شبکه جهانی حضرت ولی عصر (عج)
راه روشن - نقد سخنان دکتر سروش پیرامون عقاید شیعیان حجت الاسلام ابوالقاسمی

قسمت دوم برنامه راه روشن با کارشناسی حجت الاسلام و المسلمین ابوالقاسمی


 

بسم الله الرحمن الرحيم

تاریخ : 12 تیر 1399

استاد ابوالقاسمی :

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين اللهم صلی علي محمد وال محمد، اللهم صل علی محمد المصطفي و علي المرتضي و فاطمه الزهرا و الحسن الرضا و الحسين المصفّی و جميع الاوصياء مصابيح الدجی وصل علی من بيمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الارض و السماء مولانا صاحب العصر والزمان

عرض سلام و وقت بخیر دارم خدمت شما بینندگان عزیز و گرانقدر «شبکه جهانی ولی‌عصر»، در هر کجا که هستید ایام موفور السرور ولادت حضرت سلطان علی ابن موسی الرضا را به همه شما عزیزان و سروران تبریک و تهنیت عرض می‌کنم ان شاء الله که در هر کجا هستید خرم و پیروز باشید.

من در ابتدای برنامه دو مطلب را در مورد آن امام همام خدمت شما عرض بکنم مطلب اول: تشرف «حاجی علی بغدادی» خدمت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که در «مفاتیح الجنان» هم آمده «حاجی علی بغدادی» که از افراد ثقه و مورد اطمینان در زمان خودش بود و از مؤمنین بود در مسیر زیارت «کاظمین» (علیهم السلام) با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مواجه می‌شود.

در سفر همراه حضرت می‌شود البته حضرت را نمی‌شناسد سوالاتی می‌پرسد یکی از آن‌ها این است گفتم آقای ما، پرسشی دیگر، فرمود بپرس گفتم سال 1269 امام رضا (علیه السلام) را زیارت کردیم و در «دررود» یکی از عرب‌های «شروقیه» را که از بادیه نشینان طرف شرقی «نجف اشرف» هستند ملاقات کرده و او را مهمان نموده از او پرسیدیم ولایت امام رضا (علیه السلام) چگونه است؟

در مسیر یکی از عرب‌های بیابان نشینی که او هم به زیارت آمده بود مثل آن‌های که برای «اربعین» پیاده راه می‌افتند چند روز در جاهای مختلف میهمان می‌شوند گفت بهشت است. امروز 15 روز است که من از مال مولایم امام رضا (علیه السلام) خورده‌ام، من 15 روز است در این مسیری که به زیارت امام رضا (علیه السلام) دارم می‌آیم، امام رضا (علیه السلام) من را میهمان کرده مردم، به برکت اسم امام رضا من را میهمان کردند.

15 روز است که من از مال مولایم امام رضا (علیه السلام) خوردم نکیر و منکر را چه رسد که در قبر نزد من آیند، گوشت و خون من از طعام آن حضرت در مهمانخانه‌اش روییده این صحیح است؟ از حضرت پرسیدم این حرفی که این عرب بادیه نشین زد صحیح است؟ علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) می‌آید و او را از منکر و نکیر خلاص می‌کند؟ فرمود آری والله جد من ضامن است.

آن زمانی که مهمانسرای حضرت باز بود و مهمان‌ها در مهمانسرای حضرت می‌آمدند و یک عده با انتظار و امید و آرزو برای غذای مهمانسرا در صف می‌ایستادند، دلیلش هم این فرمایش امام زمان است که فرموند آری والله جد من ضامن است! این یکی از مسائل که جایگاه بی‌نظیر آن حضرت است، شما فقط مهمان آن حضرت بشوی حضرت کمکت می‌کند این‌قدر کریم هستند.

اما نکته دومی که من خدمت عزیزان مطرح بکنم نامه‌ی است که «مقام معظم رهبری» به «کنگره علمی بین المللی امام علی ابن موسی الرضا علیه السلام» فرستادند. در «سایت مقام معظم رهبری» هم است پیام به کنگره علمی بین المللی امام علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) در این پیام شماره 4 اما بهره‌برداری اصلی امام از این ماجرا بسی از این‌ها مهم‌تر است. امام با قبول ولی عهدی دست به حرکتی می‌زند که در تاریخ زندگی ائمه پس از پایان خلافت اهل‌بیت در سال 40 هجری تا آن روز و تا آخر دوران خلافت بی‌نظیر بوده است، و آن برملا کردن داعیه امامت شیعی، علنی کردن مسئله امامت در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیه یعنی جای که بتوانی پیامت را برسانی امامت را ثابت کنی تقیه را باید کنار بگذاری. و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمان‌هاست تریبون عظیم خلافت در اختیار امام قرار گرفت، این یعنی وقتی تریبون خلافت در اختیار شیعیان قرار بگیرد باید امامت را ثابت بکنند و امام در آن سخنانی را که در طول یکصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقیه و به خصیصین و یاران نزدیک گفته نشده بود به صدای بلند فریاد کرد، و با استفاده از امکانات معمولی آن زمان که جز در اختیار خلفاء و نزدیکان درجه یک آن‌ها قرار نمی‌گرفت آن را به گوش همه رساند. مناظرات امام در مجمع علما در محضر «مأمون» که در آن قوی‌ترین استدلال‌های امامت را بیان فرموده است، این دستور «مقام معظم رهبری» با اتکا به سنت امام رضا (علیه السلام) است، این وظیفه ماست که در این دوران باید این کار را انجام بدهیم. نامه «جوامع الشریعه» که در آن همه رئوس مطالب عقیدتی و فقهی شیعه را برای «فضل بن سهل»‌ نوشته است این نامه بسیار ارزشمند و مهم است، این باید استفاده بشود.

حدیث معروف امامت که در «مرو» برای «عبدالعزیز ابن مسلم» کرده است، قصائد فراوانی که در مدح آن حضرت به مناسبت ولایت عهدی سروده شده همه این‌ها نمایشگر این موفقیت عظیم امام است.

این نشان می‌دهد ما اگر بخواهیم به امام رضا (علیه السلام) تأسی بکنیم و نه فقط در لقلقه لسان بگوییم ما شیعه امام رضا هستیم، وظیفه داریم در زمانی که حکومت در اختیار ماست حکومت شیعی تشکیل شده است ما باید سخن امامت را در مهم‌ترین رسانه‌ها به همه مردم برسانیم.

اما برویم سراغ موضوع اصلی برنامه خودمان که پاسخ به شبهات دگر اندیشانی است که می‌گویند ما شیعه هستیم و به سنت اهل‌بیت (علیهم السلام) تهاجم می‌کنند. عرض کردیم معروف‌ترین آن‌ها در زمان ما آقای دکتر «سروش» است، جلسه قبل مقداری راجع به صحبت‌های که در مورد مداحان، در مورد سخنوران، در مورد حجت الاسلام والمسلمین «انصاریان» مطرح کردند صحبت کردیم با کلیپ‌های خودش جواب گفتیم.

اما امشب یکی دیگر از کلیپ‌های معروف ایشان که در مورد عقیده کلی شیعه است کلیپ شماره 1 را با همدیگر ببینیم و بعد راجع به آن صحبت خواهیم کرد.

