-
حجت الاسلام و المسلمین فقیهی
00:55:40 دقیقه
روشنای احکام 17 مرداد 1400 -
حجت الاسلام و المسلمین فقیهی
55:12 دقیقه
روشنای احکام 12 مرداد 1400 -
حجت الاسلام و المسلمین فقیهی
59:43 دقیقه
روشنای احکام 5 مرداد 1400 -
حجت الاسلام و المسلمین فقیهی
56:03 دقیقه
روشنای احکام 3 مرداد 1400 -
حجت الاسلام و المسلمین فقیهی
54:53 دقیقه
روشنای احکام 29 تیر 1400 -
حجت الاسلام و المسلمین فقیهی
55:32 دقیقه
روشنای احکام 22 تیر 1400 -
حجت الاسلام و المسلمین فقیهی
55:42 دقیقه
روشنای احکام 20 تیر 1400 -
حجت الاسلام و المسلمین فقیهی
54:02 دقیقه
روشنای احکام 15 تیر 1400 -
حجت الاسلام و المسلمین فقیهی
54:42 دقیقه
روشنای احکام 8 تیر 1400 -
حجت الاسلام و المسلمین فقیهی
55:35 دقیقه
روشنای احکام 6 تیر 1400 -
حجت الاسلام و المسلمین فقیهی
00:54:54 دقیقه
روشنای احکام 1 تیر 1400 -
حجت الاسلام و المسلمین محمدی
00:52:11 دقیقه
روشنای احکام 18 خرداد 1400 -
حجت الاسلام و المسلمین محمدی
00:55:51 دقیقه
روشنای احکام 16 خرداد 1400 -
حجت الاسلام و المسلمین فقیهی
00:56:14 دقیقه
روشنای احکام 11 خرداد 1400
روشنای احکام حجت الاسلام و المسلمین فقیهی
قسمت پنجاهم برنامه روشنای احکام به کارشناسی حجت الاسلام و المسلمین فقیهی
دیگر قسمت ها
بسم الله الرحمن الرحیم
تاریخ:
برنامه:آینه تاریخ
مجری:
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
عزیزان بیننده سلام وقت شما بخیر خوش آمدید به شبکه جهانی حضرت ولی عصر (عج)، تقدیم شما عزیزان میکنیم بهترین سلامها و بهترین تبریکات را به مناسبتهایی که در ماه مبارک ذی الحجة پشت سر گذاشتیم، امیدوار هستم که روزهای خوبی را پشت سر گذاشته باشید و روزهای خوبی را پیش رو داشته باشید، با برنامه آیینه تاریخ در خدمتشما هستیم و از محضر استاد عزیزمان جناب آقای دکتر جباری استاد حوزه و دانشگاه بهرمند میشویم و إن شاءالله مسائل تاریخیشما عزیران را از استاد خواهیم پرسید، من خدمت استاد عرض سلام و عرض ادب و احترام داشته باشم؛ استاد عزیزمان سلام علیکم خوش آمدید.
استاد جباری:
علیکم السلام و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض سلام و ادب دارم حضور حضرت عالی و شما بینندگان عزیز هر جای که شرف حضور دارید إن شاءالله که همواره موفق و مؤید باشید مؤید به تأییدات خداوند متعال و همه إن شاءالله مشمول عنایات مولا و سرورمان امام عصر (عج) باشیم، در خدمتتان هستم إن شاءالله.
مجری:
إن شاءالله که هر چه زودتر فرج آقا امام زمان برسد در شامگاه جمعه هستیم و دعای ما و همۀ بینندهها و همۀ مؤمنین همین هست که هر چه سریعتر إن شاءالله فرج آقا نزدیک و نزدیکتر بشود و إن شاءالله که در همین جمعه ساعات دیگر واقع بشود.
استاد عزیز! ما در ماه ذی الحجه هستیم و مناسبتهای زیادی را پشت سر گذاشتیم و الحمد الله توفیق داشتیم در خدمتشما باشیم خیلی از این مباحث را مطرح کنیم و پاسخهای خوب و دقیق حضرت عالی را بشنویم، یکی دیگر از مناسبتهای که در ماه ذی الحجه رخ میدهد در 26 ذی الحجه سالروز مرگ خلیفه دوم عمر بن خطاب است؛ اگر صلاح میدانید و اگر مرحمت میکنید در خصوص این رخداد به ما یک توضیحاتی بفرمایید که کیفیت واقعه چگونه بود و عاقبت أبو لؤلؤ چه شد بعد از این واقعه؟
استاد جباری:
بسم الله الرحمن الرحیم
همانطور که اشاره فرمودید 26 ذی الحجه بنابر نقل مورخان از شیعه و اهل سنت، از بزرگان شیعه هم امسال مرحوم شیخ مفید و دیگران تصریح کردند به ضربت خوردن خلیفه دوم در چنین روزی و تا سه روز هم دوران جراحت او و نقاهت او طول کشید و معمولاً میگویند 29 ذی الحجه از دنیا رفت و یک حادثه مهمی از این جهت که به هر حال آن شخصیت خلیفه دوم در حوادث مربوط به بعد از رحلت رسول خدا (ص) تأثیر گذار بود و نقش آفرین بود و لذا باید توجهی کرد در این روز به بحث مرگ او و چرایی مرگ او و مسائل مربوط به مرگ خلیفه دوم.
