (عج)
صدیقه شهیده 8 حجت الاسلام و المسلمین روستایی

قسمت هشتم ویژه برنامه صدیقه شهیده به مناسبت ایام فاطمیه و شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
با کارشناسی حجت الاسلام و المسلمین روستایی


بسم الله الرحمن الرحيم

تاریخ : 27 دی 1399

استاد روستایی:

عرض سلام و  ادب و احترام خدمت بینندگان عزیز «شبکه جهانی حضرت ولی‌عصر ارواحناه له الفداه» دارم و همچنین عرض تسلیت به مناسبت شهادت بی‌بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا صدیقه کبریٰ (صلوات الله وسلامه علیها) و امیدوارم که تا به این لحظه عزاداری شما مورد قبول حضرت حق واقع شده باشد.

  در این زمان باقی مانده یعنی امشب و فردا که روز شهادت حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) است عزاداری‌های‌تان را هر چه باشکوه‌تر برگزار بکنید, و خادمان خودتان را در «شبکه جهانی حضرت ولی‌عصر ارواحناه له الفداه» از یاد نبرید محتاج دعای شما عزیزان هستیم.

با ویژه برنامه‌ی درباره حضرت زهرا (سلام الله علیها) خدمت شما عزیزان هستیم امیدواریم که حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) نظر لطفی به این خادمان خودشان بکنند و این بضاعتِ مزجات ما را مورد قبول قرار بدهند.

 بحثی را که امشب من می‌خواهم خدمت شما داشته باشم درباره بیعت ابابکر است، بیعتی که ابابکر داشته آیا این بیعت، بیعتی شتابزده بوده یا خیر کاملاً برنامه‌ریزی شده بود و شتابی هم در کار نیست؟

به باور این بنده حقیر اصلاً این‌که کسی بخواهد بیعت ابوبکر را یک بیعت شتابزده معرفی بکند به نظر می‌رسد این باور، باور صحیحی نباشد، ما در مصادر متعددی بر می‌خوریم به این‌که این بیعت یک بیعتی است که با شتاب بوده و همه باید از این به بعد با مشورت عمل بکنند، این مسئله را ما در کتاب «صحیح بخاری» می‌بینیم که جناب خلیفه دوم بعد از این‌که می‌خواهد از دنیا برود بحثی را مبنی بر «فلته» بودن بیعت ابوبکر مطرح می‌کند.

من ابتدا این روایت را خدمت شما نمایش بدهد و بعد ان شاء‌ الله راجع به آن بحث بکنیم که آیا این گفتار خلیفه دوم صحیح است یا خیر؟ یا این یک مسئله دیگری است در دو جای «صحیح بخاری» ماواژه «فلته» را داریم، عمر می‌گوید به من خبر رسیده که بعضی‌ها گفتند:

«لو قد مَاتَ عُمَرُ لقد بَايَعْتُ فُلَانًا فَوَاللَّهِ ما كانت بَيْعَةُ أبي بَكْرٍ الا فَلْتَةً فَتَمَّتْ فَغَضِبَ عُمَرُ»

الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج6، ص2503، ح6442

تا ادامه ماجرا را مطرح می‌کند این در جلد 6، صفحه 2503 و در همین جلد صفحه 2505 ادامه ماجرا است. می‌گوید شنیده‌ام یک عده‌ی آمدند گفتند که اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت می‌کنم.

«فلا يَغْتَرَّنَّ امْرُؤٌ أَنْ يَقُولَ إنما كانت بَيْعَةُ أبي بَكْرٍ فَلْتَةً وَتَمَّتْ ألا وَإِنَّهَا قد كانت كَذَلِكَ وَلَكِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا»

همچنین چیزی شنیده‌ام که بعضی‌ها گفتند اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت می‌کنیم این را بدانید که این مسئله تمام شده و اما به شما بگویم که بله، ابابکر « قد كانت كَذَلِكَ» «فلته» بوده یعنی شتابزده بوده اما خداوند مسلمین را از شر این بیعت حفظ کرده.

«وَلَيْسَ فيكم من تُقْطَعُ الْأَعْنَاقُ إليه مِثْلُ أبي بَكْرٍ»

هیچ کدام از گردن‌ها به سوی او افراشته نمی‌شود.

بعد هم می‌گوید:

«من بَايَعَ رَجُلًا من غَيْرِ مَشُورَةٍ من الْمُسْلِمِينَ فلا يتابع هو ولا الذي تابعه تَغِرَّةً أَنْ يُقْتَلَا»

کسی که بدون مشورت با او بیعت بشود «فلا يتابع هو» تبعیت نمی‌شود و نه کسی که از او پیروی کرده هر دوی آن‌ها « تَغِرَّةً أَنْ يُقْتَلَا»؛ در معرض قتل هستند.

الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج6، ص2505، ح6442

ما زمانی این جمله را می‌توانیم به خوبی دریافت و درک بکنیم و درستی و نادرستی او را بسنجیم که یک مواردی را مورد بررسی قرار بدهیم، اولاً حوادث تاریخی عصر ابی‌بکر چه حادثه‌های رخ داده است؟ آیا واقعاً می‌شود با وجود آن حوادث، ما این را «فلته» بدانیم یا نمی‌شود؟ این یک نکته است که باید به آن توجه بکنیم.

نکته دیگری که باید به آن توجه بکنیم این است که آیا مستنداتی در تاریخ وجود دارد که قبل از ماجرای بیعت ابی‌بکر ما بتوانیم از آن‌ها کشف بکنیم که نه تنها «فلته» نبوده بلکه یک برنامه‌ریزی بسیار دقیق برای کودتای علیه امیر المؤمنین بوده این هم محور دوم.

محور سوم: این است که در واقع ما بیاییم میزان ارادت عمر ابن خطاب را به خلیفه اول ابابکر بسنجیم و میزان تلاشی که برای به کرسی نشاندن او انجام داده است. آیا می‌تواند با این وضع بگوید:

«وَلَكِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا»

بگوید خداوند مردم را از شر آن بیعت محفوظ داشت؟ آیا با این ارادت می‌شود چنین چیزی گفت یا خیر؟ این‌ها از جمله مواردی است که باید بحث بکنیم، و در نتیجه بعد از این موارد این مطالبی را که گفتیم سنجه‌ی برای راستی آزمای این جمله قرار بدهیم.

محور دیگری که باید به آن توجه بکنیم این است بر فرض به این برسیم که این جمله راست نیست؛ راست نیست دو تا احتمال می‌رود این آقا این جمله را نگفته به او بستند این یک احتمال است.

احتمال دوم این است که نه، این جمله را اتفاقاً ایشان گفته؛ اما واقعاً «فلته» نبوده و بلکه این جمله را به جهت دیگری گفته است، من باورم این قسمت دوم است، ایشان این جمله را گفته به او کسی نبسته؛ اما این جمله جهت دارد.

 به بحث‌مان بر گردیم ما گفتیم که این جمله به ایشان نسبت داده شده، قطع و یقین هم داریم که ایشان این جمله را گفته، در «صحیح بخاری» هم آمده است.

میزان اعتبار کتاب به حدی است که علمای اهل‌سنت تلقی و قبول کردند اتفاق دارند که بعد از قرآن این کتاب صحیح‌ترین کتاب است، ادعا شده آقای «نووی» و دیگران ادعای می‌کنند که این کتاب «اصح الکتب بعد کتب الله» است. آقای «مقدسی»، «ذهبی»، «عسقلانی»، «ابن دقیق العید» و دیگران درباره راویان این کتاب می‌گویند:

«جاز القنطرة»

راوی که در این کتاب یک روایتی کرده از پل جرح و عدالت عبور کرده و نیاز به بررسی ندارد. این میزان اعتبار کتاب و سخن درباره راویان؛ پس انتساب این کتاب به «بخاری» قطعی است طبق مبنای اهل‌سنت دارم عرض می‌کنم وگرنه نمی‌گویم که هیچ خدشه‌ی نیست بله ممکن است یک خدشه‌ی از حیثی ما بکنیم اما آن مبنای عادی و رایج را دارم محضرتان عرض می‌کنم.

تلقی و قبول کردند راویش از پل جرح و عدالت عبور کرده چنین گزارشی در این کتاب آمده است آقای «بخاری» هم انگیزه‌ی برای دروغ بستن به خلیفه دوم ندارد. این روایت آمد اما آیا با شرایط تاریخی آن دوره و با مستنداتی که در آن دوره وجود دارد سازگاری دارد که ما بگوییم این «فلته» است یا سازگاری ندارد؟

به عقیده این بنده حقیر سازگاری ندارد، من مستنداتی خدمت شما ارائه می‌دهم، با هم مورد ارزیابی قرار می‌دهیم و بررسی می‌کنیم و بعد هم به استقبال دوستان عزیز می‌رویم چه دوستان اهل‌سنت باشند در خدمت‌شان هستیم سوال و مطلبی درباره بحث حضرت زهرا و مباحث اعتقادی دارند پاسخگو هستیم اگر عزیز شیعه‌ی هستند سوالی دارند آن هم در خدمت‌شان هستیم.

اما برویم سراغ مستندات‌مان در کتاب «انساب الأشراف - بلاذری» جلد 1، صفحه 253 طبق چاپ «نرم افزار الجامع الکبیر» یک عبارتی وجود دارد که بسیار عبارت دقیقی است و با «فلته» بودن سازگاری ندارد این‌جا ملاحظه بفرمایید.

«بعث أبو بكر عمرَ بن الخطاب إلى علي رضي الله عنهم»

«ابن عباس» می‌گوید ابوبکر، عمر ابن الخطاب را به سوی امیر المؤمنین علی (علیه السلام) فرستاد.

«حين قعد عن بيعته»

زمانی که امیر المؤمنین بیعت نکرده بود.

«وقال: ائتني به بأعنف العنف»

به سخت‌ترین وجه ممکن امیر المؤمنین را بیاور.

 دستور صادر شده برو بیاور!

«فلما أتاه، جرى بينهما كلام»

زمانی که آمدند، بین آن‌ها سخنی گفته شد.

