ایستگاه اندیشه-ناگفتههایی از حوادث تاریخی صدر اسلام و مسائلی از این قبیل حجت الاسلام روستایی
قسمت اول برنامه ایستگاه اندیشه با کارشناسی حجت الاسلام روستایی
بسم الله الرحمن الرحیم
تاریخ:4 تیر 1399
موضوع: ناگفتههایی از حوادث تاریخی صدر اسلام و مسائلی از این قبیل
دکتر روستایی:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم
عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما بینندگان عزیز «شبکه جهانی ولی عصر». بسیار خرسندم که توفیق یارای من بود و این توفیق برایم حاصل شد که دوباره با شما بینندگان عزیز گفتگو داشته باشم و در خدمت شما مهربانان باشم.
خیلی خرسندم که ما را مهمان نگاه مهربانان خودتان کردید و در این فصل هم ما سعی کردیم با «برنامه نام آشنا» خدمت شما برسیم که همان «ایستگاه اندیشه» که در خاطر شریف شما عزیزان هست.
در این برنامه تفاوتی که وجود دارد، این است که ما میخواهیم بحث شباهت توحید وهابیت با یهود را مورد بررسی قرار دهیم، اما با یک نگاه بسیار ژرفتر و عمیقتر نسبت به گذشته.
موضوعی که در فضای مجازی منتشر کردیم را «ناگفتههایی از حوادث تاریخی صدر اسلام و مسائلی از این قبیل» نام گذاری کردیم و میخواهیم این موارد را خدمت شما بیان کنیم و در این زمینه جلو برویم تا به این مسئله برسیم.
در طول تاریخ حتی قبل از اسلام یکی از مواردی که بسیار برای همه ادیان واضح و روشن و مبرهن بوده است، بحث ظهور یک پیامبر و منجی در آخر الزمان بوده است.
در تمامی کتابهای آسمانی این مسئله ذکر شده است، حال هرکدام از ادیان آسمانی که وجود داشتند به گونههای مختلفی از این قضیه یاد کردند.
در قرآن کریم هم میبینیم زمانی که در مورد وجود نازنین پیامبر آخر الزمان صحبت میشود، میفرماید: پیامبری خواهد آمد که در کتاب انجیل آمده است حضرت عیسی فرمودند پیامبری خواهد آمد و او احمد نام دارد.
این مسئله باعث شد که نگاه ادیان، یک نگاه ویژه شود و هر دینی سعی کند دنبال آن منجی باشد.
در زمان حضرت موسی با وجود اینکه آن بزرگوار پیامبر بودند، اما آخر الزمان نبودند. حضرت موسی هم آمدند و از پیامبر آخر الزمان سخن گفتند. حضرت عیسی هم پیامبر موعود نبود و طبق آنچه قرآن کریم میفرماید این است که حضرت عیسی هم فرمودند:
(إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکمْ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَی مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَد)
من فرستاده خدا به سوی شما هستم در حالی که تصدیق کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده یعنی تورات میباشم، و بشارت دهنده به رسولی هستم که بعد از من میآید و نام او احمد است.
سوره صف (61): آیه 6
این فرمایشی است که قرآن کریم به آن اشاره میکند و تصریح میکند که حضرت عیسی این مسئله را بیان کردند که بعد از من پیامبری خواهد آمد که احمد نام دارد.
بنابراین نگاهها متمرکز بود بر اینکه این پیامبر کی خواهد آمد و چه کسی خواهد بود. در کتاب مقدس مطالبی در مورد این پیامبر ذکر شده بود که ویژگیهای او چیست. بنابراین ما میبینیم که وقتی قرآن کریم در مورد پیامبر صحبت میکند، میفرماید:
(یعْرِفُونَهُ کما یعْرِفُونَ أَبْناءَهُم)
او (پیامبر) را همچون فرزندان خود میشناسند.
سوره بقره (2): آیه 146
سطح شناخت در این حد است. لذا نگاهها متمرکز شد و در ویژگیهای این پیامبر آمده بود که پیامبر آخر الزمان است، دینش تکمیل کننده تمام ادیان است و در واقع کسی است که با بدعت و تحریف مبارزه میکند.
این مسئله کاهنان یهود را به شدت حساس کرد و قبل از رسالت و کودکی پیامبر و حتی قبل از تولد پیامبر تا عصر نبوی و تا ادامه در دوره پسا نبوی میبینیم که تاکتیکهای متعددی چیده میشود.
بنابراین تاکتیک کلی یهود این بود که نقشه منظم و مستحکمی از طریق دشمنان پیامبر بر یهود قرار داده میشود، مبنی بر اینکه این شخص یا در برههای به وجود نیاید و یا در برههای دیگر از بین برود و یا در برهه دیگر تعالیم او دچار خدشه شود.
یهود برای مبارزه با این وجود نازنین و مقدس از دو نحوه تاکتیک استفاده کرد؛ یک نحوه اصطلاحاً تاکتیک سخت افزاری و نگاه خیلی سخت از قبیل ترور است. نحوه دیگر تاکتیک نرم افزاری است.
ما در این برنامه میخواهیم این تاکتیکها را از عصر قبل از پیامبر بیان کنیم تا به دوران نبی گرامی اسلام، دوران قبل از رسالت و دوران بعد از رسالت آن حضرت و در ادامه دوران پسا نبوی برسیم.
ما تصمیم داریم خط یهود را برای رسیدن به این مسئله کاملاً مورد بررسی قرار دهیم. اگر بخواهیم از نگاه سخت افزاری یهود سخن بگوییم، یکی از آن مسائل مسئله ترور است که از سالها قبل از میلاد پیامبر این مسئله وجود دارد.
