سایر قسمت ها
کاوش - پاسخ به شبهات باستان گرایان درباره تاریخ اسلام

قسمت سی و یکم برنامه کاوش با کارشناسی دکتر روستایی


دیگر قسمت ها

 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

 

عنوان برنامه: کاوش  (پاسخ به شبهات باستان گرایان درباره تاریخ اسلام)

 

تاريخ: 02  10 1402  (قسمت سی و یکم)

استاد: حجت الاسلام والمسلمین روستایی

مجری: آقای سید محمد صفایی

مجری:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَبِه نَسْتَعین اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِه الطَیبینَ الطَاهِرین المَعْصُومِینْ واللعْنُ عَلیٰ اَعْدائِهِمْ اَجْمَعینْ

عرض سلام و احترام دارم خدمت شما بینندگان عزیز و ارجمند، همراهان همیشگی شبکه جهانی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با برنامه ای دیگر از سری برنامه های کاوش، ویژه پاسخ به شبهات باستان گرایان در خدمت شما هستیم. امشب هم میزبان کارشناس ارجمند جناب استاد حجت الاسلام والمسلمین آقای دکتر روستایی خواهیم بود. سلام علیکم خیلی خوش آمدید.

استاد روستایی:

بنده هم خدمت حضرتعالی و بینندگان عزیز و ارجمند شبکه جهانی حضرت ولی عصر (ارواحنا له الفداء) عرض سلام و ادب و احترام دارم، امیدوارم هرکجای عالم هستند طاعت شان مورد قبول حضرت حق واقع شده باشد و خادمان خودشان را در شبکه جهانی حضرت ولی عصر (ارواحنا له الفداء) از دعای خیرشان فراموش نکنند. همچنین آرزومندم که با برنامه خوبی مهمان لحظه های خوش عزیزانمان باشیم.

مجری:

خیلی ممنون و متشکرم، امشب به یک موضوع احتمالا بسیار چالشی می خواهیم بپردازیم، پیرامون منبع درآمد اهل بیت (علیهم السلام) بعضا اشکالات و سوالاتی وارد می شود این که اهل بیت (علیهم السلام) چه کار می کردند، کار شان چه بود؟ منبع درآمد شان چه بود؟ و امشب اختصاصا می خواهیم به موضوع منبع درآمد و منبع مالی آقا امیرالمؤمنین علي ابن ابي طالب (علیه السلام) بپردازیم.

 ان شاء الله دکتر روستایی مقدمه را می فرمایند و کلیپ ها را می بینیم و بعد هم پاسخ شبهات را از زبان ایشان خواهیم شنید.

استاد روستایی:

نکته ای که در برنامه امشب می خواهیم به آن بپردازیم همان طوری که اشاره کردید، در باره وضعیت اقتصادی امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، آن چیزی که حاکم در کل موضوعات کلیپ های امشب مان است.

یک بخش آن به علاقه یا عدم علاقه امیرالمؤمنین به مال دنیا بر می گردد، که آن کارشناسی که در این زمینه صحبت می کند سعی می کند امیرالمؤمنین (علیه السلام) را یک فرد دنیا طلب معرفی کند که اگر مثلا مبلغی به او نمی رسد زبان به اعتراض باز می کند.

 این یک رویکرد است که این آقا می آید به این می پردازد و سعی می کند که حضرت را یک کسی که طالب دنیا است معرفی کند، که در فلان جا به علی ابن ابی طالب این نرسید، علی ابن ابی طالب این جوری اعتراض کرد و این جوری صحبت کرد. این یک بخشی از کلیپ ما است. یک کلیپ دیگری هم در باره اصل منبع درآمد حضرت است، ما کلیپ اول را با هم ببینیم و بعد ان شاء الله به پاسخ آن بپردازیم.

مجری:

کلیپ اول را می بینیم و ان شاء الله مجددا خدمت شما بینندگان عزیز بر می گردیم.

کلیپ شبهه ای اول از شبکه های معاند و دین ستیز:

برای علی ابن ابی طالب همان گونه که در دوران عمر غنائم و هدایایی که از اموال غارت شده ایرانیان می رسید، در زمان عثمان هم به همین نحو بود، اول سند را بخوانیم و بعد من یک توضیح خیلی کافی نسبت به این مسئله از قول آقای مکارم شیرازی و دیگران خواهم داد. داستان این است که در یک خطبه ای در نهج البلاغه سخن از این است که علی از اموال داده شده ای که افرادی مثل سعید ابن عاص به او می دادند ناراضی است، حالا من اول شرح تاریخی آن را از طبقات ابن سعد می خوانم، و بعد به شرح خطبه نهج البلاغه بر می گردم.

 ابن سعد در جلد 5 طبقات، ذیل عنوان سعید ابن عاص که والی کوفه بود این گونه می نویسد سعید ابن عاص به مدینه به حضور عثمان آمد و برای سران مهاجران و انصار جایزه ها و جامه هایی فرستاد، حالا این جایزه ها همه اموال ما ایرانیان بیچاره بوده است، این ها می گرفتند و می آمدند و به هم بذل و بخشش هم می کردند، و از جمله برای علی (علیه السلام) هم فرستاد، علی هرچند آنچه فرستاده بود پذیرفت، ولی گفت بنی امیه بر من در مورد میراث پیامبر با زور غلبه کردند، و به خدا سوگند اگر باقی بمانم آنان را چونان از این کار جدا خواهم کرد که قصاب روده و شکمبه خاک آلوده را جدا می کند.

مجری:

آقای استاد روستایی شنیدیم که ایشان این جوری ادعا می کند که امیرالمؤمنین شکوه کرده است، از این که چرا این اموال به ایشان نرسیده است.

استاد روستایی:

همان وجوری که بینندگان عزیز و ارجمند مان دیدند ایشان سعی می کند امیرالمؤمنین (علیه السلام) را یک فردی نمایش بدهد که بسیار دنیا طلب است و بالاخره اگر چیزی به او دادند سعی می کند که اعتراض کند که این ها به من کم دادند، اگر خلافت به دست من برسد این ها را چنین و چنان خواهم کرد و امثال این موارد. اما لازم است که ما این را برویم در نهج البلاغه ببینیم، و در همان کتاب آقای ابن سعد هم ببینیم که چرا این آقا این مسئله را این گونه دارد نقل می کند؟ در کتاب نهج البلاغه تحقیق دکتر صبحی صالح، که از علمای اهل سنت است، چاپ دار الکتب العربی، روایت در صفحه 74، خطبه 77، عبارت را ببینید:

«و ذلك حين منعه سعيد بن العاص حقه‏»

می گوید این زمانی ایراد شده است که سعید ابن عاص حق حضرت را نداده، منع کرده است، ایشان اصلا به این اشاره نمی کند. حضرت فرمودند:

« إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَيُفَوِّقُونَنِي تُرَاثَ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه واله وسلم) تَفْوِيقاً وَ اللَّهِ لَئِنْ بَقِيتُ لَهُمْ لَأَنْفُضَنَّهُمْ نَفْضَ اللَّحَّامِ الْوِذَامَ التَّرِبَةَ»

فرمودند به خدا قسم بنی امیه «لَيُفَوِّقُونَنِي» حق من را، آن تراث محمد را که برای من بود، آنچه متعلق به من بوده است این را دارند به صورت قطره چکانی به من می دهند. اصل برای خودم است، مثل این که یک کسی صد میلیون داشته باشد، شما این را از او بگیرید و ماهی ده هزار تومان به او بدهید.

