شبکه جهانی حضرت ولی عصر (عج)
ایستگاه اندیشه حجت الاسلام روستایی

قسمت سی و سوم برنامه ایستگاه اندیشه به کارشناسی حجت الاسلام روستایی


 

بسم الله الرحمن الرحيم

تاریخ : 22 اردیبهشت 1400

مجری:

بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم. عرض سلام و ادب و احترام دارم خدمت شما همراهان گرامی شبکه جهانی حضرت ولی‌عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف).

 امیدوارم طاعات و عبادات شما عزیزان و همراهان گرامی مقبول درگاه احدیت واقع شده باشد. در این جلسه با یکی دیگر از برنامه‌های ایستگاه اندیشه و با موضوعیت تاریخ صدر اسلام در خدمت شما بینندگان محترم هستیم.

اجازه می‌خواهم قبل از هر چیزی عرض سلام داشته باشم خدمت کارشناس محترم حجت الاسلام ومسلمین استاد «روستایی» حاج آقا سلام علیکم طاعاتتان قبول باشد

استاد روستایی:

علیکم السلام ورحمة الله طاعات و عبادات شما هم مورد قبول حضرت حق واقع بشود، ان شاء الله بنده هم به نوبه خودم عرض سلام و ادب و احترام دارم خدمت بینندگان عزیز شبکه جهانی حضرت ولی‌عصر (ارواحنا له الفداه) و امیدوارم که تا به این لحظه طاعات و عبادت‌شان مورد قبول درگاه حضرت حق واقع شده باشد و خادمان خودشان را در این شبکه جهانی از دعای خیر خودشان فراموش نکرده باشند.

مجری:

استاد، در جلسات گذشته شما به تبیین نقشه‌های منافقین در عصر نبوی برای انحراف مسیر خلافت پرداختید، سوال من این است که چون شما آنجا مواردی را بررسی کردید من جمله اتهام مالی و اتهام اخلاقی، این هفته و در این جلسه آیا موضوعی که داریم حول همان مسئله است یا یک موضوع با محوریت جدیدی قرار است در خدمت شما باشیم؟

استاد روستایی:

در گذشته خدمت بینندگان‌مان عرض کردیم که مخالفان برای انحراف مسیر خلافت با پیامبر در طول 23 مقابله کردند؛ یعنی همان‌طوری که برای سقوط یک جنبش مشروعیت رهبر جنبش را زیر سوال می‌برند اتهام مالی و اتهام اخلاقی می‌زنند همین ماجرا نسبت به پیامبر انجام شد و راجع به این مفصل صحبت کردیم.

نکته دیگری که خدمت بینندگان‌مان عرض کردیم گفتیم یک جبهه به هم پیوسته این کار را انجام می‌داد، که در روایات شیعی و بعضی از نقل‌های تاریخی اهل‌سنت از آن نام برده شده، و این اتحاد را اتحاد «تیم»، «عدی» و «امیه» ما این را در گزارش‌ها داریم.

هم در روایات شیعی که مرحوم «سید ابن طاوس» به نقل از «عیسی ابن مصطفاد» نقل می‌کند و هم در منابع تاریخی اهل‌سنت مثل کتاب «المختصر فی اخبار البشر ابو الفداء» این‌جا می‌آید از این اتحاد صحبت می‌کند، این‌ها یک دسته و گروهی بودند و اتحادی کردند البته این‌ها اتحادی که انجام دادند مرحله مرحله است.

 یک مرحله‌اش تقسیم مسئولیت است یعنی در دوران نبوی افرادی را نام بردیم که بعضاً اتهام اخلاقی می‌زدند، یا مشروعیت پیامبر را زیر سوال می‌بردند یا اتهام مالی می‌زدند، از این سه حزب در آن بود. یعنی از حزب «اموی» در آن دسته‌ی بود که اتهام مالی زدند، و از حزب «تیم» و «عدی» هم در آن دسته‌ی است که مشروعیت پیامبر زیر سوال می‌رود و هم در آن دسته‌ی است که اتهام اخلاقی به پیامبر زدند.

این، یک بخش از این اتحاد؛ البته این اتحاد را به گونه دیگری هم در عصر نبوی این افراد با همدیگر داشتند و حتی بعد از عصر نبوی یعنی این اتحاد ادامه پیدا کرده. در عصر نبوی ما در بعضی از جنگ‌ها وقتی بررسی می‌کنیم می‌بینیم که شخصیت اول جنگ‌ها یا حداقل یکی از شخصیت‌های اصلی جنگ‌ها نماینده حزب «اموی» است یعنی آقای «ابو سفیان»!

شما در جنگ‌ها پیامبر می‌بینید یا خودش جنگ را ایجاد می‌کند یا به عنوان یکی از شخصیت‌های اول داستان است.

مجری:

در مقابل پیامبر است

استاد روستایی:

بله، از آن طرف ما از آن حزب هم در این جنگ‌ها می‌بینیم اما چطوری؟ در سپاه اسلام، یک نکته‌ی را به لحاظ روان‌شناسی داریم آن هم این‌که وقتی در یک لشکر و جنگی اضطرابی بیافتد، دل بقیه خالی می‌شود شما فرض کنید این اضطراب از جنس فرار از جنگ باشد، ما در جنگ‌های پیامبر افرادی را داریم که از معرکه فرار می‌کنند.

وقتی یک کسی از معرکه فرار کرد، طبیعت قصه است که دل یک عده را خالی می‌کند در «جنگ احد» نام بعضی از افراد وجود دارد، علی رغم صداهای که پیامبر می‌کرد این‌ها بر نمی‌گردند من بنا ندارم تک تک اسم این‌ها را ببرم در تاریخ ذکر شده و بینندگان عزیز با این‌‌ها آشنا هستند.

مجری:

البته این نگاه شما متفاوت از نگاهی است که ما شنیدیم، یعنی شما می‌فرمایید این فرارهای که ما در تاریخ شنیدیم و خواندیم این فرارها از نگاه شما صرفاً یک فرار صِرف و ترس نبوده یعنی ایجاد ترس هم بوده!

استاد روستایی:

هم ایجاد ترس است و هم یک تاکتیک است، اتفاقاً نگاه من به این فرار این نیست که طرف ترسو بود نه ترسو نیست این را من تاکتیک می‌دانم دلیل خودم را می‌گویم که چرا تاکتیک می‌گویم.

ببینید یک فردی فرار می‌کند و عده‌ی را هم با خودش می‌برد به طور مثال 3 روز هم می‌دوند، یک زمانی یک کسی می‌ترسد جان خودش را بر می‌دارد و فرار می‌کند، دیگر دل صحابه و همرزم‌ها و رزمنده‌ها را خالی نمی‌کند اما در بعضی از این جنگ‌ها این را داریم که طرف فرار می‌کرد

«یجبنه ویجبنونه»

می‌آمد صحابه را از هیمنه «یهود» می‌ترساند، معلوم است یک تیم هستند این، آن‌ها را می‌ترساند، آن‌ها هم این را می‌ترسانند یک عده خاص هستند چرا در «جنگ خیبر» رسول خدا می‌فرمایند:

«لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَدًا رَجُلًا يُفْتَحُ على يَدَيْهِ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ الله وَرَسُولُهُ»

صحيح مسلم؛ اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري الوفاة: 261، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ج3، ص1096، ح2847

اصلاً پیامبر چند بار این جمله را در «خیبر» فرمودند؟ بنا بر بعضی مصادر تاریخی پیامبر 2 بار این جمله را فرمودند، یک بار اول جنگ، یک بار موقع فتح قلعه «خیبر»؛ چون «خیبر» یک شهر بود در بعضی از نقل‌ها می‌گویند 6 قلعه و بعضی نقل‌ها می‌گویند 7 قلعه بود.

 اولین قلعه را امیرالمؤمنین فتح کرد و بعد حضرت آمدند کنار یک عده‌ دیگری به میدان رفتند و بعد آخرین قلعه که «قلعه قموص» بود و «مرحب یهودی» در آن بود و نماد قدرت «یهود» بود آن را هم حضرت فتح کردند. در تاریخ آمده:

«فُتِحَتِ المدینة بید علي»

«مدینه» به دست امیر المؤمنین (صلوات الله وسلامه علیه) فتح شد، این یعنی چه؟ پیامبر دو بار این جمله را فرمودند یک بار اول، یک بار آخر، چرا؟ چون کسی را غیر علی ابن ابی‌طالب ندارد.

دیگران  به اسم سپاه اسلام می‌رفتند عقب می‌نشستند، و بعد می‌آمدند دل صحابه را خالی می‌کردند، یک کسی که بترسد جان خودش را بر می‌دارد و فرار می‌کند؛ اما این‌که بیای و دل لشکر را خالی بکنی این یعنی تاکتیک! یعنی دشمن دارد از جلو حمله می‌کند شما از عقب لشکر را سست بکنی که این لشکر ضربه پذیر بشود و از بین برود.

مجری:

دیگر جرئت عمل نداشه باشد.

استاد روستایی:

آن‌که از جلو دارد حمله می‌کند، یا «یهود» یا «ابو سفیان» و یا کسانی هستند که هم پیمان «ابو سفیان» هستند؛ یعنی «یهود» هم پیمان «ابو سفیان» است با «ابو سفیان» دست‌شان در یک کاسه است آن دشمنی است که دارد از جلو حمله می‌کند.

 و نماینده این طرفی کسی است که از دل اسلام، صحابه و لشکر به عنوان نفوذ آمده دارد دل لشکر را خالی می‌کند؛ یعنی به لشکر پیامبر یک هجوم دو طرفه و یک تاکتیک است.

اتحاد «تیم» و «عدی» و «امیه» این‌جا خودش را نشان می‌دهد، این نیست که ما بگوییم این کسی که این‌جا دارد کاری انجام می‌دهد از جان خودش ترسیده نه از جان خودش اگر می‌ترسید، جانش را بر می‌داشت و فرار می‌کرد چرا ایستاده و بقیه را دارد می‌ترساند؟ این برنامه ریزی شده است وگرنه جانت را بردار فرار کن و برو و از تیر رس خارج شو اصلاً سوار اسبت شو برو هر جا می‌خواهی برو.