می دانید که در جزیرة العرب ادیان مختلفی زندگی میکرد. در جزیرة العرب ادیانی مانند یهود، مجوسیت، مسیحیت و حنفا یا کسانی که تابع دین حنیف حضرت ابراهیم بودند و تابع ادیان تحریف شده نبودند را داریم.
در جزیرة العرب یکی از آن دستهها همانطور که عرض کردم، بحث حنفا است. این دسته حنفا کسانی نبودند، جز آباء و اجداد نبی گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم). به همین خاطر این افراد زیر ذره بین قرار داشتند.
اولین مانع سخت افزاری که دشمنان پیامبر گرامی اسلام از جمله یهود و بنی اسرائیل و در واقع نه همان یهود به معنای آحاد ملت یهود، بلکه کاهنان یهودی و احبار و رهبان که افرادی بودند که منفعت خود را در خطر میدیدند.
بنابراین بهترین گزینهای که این افراد میتوانستند روی میز داشته باشند، حذف فیزیکی است. دقیقاً همان تاکتیکی که فرعون نسبت به حضرت موسی داشت.
وقتی فرعون متوجه شد مولودی خواهد آمد که بساط فرعون را در هم خواهد پیچید، طبق نقل «مرحوم طبرسی» در کتاب «مجمع البیان» زنان باردار را نزد قابلهها میفرستادند و اگر متوجه میشدند فرزند آنها پسر هست، آنها را از بین میبردند.
فرعون شکمهای زنانی که فرزندشان پسر بود را پاره میکرد، نوزادهای آنها را بیرون میآورد یا به هر طریقی سعی میکردند این نوزاد از بین برود. حال ما همان تاکتیک را به شکل و گونهای دیگر در دوره قبل از میلاد نبی گرامی اسلام توسط یهود میبینیم.
مسئله ترور با ترور «هاشم» کلید میخورد. «هاشم» یکی از اجداد نبی گرامی اسلام و شخصیتی بود که کاهنان یهود نور نبوت را در چهره او میدیدند. آنها میدیدند که در نسل ایشان شخصیتی با این ویژگی خواهد آمد.
از طرف دیگر شخصیت هاشم شخصیتی است که براساس نشانههایی که در کتب بنی اسرائیل وجود دارد، پیامبر در خاندان اوست؛ صرفنظر از بحث نوری که در چهره «هاشم» است.
بنابراین یهود به دنبال «هاشم» بودند، حال آنکه «هاشم» هم فردی تاجر بود و به شهرهای یثرب و شام و دیگر بلاد مسافرت میکرد.
«هاشم» در مکه ازدواجی صورت میدهد که حاصل این ازدواج پسری به نام «شیبه» است. البته این پسر روی مبارک پدر خود را نمیبیند. زمانی که همسر «هاشم» باردار بود، او قصد سفر تجاری به سمت یثرب مکان مدینه فعلی میکند.
«هاشم» وصیت میکند که به همسر من سلام برسانید و بگویید که او پسری به دنیا خواهد آورد و نام «شیبه» را برای او بگذارد.
«هاشم» زمانی که در سفر تجاری خود به یثرب رفته است و آنجا دچار بیماری شده و احساس میکند آثار مرگ هویدا شده است، چنین وصیتی میکند و سفارش میکند که این وصیت را به همسر من برسانید.
همسر من پسری در یثرب به دنیا خواهد آورد و باید چنین اسمی برای او بگذارد. «هاشم» در یثرب به طرز مشکوکی از دنیا میرود.
برخی از عالمان و تحلیلگران تاریخی این بحث یهود را در اینجا بسیار جدی میدانند، زیرا به دنبال «هاشم» بودند و میخواستند او را از بین ببرند.
پسری به دنیا میآید و مدتها میگذرد تا فردی از «بنی عبد مناف» میآید و این پسر را میبیند. البته همسر هاشم هم بعداً به یثرب آورده و در آنجا حضور دارد و فرزندی به دنیا میآورد و نام او را «شیبه» میگذارد.
مدتها میگذرد و مردی از «بنی عبد مناف» میآید و این فرزند را میبیند. این کودک که مشغول بازی با دیگر همسالان خود بود، خود را فرزند «هاشم» معرفی میکند.
وقتی این مسئله اتفاق می افتد، این فرد مطلع میشود و به سرعت خود را به «مطلب» میرساند و میگوید: فرزند «هاشم» در یثرب است. باید او را نجات دهیم!
ما در بعضی نقلها همانند کتاب «بحارالانوار» اثر «علامه مجلسی» داریم که «مطلب» این کودک را با خود به مکه میبرد.
همچنین در کتاب «الکامل» اثر «ابن اثیر» و بعضی دیگر منابع آمده است که «مطلب» با هماهنگی مادر این کودک، او را با خود به مکه میبرد و در آنجا مواظب این کودک هست.
وقتی آنها وارد مکه میشوند، افرادی میبینند که کودک همراه «مطلب» هست و گمان میکنند که بنده اوست. بنابراین کودک معروف به «عبد المطلب» میشود.
ما در اینجا جناب «مطلب» را داریم که به خوبی از این فرزند نگهداری میکند تا از گزند یهود محفوظ بماند.
در اینجا دیگر یهود نمیتواند «عبدالمطلب» یا «شیبه» را از بین ببرد. بنابراین دوران میگذرد تا اینکه خداوند فرزندی به نام «عبدالله» به ایشان عطا میکند. البته جناب «عبدالله» کوچکترین پسر جناب «عبدالمطلب» یا همان «شیبه» بودند.