 بعد می گوید به خدا قسم اگر من بمانم این ها را مانند شکمبه خاک آلود به بیرون پرت می کنم، نه به اعتبار این که من مال بیشتری می خواهم، صحبت این است که این ها افرادی هستند که حق مردم را غصب کردند، حق مردم را حبس کردند، و این گونه با آن ها برخورد می کنم، همان گونه که شکمبه خاک آلود پر از نجاست که هیچ فایده ای در آن نیست، این ها هم همین جوری هستند، و من با این ها این برخورد را خواهم کرد، این عبارت خود کتاب نهج البلاغه است.

مجری:

یعنی اعتراض امیرالمؤمنین به این بی عدالتی بود؟

استاد روستایی:

بله، به بی عدالتی این ها است، اما ایشان از طبقات ابن سعد می خواند اما چند خط بالا تر و بعدش را نمی خواند. ببینید اصلا این جمله در چه بستری صادر شده است، چه شده بوده است؟ مگر این سعید ابن عاص چه کرده بود که این اتفاق ها افتاد؟ حالا ما کاملش را می خوانیم، کتاب الطبقات الکبری آقای ابن سعد، جلد 5، چاپ دار الکتب علمیه، در صفحه شماره 23، روایت از بالا شروع می شود بعد به این قسمت می رسد آقای سعید ابن عاص می رود به عمر می گوید یک چیز هایی به من بده، و یک سری مطالبی به من بده، عمر هم می گوید صبر کن که وقتی عثمان خلیفه بشود به تو مطالبی خواهد رسید. بعد ادامه می دهد می گوید:

«ولم يزل سعيد بن العاص في ناحية عثمان بن عفان للقرابة»

می گوید سعید ابن عاص در اطراف عثمان به خاطر فامیلی که با هم داشتند و مدام اطراف عثمان بود.

«فلما عزل عثمان الوليد بن عقبة بن أبي معيط عن الكوفة دعا سعيد بن العاص واستعمله عليها»

می گوید عثمان وقتی آمد و ولید ابن عقبه را از کوفه عزل کرد این آقا را جایش گذاشت. ولید آن جا شراب خواری کرده بود و نماز صبحش را چهار رکعت خوانده بود، بعد زمانی که به کوفه آمد این جوان بود و سابقه ای نداشت، گفت:

«لا أصعد المنبر حتى يطهر»

من بالای منبر نمی روم تا منبر تطهیر شود، بشورید و آبش بکشید. در بعضی از نقل ها دارد که می گوید ایشان گفت من بالای منبر نمی روم، منبر را آب بکشید، چون ولید که روی این می نشسته است نجس است، ولید نجس بوده است.

«فأمر بع فغسل ثم صعد المنبر فخطب أهل الكوفة»

دستور داد آن منبر شسته شد، بالای منبر رفت و شروع کرد برای اهل کوفه صحبت کردن.

«وتكلم بكلام قصر بهم فيه»

یک کلامی را گفت که مردم کوفه را کوچک کرد، با کلام خودش مردم کوفه را تحقیر کرد.

 «ونسبهم إلى الشقاق والخلاف»

آن ها را نسبت داد به این که شما در بین امت اسلامی شکاف و اختلاف ایجاد کردید، بعد این جمله را گفت:

«فقال إنما هذا السواد بستان لأغيلمة من قريش»

گفت این سواد، (سواد به عراق می گفتند) این عراق باغ و بوستان نوجوان هایی از قریش است؛ یعنی می خواست بگوید این عراق که الان بالاخره شما در آن ساکن هستید برای ما اموی ها است، بوستان و باغ ما است، که شما در این هستید و باید هرچه در این جا هست را به ما بدهید. یعنی مسلمان ها رفتند جنگیدند، به دست آوردند، طبیعتا برای خودش است، این آقا دارد می گوید برای ما است، حق همه را می خواهد یک جا بخورد.

«فشكوه إلى عثمان»

مردم شکایت این را به عثمان کردند. عثمان گفت:

«فقال كلما رأى أحدكم من أميره جفوة أرادنا أن نعزله»

شما هر کدام تان از امیر تان یک ستمی ببینید ما اراده کنیم که او را عزل بکنیم؟ بعد آقای سعید ابن عاص با یک گروهی پیش عثمان رفت

«وقدم سعيد بن العاص المدينة وافدا على عثمان فبعث إلى وجوه المهاجرين والأنصار بصلات»

می گوید این آقا پیش عثمان رفت و ظاهرا عثمان برای این که کار آقای سعید ابن عاص را ماست مالی کند، یا خود سعید این کار را کرد یا عثمان، می گوید این آمد برای بزرگان مهاجرین و انصار یک سری صله فرستاد، برای همه نفرستاد، برای طیفی فرستاد، و لباس هایی فرستاد.

«وبعث إلى علي بن أبي طالب أيضا»

امیرالمؤمنین هم بالاخره جزء بزرگان مهاجرین بود، برای امیرالمؤمنین هم فرستاد، امیرالمؤمنین این را قبول کرد.

«فقبل ما بعث إليه»

این را قبول کرد و پذیرفت

«وقال علي إن بني أمية ليفوقوني تراث محمد عليه السلام تفوقا والله لئن بقيت لهم»

این بنی امیه، می خواهد بگوید این ها می خواهند من را گول بزنند، این ها مثلا می خواهند من علی را بخرند، این آمده یک جرمی مرتکب شده است، دارد می گوید کل عراق برای من است، حالا می خواهد به چند نفر رشوه بدهد از جمله امیرالمؤمنین، بعد امیرالمؤمنین می گوید این ها را ببین این ها می خواهند میراث پیامبر را که اصل خلافت و امامت و این جایگاه برای پیامبر بوده است و من هم میراث بر او هستم، نه میراث بر مالی، نه، جانشین بر حق پیامبر هستم به این معنا، چون تعبیر وارث به عنوان جانشین پیامبر در کلام امیرالمؤمنین در دوره حیات پیامبر استفاده می شد، و خود حاکم نیشابوری هم می گوید به اجماع اهل علم این وراثت در مال نیست، این آن جایگاه علمی و آن جانشینی و این حرف ها به دست می آید.