«فقال علي: اجلبْ حلباً لك شطره»

در بعضی نقل‌ها «إحلِب» داریم این‌جا «أجلِب» یعنی: بدوش شیر خلافت را که سهمت محفوظ است! اما من تا به این‌جای عبارت را کاری ندارم من از این‌جا به بعدش را کار دارم.

«والله ما حرصك على إمارته اليوم إلا ليؤمرك غداً»

أنساب الأشراف؛ اسم المؤلف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى: 279هـ) الوفاة: 279، دار النشر، ج1، ص253

می‌گوید به خدا قسم، امیر المؤمنین شخصیتی که:

 «علي مع الحق والحق مع علي»

تاریخ بغداد؛ اسم المؤلف: أحمد بن علی أبو بکر الخطیب البغدادی، دار النشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، ج14، ص320

«علي مع القرآن والقرآن مع علي»

المستدرك على الصحيحين؛ اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري الوفاة: 405 هـ،دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى،تحقیق:

مصطفى عبد القادر عطا، ج3، ص134، 6428

چنین شخصیتی دارد به لفظ جلاله سوگند یاد می‌کند: به خدا سوگند حرص تو بر پادشاهی ابابکر امروز این حرص نیست مگر به جهت این‌که فردا تو را خلیفه بکند!

 این جمله یعنی چه؟ امروز داری حرص می‌زنی که فردا خلیفه شوی یعنی برنامه‌ریزی شده قبلی است؛ یعنی پشت صحنه کاملاً بسته شده که ابتدا تو آقای ابابکر، بیایی بعد هم آقای عمر بیاید.

«والله ما حرصك على إمارته اليوم إلا ليؤمرك غداً»

...فردا تو خودت خلیفه بشوی.

أنساب الأشراف؛ اسم المؤلف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى: 279هـ) الوفاة: 279، دار النشر، ج1، ص253

معلوم است برنامه‌ریزی شده است و گرنه امیر المؤمنین قسم والله نمی‌خورد. امیر المؤمنین شخصیتی است که عالم بزرگ اهل‌سنت جناب آقای «فخر رازی» می‌گوید:

«ومن اقتدى في دينه بعلى بن أبي طالب فقد اهتدى»

التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب؛ اسم المؤلف: فخر الدين محمد بن عمر التميمي الرازي الشافعي الوفاة: 604، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1421هـ - 2000م ، الطبعة : الأولى، ج1، ص168

چرا؟ چون پیامبر فرمود علی با حق است، از حق جدا نمی‌شود کسی که در دینش به علی اقتداء بکند هدایت می‌شود، آقا امیر المؤمنین این شخصیت که معیار ایمان و نفاق است، امیر المؤمنین که تقسیم کننده بهشت و دوزخ است، امیر المؤمنین که به فرموده پیامبر در علم قضاء از همه بالاتر است، به فرموده پیامبر «اعلم الناس» است و اعلم اصحاب است، حتی به گفته بعضی از صحابه امثال «سعد ابن ابی وقاص» که با امیر المؤمنین رابطه خوبی نداشت اما می‌گفت علی «اعلم الناس» است.

امیر المؤمنینی که چنین شخصیتی و چنین ویژگی دارد و حتی به گفته خود عمر:

«لولا علي لهلك عمر»

تمهيد الأوائل في تلخيص الدلائل؛ اسم المؤلف: محمد بن الطيب الباقلاني الوفاة: 403هـ، دار النشر: مؤسسة الكتب الثقافية - لبنان - 1407هـ - 1987م، الطبعة: الأولى، تحقيق: عماد الدين أحمد حيدر، ج 1، ص 547

شخصیتی است که حتی وجود او باعث می‌شود عمر هلاک نشود، و نجاتبخش صحابه در عرصه‌های مختلف است، ایشان دارد قسم جلاله یاد می‌کند که آقا امروز تو داری تلاش می‌کنی فردا می‌خواهی خلیفه بشوی؛ این یعنی برنامه‌ریزی شده قبلی است اصلاً «فلته»ی در کار نیست.

این یک سندی که در مصادر نخستین آمده «انساب الأشراف - بلاذری» آقای «بلاذری» متوفای 279 است شخصیتی است که عالم شیعه نیست، ایشان عالم اهل‌سنت است ایشان شخصیتی است که مداح «مأمون» بوده ایشان عالم و تاریخ نگار درباری هم است و در دربارهای مختلف بوده همنشین «مأمون» بوده این‌طوری که خاطرم می‌آید همنشین و ندیم «متوکل عباسی» بوده در بعضی از نقل‌های تاریخی به نظرم می‌آید این‌طوری داریم.

این شخصیتی که هم پیاله آقای «متوکل عباسی» است هیچ وقت نمی‌آید علیه ابابکر یا عمر یک جمله خطائی بگوید، آن شخصیتی است که باید به مذاق «متوکل» صحبت بکند «متوکل»، «ناصبی» است با کسانی نشست و برخواست می‌کند که دشمن امیر المؤمنین است، حالا بیاید به نفع امیر المؤمنین صحبت کند و علیه خلیفه اول و دوم صحبت کند؟ محال است «متوکل» به او اجازه نمی‌دهد همچنین کاری بکند.

این جمله در این کتاب آمده اما مستندات ما فقط این نیست، ما مستندات دیگری هم در منابع دسته اول داریم که این مستندات ما به لحاظ اعتبار هم اتفاقاً بنا بر مبانی اهل‌سنت کاملاً معتبر است.

شما ملاحظه فرمایید در کتاب «الطبقات الکبریٰ ابن سعد» یک عبارتی درباره تقسیم مناسب حکومتی دارد. ما شخصیت‌های را در تاریخ داریم در دوره خلافت ابابکر که روی این‌ها حساب ویژه باز شده.

به همراه خود ابوبکر سه نفر، منهای ابوبکر دو نفر؛ دو نفر هستند که نقش بسیار اساسی در خلافت ابوبکر دارند، یکی‌ شخص عمر ابن خطاب است و دومی شخص «ابو عبیده جراح» است. و اصلاً‌ در ابتدای خلافت هم این‌ها می‌گویند با یکی از این‌ها باید بیعت بشود که بعد عمر و ابابکر بر ابابکر اجتماع می‌کنند؛ ابوبکر می‌گوید با عمر یا با «ابو عبیده» بیعت کنید صحبت این‌طوری است.

این 3 نفر هسته اولیه خلافت ابوبکر هستند، نوع تقسیم کاری که انجام دادند خیلی جالب است موقعی که آقای ابابکر خلیفه شده گزارشی آقای «ابن سعد» نقل می‌کند می‌گوید آقای ابوبکر بعد از بیعت در بازار راه افتاده بود یک دفعه «ابو عبیده» و عمر او را دیدند هیچ کس او را ندید این دو نفر یک دفعه او را دیدند، بعد این یک لباسی به گردنش انداخته بود گفت کجا می‌روی و چه کار می‌کنی؟ آقا من خلیفه هستم پول ندارم این حقوقی که برای من قرار دادید نمی‌تواند خرج زندگی من را بچرخاند چه کار بکنم؟

عمر گفت اشکال ندارد ما برای تو حقوق زیادی قرار می‌دهیم، من کار به آن‌هایش ندارم موضوع بحثم نیست به این‌جا می‌رسیم:

«فقال عمر إلى القضاء وقال أبو عبيدة وإلي الفيء»

الطبقات الكبرى؛ اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230، دار النشر: دار صادر – بيروت، ج3، ص184

آمدند تقسیم مَناصب هم کردند عمر گفت خلافت با ابابکر، قضاوت با من و غنائم و تصمیم‌گیری راجع به «فیئ» که مال رسول خدا است این‌ها با «ابو عبیده»! تقسیم کاری هم که شده نشان دهنده این است که نه آقا اصلاً شتابزده نیست مَناصب کلیدی را دست گرفتند ما در بین صحابه اعلم از عمر به قضاوت نداشتیم؟ مگر در «صحیح بخاری» ندارد که:

«أقضانا علي»

چه کسی این را می‌گوید؟ خلیفه دوم می‌گوید، اما این‌جا عمر خودش قضاوت را به عهده می‌گیرد برای چه؟ آیا جز برنامه‌ریزی شده است؟ شما فرض کن کار شتابزده هم باشد آقایان در خیلی نقل‌های‌شان می‌گویند بله امیر المؤمنین گفت ابوبکر من که تو را لایق خلافت می‌دانم، فقط کاش با من مشورت می‌کردی این‌طوری مسئله را نشان می‌دهند اما صحبت این نیست.

اگر واقعاً عقیده امیر المؤمنین نسبت به خلافت این باشد، اعتقاد عمر این است که «أقضانا علي»؛ علی از همه ما در قضاوت بالاتر است می‌‌آمدند می‌گفتند ما با تو مشورت نکردیم اشکال ندارد، بیا قضاوت را تو بر عهده بگیر، ولو شتابزده باشد، ما شتابزده یک کاری کردیم مردم بی‌سرپرست نمانند تو هم بیا گوشه سفره را بگیر و قضاوت را برعهده بگیر اما این‌طوری نیست عمر می‌گوید: «إلى القضاء»، خودم قضاوت را بر عهده می‌گیرم.

 آقای «ابو عبیده»، «فیء» را بر عهده می‌گیرد چیزی که مال رسول خدا و اهل‌بیت است، اختیار تامش دست آقا امیر المؤمنین است این آقا می‌آید به عهده می‌گیرد این یعنی این‌که برنامه‌ریزی شده که با هم تقسیم مَناصب بکنیم اگر برنامه‌ریزی نشده بود طبیعتاً باید دنبال شایسته برویم.

امیر المؤمنین یک قاره آن طرف‌تر که نبودند، در «مدینه» بودند اگر آقایان باورشان این است که امیر المؤمنین یک شخصیتی است قبول دارد که ابوبکر خلیفه است و عمر می‌گوید:

«وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ»

الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج4، ص 1549، ح 3998

تو مستبدانه برخورد کردی کاش با ما مشورت می‌کردی، اگر فقط به این میزان می‌خواهند این اختلاف را تقلیل بدهند قاعد‌ه‌اش این است که این‌جا امیر المؤمنین مسئول امر قضاوت باشد؛ اما چرا عمر قضاوت را بر عهده می‌گیرد؟ این یعنی این‌که برنامه‌ریزی شده از قبل است و تنظیم شده این هم نکته دوم.