علی رغم این‌که ما قرائنی داریم همین فردی که می‌آید دل لشکر را خالی می‌کند اصلاً بین «یهود» رفیق دارد، ما یک گزارشی داریم همین فردی که دل لشکر را خالی می‌کرد و می‌ترساند اصلا با «یهود بنی قریضه» رفیق بود در تاریخ داریم. آن روایتی که می‌گوید این شخص آمد جلوی پیامبر «تورات» می‌خواند و پیامبر متلون شد رنگش عوض شد و عصبانی شد و بعد پیامبر جمله‌ی فرمودند.

اصلاً تصریح شده که نسخه‌های از «تورات» بود که از «یهود بنی قریضه» به ما رسیده بود، این یعنی این آقا با «یهود»‌ ارتباط صمیمی دارد می‌تواند آن طرفی هم برود.

مجری:

استاد شما قصد دارید این اشخاص را نام ببرید؟

استاد روستایی:

خیلی بنا ندارم فقط بینندگان عزیزمان بدانند که نماینده «قبیله عدی» است، به عنوان یک کُد می‌گویم؛ چون من در مباحث تاریخی معتقد هستم سوگیری مذهبی نمی‌خواهیم بکنیم، ما می‌خواهیم یک بحث علمی را مطرح بکنیم کسی که اهل فن باشد خودش دنبالش می‌رود و مطالعه می‌کند که این شخصیتی که صحابه را این‌طوری می‌ترساند چه کسی بود؟

و آن طرف رفیق داشت بر فرض مثال اگر این فرد به چنگ «یهود» هم می‌افتاد چون رفیق داشت کاری به او نداشتند، شاید کسی بگوید این «خیبر» است چه ربطی به «بنی قریضه» دارد؟ «بنی قریضه» و «یهودیان خیبر» مگر با هم جدا هستند؟ این‌ها با هم ارتباط دارند. این‌ها در مقابل پیامبر یک حزب و ید واحد هستند (أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَة) نسبت به رسول خدا هستند این‌ها جدا نیستند.

لذا این بنده خدا اگر آ‌ن‌جا هم می‌رفت چه بسا اتفاقی هم برایش نمی‌افتاد، ما می‌گوییم آن‌جا لازم نبود برود اصلاً جان خودش را بر می‌داشت و فرار می‌کرد، این چرا می‌آید مردم را می‌ترساند؟ یک تاکتیک بود.

یعنی از آن طرف دوستان و هم پیمانان «ابو سفیان» دارند از جلو حمله می‌کنند از داخل لشکر هم این دارد حمل می‌کند که در واقع حالت نفوذی دارد، این مسئله‌ی که گفتم یک نمونه دیگر از آن اتحاد است همین مسئله را یک شخصیتی در تاریخ داریم که مقابل «معاویه» همین را می‌گوید، یک خانمی به نام «ارواء بنت حارث ابن عبدالمطلب» که فامیل پیامبر است.

در کتاب «المختصر فی اخبار البشر» نویسنده این کتاب عالم اهل‌سنت آقای «ابی الفداء» است در جلد 1، چاپ دار المعارف، صفحه 233 ماجرا چه است؟ اخبار «معاویه» را دارد می‌گوید، می‌گوید:

«أن أروى بنت الحارث بن عبد المطلب بن هاشم»

«ارواء» دختر «حارث» پسر «عبدالمطلب»!

 یعنی دختر عموی پیامبر و امیر المؤمنین است.

«دخلت على معاوية»

وارد بر «معاویه» شد.

«وهي عجوز كبيرة»

آن زمان پیر شده بود!

«فقال لها معاوية: مرحباً بك يا خالة كيف أنت؟»

«معاویه» به او گفت خاله، حالت چطور است؟

«فقالت بخير يا ابن أختي»

گفت خوبم

البته خاله‌اش نبود به عنوان قبیله‌ی می‌گفتند

«لقد كفرت النعمة، وأسأت لابن عمك الصحبة»

تو کفر نعمت کردی و نسبت به پسر عموی خودت بد همنشینی کردی؛ یعنی خراب کردی!

«وتسميت بغير اسمك»

تو عنوان خلیفه را یدک می‌کشی!

 اما:

 «تسميت بغير اسمك»

این مال تو نیست.

 خودت را در چیزی نامگذاری کردی که مال تو نیست

 «واخذت غير حقك»

 گرفتی چیزی که حق تو نیست

«وكنا أهل البيت أعظم الناس في هذا الدين بلاء»

ما اهل‌بیت در این دین، بیش از همه مردم متحمل آزمون و امتحان و ابتلاء شدیم.

«حتى قبض الله نبيه، مشكوراً سعيه، مرفوعاً منزلته»

تا این‌که خداوند پیامبرش را قبض روح کرد پیامبری که سعی‌اش مشکور باد و منزلتش مرفوع باد.

«فوثبت علينا بعده»

می‌گوید بعد از پیامبر به ما حمله کردند یعنی به ما چنگ انداختند و بر ما تسلط پیدا کردند.

 چه کسانی؟

«تيم وعدي وأمية»

مجری:

اشاره به همان سه ضلعی که شما داشتید.

استاد روستایی:

بله آن سه ضلع، می‌گوید این‌ها بعد از پیامبر آمدند.

«فابتزونا»

گرفتند

چه را گرفتند؟

 «حقنا»

حق ما را گرفتند

«ووليتم علينا»

شما را بر ما ولی قرار دادند.

«فكنا فيكم بمنزلة بني إسرائيل في آل فرعون»

می‌گوید ما در بین شما مثل «بنی اسرائیل» در آل فرعون بودیم!

«وكان علي بن أبي طالب بعد نبينا، بمنزلة هارون من موسى»

امیر المؤمنین علی ابن ابی‌طالب بعد از پیامبر ما جایگاهش، جایگاه «هارون» نسبت به موسی است (صلوات الله وسلامه علیه)

المختصر في أخبار البشر؛ اسم المؤلف: أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (المتوفى : 732هـ) الوفاة: 732، دار النشر: ج1، ص130 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)

این چیزی که این‌جا دارد بیان می‌کند کتاب، کتاب اهل‌سنت است، تاریخ حرف ما نیست بله در روایات ما اتحاد این سه دسته است؛ اما در منابع اهل‌سنت هم خانم «ارواء بنت حارث» دختر عموی پیامبر و دختر عموی امیر المؤمنین همین را دارد ذکر می‌کند که این اتحاد بود، البته ایشان از اتحاد بعد از پیامبر می‌گوید اما طبیعتاً این اتحاد قبل بوده است.

چرا این را عرض می‌کنم؟ در کتاب آقای «ابو الفداء» یک مطلبی دارد ان شاء الله به وقتش این را خواهم گفت که در دوره بعد از پیامبر، «ابو سفیان» می‌آید به امیر المؤمنین می‌گوید بیا بیعت کنیم شروع می‌کند علیه نماینده حزب «تیم» حرف زدن که قبیله‌اش چنین و چنان است.

«ما بال هذا الأمر في أقل قريش قلة وأذلها ذلة»

ذلیل‌ترین قبیله و قلیل‌ترین قبیله!

المستدرك على الصحيحين؛ اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري الوفاة: 405 هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ج3، ص83

آن هم یک تاکتیک است حرف خانم «ارواء» یعنی چه؟ یعنی این‌که نه این‌ها با هم اتحاد داشتند؛ اما عمل «ابو سفیان» ظاهرش این است که این‌ها اتحاد ندارند اما این نیست آن یک تاکتیک است که ان شاء الله به وقت خودش آن را باز خواهم کرد و می‌گویم این تاکتیک چه بود که انجام دادند؟ این یک نمونه‌ی از این اتحاد بود که خانم «ارواء» هم می‌گوید این اتحاد بود.

 در عصر پیامبر این‌ها فعالیت‌های کردند مشروعیت پیامبر را زیر سوال بردند، اتهام اخلاقی زدند، اتهام مالی زدند، در جنگ‌ها سعی کردند پیامبر را سرنگون بکنند آن کسی که نگذاشت امیر المؤمنین بود. وقتی من این جمله را گفتم که در «جنگ خیبر» این اتفاق‌ها افتاد که اول جنگ امیر المؤمنین، آخر جنگ امیر المؤمنین، در «فتح مکه» هکذا در «خندق» همین‌طور!

این‌جا ما می‌فهمیم سرّ آن کلام حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) که وقتی زنان «مهاجر» و «انصار» پیش حضرت آمدند، گفتند:

«كيف أصبحت من علتك يا بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم»

با این بیماری چطوری صبح کردی؟

بلاغات النساء؛ اسم المؤلف: أبو الفضل أحمد بن أبي طاهر ابن طيفور (المتوفى: 280هـ) الوفاة: 280 ، دار النشر:، ج1، ص9

قاعده‌اش این بود که حضرت زهرا بگوید درد دارم، یا بهتر و یا بدتر هستم این طوری باید می‌گفتند اما حضرت این را نفرمودند.

حضرت شروع کردند که مردان شما پیمان شکستند و بعد گفتند چرا با علی جنگیدند؟ چرا حق علی را خوردند؟ چون امیر المؤمنین شمشیر برّانی داشت و بر علیه دشمنان پیامبر حمله‌ور می‌شد، هر جا پیامبر می‌خواست کسی را سرکوب کند علی را در دهان آن شیرها می‌فرستاد، این‌جا آدم می‌فهمد که امیر المؤمنین شخصیتی بود که توطئه‌ها را خنثی کرده است.

مجری:

در واقع امیر المؤمنین توطئه‌های سه ضلعی که فرمودید را به هم زد هم داخل لشکر، هم در مقابل دشمن!

