شبکه جهانی حضرت ولی عصر (عج)
ایستگاه اندیشه حجت الاسلام روستایی

قسمت بیست و هشتم برنامه ایستگاه اندیشه به کارشناسی حجت الاسلام روستایی


 

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ : 13 اسفند 1399

مجری:

بسم الله الرحمن الرحیم

عرض سلام و ادب و احترام دارم خدمت یکایک شما بینندگان عزیز شبکه جهانی حضرت ولی عصر (عج) در خدمت شما هستیم با یکی دیگر از برنامه های ایستگاه اندیشه با محوریت مباحث تاریخ اسلام و سخنان گوهربار کارشناس محترم برنامه جناب استاد روستایی عزیز، جناب استاد سلام عرض می کنم خدمت شما شب شما به خیر.

استاد روستایی:

علیکم السلام و رحمة الله

بنده هم خدمت شما و بینندگان عزیز شبکه جهانی حضرت ولی عصر (اوراحنا له الفداء) عرض سلام و ادب و احترام دارم و خرسند هستم که بار دیگر مهمان نگاه های گرم این عزیزان شدم امیدوار هستم که بتوانیم با برنامه خوبی مهمان لحظه های خوش دوستان و عزیزانمان باشیم.

مجری:

إن شاءالله، عزیزانی که دنبال می کنند برنامه ایستگاه اندیشه و سلسله مباحث جناب استاد روستایی را در جریان هستند که جناب استاد به مباحث جایگاه زن در دوران پیامبر اعظم و در دوران پس از ثقیفه می پرداختند و جمع بندی مباحث جناب استاد بر این شد که به نحو تأمدآمیزی جایگاه زن در پس از رحلت جناب پیامبر اسلام و پسا دوران ثقیفه تنزل پیدا کرده، از جناب استاد تقاضا می کنیم به جهت فاصلۀ که افتاد هفته گذشته به مناسبت 13 رجب، یک خلاصۀ از مباحث را بفرمایند و در خدمت شما هستیم با ادامه مباحث، جناب استاد بفرمایید.

استاد روستایی:

بسم الله الرحمن الرحیم

همان‌طور که بینندگان عزیز و ارجمندمان مستحضر هستند ما آمدیم در ابتدا بیان کردیم وضعیت زن را در دوران جاهلیت؛ گفتیم در دوران جاهلیت زنان هیچ حقی نداشتند حالا افزون بر آیات قرآن که در این زمینه اشاره می کند به بعضی از قبایل که دختران را زنده به گور می کردند یا وضعیت نامناسبی به لحاظ اخلاقی نسبت به زنان بعضاً داشتند نسبت به کنیزان، یا بحث های از این دست، روایاتی را نقل کردیم با سند معتبر که خود خلیفه دوم ذکر می کرد که در دوره جاهلیت ما هیچ حقی برای زنان قائل نبودیم، بعد آمدیم دوره اسلام را بیان کردیم که در دوره اسلام براساس آیات قرآن و سنت نبوی یک حقوقی برای بانوان قرار داده شد و حتی بانوان در یک مقاطعی و در یک جایگاهی از نظر رسول خدا این‌ها بر مردان پیشی گرفتند و مقدم برمردان شدند و بعد آمدیم از جریان نفاق صحبت کردیم چون ما در طول مباحث مان یک خط نفاق را پیگیری می کردیم در قبل از این بحث بانوان و إن شاءالله بعد بحث بانوان هم راجع به خط نفاق در دوران نبوی بحث های مفصلی داریم، عرض کردیم که همین جریان نفاق در دوران نبوی در مورد زنان هم موضع دارد موضع خاص دارد و آن هم رعایت حقوق زن هست اما نه از باب علاقه مندی و نه از باب اینکه این موجود را یک موجودی در عرض مرد می بینند نه، نگاهش نگاه دسته چندوم است اما از ترس اینکه آیۀ علیه شان نازل نشود این‌گونه برخورد می کردند، و بعد آمدیم گفتیم که در دوران پسا نبوی یعنی بعد از شهادت رسول خدا (ص) مسئله رویکرد به زنان و نگاه به زنان کاملاً تغییر کرد زنی که در حقوق خانوادگی، در مالکیت اقتصادی، در حقوق سیاسی و ماهیت و در واقع انتخاب حق و باطل و انجام تکالیف الهی و دوری از نواحی اهلی در عرض مرد بود و مانند مرد دیده می شد یک دفعه در دوران پسا نبوی تغییر کرد جایگاهش، آن زنی که در بیعت حتی مردان براساس مفادی که برای زنان نوشته شده برای بیعت پیامبر با آن مردان هم بیعت می کند و آن زن در بیعت مقدم است یک‌دفعه در دوران پسا نبوی برمی‌گردد به آن جایگاه جاهلیت، یعنی ورود به مسائل سیاسی می شود ممنوع و غیر از آن این زن در این دوران پسا نبوی یک‌دفعه به یک موجودی تبدیل می شود که می گویند عقل ندارد، نمی دانم این در عرض حیوانات قرار می گیرد حتی کمتر از برخی حیوانات و می آیند می گویند انسان نیست شیطان است و یک ابزاری برای شهوت دیده می شود، خیلی تفاوت هست بین نگاه قرآن و بین نگاه رسول خدا با این نگاهی که در دوران پسا نبوی است یعنی یک چرخش صدوهشتاد درجه ای و بازگشت به سنت های جاهلی، ما باورمان بر این است که در دوران پسا نبوی فقط در بعضی از احکام بازگشت به عصر گذشته نبوده، اینکه قرآن می فرماید که

«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ»

که این آقا پیامبر خدا اگر کشته شود یا به مرگ طبیعی از دنیا برود شما بر می گردید

«انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ»

به گذشته خودتان بر می گردید

این یک نگاه نسبت به چندتا حکم نیست نه واقعاً «انْقَلَبْتُمْ» در خیلی از عرصه ها من جمله همین بحث زنان من جمله نگاه به زنان و حالا در یک سری اصول و احکام و این‌ها هم جای خودش، بنابراین این رجعت دوران جاهلی در دوره پسا نبوی فقط در بحث احکام نیست نه، یک رجعت کاملی است چه در مسائل اخلاقی، چه در مسائل سیاسی، چه در مسائل اعتقادی این‌ها این رجعت وجود دارد در دوران بعد از پیامبر.

 ما در جلسه گذشته آمدیم گفتیم انگیزه چه است؟ انگیزه این تغییر رویکرد چه است؟ بیان کردیم که انقلاب فاطمی در یک جمله؛ یعنی آن انقلابی که خانم حضرت زهرا(س) ایجاد کردند، حضرت اول آمدند بیعت نکردند با این افراد و در حلقه بیعت حاضر نشدند، غضب کردند به خلفاء و آنها را راه ندادند بلکه این غضب خودشان را رسانه ای کردند یعنی کاری کردند که مثلاً آن خلیفه اول با اشک و گریه آمد در کوچه بین مردم و بعد برای زنان و مهاجر و انصار سخنرانی کردند، یعنی ببینید آن موقع منبر و سخنرانی حکم رسانه ملی را داشت، ما در آن دوره شعر و این سخنرانی، این حکم رسانه ملی را داشت و همه توجه می کردند، آن وقت شما ببینید یک منبری منبر فاطمی باشد که منبری که در واقع کلامی که از دهانش بیرون می  آمد همان کلام رسول خدا (ص) است، علاوه برسخنرانی در مسجد و بیان کردن اینکه بالاخره تعابیر مثل «حسیکه النفاق» و یک همچین چیزهای در بین شما راه پیدا کرده و این‌ها، حضرت آمدند در منزل شان هم سخنرانی کردند؛ وقتی زنان مهاجر و انصار آمدند به عیادت حضرت زهرا(س)، حال حضرت را جهت مریضی پرسیدند

«کَیْفَ اَصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتِکِ»

شما با این بیماری چه کردید چطوری صبح کردید

طبیعت قصه این است وقتی یک کسی این سؤال را از یک بیمار می پرسد بیمار یا می گوید بهتر هستم یا می گوید حالم بدتر شده یا می گوید همان‌طور هستم، یعنی ناظر بر بیماری صحبت می کند، اما حضرت زهرا(س) پاسخ شان این نبود این‌گونه پاسخ ندادند، حضرت آمدن گفتند از مردان شما متنفر هستم، از دنیای شما بیزارم، این مردان شما با این قضاوتی که کردند این‌ها روز قیامت مسؤل هستند خالد در آتش هستند و تعابیر این‌چنینی و بعد آمدند ریشه یابی کردند که بله علت دشمنی با امیرالمؤمنین (ع) چه بوده؟ آیا صرف غصب خلافت است؟ نه، این است که امیرالمؤمنین شخصیتی هستند که دشمن شکن و دشمن ستیز بودند، دشمن ستیزی امیرالمؤمنین باعث شد که این‌ها کینه امیرالمؤمنین را به دل بگیرند، بعد اشاراتی کردیم در این زمینه که بالاخره دشمن در آن دوره یا یهود بوده یا مشرکین، امیرالمؤمنین با یهود و مشرکین جنگیدند و حضرت زهرا(س) علت غصب خلافت را همین می گویند؛ یهود ستیزی و مشرک ستیزی علی بن أبی طالب (ع) باعث شد که یک عده حمله بکنند به حضرت، جایگاه حضرت و جایگاه ظاهری حضرت خلافت حضرت را غصب بکنند و هجوم به خانه حضرت ببرند، گفتیم این‌ها را حضرت رسانه ای کردند یک انقلابی در جامعه ایجاد کردند.

