شبکه جهانی حضرت ولی عصر (عج)
ایستگاه اندیشه - واکاوی ادعای مطرح شده درباره مالک اشتر یار با وفای امیر مومنان حجت الاسلام روستایی

قسمت ششم برنامه ایستگاه اندیشه با کارشناسی حجت الاسلام روستایی با موضوع واکاوی ادعای مطرح شده درباره مالک اشتر یار با وفای امیر مومنان علیه السلام


بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ:8 مرداد 1399

مجری:

اللهم صلی علی محمد و آل محمد

بسم الله الرحمن الرحیم

عرض سلام و احترام خدمت شما بینندگان خوب برنامه ایستگاه اندیشه با قسمت دیگری از این برنامه خدمت استاد خوب مان حاج آقا روستایی هستیم، حاج آقا سلام عرض می کنم در خدمت تان هستم.

استاد روستایی:

علیکم السلام و رحمة الله بنده هم خدمت شما و بینندگان عزیزمان عرض سلام و ادب و احترام دارم و شهادت حضرت مسلم بن عقیل سفیرآقا ابا عبدالله حسین(ع) را به بینندگان عزیزمان تسلیت عرض می کنم و امیدوارهستم که فردا در دعای روح  بخش عرفه دعا گویی خادمان خودشان در شبکه جهانی ولیعصر(عج) باشند. در خدمت شما هستم.

مجری:

خیلی متشکرهستم سلامت باشید، حاج آقا پیرو بحث هفته گذشته یک شبهه ای هست که مالک اشتر اعتراض می کند به امیرالمؤمنین(ع) در مورد انتساب فرزندان جناب عباس، اصلاً این شایعه یا شبهه صحت دارد؟

استاد روستایی:

بله عرض کنم خدمت شما در مورد جناب مالک اشتر خب بیندگان عزیزمان مستحضر هستند که چند هفته هست داریم به این بحث می پردازیم که برخی در فضای مجازی آمده اند مالک را یک فرد تندرو معرفی کرده اند بخاطر اغراض سیاسی خودشان؛ یعنی فرض بکنیم می خواهند باب اعتراض بر امام جامعه باز بکنند و می آیند مالک اشتر را قربانی می کنند که بگویند بله مثلاً مالک هم به امیرالمؤمنین اعتراض می کرد؛ خب مواردی ما در این چند جلسه مطرح کردیم، یکی از موارد هم همین هست که شما می فرماید که بله بعضی ها آمده اند گفته اند امیرالمؤمنین فرزندان عباس را به خلافت منتصب کرد انتصاب کرد و منصوب کرد و جناب مالک آمد اعتراض کرد، خب ما طبیعتاً باید این مسئله را برویم ببینیم آیا در تاریخ وجود دارد یاخیر، چه نقل های در این زمینه هست و احوال این نقل ها به لحاظ سندی چگونه هست. سه تا نقل در این زمینه وجود دارد البته در منابع گذشته، وگرنه خب در منابع امروزه بخواهیم نگاه بکنیم مثلاً یک سری مستشرق ها به این پرداخته اند مثل «ویلفرد مادلونگ» مثلاً در کتاب خودش به این پرداخته و این مسئله را می آورد ایشان ذکر می کند اما در متون گذشته یک نقل در« مصنَّف ابن ابی شیبه» در این زمینه وجود دارد. ببینید کتاب «مصنَّف ابن ابی شیبه جلد21» من قبل از اینکه راجع به این نقل صحبت بکنم یک نکته ای را می خواهم راجع به بن ابی شیبه بگویم.

مجری:

بله ممنون

استاد روستایی:

 ببینید بن ابی شیبه یک شخصیتی هست که اولاً ابتداعاً این نقل در کتاب ایشان آمده خب و ما در بسیاری از نقل ها در مواردی که مثلاً در کتاب امثال بن ابی شیبه هست به اما و اگر باید برویم جلو چرا؟ چون بن ابی شیبه شخصیتی هست که مداح متوکل عباسی هست متوکل عباسی هم ناصبی هست ما در تاریخ بن أثیر داریم «الکامل فی التاریخ ابن اثیر » در مورد متوکل عباسی خلیفه خونخوار بنی عباس می گوید « و إنَّما یُنَادِمه و یُجالسه قد إشتهروا بالنَّصب والبُغض لِعَلی بن أبی طالب » می گوید «اصلاً این آقای متوکل با کسانی نشست و برخاست می کرد «إلّا ولابُد» با کسانی نشست و برخاست می کرد که اینها معروف بودند مشهور بودند به دشمنی با امیرالمؤمنین به کینه امیرالمؤمنین به بغض امیرالمؤمنین» خب متوکل همنشین هایش اینطور آدمهایی اند آقای ابی بکر عبدالله بن خلاصه محمد بن ابی شیبه و برادرش عثمان بن خلاصه ابی شیبه این دو تا مداح متوکل هستند همنشین های متوکل هستند.

مجری:

معلوم الحال اند دیگر.

استاد روستایی:

 معلوم الحال اند اینها از علمای اهل حدیث هستند از کسانی هستند که احادیث پیرامون جسمیت خدا منتشر کرده اند با جایزه متوکل یعنی متوکل پول داده گفته این را منتشر کن، خب این به لحاظ توحیدی اش. به لحاظ گرایش او به اهلبیت نه او گرایش ندارد آقای بن ابی شیبه اتفقاً شخصیتی هست که مداح متوکل هست در مسجد منبر می رفت نه فقط مِن باب این که بگوییم در عصر متوکل و جایزه می گرفت نه اصلاً این آدم در مسجد منبر می رفت با 30 هزار مخاطب بعد شروع می کرد «وَبالَغَ فِی الثّناءِ عَلی المتوکل» «در مدح و ثناء متوکل عباسی مبالغه می کرد» و خیلی جرم های متوکل را باعث می شد که مردم فراموش کنند «بالغَ» «مبالغه می کرد» ایشان بود برادرش بود و افراد دیگر بودند که سیوطی این را در تاریخ الخلفاء می گوید و افراد دیگر هم در بعضی کتاب های دیگر این مسئله را ذکر کرده اند این مداح متوکل هست کاری می کرد که « نصُ ذُنوبه » «مردم گناهان متوکل یاد شان برود» با اینکه متوکل خیلی آدم سفاکی بود، خیلی آدم سفاکی بود و کسی بود که دشمن امیرالمؤمنین بود و طبق یک نقلی که حالا آقای بن اثیر آن نقل را می آورد بخاطر دشنام به امیرالمؤمنین کشته شد بخاطر توهین به امیرالمؤمنین پسرش کشته شد البته نقل دیگری هم موجود هست که البته اعتقاد شخص من را اگر بخواهید من می گویم پسرش هم مثل خودش بود که حالا مستنداتی هم برای این عرضم دارم اما خب الآن موضوع بحث ما نیست اما متوکل یک همچین آدمی بود آقای بن ابی شیبه مداح متوکل هست پس گزارشی که در کتاب ابن ابی شیبه هست نسبت به پیروان اهلبیت این را باید با زره بین به آن نگاه بکنیم یعنی باید دقت ویژه، خیلی از موارد ابتدا در کتاب این آدم آمده و به قصد تخریب آمده مثلاً روایتی آمده علیه امیرالمؤمنین که حالا ما نمی خواهیم بحث فنّی تاریخی بکنیم اما اگر با رویش تاریخ گزاری احادیث ما بخواهیم این را بررسی بکنیم رویشی که شاخت و نمی دانم خوی تریمبل هلندی و اینها پایه گزاری کرده اند خیلی از حرف های بن ابی شیبه زیر سؤال می رود اصلاً قبول نیست چون با گرایش اعتقادی نوشته شده علیه اهلبیت. یکی از آن هم این مسئله می تواند باشد. پس این نکته اول. خب اما آقای بن ابی شیبه چه دارد در مورد مالک؟ این را ملاحظه بفرماید «جلد21 مصنَّف بن ابی شیبه چاپ دارالکنوزاشبیلیا در کتاب الجمل چاپ اول 1436هجری چاپ شده؛ چاپ اول» ملاحظه بکنید در «کتاب الجمل صفحه 467» یک سندی ارئه می دهد «حدثنا عبدالله بن یونس حدثنا بقی بن مخلد حدثنا بوبکر» این  ابوبکر بن ابی شیبه هست اینجا که در خود این هم در آن حرف هست بالاخره که این وسط سند آمده «حدثنا ابوأُسامه حدثنا العلاءبن منهال قال عاصم بن کلیب الجرمی قال حدثنی أبی» این از بابای خودش نقل می کند که بعد هم خلاصه یک ماجرای خوابی است که پدرش می بیند تا ادامه ماجرا. خب بالای این می گوید «پدرم گفت که ما رَجُلی از بنی سُلَیم فرمانده ما بود بنام مجاش بن مسعود» بالای این رقم 8، زده است محقق کتاب که جناب آقای ناصر بن عبد العزیز، البته تحقیقش ببخشید، سعد بن ناصر بن عبد العزیز ابو حبیب شطری، این محقق کتاب هست. ایشان در پاورقی چه می گوید؟ می  آید می گوید « حَسَنٌ» یعنی این گزارش می خواهد بگوید معتبر است و بعد هم می گوید آقای کلیب بن؛ عاصم بن کلیب الجرمی که اینجا آمده کلیب جرمی خودش راست گو هست بعد هم آدرس می دهد به کتاب ابن عساکر، آدرس می دهد به کتاب خلیفة بن خیاط، که جالب اینجاست که در آن کتاب ها این گزارش به این صورت نیست، حالا کار نداریم. دیگر با بقیه راوی ها کاری نداریم. یک متن طولانی را می آید اینجا گزارش می دهد که من ببینید چندین صفحه این منتن را رنگی کرده ام و با این متن کار دارم. امام من فعلاً صحبتم راجع به سند است؛ می خواهم راستی آزمایی کنم ببینم این محقق چقدر راست گفته است، چقدر حرفش درست است. می گوید حسن یعنی معتبر است روایت، خب ما برویم این را ببینیم، آقای علاء بن منهال ببینیم چکاره هست، ببینید ایشان آمد فقط به کلیب پرداخت ، اما دیگر با بقیه روای ها کاری نداشت، من یک دانه از این راوی ها را از این وسط می کشم بیرون آقای علاء بن منهال « دیوان ضعفا و المتروکین و خلقٌ من المجهولین» می گوید من می خواهم درمورد ضعفا و بگویم آدم هایی که ترک شده اند و عده ای از انسان هایی که مجهول اند معلوم نیست چکاره هستند « و ثقاتٌ فیهم لین» و می خواهم در مورد یک آدم های ثقه ای هم صحبت بکنم در این کتاب که یک به قول معروف ضعف آنچنانی در موردشان گفته شده است. پس چند دسته را می خواهد در این کتاب بررسی بکند. آدم های ضعیفی که ترک شده اند،خب! آدم هایی که مجهول اند، ثقاتی که یک تضعیفاتی در موردشان آمده است سه دسته آدم را می خواهد بررسی بکند خب آقای چه کسی نوشته است این کتاب را؟ «شمس الدّین ذهبی» عالم بزرگ رجال اهل سنت خب ملاحظه بکنید برویم ببینیم « در صفحه280، رقم 2892» می گوید: « علاء بن منهال والد قطبه» « می گوید این آقا از هشام بن عروه روایت دارد» «فیه جهالةٌ» «این جهالة در مورد این آقا وجود دارد» این آقا مجهول است در واقع شرح حال این آقا معلوم نیست. ببینید بعضی ها اسم این را به عنوان ثقه آورده اند، امام صحبت اینجا است اینجا خِرِّیت فن آقای ذهبی است، ذهبی رجالی است خلی ها هستند مثلاً درمورد یک کسی یک حرفی را می زنند ممکن است یک کسی مثلا کتاب رجالی هم داشته باشد مثل آقای اِجلی، می آید می گوید این ثقه است اما اجلی در رجال در توثیق افراد خیلی حرفش پذیرفته شده نیست چرا؟ چون آدم متساهلی است، راحت همینطور هر کسی را می بیند می گوید ثقه است. متساهل کسی که شُل می گیرد در بحث وثاقت راوی این اصلا حرفش در وثاقت پذیرفته شده نیست اما این ذهبی است می گوید فیه جهالةٌ، در مورد این آدم آقای ذهبی یک کتاب دگر هم دارد که اسم کتابش چیست؟ « میزان الإعتدال فی نقد الرِّجال، جلد پنجم» میزان الإعتدال آخرین کتاب رجالی آقای ذهبی است. خب؟ در اینجا « در جلد پنجم، چاپ دارالکتب العلمیه» می خواهد در مورد این آقا صحبت بکند ببینید « اَلعَلَاءُ بنُ مِنهَال وَالدُ قُطبَه» ، « پدر قطبه می گوید از هشام بن عروه روایت کرده است، از پدرش روایت کرده است از عایشه روایت کرده است این روایت را می گوید پسرش هم قطبه این را از پدرش علاء نقل کرده است» بعد در صفحه بعد کتاب یعنی « صفحه شماره 131، در جلد پنجم» « می گوید قَالَ العُقَیِلِی لَا یُتَابِعُ عَلَیِه» « از این آقا تبعیت نمی شود» ببینید این آدمی است که در سند هست ما حرف مان این است این محقق وهابی که آمده کتاب ابن ابی شیبه را تحقیق کرده است، چرا این حرف های ذهبی را نمی آورد در آن پاورقی؟ حَسَنٌ؟، تمام شد؟ خب آقا مگر آقای إجلی مثلاً اگر گفت یک کسی ثقه است مگر قبول است؟ اصلا متساهل است. اجتهادی باید بحث کرد در اسناد روایات، آقا وقتی آن حرفش قبول نیست، ببینید اینجا تناقض افتاده بین ذهبی که خلاصه قَدَر قُدرت رجال است با آقای اِجلی که هرحرفش در ثقاوت اصلاً، در مثلاً آدم پذیرفته شده نیست.

مجری:

نظر کارشناسی ایشان را نمی آورد ولی.

استاد روستایی:

یعنی ببینید این امانت داری وهابیت است، دستان امانت دارشان اینطوری است.

مجری:

بله.