این جا حضرت می فرمایند این ها آمدند میراث پیامبر را از من گرفتند حلا می خواهند به صورت قطره چکانی یک چیزی به من بدهند، و اگر من باقی بمانم

«لأنفضنهم من ذلك»

این ها را از این تخت پایین می کشم، مانند قصابی که شکمبه خاک آلود را دور می اندازد، این ها را کنار می اندازم، چرا؟ به خاطر این که شما طبق قواعد اسلام، وقتی یک غنائمی را به دست بیاید، متعلق به کسانی است که در آن جنگ شرکت کردند، یا اگر بیت المالی قرار باشد تقسیم بشود متعلق به همه مسلمین است، شما آمدید بدعت در دین می گذاری و می گویی: «إنما هذا السواد بستان لأغيلمة من قريش»؛ لأغیلمة نوجوانانی از قریش، آن هم نه برای همه قریش، یک بخش خاص، ویژه خواری، داری این چنین کاری می کنی و این خلاف دین است، و من شما را از این منسب پایین می کشم، چرا؟ چون این ها در منسب خلیفة الله این کار ها را می کردند و این بدعت ها ها می گذاشتند.

 اصلا اگر شما ادبیات عصر آن زمان عثمان را در نظر بگیرید، این ها اصلا به خلیفه سلطان الله می گفتند، یعنی کسی که از طرف خدا سلطنت دارد و قرار است تمامی احکام الهی از کانال این فرد باشد. و این خلیفه مظهری برای تمام عدالت خدا بود، یعنی سایه خدا، ظل الله و تمام مفاهیم جماعت و عموم مسلمین ذیل خلیفه تعریف می شد، یعنی خودشان را مظهر کامل دین گرفته بودند، و حتی یک جا هایی ما در این دوره ها مسئله شارع پنداری را داریم، یعنی خودشان را جای شرع می نشاندند یا جای شارع قرار می دادند، تصمیماتی می گرفتند، این که ما در بعضی از دوره ها داریم، بعضی ها می گفتند

«وافقني ربي في ثلاث»

خدا با من در سه چیز موافقت کرده است، این همان شارع پنداری است، و در این دوره های بعدی هم این ها را داشتند، لذا خودشان را جای پیامبر فرض کرده بودند، جای خدا فرض کرده بودند، و می آمدند یک حرف هایی را این جوری به عنوان احکام قطعیه الهی بیان می کردند و می گفتند خدا هم با من موافق است، یعنی احکام الهی و احکام قطعی که فقط هم از این دو لب باید بیرون بیاید، به این اسم در دین بدعت می گذاشتند، لذا حضرت در این بستر این حرف را دارند می زنند، بعد ادامه می دهد می گوید سعید به کوفه آمد.

«فأضر بأهلها إضرارا شديدا»

به شدت بر این ها سخت گرفت.

«وعمل عليها خمس سنين إلا شهرا»

می گوید پنج سال جز یک ماه، یک چهار سال و یازده ماه در این کوفه حکومت کرد و جالب است ببینید چطوری به مردم سخت می گرفت، من یک تکه ای را بگویم و بعد ادامه بدهم.

«وقال مرة بالكوفة من رأى الهلال منكم وذلك في فطر رمضان فقال القوم ما رأيناه فقال هاشم بن عتبة بن أبي وقاص أنا رأيته فقال له سعيد بن العاص»

 یک روز یک کسی در کوفه، یک شخصیتی ما داریم به نام هاشم مرقال، عموی عمر سعد است، پسر عموی سعد ابن ابی وقاص، صحبت ماه رمضان بود، گفت چه کسی ماه را دیده است، این گفت من دیدم، این یک چشمش در یکی از جنگ ها نابینا شده بود، وقتی که یک مسلمانی دارد شهادت می دهد، شما اگر شهادت او را به عنوان یک عادل قبول دارید می پذرید، این به جای این که بپذیرد چه گفت؟ گفت: هیچ کس ندید، کور تو دیدی؟ کلمه کور را به کار برد.

«بعينك هذه العوراء رأيته من بين القوم»

با این یک چشمت تو دیدی؟ این خیلی ناراحت شد.

«فقال هاشم تعيرني بعيني وإنما فقئت في سبيل الله وكانت عينه أصيبت يوم اليرموك»

 گفت تو من را با این چشمشم تحقیر می کنی، این در جنگ کور شده است، این چه حرفی است که می زنی. یعنی از این مدل تحقیر ها داشت.

«ثم أصبح هاشم في داره مفطرا وغدى الناس عنده فبلغ ذلك سعيد بن العاص فأرسل إليه فضربه»

 بعد این آدم ماه را دیده بود و برایش یقین حاصل شده بود که دیگر نباید روزه بگیرد، هلال ماه را دیده است، برای خودش حجت است، رفت در خانه شان روزه اش را خورد، یک عده ای هم این آقا را به عنوان عادل قبول داشتند، روزه شان را در خانه خوردند، این فرستاد سراغ این آدم شروع کرد این را تازیانه زدن!

«وحرق داره»

خانه اش را هم آتش زد، جرمش چیست؟ این که یک هلال ماه دیده است. امیرالمؤمنین مقابل این ها دارند این حرف را می زنند، یک این چنین آدمی که این شکلی بدعت در دین می گذارد، بعد دارد که در ادامه می گوید:

«ورحل من الكوفة إلى عثمان الأشتر مالك بن الحارث ويزيد بن مكفف وثابت بن قيس وكميل بن زياد النخعي وزيد وصعصعة ابنا صوحان العبديان والحارث بن عبد الله الأعور وجندب بن زهير وأبو زينب الأزديان وأصغر بن قيس الحارثي يسألونه عزل سعيد بن العاص عنهم»

این ها همه پیش عثمان رفتند. «يسألونه عزل سعيد بن العاص عنهم» گفتند سعید ابن عاص را عزل کنید.

آقای سعید هم رفت پیش عثمان، عثمان گفت من این را عزل نمی کنم، گوش نداد. ما در مورد عثمان این خلاف ها را زیاد داشتیم، مثلا یک آدمی مثل این که می آید صحابی پیامبر را آن جوری کتک می زند و خانه اش را آتش می زند چرا که ماه را دیده است، یک آدم زیاده خواه و ویژه خواری مثل این، که می آید می گوید این سرزمینی که این همه درش زحمت کشیده شده است، افرادی آمدند و شمشیر زدند و غنائمی بردند این ها همه برای ما است، این جوری می آید حرف می زند، عثمان این را عزل نمی کند.