مجری:

حاج آقا همین که حضرت صدیقه طاهره در واقع ظاهر می شوند در اجتماع و آن سخنرانی های غرار را صورت می دهند این خودش نشان می دهد که بالاخره زن یک جایگاه بسیار بلندی داشته که یک زن می توانسته بیاید و در ملع عام صحبت کند و به قول شما رسانه  را در دست بگیرد.

استاد روستایی:

ببینید این جایگاهی بود که پیغمبر داده بود به این بانوان و بعضی از این بانوان این‌ها را حفظ کردند در طول تاریخ و البته هزینه اش را هم دادند برخورد با این‌ها شد برخوردهای جدی؛ یکی از آن بانوان که ما در جلسات گذشته هم راجع به او صحبت کردیم حضرت ام سلمه(س) بود ایشان آمد از حضرت زهرا(س) دفاع کرد جانانه و بعد هم حقوقش را قطع کردند یک سال، یک سال حقوق حضرت ام سلمه(س) قطع شد با اینکه ایشان هیچ منبع درآمدی نداشت، دارد که «فحرمت ام السلمه تلک السنه عطاءها» حکومت آن سال آمدند و آن حقوق حضرت ام سلمه(س) را کامل قطع کردند و هیچ درآمدی هم ندارد همسرش هم که رسول خدا(ص) هست از دنیا رفته، این یک فشار عظیم است و در واقع آن اهرم فشار است و آن شعب أبی طالبی است که مشرکین در دوره نبوی ایجاد کردند، یعنی این تاک تیک دارد تکرار می شود آن موقع درباره پیغمبر، الآن در مورد همسر پیغمبر، آن شعب أبی طالب دوباره آن اهرم فشار اینجا وجود دارد نسبت به حضرت ام سلمه، این‌ها را ما خدمت شما و بینندگان عزیز و ارجمندمان بیان کردیم و البته زنان دیگری هم اینجا وجود دارند که راجع به آنها می شود گفتگو کرد.

مجری:

یکی از اشاراتی که شما فرمودید در جلسه گذشته این بود که به لحاظ علمی برخی از این خانم ها مجاهدت های داشتند که پیروی کردند به نحوی از آن انقلاب فاطمی که آن حرکت جناب ام سلمه هم در همان راستا قلمداد شد، اشاره فرمودید که زنانی بودند که مقابله کردند با حکومت وقت و در پیروی از حضرت زهرا(س) این حرکت را پیش گرفتند و هزینه های هم در این زمینه پرداختند و اشاره فرمودید به حضرت ام سلمه که یک سال مواجب ایشان قطع شد و یک فشار اقتصادی سنگینی در واقع به ایشان از این جهت وارد شد، اگر می شود اشاره بفرمایید و بیان بفرمایید آن هزینه های که بانوان دیگر هم متحمل شدند اسامی شان را بفرمایید و چه اتفاقی برای شان افتاده.

استاد روستایی:

در دوران پسا نبوی و در زمان ثقیفه و بعد از آن یک بانوانی بودند که از اهل بیت به جِد دفاع می کردند و مقابله می کردند و مردانی هم بودند یعنی حالا ما چون بحث مان در مورد بانوان است راجع به آن مردان صحبت نکردیم وگرنه هزینه در مردان بسیار بالا است که این‌ها آمده اند و چه در راه ولایت چه سخی ها کشیدند حالا ما آن إن شاءالله در یک وقت دیگری موکول می کنیم اما در مورد بانوان؛ عرض کردیم بعضی از بانوان مثل حضرت ام سلمه(س) در این دوران در یک فشار اقتصادی وحشتناک قرار گرفتند و حتی بعدها هم که حقوق حضرت ام سلمه(س) وصل شد حقوق شان کمتر از عایشه و حفصه بوده یعنی این در تاریخ ثابت شده و بیان شده چون بالاخره زنان حالا حداقل آن در داخل دایره زنان پیامبر این‌ها دو دسته بودند و دو حزی بودند و حزب حضرت ام سلمه(س) طبیعتاً به راه آن روایات و گزارش های معتبری که وجود دارد از حزب جناب عایشه جدا بود و در صحیح بخاری هم این روایت را داریم، اما غیر از حضرت ام سلمه(س) ما بعضی از بانوان را داریم که این‌ها اسیر شدند به عنوان کنیز به عنوان غیر مسلمان این‌ها را دستگیر کردند ولی مدافع امیرالمؤمنین بود مدافع بود، بعضی ها را داریم حبس کشیدند زندان رفتند بخاطر دفاع از اهل بیت (ع)، ما بانوان این‌چنینی داریم، البته بعضی از این‌ها در دوره خلیفه اول هستند بعضی ها در دوره های دیگر هستند یعنی مثلاً فرض کنید در دوره معاویه، ما این‌طوری داریم، اما هزینه های که این بانوان دادند یک آن بحث اقتصادی بود که حضرت ام سلمه(س) را مثال زدیم، دوم بحث اسارت است؛ ما یک شخصیتی را داریم به نام خوله؛ این ماجرایش از چه قرار است؟ من اول کلیتی از ماجرای جناب خوله بگویم و بعد بپردازیم به متنی که درباره اسارت خوله صحبت می کند؛ ما یک فردی را در عرب داشتیم که مورد تأیید رسول خدا بود و بر اساس روایات رسول خدا به او بشارت به بهشت داده بود، شخصیت بسیار معتبر، و از طرف پیامبر (ص) ایشان به عنوان مسؤل جمع آوری صدقات و زکات بود، یعنی صدقات قوم خودش را زکات قوم خودش را جمع آوری می کرد می آورد به پیغمبر می داد و در زمان حیات رسول خدا (ص) به دستور پیامبر با امیرالمؤمنین (ع) به عنوان امام بعد از خودش بیعت کرده بود و می دانست که وصی پیامبر ایشان است، در غدیر هم شاهد بوده و دیده قبیله اش در غدیر بودند، آن شخص آقای مالک بن نویره است، مالک بن نویره را پیغمبر بشارت بهشت به او داده بود و حالا داستانش خیلی طولانی است من نمی خواهم وارد آن داستان بشوم، بعد از اینکه آقا رسول خدا (ص) به شهادت رسیدند خلیفه اول آمد از این آقا درخواست زکات کرد، بالاخره این مسؤل زکات بوده در دوره پیامبر، حالا خلیفه اول انتظار داشت که این زکات ها را به او بدهد، اما مالک بن نویره این کار را نکرد علت آن هم چه بود؟ علت آن هم این بود که نسبت به خلافت ایشان حرف داشت و انتقاد داشت قبول نداشت لذا وقتی مثلاً وارد مسجد شد ایشان نگاه کرد دید که خلیفه اول روی منبر نشسته گفت

«من ارقاک علی هذا المنبر و وصی رسول الله جالس»

چه کسی گفته شما بالای آن منبر بروی؟ چه کسی تو را برده بالا؟ درحالی‌که وصی پیامبر نشسته اینجا