مدتی میگذرد تا اینکه عمر جناب «عبدالله» به حدود 25 سال میرسد. وقتی ایشان در شهر عبور و مرور میکند، کاهنان یهود او را شناسایی میکنند و سعی میکنند او را از بین ببرند، زیرا میدانند که پیامبر آخر الزمان از نسل این فرد خواهد بود.
در مقابل کسی این صحنه را میبیند، خود را به سرعت به جناب «عبدالمطلب» میرساند و عرضه میدارد که یهود جناب «عبدالله» را در بین خود احاطه کردند و قصد ترور او را دارند. جناب «عبدالله» به نحو اعجاب آمیزی در اینجا نجات پیدا میکنند.
در این صحنه «وهب» پدر جناب «آمنه» مادر رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) این صحنه را میبیند و نجات اعجاب آمیز «عبدالله» را ملاحظه میکند.
از طرفی به گوش او هم رسیده است که در نسل این فرد، فرد شریفی به نام پیامبر به دنیا خواهد آمد. این مسئلهای نبود که تنها به گوش چند نفر رسیده باشد، بلکه کتابهای آسمانی این قضیه را گفته بودند.
بنده در ادامه خدمت شما عرض خواهم کرد و پروسه ازدواج حضرت آمنه (سلام الله علیها) هم به همین گونه است. بعضی افراد هستند که این قضیه را گزارش میدادند که آینده چنین خواهد شد که ان شاءالله امشب مصادر آن را خدمت شما عرض خواهم کرد.
جناب «عبدالله» نجات پیدا میکنند و جناب «وهب» این صحنه را میبینند و به او پیشنهاد ازدواج با دخترش «آمنه» را میدهد.
در همین موقع کاهنان یهود یک زن یهودیه را برای پیشنهاد ازدواج «عبدالله» فرستاده است که در منابع تاریخی ذکر شده است. این خانم یهودی هر روز جلوی «عبدالله» سبز میشد و به او پیشنهاد ازدواج میداد.
زمانی که جناب «عبدالله» با جناب «آمنه بنت وهب» ازدواج میکنند، ما میبینیم که این خانم دیگر پیشنهادی نمیدهد.
وقتی جناب «عبدالله» بار دیگر زن یهودی را رؤیت میکند، از او میپرسند که چرا پیشنهاد قبلی خود را تکرار نمیکنی؟ او در جواب میگوید: دیگر آن نور را در صورت تو نمیبینم. قرار شده است این نور در رحم جناب «آمنه» قرار بگیرد.
تمام هدف یهود این بود که «عبدالله بنت عبدالمطلب» با خانم یهودی ازدواج کند و نطفه به این زن یهودیه انتقال پیدا کند. در این صورت دو حالت میتوانست داشته باشد؛
حالت اول اینکه این پیامبر در میان بنی اسرائیل ظهور کند و افتخاری برای یهود شود. حالت دوم این بود که با توجه به اینکه این افراد میدانستند این فرد بنی اسرائیل را نابود میکند، میخواستند این نطفه به این زن منتقل شود و این کودک را از بین ببرند.
کار خدا به این صورت شکل میگیرد که جناب «وهب» پیشنهاد میدهد و جناب «آمنه بنت وهب» با «عبدالله» ازدواج میکند و خانم یهودیه دیگر از صحنه کنار میرود.
«عبدالله» هم فردی تاجر بود. جالب اینجاست که تنها دو ماه بعد از ازدواج، ایشان در سفر تجاری به طرز بسیار مشکوکی در یثرب از دنیا میرود.
چه دلیلی میتواند داشته باشد که یک داماد دو ماهه در کمال صحت و سلامت و قوت جسمانی و قدرت جوانی یک مرتبه از بین برود! اینجاست که یهود «عبدالله» را هم از بین میبرد.
نکته اینجاست که تیر یهود به سنگ میخورد، زیرا «عبدالله» قبل از اینکه از دنیا بروند، نطفه پیامبر را منعقد کردهاند. در اینجاست که یهود بازهم به دنبال ترور شخص پیامبر می افتد.
از آنجا که حکمت خداوند بر این تعلق گرفته که این فرد بماند و این آیین را از بین ببرد، یهود موفق نمیشوند پیامبر را از بین ببرند.
پیامبر به دنیا میآید و برای او دایهای میگیرند. در مورد اینکه چرا برای پیامبر دایه گرفته شده است، چند دلیل ذکر شده است که به لحاظ تاریخی میتوان در آنها خدشه کرد.
به عنوان مثال گفتند که مادر پیامبر شیر نداشتند، به همین خاطر به دنبال «حلیمه سعدیه» رفتند. در اینجا سؤال مطرح میشود که اگر ایشان شیر نداشت، چرا به سراغ «حلیمه سعدیه» رفتند؟
در جایی وارد شده است که محل زندگی «حلیمه» بسیار با مکه و مدینه فاصله دارد. چرا به دنبال او رفتند؟ چرا از مکه دایه نگرفتند؟ آیا در مکه دایه نبود؟ قطعاً در مکه هم دایه بود. بنابراین سرّی وجود دارد که به سراغ «حلیمه سعدیه» رفتند.
در مورد اینکه جناب «آمنه» شیر نداشت حرفی نیست، اما انتخاب «حلیمه سعدیه» به چه دلیل بود. انتخاب ایشان تنها به صرف دایه بودن نبود. مسئلهای ورای این نکته خوابیده است.