این از قطعیات تاریخ هست که أبو لؤلؤ یک غلام ایرانی در واقع اقدام کرد کسی تردید در این نکرده که به دست او کشته شد، منتهی سؤال در اینجاست که چرا أبو لؤلؤ اقدام به این کار کرد و در چنین روزی معمولاً در نماز صبح، معمولاً میگویند هنگام نماز، بعضیها میگویند قبل از هنگام وضو گرفتن و امثال اینها در بعضی از تعابیر آمده، اما مشهور در نماز بود که او را مورد هجمه قرار داد و شش خنجر خنجری که در دست داشت به شکم او زد و به هر حال به گونهای این ضربات را وارد کرد که عمر جان به سلامت به در نبرد و خودش هم فهمید گفت من کشته خواهم شد از دنیا خواهم رفت با این ضربات، خود لؤلؤ یک غلام ایرانی هست جزو موالی بوده موالی همان ایرانیهای بودند که آمدند در محدوده قلمرو اسلامی بعد از فتوحاتی که رخ داد در زمان خلفاء، از زمان خلیفه اول شروع شد در زمان خلیفه دوم به خصوص مناطق ایران فتح شد و عمر یک رویۀ را داشت در ارتباط با ایرانیها آن اینکه اجازه حضور دائم اینها را در مدینه نمیداد نوع تبعیض عجیبی قائل بود میان عجمها و عربها، در واقع به تعبیری میتوان گفت شاید پایه گذار این تبعیضهای که بعدها همینطور رشد کرد در زمان بنی امیه و اینها عمر بود هر چه پیشرفت در زمان بنی امیه این تبعیض نگاههای تبعیض آلود نسبت به غیر عرب همینطور پیش رفت و خیلی اذیت شدند این غیر عربها (عجمها ایرانیها) به خصوص از ناحیه کسانی که تحت چنین فرهنگی تأثیر پذیرفته بودند و عمر اجازه حضور دائم اینها را در مدینه نمیداد مگر به صورت موردی مقطعی و لذا برخی برایشان سؤال هست که أبو لؤلؤ چطور در مدینه حضور داشت؟ اصلش هم از اهل نهاوند ایران بوده و غلام مغیرة بن شعبه بود از موفه او را آورده بود به مدینه، مغیره معروف و معمولاً در کتب تاریخی علت اقدام او را یعنی علت مباشر یعنی علت مؤثر حالا عرض خواهم کرد عوامل دیگر هم ممکن دخیل بوده باشد اما علت مؤثر در این مسئله همان چیزی که معمولاً میگویند که او یک غلام کار بلدی بود اهل فن بود اهل صنعت بود هم نجاری بلد بود، میگویند آهنگری بلد بود، نقاشی بلد بود و ذوالفنون، در قبال این کارهای که میکرد مزدهای که میگرفت مغیرة بن شعبه هر روز دو درهم از او میگرفت از این درآمدی که داشت، این خیلی ناراحت بود از این پولی که مغیره میگرفت میگفت این زیاد هست که داری میگیری، یک روز آمد شکوه کرد به عمر که مغیره چنین اجحافی در حق من میکند و عمر هم از مغیره سؤال کرد مغیره گفت این دارای فنونی است این چنین، عمر هم به أبو لؤلؤ گفت که تو در قبال این فنونی که داری پول زیادی نیست که مغیره از تو میگیرد، این گذشت و چند روز بعد یک وقتی باز عمر با او برخورد کرد گفت که شنیدم تو میتوانی سنگ آسیاب بسازی آسیاب بادی برای من بساز، این هم میگویند گفت که من آسیابی برای تو بسازم که مردم از آن سخن بگویند حدیث کنند، خود عمر استشمام تحدید کرد از این جمله و بالاخره أبو لؤلؤ این کار را انجام داد در روز 26 ذی الحجه حمله کرد به عمر و او را مضروب کرد و حالا در باره سرنوشتش عرض خواهم کرد اما به نظر میرسد که این تنها عامل نبوده این عامل زمینه ساز مباشر بوده اما عامل اصلی همان نوع نگاه نژاد پرستانه و رفتاری بود که عمر نسبت به ایرانیها داشت، در تاریخ خیلی تصریح نشده اما برخی محققین احتمال این را دادند که چه بسا أبو لؤلؤ از طرف بنی امیه تحریک هم شده باشد امثال کعب الأحبار که در زمان عمر خیلی به او میدان داده شد یک یهودی بود که از کتب یهودیان اطلاع داشت و عالِم بود عالِم یهودی بود آمد به ظاهر مسلمان شد در مدینه حضور داشت و در زمان عمر خیلی به او میدان داده شد در زمان عثمان بیشتر، او یک وابستگیهای به بنی امیه داشت و لذا احتمال و روایاتی هست که کعب الأحبار دو سه روز قبل از قتل یا ضربت خوردن عمر به او گفت که تو بعد از سه روزن از دنیا خواهی رفت و یک روز گذشت گفت یک روزش رفت دو روز مانده، دو روز گذشت گفت یک روز مانده، این جسته گریخته چندین خبر در این ارتباط هست که بعید نیست که این توطئۀ بوده از جانب بنی امیه چرا؟ چون میدانستند که قطعاً بعد از عمر نوبت آنها خواهد رسید و همه میدانستند که عمر نظرش به عثمان هست چنانکه أبوبکر نظرش به عمر بود و هر یک از اینها در قبال خدماتی که به همدیگر کرده بودند متوقع عمر خلافت بودند و حتی یک وقتی عمر در زمان حیاتش وصیتی هم نوشت و در آنجا عثمان را تعیین کرد برای جانشین خودش، بیمار شده بود و آن وصیت را نوشت اما وقتی که بهبودی پیدا کرد دیگر آن منتفی شد آن وصیت اینها، این را هم در گزارشهای تاریخی داریم، به هر حال تردیدی نبود که نظر به عثمان هست و بنی امیه هم برای اینکه زودتر به این مقصد برسند بعید نیست که چنین زمینۀ را چیده باشند چنانکه در باره خود أبوبکر هم این نکته را برخی نقل کردند که برخی بحث مسمومیت أبوبکر را نقل کردند و متهم ردیف اول را کسی دانستند که ذی نفع اصلی بوده در مسئله مرگ أبوبکر و اینها، اینها نکاتی هست که بر اساس شواهد محققین مطرح میکنند لذا این احتمال هم هست که أبو لؤلؤ مورد تشویق یا تحریک از جانب بنی امیه هم قرار گرفته باشد.
اما سرنوشت أبو لؤلؤ آنچه که باز مشهور است روایات تاریخی این هست که برخی میگویند خودکشی کرد یعنی بعد از اینکه عمر را مضروب کرد فرار کرد از مسجد، کسانی او را دنبال کردند و او کسانی را که به او نزدیک میشدند را با همان خنجر مورد هجمه قرار میداد و نهایتاً هم به اصطلاح خودش را مضروب کرد، بعضی میگویند نه، کشته شد به دست کسانی که او را تعقیب میکردند یا گرفتند او را و کشته شد، یک قول غیر مشهور ضعیفی هست که نجات پیدا کرد توانست جان به سلامت به در ببرد و اینها، حتی یک گزارشی از مکالمه او با عمر نقل شده که عمر گفت چرا من را مضروب کردی؟ او در پاسخ گفت که به خاطر حکم خودت، گفت که چطور؟ گفت تو مگر نگفتی که «کَانَتْ بَیْعَهُ أَبِی بَکْرٍ فَلْتَهً وقی الله شرّها فمن عاد الی مثلها فاقتلوه» قریب به این مضمون؟ تو گفتی بیعت أبی بکر بدون مشورت مسلمانها بوده یکدفعهای بوده فلته بوده و هر کس دوباره خواست چنین کاری بکند بدون مشورت مسلمانها به خلافت بنشیند او باید کشته بشود، تو خودت بدون مشورت مسلمانها به سر کار نصب شدی و لذا من حکم خودت را در باره تو اجرا کردم، در برخی از منابع این آمده.