 یا مثلا در دوره همین عثمان، معاویه بت تجارت می کرد، شراب تجارت می کرد، عثمان عزلش نمی کرد. گفت عزلش نمی کنم، آقای مالک اشتر آمدند و با یک گروهی، ده شب در کوفه منبر رفتند، گفتند این سعید ابن عاص

«فقال هذا سعيد بن العاص قد أتاكم يزعم أن هذا السواد بستان لأغيلمة من قريش»

ایشان دارد می گوید عراق برای ما است، در حالی که می گوید:

«والسواد مساقط رؤوسكم ومراكز رماحكم»

در حالی که شما ها جنگیدید این برای شما است، اگر قرار است فیئ باشد، این فیئ شما و فیئ پدران شما است، حق شما است.

«فمن كان يرى لله عليه حقا فلينهض إلى الجرعة»

هر کسی حقی از طرف خدا داشته باشد می تواند چیزی دریافت کند، و الا خیر. مردم آمدند و ایشان گفت هر کسی برای خودش حقی قائل است. «فلينهض إلى الجرعة» بیاید جمع کند و به جرعه بیاید، این ها به جرعه رفتند، جرعه کجا بود؟ بین کوفه و حیره بود، و بعد سعید ابن عاص آمد و در منطقه عزیب آن جا وارد شد، آقای مالک اشتر آمد و یزید ابن قیص ارحبی و عبد الله ابن کنانه عبدی را گفت شما جنگجو هستید گفت:

«خمسمائة فارس»

هر کدام با پانصد سرباز بیاید و به سمت سعید ابن عاص بروید و به او بگویید این سمت نیاید، اگر بیاید ما می دانیم و تو، اگر سعید قبول کرد که قبول کرد

«فإن أبى فاضربا عنقه وأتياني برأسه»

اگر دیدید دارد پا فشاری می کند و می خواهد به کوفه بیاید، گردنش را بزنید و برای من بفرستید. بعد این ها رفتند و گفتند

«ارحل إلى صاحبك»

برو پیش همان عثمانی که بودی، این طرف ها پیدایت نشود. ایشان آمد یک حرف زد گفت من یک سری کار ها دارم و اجازه بدهید، گفتند نه، اصلا امکان ندارد، نمی شود تو بیایی، یک لحظه هم امکان ندارد بیای.

«لترتحلن أو لنضربن عنقك»

یا بر می گردی و می روی، یا گردنت را می زنیم. این برگشت و آقای مالک اشتر رفت بالای منبر و حمد و سپاس خدا گفت، و گفت ای اهل کوفه:

«ما غضبت إلا لله ولكم»

الطبقات الكبرى؛ اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230، دار النشر: دار صادر – بيروت، ج5، ص32

من اگر غضبی کردم، اگر آمدم هزار تا آدم آماده و ردیف کردم و گفتم این آدم را به کوفه راه نمی دهم، من به خاطر خدا و شما غضب کردم، چون این دارد در احکام دین بدعت می گذارد و می خواهد حق شما را بخورد. گفت خودمان می آییم آقای ابو موسی را جایش می گذاریم.

 آقای ابو موسی آدم این ها بود، و گفت ابو موسی را می گذاریم که نماز بخواند و مرز بانی کند، حذیفة ابن یمان هم مسؤل فیئ باشد، و از منبر پایین آمد و گفت ابو موسی بالا برو، ابو موسی گفت من نمی روم، شما با عثمان بیعت کنید، یعنی خواست یک چراغ سبزی به عثمان نشان بدهد، و گفت دوباره بروید با او بیعت کنید، و نامه به عثمان نوشت و گفت این چنین بوده است، و عثمان هم خیلی خوشش آمد و گفت ابو موسی در طرف من باشد، یعنی ابو موسی خواست برای عثمان هم دم تکان بدهد. بعد آقای ابو موسی از طرف عثمان والی بر کوفه بود تا عثمان کشته شد و سعید هم کنار عثمان بود و در خانه عثمان کشته شد طبق نقل هایی که وجود دارد.

ببینید امیرالمؤمنین (علیه السلام) دارد در چه بستری این حرف ها را می زند؟ در بستری که طرف آمده است، حق یک کشور را می خواهد بخورد، امروزه عراق یک سرزمین پهناور است، اصلا شما بگو آن روز به بصره و کوفه خلاصه می شده است، حق دو تا شهر را می خواسته بخورد همین یک تکه، می خواهد حق این همه آدم را بخورد بعد با رشوه به امیرالمؤمنین می خواست او را ساکت نگهدارد. حضرت می فرماید این ها را ببین اولا آمدند حق کل مردم را بخورند، بعد حق خود من را می خواهند قطره چکانی به من بدهند داستان این است. آن وقت این آقا می خواهد بیاید امیرالمؤمنین را دنیا طلب نشان بدهد.

 اما آیا امیرالمؤمنین واقعا دنیا طلب بود؟ ما لازم است که از مصادر اهل سنت و بعضا شیعه راجع به زهد امیرالمؤمنین، راجع به حتی زهد امیرالمؤمنین از نگاه دشمن شان صحبت کنیم، راجع به این که امیرالمؤمنین سیره شان در مقابل بیت المال چگونه بود، راجع به این که امیرالمؤمنین اگر یار شان را می دیدند که سمت دنیا رفته است چطوری برخورد می کردند؟ این ها را لازم است که ببینیم.

ما موارد متعددی داریم که در مورد نسبت امیرالمؤمنین با مسائل مختلف از جمله همین بحث های دنیایی است. ما یک بحث را داریم زمانی که امیرالمؤمنین در مورد فدک صحبت می کنند، بالاخره فدک حق امیرالمؤمنین بود، حضرت می فرمایند: یک قومی آمدند بخیلانه نسبت به فدک عمل کردند و فدک را گرفتند. و یک عده هم سخاوتمندانه از کنارش گذشتند، تازه فدک یکی از اموال امیرالمؤمنین بوده است، که هفت باغ بوده است که چه درآمد هنگفتی از آن به دست می آمده است. مثلا بین چهل هزار دینار تا هفتاد هزار دینار در مورد فدک گفته اند شما بگو هفتاد هزار دینار طلا، می دانید چند گرم و چند مثقال طلا می شود خیلی زیاد می شود. اما حضرت سخاوتمندانه از این گذشت.