نکته دیگری که برای این مسئله بیان کردند، این بود که گفتند: هوای مکه خوب نبود و کودکان نمیتوانستند در آنجا طاقت بیاورند. بنابراین پیامبر را به «حلیمه سعدیه» در فرسنگها دورتر از مکه سپردند.
اگر اینگونه بود، چرا ما گزارش تاریخی نداریم که هوای مکه این چنین بوده باشد؟ گزارش تاریخی این قضیه را تأیید نمیکند.
از طرف دیگر کودکان دیگری در مکه حضور داشتند. اگر هوای مکه به قدری بد باشد که کودکان نتوانند آنجا تحمل کنند طبیعتاً باید همه کودکان بیرون مکه به دایه سپرده شوند؛ ولو اینکه مادرشان شیر داشته باشد، زیرا این هوا را نمیتوانند تحمل کنند.
ما در همان مکه میبینیم که جناب «حمزة بن عبدالمطلب» که تنها دو ماه از پیامبر بزرگتر است، در همان آب و هوا میبیند و مادر «حمزه» دو ماه پیامبر را شیر میدهند تا زمانی که «حلیمه سعدیه» پیدا شوند.
البته بنابر بعضی نقلهای تاریخی این گونه آمده است. چرا جناب «حمزه» یا کودکان دیگر را منتقل نکردند؟
این هم تحلیل دیگری است که وقتی به این قضیه نگاه میکنیم، میبینیم که مسئله جناب «حمزه» که در آنجا حضور پیدا کرده و کودک بوده است تحلیل اول را زیر سؤال میبرد که بگویند هوا بد بوده است. این نکتهای ورای این مسائل است.
از طرف دیگر اگر از تمام این موارد بگذریم اگر به خاطر هوای بد بود و کودک شیرخوار نمیتوانست آنجا بماند و اگر صرف شیر نداشتن جناب «آمنه» بود، چرا این کودک به جای دو سال پنج سال نزد «حلیمه سعدیه» ماند؟
اگر چنین بود باید حضرت بعد از دو سال برمی گشت و به مکه میآمد، اما میبینیم که پیامبر پنج سال نزد «حلیمه سعدیه» باقی ماندند.
این موارد همگی نشانگر این است که تحلیلهایی که مبنی بر انتخاب «حلیمه سعدیه» ارائه دادند، برای گم کردن اصل ماجراست. برای این نیست که بگویند پیامبر خاتم به خاطر مسئله سادهای نظیر شیر نداشتن مادرش به دایه سپرده شده است.
همچنین این قضیه به این جهت نیست که بگویند هوا بد بود و میخواستیم حضرت را به مکانی با آب و هوای بهتر ببریم. معلوم است ورای این قصهها چیز دیگری است که همان نقشه یهود برای از بین بردن پیامبر است.
بنابراین کودک به مدت پنج سال در مکان دوردستی پنهان میشود تا از گزند یهود در امان باشد. باهم میان برنامهای ببینیم و برگردیم ادامه بحث را در خدمت عزیزان هستم.
عرض سلام و احترام مجدد خدمت شما بینندگان عزیز و ارجمند و عزیزانی که ما را مهمان نگاه گرم خودتان کردید. بینندگانی که از هم اکنون با ما همراه شدند، در جریان باشند که بحث ما در مورد حوادث سدر اسلام است.
ما ناگفتههایی از حوادث اندکی قبل از اسلام و سدر اسلام در مورد نقشههای یهود برای از بین بردن و انحراف ایجاد کردن در تعالیم نبوی را خدمت شما بیان میکنیم که بعداً منجر به توحید وهابیت میشود.
ما از ریشه و اساس این مسئله را به صورت ژرف و عمیق بررسی میکنیم تا به توحید وهابیت برسیم و این مسئله را برای بینندگانمان به صورت مبرهن و مستدل بیان میکنیم.
خدمت شما عرض کردم که یهود برای از بین بردن اصل پیامبر اسلام و به وجود نیامدن ایشان اولین کاری که انجام دادند، استفاده از مسئله سخت افزاری ترور بود. یهود گزینه ترور را در دستور کار خود قرار داد.
یهود جناب «هاشم» را ترور کرد، اما قبل از اینکه جناب «هاشم» از بین بروند، «شیبه» یا جناب «عبدالمطلب» به دنیا آمدند.
بعد از این قضیه جناب «عبدالمطلب» به همراه «مطلب» به مکه آمدند و بین مردم به «عبدالمطلب» یا «بنده مطلب» معروف شدند. مردم گمان میکردند «مطلب» این کودک را به عنوان عبد و بندگی گرفته است و نمیدانستند فرزند برادر ایشان بود.
این مسئله کاملاً مخفی بود و در حقیقت این مسئله پوششی برای حفظ جناب «عبدالمطلب» بود. بنابراین ما میبینیم جناب «عبدالمطلب» را کسی نمیتواند از بین ببرد.
بعد از او جناب «عبدالله» پدر پیامبر متولد میشوند. یهود سعی میکنند جناب «عبدالله» را از بین ببرند، حتی سعی میکنند گزینه ازدواجی را برای او مطرح کنند.
آنها زنی از یهود را سر راه «عبدالله» قرار میدهند که مکرر به او پیشنهاد ازدواج میدهد، اما جناب «عبدالله» قبول نمیکند. یهود سعی میکنند «عبدالله» را ترور کنند، اما به نحو اعجاب انگیزی نجات پیدا میکند.