 اما یک نکته سومی هم ما این‌جا داریم که باید پیرامونش بحث بکنیم. ما در منابع یک عبارتی داریم که خیلی عجیب است، یک توضیحی راجع به این بدهم وقتی که آقای ابابکر خلافت را به عهده گرفت، آمد یک کاری انجام داد بین مردم پول پخش کرد به مردم تقسیمی دادند آن هم نه برای یک نفر برای همه تعبیر «ناس» وجود دارد؛ حتی این‌ها پیر زن‌ها را هم از قلم نیانداختند من به این گزارش را با یک رویکرد دیگر به آن بپردازم که تا به حال با این رویکرد در شبکه به آن نپرداختیم نه در این شبکه نه در شبکه قبلی که برنامه داشتیم.

ما با یک رویکرد دیگر امشب این گزارش را می‌خواهیم مطالعه بکنیم کتاب «الطبقات الکبیر» یا همان «الطبقات الکبریٰ» آقای «محمد ابن سعد» متوفای 230، چاپ مکتبة الخانجی در «قاهره مصر» جلد 3، صفحه 167، تحقیق: دکتر «علی محمدعمر» حالا عبارت را با هم ببینیم می‌گوید:

«فلما اجتمع الناس على أبي بكر»

زمانی که مردم با ابوبکر بیعت کردند.

 دقت کنید:

«قسم بين الناس قسما»

«قسَّمَ» تقسیم کرد ابوبکر بین مردم «قَسما» یک مبلغی!

«بین الناس»؛ یعنی همه مسلمین شما اصلاً این را بیا تقلیل بده بگو بین «بین الناس» یعنی بین کل «مهاجرین» و «انصار» در «مدینه»! گرچه ظاهر عبارت همه مسلمین است؛ اما اگر هم این نباشد بالاخره در بعضی از نقل‌ها ما داریم بین «مهاجرین» و «انصار» یا «بَین الناس من المهاجرین والانصار» شما بگو بین کل شهر «مدینه» که جمعیت کمی نبود پول پخش کرد.

«فبعث إلى عجوز من بني عدي بن النجار بقسمها مع زيد بن ثابت»

آمدند به «بنی عدی ابن نجار» پول‌های‌شان بدهند به یک پیر زنی از «بنی عدی ابن نجار» رسیدند که شما هم بیا سهمت را بگیر!

 این پول را چه کسی دارد می‌برد؟ «زید ابن ثابت» دارد می‌برد که من راجع به این «زید» حرف دارم

«فقالت ما هذا»

این چه است؟

گفت:

«قسم قسمه أبو بكر للنساء»

این یک پولی است که ابوبکر برای زن‌ها گذاشته!

 «للنساء» یعنی حتی زن‌ها را هم از قلم نیانداخته بلکه «عجوزِ من بنی عدی» این پیر زن را هم از قلم نیانداخته، یک زمانی شما می‌گویی من می‌خواهم بین بانوان تأثیرگذار در اجتماع یک مبلغی تقسیم بکنم مثلاً این‌ها می‌توانند فلان منصب را داشته باشد یا فلان کار را می‌توانند انجام بدهند یا اصلاً این‌ها نمی‌توانند منصب داشته باشند مادران تأثیرگذار در اجتماع کسانی که تربیت فرزند به عهده‌شان است؛ اما این پیر زن آب از سرش گذشته دیگر عمرش تمام است به این دادن وجهی ندارد.

«قسم قسمه أبو بكر للنساء»

پس ابوبکر برای زن‌ها هم پول گذاشته بود.

«فقالت أتراشوني عن ديني»

به خاطر دینم به من رشوه می‌دهید؟

«فقالوا لا»

نه!

 «فقالت أتخافون أن أدع ما أنا عليه»

می‌ترسید این بیعتی را که کردم رها کنم؟

 معلوم است که زنان هم بیعت می‌کردند.

«فقالوا لا»

نه!

 «قالت فوالله لا آخذ منه شيئا أبدا»

به خدا قسم ابداً چیزی نمی‌گیرم.

«فرجع زيد إلى أبي بكر فأخبره بما قالت فقال أبو بكر ونحن لا نأخذ مما أعطيناها شيئا أبدا»

«زید» پیش ابوبکر می‌رود خبر می‌دهد که پیر زن چه گفته ابوبکر می‌گوید ما چیزی که دادیم نمی‌گیریم!

الطبقات الكبرى؛ اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230، دار النشر: دار صادر – بيروت، ج3، ص182(براساس نرم افزار الجامع الکبیر)

حالا خوانش جدید ما از این عبارت چه است؟ در این عبارت دقت بکنید اولاً می‌گوید:

«قسم بين الناس قسما»

ابوبکر بین مردم دارد پول پخش می‌کند اگر بیعت ابوبکر «فلته» باشد، این مبلغ هنگفت را که برای همه مردم پخش می‌کند از کجا آمده است؟

ببینید پدر ابوبکر آدم فقیری بود ما در تاریخ داریم که پدرش، خادم «عبدالله ابن جدعان» بود، ما عبارت را قبلاً بارها نشان دادیم اما باز هم عبارت را نمایش می‌دهم که در کتاب‌های متعددی آمده این را با همدیگر ببینیم که وضعیت معلوم باشد کتاب‌های زیادی این را دارند کتاب «اخبارُ مکه فاکهی» می‌گوید:

«كان لعبد الله بن جدعان مناديان يناديان أحدهما بأسفل مكة والاخر بأعلى مكة»

آقای «عبدالله ابن جدعان» دو تا منادی داشت، یکی‌شان در بالای «مکه» و یکی‌شان در پایین «مکه» ندا می‌دادند.

 منادی‌ها چه کسانی بودند؟

«وكان المناديان سفيان بن عبد الاسد وابو عبد قحافة»

یکی‌ از منادیان «سفیان ابن عبد الاسد» و دیگری «ابو عبدالله القحافة» یعنی پدر ابوبکر!

«وكان أحدهما ينادي ألا من أراد اللحم والشحم فليأت دار إبن جدعان»

می‌گوید یکی از این‌ها داد می‌زد هر که گوشت و چربی می‌خواهد خانه «عبدالله ابن جدعان» بیاید!

أخبار مكة في قديم الدهر وحديثه؛ اسم المؤلف: محمد بن إسحاق بن العباس الفاكهي أبو عبد الله الوفاة: 275، دار النشر: دار خضر - بيروت - 1414، الطبعة: الثانية ، تحقيق: د. عبد الملك عبد الله دهيش، ج 5، ص 196

کار ندارم که شغل «عبدالله ابن جدعان» چه بود؟ خانه‌اش چه خانه‌ی بود؟ اما این رئیس قبیله ابوبکر است پدر ابوبکر هم خادم این خانه است یعنی پدر پولداری ندارد که بگویید یک ارث پدری به او رسیده دارد بین مردم پخش می‌کند.

نسبت به وضعیت مالی خودش هم که من این‌جا خدمت شما نشان دادم موقعی که به خلافت رسیده می‌گوید:

«وقد وليت أمر المسلمين قال فمن أين أطعم عيالي»

من خلیفه شدم از کجا خرج زن و بچه‌ام را بدهم.

الطبقات الكبرى؛ اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230، دار النشر: دار صادر – بيروت، ج3، ص184

پس خودش هم پول شخصی ندارد و ارث پدری ندارد، حالا این میزان پولی که بین مردم «مدینه» این‌ها پخش کردند از کجا آمده؟ تازه ما می‌گوییم بین مردم «مدینه»، «ناس» یعنی همه مسلمان‌ها نه همان مردم «مدینه»، این پول از کجا آمده؟ شاید یکی بگوید از «فدک» آمده این‌ها که «فدک» را تازه غصب کرده بودند!آقا محصولات «فدک» را صادر کردند این‌ها در تحریم هستند ، چرا لشکر «اسامه» را سراغ «روم»می فرستی؛ چون «روم» دشمن است «ایران» از یک طرف با این‌ها دشمن است «روم» هم از یک طرف این‌ها تحریم هستند و صادرات ندارند تازه بخواهی صادرات بکنی کلی تشکیلات می‌خواهد این‌ها تازه خلافت را گرفتند پس صادرات ندارند.

به مردم دادند چطوری در چه فرصتی این‌ها که همه‌اش دنبال بیعت بودند، این‌قدر دنبال بیعت بودند که به جنازه پیامبر نرسیدند، «عایشه» نقل می‌کند می‌گوید ما با شنیدن صوت «مساحی» صدای کلنگ فهمیدیم پیامبر دفن شده است!

« في... یوم الاربعاء»

سه‌شنبه شب شنیدیم جنازه پیامبر دفن شده.

 پس این‌ها برای خلافت ابابکر خیلی گرفتار بودند، و حتی فرصت شرکت در تشیع جنازه پیامبر ندارند، در تاریخ ثبت است که اقارب و نزدیکان پیامبر، تشیع جنازه پیامبر را انجام دادند به این میزان این‌ها وقت نداشتند سرگرم خلافت بودند. چطوری آمدند این را سریع فروختند چه کسی دستفروشی کرد مگر در بغل خیابان فروختند؟ چه کسی فروخت که این حجم از پول یک دفعه به خزانه واریز شد حالا می‌خواهند بین مردم تقسیم بکنند.

پیامبر قبلاً پول داشته، نه آقا پیامبر پولی نداشت. پیامبر، تا چیزی می‌آمد تقسیم می‌کرد چیزی در ته خزانه باقی نمی‌ماند؛ پس از پیامبر چیزی نمانده بود محصولات «فدک» را هم که این‌ها نمی‌توانستند صادر بکنند، غیر از این‌که به لحاظ اداری کلی تشکیلات می‌خواهد که تو بتوانی صادرات انجام بدهی بین مردم هم که به آن سرعت نمی‌توانند بفروشند و به قول معروف پولش کنند.