مرحوم علامه سید جعفر مرتضی عاملی کتابی دارد ارزشمند «الصحیح من سیرة الامام علی (ع)» کتاب 53 جلدی هست فکر کنم که 20 جلد اولش «الصحیح من سیرة الامام علی من البلاد إلی الخلافة» هست و سی و چند جلدش هم دوران خلافت حضرت هست، در آنجا وقتی که بحث قتل عمر میرسد ایشان این نقلیات را به صورت متعدد آورده و این نقلی هم که عرض کردم آنجا از یکی از آثار ایشان نقل میکند و به هر حال این نشان میدهد که پس بلافاصله ابو لؤلؤ کشته نشده، گرفته شده بعد هم عمر یک محاکمۀ کرده سؤال جوابی رد و بدل شده، پس سر انجام مبهمی دارد یعنی دقیق نمیتوان گفت که او خودکشی کرده یا به دست انسانها کشته شده، به چه کیفیت کشته شده، آیا نجات پیدا کرد که نجاتش خیلی بعید هست با توجه با آن فضای مدینه و کسانی که آنجا حضور داشتند و اینها، لذا احتمال قریب به یقین طبق همین نقلیات تاریخی او بعد از این اقدام کشته شد حالا به دست کسانی که در مسجد بودند یا کسانی که بعداً او را در تعقیب دستگیرش کردند.
مجری:
خیلی متشکرم، لابلای صحبتهای حضرت عالی سؤالهای مهمی هم استخراج میشود حالا به موقعاش اگر شد حتماً آنها را میپرسیم، یکی از مباحث باز در مورد جناب عمر هست بحث خشونت ایشان هست که خیلی معروف هست حتی در ضرب المثل هست که دِره عمر یا شلاق الآن ضرب المثل هست در بین عربها، در تاریخ چگونه است این تأییداتی معیداتی هست در این قضیه که شخص خشینی بوده؟
استاد جباری:
همانطور که فرمودید ضرب المثل بوده و در منابعی آمده از منابع اهل سنت هم آورده «درة عمر اهیب من سیف حجاج» حتی بعضاً گفتند که این شلاق عمر از شمشیر حجاج هم ترسناکتر بوده، شواهد متعددی در این ارتباط وجود دارد حالا بینندگان عزیز را ما بعضی وقتها ما به منابعی ارجاع میدهیم؛ کتاب «تاریخ سیاسی اسلام» از جناب محقق تاریخ پژو معاصر آقای رسول جعفریان هست عزیزان بیننده این کتاب دو جلد هست جلد اول آن عصر پیامبر (ص) هست و رحلت پیامبر و جلد دوم هم تاریخ خلفاء هست از أبوبکر شروع میشود تا پایان بنی امیه، اطلاعات خوبی در این کتاب ایشان جمع کرده و بحثهای خوبی دارد و توصیه میکنم مطالعۀ این دو جلد را اطلاعات خوب تاریخی را به دست میآید، ایشان در جلد دوم ذیل همان بحثهای مربوط به عمر صفحه 70 به عنوان اخلاقیات خلیفه شواهد خوبی را متعددی را آورده برای همین خلق و خوی خشین عمر، قبل از اینکه به اینها توجه بکنیم همان تعبیر امیرالمؤمنین در خطبه خطبه شِقشِقیّه به طور کافی گویا هست که حضرت در مذمت هر خلیفه در آن خطبه سخن گفته در مذمت خلیفه اول این را دارد که وقتی که او از دنیا رفت در حالی که میگفت که «کان یستقیلها» میگفت «اقیلونی اقیلونی» به ظاهر میگفت که من اهلیت این خلافت را ندارم و من را کنار بگذارید و فلان، اما برای خودش جانشین تعیین کرد جانشین هم چه جانشینی «جَعَلَها فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ» در یک حوزه خشینی در یک فرد خشینی که در روایات تاریخی هست که از جمله کسانی که به أبوبکر اعتراض کردند وقتی شنیدند که أبوبکر عمر را جانشین خودش کرده طلحه بود؛ همان طلحه معروف آمد اعتراض کرد که تو چیکار بود کردی آمدی جانشبن برای خودت فرد بسیار خشینی را معرفی کردی، خشونت عمر در حدی بود که در زمان پیامبر (ص) هم مکرر اتفاق میافتاد و بروز میکرد و با اینکه در جنگها ما به هر حال گزارش تاریخی از شجاعت جناب عمر نداریم بحث فرارش در جنگ اُحد مطرح هست در جنگهای دیگر هم ما نداریم که او بروزی در میدان داشته باشد به مبارزه طلبیده باشد چه در بدر، چه در خندق، چه در اُحد، در اُحد که جزو فراریان بود، در خندق در غیر از آن، در خیبر پیامبر اکرم مسؤلیتی به او سپرد پرجم را به او داد برای فتح قلعه قموص که رفت و شکست خورده برگشت و تقصیر را گردن سربازها میانداخت و که پیامبر فرمود «لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً» آن جمله که بعد فردا پرچم به امیرالمؤمنین سپرده شد، همینطور، اما با این وجود در برخی از مواقع همینطور با خشونت میآمد مثلاً کسانی را احیاناً مثلاً در صلح حدیبیه نسبت به سهیل بن عمر آمد مثلاً ابراز وجود میکرد به پیامبر که این را نگذار برود یا مثلاً با او برخورد سختی بکن، نسبت به أبوسفیان در جریان فتح مکه همان سال اینها میگفت بگذار بکشیم او را یعنی پیشنهاد قتل میداد، در اینطور موارد آنجاهای که فردی اسیر هست یا به هر حال در موضع ضعف قرار دارد، اما از جهت خلقیات قطعاً به لحاظ تاریخی احدی تردید ندارد که فرد بسیار خشینی بود و اگر برایشما بینندگان عزیز احیاناً مثل بنده این پرسش پیش آمد که چطور شد با وجود در طول ده سال خلافت عمر اما برخی از بدعتهای او و اقدامات او نزد مردم آنچنان نهادینه شد که حتی امیرالمؤمنین حریف نشد در دوران خلافتش با اینها برخورد بکند مثل همین صلاة تراویه و امثال اینها، یک علت مهم آن همین چیزی است که عرض میکنم یعنی بحث خلقیات عمر و روحیات خشینی که مردم دیگر جرأت نفس کشیدن نداشتند در قبال این، چند نمونه را من با عنایت به همین منابع اهل سنت اشاره میکنم که اینها از نکاتی هست که به صورت کافی در تاریخ آمده؛ به عنوان نمونه خود او هم اقرار به این مسئله داشت یک گزارشی داریم در «الطبقات الکبری» إبن سعد از منابع عامه در آنجا در جلد سوم صفحه 274 میگوید عمر در آغاز خلافتش گفت:
«اللهم إني غليظ فليّني»
خدایا من غلیظ و خشین هستم من را نرمم گردان
الطبقات الکبری، نویسنده إبن سعد، ج 3، ص 274
خودش این را اقرار میکرد اما خودش اقدامی نکرد در راه نرم شدن و این شلاق یا همان دِره را همواره در دستش داشت و که همان جملۀ که عرض کردم در بارهاش نقل کردند.