استاد روستایی:

اینجا هم می بینند مالک اشتر است باید خرابش کنند، باید خرابش کنند، آقا این یار امیرالمؤمنین است بزن خراب کن. دشمن است آقا بیا بررسی کن بیا این حرف ها را هم بزن. خب این نقل آقای ابن ابی شیبه. اما یک نقلی هم آقای طبری دارد. خب؟ ببینید این « کتاب تاریخ طبری، جلد چهارم، چاپ دار المعارف مصر» خب اینجا « در صفحه 490،ذیل حوادث سال36» خب این هم نقل آقای طبری، طبری می گوید «أخرج إلیَّ زیاد بن أیوب کتاباً» « می گوید زیاد بن أیوب یک کتابی آورد برای من» « فیه أحادیثٌ عن شیوخٍ ذکر أنه سمعها منهم» « می گوید یک سری احادیثی بود از یک سری از اساتید، می گوید ایشان یعنی زیاد بن أیوب گفت من این ها را از آنها شنیده ام» خب « قرأ علیَّ بعضها» « بعضی از اینها را برای من قرائت کرد» « و لم یقرأ علیَّ بعضها» « بعضی دیگر را قرائت نکرد» « فممّا لم یقرأ علیَّ» « می گوید از آن چیزهایی که این برای من قرائت نکرد» « من ذللک فکتبته منه» « من آمده ام نوشته ام» « قال» « می گوید یک از آن روایت ها این بود» « حدثنا مصعب بن سلام التمیمی، حدثنا محمد بن سوقه، عن عاصم بن کلیب الجرمی، عن ابیه» همان نقل است خب که دیگر اینجا اسم مجاش بن مسعود هم نیست می گوید اینها روایت کرده اند بعد می آید آن ماجرا را که بن ابی شیبه نقل کرده به صورت مختصر ذکر می کند، خب یکی یکی می آید بیان می کند. خب ما می خواهیم راجع به این روایت هم داوری بکنیم این نقل به لحاظ سند، ببینید یک راوی وجود دارد در این سند، من کاری ندارم حالا بعضی از این حرف ها بعضی از حرف هایی در مورد بعضی راوی های دیگرش هم گفته شده من یک دانه آن را از وسط می کشم بیرون آقای مصعب بن سلام تمیمی، ببینیم این چه حالی دارد، ببینید این کتاب «تهذیب التهذیب است نویسنده کتاب بن حجرعسقلانی است از علمای بزرگ رجال اهل سنت جلد4» کتاب خودش « چاپ مؤسسه الرسالة بیروت محقق ابراهیم الزیبَق عادل مرشید» اینها محقق ها هستند برویم ببینیم «چاپ اول 1416 هجری» به چاپ رسیده خب در « صفحه 84» «مُصّعَبّ بن سَلّام التَمیمی الکوفی نَزِیلُ بَغداد» خب می آید می گوید این را از چه کسی روایت کرده، از چه کسی روایت کرده می رسد به اینجا می گوید «عبدالله بن احمد یعنی پسر احمد حنبل گفت از بابای خودم در مورد این آدم سؤال کردم این چه کسی هست؟» « فَفالَ انقلبت علیه أحادیث یوسف بن صُهَیّب جعلها عن الزِّبَرقان السِّراج » « گفت این احادیث یوسف بن صُهیب را از الزبرقان قرار داده است » احادیث را تغییر می دهد یعنی حدیث این را می گوید مال آن است حدیث آن را می گوید مال این است، دست کاری می کند خب « قَدِمَ ابن ابی شیبه مرة» « بن ابی شیبه (همین نویسنده مصنف) یک بار آمد» «فَجَعَلَ یُذاکرهُ» « با این مباحثه کرد در باره احادیثی ار شعبه» که «هِیَ أحادیث الحَسن بن عماره اِنّقَلَبَت علیه اَیضاً» « که آن احادیث هم احادیث حسن بن عُمّاره بودکه باز این هم آمده بود اینها را برگردانده بود گفته بود مال یکی دیگر هست» مثلاً، یعنی ببینید این آدم اصلاً احادیث این را می گوید مال آن است احادیث آن را می گوید مال این است.

مجری:

چرا؟

استاد روستایی:

خب حالا این دو حالت داردف دو حالت دارد یا اینکه این آقا عمداً این کار را انجام می دهد، چرا عمداً این کا را انجام می دهد؟ مثلاً فرض کن آقای x ضعیف هست آقای Y قوی هست می آید احادیث x را می گوید ما Y هست که حدیث  را جا بزند.

مجری:

بنشیند سر جا

استاد روستایی:

بله حرفش را به کرسی بنشاند. یا مثلاً برعکس یک حدیثی را دلش نمی خواهد آن حدیث را مثلاً به آن فتوا بدهد مثلاً با مذهبش نمی خواند، می آید می گوید این مال آن آدم ضعیف هست که حدیث را خراب بکند خب اگر عمداً همچین کاری را انجام بدهد که این آدم اصلاً قابل اعتماد نیست اما یک حالت دومی وجود دارد که بعضی علمای سنت این حالت را احتمال داده اند در مورد این گفته اند آقا این عمداً این کارها را انجام نمی داد پس چطوری انجام می داد؟

مجری:

حالیش نیست

استاد روستایی:

هوش و حواس ندارد

مجری:

خب دیگر بدتر

استاد روستایی:

خب آدمی هم که هوش و حواس ندارد دیگر روایتش به درد نمی خورد خب چیکارش بکنیم؟ یا هوش و حواس ندارد یا حقه باز هست از این دو حالت خارج نیست؛ حقه باز باشد روایتش به درد نمی خورد هوش و حواس هم نداشته باشد روایتش به درد نمی خورد این اولش. بریم ادامه، می گوید « یحیی ابن مَعین گفته این آدم صدوق هست» یک جای اینطوری گفته بعد عرض کنم خدمت شما آمده می گوید که « اینجا در بغداد کتابی به او دادند مال حسن بن عُمّاره و این احادیثش را گفت به نقل از شعبه و بعد برگرداند و گفت که آیا چیزی از این نویشتی؟ گفت بله این اشکالی ندارد» بعد یک جای دیگر می آید می گوید از جعفر طیّالسی نقل می کند که «یحیی بن معین گفته که این آدم ضعیف هست » اصلاً راست گو نیست این آدم ضعیف هست مورد قبول نیست پس این گزارش یحی به درد نمی خورد. می آید از آقای النّواة نقل می کند،  که می گوید: « کنت أشتهی أن أسمعه منه» « من دوست داشتم از این حدیث بشنوم» امّا «وکان من الشِّیعه و ضعَّفه» «این شیعه بود» یعنی چه شیعه بود؟ نه شیعه اثنی عشری؛ یعنی آقا این مثلاً حضرت علی را بر عثمان مقدم می کرد، اما حالا با این کاری نداریم، می گوید « و ضعَّفه » « این را تضعیف کرد» گفت این به درد نمی خورد این آدم. آقای آجری می گوید « از أبو داود شنیدم» « فوهّاه» «أبو داود آمد گفت این آدم سست است بدرد نمی خورد» نمی شود از او چیزی نقل کرد، این در اینجا. در صفحه بعد می آید می گوید «عِجلی گفته است ثقه» خب عِجلی که حرفش اصلا مورد قبول نیست در بحث، چون متساهل است؛ در بحث وثاقت مورد قبول نیست. أبو حاتِم گفته است نمی دانم « محلُّه الصِّدق» آقای ابن حِبّان گفته است «کان کثیر الغَلَط لا یُحتجُّ به» « این آدم اشتباه زیاد دارد نمی شود به این احتجاج کرد» ببینید این ابن حِبّان را بعضی علمای اهل سنت گفته اند متساهل است یعنی گفته اند گیر نمی دهد راحت توثیق می کند بعضی از علمای اهل سنت گفته اند خب این آدمی که به قول بعضی از علمای سنت متاسهل هست و گیر نمی دهد می گوید آقا این غلط هایش زیاد هست اصلاً به او اعتماد نیست نمی شود احتجاج کرد، اوبکر بزار می گوید «ضَعیفٌ جِدّاً عُنده احادیث مناکیر» می گوید «این بابا فوق العاده ضعیف هست احادیثی دارد که اصلاً منکر خلاف اعتقادات هست» ساجی می گوید «ضَعیفٌ منکرالحدیث» «بابا این آدم ضعیف هست احادیثش خلاف عقاید هست» بن عدی می گوید «لَهُ احادیثٌ غرائب» «احدیث عجیب و غریب دارد» بعد می گوید که «من امیدوارم ایرادی به این آقا نباشد» بعد گیر می کند در آن بحث چه؟ این جا به جای احادیث، می گوید «و ما إنقلبت علیه فإنه غلطٌ منه لا تعمُد» می گوید «این احادیثی که می آید جا به جا می کند مال این به آن نسبت می دهد مال آن را به این نسبت می دهد خب یک اشتباهاتی از او هست دیگ تعمد که دارد که» آقای بن عدی می خواهد درستش کند می خواهد به قول معروف ابرویش را درست کند چشمش را هم کور می کند، خب آقا اشکال ندارد تعمد نیست هوش و هواس ندارد خب آدمی که هوش و هواس ندارد دقت ندارد شما می خواهید به گزارش او اعتماد بکنی، این هم نقل دوم. یعنی بببنید این دوتا نقل این وضعیت سندیش بود اما یک نقل سومی هم وجود دارد که این نقل سوم را آقای ذهبی در کتاب «سیر اعلام النبلاء جلد سه صفحه 353» می گوید من یک صفحه زدم عقب خب آمدم «صفحه352» آخر صفحه که ببنید هیچ روایی اینجا ننوشته برویم «صفحه 353» اول «صفحه 353» «و عن الشعبی و غیره» می گوید «از شعبی و غیر شعبی نقل شده است» خب که بعد آن قصه مالک را نقل می کند خب آقا واسطه بین آقای ذهبی که سال «728» مُرده با شعبیی که زمان عرض کنم که آقا اباعبدالله حسین(ع) هست یعنی فرض کنید سال«60،70،80» آن حدودها زنده هست شعبی فاصله آقای ذهبی که قرن هشتم هست سال«748» اینطوری که خاطرم هست چون «728» ابن تیمیه از دنیا رفته ذهبی بله «748» هست یعنی حدود 600 و خُرده سال فاصله است بین ذهب و آن آقا.