گزینه‌ی که این‌جا باقی می‌ماند این است که این‌ها دو تا حالت داشتند یا محصولات «فدک» پیش فروش شد، یعنی یک اسپانسر مالی پیدا کردند محصولات «فدک» را پیش فروش کردند پول آن را گرفتند و به مردم دادند که این یعنی برنامه‌ریزی قبلی با «فلته»‌ سازگاری ندارد. یا این‌که قبل از خلافت این‌ها تشکیلاتی داشتند و از یک کانالی تغذیه مالی شده بودند.

بر اساس بعضی مستندات این احتمال به نظر می ‌رسد که این‌ها اصلاً تغذیه مالی شده بودند، من بعضی مستنداتم را نمایش می‌دهم اصلاً قبل از ماجرای «سقیفه» این‌ها ابوبکر را خلیفه قرار داده بودند که حالا من بر اساس مستندات معتبر این را نمایش خواهم داد.

 این هم یک نکته، نکته دیگری که باز درباره همین گزارش طبقات وجود دارد همین گزارش رشوه دادن به مردم که آن پیر زن هم تعبیر:

«فقالت أتراشوني عن ديني»

الطبقات الكبرى؛ اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230، دار النشر: دار صادر – بيروت، ج3، ص182(براساس نرم افزار الجامع الکبیر)

را به کار می‌برد. نکته دیگری که وجود دارد شخصیتی است که این پول‌ها را دارد تقسیم می‌کند، آن شخصیت چه کسی است؟ یک بار دیگر دقت بکنید شخصیتی که آمده پول تقسیم بکند آقای «زید ابن ثابت» است آقای «زید ابن ثابت» تنها است؟ نخیر یک هیأت همراه دارد از کجا می‌گویم هیأت همراه دارد؟ از این‌جا که این خانم از صیغه جمع استفاده می‌کند «أتراشوني عن ديني؛ فقالوا لا»

«فقالوا لا» دقت بکنید «قالو» صیغه جمع است، همه‌شان با هم گفتند نه یعنی «زید» تنها نیست هیأت همراه دارد. «زید» چه شخصیتی است؟ «زید» شخصیتی است که اولاً: در دوره پیامبر رزمنده است، در بعضی از جنگ‌ها شرکت کرده که خدمت‌تان عرض می‌کنم.

 دو: «زید» به پنج زبان زنده مسلط است یک پا دیپلمات است برای خودش «عربی» بلد بود، «عبری» بلد بود، «فارسی» بلد بود و «سریانی» هم بلد بود، و بعضی زبان‌های دیگر که گفتند بلد بود. این آقا به پنج زبان مسلط است.

در دوره پیامبر مترجم است، از پیامبر نقل کردند که گفته:

«وكان أعلم الصحابة بالفرائض»

أسد الغابة في معرفة الصحابة؛ اسم المؤلف: عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الجزري الوفاة: 630هـ، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1417 هـ - 1996 م،

الطبعة: الأولى، تحقيق: عادل أحمد الرفاعي، ج2، ص332

مستندات را نمایش می‌دهم، فقیه دوره ابابکر و عمر است دوره عمر جانشین عمر می‌شود، دوره عثمان مسئول بیت المال است یک جاهای جانشین می‌شود شخصیتی بعدش را کار ندارم.

 اما همین میزان که یک دیپلمات شد و مسلط به 5 زبان است جوان است یعنی نخبه است در آن دوره‌ی که خیلی سوادی نداشتند، و مثلاً نقل می‌کنند که بعضی از افراد صحابه چندین سال طول می‌کشید که یک سوره قرآن را یاد بگیرند این آقا یک دیپلمات برای خودش است و به 5 زبان زنده دنیا مسلط است و مترجم است، دوره پیامبر کتاب ترجمه می‌کند در همان دوره می‌رود زبان یاد می‌گیرد کاتب وحی است و کارهای دیگر انجام می‌دهد.

همین که این آقا وزیر اقتصاد دولت می‌شود، با هیأت همراه می‌رود پول پخش می‌کند این یعنی کادر سازی از قبل کاملاً صورت گرفته، آقای عمر تو بیا قضاوت را به عهده بگیر؛ آقای «ابو عبیده» «فء» به عهده تو، آقای «زید» شما وزیر اقتصاد این با «فتله» سازگاری دارد؟ قطعاً سازگاری ندارد!

 حالا برویم بعضی از مستندات را درباره آقای «زید» ببینیم و بعد به موارد دیگر بپردازیم. کتاب «اُسد الغابة فی معرفة الصحابة» مستندات زیاد است آقای «ابن عبدالبر» در «الإستیعاب» راجع به آن صحبت می‌کند «ابن سعد» در «طبقات» راجع به آن صحبت می‌کند خیلی راجع به آن حرف زدند من خیلی مختصر با توجه به وقت برنامه می‌خواهم مطالبی عرض بکنم و بعد ادامه مباحث را خدمت‌تان داشته باشم.

 کتاب «اُسد الغابة فی معرفة الصحابة» جلد 2، چاپ دار الکتب العلمیه، این‌جا نام شهری که چاپ شده یعنی «بیروت» آمده در صفحه 346 آقای «زید ابن ثابت» در پاورقی می‌گوید کجاها راجع به آن صحبت شده در صفحه 347 سابقه «زید» در دوره پیامبر می‌خواهیم بگوییم.

«وكان عمره لما قدِم النبي المدينة إحدى عشرة سنة»

زمانی که پیامبر «مدینه» آمدند «زید» یازده سالش بود.

«وكان يوم بعاث ابن ستِّ سنين»

در جنگ «بعاث» ایشان شش سالش بود.

«وفيها قتل أبوه»

پدرش در آن موقع کشته شد.

 «واستصغره رسول الله صلى الله عليه وسلّم يوم بدر، فرده»

می‌گوید روز «جنگ بدر» آمد گفت من بجنگم؟ پیامبر گفت تو بچه هستی برو نمی‌خواهد بجنگی سنت کم است.

«وشهد أحداً»

در «احد» رزمنده بود.

 «وقيل: لم يشهدها»

بعضی‌ها هم گفتند نه در «احد» هم نبوده

«وإنما شهد الخندق أول مشاهده»

بعضی گفتند که نه این در «احد» نبوده ولی در «جنگ خندق» به عنوان اولین جنگش شرکت کرده است.

 در «جنگ خندق» چه کار می‌کرد؟

«وكان ينقل التراب مع المسلمين»

به همراه مسلمان‌ها خاک حمل می‌کرد.

 «جنگ خندق» همان «جنگ احزاب» است، که این‌ها آمدند دور «مدینه» را خندقی کندند طبیعتاً باید یک عده کلنگ و بیل می‌زدند این خاک‌ها را بیرون می‌آوردند و یک عده هم باید این‌‌ خاک‌ها را حمل می‌کردند یا به عنوان سنگر لبِ خندق می‌گذاشتند یا جاهای دیگر این را خالی می‌کردند، این اقا کارش نقل و انتقالات خاک بوده است.

«فقال رسول الله : ( إنه نعم الغلام )»

پیامبر گفت عجب غلام و نوجوان خوبی است!

«وكانت راية بني مالك بن النجار يوم تبوك مع عُمارة بن حزم»

در روز «جنگ تبوک» پرچم قبیله «بنی مالک ابن نجار» به همراه آقای «عُمارة ابن حزم» بود.

«فأخذها رسول الله، ودفعها إلى زيد بن ثابت»

پیامبر پرچم را از او گرفت دست آقای «زید ابن ثابت» داد.

«فقال عمارة: يا رسول الله، بلغك عني شيء؟»

یا رسول الله چیزی از من به شما رسیده حرفی، حدیثی، چیزی؟

«قال: لا»

نه!

 «ولكن القرآن مقدّم»

حضرت فرمود قرآن مقدم است.

«وزيد أكثر أخذاً للقرآن منك»

«زید» بیش‌تر از تو قرآن را اخذ کرده.

درکش از قرآن بیش‌تر از تو است، کاتب وحی است و امثالهم در ادامه‌اش می‌گوید:

«وكان زيد يكتب لرسول الله صلى الله عليه وسلّم الوحي وغيره»

«زید» برای پیامبر وحی و غیر وحی را می‌نوشت.

 خدمت‌تان عرض کردم فرض بکنید نامه‌ یا مطلبی بود این آقا می‌نوشت، این نسبت به سابقه‌اش در دوره پیامبر، نسبت به بحث وحی الهی و رزمنده بودنش؛ اما نکته دیگری که درباره آقای «زید» وجود دارد این است که این آقا مترجم هم بود.

«وكانت ترِد على رسول الله صلى الله عليه وسلّم كُتُبٌ بالسريانية»

می‌گوید برای پیامبر کتاب‌های را «باسریانیَه» به زبان «سریانی» ترجمه می‌کرد.

 «فأمر زيداً فتعلمها»

پیامبر به «زید» دستور داد که این زبان را فرا بگیرد.

«وكان أعلم الصحابة بالفرائض»

این آقا در بین صحابه به امور فرائض و واجبات و احکام از همه عالم‌تر بود.

«فقال رسول الله: (أفرضكم زيد)»

پیامبر فرمودند که «زید» از شما در فرائض و در احکام عالم‌تر است.

و بعد هم می‌گوید:

«فأخذ الشافعي بقوله في الفرائض عملاً بهذا الحديث»

آقای «شافعی» هم فرائض را از «زید» دریافت می‌کرد و بنا بر نظر «زید» عمل می‌کرد. و بر اساس این حدیث می‌گفت.

«وكان من أعلم الصحابة والراسخين في العلم»

این آقا در میان صحابه از دانشمندترین صحابه بود و از بهترین کسانی بود که رسوخ در علم دارد و خیلی عالم بود به این تعبیر!

أسد الغابة في معرفة الصحابة؛ اسم المؤلف: عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الجزري الوفاة: 630هـ، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1417 هـ - 1996 م، الطبعة: الأولى، تحقيق: عادل أحمد الرفاعي، ج2، ص332

ملاحظه می‌فرمایید این شخصیت «زید» به لحاظ رزمنده بودنش به لحاظ زبان آموزی این آقا تازه این قسمت «سریانی»‌اش بود، و گر نه عرض کردم ایشان «عربی» که زبان مادریش بود، «فارسی» هم بلد بود، به زبان «حبشی» هم صحبت می‌کرد. «قبطی» هم بلد بوده و بعضی از زبان‌های دیگری که گفته شده، چندین زبان مسلط است یک جوان نخبه، کاتب وحی، رزمنده و با چنین علم و فضلی که آقایان برایش گفتند من روی این‌ها حرف دارم کار نداریم موضوع بحث‌مان الان نیست.