إبن شبه صاحب «تاریخ المدینه المنوره» که از منابع قرن سوم هست از منابع عامه هست در آن کتاب جلد دو صفحه 858 نقل میکند که شخصی آمد نزد عمر و به او گفت که مردم از تو خشمگیناند مردم از تو متنفرند، عمر گفت برای چه؟ او گفت بخاطر زبان و عصای تو؛ زبانت تند هست و عصا (شلاق یا آن چوب دستی) تو موجب خشم مردم شده.
تاریخ المدینه المنوره، نویسنده إبن شبه، ج 2، ص 858
نسبت به بعضی از چیزهای که اینها را باور داشت یا مستحسن بود یعنی خودش طبق استحسانات خودش جزو شریعت میدانست خیلی متعصبانه برخورد میکرد از جمله اینکه مثلاً ما در فقه اهل بیت بعد از نماز عصر نماز خواندن ممنوع نیست اما گفتند کراهت دارد یعنی کراهت در عبادات یعنی ثوابش کمتر است اما او ممنوع میدانست و لذا گفتند که یک وقت یک غلام زبیر بعد از نماز عصر به نماز ایستاد یکدفعه وسط نماز متوجه شد عمر دارد با آن شلاقش میآید به سمت او، نماز را رها کرد و فرار کرد از آنجا، عمر هم دنبالش دوید انگار که مثلاً بزرگترین منکر را انجام داده، دنبالش رفت و گرفت و آن غلام گفت که ببخشید دیگر این کار را انجام نخواهم داد، عذر خواهی کرد از عمر، یا مثلاً نقل شده که یزید بن أبی سفیان فرزند أبوسفیان که در شام توسط أبوبکر نصب در شام شد و به هر حال جزو کارگزاران أبوبکر بود او که از دنیا رفت همسر او را عمر خواستگاری کرد اما او نپذیرفت، علت را پرسیدند گفت که عمر هنگام ورودش به خانه و خروج از خانه چهره عبوس و گرفتۀ دارد یعنی آدم خوش خلقی نیست لذا دلیل عدم قبولش را این مسئله ذکر کرد که این را در «یدخل عابس و یخرج عابس» به حالت عبوس و اینها داخل و خارج میشود به خانه و حتی در باره عایشه هم نقل کردند که عمر خواستگار خواهر عایشه بود عایشه نپذیرفت و علت مسئله را همین امر دانست خشونت و تندی عمر، این روایاتی عجیبی هست این روایات که عرض میکنم در «المصنف» عبدالرزاق صنعانی از منابع قرن سوم اهل سنت هست در آنجا جلد چهار صفحه 373 نقل میکند که عمر یک وقتی در صفوف زنا میگشت در مسجدالنبی مثلاً زناها که صفهای نماز که داشتند یک وقت بوی عطری به مشامش رسید، زنها به هر حال از خانه که خارج میشوند طبق روایات پیامبر ناپسند بود پیامبر منع کرده بود که عطر استعمال بکنند موجب جلب نامحرم میشود و اینها، بحث ما در برخورد افراطی عمر با این مسائل هست که یکدفعه گفت که اگر میدانستم این بو از چه کسی هست با او برخورد سختی میکردم زنها باید خودشان برای شوهرانشان معطر کنند، آن راوی میگوید که زنی که خودش را معطر کرده بود از ترس خودش را نجس کرد در حالی که در صفوف زنها بود.
المصنف عبدالرزاق صنعانی، ج 4، ص 373
یا در نقل دیگری که این نقل هم طبری نقل میکند در تفسیرش «جامع البیان العلم» جلد دو صفحه 103 همچنین إبن أبی الحدید در شرح نهج البلاغه جلد یک صفحه 174 نقل میکنند که زنی با دیدن عمر سقط کرد، اینها را ما نقل نکردیم همه از منابع اهل سنت است طبری و إبن ابی الحدید.
جامع البیان العلم، طبری، ج 2، ص 103
شرح نهج ابلاغه إبن أبی الحدید، ج 1، ص 174
و باز نقل کردند در «تاریخ الفخری» آمده صفحه 106 که اگر کسی قصد سؤال از عمر را داشت جرأت این کار را پیدا نمیکرد یک واسطۀ را میفرستاد که به او نزدیک هست مثل عثمان یا کسی که نزدیک است به واسطه او سؤال را مطرح میکرد یک وقت سؤال ممکن به مزاق عمر خوش نیاید و اینها.
تاریخ الفخری، ص 106
افراط در برخی از مسائلی که عرض کردم مسائل شرعی است مثلاً فرض کنید که نقل شده که یکی از فرزندانش لباس زیبای پوشیده بود عمر شروع کرد به کتک زدن او و بعد حفصه به او اعتراض کرد گفت چرا این را زدی؟ گفت که خودش را گرفته بود خواستم تحقیرش بکنم لباس زیبا پوشیده مثلاً خودش را گرفته دچار فقر شده به این لباس، کجا در سیره پیامبر چنین چیزهای هست؟ اینها استحسانات و ذوقیات شخصی هست که به نام دین همینطور داشت وارد دین میکرد، یا فرزند دیگرش میگویند در مصر شرب خمر کرده بود در مصر حد شرب خمر برایش جاری شد آمد به مدینه باز عمر شروع کرد به زدن به او طبق این نقلی که در «تاریخ المدینة المنوره» إبن شبه هست از منابع اهل سنت جلد دو صفحه 841 میگوید عمر آنقدر شروع کرد به زدن او که به حد مرگ رسید و کشت او را یعنی مُرد و دمدمای مرگش گفت که من را کشتی، عمر گفت که اگر خدا را ملاقت کردی بگو ما حد را جاری میکنیم، این کجا مسیر پیامبر سازگار هست که بعد از اجرای حد مجدداً اجرای حد بشود؟ یعنی هم دچار تفریط بود هم دچار افراط بود در مسائل دینی نمونهها متعدد هست حالا من چند نمونه را عرض کردم.
مجری:
متشکرم از این مرحمتی که فرمودید، یکی از سؤالاتی که میشود عمر در آن اواخر عمرش که مشخص شد دیگر از این بیماری نجات پیدا نمیکند و دست شسته بود از این دنیا؛ میآید یک شورای شش نفره تعیین میکند و جالب این است که از آن شورای شش نفره خروجی آن هم خلافت عثمانی هست که فرمودید که خودش هم عنایت داشته و ارادت داشته به عثمان و میخواسته عثمان جانشین بشود؛ اینجا سؤالها زیاد هست اصلاً چرا شورای شش نفره تشکیل داده؟ اینها چه کسانی بودند؟ و این مباحثی که در پی این مطرح میشود خیلی جاها مثلاً میگویند شاید اگر عمر این کار را نکرده بود طلحه و زبیر اینقدر منحرف نمیشدند یا مثلاً برایت خودشان جایگاه آنطور قائل نمیشدند، باز سؤال دیگر که اگر در شورای شش نفره شما حضرت علی را گذاشتید در سقیفه خودتان گفتید که نبوت و خلافت در یک جا جمع نمیشود، چگونه دوباره اینجا شأنیت دارد. مسائل متعددی است اگر برای ما توضیح بدهید ممنون میشویم.