استاد روستایی:

معادله را به هم زده عرض کردم نماد قدرت نظامی «یهود»، «خیبر» است، نماد اقتصاد «یهود»، «فدک» است. نفوذی‌های دشمن هم این‌جا هستند؛ یعنی کافی بود که امیر المؤمنین علی (علیه الصلاة والسلام) «خیبر» و «فدک» را فتح نکند، شما تصور بکنید که پیامبر، علی ابن ابی‌طالبی نداشت اگر این‌گونه می‌شد چه داستانی اتفاق می‌افتاد؟

مثلاً «محمود ابن مسلم» رفته کشته شده، آقای «سعد ابی وقاص» زخمی شده در ماجرای «خیبر» فرض کنید، دو نفر هم که فرار کردند و تازه صحابه را هم می‌ترسانند، لشکر هم دارد حمله می‌کند، کسی نیست چه می‌شد؟ بساط اسلام جمع می‌شد!

 یعنی در واقع آن سه ضلعی کار خودش را کرده بود؛ اما این‌جا آن کسی که مقابل این‌ها در «خیبر» ایستاد امیر المؤمنین بود آن کسی که مقابل این‌ها در «جنگ خندق» ایستاد امیر المؤمنین بود. لذا پیامبر فرمودند:

«ضربة على يوم الخندق أفضل من عبادة الثّقلين»

یا در منابع اهل‌سنت که با سند معتبر داریم که البته در بعضی منابع تحریفش کردند فرمودند:

«قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لمبارزة علي بن أبي طالب لعمرو بن عبد ود يوم الخندق أفضل من أعمال أمتي إلى يوم القيامة»

المستدرك على الصحيحين؛ اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري الوفاة: 405 هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ج3، ص34، ح4327

این عبارت است. چرا می‌گویند علی ابن ابی‌طالب اعمال امت است؟ چون این یک نفر امت را حفظ کرده یعنی علی ابن ابی‌طالب آن سه ضلعی را به هم زده و امت را حفظ کرده است.

مجری:

اجازه بفرمایید یک فاصله کوتاهی داشته باشیم بعد در خدمت تان هستیم، ممنونیم از شما بینندگان محترم که تا به این لحظه با ما همراه بودید با همدیگر یک میان برنامه کوتاه ببینیم، ان شاء الله دوباره در خدمت تان هستیم.

(میان‌برنامه)

مجری:

بینندگان عزیز با شما در محضر استاد روستایی هستیم، استاد! برای‌مان از سه ضلعی نفاق و کفری فرمودید که آقا امیر المؤمنین به مبارزه با این سه ضلعی پرداختند بیش‌تر برای‌مان در این خصوص بفرمایید

استاد روستایی:

این افراد که من اسم‌شان را مخالفین می‌گذارم، بنا ندارم که از واژگان ارزشی استفاده بکنم نه ما مخالفین می‌گوییم؛ چون مخالف یک واژه خنثیٰ است لزوماً بار منفی ندارد، مخالفینی به عنوان «تیم»، «عدی» و «امیه» مقابل حضرت ایستادند، در طول 23 سال علیه پیامبر توطئه‌ها کردند و خدمت شما عرض کردم حتی در منابع اهل‌سنت هم آمده که دختر عموی پیامبر این را در مقابل «معاویه» هم می‌گوید.

می‌گوید این‌که تو بالا آمدی علتش آن‌ها هستند، که خود «معاویه» از حزب «اموی» است نکته دیگر یک مقداری جلوتر برویم. در دو جلسه گذشته که بحث‌مان این بود چون هفته پیش راجع به امام حسن مجتبی بحث کردیم یک بحثی را مطرح کردیم گفتیم تأثیر حرکت این آدم‌ها در اجتماع چه بود؟

بحث را به ماجرای قلم و دوات رساندیم، گفتیم اصلاً تأثیر زیر سوال بردن مشروعیت، تأثیر اتهامات مالی و اخلاقی به این‌جا می‌انجامد که وقتی پیامبر می‌خواهد نام خلفای بعد از خودش که طبق بعضی از نقل‌ها نام امیر المؤمنین (صلوات الله وسلامه علیه) را بر روی کاغذ بنویسد که مردم گمراه نشوند دعوا راه می‌اندازند، و عده‌ی مانع می‌شوند.

یعنی یک حزب این طرفی می‌آید مقابل رسول خدا می‌ایستد، یعنی نه یک نفر چون دارد عده‌ی می‌گفتند «القول ما قال رسول الله» همانی که پیامبر می‌گوید عمل کنید یک عده‌ی می‌گفتند نه فرض کنید عمر ابن خطاب اگر گفته بود:

«غَلَبَهُ الْوَجَعُ القول ما قال عمر»

یک عده این‌طوری می‌گفتند؛ یعنی یک دو قطبی در جامعه ایجاد شد نسبت به چه؟ نسبت به این‌که امیر المؤمنین خلیفه نشود، در مورد این مسئله این‌که می‌گوییم نسبت به این بود که امیر المؤمنین خلیفه نشود باید آدرس و کد بدهیم علاوه بر آن چیزی که قبلاً گفتیم هم در دوران نبوی ما باید کد بدهیم، و هم در دوران پسا نبوی، بعد از پیامبر که آن را خواهیم گفت برای آینده چطوری برنامه‌ریزی شد که در دوره‌های مختلف امیر المؤمنین، خلیفه نشود و کس دیگری بشود، دانه دانه و حتی چطور شد که امیر المؤمنین بعد از خلافت در محراب به شهادت رسید؟

مجری:

یعنی شما می‌فرمایید ما یک برنامه‌ریزی برای انحراف مسیر خلافت داشتیم، یک برنامه‌ریزی داشتیم برای این‌که مسیر خلافت در این انحراف باقی بماند.

استاد روستایی:

بله باقی بماند و شخص امیر المومنین حذف بشود، این داستان ادامه دارد چون در دوره نبوی این‌ها نمی‌توانستند خود پیامبر را حذف بکنند؛ لذا سراغ نفس پیامبر آمدند و با او برخوردهای کردند ما به طور مفصل وارد خواهیم شد، شاید تا یک سال دیگر این بحث ما در این قصه ادامه داشته باشد حرف‌مان این است اول برویم سراغ آن کدی که در دوره پیامبر می‌توانیم پیدا بکنیم.

یک عده دور هم جمع می‌شوند یک صحیفه‌ی را امضاء می‌کنند که معروف به «صحیفه ملعونه» می‌شود. در منابع شیعی به خوبی آمده است که چه کسانی و چه می‌خواستند؟

در منابع اهل‌سنت با سند صحیح رمز‌ وار و رمز گونه آمده است، واضح نیامده مثلاً کتابی است به نام «الفصول المختاره» که از آثار «شیخ مفید» است، مرحوم «سید مرتضی» جمع آوری کرده و بعضی از گفتگوهای «شیخ» را در این‌جا منعکس کرده است.

در این کتاب مطالبی را بیان می‌کند، این‌جا اسم بعضی از افراد را می‌برد که این‌ها زمینه چینی کردند و پیمانی بستند و یک صحیفه‌ی را آماده کردند

«يتقاعدون فيها»

در آن صحیفه پیمان بستند

«على أنه»

بر این‌که:

 «إذا مات رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم)»

زمانی که رسول الله از دنیا رفت!

 «لم يورثوا أحدا من أهل بيته ولم يولوهم مقامه من بعده»

هیچ کدام از اهل‌بیت پیامبر از پیامبر ارث نبرند و هیچ کدام هم جای پیامبر را نگیرند!

«فكانت الصحيفة لعمر»

می‌گوید این صحیفه با عمر بود.

«إذ كان عماد القوم»

ستون این‌ها بود، یعنی نقش محوری داشت.

«والصحيفة التي ود أمير المؤمنين - عليه السلام - ورجا أن يلقى الله بها هي هذه الصحيفة فيخاصمه بها ويحتج عليه بمتضمنها»

و صحیفه‌ی بود که امیر المؤمنین دوست داشت که این صحیفه افشاء بشود و حضرت به واسطه این صحیفه علیه این‌ها احتجاج بکند حضرت این را دوست داشت.

 

مرحوم «شیخ مفید» در این‌جا روایت را خیلی «تلگرافی» می‌گوید و در جای دیگر مفصل‌تر آمده این صحیفه را به «ابو عبیده جراح» دادند که آن هم گورکن بود و یک جای دفنش کرد طبق بعضی نقل‌ها پای «کعبه» دفن کرد.

مجری:

خودش هم جزء کسانی بود که قرار بود در این بازی باشد.

استاد روستایی:

بله، اسمش است، اتفاقاً نقش محوری هم دارد و بعداً می‌‌بینیم که به او پست هم می‌دهند، یعنی در دوره خلیفه اول «ابو عبیده جراح» پست دارد. یا «سالم مولی ابی حذیفه» یا «مغیرة ابن شعبة» در هجوم به خانه حضرت زهرا هستند و بعد هم در آینده مزد می‌گیرند؛ اما آقای «ابو عبیده جراح» پست می‌گیرد من مستنداتش را نمایش خواهم داد.

تا این‌جا در منابع شیعه است؛ اما در منابع اهل‌سنت بخشی از عبارت آمده و بخشی‌اش الان، حداقلش من پیدا نکردم، ممکن است بوده باشد و تحریف شده باشد مرحوم «شیخ»‌ آورده که دلیل چه است؟ آن‌که آقای اهل تسنن از «ابی ابن کعب» نقل کردند که می‌گوید آقای «ابی ابن کعب»:

 «کانَ یقول في مسجد رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم) بعد أن أفضي الأمر إلى أبي بكر»

همیشه در «مسجد پیامبر» می‌گفت بعد از این‌که خلافت به ابوبکر رسید

«بصوت يسمعه أهل المسجد»

به صوتی می‌گفت که آن صدا را اهل مسجد بشنوند

مجری:

اعلان عمومی بود.

استاد روستایی:

«ألا هلك أهل العقدة»

 مردم، بدانید که اهل پیمان و عقده هلاک شدند!

«والله ما آسى عليهم»

من بر آن‌ها تأسف نمی‌خورم

«إنما آسى »

من تأسف می‌خورم

«على من يضلون من الناس»

بر آن مردمی که این‌ها گمراه کردند

«فقيل له: يا صاحب رسول الله»

ای صحابی پیامبر!