اما حرف من این‌جاست یک چنین فردی بخواهد با هیأت همراه پول تقسیم کند، آیا این غیر کادری سازی است؟ چرا «زید ابن ثابت»؟ چرا کسی دیگر نه؟ مگر صحابه کم بود که برود به آن پیره زن پول بدهد؟

 این فقط به آن پیر زن نمی‌خواست پول بدهد دارد پول پخش می‌کند که یکی‌ از آن افراد آن پیره زن است دارند به یک شخصیتی که نزد مردم مورد قبول است، می‌گویند آقا کاتب وحی پیامبر آمده در حزب ما و کاتب وحی پیامبر کنار ما قرار گرفته است.

 به این‌ها یک مسئله را اضافه بکنید که این کادر سازی را کاملاً مشخص می‌کند و آن هم سخن آقای «زید» در موقع بحث بیعت ابوبکر است.

«زید» از «انصار» است مستحضر هستید ما در تاریخ داریم «انصار» می‌گفتند:

«منا أمير ومنكم أمير»

ما یک امیر داریم شما هم یک امیر!

اما این‌جا آقای «زید» یک جمله گفت از ابوبکر جانبداری کرد و همین باعث شده که او را این‌طوری به کار بگیرند، و این معلوم است که از قبل بوده و گرنه «رئیس قبیله خزرج» از آقای «سعد ابن عباده» با آن ید بیضاء ایشان مخالفت می‌کند زیر دست و پا قراریش می‌دهند می‌گویند:

«قتلتم سعدا»

عمر می‌گوید:

«قتل الله سعدا»

«سعد» را خدا بکشد!

المصنف؛ اسم المؤلف:  أبو بكر عبد الرزاق بن همام الصنعاني الوفاة: 211، دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1403، الطبعة: الثانية، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، ج 5، ص 444

بعد تا آخر هم بیعت نمی‌کند، «خالد ابن ولید»‌ او را می‌کشد شایعه پخش می‌کنند که اجنه او را کشتند! این رئیس یک قبیله است «انصار» دو قبیله «اوس» و «خزرج» هستند.

 در تاریخ مطالعه بکنید همیشه تأثیرگذاری «خزرج» در موارد مختلف خیلی بیش‌تر از «اوس» است، در «بیعت عقبه» و خیلی جاهای دیگر نِمود «انصار» خیلی بیش‌تر است؛ حتی در جنگ‌ها. رئیس این قبیله زیر دست و پاله لِه می‌شود یعنی این‌ها یک قبیله پر ادعا هستند حرف برای گفتن دارند. لذا در «سقیفه بنی ساعده» می‌گویند: «منا أمير ومنكم أمير!»

حرف این‌جا است اما آقای «زید ابن ثابت» این‌جا یک چیز دیگری می‌گوید. آقای «زید ابن ثابت» می‌گوید نه پیامبر از «مهاجرین» بوده؛ پس «مهاجرین» باید خلیفه باشند و نوبت به «انصار» نمی‌رسد، ما «انصارِ خلیفه» باشیم کما این‌که «انصار رسول خدا» هم بودیم. دقت می‌کنید، این چیزی است که آقای «زید ابن ثابت» دارد صحبت و گفتگو می‌کند.

 بحث «زید ابن ثابت» در «سقیفه بنی ساعده» این است. این جانبداری این‌که او را وزیر اقتصاد قرار می‌دهند مسئول پخش پول می‌شود آن هم با آن ویژگی که گفتم آیا این‌‌ها با «فلته» بودند سازگاری دارد؟ می‌توانیم بگوییم یک کار شتابزده است؟ آن هم یک کادری به این دقت انتخاب شده که روز «سقیفه» آن‌طوری حرف بزند، بعد این‌جا هم وزیر اقتصاد بشود آینده هم در یک جاهای جانشین خلفاء بشود مستنداتش موجود است، قطعاً و یقیناً این مسئله با «فلته» سازگاری ندارد. یک میان برنامه ببینیم بر می‌گردیم خدمت شما عزیزان خواهیم بود.

 «میان‌برنامه»

استاد روستایی:

عرض سلام مجدد دارم خدمت بینندگان عزیز و ارجمندمان و عرض تسلیت به مناسبت شهادت حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها)، آن دسته از بینندگانی که تازه به جمع ما بحث ما درباره این است که بیعت ابوبکر به نظر این حقیر «فلته» نیست؛ یعنی سازگاری ندارد یعنی نه این‌که عمر ابن خطاب «فلته» نگفته بله گفته در «صحیح بخاری» هم آمده روایتش اعتبار هم دارد.

اما من اعتقادم این است که این جمله ایشان یک خود زنی است و یک غرض دیگری دارد، با شواهد تاریخی «فلته» بودن سازگاری ندارد خدمت شما موارد و شواهدی را عرض کردم.

 به بحث ‌«زید ابن ثابت» رسیدیم گفتیم او به عنوان وزیر اقتصاد حکومت خلیفه اول بود و پول تقسیم می‌کرد، خدمت شما عرض کردم عملکرد آقای «زید ابن ثابت» با بحث «فلته» بودن اصلاً سازگاری ندارد، در عین این‌که رئیس قبیله «خزرج» با بحث بیعت ابوبکر مخالفت می‌کند و او را زیر دست و پا قرار می‌دهند آقای «زید ابن ثابت» می‌گوید:

«إن رسول الله كان من المهاجرين ونحن أنصاره وإنما يكون الإمام من المهاجرين ونحن أنصاره»

در کتاب «سیر اعلام النبلاء شمس الدین ذهبی» جلد 2، صفحه 433 است زمانی که پیامبر از دنیا می‌رود خطباء «انصار» بلند می‌شوند صحبت می‌کنند

«وقالوا رجل منا ورجل منكم فقام زيد بن ثابت إن رسول الله كان من المهاجرين ونحن أنصاره وإنما يكون الإمام من المهاجرين ونحن أنصاره»

«زید» بلند می‌شود یک همچنین حرفی می‌زند، بعد هم بلافاصله پشت سر «زید» آقای ابوبکر می‌گوید:

«جزاكم الله خيرا يا معشر الأنصار وثبت قائلكم»

ای گروه «انصار» خداوند به شما خیر بدهد و قائل شما را ثابت قدم قرار بدهد.

«لو قلتم غير هذا ما صالحناكم»

اگر غیر این حرفی که این آقا زد گفته بودید ما با شما مصالحه نمی‌کردیم، و کنار نمی‌آمدیم.

یعنی همان‌طوری که آقای «سعد ابن عباده» ترور شد، شما هم کشته می‌شدید «مالک ابن نویره» کشته شد کشته می‌شدید:

 «هذا إسناد صحیح»

 سند هم معتبر است.

سير أعلام النبلاء؛ اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله الوفاة: 748، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة ، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ج2، 433

آقای «ذهبی» دارد نقل می‌کند. و موارد دیگری که در حال حاضر این‌جا به بحث بنده مرتبط نیست این نسبت به آقای «زید ابن ثابت»!

اما خدمت شما عرض کردم که یک منبع دیگری باید خدمت شما ارائه بدهم که آن تیر خلاص مربوط به این‌که به هیچ عنوان این «فلته» بودن درست نیست یعنی ما از آن منبع متوجه می‌شویم که این بحث «فلته» بودن یک جمله‌ی برای خود زنی است آن منبع حکایت از این دارد که در واقع قبل از «سقیفه بنی ساعده» ابوبکر برای خلافت مشخص شده بود.

سند بنا بر مصادر اهل‌سنت و مبانی رجالی اهل‌سنت کاملاً معتبر است و در مصادر دسته اول هم آمده؛ پس ما می‌خواهیم از منبعی صحبت بکنیم که در آن منبع گزارشی وجود دارد مبنی بر این‌که خلافت ابوبکر، «فلته» نیست، بلکه برنامه‌ریزی شده قبلی است و کاملاً معین است حتی قبل از این‌که پیامبر دفن بشود قبل از این‌که بیعتی صورت بگیرد.

من شما را خیلی معطل نگذارم عبارت را خدمت شما در کتاب «تاریخ واسط»، نمایش بدهم. ببینید « أسلم ابن سهل رزاز واسطي» معروف به «احشل» این آقا نویسنده کتاب است چه سالی از دنیا رفته؟ 292؛ یعنی انتهای قرن 3 این آقا در قرن 3 زندگی می‌کرده و انتهای قرن 3 از دنیا رفته محقق کتاب مشخص است، انتشارات عالم الکتب هم این کتاب را چاپ کرده در «بیروت لبنان» هم به چاپ رسیده.

در صفحه 51 کتاب یک ماجرای از آقای «سالم ابن عبید اشجعی» است «سالم ابن عبید اشجعی» چه کسی است؟

«وكان من أهل الصفة»

تاريخ واسط؛ اسم المؤلف: أسلم بن سهل الرزاز الواسطي الوفاة: 292، دار النشر: عالم الكتب - بيروت - 1406، الطبعة : الأولى، تحقيق: كوركيس عواد، ج 1، ص 51

از اصحاب «صفه» است وقتی پیامبر به «مدینه» مهاجرت کردند، یک عده از صحابه کسانی بودند که جای برای زندگی نداشتند و پوشش خیلی زیادی هم نداشتند حتی داریم که برای بالا تنه‌شان لباس درست و حسابی نداشتند و یک لنگی به کمرشان می‌بستند، این‌ها به انتهای مسجد که پیامبر در «مدینه» بنا کرده بود رفتند و زیر یک سایبانی قرار گرفتند و معروف به «اصحاب الصُفَه» شدند.

بعضی‌ها گفتند 100 نفر بعضی‌ها گفتند 400 نفر بودند در مورد نفرات‌شان هم بحث شده که موضوع بحث‌ ما نیست. این آقای «سالم ابن عبید اشجعی» از اصحاب «صفه» است ماجرای بیماری رسول خدا را در «تاریخ واسط» نقل می‌کند سند هم عرض کردم بنا بر مصادر و مبانی رجالی اهل‌سنت معتبر است.