بعد از این مسئله جناب «آمنه بنت وهب» با پیشنهاد پدرشان جناب «وهب» با حضرت عبدالله ازدواج میکند.
در اینجا دیگر یهود از مسئله ازدواج ناامید میشود، زیرا آنها به دنبال این بودند که این نطفه در رحم زن یهودیه قرار بگیرد که در این صورت یا پیامبر به عنوان افتخار بنی اسرائیل شود یا بتوانند او را به طور کلی از بین ببرند.
زمانی که این ازدواج صورت میگیرد، آنها از این مسئله ناامید میشوند. بنابراین دوباره به کلید زدن ترور مجدد جناب «عبدالله» روی میآورند و سعی میکنند این پروژه را ادامه بدهند تا «عبدالله» را از بین ببرند.
بعد از گذشت دو ماه از ازدواج جناب «عبدالله» ایشان را در سفر تجاری به یثرب از بین میبرند، اما قبل از اینکه این ولی خدا را از بین ببرند، حکمت خداوند بر این قرار گرفته است که نطفه پیامبر در رحم جناب «آمنه» قرار میگیرد و این فرزند به دنیا میآید.
پیامبر گرامی اسلام را به «حلیمه سعدیه» میسپارند، نه به خاطر شیر نداشتن «آمنه» یا اینکه هوای مکه بد بوده است. اصل قصه این بود که مکه جای امنی برای «محمد بن عبدالله» نیست.
مکه یک شهر تجاری است و عبور و مرور در آنجا وجود دارد. مکه و مدینه با همدیگر فرق دارند. ما عمده بازارهای عرب جاهلی را در مکه میبینیم.
مدینه یا یثرب آن روز شهری است که حاصلخیز است و درآمد کشاورزی هم دارد، اما در مکه رفت و آمدهای تجاری صورت میگیرد و قبایل و طوایف و اقوام و ادیان مختلف در این شهر حضور پیدا میکنند. اینجا طبیعتاً مکان امنی برای پیامبر خاتم نمیتواند باشد.
این که من با ضرس قاطع «پیامبر خاتم» می گویم، به جهت این است که در کتابهای آسمانی آمده بود و مردم حتی زنان قریش این قریش این قضیه را میدانستند و از این امر مطلع بودند.
اگر ما به منابع تاریخی مراجعه کنیم، این مسئله برایمان کاملاً واضح و روشن میشود. «مدائن» یکی از تاریخ نگاران معتبر است. ایشان از «ابن عباس» نقل میکند و مینویسد:
«أن نساء أهل مکة اجتمعن فی عید لهن فی الجاهلیة»
زنان مکه برای برگزاری عید در دوران جاهلیت اجتماع کرده بودند.
«فتمثل لهن رجل»
مردی تمثل پیدا کرد.
واژه «تمثل» بسیار دقیق است. ایشان «فجاء رجلٌ» نمیگوید، بلکه «تمثل» را به کار میبرد. من در این مورد حرف دارم و اگر فراخور بحثمان بود، در آینده خواهم گفت که تعبیر تمثل در کجا آمده و چه جهتی میتواند داشته باشد.
«فلما قرب نادی بأعلی صوته»
زمانی که نزدیک شد، با صدای بلند صدا زد:
«یا نساء مکة إنه سیکون فی بلدکن نبی یقال له أحمد»
ای زنان مکه! در سرزمین شما پیامبری خواهد آمد که نام او احمد است.
«فمن استطاع منکن أن تکون زوجا له فلتفعل»
هرکدام از شما میتوانید با این شخص ازدواج کنید.
«فحصبنه إلا خدیجة»
زنان آن مرد را سنگ باران کردند، جز حضرت خدیجه.
این کار از ناحیه حضرت خدیجه اتفاق نیفتاد. مشاهده کنید «سیکون فی بلدکن» به معنای این است که به زودی در سرزمین شما پیامبری خواهد آمد. این قضیه در بین زنان مکه رواج داشت و میدانستند. بنابراین جناب خدیجه و سایرین مطلع بودند.
«فحصبنه إلا خدیجة»
زنان آن مرد را سنگ باران کردند، جز حضرت خدیجه.
«فإنها عضت علی قوله»
این گفتار در سینه حضرت خدیجه جای گرفت.
الإصابة فی تمییز الصحابة، اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی، دار النشر: دار الجیل - بیروت - 1412 - 1992، الطبعة: الأولی، تحقیق: علی محمد البجاوی، ج 7، ص 601، ح 11086
در بعضی منابع از جمله منابع «ابن سعد» داریم:
«وقر ذلک فی صدر خدیجه»
روایت یافت نشد
از اینجا یک سری رمز گشاییها خواهیم کرد که چرا حضرت خدیجه با کسی دیگر ازدواج نکردند و مسئله بسیار گستردهتر از این حرفهاست.
من فکر نمیکنم در این جلسه به این مسئله بپردازیم، اما در جلسه آینده خواهیم گفت که چه اتفاقی افتاد که حضرت خدیجه اصلاً به سراغ کسی دیگر نرفتند.
ماجراهای ازدواجهای متعدد حضرت خدیجه نقشههای یهود است و خواهیم گفت که چه نقشههایی بود و چه کسانی را معرفی کردند و اساساً نمیتوان پذیرفت که با حضرت خدیجه ازدواج کرده باشند.
این ماجرا در میان زنان مکه منتشر شد، اما این مسئله تنها در میان زنان مکه نبود. جالب است که این مسئله در میان علمای ادیان هم منتشر شده بود.