 اما از آن که بگذریم، شما در مورد زهد امیرالمؤمنین ببینید، آقای زمخشری یک نکته ای را در کتاب ربیع الابرار نقل می کند، در جلد 3، چاپ مؤسسة الاعملی للمطبوعات صفحه 221، اسود و علمقه؛ یعنی اسود ابن یزید ابن قیص نخعی، و علقمة ابن قیص نخعی، این ها می گویند:

«دخلنا على علي رضي الله عنه»

وارد بر علی شدیم!

«وبين يديه طبق من خوص»

یک طبقی در مقابل حضرت بود

«عليه قرص أو قرصان من شعير وأن أسطار النخالة لتبين في الخبز»

یک قرص یا دو قرص نان جو بود و به گونه ای بود که آن نخاله ها و تیزی هایی که در آرد جو هست، در این نان پیدا بود، یعنی آردش را الک نکرده بودند.

«وهو يكسره على ركبته»

این نان این قدر سفت بود که علی ابن طالب این نان را با زانو می شکست.

«ويأكله بملح جريش»

و با یک نمکی این نان را می خورد.

«فقلنا لجارية سوداء اسمها فضة»

می گوید یک جاریه یک کنیز سیاه چرده ای به نام فضه بود، همان خادمه حضرت زهرا، می گوید به او گفتیم:

«ألا نخلت هذا الدقيق لأمير المؤمنين»

این آرد را برای آقا الک نکردی؟ که لا اقل این خار های آرد جو این جوری بیرون نزند، گلو را اذیت نکند، لب و دهن را اذیت نکند.

«فقالت: أيأكل من المهنا ويكون الوزر في عنقي؟ فتبسم وقال: أنا أمرتها أن لا تنخله قلنا: ولم يا أمير المؤمنين؟»

آیا شما فکر کردید امیرالمؤمنین این جوری می خورد و وزرش گردن من باشد؟ بعد امیرالمؤمنین خندیدند و فرمودند من به او گفتم این ها را الک نکند، من دستور دادم، گفتند آقا جان برای چه؟ گفت به خاطر این که:

«قال: ذلك أجدر أن يذل النفس ويقتدي بي المؤمن، وألحق بأصحابي»

این طوری خوردن نفس را بیشتر ذلیل می کند، و مؤمنین به من می توانند این جوری اقتدا کنند، و اصحابم به من ملحق بشوند!

ربيع الأبرار؛ اسم المؤلف: أبو القاسم محمود بن عمرو بن أحمد، الزمخشري جار الله (المتوفى: 538هـ) الوفاة: 538، دار النشر: ، ج1، ص253

 این زهد امیرالمؤمنین در زمان خلافت شان است، این یک نمونه.

 نمونه دیگری از زهد امیرالمؤمنین (علیه السلام) داریم راجع به کفش و لباس و حضرت که هم در منابع شیعه آمده است و هم در منابع اهل سنت آمده است.

 مرحوم شیخ مفید در الارشاد جلد 1، صفحه 247 نقل می کند می گوید: امیرالمؤمنین زمانی که آمدند برای جنگ جمل بروند به سمت بصره، به منطقه ربزه رسیدند، و آن جا با آخرین گروه حاجیان رو به رو شدند، این ها دور حضرت جمع شدند که کلام حضرت را بشنوند.

«وَ هُوَ فِي خِبَائِهِ»

حضرت در خیمه شان بودند.

«قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَأَتَيْتُهُ»

ابن عباس می گوید پیش امیر المؤمنین رفتم

«فَوَجَدْتُهُ يَخْصِفُ نَعْلًا»

دیدم علی ابن ابی طالب دارد یک لنگه کفشی را وصله می زند.

«فَقُلْتُ لَهُ نَحْنُ إِلَى أَنْ تُصْلِحَ أَمْرَنَا أَحْوَجُ مِنَّا إِلَى مَا تَصْنَعُ»

بی معرفت بود، گفت ما برای اصلاح امور مان کار بیشتری داریم تا این که این کاری که شما دارید انجام می دهید، یعنی این کفش را زمین بگذار و به امور برس، (نعوذ بالله) برای امام تعیین تکلیف می کند، ابن عباس می گوید:

«فَلَمْ يُكَلِّمْنِي»

اصلا جوابم را نداد

«حَتَّى فَرَغَ مِنْ نَعْلِهِ»

تا این که وصله زدن به این کفش را تمام کرد.

«ثُمَّ ضَمَّهَا إِلَى صَاحِبَتِهَا ثُمَّ قَالَ لِي قَوِّمْهَا»

می گوید این کفش و نعلین را با آن یکی جفت کرد و کنار گذاشت و گفت رویش قیمت بگذار، قیمتش چقدر است؟

«فَقُلْتُ لَيْسَ لَهَا قِيمَةٌ»

این قدر پاره و داغون است که قیمتی ندارد.

 حضرت فرمود:

«قَالَ عَلَى ذَاكَ»

مشکلی ندارد حتی اگر این قدر بی ارزش است باز یک چیزی بگو

«قُلْتُ كَسْرُ دِرْهَمٍ»

کمتر از یک درهم!

بعد گفت:

«وَ اللَّهِ لَهُمَا أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَمْرِكُمْ هَذَا»

به خدا قسم همین کفش بی ارزش برای من دوست داشتنی تر از این حکومت بر شما است.

«إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا»

جز این که بخواهم با این حکومت یک حقی را اقامه کنم و یک باطلی را دفع کنم.

«قُلْتُ إِنَّ الْحَاجَّ قَدِ اجْتَمَعُوا لِيَسْمَعُوا مِنْ كَلَامِكَ فَتَأْذَنُ لِي أَنْ أَتَكَلَّمَ فَإِنْ كَانَ حَسَناً كَانَ مِنْكَ وَ إِنْ كَانَ غَيْرَ ذَلِكَ كَانَ مِنِّي قَالَ»

 بعد گفتم که آقا این حاجی ها منتظرند و می خواهند کلام شما را بشنوند، می خواهید من صحبت کنم؟ حضرت فرمودند:

«لَا أَنَا أَتَكَلَّمُ»

خودم صحبت می کنم!

الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد؛ نویسنده مفيد محمد بن محمد (وفات: 413)، محقق/ مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت – لبنان، ج1، ص247 و 248

و رفتند با آن ها صحبت هایی کردند که ادامه اش هم از این کتاب التذکرة الحمدونیة می خوانم که از کتاب های اهل سنت است، در جلد اول این کتاب، در تصنیف ابن حمدون، و تحقیق احسان عباس بکر عباس، در صفحه 86، این را این جا نقل می کند آن جا می گوید با حاجی ها صحبت کرد و نکاتی گفت. بعد این ابن حمدون یک مطلب دیگری هم نقل می کند، می گوید ببینید من در باره علی ابن ابی طالب و دنیا گریزی او می خواهم چیز دیگری هم برای تان بگویم

«ولقد كان صلّى الله عليه وسلم يأكل على الأرض»

حاکم بود، اما روی زمین می نشست.