«من هؤلاء أهل العقدة؟ وما عقدتهم؟»

این‌ها چه کسانی بودند؟ پیمان‌شان چه بود؟

«فقال: قوم تعاقدوا بينهم إن مات رسول الله»

بین خودشان پیمان بستند که اگر رسول خدا از دنیا برود

«لم يورثوا أحدا من أهل بيته ولا ولوهم مقامه»

احدی از اهل‌بیت پیامبر ارث نبرند و این‌ها جای پیامبر ننشینند

«أما والله لئن عشت إلى يوم الجمعة»

ایشان گفت به خدا قسم اگر تا روز جمعه زنده بودم

«لأقومن فيهم مقاما أبين به للناس أمرهم»

یک جایگاهی می‌ایستم و این‌ها را رسوا می‌کنم

«قال: فما أتت عليه الجمعة»

تا جمعه زنده نماند!

الفصول المختارة؛ مفيد، محمد بن محمد، محقق / مصحح: میر شریفی، علی ناشر: كنگره شيخ مفيد، ص 90

مجری:

در چه فاصله‌ی از رحلت رسول الله است؟

استاد روستایی:

دوره خلیفه اول است، داریم که چهارشنبه از بین رفت!

مجری:

یعنی قصد داشت در نماز جمعه بگوید

استاد روستایی:

بله، قصد داشت بین مردم بگوید گفت اگر تا روز جمعه زنده باشم، رسوا می‌کنم اما این‌جا از بین رفت. خیلی‌ها ضربه خوردند، به شکم «عمار» زدند مشکل فتق پیدا کرد به پهلوی «ابن مسعود» زدند دنده‌هایش شکست، در آن ماجرا خیلی مشکلات ایجاد شد این نبود که صحابه همین‌طوری ساکت باشند و حق امیر المؤمنین خورده بشود نه یک عده از صحابی دفاع کردند ولی خیلی بلاها سرشان آوردند که خدمت‌تان خواهم گفت.

در کتاب «المسترشد» آقای «طبری» در قرن چهارم و شیعه است ایشان هم در صفحه 218 روایت را می‌آورد می‌گوید:

«أَخْبَرَنِي سَلَمَةُ بْنُ الْفَضْلِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ- عَنِ الْحَسَنِ الْعَوْفِي‏»

...از «محمد ابن اسحاق» از «عمرو ابن عبید» از «حسن عوفی» همین ماجرا را نقل می‌کند، این ماجرا را زمانی نقل می‌کند می‌گوید:

«دَخَلْتُ مَسْجِدَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه واله وسلم) فَإِذَا أَنَا بِرَجُلٍ قَدْ تَسَجَّى بِثَوْبِهِ، وَ حَوْلَهُ جَمَاعَةٌ»

 من به مسجد وارد شدم دیدم یک مردی با لباسش خودش را پوشانده است و دورش هم جمعیتی هستند.

«فَسَأَلْتُهُمْ عَنْ شَىْ‏ءٍ فَجَبَهُونِي فَقُلْتُ: يَا أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ تَضَنُّونَ بِالْعِلْمِ؟! قَالَ: فَكَشَفَ الرَّجُلُ الْمُسَجَّى الثَّوْبَ عَنْ وَجْهِهِ»

از افراد سوالی پرسیدم جواب ندادند تا رسیدم به فردی که خودش را با لباسش پوشانده بود می‌گوید

«فَإِذَا شَيْخٌ أَبْيَضُ الرَّأْسِ وَ اللِّحْيَةِ»

دیدم پیر مردی است که موهای سر و محاسنش سفید است.

«فَقَالَ: عَنْ أَيِّ هَذِهِ الْأُمَّةِ تَسْأَلُ فَوَ اللَّهِ مَا زَالَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ مَكْبُوبَةً عَلَى وَجْهِهَا مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه واله وسلم) وَ ايْمُ اللَّهِ لَئِنْ بَقِيتُ إِلَى يَوْمِ الْجُمُعَةِ»

گفت از چه کسی می‌پرسی؟ به خدا قسم این امت بعد از فوت رسول خدا با صورت در آتش می‌افتند و به خدا قسم اگر تا روز جمعه زنده بمانم

«لَأَقُومَنَّ مَقَاماً أُقْتَلُ فِيهِ»

در یک جایگاهی می‌ایستم که آن‌جا کشته می‌شوم

«قَالَ: وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ مِثْلَ ذَلِكَ، أَلَا هَلَكَ أَهْلُ الْعُقْدَةِ»

از او همچنین جمله‌ی شنیدم می‌گفت آگاه باشید که اهل پیمان هلاک شدند.

«أَلَا أَبْعَدَهُمُ اللَّهُ»

آگاه باشید خدا این‌ها را از رحمت خودش دور گرداند.

«وَ اللَّهِ مَا آسَى عَلَيْهِمْ»

برای این‌ها من تأسف نمی‌خورم

«إِنَّمَا آسَى عَلَى الَّذِينَ يَهْلِكُون مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه واله وسلم)»

من تأسف می‌خورم بر کسانی از امت پیامبر که هلاک شدند!

«فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ»

زمانی که روز چهارشنبه شد!

«رَأَيْتُ النَّاسَ يَمُوجُونَ»

دیدم شلوغ شده بود!

«فَقُلْتُ: مَا لَكُمْ؟ قَالُوا»

چه خبر است؟ گفتند:

«مَاتَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ»

«ابی ابن کعب» از دنیا رفت.

«قَالَ: فَقُلْتُ: سَتَرَ اللَّهُ عَلَى هَذَا الْمُسْلِمِ حَيْثُ لَمْ يَقُمْ ذَلِكَ الْمَقَام‏»

دیدم خدا پوشاند بر این مسلمان آن‌چه که باید می‌گفت در این‌جا جایگاه نیاستاد!

المسترشد في إمامة عليّ بن أبي طالب عليه السلام؛ طبرى آملى كبير، محمد بن جرير بن رستم (وفات: ق 4)، محقق / مصحح: محمودى، احمد، ناشر: كوشانبور، ص 218

این کنایه از این است که او کشته شد، این در منابع شیعه به این صورت آمده؛ اما از آقای «ابی ابن کعب» با سند معتبر و الفاظ مختلف در منابع اهل‌سنت هم آمده؛ ولی من یک لفظی را انتخاب کردم که اتفاقاً سندش هم معتبر است که خیلی صراحت دارد یعنی به این نزدیک است. معلوم می‌کند آن کسانی که هلاک شدند آن اهل پیمان چه کسانی هستند؟

دو تا سند نمایش می‌دهم یکی کتاب «صحیح ابن خزیمه» که اسمش روی خودش است روایات سندش معتبر است.

مجری:

یک سوال، قبل از این‌که برای بعضی‌ها سوال بشود پس در کتب اهل‌سنت به اصل این عقد و تعاقد اشاره شده است.

استاد روستایی:

به اصل پیمان بستن یک عده، آن‌که الان موجود است، آن موقع «شیخ مفید» می‌گوید این‌ها روایت کردند، اما با آن تفصیلی که «شیخ مفید» گفته امروز ما پیدا نمی‌کنیم، حداقلش من پیدا نکردم شاید در نسخه خطی‌ باشد من پیدا نکردم.

امادر این میزان که یک عده پیمان بستند و این‌ها هم در لایه‌ی خلفاء نقش محوری داشتند تا این حدش را داریم.

عبارت را بخوانم «صحیح ابن خزیمه»، جلد 3، چاپ المکتبُ الإسلامی تحقیق دکتر «محمد مصطفی الأعظمی» چاپ سال 1400 قمری، 42 سال قبل، صفحه 33 آقای «قیس ابن عباد» می‌گوید سند هم این‌جا آمده می‌گوید:

«بينما أنا بالمدينة في المسجد في الصف المقدم قائم أصلي»

من در «مدینه» به «مسجد پیامبر» رفتم صف اول ایستادم نماز بخوانم!

«فجبذني رجل من خلفي جبذة»

دیدم یک آقای از پشت لباس من را کشید.

«فنحاني»

گفت این‌جا نایست!

«وقام مقامي»

سر جای من وایستاد.

«قال فوالله ما عقلت صلاتي فلما انصرف فإذا هو أبي بن كعب»

می‌گوید به خدا قسم هنوز مشغول نماز نشده بودم برگشتم دیدیم «ابی ابن کعب» است که لباسم را دارد می‌کشد

«فقال يا فتى لا يسؤك الله»

خداوند تو را ناراحت نکند

«إن هذا عهد من النبي صلى الله عليه وسلم إلينا»

این یک پیمانی از طرف پیامبر به سوی ما است

«أن نليه»

که در جای او قرار بگیریم!

 یعنی گویا می‌خواهد بگوید من یک رسالتی دارم و چیزی می‌خواهم بگویم

«ثم استقبل القبلة»

رو به قبله ایستاد.

«فقال هلك أهل العقدة ورب الكعبة ثلاثا»

3 بار گفت هلاک شدند کسانی که پیمان بستند (اهل پیمان) به خدای «کعبه» قسم کسانی که پیمان بستند هلاک شدند.

«ثم قال والله ما عليهم آسى»

من تأسف بر آن‌ها نمی‌خورم!

«ولكن آسى على من أضلوا»

تأسف می‌خورم بر کسانی که «اضلُّوا» آن‌ها،را گمراه کردند آن‌ها را!

 «قال قلت من تعني بهذا»

منظورت کی است؟

اهل عقده این‌های که مردم را گمراه کردند چه کسانی هستند؟

«قال الأمراء»

پادشاهان، امیران!

صحيح ابن خزيمة؛ اسم المؤلف: محمد بن إسحاق بن خزيمة أبو بكر السلمي النيسابوري الوفاة: 311، دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1390 - 1970، تحقيق: د. محمد مصطفى الأعظمي، 3، ص33 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)

امیر کجا را دارد می‌گوید؟ بعد از پیامبر ما چه امیری داریم «امراء» چه کسانی هستند؟ آقای «خدابنده» کد دارد، ما وقتی تاریخ را دنبال می‌کنیم می‌بینیم این‌ها قول به خلیفه بعدی هم دادند که بعد از من تو باشی «الأمراء» کسانی که قرار است امیر بشوند

مجری:

یک نفر نیست یک مجموعه است

استاد روستایی:

یک مجموعه است یک نفری می‌آید بعد به نفر بعدی قول می‌دهد بعد زمینه‌چینی بشود نفر سومی بیاد، «امراء» اهل عقده هستند این‌ها گمراه کردند. این چیزی که در منابع اهل‌سنت با سند معتبر آمده شاید یک کسی بگوید من «وهابی» هستم می‌خواهم از «وهابی»ها سند صحیح به من نشان بدهی چرا فقط اهل‌سنت؟ باشد آن هم نشان می‌دهیم.