مجری:

حدوداً همان 700 سال

استاد روستایی:

به قول شما 700 سال بین این دوتا 700 سال فاصله هست ما می توانیم اعتماد بکنیم؟

مجری:

زنجیره بین آنها چه شد؟

استاد روستایی:

 هیچی، می توانیم اعتماد بکنیم؟ نمی شود این سه تا نقل در مورد مالک هست. خب آن آقای که می آید در فضای مجازی می نویسد مالک به نمی دانم نصب فرزندان عباس اعتراض نمود، تو دیدی؟ بررسی کردی؟ آمدی سند را دیدی؟ یا همینطوری نوشتی، آقا تو اغراض سیاسی داری یا هرچه چرا مالک را خراب می کنی؟ بنابراین جناب آقای اکبری ببنید اینها روی بی تقوای است یک حرفی می زنند و خیلی خوش بین باشیم باید بگویم اینها سواد ندارند خب آدمی هم که سواد ندارد اگر تقوا داشته باشد نباید بنویسد یا برود تحقیق بکند بررسی بکند به نتیجه برسد قطعاً عِلماً یقیناً بعد بیاید بگوید آقا این سرمایه من این حرف علمی، من یا اگر همچین سلیقه ای ندارد همچین توانی ندارد حرف نزند کسی مجبور نیست صحبت بکند یا بیا علمی بررسی بکن یا حرف نزن.

مجری:

آنها پول می گرفتند که جعل حدیث کنند تو چه؟ تو چرا؟

استاد روستایی:

دیگر حالا، بعضی ها می گویم متأسفانه بد سلیقه اند ما نمی خواهیم توهین بکنیم بگویم آقا بدجنس اند نه این آقا بد سلیقه هست بد سلیقه ای می کند ولی این با تقوا منافات دارد آدم اگر اهل تقوا باشد اگر سواد دارد خب علمی می آید حرف خودش را می زند ثابت می کند اگر سواد ندارد می گوید آقا من نمی توانم چه اشکال دارد آدم اگر بگوید نمی دانم که مشکلی پیش نمی آید اتفاقاً اجر و قربش بالا می رود بین مردم می فهمند که الکی اظهار نظر نمی کند. این به لحاظ سند. در خدمت شما هستم.

مجری:

سلامت باشید اگر موافق باشید برویم یک میان برنامه ببینیم برگردیم در خدمت تان هستم.

استاد روستایی:

در خدمت شما هستم. خواهش می کنم.

مجری:

 خیلی متشکر هستم از شما بینندگان محترم که سؤالات تان را مطرح می کنید تماس می گیرید پیام می دهید امشب إن شاءالله چند تا از سؤالات تا را مطرح می کنم اگر وقت پیدا کنیم، خب حاج آقا عرض کنم خدمت تان که در جلسات گذشته از شما یاد گرفتم که وقتی می خواهیم اسناد تاریخی را بررسی که ببینیم درست هست یا غلط هست چند تا مورد را باید دقت کنیم یک این که راوی چه کسی هست سن او اصلاً با آن قضیه می خورد بعد راوی از چه کسی دارد نقل می کند یک موضوع که خیلی مهم هست این بود که اگر یک گزارشی داریم در مورد یک فرد ببنیم اصلاً این گزارش با شخصیت آن آقا سازگار هست همخوانی دارد ندارد، ما الآن این شبهاتی که دارید بررسی می کنید در مورد جناب مالک اشتر و این اعتراض هایی که چند دانه اش را شما شمردید و سندش را بررسی کردید اعتراض مدام دارد با حضرت علی(ع) حالا این اعتراضات با شخصیت مالک اشتر سازگار هست می خواند؟

استاد روستایی:

ببینید ما قبلاً که عرض کردیم این که مالک یک شخصیت معترضی باشد این سند معتبر ندارد در این زمینه اما نسبت به این اعتراض خاص نسبت به این متن خاص اگر بخواهیم بررسی بکنیم.

مجری:

در مورد انتصاب بچه های جناب عباس که ...

استاد روستایی:

 بله، اصلاً آیا این روایتی که آقایان سرهم کردند و مالک را یک شخصیت معترض نشان می دهند مالک را یک شخصیت هواخواه حکومت که عشق حکومت در دلش هست و به خاطر این به حضرت اعتراض می کند این را اینطوری نشان می دهند آیا این روایت از اول تا آخرش با شخصیت مالک سازگار هست یا نیست؟ این یک نکته و اصلاً کلاً این محتوا را ما بیایم بررسی بکنیم ببینیم اصلاً چه در این روایت آمده من حالا برای بینندگان مان این را بحث می کنم که اصلاً این روایت نه با شخصیت مالک هماهنگ است نه با شخصیت امیرالمؤمنین آن گفتگوهای که در این روایت صورت می گیرد با گزارش های دیگر تاریخی مطلقا هماهنگ و سازگار نیست و ما نمی توانیم آنها را بپذریم ما وقتی یک گزارشی را می خواهیم بلاخره بپذیریم باید گزاره های دیگر را در کنارش ببینیم پهنۀ تاریخ را باید ببینیم ما نمی توانیم آقا فقط یک قسمتی را ببینیم یک تک گزاره را بایم بگویم آقا قبول یا رد، نه آقا ما باید، این یک پازل است این پازل ها را باید کنار هم بچییم و بعد نتیجه بگیریم. خب این روایت از ابتدا که شروع می شود حدود ببینید من همیمطور بروم تا آخر 21 بند هست من کامل ترین متن را انتخاب کردم که متن ابی شیبه است نرفتم سراغ متن بن عساکر که سه چهار خط است نه رفتم سراغ متن خلیفه بن خیر که دو خط است نرفتم سراغ متن طبری که دو صفحه است آمده ام متن آقای ابی شیبه را که 21 بند است از همه شان بیشتر است و همه آنهای که آنها دارند این هم دارد این را می خواهم بررسی بکنم آنالیز بکنیم ببنیم اصلاً این با امیرالمؤنین با مالک و با شخصیت های دیگری که در این داستاد به قول معروف در باره شان صحبت شده آیا اصلاً با زندگی آنها با روش و منش آنها سازگار هست یا خیر. برویم اولین بند را بررسی بکنیم اولین بند، یعنی این که می خواهیم ما بررسی بکنیم که می شود بند 12 این روایت در «صفحه 472 همین جلد 21 مصنّف بن ابی شیبه» می گوید «محمد بن حاطب آمد بعد خلاصه آمد کنار قرار گرفت و حضرت امیر(ع) به او گفتند که تو می خواهی بروی پیش قوو خودت در بصره و ابلاغ کن به آنها» «فأبلغهم کتبی و قولی» «نامه های من و گفتار من علی را به آنها خلاصه ابلاغ کن» «فتحول إلیه محمد» «محمد بن حاطم آمد جلو گفت، اولین چیزی که پرسید» گفت «إن قومی إذا أتیتهم یقولون» «قوم من زمانی که من بروم به من می گویند» «ما قول صاحبُکَ فی عثمان» «نظر شما آقای امیرالمؤمنین در مورد عثمان چه هست؟» می گوید «همین که محمد بن حاطم این را گفت» «فسبه الذین حوله» «کسانی که دور حضرت بودند شروع کردند به عثمان دشنام دادن» بعد می گوید حضرت «فرأیت جبین علی یُرَشیح کراهیة لما یجیئون» می گوید «من دیدم این پیشانی علی (ع) می پرد یعنی خلاصه خیلی عرق نشست روی پیشانی اش و ناراحت شد» بخاطر چه بخاطر اینکه بدش آمد از این دشنام هایی که اینها می دهند، محمد بن حاطب رو کرد به مردم گفت «أیهاالناس کفو» «بابا بس هست چه خبر هست» «فوالله ما إیاکم أسأل» «شما از سؤال نکردم» «ولا عنکم» عرض کنم که ببخشید «ما إیاکم أسأل» «شما را سؤال نکردم و از شما سؤال نکردند(مردم)» مردم از شما نمی پرسند مردم از من می پرسند و من هم از شما نپرسیدم من از کسی دیگری پرسیدم.

مجری:

نظر شما را نخواستم.

استاد روستایی:

 بله، بعد می گوید «علی بن ابی الطالب گفت» «أخبرهم» «به آنها خبر بده» «أن قولی فی عثمان احسن القول» «من در مورد عثمان خیلی نظر خوبی دارم» «إن عثمان کان من الذین آمنو و عملوالصالحات ثم التقو و آمنو ثم التقو و أحسنو والله یحب المحسنین» «می گوید من نظرم این هست که عثمان از کسانی هست که ایمان آورد و عمل صالح انجام داد و تقوا پیشه کرده و ایمان آورده و تقوا پیشه کرده و نیکو بوده و خدا محسنین را دوست دارد» خب این نظر را این آقا دارد به آقا امیرالمؤمنین نسبت به عثمان می دهد ما برویم همین تیکه را برویم بررسی بکنیم ببنیم آیا این با بقول معروف با موضع گیری های دیگر امیرالمؤمنین نسبت به عثمان سازگار هست یا نه ببنید ما نمی خواهیم توهین بکنیم، آخر یحیی یابن اکثم آمد با امام جواد مناظره بکند گفت آقا مثلاً این فضیلت، این فضیلت، این فضیلت را مثلاً خلیفه اول و دوم دارند امام گفت من نمی خواهم انگار بکنم ولی این که داری می گویی دروغ هست این که داری می گویی اشتباه هست آن رایش مشکل دارد آن فلان هست آن بیسار هست ما هم حرف مان این هست ما نمی خواهیم اینجا الآن بیایم مثلاً یک توهینی بکنیم به شخصیتی نه اصلاً توهین نمی کنیم اینجا الآن آقای ابی شیبه که خودش یک شخصیت عثمانی است ابن ابی شیبه.

مجری:

 با آن عقبه ای که گفتید

استاد روستایی:

بله، این همنشین متوکل هست دارد یک چیزی را در این روایت می آورد که دارد در واقع آیه ای را از زبان امیرالمؤمنین تطبیق می دهد به عثمان که می خواهد بگوید عثمان چنین فضیلتی دارد ما باید رابطۀ این دو نفر را ببینیم، ببینیم آیا امیرالمؤمنین چنین نظری واقعاً در طول حیات شان داشته اند یا خیر.

مجری:

همیشه همین یک عبارت را گفته اند حضرت علی(ع)؟

استاد روستایی:

خب حالا ببینیم، ببینیم اصلاً حضرت همچین عبارتی می تواند گفته باشد، ببینید اولاً یک نقل دارند بر سر دعوای بر سنت پیغمبر(ص) ببینید این کتاب «کتاب صحیح البخاری» هست قطعاً عزیزان ما می دانند اگر یک زمانی نقل مصنّف ابی شیبه، بن ابی شیبه با صحیح بخاری در تناقض باشد نه فقط نقل مصنف حتی در تاریخ این مبنای اهل سنت هست اگر قول مورخین با آقای بخاری در تناقض باشد با آقای مسلم در تناقض باشد قول بخاری مقدم هست این یک نکته هست که یکی از آن به قول معروف فوت های کوزه گری هست در بحث تاریخ، خب ما ببینیم صحیح بخاری رابطه این دو نفر را چطوری پزارش می کند، ببینید کتاب «صحیح البخاری چاپ دار ابن کثیر» خب چاپ های تک جلدی اینجا ببینید «صفحۀ عرض کنم خدمت شما 567 در کتاب الحج، حدیث 1488» آقای مروان حکم می گوید، مروان حکم فامیل عثمان هست، مروان حکم فامیل عثمان هست دروغ نمی خواهد بگوید، می گوید «شَهِدّتُ عُثّمان وَ عَلِیَّا» می گوید «عثمان و علی را دیدم» «وَ عُثمان یَنّهی عَنِ الّمُتّعَه» می گوید «عثمان از متعه حج نهی می کرد» «وَ أَنّ یُجّمَعَ بَیّنَهُمَا» «اینکه بین حج و عمره خلاصه جمع بشود نهی می کرد» «فَلَمَّا رَأَیّ عَلِیٌ» «امیرالمؤمنین(ع) وقتی این صحنه را دید که عثمان دارد نهی می کند فرمودند» «أَهّلَ بِهِما» «در واقع تحیلیل گفتند در حج عمره گفتند» «لَبَّیّک بِعُمّرَةٍ وَحَجَّه» «لبیک به حج وعمره یعنی هر دو را با هم خواستند انجام بدهند و فرمودند» «ما کُنّتُ لِأَدَعَ سُنَّةً النَبِیّ لِقَوّلِ اَحَداٍ» «من بخاطر گفتار هیچ کسی سنت پیغمبر را رها نمی کنم» برآیند این عبارت چه هست؟ چی می فهمیم ما از این عبارت؟ ما این را می فهمیم که عثمان سنت پیامبر را عمل نمی کرد امیرالمؤمنین پابند به سنت بود و این دعوا و اختلاف در صحیح بخاری بر سر پابندی به سنت پیامبر(ص) هست، خب من سؤال بپرسم آیا کسی که به سنت پیامبر(ص) پابند نیست امیرالمرمنین می تواند بگوید من أحسن القول در مورد او دارم؟ قول من در مورد او بسیار عالی هست آن کسی هست که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده و تقوار پیشه کرده و عمل صالح انجام داده و از محسنین هست؟ و خدا با محسنین هست.