استاد جباری
بله همانطور که فرمودید یکی از اقدامات عمر که ای کاش حداقل این آخرین این کار را انجام نمیداد و جریان خلافت را به مسیر اصلی خودش برمیگرداند. خب معروف است در نقلهای تاریخی آمده که وقتی که ضربت را خورد به برخی از نزدیکانش داشت فکر میکرد میگفت که «إن استخلف فلن استخلف منه و خیر منی و إن لم استخلف فقط استخلف و خیر منی» گفت که اگر من جانشین تعیین بکنم چگونه تعیین بکنم در حالی که کسی که بهتر از من بود جانشین تعیین نکرد (پیامبر) اگر جانشین تعیین نکنم چگونه تعیین نکنم در حالی که کسی که بهتر از من بود (ابوبکر) تعیین کرد. یعنی خود این جمله عمر نشان میدهد که پس این رفتارها بعد از رسول خدا (ص)، رفتارهای متناقضی صورت گرفته بر خلاف سنت پیامبر. به عبارت اینطور عرض بکنیم که آقای ابوبکر چرا جانشین تعیین کرد؟ نگران چه بود؟ میتوانست کار را واگذار به امت بکند همانطور که خودشان مدعی بودند پیامبر واگذار به امت کرد، الآن هم عمر چرا نگران است؟ جانشین تعیین نکن بگذار امت خودشان مشورت بکنند، چرا شورا تعیین میکنی؟
مجری:
چرا شما نگران باشید پیامبر نگران نباشد؟
استاد جباری:
احسنت یعنی پس نعوذ بالله نگرانی پیامبر نسبت به آینده امت از شما کمتر بوده؟ که هم آقای ابوبکر نگران بود؛ لذا عمر را، حتی در یک نقلی دارد که وقتی که حفصه این را شنید گفت که شما فرض کنید یک چوپانی گلهای را در اختیار دارد و اینها را دارد هدایت میکند، اگر گله را رها بکند و برود آیا مورد ملامت قرار میگیرد؟ کار ناپسندی نیست؟ گفت بله؛ اهل سنت نقل کردند که حفصه با این جمله خواست به عمر بگوید که حتما باید به فکر بعد از خودت باشی کسی را جانشین تعیین بکنی، اینها را عرض میکنم از این باب که واقعاً حضرات برادران اهل سنت در یک پارادکسی قرار دارند در یک تناقضی قرار دارند؛ بلاخره جانشین تعیین کردند چیز خوبی است یا بد است؟ اگر چیز خوبی است پس حتماً باید به پیامبر اکرم چنین چیزی را نسبت بدهیم چون حضرت چنین دغدغهای داشت و جانشین تعیین کرد اگر چیز بدی است و نباید انجام بشود کار باید به امت واگذار بشود، خب چرا هم ابوبکر دغدغه این را داشت و عمر را جای خودش نسب کرد و هم عمر بر خلاف، البته ممکن است شما عزیزان سؤال کنید که خب چرا عمر شخصی را تعیین نکرد مثل ابوبکر، خود عمر جواب داده به این نکته، جوابش این است که اگر ابو عبیده جراح زنده بود یا معاذ بن جبل زنده بود و یا سالم مولا حزیفه زنده بود، حتی بعضی نقلها خالد بن ولید را هم گفته، این سه چهار نفر را اسم برده، امر خلافت را به آنها واگذار میکردم، یعنی من هم مثل ابوبکر جانشین را نسب میکردم، این هست در بعضی از نقلها که پس او هم ابایی نداشت از اینکه که کس خاصی را بیاید بعنوان جانشین تعیین بکند، چه کسانی را؟ همینهایی که خیلی به او خدمت کردند معاذ بن جبل، از منافقین انصار است در مدینه و ابو عبیده جراح که در سقیفه همراه ابوبکر و عمر حضور داشت، سالم مولا حزیفه که در مسائل هجوم به خانه فاطمه (س) نقش داشت و خالد بن ولید هم که دربست در اختیار اینها بود اینها همه از دنیا رفته بودند در این زمان و لذا امر خلافت را در شورا قرار داد شش نفر را تعیین کر منتهی به گونهای که دیگر کاملاً مشخص بود خود امیرالمؤمنین(ع) فرمود، هنگامی که اعضای شورا تعیین شدند ، که بگونهای قرار داده که امر جانشینی به عثمان برسد، استدلال حضرت هم جالب است فرمود که در این اعضای شش نفره؛ خود عثمان بود عبد الرحمن بن عوف که شوهر خواهر عثمان است، و در جریان مؤاخات هم عقد برادری میان عثمان و عبد الرحمن بن عوف خوانده شده بود از قبیله بنی زهره بود اما شوهر خواهر عثمان بود این نسبت را با هم داشتند و بعد آن سعد أبی وقاص که او هم از بنی زهره بود هم قبیلهای عبدالرحمن بن عوف بود.