«ويجلس جلسة العبد»

مثل برده ها می نشست.

التذكرة الحمدونية؛ اسم المؤلف: ابن حمدون محمد بن الحسن بن محمد بن علي الوفاة: 608هـ، دار النشر: دار صادر  - بيروت/لبنان - 1996م، الطبعة: الأولى، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ج1، ص86

ما مثلا حاکمی داریم فرض کنید مثل معاویه، که به قول معروف لم می داد

«كان يأكل فى اليوم سبع مرات يجاء بقصعة فيها لحم كثير وبصل فيأكل منها ويأكل فى اليوم سبع أكلات بلحم ومن الحلوى والفاكهة شيئا كثيرا»

 و روزی هفت وعده غذا می خورد. بلحم کثیر گوشت زیاد، پیاز، شیرینی بعد می گفت:

«والله ما أشبع وإنما أعيا»

سیر نشدم، خسته شدم!

البداية والنهاية؛ اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي أبو الفداء الوفاة: 774، دار النشر: مكتبة المعارف – بيروت، ج8، ص119

هفت بار می خورد، حالا ما روایت از پیامبر داریم که در صحیح بخاری این جا نقل کردم

«قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَأْكُلُ الْمُسْلِمُ في معي وَاحِدٍ وَالْكَافِرُ يَأْكُلُ في سَبْعَةِ أَمْعَاءٍ»

الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج5، ص5080

کافر هفت معده است. حالا این در صحیح بخاری است و آن هم در تاریخ آمده است، او این جوری بود، ما داشتیم از افرادی که سعی کردند به عنوان زاهد معرفی شان کنند، که فلان خلیفه زاهد بود، شلوار کوتاه می پوشید و فلان و بیسار بود، روزی یک گردن شتر در خانه شان غذا می خوردند، یک گردن شتر، گردن بره نه، گردن شتر می خوردند، و چقدر پول به ورثه شان رسید. خلفای قبل از امیرالمؤمنین عرض می کنم، اما امیرالمؤمنین:

«یجلس جلسة العبد ويخصف بيده نعله»

با دست خود شان کفش شان را وصله می زدند.

«ويرقع بيده نعله، ويرقع بيده ثوبه»

لباس خود شان را با دست خودشان می پینه و وصله می زدند و می دوختند.

«ويركب الحمار المعرى»

حتی اگر الاغی هم سوار می شدند بدون پالان بود.

 یعنی حتی به آن میزان هم حاضر نبودند بالا قرار بگیرند.

«ويردف خلفه»

گاهی اوقات دارد که پشت سر حیوان هم می رفتند.

«ويكون الستر على باب بيته فيه التصاوير»

آن پرده ای که دم درب خانه شان آویزان کرده بودند، یک سری تقش و نگار داشت.

«فيقول: يا فلانة غيبيه عني»

به کنیز خانه شان می گفتند ای فلانی، این را از جلوی چشم علی کنار ببر!

«فإني إذا نظرت إليه ذكرت الدنيا وزخارفها»

من زمانی که این را می بینم به یاد دنیا و زینت های دنیا می افتم.

«فأعرض عن الدنيا بقلبه»

علی ابن ابی طالب با قلبش از دنیا اعراض کرده بود، و رویگردان بود.

«وأمات ذكرها عن نفسه»

اصلا یاد دنیا را در نفس خودش به طور کل میرانده بود.

«وأحب أن يغيب زينتها عن عينيه»

امیرالمؤمنین دوست داشت زینت دنیا از مقابل چشمش کنار برود.

التذكرة الحمدونية؛ اسم المؤلف: ابن حمدون محمد بن الحسن بن محمد بن علي الوفاة: 608هـ، دار النشر: دار صادر  - بيروت/لبنان - 1996م، الطبعة: الأولى، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ج1، ص86

این امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است که چنین ویژگی هایی دارد.

 اما جالب است که بدانید امیرالمؤمنین حتی نزد دشمنانش هم به زهد معروف بود. ما یک شخصیتی به نام سعد ابن ابی وقاص داریم، بابای همین عمر سعد، می دانید که سعد ابن ابی وقاص عثمانی مذهب بود، امیرالمؤمنین را قاتل عثمان می دانست، ما قبلا این را نقل کرده بودیم که امیرالمؤمنین را قاتل عثمان می دانست، و حتی عثمانی مذهب ها بعضا به حضرت جسارت هم می کردند، یک بار معاویه از او خواست که دشنام بده، به امیرالمؤمنین دشنام نداد، اما در جنگ جمل و صفین و نهروان در رکاب حضرت حاضر نشد. اتفاقا یک بار، یک دیداری با معاویه دارد و در انساب الاشراف بلاذری، چاپ دار الفکر، جلد 5، صفحه 87 و 88 نقل می شود، سعد ابی وقاص یک دیداری با معاویه دارد که خیلی جالب است، به معاویه می گوید معاویه تو با علی جنگیدی اما می دانستی که علی اتفاقا برای خلافت سزاوار تر از تو است. معاویه می گوید از کجا این حرف را می زنی، تو چرا این را می گویی؟

«قال سعد بن أبي وقاص لمعاوية في كلام جرى: قاتلت علياً وقد علمت أنه أحق بالأمر منك»

تو با علی جنگیدی، می دانستی که علی در حکومت از تو سزاوار تر است.

«فقال معاوية: ولم ذاك؟»

چرا این حرف را می زنی؟

 می گوید:

«قال: لأن رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»

به خاطر این که رسول خدا فرمود: هرکه من مولای او هستم، علی مولای اوست.

 فهم سعد ابن ابی وقاص از حدیث غدیر، امامت امیرالمؤمنین است.

«ولفضله في نفسه وسابقته»

علی ابن ابی طالب في نفسه هم نسبت به تو فضیلت دارد، علی ابن ابی طالب در اسلام سابقه دارد که تو نداری ای معاویه، چرا با علی جنگدی؟ معاویه یک حرفی می زند به سعد که این دشمنی سعد با امیرالمؤمنین هم از آن فهمیده می شود، معاویه می گوید:

«فما كنت قط أصغر في عيني منك الآن»

تا به امروز به اندازه الان در چشم من تو ای سعد کوچک نشده بودی!