این‌جا می‌آید ماجرا را نقل می‌کند که بله پیامبر از هوش می‌رفت و می‌فرمود که به «بلال» بگویید اذان بگوید، بغذ می‌گوید گفتند که ابوبکر برود نماز بخواند که ما این بخشش را قبول نداریم بعد می‌گوید امیر المؤمنین پیامبر را گرفتند پیامبر آمدند و خودشان نماز خواندند تا برسیم به این قسمت می‌گوید:

«فلما توفي رسول الله عليه الصلاة والسلام كانوا قوما أميين لم يكن فيهم نبي قبله»

زمانی که پیامبر از دنیا رفت این‌ها یک مردم عوام و امی بودند قبلاً که پیامبری نداشتند.

«فقال عمر رضي الله عنه لايتكلم أحد بموته الا ضربته بسيفي هذا»

کسی نگوید پیامبر از دنیا رفته مگر این‌که با شمشیرم او را می‌زنم.

تاريخ واسط؛ اسم المؤلف: أسلم بن سهل الرزاز الواسطي الوفاة: 292، دار النشر: عالم الكتب - بيروت - 1406، الطبعة : الأولى، تحقيق: كوركيس عواد، ج 1، ص 51

این جمله‌ی که قبل می‌آورد می‌گوید این‌ها امی بودند و پیامبری بین‌شان نبود، یعنی چه؟ یعنی می‌خواهد بگوید اگر می‌گفتند پیامبر مرده این‌ها تعجب می‌کردند آی مگر پیامبر هم می‌میرد؟ می‌خواهد این‌طوری قلمداد بکند که یک حرف بی‌ربطی است خود پیامبر هم فرموده بود و در آیه قرآن هم داریم

«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»

بگو: من فقط بشري هستم مثل شما هستم.

سوره کهف (18): آیه 110

من مثل شما هستم یا در بعضی از آیات داریم که:

«وَيمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ»

و در بازارها راه مي‌رود؟!

سوره فرقان (25): آیه 7

«یأکُلُ» پیامبر مثل شماست فرقی نمی‌کند پیامبر هم مثل بقیه از دنیا می‌رود کما این‌که بقیه از دنیا رفتند، کار نداریم که به چه انگیزه‌ی چرا این جمله را جعل کرده. به این قسمت می‌رسیم می‌گوید عمر گفت کسی از مرگ پیامبر صحبت نکند جز این‌که من او را با شمشیرم می‌زنم. شاهد من از این به بعدش است می‌گوید:

 «فقالوا لي»

 یعنی چه کسانی؟ عمر ابن خطاب و حزبش دیگر!

«فقالوا لي اذهب إلى خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم»

جنازه پیامبر روی زمین است عمر هم می‌گوید هیچ کس نگوید پیامبر از دنیا رفته.

اذهب إلى»

چه کسی:

 «خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم»

برو دنبال خلیفه پیامبر!

 چه کسی مقصودشان است؟ امیر المؤمنین؟ می‌گوید نه.

«يعنون أبا بكر رضي الله عنه»

مقصودشان ابابکر است!

 هنوز بیعتی صورت نگرفته جالب این‌جا است که ادامه روایت یک جمله‌ی دارد که یعنی هنوز ابوبکر هم خبر ندارد پیامبر از دنیا رفته اما این‌ها می‌گویند:

 «اذهب إلى خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم فادعه »

 برو نزد خلیفه پیامبر!!

«فذهبت فوجدته في المسجد»

دیدم که ابوبکر در مسجد است.

«فأجهرت أبكي»

شروع کردم بلند بلند گریه کردن.

«فقال لعل نبي الله صلى الله عليه وسلم توفى»

ابوبکر گفت نکند پیامبر از دنیا رفته؟

«قلت إن عمر قال لا يتكلم بموته أحد إلا ضربته بسيفي هذا»

عمر گفت هیچ کس نگوید پیامبر از دنیا رفته جز این‌که می‌زنمش!

 یعنی من حق ندارم بگویم پیامبر از دنیا رفته ابوبکر هم خبر ندارد می‌گوید:

«لعل نبي الله صلى الله عليه وسلم توفى»

گویا پیامبر از دنیا رفته؟

گفتن عمر این‌طوری می‌گوید.

«فأخذ بساعدي»

ساعد دست من را گرفت

 «ثم أقبل يمشي حتى دخل فأوسعوا له فأكب على رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى كاد أن يمس وجهه وجه رسول الله صلى الله عليه وسلم»

با من آمد وارد مسجد شد راه را برایش باز کردند، خودش را روی پیامبر انداخت و شروع کرد دست به صورت پیامبر کشیدن و صحبت‌های کردن!

بعد بحث چه پیش می‌آید؟ بحث بیعت پیش می‌آید این جمله را ملاحظه بکنید

«اذهب إلى خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم فادعه»

برو پیش خلیفه پیامبر!

 اصلاً ابوبکر نمی‌داند پیامبر از دنیا رفته، چه کسی این را می‌گوید؟ دارد:

 «فقالوا لي»

یک جمعی این را به او گفتند یعنی یک نظر جمعی است این‌ها می‌دانند چه کسی باید خلیفه بشود

 و چه کسی خلیفه است؟ نه این‌که چه کسی خلیفه بشود، نخیر می‌دانند چه کسی است اصلاً معین شده

«اذهب إلى خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم فادعه»

برو پیش خلیفه!

بعد این هم می‌گوید:

«فذهبت فوجدته في المسجد»

یعنی این هم می‌دانست «فوجَدْتُهُ»؛ دیدمش که آن‌جا است. والا چرا پیش امیر المؤمنین نرفت؟ مگر پیامبر، امیر المؤمنین در «غدیر» مشخص نکرده؟ مگر آقای «امام غزالی» در کتاب «سر العالمين وكشف ما في الدارين» در کتاب 22 در آن مجموعه رسائل، صفحه 483، آن‌جا نمی‌آید بگوید وقتی پیامبر در خطبه «غدیر» فرمود:

 «من كنت مولاه فعلي مولاه»

عمر آمد گفت:

«بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي ومولى كل مولى»

می‌گوید:

 فهذا تسليم ورضى وتحكيم...»

سر العالمين وكشف ما في الدارين؛ اسم المؤلف: أبو حامد محمد بن محمد الغزالي الوفاة: 505هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1424هـ 2003م، الطبعة : الأولى، تحقيق: محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي، ج1، ص18 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)

مگرنمی‌گویداین جمله عمر یعنی دربرابر خلافت امیر المؤمنین تسلیم شدآمد تبریک گفت حالامیگویند:

«اذهب إلى خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم فادعه»

بعد هم نمی‌گوید من پیش امیر المؤمنین رفتم، نمی‌گوید پیش آقای «زید» و «عمر» و «بکر» رفتم نه.

«فذهبت فوجدته في المسجدفأجهرت أبكي»

یعنی آن‌های که گفتند برو پیش خلیفه می‌دانند چه کسی خلیفه است، این آقا هم می‌داند باید پیش چه کسی برود؟ یعنی کاملاً قبل از «سقیفه بنی ساعده» این مسئله بسته شده و این‌ها با همدیگر همه چیز را آماده کردند؛ پس «بیعتُ ابی‌بکر فلته» دروغی بیش نیست.

 پیامبر هنوز دفن نشده این‌ها خلیفه را از قبلش معلوم کردند لذا این آقا را می‌فرستند برو بیاورش بین مردم جا بیاندازیم، والا خودشان از قبل کاملاً معین کردند و «فلته» بودنی به هیچ معنا در این روایت درست نیست که «فلته» بوده باشد.

عمر ابن الخطاب آن موقع می‌خواست «عثمان» را خلیفه بکند، گفت باید مشورت بشود آن هم چه مشورتی؟ یک مشورت صوری؛ شورای صوری که با زور و شمشیر آقای «صهیب ابن سنان» و امثالهم بخواهد یک نفر خروجی بشود که آن یک نفر هم فقط عثمان است. مقصودش هم از فلان، امیر المؤمنین است ما در بعضی از نقل‌های دیگر این مسئله را داریم.

آن‌طوری که در خاطرم است در «الصواعق المحرقة» من این نقل را دیدم که فلانی خلیفه می‌شود که مقصود امیر المؤمنین است آن‌جا هم که می‌گوید من شنیدم گفتند اگر عمر می‌گوید با فلانی بیعت بکنید فلانی که از او می‌ترسیدند امیر المؤمنین است؛ لذا دنبال عثمان است می‌گوید حتماً باید شورا باشد شورا را می‌خواهد این‌جا درست بکند یک خود زنی انجام می‌دهد وگرنه اصلاً «فلته»ی در کار نیست. اطاق فرمان اگر عزیزمان پشت خط هستند من در خدمت هستم. اولین بیننده آقا «جواد» از «اصفهان» سلام علیکم ورحمة

بیننده (آقای جواد از اصفهان):

عرض سلام و ادب و احترام دارم خدمت شما استاد روستایی عزیز و بزرگوار، ما همیشه از برنامه‌های شمااز هفت هشت سال پیش که در «شبکه ولایت» بودید استفاده می‌کردیم، و خداوند شما را برای ما شیعیان حفظ کند یک شبهه‌ی برای من ایجاد شده این‌که ما می‌گوییم حضرت علی 25 سال خانه نشین شد، می‌خواستم بدانم که حضرت علی 25 سال خانه نشین شد و خلفای سه گانه که با حضرت علی دشمن بودند چطور در این 25 سال حضرت علی را ترور و شهید نکردند که درواقع تمام ریشه اسلام را بکنند؟

سوال دوم این‌که آیا سران «سقیفه» با قاتلین اهل‌بیت آن‌ها هم یک مدت در جهنم می‌مانند احیاناً بعدا بهشتی می‌شوند یا نه؟ از شما و عوامل «شبکه جهانی ولی‌عصر» خیلی تشکر می‌کنم.