مجری:
سعد أبی وقاص پدر عمر سعد بود؟
استاد قادری:
بله، این سه نفر از آن طرف طلحه بود که خب طلحه هم رغبتی به امیرالمؤمنین ندارد طلمه از بنو تیم از قبیله أبوبکر است، میماند فقط زبیر و امام علی (ع) که زبیر پسر عمه امام علی (ع) بود و ممکن بود که، خود حضرت فرمود که در این میان عبدالرحمن بن عوف که شوهر خواهر عثمان است رأیش با او هست، سعد هم که غیر ار رأی إبن عوف را نخواهد داشت در این صورت حتی اگر دو نفر دیگر یعنی بر فرض محال طلحه هم بیاید کنار زبیر با من باشند چون عمر گفت که این شش نفر بنشینند با هم مشورت کنند اگر پنج نفر یک جانب بودند یک نفر جانب مقابل، گردن آن یک نفر زده بشود، این هم از چیزهای عجیب غریب بود که به عنوان قوانین آیین نامه درونی شعبه قرار داد گردن آن یک نفر باید زده بشود چون مخالف با آن پنج نفر است، اگر دو نفر یک طرف بودند چهار نفر طرف مقابل، گردن آن دو نفر باید زده بشود و اگر سه نفر یک طرف بودند سه نفر طرف مقابل، نظر آن سه نفری باید ترجیح داده بشود که عبدالرحمن بن عوف داخل آن سه نفر است، یعنی کاملاً مشخص بود که إبن عوف قطعاً جانب عثمان را خواهد گرفت و در آن جانب خواهد بود، اینها نشستند و مشورتی با هم کردند و تا سه روز مهلت داده بود که اینها بنشینند مشورت بکنند و در یک خانۀ در یک محلۀ که مشخص شده بود و همانطور که پیش بینی میشد عباس عموی امیرالمؤمنین (س) به حضرت عرض کرد که شما شرکت نکنید به عنوان قهر و اینها، حضرت فرمودند که من برای دو جهت شرکت میکنم؛ یکی این به هر حال شقاقی بین مسلمین ایجاد نشود و دوم اینکه میخواهم کذب عمر ثابت شود در آن زمانی که بعد از سقیفه و اینها مطرح میکرد که قریش نبوت و امامت را و خلافت را در یک خاندان نمیپذیرند به پیغمبر هم حتی نسبت دادند این را که نبوت و خلافت در یک خاندان جمع نمیشود این کذبش را ثابت کنم و اگر حضرت شرکت نمیکردند در واقع به تعبیری صدق عمر ممکن بود ثابت بشود بگوید شرکت نمیکند چون بخاطر اینکه ما امامت را در خاندان خودمان روا نمیدانیم، این خودش نشان میدهد که عمر ادعای کرده بود حالا یادش رفته بود یا هر چیز دیگر به هر حال آن حرف دورغی که قبلاً زده بودند اینجا کاملاً نقض آن را عمل کرد و علی را دعوت کرد به شورا و حضرت شرکت کردند در آن شورا، إبن عوف خودش را کنار کشید گفت که من طالب خلافت نیستم، سعد أبی وقاص هم همانطور که پیش بینی میشد گفت که رأی من حق من را سپردم من به إبن عوف و هر چه که او تصمیم بگیرد، طلحه هم میگویند در مدینه نبود طبق نقلهای تاریخی حضوری در شورا نداشت بعداً آمد، زبیر بود که حقش را سپرد به امیرالمؤمنین (س)، پس شد عثمان و علی (ع) و إبن عوف چون سعد که رفت کنار، إبن عوف رو کرد به امیرالمؤمنین و به اوم گفت که حاضری با تو بیعت بکنیم برای اینکه به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره شیخین یعنی به سیره أبوبکر و عمر عمل بکنی؟ حضرت فرمودند نه من به آنچه که دریافت خودم بل به اجتهاد رأیی آنچه که خودم دریافت از دین دارم طبق آن کتاب خدا سنت پیغمبر و اجتهاد رأی خودم دریافتم از دین عمل خواهم کرد، رو کرد به عثمان گفت حاضری با تو با این شرط بیعن بکنیم که به کتاب خدا سنت پیغمبر و سیره شیخین؟ گفت بله لذا با عثمان بیعت کرد و بیعت ستاند و امیرالمؤمنین (س) که ابراز مخالفت کرد تحدید به قتل شد، یک بیعت اکراهی دیگر از امیرالمؤمنین در آنجا ستانده شد برای عثمان که ظلحه بعداً که آمد به مدینه و خبردار شد از ماجرا گفت که مردم به آنچه که راضی هستند من هم به همان راضی هستم یعنی به همان بیعت با عثمان، دیگر اعتراضی نکرد که من نظرم مثلاً علی بوده و امثال اینها.
مجری:
دلیل دیگر اینکه در آن شورا حضور نداشت
استاد جباری:
نه طبق بعضی نقلها میگوید بعداً حاضر شد جزو کاندیداها و نامزدها بوده. در این میان خب بعضی از اصحاب خلص امیرالمؤمنین مثل مقداد مثل عمار برخواستند اتمام حجت با مردم کردند و گفتند که برگردانی امر را به علی (ع) از آنجایی که پیامبر مشخص کرده که هدایت در او است اما خب متأسفانه آنطرف غلبه داشتند و بخصوص در این ایام بنی امیه و حذب قریش یک میدانی پیدا کردند در زمان عمر و حضورشان در مدینه در حدی که عبد الله بن سعد بن ابی صرفی که از طرف پیامبر مهدور الدم اعلام شده بود بعد پیامبر با منت او را در فتح مکه بخشید زبان در آورده و شروع میکند بعد از اینکه عمار اعتراض کرد به این مسئله شروع کرد به اهانت نسبت به عمار سخن گفتن و اینکه تو را چه به اظهار نظر در باره بحث خلافت و امثال اینها و به این ترتیب یک بیعتی برای جناب عثمان با این وضعیت ستانده شد.
مجری:
خیلی متشکرم استاد اینکه میگویند عبیدالله بن عمر بعد از قتل عمر عدهای را کشت به انتقام قتل پدرش چقدر واقعیت دارد و اصلاً عاقبت این عبید الله چه شد، آیا منطقی است پشت اینکه حالا ابو لولو را چه کشته باشند چه فرار کرده باشد عدهی دیگرر را بکشید.
استاد جباری:
بله اتفاقاً این عبید الله بن عمر یکی از فرزندان عمر بود و آدم غیر متعادلی هم بود و لذا بعد از اینکه پدرش مضروب شد و از دنیا رفت؛ خب ابو لولو که سرنوشتش را عرض کردم که این چنین نقل شده که کشته شد بهر نحوی و اکتفای به این نکرد آمد به این بهانه که بعضی از ایرانیهایی که در مدینه حضور داشتند را با ابو لولو با هم یکی دو روز قبلش یا شب قبلش دیده رفت سراغ آنها از جمله یک شخصی بود به نام هرمزان از جمله سرداران ایرانی بود که بعد از فتوحات آمده بود و مسلمان شده بود چون در مآخذهای که از عبید الله میشود امیرالمؤمنین فرمود تو فرد مسلمانی را بی جهت کشتی. هرمزان را گیر آورد و کشت حتی گفتند یک ایرانی دیگر به نام جفینه که آن هم آنجا حضور داشت آن را هم کشت به این اکتفا نکرد حتی طبق بعضی از نقلها همسر و دختر خرد سال ابو لولو را هم کشت یعنی حداقل چهار نفر را مظلومانه بی جرم و گناه کشت در حالی که اینها اصلاً دخالتی در قتل عمر نداشتند، مباشر و عامل قتل همان ابو لولو بود. خب امیرالمؤمنین و اینها همه متوقع بودند که عثمان حد است و قصاص را بر او جاری بکنند، موقتاً او را گرفتند و بعد از این کشتاری که کرد سعد ابی وقاص گرفت او را محبوسش کرد تا عثمان سر کار آمد و با او بیعت شد و همه متوقع بودند که عثمان حد را بر او جاری بکند و قصاص بکند متأسفانه رفت بالای منبر گفت من ولی دم خلیفه مقتول هستم و از مال خودم دیه را پرداخت میکنم و عبید الله بن عمر را شبانه فراری داد به کوفه در نزدیکی کوفه یک روستایی میگویند بوده بعداً معروف شد به کویفتُ ابن عمر آمد بخشید به إبن عمر یعنی دستت درد نکنه هم به او گفتند عملاً و او فرار کرد شبانه رفت به کوفه و مدت ده دوازده سال دوران خلافت عثمان را إبن عمر در کوفه بود اما همواره مورد مذمت و ملامت مسلمانها قرار داشت حتی بعضی از شعرا شعر سرودند در مذمت عثمان و مذمت إبن عمر بخاطر این کاری که عثمان کرد نسبت به عبیدالله بن عمر.