کلیپ شماره 1:

سروش:

این‌که ما در مورد امامان غلو کردیم و غلو می‌کنیم این جای شکی ندارد، الان «ایران» شیعه است؛ اما شیعه غالی است شیعه معتدل نیست، در مورد امامان حرف‌های زده می‌شود و ما حرف‌های  در منابر و کتاب‌ها و جاهای دیگر می‌شنویم بنده خیلی بعید می‌دانم که امامان در مورد خودشان همچنین عقیده‌ی داشتند. بنده خیلی بعید می‌دانم که صحابیان، اصحاب نزدیک ائمه چنین اعتقاداتی در مورد آن‌ها داشتند، اصلاً این خبرها نبود این‌که امام‌ها علم غیب بلد هستند، این‌که امام‌ها امور عالم به آن‌ها سپرده شده است همین چیزهای که در «زیارتنامه‌‌ی جامعه» است، من یک وقتی نوشتم که «زیارتنامه جامعه» مرام نامه شیعیان غالی است، بعضی از آقایان بدشان آمد؛ ولی من بر سر حرفم هستم. نمی‌دانم شما «زیارت جامعه» را خواندید یانه، البته هیچ سندی هم ندارد هیچ سندی ندارد. نمی‌دانم شما خواندید یا نخواندید؟ اصلاً حرف‌های در این زیارتنامه است که آدم مخش سوت می‌کشد ولی مستحب است که در تمام حرم‌ها بخوانند که مردم روز قیامت به سوی شما بر می‌گردند حساب مردم به دست شماست

«إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ وَ حِسَابُهُمْ عَلَيْكُم‏»

همه این حرف‌ها آ‌ن‌جاست این شیعه غالی است؛ یعنی شیعه‌ی است که در مورد ائمه، غلو می‌کند بسیاری از امور جهان مفوض بر ائمه هستند، اصلاً طایفه «مفوضه» که خداوند امور را به آ‌ن‌ها تفویض کرده، رزق مردم دست آن‌‌هاست آجال‌شان به دست آن‌هاست این‌ها کجا بوده زمان پیغمبر کی این حرف‌ها بوده؟ زمان خود امیر المؤمنین و غیرهم کجا این چیزها بوده؟

شیعیان که در اقلیتی قرار گرفتند، چنان برای خودشان هاله‌ی از تقدس بافتند و پدید آوردند و چنان پیشوایان‌شان را آسمانی کردند، و دور از دسترس و دارای یک کارکترهای فوق العاده متعالی و متافیزیکی که بعدها لازم شد یک کسی مثل «شریعتی» بیاید بگوید والله امام حسین هم یک انسانی مثل بنده و شما بوده است.

استاد ابوالقاسمی:

ملاحظه فرمودید آقای «سروش» می‌گوید «زیارت جامعه کبیره» مرام نامه شیعیان غالی است. اولاً می‌گوید این زیارت سند صحیح ندارد جناب آقای دکتر «سروش» جلسه قبل یک کلیپ از شما پخش کردیم راجع به یکی از روایات اظهار نظری کرده بودید، نصف روایت را بریده بودید «زیارت جامعه کبیره» چندین سند دارد علاوه بر این در یکی از تشرفات قطعی خدمت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حکایت «حاج حسن رشتی» که در «مفاتیح الجنان» هم است. در آن‌جا هم خود امام زمان این زیارت را تأیید کردند حالا شما بیایید بگویید این کجا بوده؟ از نظر ما خیلی ارزشمند نیست، یک متخصص بیاید صحبت کند بله.

 اما برویم ببینیم آقای «سروش» که می‌گوید شیعیان الان شیعیان غالی هستند خودش به چه اعتقاد دارد؟ چه را غلو نمی‌داند؟ کلیپ شماره 7 را اگر لطف بفرمایند چون که ایشان خیلی ارادت ویژه‌ی نسبت به «مولانا» و «مولاهُم» دارد ببینید راجع به ایشان چه چیزهای می‌گوید؟ آیا راجع به ایشان هیچ غلوی ندارد و ایشان مبرای از غلو است و الان آمده می‌خواهد شاخ و برگ غلو را از شیعه بزداید، یا خودش اساساً تفکری انحرافی دارد، کلیپ شماره 7 را باهم ببینیم که ایشان تصریح می‌کند که به «مولانا» وحی می‌شده است!

کلیپ شماره 7:

پرسش:

به نظر شما چه است فکر می‌کنید به «مولانا» وحی می‌آمد؟

سروش:

بله صد در صد! یعنی دروغ نمی‌گفت ما تصدیقش می‌کنیم و اصلاً لازم نیست او بگوید شما این کتابی را که می‌خوانید می‌فهمید این کتاب چه جنسی دارد؟ مضامینش چگونه است؟ بالاخره ما «حافظ هم خواندیم، سعدی هم خواندیم، نظامی و خاقانی و انوری و وحشی بافقی» و که و که و که همه این‌ها را خواندیم، نه این‌ها با هم خیلی فرق دارند، و الهام و وحی هم از روی همین جاها می‌شود فهمید چجور چیزی است واقعاً برای این‌که آدم بداند که چه کلامی رائحه وحی دارد بوی وحی می‌دهد باید از طریق مراجعه به این‌گونه متون اون را پیدا بکنیم.

نهایت وفاداری را نسبت به این مرد نشان می‌دادند گوی که تلقی‌شان این بود که با پیامبر زمانه خود همراه و همنشین هستند، و همه الفاظ او را باید مثل وحی ثبت و ضبط بکنند، و از این‌که دستخوش تحریف بشود مصون نگه دارند و در این کار نهایت امانتداری را به خرج ‌دادند. کسانی هستند که زبان خداوند هستند مثل پیامبر یا کسی که حس می‌کند که خدا در او می‌دمد که «مولانا» چنین احساسی را داشته است.

آن‌گاه او هم به ما می‌تواند بگوید که بشنو، ولذا در این‌جاست که شما این تفاوت مرتبه را به خوبی می‌توانید حس کنید، چرا می‌گویم «مولوی» احساس می‌کرده است به دلیل همین که خودش را چون «نی» می‌بینید و «نی» آن است که در او می‌دمند ولذا می‌دمیدند در او که او چنین احساسی می‌کرد که به او الهام می‌کنند، وحی می‌کنند، و همه این حرف‌ها را بعداً زده است بدون پرده‌پوشی و به صراحت تمام که او محل وحی پروردگار بوده است.

نه نجومست و نه رملست و نه خواب/ وحی حق والله اعلم بالصواب/ از پی روپوش عامه صوفیان / وحی دل گویند آن را در بیان/ وحی دل گیرش که حق آگاه اوست/ کی خطا باشد که منزلگاه اوست.

می‌گوید «صوفیان» گاهی به وحی حق می‌گویند وحی دل اشکالی ندارد به خاطر عوام است که غوغا بر نیاورند و آن‌ها را تکفیر نکنند و الا حقیقتش این است که وحی حق است، بدون یک ذره کم و کاست و وحی چه بد گفتنی از حس نهان، اگر این هست حس نهانی و در نهان هست حس و در غیاب حواس ظاهر به آدمی چیزی الهام بشود همان وحی است و تفاوتی بین وحی و الهام و این‌ها نیست.

این‌که به پیغمبر گفتند «قل» یعنی بگو، داری، کم نداری، کم نمی‌آوری چون که وصل به دریای، این حرف را که «مولوی» می‌زند راجع به خودش نمی‌زند؛ ولی من فکر می‌کنم کسی که این تجربه پیامبرانه را بیان می‌کند، یعنی می‌گوید من می‌دانم پیغمبر این‌طوری بوده این معنیش این است که من می‌فهمم این چه حالتی است؟ یک کسی می‌فهمد این چه حالتی است که خودش هم کم و بیش این را داشته باشد، تجربه کرده باشد، شما نمی‌توانید چیزی را در دیگری ببینید مگر این‌که قبلاً در خودتان دیده باشید!!

استاد ابوالقاسمی:

ملاحظه فرمودید که آقای دکتر «سروش» رسماً می‌گوید اول از او سوال می‌پرسند که به نظر شما به «مولانا» وحی می شود؟ می گوید بله به اووحی می شود، چرا

نشود چه چیزی کم دارد چه مشکلی دارد؟ به پیغمبر وحی می‌شد به «مولانا» هم وحی می‌شد. نتیجه این وحیش چه شده کتاب هم ایشان داشته؟ بله کتاب «مثنوی» قرآن است اگر «مولانا» به کنایه گفته قرآن است، آقای «سروش» رسماً می‌گوید این قرآن است کلیپ شماره 8 را با همدیگر ببینیم

کلیپ شماره 8:

سروش:

«مولوی» به اصطلاح خود کم بین نبوده است و به هیچ وجه در باب کتاب خویشتن از سر فروتنی مصنوعی و تصنعی سخن نگفته است، بلکه قدر والای که این کتاب در چشم او داشته است را به بلیغ‌ترین و صریح‌ترین وجهی بیان کرده است، تا آن‌جای که شاید بر بعضی از گوش‌ها سنگینی کند و کسانی را به شبهه بیاندازد یا حتی برهاند.