استاد روستایی:

نسبت به سوال اول‌تان که آقا امیر المؤمنین 25 سال خانه نشین بودند، من یک اصلاحیه اول بزنم حضرت خانه نشین به آن معنا نبودند که بگوییم هیچ فعالیتی نمی‌کردند حضرت (علیه الصلاة والسلام) جنگ نظامی نکردند، دست به شمشیر نبردند آن هم چون یاری نداشتند چون قلت ناصر و قلت یار بود، یک تعداد افراد محدودی بودند طبیعتاً حضرت نمی‌توانست این کار را انجام بدهد و یک جنگ نظامی راه بیاندازد. لذا حضرت روشنگری فرهنگی فراوان انجام دادند، و این نبوده که بگوییم که هیچ کاری انجام ندادند این نکته اول.

 اما نکته دوم این‌که چرا حضرت در این دوره ترور نشدند؟ ما آن عبارتی که در این مورد می‌توانیم بگوییم یک عبارتی مرحوم «سید مرتضی رحمة الله علیه» دارد که افراد دیگری هم این را ممکن است گفته باشند ایشان می‌گوید علی (علیه السلام):

«کالمیت بین الاحیاء»

ایشان مانند یک مرده‌ی بین زندگان بود.

 این جمله خیلی درد آور است، یعنی حضرت در نهایت تقیه بودند از لحاظ فرهنگی می‌آمدند بیان می‌کردند که حق با ماست مال ما بوده این را می‌آمدند بیان می‌کردند؛ اما عباراتی که در «بخاری» وجود دارد یا در بعضی از کتاب‌های دیگر وجود دارد می‌گوید در زمان حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) امیر المؤمنین بیعت نکردند

«ولم يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الْأَشْهُرَ»

آن ایام بیعت نکردند

اما زمانی که حضرت زهرا (سلام الله علیها) از دنیا رفتند حضرت آمدند و با ابوبکر بیعت کردند

«فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ أبي بَكْرٍ»

ایشان به دنبال بیعت ابی‌بکر رفت.

 چرا این کار را کرد؟ آیا بیعت ابوبکر را ایشان قبول داشت؟ خیر. اصلاً ابوبکر را به عنوان خلیفه قبول نداشت، نصب خلافت از دیدگاه امیر المؤمنین به عهده خداست، به عهده مردم یا با زور و این حرف‌ها نیست دوره ابوبکر که اصلاً به عهده مردم هم نبود زور بود اما عبارت چه است؟ می‌گوید:

«فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ أبي بَكْرٍ وَمُبَايَعَتَهُ»

الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج4، ص1549، ح3998

یعنی حضرت مجبور بود یک بیعت اجباری، یک بیعت تقیه‌ی، یک بیعت زوری انجام دهد. وگرنه به لحاظ بیعت اختیاری مطلقا حضرت با این‌ها بیعت نکرد؛ اما مجبور بود، این در «صحیح بخاری» است.

 جای دیگر هم شبیه به این عبارت آمده از واژه «ضرَعَ» آن‌جا استفاده شده آن هم یک معنای در همین راستا دارد که حضرت مجبور شد این کار را انجام بدهد، نه این‌که این‌ها را قبول داشت نه مطلقا قبول نداشت؛ اما حضرت می‌خواست اسلام را حفظ بکند چه کار باید بکند؟

اگر حضرت این‌‌جا و به دست این افراد کشته بشود و بخواهد با این‌ها مقابله بکند یار ندارد که مقابله بکند بخواهد یک تنه هم مقابله بکند کشته می‌شود، آیا این‌ها دل‌شان برای اسلام سوخته آیا اسلام را حفظ می‌کنند؟ قطعاً نمی‌کنند، من ان شاء‌ الله در برنامه‌های که در سه‌شنبه‌ شب‌ها دارم دوران پسا نبوی را مفصل می‌خواهم شرح بدهم که چه اتفاقاتی افتاد که امثال «ابو هریره»ها مرجع تقلید جامعه شدند؟ این را توضیح می‌دهم، ان شاء الله آن برنامه‌ها را حتماً دنبال بکنید.

اما صحبت این‌جاست چرا حضرت آن‌جا کشته نشد؟ چون مجبور بود به خاطر حفظ اسلام تقیه بکند، روشنگری فرهنگی‌ خودش را می‌کرد، اما دست به شمشیر نبرد مجبور شد تقیه بکند یک جاهای هم این‌ها مشورت می‌خواستند حضرت مجبور بود به آن‌ها مشورت بدهد که اصل اسلام حفظ بشود، لذا این‌ها دیگر با حضرت کاری نداشتند، تا زمانی که امیر المؤمنین شمشیر نکشیده می‌گفتند ایشان که علیه ما شمشیر نکشیده و با ما کالی ندارد کشته شدنش درد سر دارد.

چون اگر امیر المؤمنین را می‌کشتند طبیعتاً «بنی هاشم» قیام می‌کردند و جنگ داخلی در حکومت ابی‌بکر رخ می‌داد، وقتی که جنگ داخلی رخ می‌داد «ایران» و «روم» هم به این‌ها حمله می‌کردند و از دستش در می‌رفت، لذا این کار را انجام ندادند برای این‌که از جهت حکومت خودشان برای‌شان مشکلی پیش نیاید وگرنه شما در ماجرای «خالد ابن ولید» ببینید، به «خالد ابن ولید» دستور می‌دهند که باید علی ابن ابی‌طالب کشته بشود، بعد ابوبکر پشیمان می‌شود می‌گوید «خالد»:

«لا یفعل ما أمر به»

«خالد» انجام نمی‌دهد آن کاری که به او امر شده است.

بعد امیر المؤمنین می‌گوید به چه امر شده؟ می‌گوید بحث این‌که تو را بکشد؛ اما پشیمان می‌شود چون از پیامدهای‌ش می‌ترسد، لذا حضرت را نکشتند در دوره‌های بعدی هم همین‌طور بود.

 اما نسبت به سوال دوم‌تان که در مورد این‌که آیا افرادی که دشمن و قاتل اهل‌بیت بودند، آن‌ها هم یک مدتی عذاب می‌شوند و بعد بهشت می‌روند یا نه این‌ها تا ابد در جهنم هستند؟

ما در مورد بعضی از افراد امثال «شمر» که قاتل امام حسین است داریم که این‌ها در تابوت جهنم هستند 6 نفر از اولین، 6 نفر از آخرین در تابوتی در ته جهنم هستند و خدا هر وقت بخواهد عذاب اهل جهنم را زیاد بکند درب این تابوت را باز می‌کند که اسامی بعضی از قاتلان اهل‌بیت و دشمنان اهل‌بیت آن‌جا آمده که این‌ها طبیعتاً‌ بهشت برو نیستند این یک نکته.

 نکته دوم راه برای بهشت زمانی باز می‌شود که کسی از کاری که انجام داده پشیمان بشود آن هم به موقع پشیمان بشود. حتی در مورد «فرعون» خدا راه بازگشت برای «فرعون» هم گذاشته؛ اما زمانی که «فرعون» دارد می‌بیند که آب دریا رویش می‌ریزد می‌خواهد پشیمان بشود خدا می‌گوید دیگر الان فایده ندارد؛ یعنی روزنه‌ها بسته شد وجود ندارد، ما در مورد بعضی از دشمنان اهل‌بیت دیدیم در تاریخ ثبت شده که وقتی امیر المؤمنین (علیه الصلاة والسلام) را می‌دیدند می‌گفتند علی صراط مستقیم است.

«إن يولوها الأجليح يسلك بهم الطريق»

می‌گفت اگر علی خلیفه بشود مردم را به هدایت راهوری می‌کند.

 این عبارت را جستجو بزنید ببینید این عبارت را چه کسی گفته؟ بعد پسرش به او گفته که:

«فما يمنعك يا أمير المؤمنين»

اگر این‌طوری است چرا خودت خلیفه‌اش نمی‌کنی؟

گفت:

«أكره»

کراهت دارم

«أكره أن أتحملها حيا وميتا»

کراهت دارم که وزر و وبال خلافت را به عهده بگیرم چه زنده باشم چه مرده.

تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل؛ اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي الوفاة: 571، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1995، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ج42، ص428

درحالی که این سخن،سخن غلط و دروغی بودچرا؟ چون امیر المؤمنین به گفته خود شماصراط مستقیم است، صراط مستقیم که دیگر وزر وبالی ندارد؛ پس دشمنی با حضرت می‌ماند؛ یعنی حتی تا آخرین لحظه مرگ هم حق را نمی‌پذیرد.

 لذا روزنه‌ها بسته می‌شود طبق منطق قرآن و به نظر می‌رسد که قاتلین اهل‌‌بیت (علیهم الصلاة والسلام) بهشتی نباشند. بیننده بعدی جناب آقای «بهادری» سلام علیکم ورحمة الله بفرمایید.

بیننده (اقای بهادری):

علیکم السلام ورحمة الله جناب استاد «روستایی» عزیز، ایام شهادت حضرت زهرا را تسلیت عرض می‌کنم خیلی خلاصه بگویم من هم با شما استاد عزیز هم نظر هستم، این قطعاً «فلته» نبوده این یک برنامه‌ریزی حساب شده از قبل بوده، بعد از «جنگ خیبر» که توسط مسلمان‌ها، «صهیونیسم» شکست خورد، دیدند که نمی‌توانند از نزدیک از طریق نظامی با مسلمان‌ها برخورد داشته باشند، آمدند کسانی مانند «تمیم داری»، «وهب ابن منبه»، «محمد ابن کعب قُرَضی»، «عبدالله ابن سلام»، «زید ابن ثابت» و «کعب الأحبار» آمدند گفتند ما مسلمان شدیم یعنی به ظاهر!

این مسلمین ساده دل هم باور کردند با کمک بعضی از این صحابه و حمایت کردن بعضی از آقایان صحابه؛ آقایان بلافاصله بالای منبر پیامبر اسلام رفتند، شروع به سخنرانی کردند. آقای «بخاری» آورده «ابن عباس» می‌گوید «واویلا، وا مصیبتا، وا اسلاما» این آقایان «یهودی» شدند مسلمان که از ما اسلام یاد بگیرند و ما بگوییم «قال رسول الله» آن‌ها بنویسند.