ما شخصیتی را به نام جناب «بحیراء» داریم که از علمای مسیحی است. ایشان به وجود پیامبر و این که چنین اتفاقی خواهد افتاد، کاملاً معتقد و از این قضیه مطلع است.
در ماجرای حضرت خدیجه مسئلهای بسیار زیبا وجود دارد که باید به آن توجه کنیم. حضرت عبدالمطلب پیامبر را نگهداری میکند و زمانی که میخواهد از دنیا برود، رسم بر این است که پدر به پسر بزرگتر خودش وصیت کند.
ایشان وصیت میکند که شما امانت مرا نگهدارید، اگر دینی دارم ادا کنید و وصی من باشید. این در حالی است که در ماجرای جناب «شیبه» یا جناب «عبدالمطلب» این مسئله کاملاً فرق میکند.
پسر بزرگ جناب «عبدالمطلب» حضرت ابوطالب (علیهما السلام) نیست، بلکه شخص دیگری پسر بزرگ است.
حضرت عبدالمطلب به حضرت ابوطالب وصیت میکنند که باید این پسر را نگهداری کنی و او دست تو امانت است. اگر نمیتوانی اعلام کن، اما او اعلام میکند که میتوانم از او نگهداری کنم. او دست پدر را میفشارد و قول میدهد از این فرزند نگهداری کند.
در تمامی جلسات مانند جناب «عبدالمطلب» حضرت ابوطالب هم رسول گرامی اسلام را با خودشان میبرند.
ما در تاریخ داریم که حضرت ابوطالب اگر میخواستند در جلساتی شرکت کنند پیامبر را کنار خودشان مینشاندند و از خود جدا نمیکردند، زیرا میدانستند که جان ایشان در خطر است.
اصلاً علت اینکه حضرت پنج سال نزد «حلیمه سعدیه» ماندند هم همین مسئله است. چرا حضرت باید پنج سال میماندند؟ چرا کمتر یا بیشتر نزد دایه خود نماندند؟
ماجرای پیامبر لو رفته بود و یهود حضرت را شناسایی کرده بودند. آنها ابتدا نمیدانستند! اگر در تعالیمشان نام دایه پیامبر و قبیله او آمده بود، به سرعت شناسایی میکردند. این مسئله اتفاق نیفتاد و به صورت بسیار مرموز ایشان به «حلیمه سعدیه» داده شد.
بعد از گذشت پنج سال این مسئله کاملاً اتفاق افتاد و جناب «حلیمه سعدیه» به جناب «عبدالمطلب» این خبر را رساند که دیگر اینجا برای این کودک امن نیست و من نمیتوانم او را نگهدارم.
این خبر به جناب «عبدالمطلب» منتقل شد. ایشان به مکه آمد و به شدت از رسول گرامی اسلام نگهداری میکردند تا اینکه عمر جناب «عبدالمطلب» به سر رسید و این ماجرا را به حضرت ابوطالب وصیت کردند.
حضرت ابوطالب علی رغم اینکه فردی تاجر بودند و اصل درآمدشان از راه تجارت بود، اما در سفری تجاری پیامبر گرامی اسلام را با خود برد و در آنجا با جناب «بحیراء» مواجه شدند.
اصلاً رسم نبود عالم یا کشیش مسیحی کاروانهایی که به شام و سفرهای تجاری میرفتند را دعوت کند. آنها کاری با این قضیه نداشتند، زیرا این مسیر تجاری است. قرار نیست آنها هر روز به کاروانهای تجاری غذا بدهند.
این در حالی بود که یک مرتبه کاروان متفاوتی در اینجا حاضر شده است و جناب «بحیراء» با توجه به علمی که در متون مقدس دارد مبنی بر اینکه این فرد خواهد آمد، میآید و از آنها دعوت میکند.
جناب «ابوطالب» در اینجا احتیاط میکند و در بعضی نقلها داریم که رسول گرامی اسلام را در کنار کالاها نگهداری میکند و خودش برای مهمانی میرود. مسئله بازهم این نیست و این مسئله به اعتقاد بنده یکی از تحریفهای تاریخی است.
میان برنامهای ببینیم و بعد برمی گردیم و این مسئله را با هم واکاوی میکنیم.
عرض سلام و ادب و احترام مجدد خدمت شما بینندگان عزیز و ارجمند. ما به بحث سفر تجاری حضرت ابوطالب و دیدار او با جناب «بحیراء» رسیدیم.
بعضی متون تاریخی نقل میکنند که جناب «ابوطالب» رسول گرامی اسلام را نزد اسباب و اثاثیه گذاشتند و حضرت فرمودند چرا مرا نزد اینها تنها میگذارید!
ما معتقدیم عقل و درایت رسول گرامی اسلام و سفارش جناب «عبدالمطلب» به حضرت ابوطالب و علمی که داشتند نسبت به اینکه یهود در کمین ایشان هست، حاکی بر این است که این گزاره تاریخی باطل است.
ما از این شواهد به این نتیجه میرسیم که این قضیه نمیتواند صحیح باشد. جناب «ابوطالب» این قضیه را میدانند و لحظهای این کودک را تنها نمیگذارند. ایشان حتی در جلساتی که در مکه عبور و مرور دارند، ایشان را از خودشان جدا نمیکنند.
حال چطور میتواند حقیقت داشته باشد که حضرت را نزد کالاها تنها بگذارند و خود نزد «بحیراء» بروند!!
این قضیه درست نیست، بلکه بعضی نقلهای دیگر تاریخی درست است که ایشان این فرزند را نزد «بحیراء» میبرند و جناب «بحیراء» مهر نبوت را میان دو کتف رسول خدا میبینند و می گویند که او پیامبر آخر الزمان است. او را از کید و نیرنگ یهود حفظ کنید!!!