بعد ایشان گفت که بالاخره یک اتفاقاتی افتاد و بعضی از افرادی که آنجا بودند گفتند بله اتفاقانی افتاد و «الأمر حدث بعد الأمر» بعد از آن مسئله غدیر اتفاقاتی افتاد و بالاخره این شد داستان، مالک بن نویره گفت نه این‌طوری نیست «ولکن خنتم الله و رسوله» شما به خدا و رسول خیانت کردید، این حرف مالک بن نویره و برخورد او با خلیفه اول در مسجد روز جمعه سبب شد که دستور بدهند خالد بن ولید و قنفذ این را بزنند از مسجد بیندازند بیرون و بنابر بعضی از مصادر تاریخی اهل سنت گفتند کینه ایشان به دل گرفت ابابکر و دستور داد که خلاصه بعداً این را بروند بکشند، آقای خالد بن ولید آمد این آقا را به‌ناحق کشت با اینکه این آقا مسلمان بود شکی در اسلام او نبود و جسارتی به همسر این آقا کرد که حالا من شرمم می شود از بینندگان عزیز این را بیان بکنم که نسبت به این بانوی بزرگوار چه برخورد خلاف شرعی این آقا مرتکب شده، خاندان این آقا را زن و مرد را اسیر کردند، به چه جرمی؟ به جرم ولایت امیرالمؤمنین، این‌ها را آوردند در مسجد، مرحوم شاذان بن جبرئیل قمی که از علمای قرن ششم هجری هست و از علمای شیعه هست ایشان کتابی دارد به نام «الفضائل»، ایشان در کتاب الفضائل خودش مطلبی را دارد اینجا نقل می کند، چاپ اول 1436 قمری به چاپ رسیده و عتبه حسینیه این را به چاپ رساندند، در صفحه 337 راجع به علم امام که صحبت می کند و این‌ها، علم غیب امیرالمؤمنین و نحوه ازدواج شان با خوله حنفیه، روایتی را از امام باقر(ع) نقل می کند که یک عدۀ آمدند پیش امام باقر(ع) و بحث این بود که بالاخره آیا امیرالمؤمنین به خلافت آن دو نفر راضی بود یا راضی نبود، صحبت های شد حالا بحث طولانی است، امام جابر بن عبدالله انصاری را طلب می کند می گوید بیا داستان را برای این‌ها بگو که بالاخره آیا امیرالمؤمنین علی (ع) راضی بودند به خلافت این‌ها یا نبودند چون آن دو نفر ادعا می کنند می گویند ببینید اگر امیرالمؤمنین خلافت آن افراد را قبول نداشتند پس چطور با اُسرای آنها ازدواج کردند؟ مثلاً خانم خوله حنفیه یک کسی است که به عنوان کنیز اسیر شده حضرت مثلاً با او ازدواج می کند، این چطوری است اگر او را قبول ندارد اگر او را به رسمیت نمی شناسد؟ حضرت می گویند جابر کجاست؟ جابر بن عبدالله بن حزام بیا، جابر می آید، جابر آن موقع چشمش را از دست داده بود و یا به تعبیری کم بینا شده بود به شدت، وارد بر امام می شود کنار امام می نشیند و حضرت ماجرا را برای جابر تعریف می کنند که جابر این‌ها این‌طوری می گویند تو آن موقع بودی، شما بیا به عنوان شاهد عینی ماجرا نقل کن، جابر می گوید:

«وإنی والله! کنت جالساً إلی جانب أبی بکر»

الفضائل، شاذان بن جبرئیل قمی، چاپ عتبه حسینیه، چاپ اول، چاپ 1436ق، ص 337

به خدا قسم من کنار ابوبکر نشسته بودم درحالی‌که بنی حنفیه را بعد از قتل مالک بن نویره به اسارت آورده بودند که در واقع خالد بن ولید هم این کار را کرده بود، بین آنها یک دختر نوجوان بالغی بود، زمانی که وارد مسجد شدند زمانی که این دختر وارد مسجد شد به عنوان کنیز

«قالت: أیهاالناس! ما فعل محمد رسول الله (ص)؟»

این مردم پیامبر چیکار کرد؟ چه اتفاقی افتاد برای پیغمبر؟ این‌ها گفتند:

«قبض»

پیغمبر از دنیا رفت، بعد ایشان می گوید که آیا خانه ای دارد جای دارد یک بنای دارد؟

«هل له بنیة نقصدها؟»

پیغمبر را می گویید از دنیا رفته ابن بنای که بر قبر پیغمبر است کجاست؟ مرقد پیغمبر کجاست؟ حرم پیغمبر کجاست؟ می گوید دارد؟ می گویند بله

«هذه تربته»

این مرقد پیغمبر است

آنجا می رود نکاتی را بیان می کند نکته اش جالب است

«فنادت: السلام علیک یا رسول الله! أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أنک عبده ورسوله»

سلام بر تو ای رسول خدا! من شهادت می دهم خدای جز الله نیست و شما رسول او هستی

«أنک تسمع کلامی وتقدر علی ردّ جوابی»

شما سلام من را می شنوی می توانی جواب ما را بدهی

«وأننا سبینا من بعدک»

یا رسول الله بعد از شما اسیر شدیم

«ونحن نشهد أن لا إله إلا الله وأنک محمد رسول الله»

درحالی‌که ما شهادت می دادیم که خدا یگانه است و شما رسول او هستید

یعنی می خواهد بگوید ما به‌ناحق دستگیر شدیم ما به‌ناحق اسیر شدیم، مسلمان کنیز نمی شود من مسلمان بودم و اسیرم کردند

«ثم جلست»

نشست

مجری:

یک دختر نوجوان دارد این‌ها را می گوید.

استاد روستایی:

بله یک دختر، بعد می گوید دوتا از مهاجرین و انصار آمدند و لباس شان را انداختند بر روی این که می گوید یک آنها طلحه بود و دیگری زبیر، در بعضی نقل ها داریم که یکی طلحه و دیگری خالد بن ولید، این‌طور بیان شده، این‌ها لباس شان را انداختند به سمت این به معنای اینکه این کنیز ما است، یک‌دفعه این خانم رو کرد به این‌ها

«ما بالکم یا معاشر العرب! تصونون حلائلکم وتهتکون حلائل غیرکم؟»

شما را چه شده چه بلای سر شما آمده؟ محرم های خودتان در حفظ و حفاظت هستند و آنها را حفظ شان می کنید اما به محرم های دیگران و به ناموس دیگران هتک حرمت می کنید؟ من مسلمان هستم من را می خواهید به کنیزی ببرید؟ این‌ها جون می دهند؛ چون شما مخالفت با خدا و رسول کردید، شما با ناموس ما فرق می کنید شما کنیز هستید، شما گفتید ما زکات نمی دهیم نماز نمی خوانیم، یا گفتید نماز می خوانیم اما زکات نمی دهیم خب منکر نماز و زکات کافر است یا منکر زکات کافر است شما منکر شدید، این خانم می گوید:

«والله! ما قالها أحد من بنی حنفیه»

هیچ کدام از بنی حنفیه همچین همچین حرفی نزده چه کسی گفته؟ اتفاقاً ما بچه هایمان را در نه سالگی برای نماز پسرانمان را تنبیه می کنیم عادت شان می دهیم برای نماز و در هفت سالگی برای روزه، یعنی آنها را عادت می دهیم در نه سالگی برای نماز و در هفت سالگی برای روزه، و ما ده روز مانده از جمادی الثانی زکات اموال مان را خارج می کنیم و مریض ما کسی که از ما بیمار بشود و در بستر مرگ قرار می گیرد به جاماندگان و بازماندگان خودش و به وصی خودش وصیت می کند برای اموالش که این مقدار زکات من است این را جدا کن

«والله! یا قوم»

ای قوم به خدا قسم

«ما نکثنا ولا غیرنا»

ما نه بیعت شکستیم (بیعت رسول خدا) و نه تغییری کردیم

«ولا بدلنا»

ما چیزی از دست ندادیم تغییر و تبدیلی در خودمان نداشتیم و عوض نشدیم، یعنی ما به اسلام بودیم تمام دستورات را انجام می دادیم

«حتی تقتلوا رجالنا وتسبوا حریمنا»

تااینکه شماها آمدیدمردان ما را کشتید شماها آمدید زنان راما به اسارت بردید، بعداینجا رومی کند به ابابکر

«فإن کنت یا أبا بکر! بحق، فما بال علی لم یکن سبقک علینا؟»

ابوبکر اگر تو حق هستی چرا علی قبل از تو نیامد پیش ما؟

چرا این را می گوید؟ چون شنیده که پیغمبر فرمود «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ» مدار حق امیرالمؤمنین است، می گوید اگر تو حق هستی چرا علی نیامد؟ پس وقتی علی نشسته تو آمدی حق این در نیست شما حق نیستی، این اعتراضی است که دارد خانم خوله حنفیه می کند

«وإن کان راضیاً بولایتک»

اگر علی بن أبی طالب به ولایت شما راضی هست

«فلِمَ لا ترسله إلینا یقبض الزکاة منا ویسلمها ألیک»

اگر ایشان راضی هست چرا او را نفرستادی بیاید زکات را از ما بگیرد به تو بدهد؟

«والله! ما رض ولا یرضی»

علی بن أبی طالب به خدا قسم نه راضی است و نه راضی خواهد بود

یعنی نه راضی بود و نه راضی هست و نه راضی خواهد بود، بعد می گوید:

«قتلت الرجال، ونهبت الأموال، و قطعت الأرحام»

تو مردان ما را کشتی، تو اموال ما را به سرقت بردی، و تو آمدی رحیم ما را قطع کردی

«فلا نجتمع معک فی الدنیا ولا فی الآخرة، افعل ما أنت فاعله»

ما با تو نه در دنیا و نه در آخرت جمع نخواهیم شد هر کاری می خواهی انجام بدهی انجام بده

وقتی که این خانم می آید این حرف را می زند خب مردم می فهمند که این‌ها مسلمان هستند ناموس مسلمان آمده این وسط به عنوان کنیز؟ مگر می شود؟ در احکام اسلامی که همچین چیزی ما نداریم

«فضج الناس»

مردم ضجه می زنند گریه می کنند

و آن دو مردی که لباس شان را به سمت او انداخته بودند می گویند ما در باب بالاخره ثمن تو و آن پولی که از تو به دست می آوریم خلاصه سودی خواهیم کرد، بعد ایشان می آید یک جمله می گوید چون می فهمد که این‌ها نه، این‌ها می خواهند این را بردارند چون عرض کردم طبق یکی از روایات همان خالد بن ولید هم یکی از این افراد است که بالاخره خودش مسبب این قتل ها است و این کارها را انجام داده، این خانم وقتی می بیند این‌طوری است می گوید:

«أقسمت باالله»

به خدا قسم

«وبمحمد رسول الله»

به رسول خدا سوگند

«إنه لا یملکنی ویأخذ رقی إلا من یخبرنی (بما رأت أُمی وهی حامل بی، وأی شیء قالت لی عند ولادتی وما العلامة التی بینی و بینها؟ وإلا فإن ملکنی منکم أحد، ولم یخبرنی) بذلک بقرت بطنی بیدی (فیذهب ثمنی ولا یطالب بدمی»

این یعنی چه؟ می فرمایند که به خدا قسم و به رسول خدا سوگند هیچ کسی مالک من مخواهد شد مگر که خبر بدهد آن رؤیایی را که مادرم در دورانی که بر من باردار بوده دیده، آن رؤیا را خبر بدهد چه بوده و زمانی که من متولد شدم مادرم چه به من گفته و علامت بین من و ایشان چه است، اگر این را گفتید که گفتید، اگر این را کسی نگفت و به زور خواست مالک من بشود و خبر به من نداد که این مسئله چه بوده شکمم را با دست خودم پاره می کنم، دیگر در این صورت هم آن پولی که می خواهید با فروش من به دست بیاورید از دست تان رفته و هم اینکه خون من طلب نمی شود از چه کسی می خواهید خون من را طلب بکنید؟ کسی من را نکشته خودم خودم را کشتم

«فقالوا لها»

این‌ها گفتند که خواب را می دانی؟ تو بگو خوابت را تا ما تعبیر بکنیم، ایشان گفت که

«الذی یملکنی هو أعلم بالرؤیا منی»

آن کسی که مالک من می شود و من را تملیک می کند

یا

«الذی یملکنی»

یا آن که در اینده من را تملیک خواهد کرد، او خیلی از من بهتر خوابم را بلد است

خیلی زرنگی کرد اینجا، چون این‌ها می خواستند مثلاً بگویند یک چیزی بگو بعد یک چیزی هم از خودشان بگویند یا فرض کن یک معبری را پیدا بکنند یک چیزی بگوید بعد بگویند گفتیم دیگر، پس بیا کنیز ما شو، ایشان گفت نه، آن کسی که می خواهد من را به تملیک خودش دربیاورد او اعلم به آن خواب است و اتفاقاً تعبیر را خیلی قشنگ تر می تواند بگوید، لازم نیست من بگویم شما تعبیر بکنید

«فأخذ طلحه والزبیر ثوبیهما وجلسا»

این‌ها لباس شان را برداشتند نشستند

«فدخل امیرالمؤمنین»

آقا امیرالمؤمنین(ع) وارد شدند و فرمودند

«ما هذا الرجف فی مسجد رسول الله؟»

این سروصداها چه است در مسجد رسول خدا؟

گفتند یا امیرالمؤمنین یک زنی از حنفیه آمده نفسش را بر مؤمنین حرام کرده و می گوید که من در صورتی کنیزشما می شوم که خوابی که مادرم در دوران بارداری دیده برای من بگویید و بالاخره آن مباحثی که با من مطرح کرده را برای من بگویید، حضرت فرمودند:

«ما ادعت باطلا»

حرف باطلی نزده

«أخبروها تملکوها»

شما به او بگویید مالکش بشوید

عیب ندارد خوابش را بگویید، بعد این‌ها گفتند

«یا أباالحسن! ما فینا من یعلم الغیب»

بین ما کسی نیست که علم غیب بلد باشد

مگر شما نمدانید که پسر عموی شما رسول خدا از دنیا رفته و اخبار آسمانی قطع شده بعد از ایشان؟ باز امیرالمؤمنین فرمودند:

«ما ادعت باطلا»

این خانم حرف باطلی را ادعا نکرده اما

«أخبرها أملکها بغیر اعتراض»

من به ایشان خبر می دهم آن خواب چه بوده خودمم هم مالکش می شوم اما شما حق اعتراض ندارید

بعد این‌ها گفتند باشد قبول است، حضرت فرمودند که ای حنفیه من بگویم و مالکت بشوم؟ این خانم خیلی زرنگ بود گفت

«من أنت؟ أیها المخبر»

در بعضی تعابیر داریم

«من أنت؟ أیها المجتری دون أصحابه»

تو کی هستی تو که می خواهی این خواب را به من خبر بدهی در حالی اصحاب پیامبر هیچ کدام نمی توانند بگویند چه است؟ تو کی هستی که تو می خواهی بگویی؟ حضرت فرمودند:

«أنا علی بن أبی طالب»

من علی بن أبی طالب هستم

این خانم تا این را شنید یاد غدیر افتاد، عرض کردم که قبیله مالک بن نویره در غدیر حاضر بودند، گفت

«لعلک الرجل الذی نصبه لنا رسول الله صبیحة یوم الجمعة بغدیر خم علماً للناس؟»

نکند شما همان آقای هستی که در صبح روز جمعه در غدیر پیامبر شما را

«نصبه لنا»

به عنوان امام در مقابل مردم شما را برای ما منصوب کرد؟

شما همان آقا هستید؟ حضرت فرمودند:

«أنا ذلک الرجل»

بله من همان هستم

اینجا که شد آن شاهد مثال ما اینجا بیان شده؛ گفتم این‌ها هزینه دادند؛ این خانم خوله گفت آقا جان

«من أجلک أصبنا، ومن نحوک أتینا، لأن رجالنا قالوا: لا نسلم صدقات أموالنا، و لا طاعة نفوسنا إلا إلی من نصبه محمد(ص) فینا وفیکم علما»

آقا جان ما به خاطرشما اسیر شدیم و به خاطرشما ما را آوردند اینجا دستگیرمان کردند، ما ولایت شما را پذیرفتیم چرا؟ چون مردان ما یک‌حرفی داشتند مردان ما گفتند ما صدقات اموال مان را نمی دهیم و اطاعت نمی کنیم جز برای کسی که پیامبر او را به عنوان امام در میان ما و در میان شما منصوب کرده، ما زکات به او می دهیم و در واقع اطاعت هم از او می کنیم، نگفتند ما زکات نمی دهیم، به امیرالمؤمنین زکات می دهیم نه به ابابکر، حرف مردان ما این بوده و بخاطر این ما را دستگیر کردند بخاطر این ما اسیر شدیم، ببینید این بانوی که یکی از آن بانوان است در دفاع از ولایت و پای بندی به امیرالمؤمنین هزینه اسارت را می دهد در حدی که به عنوان کنیز می آورند او را می خواهند به کنیزی ببرند بفروشند، ببینید وضعیت به چه صورت است، حضرت فرمودند که اجرشما ضایع نمی شود و خدای تعالی به شما خیر خواهد داد و بعد آمدند خواب مادر ایشان را برای شان تعریف کردند؛ حضرت فرمودند که شما موقعی که مادرت به شما بادار بود مادرت خواب دید که شما در یک سالی به دنیا آمدی که خشکسالی بوده و مادرت گفته یک حمل شومی هستی یک مولود شومی هستی و مبارک نیستی و بعد از نه ماه که گذشت در خواب خودش دوباره دید که تو را به دنیا آورده و به شما می گوید تو یک حمل شومی هستی مولود شومی هستی و در زمان نامبارکی به دنیا آمدی و شما به مادرت گفتی در همان خواب مادرت که مادر! فال بد نزن من اتفاقاً یک مولود مبارکی هستم و یک نسل صالحی از من پدید خواهد آمد و یک آقایی مالک من خواهد شد و با من ازدواج خواهد کرد که از او فرزندی به دنیا می آورم که برای قبیله حنفیه مایه عزت است، حضرت گفتند خواب مادرت این بود، و مادرت این مسئله را دم وضع حمل این خواب را دید ایشان گفت

«صدقت یا امیرالمؤمنین»

آقا جان راست فرمودید

«فإنه کذلک»

حضرت فرمودند پسر عمویم پیامبر این را برای من فرمودند، این را بدان، بعد ایشان پرسید گفت علامت بین من و مادرم چیست؟ آقا امیرالمؤمنین (ع) فرمودند که وقتی که مادرت تو را به دنیا آورد آن خواب خودش را نوشت و کلام شما را هم خواب خودش را و هم کلام شما را نوشت در یک لوح مسی، یک برگه مسی، و آن برگه را در چارچوب در قرار داد بعد از اینکه دو سال گذشت این خواب را برای شما عرضه کرد و شما هم اقرار کردی شش سالت که شد، این خواب را دوباره بر شما عرضه کرد و شما اقرار کردی، بعد لوح را آورد به شما داد، بعد مادرت برای شما تعریف کرد که همچین اتفاقی خواهد افتاد، به شما حمله می شود خون مردان شما ریخته می شود اموالتان غصب می شود، زنان و دختران و فرزندانتان به اسارت می روند و این لوح را در اختیار بگیر و تلاش کن که از آن جماعت هیچ کسی مالک تو نشود، مگر این کسی که این رؤیا را بگوید و خبر بدهد در این لوح چه نوشته، ایشان دوباره تصدیق کرد که بله یا امیرالمؤمنین همین‌طور است که فرمودید، بعد از حضرت پرسید، آقا جان