کتاب «الأحادیث المختاره» آقای «مقدسی» مگر «مقدسی» «وهابی» است؟ نه «مقدسی» اهل‌سنت است محقق کتاب «وهابی» است، آقای «عبدالملک ابن عبدالله ابن دهیش» جلد 4 کتاب «الأحادیث المختاره» آقای پروفسور «عبدالملک ابن عبدالله ابن دهیش» این کتاب را تحقیق کرده در جلد 4، صفحه 29 و 30

«قيس بن عباد البصري أبو عبد الله عن أبي بن كعب»

«قیس ابن عباد بصری» از «ابی ابن کعب» روایت می‌کند.

همان ماجرا را روایت می‌کند، روایت 1257، در پاورقی بیرویم ببینیم چه دارد، در پاورقی آمده:

«إسناده صحیح»

 آقای «عبدالملک ابن عبدالله ابن دهیش» می‌گوید:

 «إسناده صحیح» سند معتبر است.

 ماجرا چه است؟

«قيس بن عباد بينما أنا بالمدينة في المسجد في الصف المقدم قائم أصلي فجذبني رجل من خلفي جبذة فنحاني وقام مقامي»

«قیس ابن عباد» می‌گوید من در «مدینه» بودم در مسجد پیامبر صف اول بودم آقای «ابی ابن کعب» من را از پشت سر کشید گفت این‌جا نایست آمد جای من ایستاد!

«فوالله ما عقلت صلاتي»

من نمازم را قامت نبسته بودم

«فلما انصرف فإذا هو أبي بن كعب فقال»

زمانی که رویم را بر گرداندم دیدم «ابی ابن کعب» است گفت:

«يا فتى لا يسؤك الله»

خداوند تو را ناراحت نکند.

«إن هذا عهد من النبي صلى الله عليه وسلم إلينا أن نليه»

بعد ادامه می‌دهد:

 «ثم استقبل القبلة فقال»

 می‌گوید رو به قبله ایستاد گفت:

«هلك أهل العقدة ورب الكعبة ورب الكعبة ثلاثا»

به خدای کعبه، به خدای کعبه، به خدای کعبه اهل پیمان هلاک شدند سه مرتبه این را گفت!

بعد گفت:

«ثم قال والله ما عليهم آسى ولكي آسى على من أضلوا»

بعد می‌گوید به خدا من بر این‌ها تأسف نمی‌خورم من بر آن‌های که این‌ها گمراه‌شان کردند تأسف می‌خورم

«قال قلت من تعني بهذا»

گفتم این‌ها چه کسانی هستند هلاک شدند، این‌ها یک عده‌ی را هم گمراه کردند و بر آن

گمراهان تأسف می‌خوری؟

 گفت:

«الأمراء»

امیران هستند

الأحاديث المختارة؛ اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد الحنبلي المقدسي الوفاة: 643، دار النشر: مكتبة النهضة الحديثة - مكة المكرمة - 1410، الطبعة: الأولى، تحقيق: عبد الملك بن عبد الله بن دهيش، ج 4، ص 29- 30، روایت 1257

نقل دیگری در همان کتاب وجود دارد که سندش معتبر است روایت شماره 1258 در پاورقی هم می‌گوید:

«إسناده صحیح»

 در این روایت دیگر کلمه «امراء» نیست اما این عبارت در آن است که:

«هلك أهل العقدة ورب الكعبة قالها ثلاثا»

این را 3 بار گفت و گفت:

«هلكوا وأهلكوا»

هم خودشان هلاک شدند هم یک عده را هلاک کردند.

«أما إني لا آسى عليهم»

من بر این‌ها تأسف نمی‌خورم

 «ولكن آسى على من يهلكون من المسلمين»

من تأسف می‌خورم بر مسلمان و کسانی که این‌ها هلاک کردند.

الأحاديث المختارة؛ اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد الحنبلي المقدسي الوفاة: 643، دار النشر: مكتبة النهضة الحديثة - مكة المكرمة - 1410، الطبعة: الأولى، تحقيق: عبد الملك بن عبد الله بن دهيش، ج 4، ص 29- 30، روایت 1258

سندش هم معتبر است. این اشاره به همان دارد آن‌جا هم «هلك أهل العقدة» داشت این‌جا هم دارد. عقده و پیمان چه بود؟ هر چه است در منابع شیعه گفتیم چه بود؟ اما این‌جا دارد می‌گوید هر چه است پیمانی است که بین امراء بسته شده است!

مجری:

و موجب هلاکت مردم شده

استاد روستایی:

احسنت، و موجب هلاکت مردم شده!حالا من باید این را رمزگشای بکنم. یک نکته‌ی این‌جا وجود دارد آن هم این‌که این‌جا «امراء» می‌گوید «امراء» این پیمان را بستند طبیعت این نقل جناب آقای «خدابنده» این است که پس یک هماهنگی‌های قبلی بین «امراء» صورت گرفته برای این‌که یک کسی خلیفه بشود و بعد فرد دوم و بعد فرد سوم، یک هماهنگی این چنینی صورت گرفته؛ پس بنابراین اصلاً ماجرای «سقیفه» به معنای این‌که بگوییم آمدند و یک بیعتی گرفتند و بعد هم «فلته» و شتابزده بود همه این‌ها روی هوا می‌رود.

در نگاه بنده که برای نگاه خودم دلیل می‌آورم، اصلاً ماجرای «سقیفه» را «فلته» و یک کار شتابزده نمی‌دانم، اتفاقاً یک کار کاملاً برنامه ریزی شده با برنامه قبلی  است.

 بله ضربتی عمل شده قبیله «بنی اسلم» یک عده را با چماق زدند و آوردند و از آن‌ها بیعت گرفتند؛ اما آن‌که در خارج اتفاق افتاده برای همراه کردن مردم است اما اصل این‌که چه کسی خلیفه باشد در همین پیمان مشخص شد.

طبیعتاً بیننده فرهیخته ما، از من روایت معتبر تاریخی می‌خواهد و از منابع اهل‌سنت می‌خواهد که من این را بگویم.

 یک نکته‌ی را  از کتاب دسته اول تاریخی متعلق به قرن 3 می‌خواهم بگویم، کتاب «تاریخ واسط» آقای «أسلم ابن سهل الرزاز الواسطي» معروف به «بهشل» متوفای 292 نام محقق کتاب هم ذکر شده انتشارات هم آمده بینندگان‌مان می‌بینند.

این نقلی که دارم می‌گویم سندش معتبر است، مطلب در صفحه 51 این کتاب است یک عبارتی است می‌گوید رسول خدا از دنیا رفت ماجرا طولانی است من کار با این‌جایش دارم که بگویید ابابکر نماز بخواند و ... تا به این‌جا می‌رسد می‌گوید:

«فلما توفي رسول الله عليه الصلاة والسلام»

زمانی که رسول خدا از دنیا رفت.

«كانوا قوما أميين لم يكن فيهم نبي قبله»

این‌ها یک قوم امی و عوام بودند قبلش که پیامبری بین آن‌ها نبوده است.

 مثلاً 600 سال قبلش حضرت عیسی بوده است.

 «فقال عمر»

 عمر یک جمله‌ی گفت، گفت:

«لايتكلم أحد بموته الا ضربته بسيفي هذا»

هیچ کس نگوید پیامبر از دنیا رفته مگر با این شمشیرم می‌زنم.

 تا این‌جایش در همه تاریخ‌ها است و ماجرای معروفی است؛ اما ادامه‌اش خیلی جالب است.

 «فقالوا»

گفتند

یعنی یک عده آن حزب!

«اذهب إلى خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم»

برو پیش خلیفه پیامبر

 «يعنون أبا بكر رضي الله عنه»

مقصودشان ابابکر بود.

 هنوز از هیچ‌کس بیعت گرفته نشده گفت اصلاً هیچ کس حرف نزند.

مجری:

حتی خودش باور نکرده که پیامبر اکرم از دنیا رفته، حالا بر فرض!

استاد روستایی:

باور کرده، می‌گوید هیچ کس نگوید یعنی هنوز «سقیفه بنی ساعده» تشکیل نشده بود، هنوز «قبیله بنی اسلم» نیامدند هنوز هجومی صورت نگرفته هنوز «فدکی» غصب نشده می‌گوید:

«اذهب إلى خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم»

مقصودشان چه کسی است؟ مقصودشان ابوبکر است. از قبل معین شده.

 « فادعه»

 بگو بیاد!

 «فذهبت»

 این‌جا را دقت کنید شاید بگویید بعد این ماجراها است گفتم نه ادامه‌اش را هم ببینید می‌گوید من رفتم

«فوجدته في المسجد»

دیدم در مسجد هستند.

«فأجهرت أبكي»

شروع کردم بلند بلند گریه کردن

«فقال لعل نبي الله صلى الله عليه وسلم توفى»

اِی پیامبر فوت کرده!!

 یعنی بر حسب ظاهر هنوز ابوبکر هم خبر ندارد که پیامبر فوت کرده؛ اما از قبل معلوم شده که خلیفه رسول الله چه کسی است؟

«قلت إن عمر قال لا يتكلم بموته أحد إلا ضربته بسيفي هذا»

 گفتند عمر گفته هیچ کس حرفی نزند وگرنه با شمشیر می‌زنمش.

«فأخذ بساعدي ثم أقبل يمشي حتى دخل »

ساعد دست من را گرفت و وارد بر پیامبر شد

«فأوسعوا له»

راه را برایش باز کردم

«فأكب على رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى كاد أن يمس وجهه وجه رسول الله صلى الله عليه وسلم...»

خودش را روی پیامبر انداخت و شروع کرد دست به سر و صورت پیامبر کشیدن...