ای مسلمین بدبخت شدید، این آقایان بالای منبر رفتند دارند بگویند که شماها بنویسید، یک فرهنگی داشتند گفتند «نشناک نشناک» یعنی یکی از آقایان رجل از صحابه محترم القاء کردند که ما چون آمدیم به سنت موسی عمل کردیم کتاب «تورات» ما تحریف شد، برای این‌که قرآن شما تحریف نشود سنت پیغمبر را کنار بگذارید این‌ها سنت پیغمبر را کنار گذاشتند. تا این‌جا رسید که در شب «سقیفه» آقای «زید ابن ثابت یهودی» تازه مسلمان شده منبع عظیم پول «یهود» را بین «انصار» توزیع کرد که قبیله «بنی نجار» زیر بار این قصه نرفت. «حاکم» در «مستدرک» خبر 4413، «ابن سعد» در «طبقات» جلد 2، صفحه 192 نوشتند کنترل کننده «انصار» در شب کودتا آقای «زید ابن ثابت یهودی» بود، که ابوبکر گفت نمی‌تواند در دو جبهه بجنگند چون تعدادی از مسلمین در خانه امام علی بودند و زیر بار حکومت ابوبکر نمی‌رفتند این بود که این‌ها کنترل داشتند.

اما این‌که جناب ابی‌بکر خلیفه بود، استاد عزیز همه می‌دانند خلافت ابوبکر، ظاهری بود در اصل جناب خلیفه دوم، خلیفه اول بود. در «کنزل العمال» جلد 35، صفحه 812 آقای عمر قباله ابو‌بکر که ابوبکر برای زمین مقاطعی نوشته بود پاره کرد گفت این چه است؟ گفتند این قباله زمین است مقاطعه به من داده گفت ابوبکر بی‌خود کرد طرف پیش ابوبکر رفت گفت شما خلیفه هستی به من زمین مقاطعی دادی آقای عمر ابن خطاب گرفت پاره کرد تو امیری یا او؟

گفت والله در اصل خلافت برای او است باز در «کنز العمال» جلد 35، صفحه 86 شخصی رفت مقاطعی زمینی از ابوبکر گرفت به عمر خبر رسید، گفت آن سند کجا است سند را گرفت پاره گرفت طرف رفت پیش ابوبکر اعتراض کرد گفت قباله دیگری بنویس، ابوبکر گفت خیر باید با اجازه عمر باشد در اصل به صورت ظاهری ابوبکر خلیفه بود «والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته»

استاد روستایی:

زنده باشید خدا حفظ‌تان کند بیننده بعدی «علی»‌ آقا از «اراک» سلام علیکم ورحمة الله

بیننده( آقای علی از اراک):

سلام تسلیت عرض می‌کنم فرا رسیدن و شب شهادت خانم صدیقه طاهره را به خدمت شما عزیزان و همه شیعیان عزیز؛ سوالی که در ذهنم است در دو «شبکه ولی‌عصر» و «شبکه ولایت» به اندازه‌ی سند و روایات با سند صحیح بیان شده که اصلاً هیچ صحبت و شک و شبهه‌ی نمی‌ماند؛ چون سند این روایت‌های که شما الان دارید بیان می‌کنید همه از کتاب‌های خود اهل تسنن است در کتاب‌های به قول خودشان صحیح و معتبر است.

بنده سوالم این است چگونه است که برخی از این شبکه‌های «وهابی» دقیقاً دارند این چیزها را کتمان می‌کنند آیا واقعاً کتاب‌های اهل تسنن را قبول ندارند؟ یا جریان چیز دیگری است؟ برای ما سوال است، بعضی از بینندگان تماس می‌گیرند، با این همه دلایل و روایتی که شما بزرگواران دارید بیان می‌کنید؛ پس دلیل این‌که این مسائل را کتمان می‌کنند و قبول نمی‌کنند جریان چه است برایم سوال است می‌خواستم اگر می‌شود و امکانش است یک توضیحی برای من بدهید تشکر می‌کنم از برنامه خوب تان.

استاد روستایی:

زنده باشید، خدمت شما هستم! «علی» آقا نسبت به کتمان، انگیزه‌های مختلفی وجود دارد، قضیه کتمان را در طول تاریخ وجود داشته و دیدیم در قرآن کریم آیه‌ی درباره حضرت موسی داریم که آن‌جا می‌فرماید که:

«وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ»

و آن را از روي ظلم و سرکشي انکار کردند، در حالي که در دل به آن يقين داشتند! پس بنگر سرانجام تبهکاران (و مفسدان) چگونه بود!

سوره نمل (27): آیه 14

در مورد حضرت موسی است، ولی می‌خواهم بگویم در طول تاریخ، دشمنان این کتمان را داشتند کتمان و انکار می‌کردند «جَحَدُوا» انکار می‌کردند. «وَاسْتَيقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ»؛ در دل خودشان یقین داشتند که این پیامبر است چرا این کار را می‌کردند؟ «ظُلْمًا وَعُلُوًّا» این‌ها ظالم بودند این‌ها می‌گفتند خودشان باید برتر باشند و این‌ها را کتمان می‌کردند یا در آیه دیگری در مورد پیامبر داریم که:

«الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الْكِتَابَ يعْرِفُونَهُ كَمَا يعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنْهُمْ لَيكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يعْلَمُونَ»

کساني که کتاب آسماني به آنان داده‌ايم، او [= پيامبر] را همچون فرزندان خود مي‌شناسند؛ (ولي) جمعي از آنان، حق را آگاهانه کتمان مي‌کنند!

سوره بقره (2): آیه 146

عده‌ی از این‌ها حق را می‌دانستند؛ اما کتمان می‌کردند می‌دانستند حق چیست؟ چرا کتمان می‌کنند؟ برای این‌که جبهه حق پیروز نشود. نمونه دیگری خدمت شما عرض بکنم آقای «معاویه» فضائل امیر المؤمنین را کتمان می‌کند، یک نمونه‌اش را می‌خواهم خدمت شما بگویم کتاب «تاریخ مدینه دمشق» جلد 42، صفحه 521 چاپ دار الفکر، ماجرای نامه‌ی است که «معاویه» به امیر المؤمنین می‌نویسد و برای خودش شروع به فضیلت‌ تراشی می‌کند.

امیر المؤمنین می‌فرمایند پسر «هند جگرخوار» تو با فضائل می‌خواهی به من فخر بفروشی؟ حضرت می‌فرماید فضائل من را بنویسید «اکتب یا غلام» به آن غلامش می‌فرماید بنویس حضرت شروع می‌کند فضائل خودشان را گفتن وقتی که نامه برای «معاویه» ارسال می‌شود جمله «معاویه» را ببینید

«أخفوا هذا الكتاب»

این نامه را پنهان بکنید.

«لا يقرأه أهل الشام»

اهل «شام» نخوانند

«فيميلون إلى ابن أبي طالب»

این‌ها تمایل به علی پیدا می‌کنند.

تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل؛ اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي الوفاة: 571، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1995، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ج42، ص521

سیاست کتمان، سیاست دشمن است، بعد از پیامبر اهل‌بیت و صحابه راستین را آمدند کنار زدند یک عده از افرادی به کار گرفته شدند که این‌ها آدم‌های لا ابالی بودند این جرم‌های مرتکب شدند طرف در پرونده‌اش شراب خواری است، در پرونده‌اش فساد اخلاقی است این‌ها را مرجع تقلید جامعه آن زمان کردند. حالا این را می‌خواهم خدمت شما عرض بکنم جالب این‌جا است که این‌ها جرم‌های متعددی انجام دادند اما بعضی از علمای مخالف شیعه گفتند جرم‌های این‌ها باید کتمان بشود.

دقت بکنید کتاب «سِیر اعلام النبلاء» آقای «شمس الدین ذهبی» جلد 10، صفحه 92 یک بحثی مطرح می‌کند می‌گوید:

«وَهَذَا فِيْمَا بِأَيْدِيْنَا وَبَيْنَ عُلُمَائِنَا, فَيَنْبَغِي طَيُّهُ وَإِخْفَاؤُهُ، بَلْ إِعْدَامُهُ، لِتَصْفُوَ القُلُوْبُ وَتَتَوَفَّرَ عَلَى حُبِّ الصَّحَابَةِ وَالتَّرَضِّي عَنْهُمُ، وَكُتْمَانُ ذَلِكَ مُتَعَيِّنٌ عَنِ العَامَّةِ، وَآحَادِ العُلَمَاءِ»

سير أعلام النبلاء، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط, محمد نعيم العرقسوسي؛ ج 10، ص 92

من این عبارت را ترجمه بکنم بعد از بینندگان عزیزمان خدا حافظی کنم، دقت کنید می‌آید بحث می‌کند می‌گوید بسیاری از صحابه هم مشاجرات و دعوا و اختلاف داشتند، و با هم جنگیدند، اما ما نباید راجع به آن حرف بزنیم باید مخفی بکنیم، بلکه نه این‌که مخفی کنیم، «بل اعدامُهُ» این‌ها را معدوم بکنیم و از بین ببرییم. چرا؟ به خاطر این‌که قلوب نسبت به صحابه صاف بشود به خاطر این‌که مردم، صحابه را دوست داشته باشند، به خاطر این‌که نسبت به عمر رضایت داشته باشند، به خاطر این‌که این مسئله کتمان بشود که دیگر کسی سمت اهل‌بیت نرود می‌گوید: «وَكُتْمَانُ ذَلِكَ مُتَعَيِّنٌ عَنِ العَامَّةِ، وَآحَادِ العُلَمَاءِ»

هم از مردم و هم از علماء باید کتمان بشود چرا؟ برای این‌که مردم سمت حق نروند علت کتمان «شبکه‌های وهابی» هم همین است. عذر می‌خواهم که بیش از اندازه صحبت کردم، امیدوارم که طاعات، عبادات و عزاداری شما مورد رضایت حضرت حق قبول قرار گرفته باشد، و مورد نظر ویژه حضرت زهرا باشد حق نگهدارتان باشد التماس دعا «یا علی مدد»

«والسلام علیکم ورحمة الله و برکاته»

 


صدیقه شهیده 8>

صدیقه شهیده شبکه ولی عصر ایام فاطمیه حجت الاسلام و المسلمین روستایی