«مولوی» کتاب خودش را واقعاً عِدل قرآن می‌دانست، دیگران هم می‌دانستند و نه تنها «مولوی» دیگران را منع نکرد و رو در هم نکشید، بلکه خودش هم در ابتدای «مثنوی» همین را می‌گوید در دفتر سوم هم، همین را می‌گوید، در دفتر ششم هم، همین را می‌گوید اوصافی را این‌جا برای کتاب «مثنوی» بر می‌شمارد که این اوصاف در قرآن برای قرآن آمده است نگاه کنید: «کما قال تعالی یضل بِهِ کثیراً ویهدی بهِ کثیرا»، خداوند با این کتاب عده‌ی را گمراه می‌کند و عده‌ی را هدایت می‌کند.

 فرزند «مولانا»، «سلطان ولد» آمد نزد او و گفت آقا یک عده‌ی می‌گویند که «مثنوی» قرآن به زبان «فارسی» است، و ما به آن‌ها می‌گوییم این‌گونه نگویید بگویید تفسیر قرآن به زبان «فارسی» است، «مولوی» برآشفت گفت ای خر، چرا نباشد؟ چرا می‌گوی نیست؟ هست قرآن به زبان «فارسی» است.

از «جامی» که البته دو قرن پس از «مولانا» است این بیت آمده است که:

 من نمی‌گویم که آن عالیجانب/ بوده پیغمبر ولی دارد کتاب

 اشاره به کتاب «مثنوی» دارد. یا «اقبال لاهوری» در قرن 20 خودمان می‌گفت که:

 «مثنوی معنوی مولوی» / هست قرآن بر زبان «پهلوی»!

 باز دوباره «مولانا» کلمات دیگری می‌آورد که تمام آیات قرآن است که درباره قرآن است و «مولوی» درباره «مثنوی» آن‌ها را می‌آورد «وأیدی سَفرَه» در دست سفیرانی که «کرامٍ برَرَه» یعنی فرشتگان بزرگوار «یمنعون بالّا یمسه الا المطهرون» این فرشتگان نمی‌گذارند که کسی دست به این کتاب بزند مگر از پاکان باشد غیر پاکان، ناپاکان را منع می‌کنند از نزدیک شدن به این کتاب و دست بردن به این کتاب یادتان است آیه در سوره واقعه است که:

«فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ، وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ، إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ، لَا يمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ»

سوگند به جايگاه ستارگان (و محل طلوع و غروب آنها)! و اين سوگندي است بسيار بزرگ، اگر بدانيد! که آن، قرآن کريمي است،که در کتاب محفوظي جاي دارد، و جز پاکان نمي‌توانند به آن دست زنند [= دست يابند]. آن از سوي پروردگار عالميان نازل شده؛

سوره واقعه (56): آیات 75 تا 80

«مولوی» این را درباره «مثنوی» می‌آورد:

«تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ»

از طرف خدا نازل شده است!

«لَا يأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَينِ يدَيهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ»

که هيچ گونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمي‌آيد.

سوره فصلت (41): آیه 42

از پیش رو و از پشت سر باطل در او رسوخ و نفوذ نخواهد کرد؛ یعنی مصون و محفوظ است، محصور و محفوظ به حفظ الهی است این‌ها تعبیراتی است که قرآن درباره خودش می‌آورد و «مولوی» در باب این کتاب آورده است: «والله یرصُدُه و یرقبه وهو خیرا حافظا وهو ارحم الراحمین»؛ خداوند این کتاب را حفظ می‌کند و مصون می‌دارد و خداوند بهترین حافظ است!

 و بعد می‌گوید که: «وله القاب اُخر لقبه الله تعالی»؛ این کتاب لقب‌های دیگری هم دارد اوصاف دیگری هم دارد که خدا به آن داده؛ ولی من دیگر نمی‌گویم گفت رحمت به چیز کم تا همین جا «مولانا» این‌ها را که گفته می‌گوید بسی بیش از این‌ها هست ولی دیگر من: «اقتصرنا علی هذا القلیل»، ما به همین قلیل اکتفا می‌کنیم، «والقلیل یدل علی الکثیر» و کم دلالت بر زیاد می‌کند، «والجرعة تدل علی الغدیر»؛ و یک جرعه دلالت بر یک برکه می‌کند. «والحفرة تدل علی  الکبیر»؛ و یک مشت دلالت بر خرمن می‌کند؛ یعنی مشتی از خرمن را من گفتم وقتی این اوصاف را بیان کردم یک پیمانه‌ی را از یک برکه عظیم پیش شما آوردم القاب و اوصاف و نعوت و اسماء بسیار دیگری هم دارد که خداوند به این کتاب داده است «لقبه الله تعالی»؛ نزد خداست ولی من بیان نمی‌کنم و به همین مختصر اکتفا می‌کنم.

 «مولوی» در آن‌جا این را تمام کنم تا سراغ این برویم می‌گوید که:

ای سگ طاعن تو عو عو می‌کنی/ طعن قرآن را برون شو می‌کنی/ تا قیامت می‌زند قرآن ندا / کای گروهی جهل را گشته فدا/ مر مرا افسانه می‌پنداشتید/ تخم طعن و کافری می‌کاشتید/ خود بدیدید از خسان طعنه زن/ که شما بودید افسانه نه من/ خود بدیدید ای که طعنه می‌زدید/ که شما فانی و افسانه بودید/ من کلام حقم و قائل به ذات

این را «مولوی» نقل می‌کند برای این‌که بگوید کتاب من هم همین است، یک عده‌ی آمدند گفتند این‌ها افسانه است

 که اساطیر است و افسانه نجند/ کودکان خرد فهمش می‌کنند

 راجع به «مثنوی»! گفت راجع به قرآن همین را می‌گفتند؛ می‌گفتند اساطیر الاولین است افسانه است اسطوره است قصه است هیچ مطلب مهمی در او وجود ندارد اما قرآن با ماندنش به آن‌ها دارد می‌گوید که:

خود بدیدید ای که طعنه می‌زدید/ که شما فانی و افسانه بودید

شما افسانه بودید، شما فانی بودید، من باقیم من افسانه نیستم من چنان پر مغز و پر محتوا هستم که خود این مضمون مقوم من است و من را بر پا نگه می‌دارد، این دیدگاهی است که «مولوی» نسبت به کتاب خودش داشته ما که امروز البته 750 سال پس از «مولانا» نشسته‌ایم و درباره این اثر ویژه او بحث می‌کنیم شاید حق را به «مولانا» بدهیم.

استاد ابوالقاسمی:

ملاحظه می‌کنید آخرش هم می‌گوید باید حق را به «مولانا» بدهیم در این‌که گفته است این کتاب من عِدل قرآن است، در خصوصیات:

«لَا يأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَينِ يدَيهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ»

از پيش روي آن و از پشت‏سرش باطل به سويش نمي‏آيد وحي [نامه]اي است از حکيمي ستوده[صفات]

سوره فصلت (41): آیه42

در صفاتی که دارد و سایر مطالبی که مطرح می‌کند، باید حق را به آقای «مولانا» بدهیم کتاب ایشان کتاب قرآن دیگری است و البته تعجب است می‌گوید پسر «مولانا» وقتی به پدرش گفت که کتاب شما تفسیر قرآن است، آشفته شد گفت ای خر، اگر فصیح بود باید می‌گفت ای فرزند خر نه ای خر!