مجری:

این یک خطی که فرموید نقض می کند.

استاد روستایی:

اصلاً نمی شود آقا کسی که پابند به سنت پیامبر نیست ببین من کار ندارم من نمی خواهم اینجا قضاوت بکنم دارم می گویم این گزارش بخاری هست آن هم گزارش ابن ابی شیبه بگذاریم کنار هم می خوانند اینها باهم؟ امیرالمؤمنین معیار حق هستند «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ» امیرالمؤمنین همراه با قرآن هست «علِی مع القرانِ والقرآن مع علِی» امیرالمرمنین اطاعت شان اطاعت از رسول خدا هست و اطاعت از رسول خدا اطاعت از خدا هست فرقی نمی کند، خب، امیرالمؤمنین علی(ع) شخصیتی هستند که معیار ایمان و نفاق هستند امیرالمؤمنین علی(ع) شخصیتی هستند که برخی از صحابه در عصر معاویه بخاطر بغض و کینه ایشان سنت پیامبر(ص) را می گذاشتند کنار یعنی حضرت به شدّت به سنت و به شدّت به راه رسول خدا ایمان دارد.

مجری:

از سنت رسول خدا نمی گذرد.

استاد روستایی:

آقا امیرالمؤمنین شخصیتی هستند که بخاطر عمل نکردن به سنت خلیفه اول و دوم خلافت را کنار می زند و می گوید نمی خواهم، فقط من به سنت خدا و رسول عمل می کنم آیات قرآن و سنت رسول فقط به همین عمل می کنم و نظر خودم عبدالرحمن حکم می دهد می گوید علی ابابکر، رسول خدا و خدا و ابوبکر و عمر می گوید نخیر الله اول خدا بعد رسول خدا بعد نظر خودم اما عثمان می آید نظر آنها را می پذیرد خب این اوج پابندی امیرالمؤمنین به سنت هست حالا آیا امیرالمؤمنین که با عثمان سر همین سنت بحث شان شده می توانند بگویند اینطوری؟ این یک؛ اما برویم سرغ بعدی یک نقل آقایان می گویند حالا نقلی است که اینها گفته اند من فقط گزارشگرهستم اینجا می گوین آقا امیرالمؤمنین و عثمان به شدت به هم دشنام می دادند منابع دسته اول هست کتاب «الأمالی فی آثار الصحابه آقای عبدالرزاق صنعانی» نوشته هست که حالا در اینجا نوشته «متوفی220 که بعضی جاها می گویند 210 » حالا اختلاف هست یک مقداری در مورد، 211 هم  من دیده ام مثلاً گذشته از 211، ،220 دیده ام اینها اینطوری، آقای عبدالرزاق صنعانی ببنید اینجا عبارت را در «صفحه 70» این کتاب خب اینجا می آید چه می گوید نقلی می آورد از سعید بن المسیب می گوید «شهدت علیاً و عثمان» «سعید می گوید من خودم دیدم علی و عثمان را» «استبا بسباب ما سمعت احداً استب بمثله» «می گوید من دیدم اینها چنان فُهشی به هم می دهند که احدی را ندیده ام اینطوری فُهش بدهند به همدیگر» خب «ولو کنت محدثاً به احداً لحدثتک به» «اگر من قرار بود به کسی بگویم به تو هم می گفتم» یعنی سعید بن المسیب شرم می کند این را بگوید من کار ندارم من، ببینید امیرالمؤمنین را ما اهل دشنام نمی دانیم آقا امیرالمؤمنین را ما اهل دشنام نمی دانیم اما یک گزارشی اینحا آمده خب و این گزارش دارد می گوید اینها به همدیگر دشنام می دادند ببخشید أحسن القول را باور کنم یا دشنام را؟ کدامش را بپذیرم؟ نمی شود جود در نمی آید، این دوتا؛ سه، آقا موقعی که عثمان را احاطه کرده بودند که خلاصه عرض کنم خدمت شما به او حمله بکنند محاصره اش کرده بودند چون ایشان بلاخره یک کار های انجام داد صحابه محاصره اش کردند و بعد هم به قتل رساندند، شخصیتی می آید پیش امیرالمؤمنین که شفاعت کند عثمان را ببینید «کتاب  تاریخ المدینه المنوره آقای عمر بن شبَّه النمیری البصری» این را نوشته عمر بن شبَّه ببینید «جلد چهارم» کتاب اینجا در «صفحه 1167» گزارشی را می اورد می گوید «حین حُصرِ عثمان» «زمانی که عثمان محصور شده بود» «حُمِلَت حتی وُضِعَت بین یدی علی فی خِدّرها و هو علی المنبر» «حُمِلَت» یعنی چه کسی؟ یعنی اُم حبیبه آن بالا اُم حبیبه زن پیامبر «زمانیکه عثمان را محصور کرده بودند ایشان را حمل کردند یعنی روی یک شتری داشتند می آوردند، تا آوردند مقابل امیرالمؤمنین خب ایشان در حجاب بود و امیرالمؤمنین هم روی منبر بود، خب حملش کردند» حالا طبیعتاً به قول معروف با شتر که نبوده چون منبر را که در کوچه که نمی گذارند که منبر در مسجد است دیگر با شتر نبوده احتمالاً تخت روانی چیزی بوده و یک عده ایشان را حمل می کردند خب «آوردند امیرالمؤمنین روی منبر بود» «فَقالَت» اُم حبیبه خواهر معاویه که زن پیغمبر بود آمد گفت که «أَجِرلی مَن فی الدّار» «یاعلی اینهای که در خانه اند اینها را در پناه من قرار بده» یعنی یک طور امان یک کاری بکن که خلاصه به اینها تعرض نکنند حضرت فرمودند «نعم إلا نعثلاً و شَقِیّاً» «بله همه را در پناه تو قرار دادم إلا دو نفر کسی که نعثل هست و کسی که شقی و تیره بخت» نعثل یک لقبی بود که جناب اُم المؤمنین عایشه به عثمان می داد وحالا من می گویم اینجا گزارشگر هستم اصلاً نمی خواهم توهین بکنم این چیزی است که تاریخ نوشته عزیزان اهل سنت مان علمای خود اهل سنت این را آورده اند حرف ما نیست این هم کتاب اهل سنت هست یعنی بعضی ها گفتند حالا پیرمرد یهودی یا مثلاً بعضی تعابیر این چنینی در مورد نعثل گفته اند یا مثلاً ریش دارز یا مثلاً تعابیر دیگر حالا کسی مایل باشد می تواند برود واژه نعثل را ببیند چه هست، حضرت فرمودند بله من در پناه تو قرار می دهم إلا دو نفر را نعثل و شقی خود اُم حبیبه گفت این نعثل و شقی چی کسانی هستند «قالت فوالله ما حَاجَتی إلَّا عمان و سعید بن العاص» «اصلاً اتفاقاً تمام هدف من این هست که عثمان و سعید بن عاص را در پناه من قرار بده» که می شود عثمان طبق این نقل می شود آن مصداق نعثل سعید بن عاص می شود مصداق شقی، امیرالمؤمنین می گوید من اینها را در پناه تو قرار نمی دهم اگر قول امیرالمؤمنین در مورد عثمان أحسن القول باشد چرا واژه نعثل را که جناب عایشه نقل می کند و می گوید این لقب عثمان هست چرا از این لقب استفاده می کند؟ چرا همان را تکرار می کند؟ پس معلوم هست أحسن الناس نیست پیش امیرالمؤمنین. خب این هم از این. البته موارد دیگر داریم م به ساعت دارم نگاه می کنم می بینم نمی رسم که موارد دیگر را بگویم، برویم سراغ قسمت های دیگر. در این روایت آقای ابن ابی شیبه البته خیلی می گویم حرف های دیگری من دارم اما خب نمی رسم چیکار کنم نمی رسم همه آنها را بیان کنم، در اینجا باز می آید می گوید که، اینجا جالب هست در «صفحه 473» می گوید پدرم گفت زیاد بن کلیب می گوید، می گوید پدرم گفت خلاصه «فلم أبرح حتی قدم علیٌ أهل الکوفه» می گوید «علی آمد رسید به اهل کوفه» «جعلوا یلقونی فیقولون» «خلاصه اینها می گفتند که» «أتری إخواننا من أهل البصره یقاتلوننا» می گوید «ایناه می گفتند برادران اهل بصره ما (همان اصحاب جمل) اینها می خواهد با ما بجگند؟» «قال و یضحکون و یعجبون ثم قالُو والله لوقد التقینا تعاطینا الحق قال فکأنهم یرون أنهم لا یقتُلون» خب می گوید که «اینها اصحاب امبرالمؤمنین می گفتند بابا اینها که نمی آیند با ما بجنگند می خندیدند تعجب می کردند می گفتند بابا ما اگر اینها را با هم ملاقات بکنیم خلاصه حق را برپا می کنیم اینها حق را به ما می دهند امیرالمؤمنین هم فرمودند که گویا اینها نظرشان هست که آنها نمی خواهند بجنگند و نمی جنگند آنها» یعنی حضرت هم به گونه ای دارد تأیید می کند اصحاب خودش را که اصحاب جمل نمی خواهند بجنگند بگویند نظر اینها این است خب ما برویم ببینیم آیا واقعاً نظر امیرالمؤمنین این بوده که اصحاب جمل نمی خواهند بجنگند؟ یا اصلاً اساساً اصحاب جمل نمی خواستند بجنگند؟ چرا اتفاقاً می خواستند بجنگند اینجا ملاحظه بکنید ما برویم اول اهل جمل «تاریخ تبری جلد چهارم چاپ دارالمعارف صفحه 452 ذیل حوادث سال 36» اینجا ملاحظه بکنید می گوید «فاجتمعوا فی بیّت عایشه» «(یعنی اصحاب جمل) خانه عایشه جمع شدند» و خلاصه «فأرادو الرّأی» «اینها گفتند رأی و نظر مان را روی هم بریزیم » به این نتیجه رسیدند «نُسیرُ إلی علی فنُقاتِله» «آقا بریم اصلاً با علی بجنگیم» اصلاً هدف شان جنگ هست و جالب اینجا هست که ما نیروهای اطلاعاتی عملیاتی داریم مثل اُم الفضل مادر عبدالله بن عباس که تحرکات عایشه را ریز بریز برای امیرالمؤمنین می نویسد می فرستد با خلاصه پیک می فرستد به طرف می گوید آقا این نامه را بگیر این نقشه جنگ هست که عایشه کشیده به این صورت، به این صورت از این جا به آنجا می خواهد برود از آنجا به اینجا می خواهد برود این پول را هم بگیر در هر قسمت یک شتر بخر قربانی کن برو تا به علی برسی این را برسان اگر نمی توانی هم کسی دیگر برود یعنی امیرالمؤمنین ریز نقشه اینها را خبر داشتند اینها گفتند می خواهیم برویم بجنگیم، آن قت حضرت می گوید نه نظرشان است که اینها نمی خواهند بجگند و حضرت هم می گوید بله اینها نمی خواهند بجنگند، مگر شدنی هست؟ و حتی خود آقا امیرالمؤمنین می گوید بابا اینها اصلاً قصد کُشت من را دارند شما ببینید قصد قتل من را دارند «کتاب انساب الاسراف بلذری جلد سوم» می آید اینجا یک جمله را بیان می کند حضرت می گوید «أرادت» نبست به فرمانده جمل می گوید جناب عایشه «أرادت أن تقتلنی کما قتلت عثمان بن عفان» می گوید یک اصلاً ایشان قصد کُشتن و شهادت من را داشت کما اینکه عثمان را کُشت یعنی حضرت می داند نقشه چه هست بنابر این اصلاٌ نمی شو حضرت بگوید که نه آقا اینها نمی خواهند بجنگند، این هن نسبت به این. اما قسمت بعدی این نقل که می گوید «بله آقای مالک اشتر» حالا می آید یواش یواش به مالک می پردازد «مالک آمد و خلاصه به عاصم بن کلیب گفت که بین من و به قول معروف اینها یک فامیلی وجود دارد که خلاصه یک فامیلی ما با هم دیگر داریم» عاصم می گوید، می گوید: بین ما و مالک از طریق زن های مان یک فامیلی وجود دارد، زن هایمان فامیل هستند. خب بعد می گوید که «مالک به پدرم نگاه کرد گفت که کلیب تو أعلم بصره هستی، تو از ما بهتر بصره را می شناسی بیا برو یک شتر بخر و این شتر را بقول معروف بده به عایشه، خب شتری رفت خرید» چقدر؟ «500درهم بعد گفت این شتر را ببر بده به عایشه و بگو پسرت مالک به تو سلام می رساند و می گوید» «خذی هذا الجمل» «این شتر را بگیر» «فتبلِغی» یا این را قرار بده یا نقل های دیگر هم دارد. این مثلاً عرض کنم که «فَبلِّغی» هم دارد «این را قرار بده بجای شترت» یک شتری در جنگ جمل شما داشتید کشتنش، خب می دانید که یک شتری عرض کنم عایشه داشت در جنگ جمل که 400نفر بعضی نقل ها داریم که 400 دور این شتر بودند، می آمدند این شتر فرمانده را بزنند، یک نفر دستش را می گرفت به افسار، دستش قطع می شد تا 400 دست بعضی نقل ها داریم که بریده شده است پای این شتر و این شتر تبدیل به یک شتر فتنه شده بود خب، بعد آخرش طبق نقل ابن شهر آشوب، آقا امام حسن مجتبی آمد پای این شتر را زد که فرمانده بیفتد. که چه بشود؟ که در واقع جنگ خاتمه پیدا کند دیگر خون مردم ریخته نشود. خب این شتر بعنوان یک شتر فتنه است چطور می شود مالک اشتر بیاید پول بدهد بگوید برو این را بقول معروف شما این شتر را بخر ببر به او بده خب، حالا راجع به فتنه بودن شتر هم می گویم. بعد می گوید که «خب این رفت این شتر را خرید و رفت پیش عایشه، عایشه گفت که» «لا سلم الله علیه» «درود خدا بر مالک نباشد» «إنَّه لیس بإبنی» مالک گفته بود بگو مالک پسرت، چون مثلاً می خواست بگوید عایشه ام المؤمنین است «این پسر من نیست» و إبا کرد که قبول بکند. خب این آمد و گفت بابا قصه این است آقای مالک این شتر را قبول نمی کند. بعد می گوید «عایشه من را ملامت می کند بر مرگ کسی که می خواست من را نابود بکند» یعنی می خواهد بگوید این ماجرا اشاره دارد به ماجرای درگیری مالک اشتر با عبدالله بن زبیر، خب عبد الله بن زبیر خواهر زاده عایشه بود بعد مالک این را می خواست بکشد در جنگ جمل؛ بعد عایشه گفت من کلّی جایزه می دهم، کلّی پول می دهم برای کسی که خبر سلامتی عبدالله بن زبیر را بیاورد. چون می شناخت که مالک چقدر قدرتی است، البته عبد الله بن زبیر هم خیلی قدرتمند بود، 30سالش بود حدوداً آن زمان مالک 70سالش بود ولی خب مالک جنگ آور است تربیت یافته امیرالمؤمنین (ع) یک لشکر را حریف است. خب اینجا عبدالله بن زبیر قِسِر در رفت و نجات پیدا کرد؛ عایشه دلخور بود از مالک به جهت این قصه طبق این نقل می گوید، گفت نه این من شترش را قبول نمی کنم این پسر من نیست این را قبولش ندارم این فلان نیست، این بیسار نیست. خب مالک می گوید آقا سر قصه عبد الله بن زبیر این دارد من را عتاب می کند. خب برویم ببینیم اصلاً آیا مالک می تواند همچین چیزی را قبول بکند؟ همچین کاری بکند شتر بخرد جای آن شتر؟