تاريخ واسط؛ اسم المؤلف: أسلم بن سهل الرزاز الواسطي الوفاة: 292، دار النشر: عالم الكتب - بيروت - 1406 ، الطبعة: الأولى، تحقيق: كوركيس عواد، ج 1، ص 51

تا آخر ماجرا... نکته خیلی واضح است. یعنی این‌جا با صراحت تمام آقای «بهشل» دارد نقل می‌کند با نقل معتبر اصلاً خلیفه معین شده بود، به من گفتند برو به او بگو بیاید یک زمانی می‌گویند «إذهب الی ابوبکر» مگر اسم ندارد. یا می‌گویند «إذهب الی عبدالله ابن ابی قحافه»، یا اسمش را بگویند یا کنیه‌اش را بگویند این را نمی‌گوید می‌گوید:

«اذهب إلى خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم»

برو پیش خلیفه پیامبر!

 مقصودشان ابوبکر بوده است.

مجری:

در صورتی که هنوز نه اجماعی صورت گرفت نه سندی برای خلیفه بودن ایشان است، هیچی!

استاد روستایی:

بله نه اجماعی و نه سقیفه‌ی و هیچ کاری صورت نگرفته اما می‌گویند برو خلیفه بگو بیاید این یعنی از قبل معلوم شده است. این یک نقل، این در مورد خود آقای ابابکر!

یک نکته دیگری هم وجود دارد که باید به این اشاره بکنم معلوم بشود که این اصلاً کار شتابزده‌ی نیست و همه چیز هماهنگ شده است آن‌جا داشت «الامراء، هلک اهل العقدة»؛ هلاک شدند.

«هلكوا وأهلكوا»

هم خودشان هلاک شدند و هم هلاک کردند.

چه کسی را می‌گوید؟«امراء» را می‌گوید، وقتی «امراء» می‌گویدزمان ابابکر است آقای «ابی ابن کعب» آن موقع از دنیا رفته است. این آقای که آن موقع از دنیا رفته چطور «امراء» می‌گوید؟ امیر و یا خلیفه نمی‌گوید! «امراء» چه کسانی هستند که مردم را گمراه کردند؟ هم پیمان هم هستند این‌ها چه کسانی هستند؟

طبیعتاً آقای «ابی ابن کعب» باید بداند که یک عده نقشه‌های دارند و تقسیم مناصبی شده، همین جمله را که یک تقسیمی شده و اتفاقاتی افتاده و تباینی صورت گرفته، همین را در ماجرای هجوم به خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) آقا امیر المؤمنین (صلوات الله وسلامه علیه) بیان می‌کنند. در کجا آمده؟ در «انساب الأشراف بلاذری»!

حضرت یک جمله‌ی می‌فرمایند طبق چاپ نرم افزار «الجامع الکبیر»، در «انساب الأشراف» جلد 1، صفحه253 می‌شود وقتی که دستور می‌دهد:

«ائتني به بأعنف العنف»

برو علی را به سخت‌ترین وجه ممکن بیاور!

 حضرت را می‌آورند، حضرت در بین راه به عمر ابن خطاب یک جمله می‌گوید، می‌گوید:

«اجلبْ حلباً لك شطره»

بدوش شیر خلافت را که سهمت محفوظ است.

این‌جا «إجلب» است و در بعضی از نقل‌ها «إحلب» است. در ادامه عبارت دارد:

 «والله ما حرصك على إمارته اليوم إلا ليؤمرك غداً»

امروز تو حریص نیستی برای این‌که او امیر بشود جز این‌که تو را فردا می‌خواهد امیر بکند.

أنساب الأشراف؛ اسم المؤلف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى: 279هـ) الوفاة: 279، دار النشر: ج1، ص253

یعنی این هماهنگی صورت گرفت، «ابی ابن کعب» از آن طرف «الامراء» می‌گوید. از این طرف این مسئله وجود دارد این تاریخ است. ما از خودمان نمی‌گوییم بینندگان عزیز و ارجمند می‌دانند ما، در این نقل نه سو گیری مذهبی داریم نه می‌خواهیم با کسی دشمنی بکنیم مُرّ تاریخ است.

صاف و روشن و آشکار است، هر کسی شک دارد می‌تواند برود در تاریخ ببیند و بررسی بکند، ما این‌جا داریم نمایش می‌دهیم پس آن‌جا دارد «امراء» می‌گوید و این‌جا هم همین‌طور؛ یعنی این‌ مسئله شکل گرفته است. اما یک نکته دیگری که وجود دارد عرض کردم که مناسب حکومتی تقسیم شد.

مجری:

اگر اجازه بدهید یک فاصله کوتاهی داشته باشیم دوباره در خدمت تان هستیم، بینندگان عزیز و همراه و گرامی برویم یک میان برنامه کوتاه ببینیم و دوباره ان شاء الله در خدمت تان هستیم.

(میان‌برنامه)

مجری:

 عرض وقت بخیر مجدد دارم خدمت شما همراهان گرامی، خیلی خوشحالیم که تا به این لحظه با ما همراه بودید با ادامه مباحث در خدمت حجت الاسلام والمسلین استاد «روستایی» هستیم بفرمایید

استاد روستایی:

خدمت بینندگان‌مان عرض کردم که اتحاد «تیم» و «عدی» و «امیه» شکل گرفت به عنوان یک پیمان و عقد پیمانی که اهل‌بیت به خلافت نرسند در منابع شیعه این‌طوری بود، در منابع اهل‌سنت هم آمد کسانی که پیمان بستند چند تا ویژگی دارند:

 اولاً: «امراء» هستند در لایه عوام الناس این پیمان نیست، در حاکمان جامعه است. نکته دیگر: علاوه بر این‌که در لایه حاکم است بلکه «امراء» یعنی یک افرادی که یا حاکم هستند یا حاکم خواهند شد، در این لایه است. دو: گمراه هستند و سه: مردم گمراه کردند. این سه ویژگی که این‌ها داشتند.

بعد ما عرض کردیم وقتی پیمانی بسته شده یعنی چه، پیمان برای چه بسته شده؟ پس معلوم می‌شود که از قبل طبق آن روایت شیعه هم داریم یک قراردادهای بسته شده پس «سقیفه» نباید وجود داشته باشد؛ یعنی «سقیفه» نمایش است یا حداقل و نهایتاً برای همراه سازی مردم است وگرنه از اصل مشخص شده که چه کسی خلیفه بشود.

سند هم نشان دادم که سندش معتبر است، گفتم این وجود دارد و گفتم در آینده هم این مسئله به کس دیگری هم قول داده شده که سند آن را هم نمایش دادم. حتی نسبت به دوران «اموی» هم همین را داریم.

 «تاریخ مدینه عمر ابن شبه» نقل می‌کند می‌گوید وقتی شورای 6 نفره تشکیل شد حضرت امیر (صلوات الله وسلامه علیه) فرمودند که من خلیفه نخواهم شد. چرا خلیفه نمی‌شوید؟ حضرت فرمودند ماجرا جوری چیده شده که اگر من دو تا همراه هم داشته باشم فایده ندارد.

اجازه بدهید من عبارت را نمایش بدهم «تاریخ المدینة المنوره عمر ابن شبه ان نُمیری ان بصری» متوفای 173 عبارتی را در جلد 3 نقل می‌کند می‌گوید خلیفه دوم گفت اگر یک نفر یک چیزی گفت، پنج نفر دیگر یک چیز دیگر گفتند، گردن آن یک نفر را بزنید اگر چهار نفر یک چیزی گفتند و دو نفر یک چیز دیگری گفتند گردن آن دو نفر را بزنید، اگر سه به سه شدند آن گروهی حرف‌شان مورد قبول است که «عبدالرحمن ابن عوف» در آن است و آن سه نفر بعدی پذیرفتند، پذیرفتند، نپذیرفتند گردن‌شان را بزنید.

 تا به این‌جا می‌رسد امیر المؤمنین (علیه الصلاة والسلام) بیرون آمدند گفتند که شماها ابداً امیر نخواهی شد، یعنی اصلاً خلافت در بین ما نخواهد آمد:

«عدلت عنا»

خلافت از ما بیرون آمد عدول کرد.

«وما علمك»

گفتند برای چه می‌گوید؟

«قال قرن بي عثمان»

گفت: عثمان را هم طراز من قرار دادند.

 و گفتند:

«كونوا مع الأكثر»

رأی با اکثریت است.

«فإن رضي رجلان رجلا ورجلان رجلا فكونوا مع الذين فيهم عبد الرحمن بن عوف»

اگر رضایت دادند دو نفر به یک نفر، و دو نفر به یکی دیگر، رأی و نظر با آن دو نفری است که

«عبدالرحمن ابن عوف» در آن‌ است.

 بعد گفت:

«فسعد لا يخالف ابن عمه عبد الرحمن»

«سعد ابن ابی وقاص» با پسر عموی خودش «عبدالرحمن» مخالفت نمی‌کند.

«وعبد الرحمن صهر عثمان»

 «عبدالرحمن» هم که داماد عثمان است.

 رأی، رأی «عبدالرحمن» است هر چه «عبدالرحمن» بگوید «سعد» با او مخالفت نمی‌کند. از آن طرف «عبدالرحمن» داماد عثمان است.

«لا يختلفون»

 این‌ها با هم اختلافی پیدا نمی‌کنند.

«فيوليها عبد الرحمن عثمان أو يوليها عثمان عبد الرحمن»

 یا «عبدالرحمن» می‌آید عثمان را خلیفه می‌کند یا عثمان «عبدالرحمن» را در هر صورت «سعد» هم که با آن‌ها است رأی هم با آن سه نفری است که «عبدالرحمن» در آن است

«فلو كان الآخران معي لم ينفعاني»

«طلحه» و «زبیر» هم اگر با من باشند به درد من نمی‌خورد و فایده‌ی برای من ندارد!