به هر صورت این آدم کتابی آورده «فارسی» که همه می‌دانند چه مطالبی در آن است، این قرآن است باشد! آقای دکتر «سروش» ما از شما یک سوالی داریم خیلی ساده و روشن از شما می‌خواهیم بپرسیم از کجا تشخیص بدهیم کدام یک از این وحی‌ها بهتر است؟ شما خیلی وقت‌ها می‌آیی لابه‌لای حرف‌هایتان یک کنایه‌های می‌زنی، آیا ملاکی هم به دست مردمی می‌دهی برای این‌که کدام یک از این وحی‌ها بهتر است؟ وحی «مولانا» بهتر است یا وحی پیغمبر ما؟ برویم کلیپ شماره 9 را ببینیم.

کلیپ شماره 9:

سروش:

«مولانا» معتقد است اتفاقاً «نی» از خودش هم یک چیزی دارد، این‌طوری نیست که بی‌اثر باشد پسیف باشد، انفعال محض باشد این‌چنین نیست به چه دلیل؟ به دلیل این‌که در جای دیگری می‌گوید و من همیشه این بیت «مولانا» را مورد استفاده قرار دادم برای نسبتی که میان وحی هست و شخص پیامبر که وحی را دریافت می‌کند «مولانا» می‌گوید که:

دم که مرد نایی اندر نای کرد/ در خور نایست نه در خورد مرد

به این شعر خوب توجه کنید خیلی فوق العاده است «دم که مرد نایی»، «مرد نایی» یعنی نی زن. دم که مرد نایی اندر نای کرد/ در خور نایست نه در خورد مرد؛ یعنی وقتی که شما در نی می‌دمید از آن سوی نی که صدای شما، بانگ شما بیرون می‌آید آن مکیّف شده به اصطلاح به کیفیات نی و مقید شده به قلوب نی شما همین دم را در نی دیگری بدمید یک صدای دیگری پس می‌دهد. ولذا این‌چنین نیست که نی منفعل محض باشد، هیچ تأثیری روی دم شما نگذارد بستگی دارد شما چه نیی را انتخاب کنید این نی با همان ابعادش، با سایزش، با مقادیرش روی صدای شما تأثیر می‌گذارد، روی خروجی این نی، لذا نهایتاً صدای که آن‌جا بیرون می‌آید در خور نای است نه در خورد مرد؛ یعنی به اندازه‌ی است که نی اجازه می‌دهد نه تمام صدا و دمی که دمنده در او می‌دمد. این فوق العاده مهم است یعنی به این نکته باید توجه کرد در حقیقت «مولانا» درست است که می‌گوید من «نی‌ام»، نی تو خالیم در من می‌دمند، همه این‌ها در جای خودش که به معنای وحی و الهام است با همه این احوال در جای دیگر به ما می‌گوید که بله این‌چنین است؛ اما من این وسط بی نقش نیستم و نه من، هیچ گیرنده وحیی بی‌نقش نیست به طوری که اگر همان وحی و الهام را به کس دیگری بدهند آن‌گاه خروجی آن تفاوت خواهد کرد.

استاد ابوالقاسمی:

ملاحظه فرمودید آقای دکتر «سروش» یک ملاکی دادند که البته این ملاک اساس نظریه‌ی است که

ایشان در مورد وحی دارند، که اساساً قرآن و کتاب‌های آسمانی و سخنانی که انبیاء گفته‌اند این‌ها کلام خدا نیست، آن خروجی نیی است که تأثیر نی در آن لحاظ شده یعنی چه؟ یعنی خدا یک چیزی به این پیغمبر نشان داده (نعوذ بالله) این پیغمبر هم با همان ظرف وجودی خودش یک چیزی دریافت کرده و به مردم منتقل کرده است.

البته بنده دو سال قبل یک برنامه مفصلی آن زمان که ایشان در «بی بی سی» برنامه رفت، در پاسخ به ایشان در دو قسمت این مطلب را جواب دادم؛ اما خلاصه حرف‌شان همین است یعنی چه؟ ایشان ادعا می‌کند که ما باید ببینیم این نَیْ‌ها از کدام یک بهتر، صدای آن نای زن بیرون می‌آید؟ آقای «سروش» نظر خود شما چه است؟ کدام یک از این‌ها شیواتر، جذاب‌تر و بهتر است کلیپ شماره 10 را با هم ببینیم.

کلیپ شماره 10:

سروش:

«مثنوی» آن خصلت را ندارد، که قرآن دارد؛ یعنی این‌ها با همدیگر فرق دارد به هر حال یعنی دو تا دنیا دارند و دو تا دنیای متضاد فرقش هم این است که شما وقتی توی این می‌روید یک احوالی پیدا می‌کنید و توی آن می‌روید یک احوال دیگری پیدا می‌کنید، من قبلاً‌ برای‌تان گفتم که مسئله عشق و محبت و ... دست بالا را ندارد خشیت دست بالا را دارد و مؤمنان اهل خشیت هستند و خود قرآن این را بارها تأکید می‌کند. این‌که اگر قرآن بر کوه نازل شده بود از خشیت می‌شکافت بر خود، یا تعبیرات دیگری که در قرآن است نه این‌که «مثنوی» این را نداشته باشد، البته که دارد؛ اما بر مسئله عشق خیلی تأکید بیش‌تری گردیده لذا مجموعاً در «مثنوی» شما حال و هوای دیگری می‌بینید به همین سبب هم بود که «مولوی» به راستی و به درستی نمی‌گفت این تفسیر قرآن است بلکه می‌گفت اگر هم بنا است باشد یک قرآن دیگری است به زبان «فارسی» چون این محور دیگری دارد. محوریت در این‌جا با خشیت نیست با یک مفهومی مثل محبت و عشق است که بیش از آن برجسته و بارز است که آدم بخواهد درباره‌اش تأکید کند. «مولوی» آدمیان غمناک و غمگین را دوست نداشت خودش هم غمگین نبود پیامبر شادی بود نه پیامبر اشک، نه پیامبر گریه!!

استاد ابوالقاسمی:

ملاحظه فرمودید پیغمبر ما، پیغمبر گریه است، «مولوی» پیامبر شادی بود کتاب قرآن، کتاب خشیت است، کتاب «مولانا» کتاب عشق است، خیلی جالب بود آقای «سروش» شما الان به کدام بیشتر علاقمند هستید؟ طبیعتاً ایشان به «فارسی» و به عشق علاقمندی‌اش خیلی بیشتر است؛ لذا از این حرف‌های عوامانه که ما باید بیاییم دعاهای‌مان را به فارسی بخوانیم این‌طوری زیاد ایشان مطرح کرده.

یک مقدار دقیق‌تر وارد حرف‌هایشان بشویم تا این‌جا تقریباً برای همه بیننده‌ها مشخص شده که آقای «سروش» یک هدفی برای خودش قرار داده «من حیث یدری» یا «لا یدری» یا می‌داند یا نمی‌داند، آگاهانه یا نا آگاهانه هدفش چیست؟ ما یک پیامبری در اوج داریم، این پیامبر را باید پایین بیاورد، یک «مولوی» این «مولوی» را باید بالا بیاورد در عرض هم قرار بگیرند، لذا پیغمبر، یک کسی است که یک چیزی به او نشان دادند او بیان کرده، به «مولوی» هم یک چیزی نشان دادند او هم بیان کرده.

برای این‌که بتواند به کتاب «مثنوی» و به آن مدلی که خودش در آن تخصص دارد؛ چون در روایات اهل‌بیت و سنت که تخصص ندارد، سیره اهل‌بیت را که نمی‌داند چیست؟ برای این‌که بتواند حرف خودش را به مردم دنیا عرضه بکند باید پیامبر را پایین و پایین و پایین بیاورد در حد یک شخصی که هیچ چیزی ندارد، فقط یک چیزی می‌گویند آن هم با تغییراتی که خودش با ظرف وجودی خودش دارد در آن اعمال می‌کند به مردم منتقل می‌کند. یک امین صد در صد نیست یک سری ضعف‌های دارد.