مجری:

دو سه دقیقه بیشتر هم زمان نداریم

استاد روستایی:

خب من این را بسرعت عرض می کنم. ببینید اصلاً شتر عایشه شده بود فتنه این قدر یک عده در آن جنگ

جمل ذهنشان خراب شده بود که می رفتند پشت شتر؛ معذرت می خواهم خیلی ببخشید پِشکل شتر را برمی داشتند می شکافتند می گفتند بوی مُشک می دهد.

مجری:

تبرّک است.

 استاد روستایی:

دیگر حالا ببینید «تاریخ طبری جلد چهارم» ملاحظه بکنید «تاریخ طبری جلد چهار» اینجا ببینید می گوید «مردانی از ضبّه و أزُد آمدند دور شتر عایشه طواف می کرند، می چرخیدند، بعد مردانی از أزُد را دیدم که این پشکل شتر را برمی دارند باز می کنند بو می کنند و می گویند بوی شتر، پشکل شتر مادرمان بوی مشک می دهد» درست شد؟ ببینید یعنی اینقدر این شتر فتنه شده بود که اینقدر روی عقل اینها اثر گذاشته بود. ما در روایت داریم امیرالمؤمنین گفت این شتر شیطان است. آن وقت چطور می شود مالک اشتر بیاید خلاف امیرالمؤمنین عمل بکند بجای این شیطان 500درهم بدهد یک شتر بخرد. بگوید آمدی جنگ درست کردی نمی دانم مشکل درست کردی بیا بگیر جایزه جای آن شترت که پایش را بریدند. مگر می شود؟ این را نداریم این قبول نیست. بعد آمدند می گویند که خلاصه مالک اشتر به امیرالمؤمنین اعتراض کرد و خلاصه گفت که آقا؛ آمدند پیش مالک اشتر گفتند که بله ، مالک می گفت که من دیگر خلاصه بصره را به من می دهند «کأنه یری أنه الأمیر» اصلاً نظرش این بود که خلاصه«دیگر امیر است» بعد می گوید پدر من آمد به او گفت که «مالک علی بن ابی طالب ابن عباس را گذاشته برای بصره» و خلاصه اینطور است داستان بعد می گوید مالک گفت که «تو خودت شنیده ای؟ می گوید پدرم گفت نه، گفت نه برو قبول نیست، این حرفت حرف باطلی است، بعد کس دیگر آمد دوباره هیمن را گفت مالک گفت خودت شنیدی؟ گفت نه، مالک گفت قبول نیست برو حرفت حرف باطلی است. نفر بعدی آمد گفت آقا من این را شنیده ام خودم، مالک وقتی این را گفت یک دفعه مالک گفت که خودت شنیدی؟ می گوید، گفت بله با گوش هایم شنیدم بعد می گوید مالک یک خنده تلخی کرد و گفت خب اگر اینطور است اگر علی می خواهد فامیل بازی بکند چرا ما عثمان را کشتیم؟، چرا ما عثمان را کشتیم؟» خب در حالی که ببینید این نقل قطعاً غلط است بخاطر اینکه رابطه مالک طبق نقل اخبار المدینه ابن شبَّه اصلاً با عثمان خوب نیست مالک شخصیتی است که اصلا کاری با قتل عثمان و این حرف ها ندارد، مالک آدمی است که در دوره عثمان تبعید می شود به دستور عثمان هم تبعید می شود می فرستند او را تبعیدگاه، چون با عثمان مشکل داشت بخاطر بدعت های عثمان این نیست که بگوید پس علی فامیل بازی می کند پس چرا ما عثمان را کشتیم، عثمان بخاطر جرم هایش کشته شده است و عثمان چقدر فامیل بازی می کرد؛ مگر امیرالمؤمنین فامیل بازی می کند؟ امیرالمؤمنین شایسته سالاری می کند بنابراین این نقل نه به لحاظ سندی درست است و نه به لحاظ محتوایی و با سیاست های مالک و با برخورد مالک با عثمان اصلاً سازگاری ندارد. بعد می گوید مالک می خواست شورش بکند گفت نه من باید حکومت بکنم، بعد امیرالمؤمنین گفت نه، من، تو، آدم لاقی هستی منتهی من می خواهم به واسطه تو معاویه را شکست بدهم و این نیست که تو چیز نباشی و اینها و اینطوری مالک را آرام کرد که شورش نکند اصلاً شخصیت مالک اینگونه نیست. من یک روایت فقط خیلی کوتاه عرض بکنم.

مجری:

استاد کلّ وقت مان تمام شده است.

استاد روستایی:

حالا خیلی کوتاه چون این واقعاً از دست بینندگا ن مان می رود که آقا امیرالمؤمنین(ع) در تاریخ طبری داریم گفت مالک شخصیتی است که هیچ نه اهل عجله است، نه اهل سستی است، نه اهل توهین است، امرش امر من هست دستورش دستور من هست ببینید «تاریخ طبری جلد چهارم، در صفحه567،» «می گوید من مالک را امیر قرار دادم حرفش را بشنوید » در همان جنگ «اطاعتش بکنید مالک از جنگ نمی ترسد از، کندی نمی کند زمانی که بخواهد سرعت بخرج بدهد، زمانی که بخواهد حمله بکند، زمانی که نخواهد سرعت بخرج بدهد باز بقول معروف عجله نمی کند، » نه اهل عجله است و نه اهل کُندی است اصلا با شخصیت مالک اینها نمی سازد که بخواهد یک دفعه هوای حکومت در سرش باشد و بخواهد مثلاً بگوید آقا چرا ابن عباس را شما منصوب کردید می دانست که ابن عباس چه شخصیت حکیمی است در نظر امیرالمؤمنین ببخشید.

مجری:

خواهش می کنم خیلی متشکر، استفاده کردیم، دست تان درد نکند. خب عزیزان فردا روز دعای عرفه است ما را از دعاهای خیرتان بی نصیب نگذارید، شهادت حضرت مسلم بن عقیل را هم مجدداً تسلیت عرض می کنم، از استاد خوب مان حاج آقای روستایی هم خیلی متشکرم زحمت کشیدند ، خیلی ممنون هستم، وقت نداریم شما را به خدای بزرگ می سپارم التماس دعا یا علی، خدا حافظ شما.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

 


ایستگاه اندیشه - واکاوی ادعای مطرح شده درباره مالک اشتر یار با وفای امیر مومنان>

شبکه ولی عصر ایستگاه اندیشه حجت الاسلام روستایی