«قال سعد: ولم؟»

 می گوید چرا؟

«قال: لتركك نصرته وقعودك عنه»

به خاطر این که علی را یاری نکردی و در خانه ات نشستی!

«وقد علمت هذا من أمره.»

مگر تو نمی دانستی علی خلیفه بر حق است؟

أنساب الأشراف؛ اسم المؤلف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى: 279هـ) الوفاة: 279، دار النشر:، ج2، ص104

داری به من معاویه می گویی علی خلیفه بر حق است، استدلال به حدیث غدیر می کنی، درست هم می گویی، چرا خودت نرفتی پیش علی؟ دلیل این که آقای سعد یاری نکرده است این نکته خیلی مهمی است که بالاخر معاویه دارد می گوید این دشمنی است، این یک نمونه.

یا مثلا همین بحث عثمانی بودن آقای سعد ابی وقاص که عرض کردم که قبلا هم ما نقل کردیم مروج الذهب آقای مسعودی، جلد 2، صفحه 276، این مسئله را نقل می کند.

«وقعد عن بيعته جماعة عثمانية»

یک عده از این ها با امیرالمؤمنین بیعت نکردند.

«منهم سعد بن أبي وقاص»

مروج الذهب؛ اسم المؤلف: أبو الحسن على بن الحسين بن على المسعودي (المتوفى: 346هـ) الوفاة: 346، دار النشر:، ج1، ص314

عثمانی مذهب بود، امیرالمؤمنین را مقصر می دانست در قتل عثمان و قاتل عثمان می دانست دشمن امیر المؤمنین بود. اما همین آقای سعد ابی وقاصی که عثمانی مذهب است، سعد ابی وقاصی که از امیرالمؤمنین یاری نکرده است، این امیرالمؤمنین را زاهد ترین مردم می داند، از کجا می گویم؟

 یک آقایی آمد در بازار مدینه شروع کرد به امیرالمؤمنین دشنام دادن، حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، در جلد 3، چاپ دار المعرفة بیروت می گوید: به نقل از حیث ابن حاذم، جلد سوم، صفحه 499-500، می گوید من در مدینه بودم و داشتم در بازار می چرخیدم، به احجار الزیت رسیدم اسم یک منطقه ای در مدینه است، رسیدم به آن جا، دیدم گروهی دور یک آقایی جمع شدند که او سوار بر یک حیوانی شده است.

«وهو يشتم علي بن أبي طالب والناس وقوف حواليه إذ أقبل سعد بن أبي وقاص فوقف عليهم»

دارد به امیرالمؤمنین دشنام می دهد، مردم دورش هستند. سعد ابن ابی وقاص هم آمد.

 همین سعدی که با امیرالمؤمنین مشکل دارد.

«فقال ما هذا فقالوا رجل يشتم علي بن أبي طالب»

گفت چه خبر است؟ گفتند این مردی است که دارد به علی دشنام می دهد.

«فتقدم سعد فأفرجوا له»

سعد آمد و راه را برایش باز کردند.

«حتى وقف عليه فقال يا هذا على ما تشتم علي بن أبي طالب»

آمد مقابل او ایستاد و گفت چرا به علی ابن ابی طالب دشنام می دهی؟ برا چه؟

«ألم يكن أول من أسلم ألم يكن أول من صلى مع رسول الله صلى الله عليه وسلم»

مگر علی اولین مسلمان نبود؟ مگر اولین کسی نبود که با رسول خدا نماز خواند؟

«ألم يكن أزهد الناس»

مگر علی از ازهد الناس نبود؟

معلوم است امیرالمؤمنین از دنیا رفته است ظاهرا.

«ألم يكن أعلم الناس وذكر حتى قال ألم يكن ختن رسول الله صلى الله عليه وسلم على ابنته ألم يكن صاحب راية رسول الله صلى الله عليه وسلم في غزواته ثم استقبل القبلة ورفع يديه وقال...»

 آیا این چنین نیست؟ بعد می گوید همین جوری گفت و گفت، بعد همین آقای سعد ابی وقاص رو به قبله کرد و گفت:

«اللهم إن هذا يشتم وليا من أوليائك»

خدایا یکی از اولیاء تو را دارد دشنام می دهد.

«فلا تفرق هذا الجمع حتى تريهم قدرتك»

این جمع را متفرق نکن تا قدرت خودت را نشان بدهی.

 «قال قيس فوالله ما تفرقنا حتى ساخت به دابته»

قیس می گوید ما متفرق نشده بودیم می گوید این اسبی که آن رویش نشسته بود، رم کرد.

«فرمته على هامته في تلك الأحجار»

می گوید این را با سر در آن سنگ ها کوبید

«فانفلق دماغه ومات»

مغزش روی زمین پاشید و این آقا مرد.

 هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه»

المستدرك على الصحيحين؛ اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري الوفاة: 405 هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ج3، ص571

حدیثش هم معتبر است.

آقای سلیمان امیری این فرد کسی است که با امیرالمؤمنین رابطه خوبی ندارد، اما امیرالمؤمنین را ازهد الناس می داند، این هم یک نمونه.

مجری:

خیلی ممنون و متشکرم، وقتی صحبت از امیرالمؤمنین می شود زبان قاصر است، باید سراپا گوش باشیم و چه شیرین هم گفته است شاعر معاصر که:

مولای ما نمونه ای دیگر نداشته است   اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فکر می کنم     این خانه بی دلیل ترک بر نداشته است!

(میان برنامه)

مجری:

یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همی، بابي انت وامي، گوئیا هیچ نه همی به دلم بوده، نه غمی، بابي انت وامي!

ان شاء الله برنامه ما با ذکر فضائل امیرالمؤمنین ادامه دارد. در قسمت قبلی جناب آقای دکتر روستایی اشاره فرمودند که بی عدالتی هایی که انجام شد در زمان خلفای قبل از امیرالمؤمنین یا زمان بنی امیه و حاکمانی که بودند، الان می خواهم با این پرسش آغاز کنم که جناب آقای دکتر روستایی، سیره خود امیرالمؤمنین چطور بود وقتی خود حضرت به حکومت رسیدند؟ در تقسیم بیت المال و غنائم سیره شان چطور بود؟

استاد روستایی:

طبیعتا اگر آن چیزی که آقای سلیمان امیری می گوید باشد، طبیعتا حضرت باید در زمان خودشان همه اموال را بخورند.

مجری:

خودشان، بستگان شان، فرزندان شان.

استاد روستایی:

بله، اما شما ببینید این نیست، در کتاب انساب الاشراف، من یکی دو تا از مصادر نخستین اهل سنت را عرض می کنم که دیگر حجت تمام بشود، کتاب انساب الاشراف بلاذری در جلد 2، چاپ دار الفکر، مطلبی را در صفحه 371 دارد، در مورد برخورد زبیر با بیت المال و برخورد امیرالمؤمنین با بیت المال می گوید.