در مقابل یک «مولوی» است که نه این پیامبر عشق و شادی است، همه خوبی‌ها را مطرح می‌کند، غم و غصه ندارد البته تناقضات زیاد دارد، حالا نمی‌خواهیم وارد جزئیاتش بشویم اما من دنبال تناقض گرفتن از او نیستم می‌خواهیم نظراتش را مشخص بکنیم وگرنه خودش می‌گوید شروعش از بشنو از نی که شکایت و این‌ها را دارد مطرح می‌کند.

یا حرف‌های دیگری که دارد می‌گوید ما یک حزن مستمری در کتاب «مثنوی» می‌بینیم در قرآن هم یک حزنی است؛ ولی این حزنش با آن حزن فرق می‌کند و گیر می‌کند یک سری حرف‌های می‌زند خیلی ما وارد نمی‌شویم، اجمالاً نظریه ایشان مشخص شد الان یک سری حرف‌های دیگری زده، می‌دانید امیر مؤمنان علی ابن ابیطالب فرمود که اهل باطل هیچ وقت نمی‌آیند باطل خودشان را رو راست به شما ارائه بکنند بلکه می‌آیند حق را با باطل قاطی می‌کنند مقداری حق را به شما می‌گویند و مقداری باطل را و هیچ وقت رو راست و پوست کنده باطل را به شما ارائه نمی‌کند.

الان آقای «سروش» باز می‌خواهد به سر مال پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بزند چه می‌گوید؟ این را البته با دقت گوش بدهید تکرار هم برایش گذاشتم به پیغمبر نظریات «افلاطونی» رسیده بود، همه این‌ها را در قرآن مطرح می‌کرده، از خدا نیست نه حرف‌های خود پیامبر است کلیپ شماره 11 را با همدیگر ببینیم

کلیپ شماره 11:

سروش:

من گاهی فکر می‌کردم آیه از آیات ابتدائی سوره یس که خداوند می‌گویند یک عده‌ی هستند که یاد خدا نمی‌کنند می‌گوید:

«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِي إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»

ما در گردن‌های آنان غلهايي قرار داديم که تا چانه‌ها ادامه دارد و سرهاي آنان را به بالا نگاه داشته است!

سوره یس (36): آیه 8

کسانی هستند که زنجیر به گلوی‌شان بستند به طوری که نمی‌توانند سرشان را تکان بدهند فکر می‌کنم مأخوذ از غار «افلاطونی» است و این‌که کسانی که چنان این زنجیر به گردن‌شان بسته شده که سرشان را نمی‌‌توانند بالا بیاورند؛ ولذا خدا را نمی‌بینند عالم بالا را نمی‌بینند چون اندیشه‌های «افلاطونی» و «افلوطینی» در جهان اسلام رواج پیدا کرد ممکن است در «عربستان» هم بوده: (إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِي إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ)؛ برای کافران می‌گویند بر خدا ناباوران ما اغلالی یعنی غل‌هایم در گردن این‌ها افکنده‌ایم (فَهِي إِلَى الْأَذْقَانِ) تا چانه‌های‌شان را بسته (فَهُمْ مُقْمَحُونَ) کله‌شان سفت مانده «فلج» و نمی‌توانند تکان بدهند و بالا را نگاه کنند. خیلی به اندیشه «افلاطونی» خیلی نزدیک است و کسانی که در تاریکی غاری گرفتار آمدند امکان حرکت برای آن‌ها نیست و اطراف را نمی‌بینند بالا را نمی‌بینند و فقط خیره مانده‌اند در یک نقطه‌ای که آن نقطه هم اتفاقاً نقطه حقیقت و واقعیت نیست بلکه سایه‌ها و اشباح هستند حرف‌ آن‌های هم که نور را دیدند به گوش این‌ها نمی‌رود.

استاد ابوالقاسمی:

خیلی جالب است آیه قرآن، مأخوذ از نظریه غار «افلاطونی» است، چنین نظریه‌ی احتمالاً در «عربستان» هم آن موقع رسیده بوده چقدر جالب! یعنی چه؟ یعنی آن نائی که (نعوذ بالله) پیغمبر ما بوده و خدا یک سری تصوراتی به او نشان داده آمده به خاطر این‌که، این پیغمبر نظریات «افلاطونی» را هم شنیده بوده آن تصورات را در این قالب بیان کرده و تأثیر گرفته از نظریه غار «افلاطونی» آیات را مطرح کرده است!! خیلی زیبا یعنی پیغمبر ما (نعوذ بالله) آنی را که خدا می‌گفته نگفته یک نظریه‌ی بوده حالا درست یا نادرست بر اساس آن نظریه آیاتی که خدا به او نشان می‌داده می‌آمد نقاشی می‌کرده و به ما تحویل می‌داده است. این نظریه‌ی جناب آقای «سروش» در مورد پیامبر!

 اما در مورد «بودا» و آقای «مولوی» یک سری حرف‌های جالبی دارد یک مرحله می‌خواهیم بالاتر برویم قضیه یک ذره جالب‌تر می‌شود. به گفته ایشان «مولوی» یک کسی است که یک سری دریافت‌های داشته از وحی و از عالم ماورائی و از عالم نور آمده این دریافت‌ها را مثل همان نای ارائه کرده و البته نایش خیلی خوش صداتر از نای پیامبر (نعوذ بالله) بوده چرا؟ پیامبر همه‌اش خشیت بوده او عشق، رقص، سماء، زیبایی، شادی بوده، و پیغمبر یک سری نظریاتی را در بعضی از جاها دیده بوده این صدای که دیده در خارج مطرح کرده است.

اما آقای دکتر «سروش» هم یک سری ارتباطاتی با عالم ماوراء پیدا کرده، شعرهای هم البته گفته شعر می‌سراید راجع به عشق هم صحبت می‌کند با عالم ماوراء ارتباط برقرار می‌کند، و بعضی حرف‌ها را می‌زند خیلی جالب است یواش یواش خودش دارد پیغمبر می‌شود، و حرمت «مولوی» را هم نگه می‌دارد نمی‌گوید «مولوی» تحت تأثیر نظریات «بودا» بوده است که در منطقه خودش رایج است بلکه

می‌گوید این‌ها هر دو یک افق را می‌دیدند هر دو از یک جا اخذ کردند کلیپ شماره 12 را با همدیگر ببینیم

کلیپ شماره 12:

سروش:

«مولوی» از «بلخ» می‌آمد، «بلخ» یکی از جایگاه‌های بودائیان بود، و دو تا مجسمه بزرگ بودا و یا به اصطلاح بت، بت هم کلمه بودا است، ما در فارسی وقتی بت می‌گویم از بودایی‌ها گرفتیم و کلمه بودا بت شده است. آن دو مجسمه‌ی که طالبان خرابش کردند، این‌ها در «افغانستان» بود و معابد بودایی در آن‌جا زیاد بود البته بودزیم را نمی‌شود عرفان هندی نامید برای این‌که هندوها بودا و بودائیزم را از «هند» بیرون کردند، به طرف «چین» و «تبت» و آن‌جا ها رفت؛ ولی می‌توان مجازا و مسامحة عرفان هندی گفت. یک چیزهای در سخنان «مولانا» است و در «مثنوی» است که به مکتب هندی می‌خورد؛ یعنی نمی‌شود گفت که این‌ها لزوما از معارف اسلامی آمده است. همچنان که چیزهای در سخنان «مولانا» است که می‌شود گفت که از عرفان مسیحی آمده است. همچنان که مطالبی در سخنان «مولانا» است که می‌شود گفت از نو افلاطونی‌گری، آن افلوطین به اصطلاح پلوطینوس نه افلاطون از او آمده است، این‌ها سرچشمه‌های است که برای اندیشه‌های «مولانا» بر شمرده‌اند، داریم و حقیقت هم دارد می‌توان نشان داد گرچه که ما به حدس و گمان می‌توانیم بگوییم مثلا این صورت از بی صورتی آمد برون. که در ابیات «مولانا» است. و از مهم‌ترین تعلیمات او هم است من گمان می‌کنم که از بودیسم گرفته شده باشد. من یک بار این‌جا برایتان نقل کردم، که خود من بر اثر تمرین‌های یوگایی معنی این بیت را فهمیدم! و من فکر می‌کنم که شاید «مولانا» هم همین‌طور! حالا من خدای نکرده ایشان را قیاس به خودم نمی‌کنم؛ ولی بعید هم نیست که شما یک وقت‌ها از مسیری که می‌روید او به شما دسترسی می‌دهد، به بعضی از مضامن و معانی این‌ها است. از نظر من «مولانا» هم افقی با کسانی مثل «بودا» بوده است؛ یعنی نمی‌شود گفت که، یعنی هم‌ زبان بوده‌اند این‌ها باهم، هم افق بوده‌اند و هم سخن بوده‌اند. تقریبا چشم‌شان به یک جا دوخته بود مشکل شاید بتوان گفت که یکی از دیگری اخذ کرده است، در یک جاهای می‌شود گفت به قول عرفای ما شریک الاذواق هم دیگر بوده‌اند.