رسید به زمان خلافت امیرالمؤمنین خود امیرالمؤمنین فرمودند که هر گاه دستم برسد به إبن عمر او را قصاص خواهم کرد بخاطر اینکه دستش آغوشته شد به خون چند مسلمان بی گناه و زمان خلافت امیرالمؤمنین او امان خواست از امیرالمؤمنین حضرت امان نداد گفت اگر به تو دسترسی پیدا بکنم تو را خواهم کشت لذا ناچار شد رفت به شام به معاویه پیوست و آنجا هم بود با معاویه تا جنگ صفین، در جنگ صفین حضور پیدا کرد حتی نقلهای هست که میخواست بیاید تفرقه بیاندازد بین امام حسن و امام علی(ع)، یک جریان ملاقات دارد با امام حسن، جریان ملاقات دارد با امام حسین که بد گویی از امیرالمؤمنین بکند پیش اینها که اینها را جدا بکند اینقدر آدم پرت و کهنه فکری بود و بعد باز از امیرالمؤمنین امان خواست حضرت باز فرمود که اگر به تو دسترسی پیدا کنم تو را خواهم کشت و بین و تو جنگی خواهد بود و لذا گفتند که در جنگ صفین او کشته شد در خلال جنگ و در واقع آن قصاص در حقش در قالب جنگ عملی شد.
مجری:
خیلی متشکرم، این کوچکتر از عبدالله بن عمر بود عبیدالله طبیعتاً؟
استاد جباری:
بله
مجری:
دوازده سال فرمودید خلافت عثمان بود، 25 سال بعد از حادثه غدیر در همان 18 ذی الحجه عثمان را به قتل میرسانند حالا اینکه بالاخره اصحاب پیامبر هستند و به چه علتی آن حادثه رخ میدهد و حالا اینکه شبانه دفن میشود و علتهای این جای خود بماند، ولی الآن دوباره در همین روزها ایامی هست که خلافت ظاهری امیرالمؤمنین رخ میدهد طبیعتاً بعد از قتل عثمان، اینجا مردم میآیند با امیرالمؤمنین بیعت میکنند این بیعت با بیعت آن خلفاء تفاوتهایش چه بود؟ آیا اصلاً لازم هست 25 سال پیش در همین روزها شما با امیرالمؤمنین بیعت کرده بودید، لازم بود دوباره بیعت کنند برای خلافت ظاهری و آن خلافت؟
استاد قادری:
اصلاً خود اصل بیعت یک امری بود که در سنت پیامبر (ص) نهادینه شد با آن حضرت بیعتهای صورت گرفت از جمله بیعت اول عقبه بیعت دوم عقبه هنگام هجرتشان به مدینه مردم مدینه آمدند با پیامبر اکرم بیعت کردند و بعد آن هم در بحث بیعت رضوان در جریان صلح حدیبیه بیعت رضوان که زیر درخت پیغمبر نشست و صحابه آمدند و با حضرت بیعت کردند بیعت شجره یا رضوان که جریانش معروف هست بعد آن هم بیعت غدیر که در غدیر امیرالمؤمنین را پیغمبر معرفی کرد و این بیعت بنابراین نوع اعلام همراهی و آمادگی هست به نحوی فروختن از جان را دارد تقدیم میکند میفروشد که من حاضرم جان را بدهم در قبال این عهد و پیمانی که دارم میبندم، بیعت از بیع هست به معنای فروختن و ببینید یک امر الهی و نصب از ناحیه خداوند هست که در باره نبوت و امامت هر دو یعنی با پیامبر اکرم اگر مردم بیعت نمیکردند و نبوت پیغمبر مگر خدشۀ وارد میشد؟ خدشۀ وارد نمیشد یعنی از ناحبه خدواند متعال پیامبر نبی هست و هیچ نیازی به نصب از جانب مردم ندارد اما همان پیامبر میآید و بیعت مردم را میپذیرد یعنی نیاز دارد به بیعت مردم برای چه؟ برای اینکه بالاخره دین خدا به و سیله مردم باید پیش رود و اینها باید بیایند در جنگها شرکت بکنند یا مبلغ دین بشوند و امثال اینها تا بیعت نکنند اعلام وفاداری نکنند کار پیش نمیرود، شبیه همین و نظیر همین در باره مسئله امامت هست امیرالمؤمنین (س) در غدیر به عنوان امام نصب شد از ناحیه خداوند متعال، رأی و بیعت مردم که هیچ دخالتی در مشروعیت امامت امیرالمؤمنین ندارد اما مثل پیامبر نیاز به این دارد که امت بیایند به میدان در وسط میدان باشند و آن بیعت باید انجام بگیرد لذا آغاز خلافت امیرالمؤمنین بیعتی که مردم آمدند با حضرت کردند برای این جهت بود اعلام وفاداری و حضور در صحنه و اینها، امیرالمؤمنین (س) بر خلاف بیعت با أبی بکر، بیعت با عمر، بیعت با عثمان که امر تحمیلی بود مثلاً عمر نصب شد و کسانی تعداد نه چندان اندکی اعتراض داشتند نسبت به خشونت او و امثال اینها، اما کیفیت بیعت با او مشخص است در سقیفه چند نفر همدست شدند و از آنجا بیعتی تشکیل دادند و بعد با هجوم به خانه امیرالمؤمنین و اکراه افراد و امثال اینها بیعتی درست شد برای أبی بکر و برای عثمان همینطور که توضیح دادم یک چنین بیعتی که مثل علی را میآیند شمشیر میگذارند روی گردنش که بیایید بیعت بکنید شما عمر چنین چیزی مقرر کرده، اما امیرالمؤمنین (س) شرط کردند اولاً بیعت باید آشکار در مسجد باشد مردم حضور پیدا بکنند، ثانیاً هیچ کسی اکراه به بیعت نکردند کسی مکره به بیعت نشد لذا کسانی بودند معدود بودند البته اینها در باره اینکه بیعت کردند یا نه تردید در تاریخ هست حتی برخی تصریح کردند بیعت نکردند این همان قاعدۀ هست که بعد از امیرالمؤمنین پیدا شدند افراد مثل عبدالله بن عمر، مثل سعد أبی وقاص و برخی دیگر اینها را تردید کردند در اینکه بیعت کردند یا نه و اکراهی هم نشد لذا إبن عمر بلند شد رفت به مکه و بدون اینکه کسی متعرضش بشود لذا پس در باره امیرالمؤمنین نکته دیگر اینکه مردم در باره امیرالمؤمنین اقبال کردند آن چنان هجوم آوردند به درب خانه امیرالمؤمنین که حضرت توصیف میکند هم در خطبه شقشقیه هم جاهای دیگر که
«حتی وطئ الحسنان»
میگوید اینقدر مردم فشار آوردند و هجوم آوردند درب خانه حضرت اسرار که بیا با تو بیعت بکنیم که «وطئ الحسنان» که این حسنان را دو نوع تعبیر کردند بعضی گفتند شست پا زیر پای مردم میرفت اما این تعبیر دقیقی نیست، حسنان یعنی حسنین (ع) «وطئ الحسنان» یعنی امام حسن و امام حسین که هر دو جوانان رشیدی بودند در کنار امیرالمؤمنین از شدت هجوم مردم اینها نزدیک بود زیر دست و پای مردم بمانند به این نحو در واقع این کنایه هست اینقدر هجوم مردم، پس بنابراین بیعتی بود که با رغبت و اقبال و دعوت و اسرار مردم انجام گرفت خلاف این سه خلیفه قبلی و دوم بیعت آشکار و از روی اختیار و سوم اینکه امیرالمؤمنین (س) در بیعت همان بحث عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر صرفاً همین دو شرط بود که حضرت بر اساس استنباطش از کتاب و سنت عمل بکند و به هیچ وجه شرط دیگری حضرت نمیپذیرفت مثلاً کسی بیاید شرط بکند که به شرط اینکه بیایی مثلاً بجنگی یا صلح کنی امثال اینها یا بر اساس سیره خلفای قبل عمل بکنی بیعت بر این اساس نبود خالص بر اساس اصول اصیل اسلامی، عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر چنین بیعتی در مسجد انجام گرفت و لذا تفاوت و امتیاز بیعت امیرالمؤمنین کاملاً نشخص هست نسبت به بیعت با خلفای پیشین.