تاريخ المدينة المنورة؛ اسم المؤلف: أبو زيد عمر بن شبة النميري البصري الوفاة: 262هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت  - 1417هـ-1996م، تحقيق: علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ج 2، ص 82

یعنی برای نفر سوم هم تنظیم شده است

مجری:

یعنی حضرت می‌بینند که ماجرا را چطور چیدند

استاد روستایی:

لذا کلمه «امراء» را رمزگشای بکنیم معلوم می‌شود «امراء» چه کسانی هستند، دقیقاً افرادی هستند که مطابق با آن پیمان قرار است خلیفه بشوند.

نکته دیگری که باید عرض بکنم ماجرای «سقیفه» اصلاً «فلته» و یک امر شتابزده نیست از قبل تعیین شده است و حتی به گونه‌ی که مناصب حکومتی هم تقسیم شده است.

یعنی رئیس قوه قضائیه معین کردند، بعد مسئول اداره مالیات معین شده، وزیر اقتصاد معلوم شده دقیق مشخص است.

 من نمونه را خدمت شما عرض می‌کنم ماجرای را آقای «ابن سعد» در «طبقات» جلد 3، صفحه 184 نقل می‌کند دیگران هم این ماجرا را نقل کردند، ماجرا از این قرار است که آقای «ابن عبیده جراح» و آقای عمر ابن خطاب در بازار می‌روند یک دفعه می‌بینند ابابکر یک لباسی به گردنش انداخته و در حال رفتن است.

«أين تريد يا خليفة رسول الله»

کجا داری می‌روی؟

«قال السوق»

بازار می‌روم.

«قالا تصنع ماذا وقد وليت أمر المسلمين قال فمن أين أطعم عيالي»

چه کار می‌خواهی بکنی مگر تو خلیفه نیستی؟ ابابکر گفت این پولی که به من می‌دهید کم است ولذا من  دنبال کاسبی می‌خواهم بروم!

 بروم عمر گفت ما حقوقت را زیاد می‌کنیم با این‌هایش کاری ندارم به حرف خودمان برسیم

«فقال عمر إلى القضاء وقال أبو عبيدة وإلي الفيء»

عمر گفت که قضاوت حکومت با من، آقای «ابو عبیده» هم گفت «فیئ» هم با من!

الطبقات الكبرى؛ اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230، دار النشر: دار صادر – بيروت، ج 3   ص 184

یعنی آن چیزهای که ملک خاص پیامبر است با جنگ هم به دست نیامده مال پیامبر و اهل‌‌بیت و ذوی القربیٰ است این هم دست من باشد، و تو هم که خلیفه هستی حقوقت را هم زیاد می‌کنیم من پول می‌دهم آن هم حکم می‌دهد تمام!

یعنی خودش خلیفه از قبل هم معلوم شده خودشان هم می‌دانند، آقای عمر ابن خطاب هم قضاوت را به عهده گرفته آقای «ابو عبیده» هم مالیات و پول هم بود.

 غیر از این علاوه بر این افراد ما یک فردی را می‌بینم در امور مالی و کارهای حکومتی انتخاب شده و یک شغلی به او داده شده که خیلی عجیب و مهم است، معلوم می‌کند که کاملاً از پیش طراحی شده است.

فضای آن زمان را ترسیم بکنم پیامبر آخرین لحظات عمرشان فرمودند:

«جهزوا جيش أسامة»

«جیش اسامه» حرکت بکند و به سمت «روم» برود.

 یعنی کشور اسلامی با «روم» در جنگ است

«لعن الله من تخلف عنه»

الملل والنحل؛ اسم المؤلف: محمد بن عبد الكريم بن أبي بكر أحمد الشهرستاني الوفاة: 548، دار النشر: دار المعرفة - بيروت - 1404، تحقيق: محمد سيد كيلاني، ج1، ص23

پس این‌ها از ناحیه «روم» جنگ دارند، از آن طرف رابطه‌شان با «ایران» چطور است؟ «خسرو پرویز» نامه پاره کرده، رابطه با «ایران» هم رابطه حسنه‌ی نیست؛ پس کشور اسلامی یا به تعبیر دقیق‌تر «حجاز» از جانب «مصر» و «ایران» تحریم است این‌جا روابط تجاری و اقتصادی برقرار نیست. «شام» می‌خواهند بروند نمی‌توانند راهی ندارند این‌جا بسته است.

یک مرتبه تازه یک کسی آمده خلافتی به عهده گرفته و دارد پول پخش می‌کند، این پول‌ها از کجا آمده؟ عبارت را دقت بکنید خیلی مهم است در «طبقات الکبیر ابن سعد» جلد 3، صفحه 182 می‌گوید:

«فلما اجتمع الناس على أبي بكر»

زمانی که مردم آمدند بیعت کردند

«قسم بين الناس قسما»

به مردم تقسیمی می‌داد پول می‌داد.

«قسمَ بین الناس» بین همه مردم، یعنی تمام مملکت اسلامی حالا می‌گوییم نه این «ناس» یعنی مردم «مدینه»، در بعضی نقل‌ها داریم «مهاجرین» و «انصار»! آن‌ها هم جمعیت کمی نیستند. مثال می‌زنم حساب کنید یک کسی عَلَمْ شورش بر دارد یک دفعه یک شهر را بگیرد، بعد همین که این شهر را گرفت در ظرف پنج تا ده روز بین مردم پول پخش بکند این یعنی چه؟ تحریم هم است.

یعنی مراوده خارجی ندارد تازه این حکومت هنوز شکل نگرفته که بخواهد محصولی به دستش برسد تا بخواهد صادر بکند تا بخواهد پولش بر گردد، این‌ هم در کار نیست؛ پس از کجا این پول آمده؟ این نشان دهنده این است که این، برنامه ریزی قبلی است و این پول‌ها را کنار گذاشتند

مجری:

و به یک منبع مالی گسترده‌ی وصل است.

استاد روستایی:

بله، حتی کار به جای می‌رسد که برای پیر زن‌ها هم می‌برند

«فبعث إلى عجوز من بني عدي بن النجار»

حق پیر زنی از «قبیله بنی نجار» دادند، تا چه کسی ببرد؟ به «زید ابن ثابت» راجع به «زید» حرف می‌زنیم که چه کسی است؟ خود این شخصیت موضوعیت دارد.

 «فقالت ما هذا»

 این چه است؟

گفتم:

«قسم قسمه أبو بكر للنساء»

این تقسیمی است که ابابکر برای زن‌ها داده است.

«أتراشوني عن ديني»

گفت به من رشوه می‌دهید؟

«فقالوا لا»

 گفتند نه:

«فقالت أتخافون أن أدع ما أنا عليه فقالوا لا»

گفت می‌ترسید آن بیعتی که کردم زمین بگذارم؟ گفتند نه.

«قالت فوالله لا آخذ منه شيئا أبدا»

گفت پس من چیزی نمی‌گیرم.

«فرجع زيد إلى أبي بكر فأخبره بما قالت فقال أبو بكر ونحن لا نأخذ مما أعطيناها شيئا أبدا»

«زید» پول را نزد ابوبکر بر گرداند گفت پیر زن این‌طوری گفت ابوبکر گفت چیزی هم که ما عطا کردیم نمی‌گیریم.

الطبقات الكبرى؛ اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230، دار النشر: دار صادر – بيروت، ج 3، ص 182

پس یک مالی کنار گذاشته شده آقای «زید ابن ثابت» هم وزیر اقتصاد شده، دارد پول‌ها را تقسیم می‌کند شاید یک عزیزی در ذهنش این بیاید که شما سخت می‌گیری این پول «فدک» است.

اولاً آن موقع هنوز «فدک» غصب نشده بود، فرض بکنید که «فدک» هم غصب شده بود شما تا «فدک» را بگیری تا محصولش را برداشت بکنی و بفروشی و تا تبدیل به پول بشود تحریم هم که هستید؛ پس چطوری می‌خواهد پول بشود؟

مجری:

خیلی دیر به پول می‌رسند

استاد روستایی:

من منتظر هستم شما یک سوال دیگر بپرسی، آقا اصلاً «فدک» هم نیست پس چه است؟ پس «خمس» و «زکات» مردم است، می‌گوییم آن هم نیست. چرا؟ مگر ماجرای «ردّ» را نداریم؟ اصلاً چرا ابوبکر «جنگ ردّ» را راه انداخت؟ حرف خود آقایان این است که یک عده گفتند ما «زکات» نمی‌دهیم؛ یعنی از داخل مردم «زکات» نمی‌دهند، از بیرون هم که تحریم است «فدک» هم اگر تازه غصب شده باشد هنوز بار، فروش نرفته پس این پول از کجا آمده؟

پس معلوم است یک برنامه ریزی قبلی است، معلوم است که «فلته»ی در کار نیست یک مهندسی دقیقی بر اساس «صحیفه ملعونه» در این‌جا شکل گرفته است.

حالا شخصیت «زید» هم این‌جا موضوعیت دارد، روی یک شخصیتی دست گذاشتند که برای خودش یک پا دیپلمات است، گفتم مناصب حکومتی تقسیم شده؛ یک زمانی می‌روی یک فرد عادی را جذب می‌کنی، اما یک زمانی در لایه نخبگانی جامعه آن هم در آن عصر که کسی سواد زیادی نداشت یک همچنین آدمی را عَلَمْ می‌کنی.

الان شخصیت «زید» موضوعیت دارد، پرونده «زید»: 1. رزمنده است زمان پیامبر سابقه جنگ دارد، 2. «زید» کاتب وحی است، 3. «زید» مترجم است، 4. «زید» به چندین زبان زنده روز دنیا مسلط است.

مجری:

در آن زمان!

استاد روستایی:

بله، در آن زمانی که بعضی‌ها دست چپ و راست‌شان را هم تشخیص نمی‌دادند «زید» به چند زبان دنیا مسلط است! رابطه خوبی هم با آقایان دارد.

شما کتاب «اسد الغابه فی معرفة الصحابه» جلد 2، صفحه 346 را ببینید. شرح حال «زید ابن ثابت» در صفحه 347 می‌گوید

«وكان عمره لما قدِم النبي المدينة إحدى عشرة سنة، وكان يوم بعاث ابن ستِّ سنين وفيها قتل أبوه»

زمانی که پیامبر به «مدینه» آمدند 11 سالش بود، روز «جنگ بعاث» هم 6 سالش بود پدرش هم در «جنگ بعاث» کشته شد.