استاد ابوالقاسمی:

ملاحظه کردید، راجع به پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) وقتی صحبت می‌کند می‌گوید نه، اخذ شده. راجع به «مولانا» که می‌خواهد صحبت کند این‌قدر با احترام که نه، این‌ها شریک الاذواق بودند و هم افق بودند، هم زبان بودند، نمی‌شود گفت ایشان از آن یکی اخذ کرده است. خودش دسترسی داشته به همان چیزهای که «بودا» دسترسی داشته است.

خودش دسترسی داشته به همان چیزهای که «افلاطون» دسترسی داشته، البته منِ سروش هم یک چیزهای و یک دسترسی‌های دارم خیلی برای من هم بسته نیست!

تا این‌جا ملاحظه کردید، یعنی من هیچ چیز از خودم نیاوردم ما تا این‌جا فقط داریم می‌آییم می‌گوییم یک نفری است آمده گفته تصورات شیعیان در مورد ائمه در «زیارت جامعه کبیره» و دیگر مسائل تصورات غالیانه است.

اقای دکتر «سروش»! شما که می‌گویید غالیانه است ما را به کجا می‌خواهی رهنمون بشوی، دست ما را می‌خواهی بگیری به کجا ببری؟ می‌خواهی ببری به جایی که ما بگوییم آقای «مولانا» پیغمبر است، کتابی مثل قرآن به زبان فارسی دارد و بلکه هم به قول بعضی از این قدیمی‌‌ها، بلکه از قرآن هم برای ما فارسی‌ زبان‌ها بهتر، بلکه خیلی خوشکل‌تر، خیلی مهربان‌تر، خیلی نایس‌تر و شیک‌تر است و سراغ کتاب ایشان برویم چرا ما سراغ قرآن بیرویم؟

حالا که سراغ کتاب ایشان می‌رویم یک راهنمای خوبی هم است که برایمان تفسیر کند، بله خود من «سروش» هم یک دسترسی‌های به غیب دارم، یک سری میتشن‌های انجام می‌دهم، یک سری حرکت یوگای انجام می‌دهم، یک دریچه‌های برای من هم باز می‌شود بیایید من برایتان تفسیر می‌کنم!

شما از این جملات یاد چه می‌افتید، من دقیقا این‌ها را که می‌بینم یاد عرفان‌های نوظهور می‌افتم، تنها فرقش این است که یک ذره‌ احساس می‌کنم ایشان خجالتی است.

 یعنی اگر واقعا خجالت بعضی از افراد مربوط به عرفان‌های نو ظهور را نداشت علنا این‌های که بنده مثلا از ده تا پانزده تا و بیست سخنرانی گرفته‌ام، تکه تکه نشسته‌ام بحث‌های مرتبط به همدیگر را گوش داده‌ام، خلاصه کرده‌ام و جمع بندی کردم و کنار همدیگر قرار دادم، البته تقطیع نکردم.

یعنی الان برای هرکدام از این‌ها می‌توانم بیست دقیقه کلیپ پشت سرهم پخش کنم که همین مطلب را گفته و کامل هم همین مطلب را مطرح کرده است. اگر ایشان هم تمایل دارد و یا طرفدارانش بیایند بگویند که آقا فلان جا این در فلان جلسه بوده شما تقطیع کردید و منظور من چیز دیگری بوده است. البته من هم قرینه‌هایش را کنارش قرار می‌دهم می‌بینیم چه به چه است.

شماره‌ها هم زیر نویس شده اگر کسی می‌خواهد تماس بگیرد ما در خدمت‌شان هستیم و اولویت هم با طرفداران اقای «سروش» است، دوست داریم طرفداران اقای«سروش» تماس بگیرند و اگر مطلبی دارند مطرح کنند.

نکته دیگر چرا آقای «سروش» این‌ها را غلو می‌داند؟ این‌که یک نفری باشد که:

«وَ إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ وَ حِسَابُهُمْ عَلَيْكُم‏»

من لا يحضره الفقيه؛ نویسنده: ابن بابويه، محمد بن على، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم مصحح: غفاری، علی اكبر، ج2، ص612، زِيَارَةٌ جَامِعَةٌ لِجَمِيعِ الْأَئِمَّةِ (علیهم السلام)، ح 3213

چه اشکالی دارد؟ نه، آقای «سروش» اعتقادش این است که همه خدا هستند، فقط نمی‌دانند. پس «إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكم» معنی ندارد، ما چرا بیاییم بگوییم طبق نظریه‌ی شیعه یک خدایی است، یک سری افرادی را قرار داده است که این افراد در مسیر بازگشت مخلوقات به سمت خدا این‌ها باید به آن کمال برسند، نهایت کمال آن‌جا است.

باید سراغ آن‌ها بروند، حساب و کتاب با آن‌ها است می‌گوید نه اصلا من این حرف‌ها را قبول ندارم، من همه را خدا می‌دانم. کلیپ شماره 6 را باهمدیگر ببینیم تا مشخص شود که نظر ایشان در مورد غلو چیه و چرا این حرف‌ها را غلو می‌داند؟ می‌گوید فقط برای یک گروه خاص، نه این را باید شما برای همه قائل بشوید.

کلیپ شماره 6:

سروش:

بریده‌اند در یک تفسیر عبارت است از ان جهان بی‌صورتی، جهانی که ما از یک دیگر انفکاک و تجزی نداشتیم، و همه یکی بودیم، این را توضیح خواهم داد یعنی چه ما همه یکی بودیم. بعد وقتی که آمدیم و صورت‌مند شدیم آن‌گاه ما اشیاء و افراد مختلف شده‌ایم گویی که ما را از نیستان بی صورتی بریده‌اند و در این عالم با صورت و پر صورت در آورده‌اند و یا از عالم وحدت جدا کرده‌اند و در این عالم کثرت آورده‌اند. پس نیستان همان عالم وحدت و بی‌صورتی است و جهانی که اکنون ما در آن زندگی می‌کنیم جهان کثرت است و یا جهان صورت‌مند و پر صورت است. مفهوم وحدت وجود بود گو این‌که در آثار خودش این تعبیر وحدت وجود را به کار نبرده است؛ اما دیگران آمده‌اند این نام را و این لقب را بر مکتب او نهاده‌اند.

«مولانا» می‌دانید اصلا اهل اصطلاح بافی نبود و چنان کار نمی‌کرد، سخن نمی‌گفت که محتاج اصطلاحات باشد؛ اما مضامینش و کلماتش چنان است که بالاخره می‌توان دانست که به چنین معنایی اشاره دارد. این‌که ما از یک عالَمْ بی صورتی آمدیم و این جهان پر صورت را پر کرده‌ایم به هرحال چیزی نیست غیر از همان اندیشه‌ی وحدت وجود.