جالب اینجاست که در عرض همین مسئله جناب «بحیراء» یک اقدام دیگری هم کرده است و آن این است که جناب «بحیراء» به حضرت خدیجه دسترسی پیدا میکنند و به او می گویند که باید با پیامبر آخر الزمان ازدواج کنید!
یک ماجرا، ماجرای تمثل آن مرد است که از کتاب «الإصابة» اثر «ابن حجر عسقلانی» برایتان خواندم.
ماجرای دیگر ماجرای دستور «بحیراء» به جناب حضرت خدیجه (سلام الله علیها) است که «ابن عساکر» در کتاب «تاریخ مدینة دمشق» جلد 63 صفحه 18 این قضیه را ذکر کرده است.
وقتی ماجرای رسول گرامی اسلام پیش میآیند و حضرت به پیامبری مبعوث میشوند، آن بزرگوار زمانی که از کنار سنگها و درختها رد میشوند میبینند که آنها به پیامبر سجده میکنند.
رسول گرامی اسلام به حضرت خدیجه میفرمایند وقتی من از کنار سنگها و درختان رد شدم و دیدم آنها به من سجده میکنند و می گویند:
«السلام علیک یا رسول الله»
حضرت خدیجه به نکتهای اشاره میکنند و میفرمایند:
«أبشر فو الله لقد کنت أعلم أن الله لن یفعل بک إلا خیرا»
بشارت بر شما. به خدا سوگند که من میدانستم خداوند برای شما جز خیر چیزی نخواهد خواست.
«وأشهد أنک نبی هذه الأمة»
و من شهادت میدهم که تو پیامبر این امت هستی.
«الذی تنتظره الیهود»
پیامبری که یهود منتظرش بود.
مشاهده کنید حضرت خدیجه نمیفرمایند پیامبری مسیحیها و یهودیها و حنفا و ادیان دیگر منتظرش بودند، بلکه میفرماید پیامبری که یهود منتظرش بود.
این قضیه چراغ سبز است، با توجه به صحبتهای «بحیراء» که ادعا میکند حضرت را از کید یهود حفظ کنید. این قضیه به معنای این است که یهود منتظر بودند تو را از بین ببرند. حضرت خدیجه در ادامه میفرماید:
«قد أخبرنی به قبل أن أتزوجک ناصح غلامی وبحیرا الراهب»
قبل از اینکه من با تو ازدواج کنم، ناصح غلامم و بحیرا راهب به این مسئله به من خبر دادند.
«وأمرنی أن أتزوجک منذ أکثر من عشرین سنة»
بحیرا بیش از بیست سال قبل به من امر کرد با تو ازدواج کنم.
تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، اسم المؤلف: أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعی، دار النشر: دار الفکر - بیروت - 1995، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ج 63، ص 18، ح 7971
حال براساس گزارشهای این چنینی که می گویند «بحیرا» به من امر کرد یا گزارشی که «ورقة بن نوفل» پسرعموی حضرت خدیجه به عنوان عالم مسیحی مطرح کرده است، بعضی افراد احتمال دادند که حضرت خدیجه تابع دین راستین حضرت مسیح است.
احتمال مخالف این احتمال هم وجود دارد که نه به عنوان جاهلی بودن، بلکه ایشان به عنوان موحد بودن و نه تابع دین مسیح بلکه تابع دین حضرت ابراهیم هستند. این احتمال را بعضی افراد دادند که موضوع بحث ما نیست.
بحث ما این است که حضرت خدیجه قطعاً یکتا پرست بودند و تابع دین تحریف شده نبودند، حال یا دین راستین مسیح بدون تحریف بودند و یا دین حنیف بودند.
مشاهده کنید «بحیراء راهب» در آنجا پیامبر را میشناسد، به حضرت ابوطالب میگوید که او را از کید یهود پنهان کن و بعد از آن مسئله حضرت ابوطالب به طور کلی تجارت را کنار میگذارد و به طور ویژه مأمور حفاظت از این طفل میشود.
بعد از این ماجراها حضرت خدیجه (سلام الله علیها) میداند، «بحیراء» به او دستور داده و آن مرد هم تمثل پیدا کرده است.
واژه «تمثل» خود بسیار معنا دارد. ما این واژه را کجا داریم؟ بینندگان عزیز این واژه باید برای شما آشنا باشد. قرآن کریم در ماجرای حضرت مریم از این واژه استفاده کرده است. ما در قرآن کریم داریم که مردی خدمت حضرت مریم تمثل پیدا کرد.
(فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیا)
و او در شکل انسانی بیعیب و نقص بر مریم ظاهر شد.
حضرت مریم میفرماید:
(إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْک إِنْ کنْتَ تَقِیا)
من به خدای رحمن از تو پناه میبرم اگر پرهیزگار هستی.
(قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّک لِأَهَبَ لَک غُلاماً زَکیا)
گفت من فرستاده پروردگار توام (آمدهام) تا پسر پاکیزهای به تو ببخشم!
سوره مریم (19): آیات 17 تا 19
مشاهده کنید برای رسول پروردگار و فرستاده الهی واژه تمثل به کار برده میشود. در آن نقل از کتاب «الإصابة» اثر «ابن حجر عسقلانی» هم وارد شده است:
«فتمثل لهن رجل»
مردی تمثل پیدا کرد.