«فأین الوح»

این لوح کجا است؟

شما مگر نمی گویید مادر من لوح را داد به من، کجا است؟ حضرت فرمود:

«فی عقیصتک»

لای موهایت پنهان کردی

چون یک برگه ای بوده تا کردی، بعد آمد و این لوح را در آورد به حضرت داد و آمد گفت

«فعند ذلک دفعت اللوح إلی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب فملکها»

که حضرت دیگر باید مالک او می شد، بعد آمد یک جمله ای گفت

«یا معاشر الناس اشهدوا»

شاهد باشید

«أنی قد جعلت نفسی عبده»

من نفس خودم را عبد این آقا قرار دادم

حضرت فرمودند:

«بل قولی زوجه»

حضرت خواستند این را بگویند، مالکش شدند نه به‌عنوان اینکه مسلمان کنیز می شود، نخیر، خواستند

«بل قولی زوجه»

نگو عبده، مسلمان عبد نمی شود کنیز نمی شود، بله یک زمانی از زمان کفرش می آید آن یک حرف دیگر است، ولی مسلمان ابتدا وقتی کسی مسلمان باشد دیگر، کافر حربی که محسوب نمی شود که این را کنیزش کنی، بگو زوجه من هستی شما، و بعد ایشان گفت باشد پس شاهد باشید مردم

«أن قد زوجت نفسی امرنی بعلی»

همان‌طور که حضرت مرا امر کردند من خودم را زوجه ایشان قرار دادم

و حضرت فرمودند این زوجه بودن را من پذیرفتم، مردم پراکنده شدند، این خانم شد مادر محمد حنفیه، محمد حنفیه از این خانم به وجود آمد، بنابراین، این هم یکی از آن خانم ها است که هزینه دارد در دفاع از امیرالمؤمنین و هزینه اش هم اسارت بوده منابع دیگر هم این مسئله را پرداختند اما من به همین میزان درباره خانم خوله حنفیه، اکتفا می کند، اما باز ما بانوان دیگری داریم که این‌ها حکومت را به چالش کشیدند و در این راه آمدند هزینه دادند، البته بعضی ها با حاکمیت وقت درگیر شدند، و خیلی با آنها بحث و کلنجار رفتند و آنها را رسوا کردند، و بعضی ها هم هزینه های سنگینی دادند، مثلاً یکی از آن دیگر بانوانی که با حکومت وقت درگیر شده اروی بنت حارث است دختر عموی امیرالمؤمنین، اروی بنت حارث دختر حارث بن عبدالمطلب است، پیامبر پسر عبدالله است عبدالله هم پسر عبدالمطلب است، امیرالمؤمنین پسر حضرت ابوطالب، حضرت ابوطالب پسر عبدالمطلب است، خب حارث هم پسر دیگر عبدالمطلب است، این اروی دختر حارث است و دخترعموی امیرالمؤمنین و رسول خدا، ببینید در کتاب «المختصر فی اخبار البصر» آقای ابی الفداء که از مصادر تاریخی اهل سنت است در جلد اول در صفحه 233، یک بحثی را می آورد درباره اخاب معاویه، بعد می گوید در تاریخ قاضی جمال الدین بن واصل آمده که اروی دختر حارث وارد بر معاویه شد درحالی‌که پیر زن بود و معاویه گفت مرحبا خاله آمدی و حالت چطور است، این خانم آمد یک جلمه به معاویه گفت

«لقد کفرة النعمه و أسأت لابن عمک الصحبه و تسمیت بغیر إسمک و اخذت غیر حقک»

گفت که شما کفران نعمت کردی

المختصر فی الخبار البصر، ابی الفداء، ج 1، ص 233

این جمله اشاره دارد، ببینید اشاره به غدیر است، «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا» می گوید امروز من دین شما را کامل کردم و نعمتم را تمام کردم، نعمت، نعمت امامت و ولایت است، ایشان می  گوید:

«لقد کفرت النعمة»

تو کفران نعمت کردی

«و أسأت لابن عمک الصحبه»

شما نسبت به پسرعمویت یعنی امیرالمؤمنین شما آمدی و همنشینی را خیلی بد تا کردی با او و حق همنشینی را بجا نیاوردی، تو باید حق مال ایشان بود

«و تسمیت بغیر إسمک»

شما آمدی به خودت اسم امیرالمؤمنین دادی درحالی‌که این مال تو نیست، این عنوان برای شما نیست، این قبا به تن تو گشاد است و تن غیر تو، برای امیرالمؤمنین است

«و اخذت غیر حقک»

چیزی را غصب کردی و اخذ کردی که حق تو نیست

«و کنّا اهل البیت أعظم الناس فی هذا الدین بلاء»

ما اهل بیت در این دین بیشترین آزمایش شدیم و بیشتر مورد بلا قرار گرفتیم

«حتی قبض الله نبیه مشکوراً سعیه مرفوعاً منزلته»

تا اینکه خداوند پیامبرش را به پیش خودش برد که سعیش مشکور باشد و منزلت و جایگاهش بلند باد

بعد ادامه می دهد

«فوثبت علینا بعده تیم و عدی و امیّه فابتزونا حقنا و ولیتم علینا فکنا فی کم بمنزلة بنی اسرائیل فی آل فرعون و کان علی بن ابی طالب بعد نبینا بمنزلة هارون من موسی»

بعد از پیامبر «وثبت بعده، بعد از پیامبر آمدند بر ما حمله کردند، یا بر ما تسلط پیدا کرند سه طایفه تیم، عدی، امیه، قبیله تیم که اشاره به ابابکر است، عدی اشاره به عمر است، امیه هم یعنی ابوسفیان و بنی امیه، می گویند این‌ها آمدند و برما تسلط پیدا کردند، ما در جلسات گذشته بینندگان عزیز خاطرشان است، عرض کردیم در ابتدای رسالت هم رسول خدا وقتی به حضرت خدیجه اسلام را عرضه کردند و به حضرت خدیجه فرمودند بیعت کن با امیرالمؤمنین علی (ع) یکی از مفادی که در تبیین اسلام به حضرت خدیجه فرمودند این بود

«و البراء من تین و عدی و امیه»

من عرضم این است در بیان پیامبر این سه تا نام برده شده، در دوره معاویه توسط اروی دختر حارث هم این بیان می شود این یعنی اینکه این جبهه باهم بوده در طول رسالت از زمان رسالت پیامبر تا زمانی که خلافت را گرفتند این‌ها این یک جریان بهم پیوسته است، ایشان می گوید این‌ها بر ما تسلط پیدا کردند و حق ما را گرفتند،

«و ولیتم علینا»

شما را بر ما ولی قرار دادند

«فکنا فی کم بمنزلة بنی اسرائیل فی آل فرعون»

شما مثل آل فرعون بودید ما مثل بنی اسرائیل بین شما،

«و کان علی بن ابی طالب بعد نبینا»

بعد از پیامبر علی بن ابیطالب

به منزله هارون نسبت به موسی بود، یعنی تمام جایگاه های هارون را اعم از وزارت و خلافت و ولایت بر مردم را علی بن ابی طالب بعد از پیامبر دارا بود اما شما آمدید این حق را گرفتید، حکومت را دارد به چالش می کشد این بانو، و با اینکه یک فضایی که معاویه می گوید حالت چطور است، خوبی؟ درحالی‌که خاله اش نبود، و امیرالمؤمنین هم پسر عموی معاویه نیست این یک اصطلاحاتی است که بین خودشان بکار می  بردند مثل یک کسی مثلاً با اهل یک شهری ازدواج می کند بعد یک همشهری عروس این را می  بیند می گوید این داماد ما است، منظورش این است که با یک عروسی از بین مردم شهر ما ازدواج کرده، این تعبیر بین مردم خودمان الآن هم هست، «تاریخ ابن الوردی» هم در جلد 1، همین مسئله را نقل می کند در صفحه 162، همین ماجرا را می آید نقل می کند و کامل این را ذکر می کند و بعد هم عمرو عاص سعی می کند جواب این خانم را بدهد که این خانم هم یک جواب خیلی دندان شکن به عمرو عاص می دهد و معاویه سریع قصه را جمعش می کند، چون می داند که بلاخره این خانم اینجا بماند دیگر آبرو برای این‌ها نخواهد گذاشت، این هم باز یک بانوی دیگری است که در این مسیر تلاش کرده.

مجری:

بسیار خب خدا ان شاء الله رحمت کند همه این بانوان بزرگ و ولایی تاریخ را که زحمت ها کشیدند و به تعبیر حاج آقا هزینه ها دادند در راه ولایت آقا امیرالمؤمنین ان شاء الله که ما هم پیرو این حضرات باشیم.