«وتحیثه بحیثته»؛ یک حیثیتی تازه پیدا می‌کند؛ یعنی خود علت معلول می‌شود، وقتی خودش را یک طور دیگر و شکل دیگری می‌دهد اسمش را معلول می‌گذاریم. درست همان‌طور که ما می‌گوییم وقتی که بی صورت، صورت می‌شود، این بی‌صورت خودش صورت دار می‌شود. نه این‌که ترک می‌کند خود را و در آن جای بی صورت باقی می‌گذارد می‌آید یک صورتی هم می‌آفریند. خود بی صورت، صورت می‌شود. خود علت معلول می‌شود و البته درکش خیلی مشکل است من فقط این را به شما عرض کنم که هم «مولانا» و هم «فلاسفه» در این‌جا یک سیری می‌کردند در آن جاده‌های روحانی که خیلی با این سیر و سفری که ما در این دنیای طبیعی خودمان می‌کنیم متفاوت است و درکش خیلی مشکل است که چگونه یک موجودی، یک موجود دیگری بشود بدون تجافی و بدون این‌که از جای خودش بیرون بیاید در عین حال خودش را در جای دیگری بی‌نشاند.

اگر می‌خواهید علت و معلول را یک درک نسبتا دقیقی و سالمی ازش داشته باشید، نسبت متفکر با فکر را در نظر بگیرید، که چگونه  فکر زاده‌ی متفکر است و به او کاملا وابسته است بطوری که یک لحظه اگر متفکر غفلت بکند، فکری دیگر نیست. دیگر فکری وجود ندارد و چگونه مخلوقی متفکر است یعنی او اصلا ایجاد می‌کند مثل این‌که ایجاد از عدم است، چیزی نیست در ذهن شما، و شما مثل این‌که او را می‌آفرینید.

حالا ببینید از جاده اصلی خودمان دور نشویم گفت باز پهنا می‌رویم از راه راست / باز گرد ای خواجه راه ما کجاست. این پیچ می‌زنیم بیاییم سر جاده‌ی اصلی خلاصه مطلب این است که ببینید یک نیستانی بوده البته بیان، بیان کنایی و تمثیلی و تصویری است یک جایی بوده که منبع وجود ما بوده مبدأ وجود ما بوده و ما به یک معنا در آن‌جا استقرار داشتیم ما هیچی نبوده‌ایم، ما چیزی بودیم مثل جوانه‌های فکری که در ذهن است بعدا این‌ها بزرگ می‌شود، رشد می‌کند تئوری می‌شود و اندیشه عظیم می‌شود.

ما هیچی نبودیم، بی ریشه نبودیم، ما قبل از این وجود داشتیم واقعا وجود داشتیم به صورت یک فکری در یک ذهنی که آن ذهن مبدأ وجود ما بوده و نیستان این عالم است ما بریده شده‌ایم و مبتلا به فراق شدیم این بریدگی، بریدگی وجودی نیست بریدگی معرفتی است این خوب یادتان باشد این از آن حرف‌های خیلی مهمی است که به تصریح «محی الدین عربی» در کلماتش دارد. می‌گوید مردم خدا اند البته او این را می‌گوید ولی نمی‌دانند که خدا اند! بسیاری از مشکلات ما همین مشکلات معرفی است یعنی فاصله‌ی ما با خدا فاصله‌ی معرفتی است نه فاصله‌ی وجودی! یکی از معانی که به نظر من «مولانا» در همین نیستان و در این شکایت از فراق دارد چیزی شبیه این است رمزی که در این داستان قصر سیاه پوشان نظامی است کم و بیش در همین حدود است و به همین سبب به گمان من نه تنها این داستان بلکه تمام داستان‌های که در هفت پیکر نظامی است قابل تأمل است؛ اما این یکی به روشنی سرنوشت و سرگذشت ما را نشان می‌دهد که از کجا به کجا رسیده‌ایم و چگونه آن وحدت ما بدل به کثرت شده است آن‌جایی که باهمه بودیم به قول «مولانا» مفترق شد آفتاب جان‌ها/ در میان روضن ابدان‌ها. آمدیم متکثر شدیم فراوان شدیم؛ یعنی نه تنها هبوط کردیم بلکه به کثرت هم مبتلا شدیم وقتی که دوباره صعود می‌کنیم و از این هبوط و از این افت خارج می‌شویم البته این‌ها هیچ کدام زمانی نیست معرفتی و علمی است و از طریق آگاهی است دوباره به وحدت می‌رسیم و دوباره به مثال می‌رسیم.

آن آگاهی هم از طریق علم آموزی نیست، برای این‌که آن حجاب حیرت و آن سحاب احتجاب بدهد از طریق ورزیدن است؛ یعنی عمل کردن و عوضش کردن و سلوک کردن تا این‌که بدمد و با این شعر مولا ختم کنم گفت: کشف این نه از عقل کار افزا شود/ بندگی کن تا تو را پیدا شود.

استاد ابوالقاسمی:

ملاحظه فرمودید که گفت نه ما خود خداییم فقط مشکل‌مان عدم علم است، خبر نداریم. اگر بفهمیم ما واقعا خود خدا هستیم. این پرده حجاب علمی را باید بدرند، حجاب وجودی نیست وجودا ما خدا هستیم ما وجودا هیچ فرقی با خدا نداریم فرق اساسی ما در این حجاب علمی مان است. حجاب علمی داریم اگر این را بدریم ما دیگر می‌فهمیم درواقع چه بودیم. ما ازلی هستیم در ازل ما عدم نداشتیم ما از همه در وجود داریم می‌آیم به ادعای ایشان. و تصریح به آن وحدت وجودی که حالا خیلی از علما احکام فقهی برایش بار کردند، که من دیگر وارد آن جزئیات نمی‌خواهم بشوم.

وقتی همه را از ازل و همه را در وجود خدا بداند «إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ» دیگر معنا پیدا نمی‌کند. دیگر این‌که یک جا باران ببارد به یمن شما معنی پیدا نمی‌کند، دیگر این‌ها در نظر ایشان خنده دار می‌شود؛ ولی در نظر ما اساس این تفکری که بر داشت شما از صحبت‌های «مولانا» در «مثنوی» و دیگر کتاب‌ها است خنده دار است. این گونه صحبت کردن و ارائه مطالب خنده دار است.تماس داریم، بیننده آقای «قدرتی» از «تهران» سلام علیکم بفرمایید

بیننده (آقای قدرتی از تهران):

سلام علیکم می‌خواستم بدانم دیدگاه «رهبری» در مورد «مثنوی معنوی» که می‌گوید اصول اصول

اصول دین یعنی چه؟

استاد ابوالقاسمی:

چشم! این را هم مطرح می‌کنم، ما یک اصطلاحی داریم که علمای اخلاق مطرح می‌کنند می‌گویند ما یک اصل داریم، اصول فقه، یک اصل داریم اصول عقاید، گاهی اوقات یک شخصی اصول فقه بلد است ولی آدم خوبی نمی‌شود گاهی اوقات یک شخصی عقیده بلد است؛ اما ادم خوبی نمی‌شود می‌گویند اصل اصل همه این‌ها این‌که شما باید انسان بشوی، باید یک انسان بشوی حالا انسان شدن به چه است؟ خیلی جنبه‌ها دارد، همه را باید کنار همدیگر داشته باشی معرفت باید داشته باشی، اخلاق باید داشته باشی، ذاتت باید پاک باشد و چیزهای دیگر که باهمدیگر جمع می‌شود، و انسان می‌شود.