این قرینه که در اینجا برای رسول و فرستاده خداوند استفاده شده است را در نظر داشته باشید تا به ماجرای ازدواج حضرت خدیجه بپردازیم و ببینیم چه مسئلهای را حضرت خدیجه ذکر میکنند.
در اینجا میفرمایند که «بحیراء راهب» به من دستور داده بود که با تو ازدواج کنم. در مسئله دیگری داریم که حضرت خدیجه خود پیشنهاد ازدواج را مطرح میکنند. حضرت خدیجه محضر حضرت ابوطالب میآیند و عرضه میدارند:
«یا أبا طالب ادخل علی عمرو عمی فکلمه یزوجنی من ابن أخیک محمد بن عبد الله»
ابوطالب نزد عمویم برو و با او صحبت کن مرا به ازدواج برادرزادهات محمد بن عبدالله درآورد.
رسم بر این نیست که زن خواستگاری کند، بلکه مرد باید خواستگاری کند. بنابراین حضرت ابوطالب طبق این نقل میفرماید:
«یا خدیجة لا تستهزئی»
یا خدیجه! مرا مسخره نکن.
«فقالت: هذا صنع الله»
حضرت خدیجه فرمودند: این دستور خداوند است.
سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، اسم المؤلف: محمد بن یوسف الصالحی الشامی، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1414 هـ، الطبعة: الأولی، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ج 2، ص 164، الباب الرابع عشر
حال شما تمثل را کنار این قضیه بگذارید و ببینید در آنجا برای زنان مکه چنین تمثلی رخ میدهد و فردی در مقابل آنها ظاهر میشود.
تمثل در قرآن کریم برای رسول گرامی اسلام به کار میرود. همه او را سنگ باران میکنند، اما در سینه حضرت خدیجه جای میگیرد.
بعداً «بحیراء» دستور میدهد که او پیامبر آخر الزمان است و باید با او ازدواج کنی. حضرت خدیجه صبر میکند و وقتی زمان مناسب فرا میرسد، میفرماید:
«هذا صنع الله»
این دستور خداوند است.
این قضیه نشان دهنده این است که فردی که آن روز تمثل پیدا کرد، چه بسا ملک الهی است برای اینکه این مسئله را منتقل کند.
بنابراین به حضرت ابوطالب دستوری داده میشود تا رسول گرامی اسلام را حفظ کند. همچنین به حضرت خدیجه دستوری داده میشود که صبر کند و با کسی ازدواج نکند.
این در حالی بود که حضرت خدیجه از حسب و نسب بسیار بالایی برخوردار بودند. حضرت خدیجه به لحاظ مال از اموال بسیار زیادی برخوردار بودند و به لحاظ پاکدامنی بسیار شریف بودند.
شما مستحضرید در دوره جاهلیت ما زنانی داشتیم که نستجیر بالله به عنوان «صاحب الرایات» معروف بودند.
مادر «معاویه»، جده «مروان حکم» مادر بزرگ «معاویه» صاحب الرایات بودند که در منابع تاریخی آمده است، علی رغم اینکه خود را به قریش منتسب میکردند.
ما در همین دوره شخصیتی را داریم که به خاطر شدت پاکدامنی و شدت اعمال و سجایای نیک اخلاقی معروف به طاهره میشوند و آن شخصیتی نیستند جز حضرت خدیجه (سلام الله علیها)!!
حضرت خدیجه از لحاظ سجایای اخلاقی به طاهره ملقب بودند. آن حضرت در عین حال به لحاظ مالی به قدری توانمند بودند که مال التجاره و کاروان تجاری بسیار گستردهای بیش از تمام قریش داشتند. حضرت به لحاظ حسب و نسب بسیار بالا بودند.
این خانم قطعاً خواستگاران زیادی دارد، اما مأمور است که با پیامبر خاتم ازدواج کنند نه شخص دیگری. تا به اینجا به این مسئله رسیدیم که یهود تلاش کرد پیامبر را از بین ببرد، اما نتوانست.
بنابراین حذف فیزیکی با رشادتهای جناب «ابوطالب» و در ادامه با رشادتهای جناب «حمزه» و «جعفر» و امثالهم این مسئله اتفاق نیفتاد و یهودیان نتوانستند پیامبر را از بین ببرند.
در مقابل یهود در اینجا کار دیگری انجام داده است که آن بحث ترور شخصیتی است. ما امشب تا اینجا بحث ترور جانی را مطرح کردیم که از جناب «هاشم» شروع کردند و بعد از آن جناب «عبدالمطلب» و «عبدالله» و رسول الله تلاش کردند حضرت را از بین ببرند.
تا این لحظه تیر یهود به سنگ خورد و نتوانستند پیغمبر اکرم را از بین ببرند و ازدواج مبارکی میان رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت خدیجه (سلام الله علیها) صورت گرفت.
مسئله بعدی ایجاد یک سری ترورهای شخصیتی نسبت به حضرت خدیجه و رسول اکرم است که ان شاءالله آنها را در جلسات آینده خدمت شما عزیزان عرض خواهم کرد.
با توجه به اینکه آن بحث بسیار گسترده است و ناتمام میماند، بنده ناگزیرم آن بحث را به جلسه آینده موکول کنم. در جلسه آینده بحث ترور شخصیتی پیغمبر اکرم و دیگر کسانی که در مسئله رسالت نقش دارند را خدمت عزیزان خودم عرض خواهم کرد.
حق یار و نگهدار شما باشد، التماس دعا داریم، یا علی مدد
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
رضایی
1 تير 1402 - ساعت 16:31درود خداوند بر استاد روستایی عزیز . بسیار عاااااالی بود