در خدمت شما هستیم با سلسله مباحث تاریخ صدر اسلام و بیانات گوهربار جناب استاد روستایی مباحثی را طرح فرمودند بسیار زیبا از اتفاقاتی که در صدر اسلام  و در دوران پس از سقیفه برای بانوان ولایی اتفاق افتاده و هزینه هایی که این بانوان مکرمه متقبل شدند در راه دفاع از ولایت و آن جنگ و جدال‌هایی که داشتند، با حکام وقت و انتقاد هایی که می کردند برایشان زحمت درست کرده و هزینه تراشیده به دو مورد امشب اشاره فرمودند جناب استاد، جناب خولیه و جناب اروی، تقاضا داریم که به موارد بیشتری بپردازند و ان شاء الله که بحث به سرانجام برسد، جناب استاد در خدمت شما هستیم.

استاد روستایی:

خواهش می کنم، همان‌طور که بینندگان عزیزمان مستحضرهستند من دربین عرایضم گفتم که زنانی هزینه دادند، حضرت ام سلمه را عرض کردم که شهریه شان قطع شد در آن سال، جناب خوله حنفیه را گفتم به اسارت رفتند، و بعضی از این خانم ها هم زندانی شدند، ما یک خانمی را داریم به نام آمنه، این همسر عمرو بن حمق خزاعی است، خب عمرو بن حمق خزاعی از فدائیان امیرالمؤمنین (ع) است، البته از صحابه پیامبر هم هست و شخصیتی است که پیامبر دعا کرده که هرگز پیر نشود، و تا زمانی که به شهادت رسید که بیش از 80 سال سنش بود موهایش کاملاً مشکی بود به دعای پیامبر، عمرو بن حمق خزاعی یک شخصیت ظلم ستیز بود، یاران امیرالمؤمنین شاخصه شان این بوده و این هست و خواهد بود تا قیامت یاران علی سر جلوی ظلم خم نمی کنند، به تأسی از آقایشان، خب عمرو بن حمق از آن آدم ها بود، موی دماغ حکومت غاصب بود و یک برخوردهایی هم بین او و خلیفه سوم گزارش شده که حالا در جای خودش باید بحث بشود در دوره معاویه عرصه را روی معاویه تنگ کرده بود، لذا معاویه بشدت چندتا حاکم را بسیج کرد که این را پیدا بکنید، این را بگیرید، و این را پیدا نمی کردند و مجبور بود که از این شهر به آن شهر در دفاع از ولایت امیرالمؤمنین از اینجا به آنجا فرار کند از آنجا به اینجا فرار کند، و تبلیغ کند ولایت امیرالمؤمنین را وقتی دیدند داستان این است آمدند زنش را دستگیر کردند، اینجا جالب است زنش که شیعه امیرالمؤمنین بود، کتاب«بلاغات النساء» نویسنده، احمد بن ابی طاهر که سال 204، از دنیا رفته ابتدای قرن 3، دقت بکنید صفحه 64، راجع به آمنه بنت شرید، یعنی همسر عمرو بن حمق، می گوید زمانی که علی بن ابی طالب (ع) به شهادت رسید

«بعث معاویه فی طلب شیعته»

معاویه فرستاد شیعیان حضرت را گیر بیاورند

«فکان فی من طلب»

بلاغات النساء، احمد بن ابی طاهر، ص 64

یکی از آن کسانی که در  بین طلب شدگان بود عمرو بن حمق خزاعی بود، آقای عمرو بن حمق را این‌ها پیدا نکردند، وقتی که پیدایش نکردند

«فأرسل إلى امرأته‏ آمنة بنت الشريد فحبسها في سجن دمشق سنتين‏»

فرستادند این خانم را دستگیر کردند دو سال زندان

چون این‌ها شیعه بودند در زندانی در دمشق خب این یک نقل است، یک نقل دیگر که حالا من برمی گردم دوباره مطالب این صفحه را خواهم گفت، در کتاب «الدیارات» که آقای شابشتی متوفی 388 نوشته و کوریکس عواد آمده این را تحقیق کرده از مستشرقین است در این کتاب در صفحه 179، می آید و راجع به این خانم باز صحبت می کند که عمرو بن حمق چگونه بود و این‌ها اینجا می آید یک جمله می گوید:

«و کانت إمترته آمنه بنت الشرید بدمشق»

زن عمرو بن حمق خانه اش در دمشق بود

«فحبسها معاویه حبساً طویلا»

زندانی طولانی

الدیارات، شابشتی، کوریکس عواد، ص 179

آنجا می گوید دو سال اینجا می گوید یک حبس طولانی باز در منابع دیگر در این باره داریم در «تاریخ مدینه دمشق» داریم، که در جلد، 69، که آقای ابن عساکر نقل می کند در صفحه 40،  که این خانم را معاویه در دمشق دستگیر کردن «زماناً» در یک زمانی، نمی گوید چه میزان، ولی خلاصه تمام این‌ها نشانگر این است که این خانم محبوس بوده در زندان، حداقل دو سال بوده، در «اسد الغابه» هم درایم که باز می گوید «زماناً» یک مدت زمانی ایشان در حبس بوده، موارد دیگر هم ما داریم که به همین میزان من نسبت به این بسنده می کنم، خب ببینید،  ما نکتۀ که وجود دارد این است که بلاخره این خانم دستگیر می شود و می برند پیش معاویه و او را زندانی می کنند، می روند دنبال شوهرش، البته داستانش طولانی است که این آقا را چطور دستگیر می کنند، چه کسی می رود دنبالش، داستانش خیلی منابع مختلف به گونه ها مختلفی گفتند و بلاخره آقا حاکم عبدالله حکم پیروز می شود یا زیاد بن ابیه یا کس دیگر حالا آن داستانش مفصل من راجع به آن الآن نمی خواهم وارد بحث بشوم، می گوید آقای عبدالله بن حکم به او پیروز می شود و او را در بعضی از جزیره ها پیدا می کند و او را می کشد و سرش را  می فرستد برای معاویه

«و هو أول رأس حمل في الإسلام‏»

اولین سری که در اسلام در شهرها گردانده می شود سر عمرو بن حمق خزاعی است

یعنی قبل از سر مطهر آقا ابا عبدالله (ع) سر عمرو بن حمق را در شهرها می گردانند، و این سنتی است که معاویه و فرمانرواهای او بجا گذاشتند از خودشان،

«فلما أتى معاوية الرسول بالرأس‏»

زمانی که آن فرستاده معاویه سر عمرو بن حمق را می آورد

«بعث به إلى آمنة في السجن‏»

معاویه این سر را می گوید بفرستید برای زنش،

«و قال للحرسي: احفظ ما تتكلم به حتى تؤديه إلي و اطرح الرأس في حجرها»

معاویه به زندانبان می گوید این سر را ببر بینداز در دامنش،

خب وقتی مرد بالای 80 سالش هست زن هم دیگر باید 70 – 75 سالش باشد دیگر، می گوید این را پرت کن در دامنش بعد بایست ببین چه می گوید، و خبر برای من بیاور، شما نگاه کنید زجر روانی، طرف را اولاً

«فحبسها معاویه حبساً طویلا»

مدت طولانی زندان کردند،

یا حداقلش طبق آن نقل دوسال این پشت میله ها است، حالا بعد از دو سال که شوهرش را دستگیر کردند می گوید سر را ببرید بیاندازید در دامنش خب یک خانمی که یک همچین شوهر مؤمنی دارد و به او دل بستگی دارد، یک دفعه با سر بریده او مواجه بشود چه بلایی سرش می آید؟ آن هم یک خانمی با این سن و سال، بلاخره خانمی که سنش بالا است، طبیعتاً خودتا این را مستحضر هستید بینندگان عزیزمان هم می دانند مرد و زن وقتی سن شان می رود بالا به لحاظ عاطفی شکننده می شوند و به هم خیلی نیاز دارند، حالا شما حساب کنید یک مرد مجاهد مؤمن شیعه ناب نماز شب خوان، یار خالص امیرالمؤمنین که به جرم ولایت امیرالمؤمنین هم به شهادت رسیده، این سر را بیاندازند به دامان همسر شهید با این سن و سال بعد از دو سال پشت میله های زندان بودن، بعد از دوسال زجر کشیدن یک خانم کهن سال پشت میله های زندان، یعنی ببینید تمام هزینه ای که این‌ها دارند می دهند برای ولایت است و در راه ولایت است، می گوید بایست ببنید چه می گوید، نگاه کنید اینجا را، بعد

«فارتاعت‏»

اول این زن یک لحظه وحشت می کند

وقتی این را می بیند،

«ثم وضعت يدها على رأسها»

دستش را می  گذارد روی سرش

«و قالت: وا حزنى لصغره في دار هوان‏»

می گوید وا حزنی، وا مصیبت

بخاطر این دنیای کوچک این دنیای کوچک و تنگ و این‌ها و خلاصه این تسلط ها این‌ها پیدا کرده، بعد می گوید:

«نفيتموه عني طويلا و أهديتموه إلي قتيلا»

مدت طولانی شوهرم را از من پنهان کردید

یعنی کاری کردید که تبعید بشود از این طرف به آن طرف فرار بکند،

«و أهديتموه إلي قتيلا»