«واستصغره رسول الله صلى الله عليه وسلّم يوم بدر »

روز بدر آمد در رکاب پیامبر بجنگد، پیامبر گفت تو بچه‌ و کوچکی.

 « فرده»

 ردش کرد.

«وشهد أحداً»

اما در «احد» آمد جنگید!

«وقيل: لم يشهدها، وإنما شهد الخندق أول مشاهده»

بعضی‌ها گفتند نه در «احد» نجنگید اما در «خندق» جنگید به عنوان اولین جنگی که شرکت داشت.

در «جنگ خندق» چه کار می‌کرد؟ می‌گوید مردم برای کندن خندق زمین را می‌کندند خاک‌ها را در کیسه‌ی می‌ریختند و می‌بردند می‌گوید:

«وكان ينقل التراب مع المسلمين»

با مردم خاک می‌برد.

«فقال رسول الله: (إنه نعم الغلام) وكانت راية بني مالك بن النجار يوم تبوك مع عُمارة بن حزم، فأخذها رسول الله، ودفعها إلى زيد بن ثابت، فقال عمارة: يا رسول الله، بلغك عني شيء؟ قال: لا»

رسول خدا گفت این نوجوان خوبی است بعد می‌گوید پرچم «قبیله بنی مالک ابن نجار» در روز

«تبوک» با «عمارة ابن حزم» بود پیامبر از او گرفت دست «زید ابن ثابت» داد «عماره» گفت یا رسول الله از من خبری به شما رسیده، کار خلافی انجام دادم؟ گفت نه.

«ولكن القرآن مقدّم»

ایشان قاری قرآن است.

«وزيد أكثر أخذاً للقرآن منک»

«زید» بیش‌تر از تو اهل قرآن است و قرآن مقدم است.

ما به خاطر کرامت این‌که اهل قرآن است پرچم را به دستش دادیم بعد می‌گوید:

«وكان زيد يكتب لرسول الله صلى الله عليه وسلّم الوحي وغيره»

 «زید» کاتب وحی هم بود نه فقط کاتب وحی، بلکه نامه‌های پیامبر را هم می‌نوشت!

این نسبت به این‌که کاتب وحی و ... بود رابطه این آدم با خلفاء خیلی خوب بود تخصص‌های دیگرش را هم بگویم.

همچنین در کتاب «اسد الغابه» باز آقای «ابن اثیر»‌ در شرح حال آقای «زید» در همان جلد 2 می‌گوید آقای «زید» نامه‌های پیامبر را:

«كانت ترِد على رسول الله صلى الله عليه وسلّم كُتُبٌ بالسريانية فأمر زيداً فتعلمها»

نامه‌‌های که به زبان «سریانی» برای پیامبر می‌آمد و پیامبر به «زید» دستور می‌داد که نامه را باز کند و بخواند.

أسد الغابة في معرفة الصحابة؛ اسم المؤلف: عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الجزري الوفاة: 630هـ، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1417 هـ - 1996 م، الطبعة: الأولى، تحقيق: عادل أحمد الرفاعي، ج2، ص332

می‌گوید اعلم صحابه به فرائض بوده واجبات را خیلی خوب می‌دانست یعنی آقای «زید» یک شخصیت علمی بوده است.

 نکته بعدی، عرض کردیم که آقای «زید» به چند زبان زنده هم مسلط بود. یک: به زبان «عربی»، دو: «سریانی» و زبان‌های دیگر هم مسلط بود. آقای «ابن مسکویه» در کتاب «تجارب الأمم» در جلد 1، چاپ دار الکتب العلمیه نقل می‌کند، اسماء کُتّاب پیامبر را می‌آورد می‌گوید آقای «زید ابن ثابت» یکی از آن‌ها است.

«مع ما يكتبه من الوحي»

علاوه بر این‌که وحی پیامبر را می‌نوشت

«يكتب إلى الملوك»

به پادشاهان نامه می‌نوشت.

«وكان يحسن بالفارسية وبالرومية وبالحبشية»

كتاب: تجارب الأمم؛ نويسنده: أحمد بن محمد مسكويه الرازي (وفات: 421)؛ تحقيق: الدكتور أبو القاسم امامي، ناشر: دار سروش للطباعة والنشر، طهران: 1379 ش - 1422 ق - 2001 م، ج1، ص274

«سریانی» را هم بلد بود، و «عربی» هم بلد بود، یعنی 5 زبان زنده: (فارسی، رومی، حبشی، سریانی، و عربی)، پنج زبان زنده را این آدم بلد است.

 رابطه‌ این آدم با خلفاء چطوری است؟ رابطه بسیار حسنه‌ی است آقای «ابن اثیر»‌ در «اسد الغابه» در جلد 2 می‌آورد می‌گوید:

«كتب بعد النبي لأبي بكر، وعمر»

بعد از پیامبر کاتب ابوبکر و عمر بود عالم درباری بود!

«وكتب لهما معه مُعيْقِيب الدَّوسي أيضاً»

« معیقب دوسی» هم نامه نگار بود.

 جالب این‌جا است می‌گوید:

«واستخلف عُمر زيدَ بن ثابت على المدينة ثلاثَ مرات»

3 بار در زمان خلافت عمر، عمر او را جانشین خودش قرار داد.

«مرتين في حجتين، ومرة في مسيره إلى الشام»

دو بار در زمانی که «حج» رفته بود و یک بار زمانی که به سمت «شام» رفته بود!

«وكان عثمان يستخلفه أيضاً»

می‌گوید عثمان هم این را جانشین خودش می‌کرد

«إذا حج»

زمانی که به «حج» می‌رفت.

مجری:

یعنی رابطه این‌قدر خوب بود

استاد روستایی:

یعنی این آدم تا حد جانشین خلیفه جلو رفته، بعد تازه در دوره عثمان هم:

«وكان على بيت المال لعثمان»

مسئول بیت المال بود.

 یعنی آن موقع به آن پیره زن «بنی نجار» که هم قبیله خودش بود پول می‌داد، و تقسیم پول می‌کرد این‌جا هم مسئول بیت المال است. رابطه‌اش با امیر المؤمنین چطور است؟ رابطه‌اش اصلاً خوب نیست.

 «وكان زيد عثمانياً»

مخالف و دشمن امیر المؤمنین است

«ولم يشهد مع علي شيئاً من حروبه»

اصلاً در هیچ کدام از جنگ‌های امیر المؤمنین در رکاب حضرت نیامده!

 البته می‌گوید فضل علی را ظاهر می‌کرد و بزرگ می‌داشت، مگر می‌شود کسی عثمانی باشد و فضل امیر المؤمنین را بزرگ بداند؟ زمانی هم که از دنیا رفت آقای «ابو هریره» گفت:

«مات حَبْر هذه الأمة»

دانشمند امت مُرد!

 یعنی یک شخصیت عالمِ درباری و مسلط به چندین زبان یک دیپلمات حرفه‌ی در دستگاه خلفاء! زمانی هم که در دوره خلفاء بود

«كتب القرآن في عهد أبي بكر وعثمان»

أسد الغابة في معرفة الصحابة؛ اسم المؤلف: عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد الجزري الوفاة: 630هـ، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان - 1417 هـ - 1996 م، الطبعة: الأولى، تحقيق: عادل أحمد الرفاعي، ج2، ص332 - 333

قرآن هم می‌نوشت؛ یعنی جز نستاخین قرآن هم بود. شما ببینید همچنین شخصیتی را این آقایان انتخاب کردند برای چه مسئولیتی؟ برای مسئولیت پخش پول بین مردم «مدینه» که یک نمونه‌اش آن پیرزن بود.

 یک همچنین شخصیتی را تو بخواهی جذب دستگاه خلافت بکنی یک شبَ می‌شود؟ نمی‌شود باید از قبل با همدیگر پیمان و رفاقتی و  چیزی داشته باشند.

علاوه بر این‌که دشمن امیر المؤمنین است «عثمانیاً» عثمانی مذهب است، رابطه‌اش هم که با خلفاء خوب است؛ بنابراین معلوم است آن پیمانی که در ماجرای «صحیفه ملعونه» صورت گرفته این ادامه‌اش است در این‌جا خودش را دارد نشان می‌دهد، البته ما موارد دیگری داریم که یک تحلیل عمیق و دقیقی نسبت به بعد از این ماجراها باید مطرح بکنیم.

حالا به بینندگان عزیزمان وعده می‌دهیم یک سری تحلیل‌های تاریخی و جامعه شناختی باید مطرح بکنیم که چگونه شد خلافت مخالفین امیر المؤمنین تثبیت شد؟ چگونه جامعه نبوی مسخ شد؟ و «ابو هریره»ها آمدند و مرجع تقلید جامعه شدند؟ این را ان شاء الله در جلسات آینده خدمت بینندگان‌مان عرض می‌کنیم.

مجری:

ان شاء الله البته خیلی از بینندگان مثل خود من که برای من این موضوع جذابیت دارد چون ما با فضایلی که از امیر المؤمنین شنیدیم و می‌دانیم و همچنین در کتب تاریخی آمده خیلی اهمیت پیدا می‌کند که دلیل مسخ شدن جامعه برای مردم ان شاء الله با بیان شما روشن می‌شود

جناب استاد «روستایی» از شما خیلی ممنونیم از محضرتان استفاده کردیم، از شما بینندگان عزیز ممنون هستیم که در این برنامه هم با ما همراه بودید امیداوریم که خداوند طاعات و عبادات شما را قبول کرده باشد ما را از دعای خیرتان فراموش نکنید. یا علی مدد خدا نگهدار!

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


  
  • علی

    25 ارديبهشت 1400 - ساعت 10:34

    سلام
    با تشكر از استاد روستایی و عوامل شبکه
    برنامه ایستگاه اندیشه خیلی از حقائق پرده برمیداره و مفیده اما به نظرم نسبت به برنامه های دیگه شبکه کمتر معرفی شده
    بی زحمت بیشتر تبلیغ این برنامه رو کنید. ????????

    0 0

ایستگاه اندیشه>

شبکه ولی عصر ایستگاه اندیشه حجت الاسلام روستایی