مجری:
خیلی متشکرم، در مورد اینکه عثمان چرا شبانه دفن شد یا اینکه آیا واقعیت دارد که عثمان سه روز دفن نشده؟
استاد قادری:
بله این نقلی هست که طبری و امثال او دارند که نقل کردند از قطعیات تاریخ هست که وقتی که عثمان کشته شد مردم از شدت خشمشان نسبت به عثمان اجازه دفن بدن او را ندادند تا سه روز بدنش افتاده بود مطروح بود تعبیر طُرِحَ، جسد عثمان مطروح بود افتاده بود حالا در خانهاش بود یا در جای دیگر تا سه روز بود بعد از سه روز با وساطت واسطه شدن برخی مثل حکیم بن حزام و اینها آمدند پیش امیرالمؤمنین که شما بیا و واسطه شو اجازه دفن او را بدهند و حضرت واسطه شد با این حال شبانه ناچار شدند که بعضی از غلامان او در یک تخت پاره بدنش را بگذارند و ببرند در بقیع که مردم اجازه ندادند در حش کوکب یک محلی بود برای دفن جنازههای یهودیان بردند در آنجا دفن کردند و با این وجود دارد که وقتی که میبردند مردم سنگ باران میکردند بدن عثمان را، از شدت خشم مردم از عملکرد عثمان بود، بعداً معاویه فاصله میان آن منطقه را با بقیع را دیوارش را تخریب کرد و توصیه میکرد که بروید جنازههایتان را آنجا دفن کنید که وصل بشود به بقیع و الآن هم میبینند اواخر بقیع هست قبر عثمان کسانی که مشرف شدند دیدند.
مجری:
خیلی متشکرم استاد، در مورد جناب میثم تمار یک سؤالی هست که بالاخره 22 ذی الحجه هم شهادت ایشان هست و همانطور که شما فرمودید قبلاً ده روز مانده به محرم و ورود حضرت امام حسین(ع) به کربلاء، این واقعیت دارد که میثم تمار جزئیات شهادت خودش را حتی میدانست؟ اینکه بر چه نخلی اصلاً آویزان خواهد شد، چگونه شهید میشود؟
استاد جباری:
بله این نقل شده در ارتباط با میثم، میثم از اصحاب خوب و خاص و نزدیک امیرالمؤمنین (س) بود و حضرت به اینها حقایقی را فرموده بودند نه فقط راجع به خود بلکه راجع به حوادث آینده لذا میثم در زندان وقتی که با مختار، عبیدالله وارد کوفه که شد اینها را زندانی کرد هم مختار را هم میثم را، در زندان ملاقاتی با هم دارشتند میثم به مختار میگوید از آینده خبر میدهد که تو چنین توفیقی را پیدا خواهی کرد و بعد هم که میثم را بردند پیش عبیدالله در آنجا گفت که مولایم به من خبر داده که تو دست و پای من را قطع خواهی کرد زبان من را قطع خواهی کرد آنجای هم که من را به دار میکشی، إبن زیاد گفت که من طوری تو را خواهم کشت که کذب مولای تو ثابت بشود اما ناچار شد همانطور عمل بکند یعنی میثم را فرستاد بین مردم برای اینکه سب امیرالمؤمنین بکند او شروع کرد مدح امیرالمؤمنین گفتن، ناچار شد که دست و پایش را قطع کرد زبانش را قطع کرد و او را بر آن درختی که در مقابل خانه عمرو بن حریث که رئیس شرطه إبن زیاد بود در آنجا آویختند و آخر هم با یک نیزه به شکمش زدند و به شهادت رسید.
در نقل جالبی هست که یک روزی میثم سوار اسب رسید به منطقه بنی اسد، چون کوفه قبایل قبایل همانطور جاهای مختلف قبیلهها حضور داشتند قبیله بنی اسد آنجا بودند میثم رسید به آنجا حبیب من مظاهر اسدی آنجا بود و به هم مقابل شدند حبیب به میثم گفت که گویا مردی را میبینم که در راه ولایت مولا و سرورش امیرالمؤمنین (س) او بر دار خواهند آویخت و در این راه به شهادت خواهد رسید، میثم هم رو به حبیب کرد گفت من هم گویا مرد سرخ روی را میبینم که در راه دفاع از مولا و سرورش به شهادت خواهید رسید و سرش را میآورند و در کوفه میگردانند، اینها رفتند و مردم که آنجا بودند گفتند که عجب آدمهای دروغگویی هستند اینها این دارد راجع به او چنین میگوید او راجع به این، چند لحظه بعد رُشَید حجری آمد به رُشَید گفتند که اینچنین صحنۀ رخ داد گفت خدا بیامرزد میثم را که فراموش کرد بگوید که آن کسی که سر حبیب را میآورد صد درهم جایزه به او میدهند تعیین میکنند، رُشَید رفت اینها گفتند که این از آنها دروغگوتر است چیزی نگذشت که همان قصه اتفاق افتاد.
مجری:
سلام الله علیهم اجمعین، خیلی متشکرم استاد بخاطر این مباحث دقیق و خوبی که ارائه فرمودید ثواب این جلسه را إن شاءالله تقدیم میکنیم به روح بزرگ اصحاب امیرالمؤمنین و امام حسین (ع) به خصوص جناب میثم تمار و حبیب بن مظاهر که ذکرشان شد، از شما تشکر میکنم تا دیدار دیگر از همۀشما التماس دعا داریم و شما را به خدای منان میسپاریم الهم عجل الولیک الفرج.