حالا سر بریده اش را برایم آوردید؟

«فأهلا و سهلا»

خوش آمدی

رو به سر بریده می کند خوش آمدی

«بمن كنت له غير قالية»

خوش آمدی برای کسی که از تو خسته نشده از تو بیزار نیست و دوستت دارد هنوز

«و أنا له اليوم غير ناسية»

و تا امروز هم تو را فراموش نکردم

این با سر بریده این حرف ها را دارد می زند

«جع به أيها الرسول إلى معاوية»

ای فرستاده سر را ببر برای معاویه

«فقل له»

ببر برای معاویه و به او بگو که  ای معاویه این چیزی که دارم می گویم «و لا تطوه؛ لا تخفیه» در بعضی نقل ها داریم، این پیغام را حتماً بگو و هرگز بر او مخفی نکن، به او بگو که خدا بچه هایت را یتیم بکند، و خدا اهل و عیالت را بیچاره بکند  و خدا گناهانت را نبخشد، برو به معاویه همین را بگو، و این هم می رود و به معاویه خبر را می دهد که، روایتش خیلی طولانی است، و من بخواهم در موردش صحبت کنم خیلی وقت گرفته می شود، موارد طولانی است، معاویه می آید با او صحبت می کند و به او توهین می کند، بعد این زن جوابش را بشدت می دهد، و معاویه هیچ کاری نمی تواند بکند جز اینکه آخرش مجبور می شود بگوید که این را رهایش کنید، یعنی این‌ها در زندان، زندان را برای معاویه زندان کردند، یعنی معاویه را به بند کشیند با این کارشان، خب این هم یکی از آن خانم ها است که بشدت در راه ولایت امیرالمؤمنین (ع) ضربه خورده و زندان رفته و بلاخره همچین ماجرایی، پیش آمده برایش.

مجری:

خیلی ممنون بسیار استفاده کردیم، تاریخ تشیع پر از تراژدی و پر از حماسه است و ان شاء الله، که روزی این‌ها را ما به تصویر بکشیم و از آن فیلم بسازیم از آن داستان بنویسیم پر از درس است برای ما، خب یک تماس داریم، جناب آقای از خمینی شهر روی خط هستند، آقای رضایی سلام علکیم بفرمایید.

بیننده:

سلام علیکم جناب آقای بابایی بزرگوار مجری محترم

مجری:

آقای رضایی صدایتان قطع وصل می شود،حالا مجدداً ما درخدمت تان هستیم ان شاء الله تماس وصل بشود.

خب جناب استاد اگر صلاح می دانید یک مقداری از بحث را پیش ببریم که و اگر تماس وصل شد در خدمت جناب آقای رضایی هستیم،

استاد روستایی:

خواهش می کنم، ببنید ما از کتاب «بلاغات النساء» نقل کردیم، عرض کردیم که همین مسئله در کتاب «الدیارات» هست و کسانی بودند این‌ها در راه ولایت که خیلی مستحکم بودند، مثلاً شما ببینید، مثلاً در کتاب «الدیارات» یک مطلبی را اشاره می کند که حالا، آن منبع قبلی اشاره نکرده بود، به نقل از آقای شابشتی، در وصف آقای عمرو بن حمق که می آید صحبت می کند، می گوید که قبرش هم کنار دیری بود، راوی می گوید من رفتم آنجا دیدم عمرو بن حمق از اصحاب امیرالمؤمنین بود در تمام جنگ ها با حضرت شکرت کرده بود

«و کان معاویه طلبه دهرا»

روزگار طولانی معاویه دنبال این آمدم بود

«و هو ینطقل من مکان إلی مکان»

از یک جا به جای دیگر،

الدیارات، شابشتی

و بعد در موصل او را پیدا کردند که البته اینجا نویسند می گوید که، این شکم دردی داشت و یک چیزی خورده بود و بیماری اش شدید شده بود که این درست نیست و ما این را قبول نداریم که می گوید این بیماری عطش گرفته بوده و این‌قدر آب خورده بود که بیماری شدید شده بود و بعد این‌طوری پیدایش کردند، این‌طوری نیست، اما عبد الرحمن بن حکم که او را دستگیر می کند خواهر زاده معاویه است و او را می کشد و سر ایشان را شهر به شهر می‌چرخاند، و نکتۀ که وجود دارد این است این‌ها با شیعیان امیرالمؤمنین معامله مسلمان نمی کردند، چون ببنید، مسلمان را دفنش می کنند، این یک عبارتی دارد، در بعضی قسمت ها می گوید دفن کردند، در بعضی قسمت ها نه رها می کردند جنازه ها را، یعنی این نبوده که فرض بکنید که این را فقط بکشند، مثلا ما در مورد محمد بن ابوبکر داریم من الآن یادم آمد، که این را عرض بکنم، در بعضی از گزارش ها درایم که زنده زنده، این را داخل شکم یک چهارپا گذاشتند و سوزاندنش، یک چهارپایی که مرده بود، این را شکمش را پاره کردند محتویاتش را خارج کردند، این صحابی رسول خدا و امیرالمؤمنین را این بلا را سرش آوردند.

مجری:

بسیار خب ظاهراً ارتباطمان وصل شده با آقای رضایی عزیز، آقای رضایی سلام مجدد

بیننده:

سلام علیکم جناب آقای بابای، جناب آقای روستایی سلام علیکم مجدد، امشب زحمت کشیدید و ما فیض بردیم و با مادر گرامی جناب محمد حنفیه آشنا شدیم، جناب آقای روستایی، یک موضوعی را من اگر از منبع موثق نشنیده بودم جرئت نقلش را نداشتم، نقل می کنم برای شما ببینید چطور می شود با این مسئله ای که امشب شما بیان فرمودید، و آن اینکه در قصه صفین وقتی که بعد از شهادت اویس یا عمار یاسر بود که حضرت (ع) غضب بر حضرت مستولی شده بود به محمد امر کردند، محمد می منه لشکر معاویه را بزن، محمد اطاعت امر نمود، رفت زد برگشت فرمود، آب بخور استراحت کن برو میسره را بزن، رفت برگشت زخمی شد آمد حضرت زخمش را بست، فرمود محمد برو جناح لشکر را متلاشی کن، محمد عرض کرد که باباجان یا علی همه به من امر می فرمایی حسنین هم فرزندان شما هستند، این‌ها زیر سایه نشستند همه اش به من می گویی، امیرالمؤمنین (ع)، اینکه من شنیدم دستش را گذاشت به سینه محمد، و فرمود محمد این کمبود تو نسبت به فرزندان فاطمه از ناحیه مادرت است، نه از ناحیه من، و ما همه باید فدایی بشویم تا فرزندان فاطمه بمانند، اینکه به نظر خودم می رسد آیا ادب نسبت به حضرت حسنین، همان که حضرت رضا فرمود به شرطها و شروطها، آن وقت آن خمیر مایه این نبوده که ادب به حضرات حسنین از طرف مادر محمد، مثل مادر حضرت ابوالفضل نشده است که این‌قدر در تاریخ می درخشد و سر فرات، که این حضرت این اعتراض هم که به او می کند می فرماید از ناحیه مادرت است، این یک موضوع اگر اجازه دارم نسبت به سه  چهار هفته قبل و آیه 40 سوره فتح هم یک سؤالی داشم از حضرت عالی آن شب ما یک صحبتی کردیم.

استاد روستایی:

اگر اجازه بدهید ما این موضوع را بپردازیم چون ما تقریباً چهار پنج دقیقه وقت داریم می ترسم آن وقت پاسخ یکی بماند،

بیننده:

بسیار خب می گذارم برای جلسه بعد، جناب آقای روستایی خدا نگهدار شما

استاد روستایی:

باشه

مجری:

خیلی ممنون از شما جناب آقای رضایی از خمین شهر، بفرمایید جناب استاد

استاد روستایی:

ببینید اولاً، حالا من فراموش کردم از ایشان بپرسم این منبع موثق که می گویند کجا است، چون ببنید بعضی از این گزارش ها در بعضی از کتاب ها آمده،اما لزوماً این گزارش معتبر نیست، این یک مسئله، چون فرض می گیریم که فلان عالم ما مثلاً این را نقل کرده باشد،اما آیا او قسم حضرت عباس خورده که هرچه گفتم صد در صد معتبر است؟ نخیر، گزارش های موجود را حکایت می کنند، ما در تاریخ از این موارد خیلی داریم، یک موردش مثلاً سن و سال حضرت خدیجه (س) که مثلاً 40 ساله، درحالی که محققین می گویند 28 ساله و بسیاری هم این را گفتند، و اصلاً 40 ساله بودن روی یک قول ضعیفی استوار شده و بنا نهاده شده، بنابراین خیلی از این موارد مشهور می شود نقل می شود، اما لزوماً به معنای صحت نیست، این یک نکته، خب این را باید توجه داشته باشیم، نکته دوم ما باید به جریان بنی زبیر توجه بکنیم، بلاخره یک برهه ای بنی زبیر تاریخ را در دست داشتند، و این‌ها با محمد حنفیه رابطه خوشی اصلاً نداشتند، چون اصلاً عبدالله بنزبیر نسبت به محمد حنفیه یک حسادت ویژه داشت، برادر عبدالله بن زبیر عروة بن زبیر است، عروة بن زبیر مورخ است در دربار عمر بن عبدالعزیز هم محدث آن دربار است هم مورخ آن دربار است، و این قلم به دست است، و خیلی از گزارش هایی که راجع به مختار نوشته می شود راجع محمد حنفیه نوشته می شود از قلم این‌ها خارج شده  و باید این را بهش توجه بکنیم؛ و گاهی اوقات این جملات به معنای اعتراض نیست، بازتاب سخنان دیگران است ما مثلاً در بحث حدیث منزلة ما درایم که حضرت آمدند به پیامبر گفتند که تو من را بین زنها و کودکان رها می کنی؟ در همان ماجرای تبوک که وقتی پیامبر می خواستند بروند، برای تبوک امیرالمؤمنین (ع) را گفتند که شما در اینجا بمان من می روم، بعد حضرت، فرمودند که شما من را بین زنان و کودکان می گذاری، حضرت فرمودند «أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلی أنه لا نبی بعدی»، آیا تو راضی نمی شوی که به منزلة هارون نسبت به موسی بشوی برای من؟ وقتی ما می بینیم و تحقیق و بررسی می کنیم می بینیم اتفاقاً  یک جروی منافقین درست کردند، گفتند پیامبر از علی خوشش نمی آید او را می خواهد بین زنان و کودکان بگذارد، حضرت آمدند این جمله را بازتاب دادند، نه اینکه حضرت اعتراض به پیامبر کرد، نه حضرت که اصلاً غرق در ذات پیامبر است و قبول دارد نفس پیامبر است اما می خواهد شبهه را در جامعه از بین ببرد که بگوید داستان این است، حال چه بسا نسبت به محمد حنفیه هم یک همچین داستانی شده، و ایشان می خواهد قدر و منزلة حسنین از زبان امیرالمؤمنین صادر بشود که حداقل یک سری که در دلشان شک و شبهه ای هست این برایشان حل بشود، نه آقا همه ما باید فدائی حسنین بشویم، خب این را باید در نظر بگیریم، مضافاً بر اینکه این گزارش محمد حنفیه ، که فرمودند با گزارش های تاریخی دیگر سازگار نیست، ما چه در جنگ جمل و چه در جنگ صفین از امام حسن مجتبی از امام حسین دلاوری هایی گزارش شده، این‌ها رفتند واقعاً جنگیدند، این نبوده که این‌ها بنشینند کنار بعد محمد حنفیه بگوید فقط من برم پس این‌ها چه؟ لذا این گزارش نمی سازد و آن فرضیه جعل توسط امثال بنی زبیر را تقویت می کند.

مجری:

بسیار خب سه تا پاسخ دادند جناب استاد به آقای رضایی عزیز، ان شاء الله که قانع کننده بوده باشد برایشان، تماس دیگری داریم از کرج جناب آقای بهادری روی خط هستند، آقای بهادری سلام علیکم بفرمایید.

بیننده:

علیکم السلام و رحمة الله عرض سلام خدمت جناب عالی و جناب آقای روستایی بزرگوار، جناب روستایی حالتان خوب است،

استاد روستایی:

سلامت باشید در خدمت تان هستیم

بیننده:

خواهش می کنم من سؤالی که داشتم بیشتر از آقایان وهابی است، قتل اهل بیت تطهیر شده بد است یا خوب؟ سؤالی که من دارم همه دنیا می دانند که خاندان بنی امیه خاندان رسول خدا را قتل عام کردند، سؤال بد است یا خوب؟ همه می گویند کار بدی کردند، آقایان وهابی شما هم بگویید معاویه قاتل است یزید قاتل است چرا نمی گویید، چرا می گویید رضی الله عنه، بابا چه زمانی انسان صفت پیدا می کند زمانی که فعلی از او سر بزند، چه ماده ای این آقایان زدند به این خاندان بنی امیه جناب آقای روستایی، که جزو گروه باغیه هستند به گفته رسول خدا، قتل امام حسین انجام دادن، قتل امام حسن را انجام دادند، اهل بیت رسول خدا توسط این‌ها تحت ظلم و ستم انجام گرفت، باز  این آقایان و هابی به این‌ها می گوین رضی الله عنه، کشتند اهل بیت پیغمبر را عنوانش چه می شود، این کشتن اهل بیت عنوانش چیست آقایان وهابی، چرا به ما نمی  گویید، چرا حاضر نیستید به قاتل قاتل بگویید، پس نتیجه می گیریم که 1400 سال پیش کودتای بنی امیه بر علیه خاندان بنی هاشم صورت گرفته، خاندان پیغمبر را قتل عام کردند ولی حکم قاتل پیدا نکردند، خاندان نحس بنی امیه حکمش چیست، «البدایه و النهایه» جلد4 صفحه 592، عبدالله بن سلّام یهوید تازه مسلمان شده در جنگ صفین رفت پشت یک بلندی رو کرد گفت از سربازان چقدر کشته شدند، گفتند از دوطرف حدود 20 هزارتا، گفت چیزی نیست در کتاب تورات نوشته بخاطر عثمان 30 إلی 35 هزار نفر کشته می شوند، این آدم یهودی جاسوس، آقایان روایت جعل کردند که رسول خدا بشارت بهشت را به این آقا داده، این آقا جاسوسی نفوذی را، ابن کثیر در «البدایه و النهایه» جلد4، صفحه 592،

می گوید اگر معاویه با علی بن ابی طالب جنگید هردو تنازع بر ملک داشتند، یعنی بر سر ریاست می جنگیدند، این چه کتابی است که حضرت علی (ع) معرفی می کنند برای حق ریاست دنیایی، ولی عبدالله بن سلام یهودی را معرفی می کنند یک انسان بهشتی که رسول خدا بشارت بهشت را به او داده در جنگ صفین، هر دو طرف را تشویق می  کرد که بکشید برای قتل بخاطر عثمان. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

مجری:

خیلی ممنون سلام بر شما تشکر می کنیم از جناب آقای بهادری از کرج ما با توجه به اینکه وقت مان هم خیلی زیاد نیست جناب استاد دو دقیقه ظاهراً وقت داریم نکاتی را فرمودند خطاب به وهابیون که راجع به اینکه اهل بیت به‌صورت مسلم توسط این افرادی که اسم بردند به قتل رسیدند و چرا باز با این وجود این اتفاق می افتد و در لسان این‌ها تمجید می شود، اگر نکاتی است بفرمایید.

استاد روستایی:

ببینید یک نکته ای که وجود دارد این است که ما باید ببینیم تابع چه کسی هستیم، بحث به ریشه برمی گردد، این آقایان وقتی در ریشه آن سنگ بنا را خراب گذاشتند، مجبورند توجیه بکنند، این قصه را، شما ببنید در اندیشه ساسی شیعه می شود امامت الهی، اندیشه ساسی طرف مقابل چیست، من بجد معتقد هستم، اندیشه سیاسی طرف مقابل بر زور بنا نهاده شده «الحق لمن غلب»، وقتی این اندیشه شد این وقتی که این‌ها اهل بیت (ع) را رها کردند و فقط ادعا کردند که او را دوست داریم، نتیجه اش این می شود که بگویند علی رضی الله عنه، از آن طرف هم بگویند معاویه رضی الله عنه، یا بگویند حجر بن عدی رضی الله عنه، معاویه رضی الله عنه، با اینکه این‌ها مقابل هم بودند و معاویه حجر را کشت هردو هم صحابی هستند، و جالب اینجا است که حجر صحابی است که به گفته جناب عایشه ایشان اهل نماز شب مجتهد مفسر قرآن، یک شخصیت برجسته است، ولی خب چرا همچین تناقضی وجود دارد؟ بخاطر این که آمدند پذیرفتند خلافت یک کسی را که برخلاف آن دستور پیامبر است مجبور هستند تا آخرش بروند جلو، وگرنه از آن ریشه و اساست این نگرش را اصلاح بکنند، و بر پایه امامت الهی ببندند آن وقت مرز بین دشمن و غیر دشمن کاملاً فهمیده می شود.

مجری:

بسیار خب خیلی ممنون، استفاده کردیم، تشکر می کنیم از جناب آقای رضایی و آقای بهادری عزیز که با ما در ارتباط بودند، و همچینین از جناب استاد، نکته اخیرتان هم بسیار مفید بود و یک فلسفه تاریخی می شود بنا کرد بر اینکه تاریخ تشیع و غیر تشیع بر چه بنا شده و این مسئله مهمی است، خیلی ممنون از شما بینندگان عزیز که تا این لحظه همراه ما بودند نگاه مهربان تان را تقدیم ما کردید، در پناه خداوند باشید دست علی یارتان خدا نگهدارتان.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته





ایستگاه اندیشه>

شبکه ولی عصر ایستگاه اندیشه حجت الاسلام روستایی