این‌که این کتاب، کتاب «مثنوی» کتاب اصل اصل اصول دین است، این یعنی این‌که این کتاب، کتاب انسان سازی است؛ اما کتاب انسان سازی قرآن مثلا کتاب انسان سازی است صد در صد. «مقام معظم رهبری» فرمودند کتاب «مولانا» کتاب انسان سازی است حالا درجه بپرسید چقدر؟ پنج درصد، ده درصد، پانزده درصد، آیا همه آن را قبول دارید؟ نه هیچ کتابی را ما صد در صد قبول نداریم؛ پس این‌که ایشان این فرمایش را دارند و یا بعضی‌ها به حرف‌هایش استناد می‌کند با این فرمایشاتی که اقای «سروش» مطرح می‌کند زمین تا آسمان فرق می‌کند.

یعنی آقای «سروش» دقیقا دست می‌گذارد آن نقطه‌های خراب کتاب «مثنوی» که دو وجه دارد و آن وجه خرابش را هم برداشت می‌کند. خدمت تان هستم، دوست عزیز مطلبی دیگری دارید؟

بیننده:

بله می‌خواستم بدانم اصول اصول یعنی چه؟ یعنی اصل دین است یا به معنای دیگر رهبری نظرشان است.

استاد ابوالقاسمی:

عرض کردم، دو تا اصل می‌آورند، یک اصل به معنای فقه است، اصول فقه، یک اصل دیگر به معنای

اصول عقاید است، اصل اصل اصول دین؛ یعنی این‌که این دو تا اصول را کنار همدیگر بگذار فقه و عقاید را کنار همدیگر بگذار، باید این‌ها یک اصل دیگری داشته باشند ایشان آن را مطرح می‌کنند که چیزی خاص و مطلب شاقی نیست.

بیننده:

دست شما درد نکته خیلی ممنونم خدا حافظ

استاد ابوالقاسمی:

تماس بعدی اقای «نور الدینی» از «کرمان» سلام علیکم بفرمایید

بیننده( آقای نور الدینی از کرمان):

سلام استاد خسته نباشید، اولا خیلی ممنون بابت این برنامه و نقد آقای «سروش» واقعا یک چیزی است که به آن نیاز داریم، بخصوص جامعه دانشجویی که زیاد با آقای «سروش» دارند دل خوش می‌کنند، الکی به بهانه‌های بی حجابی و امثالهم دل به آقای «سروش» خوش می‌کنند.

بعد یک خواهش داشتم این‌که در کنار آقای «سروش» دوست و همفکر ولی به ظاهر متضادش یعنی آقای «عبدالعلی بازرگان» هم نقدش بشود.

استاد ابوالقاسمی:

دوست عزیز دقت بفرمایید، آقای «بازرگان» یک طیف مستقلی از آقای «سروش» به حساب می‌آید، ما یک طیفی داریم رسما می‌گویند ما مسلمان هستیم شیعه نیستیم، مثل آقای «طباطبایی» در «تهران» و آقای «بازرگان» یک مقداری و دیگران هستند.

من آن‌های که می‌گویند ما شیعه هستیم و عقیده شیعه را زیر سوال می‌برند دارم نقد می‌کنم. بله آقای بازرگان هم یک عقایدی مطرح می‌کند که جواب آن‌ها هم خیلی ساده است؛ یعنی واقعا اگر کسی یک مقداری ابتدائیات دین را بداند، حرف‌های این‌ها را کنار هم بگذارد همین می‌شود که الان و این شب دیدید. یعنی مثل روز روشن است که چه دارد می‌گوید. دوست عزیز نکته‌ی دیگری دارید؟

بیننده :

می‌خواستم بدانم که آیا آقای «سروش» آن‌چه که به آیت الله «منتظری» نسبت می‌دهد یا همین آقای «بازرگان» آن‌چه که به آقای «طالقانی» نسبت می‌دهد؛ چون اقای «بازرگان» و یا «سروش» هرچه که می‌خواهند بگویند، می‌گویند مرحوم «طالقانی» و یا مرحوم «منتظری» گفته است. آیا این راست است، اثباتی برایشان است، این حرف‌ها مکتوب است؟

استاد ابوالقاسمی:

به قول خود آقای «سروش»، این از «لسان الذاکرین» است، از خود ایشان باید بپرسید. ما یک تماس اسکایپ هم داریم دوست عزیز اگر اجازه بفرمایید من وصل کنم از شما تشکر می‌کنم.

 همان‌طور که هفته قبل هم این را مطرح کردم آقای «سروش» می‌آید می‌گوید بعضی از افراد یک سری چیزهای نسبت می‌دهند؛ چون مدرکی برایش ندارند، به یک جایی حواله می‌دهند که دسترسی به آن نیست. این را که من بیشتر نگاه کردم خیلی جاها تطبیق می‌کند.

در فرمایشات خود اقای «سروش» و بخصوص آن‌های که به مرحوم «امام» نسبت می‌دهد، یک سری حرف‌های به مرحوم «امام» نسبت می‌دهد که هفته قبل من یکی از آن را پخش کردم، ایشان می‌گوید مرحوم «امام» اصلا نمی‌دانسته علوم انسانی چیست!! این یک ادعای خیلی خنده آور است که «امام» اصلا نداند علوم انسانی چه است و آقای «سروش» بخواهد و بیاید برای ایشان تفسیر کند.

«امام» ناراحت است که تقصیر شما است اقای «سروش» چرا نیامدید به ما بگویید که علوم انسانی چیه؟ این‌ها یک سری حرف‌های است مثل همان که گفتم ایشان می‌گوید یک سری دریچه‌ای برای من باز شده، این هم از همان باب است مثلا مرحوم «امام» از من یاد می‌گرفته است! این از همان باب است خیلی با آن‌ها فرق نمی‌کند.

یک تماس اسکایپ داشتیم که ارتباط وصل نشده وقت ما هم تقریبا تمام شده است، ساعت 22 و 30 دقیقه است من برای امشب کلیپ خیلی زیاد آماده کرده بودم، حداقل پنج تا کلیپ دیگر هم داشتم این‌که آقای «سروش» رسما می‌گوید «مولانا» غیب هم می‌دانسته، همان را که برای ائمه منکر شد، برای «مولانا» قبول می‌کند و می‌گوید آقای «مولانا» حرف‌های در مورد «حسام الدین» و «صلاح الدین» از مریدان خودش که بعد یکی‌شان خلیفه شد زده که این‌ها اصلا درش غلو نبوده، یکی سلطان عالم بوده، عالم را کنترل می‌کرده دیگری چه مقاماتی پیدا کرده بوده.

از نظر ایشان آن‌ها غلو نیست، این‌که ما بیایم برای پیغمبر و ذریه او که خود پیغمبر مدح‌شان کرده، خدا مدح‌شان کرده این حرف‌ها را بزنیم، آن‌هم با سند صحیح در «زیارت جامعه»  مرام نامه شیعیان غالی می‌شود.

اگر آقای «سروش» همین‌ها را از «مولانا» برای آن دور و بری‌ها، نوچه‌ها و افراد خودش مطرح کند این عین عقیده صحیح می‌شود. از همه عزیزان تشکر می‌کنیم.

خلاصه عرایضم را مطرح کنم. اقای «سروش» آمده است عقیده باطل را ترویج می‌کند، تا خودش با آن حالت خجولانه خودش به آن عرفان‌های نوظهوری که دارند ترویج می‌کنند خودش به عنوان یک قطبی برای عرفان‌های نوظهور بشود؛ اما توانایی جرئت علنی مطرح کردن این‌ها را نداشته.

حالا این مسیری که رفته یا خواسته بوده و یا ناخواسته که امشب از کلیپ‌ها مشخص شد، ان شاء الله موفق باشید از همه عزیزان التماس دعا دارم، مجددا این شب فرخنده را به همه عزیزان تبریک و تهنیت عرض می‌کنم موفق و پیروز باشید

والسلام علیکم ورحمة الله

 

 


راه روشن - نقد سخنان دکتر سروش پیرامون عقاید شیعیان>

شبکه ولی عصر راه روشن استاد ابوالقاسمی