«أن الزبير بن العوام لما قدم البصرة»

زمانی که زبیر ابن عوام به بصره آمد.

 راوی آقای داود بن ابی الحرب ابی الاسود است، می گوید:

«بعث إليّ وإلى نفر»

فرستاد دنبال من و یک سری افراد.

«ودخل بيت المال»

و وارد بیت المال شد.

«فإذاً هو بصفراء وبيضاء»

در بیت المال سکه های طلا و سکه های نقره دید، آمد این آیه را قرائت کرد:

(وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ وَكَفَّ أَيدِي النَّاسِ عَنْكُمْ وَلِتَكُونَ آيةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَيهْدِيكُمْ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا)

خداوند غنايم فراواني به شما وعده داده بود که آنها را به دست مي‌آوريد، ولي اين يکي را زودتر براي شما فراهم ساخت؛ و دست تعدي مردم [= دشمنان‌] را از شما بازداشت تا نشانه‌اي براي مؤمنان باشد و شما را به راه راست هدايت کند!

سوره فتح (48): آیه 20

این آیه را خواند و گفت:

«فهذه لنا، وهذا ما وعدنا الله»

این برای ما است، این ها را خدا به ما وعده است!

 آقای زبیر این ها را گفت، و بعد ادامه می دهد و می گوید:

«ثم لما قدم علي دخل بيت المال فإذاً صفراء وبيضاء»

زمانی که امیرالمؤمنین آمدند وارد بیت المال شدند و سکه های طلا و نقره را دیدند و فرمودند:

«فاضر ما بها وقال غري غيري غري غيري»

این ها را حقیر شمردند و گفتند غیر علی را گول بزن!

أنساب الأشراف؛ اسم المؤلف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى: 279هـ) الوفاة: 279، دار النشر:، ج1، ص285

این یک نمونه. نمونه بعدی آقای ابو صالح سمان می گوید:

«رأيت علياً دخل بيت المال»

علی را دیدم که وارد بیت المال شد

«فرأى فيه مالاً»

دید یک سری مال هست

فرمود:

«هذا ههنا والناس يحتاجون؟»

این پول ها این جا است و این مردم محتاج هستند.

«فأمر به فقسم بين الناس»

حضرت دستور دادند آن مسئول خزانه بیت المال آن ها را بین مردم تقسیم کرد.

 بعد وقتی این پول ها تمام شد.

«فأمر بالبيت فكنس»

 

حضرت دستور دادند که این اتاق بیت المال هم جارو بشود!

 یعنی دیگر چیزی تهش باقی نماند.

 بعد:

«فنضح وصلى فيه»

خودشان آب پاشیدند و آن جا دو رکعت نماز خواندند.

 باز نقلی دیگری از ابی بکر است. ببینید دارم از افراد مختلف نقل می کنم.

«عن أبي بكرة قال: استعملني علي على بيت المال»

علی ابن ابی طالب من را مسئول بیت المال گذاشت.

«خذ خذ»

این ها را بگیر!

«فقسم ما فيه بين المسلمين فبقي مطرف فقال»

این ها را بگیر و بین مردم شروع کردند به تقسیم کردن، بعد می گوید یک لباسی باقی ماند. گفت:

«انظروا لي رجلاً: محتاجاً أعطيه هذا المطرف»

بگردید یک مرد محتاجی را پیدا کنید که این روپوش را به او بدهند.

«فقلت فلان رجل من موالي بني عجل»

یک فردی است که از موالی بنی عجل است.

«فأرسلني به إليه»

من را دنبال آن آقا فرستاد.

«فقال: من أين يعرفني أمير المؤمنين؟»

آقا امیرالمؤمنین من را از کجا شناختند که من محتاج هستم؟

«فقلت: ذكرتك له»

گفتم من تو را به حضرت معرفی کردم

«فقال: جزي الله أمير المؤمنين خيراً»

خدا به امیرالمؤمنین خیر بدهد

«فقد وافق مني حاجة»

حضرت موافقت کرد با من در این احتیاج من، یعنی این لباس را به من بجا دادند.

«فباعه بمال سماه، وصلى عليه في بيت المال فأمر به فكنس وقال»

آمد این را فروخت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در بیت المال نماز خواندند و دستور دادند که آن جا جارو زده بشود و بعد فرمودند:

«الحمد لله الذي أخرجني منه كما دخلته.»

خدای را سپاس که من را از این بیت المال خارج کرد همان جور که وارد کرد!

همان جوری که آمدم و چیزی دستم نبود، همین جوری هم در حالی که هیچی دستم نیست خارج می شوم، این سیره امیرالمؤمنین در بیت المال است.

 یا مثلا از جابر نقل است ببینید ما از چندین نفر داریم نقل می کنیم.

«عن أبيه جابر قال: أنا شاهد علياً والأموال تأتيه»

می گوید من شاهد بودم و می دیدم که اموال را برای علی ابن ابی طالب می آورند

«فيضرط بها»

این ها را حقیر می شمارد

«ويقول غر غيري، غري غيري»

غیر علی را بفریبید!

این سیره امیرالمؤمنین در بیت المال است. اما این آقا آمد گفت اموال ایرانی های بیچاره را می آوردند، ببینیم چطور است، آیا امیرالمؤمنین اموال ایرانی های می خورد؟

باز در همین کتاب انساب الاشراف یک نکته ای را بگویم و بعد سراغ اموال ایرانی ها بروم حکم می گوید:

«عن الحكم أن علياً قسم فيهم الرمان»

می گوید علی ابن ابی طالب بین ما انار تقسیم کرد.

«حتى أصاب مسجدهم سبع رمانات»

به مسجد آن ها هفت تا انار رسید.

 یعنی حتی این میزان کم است، به این مسجد هفت تا دانه می رسد، این برای شما

«وقال: أيها الناس إنه يأتينا أشياء نستكثرها إذا رأيناها»

ای مردم یک چیز هایی که برای ما می آورند و ما زمانی که این ها را می بینیم، این ها زیاد است.

«ونستقلها إذا قسمناها»

اما زمانی که تقسیم می کنیم می بینیم که کم است.

 بالاخره جمعیت مردم زیاد است. اما:

«وإنا قد قسمنا كل شيء أتانا»

هرچه پیش ما بیاید تقسیم می کنیم.

 هیچی برای خودمان نگه نمی داریم، بعد دارد:

«قال: وأتته صفائح فضة»

یک سری صفحه های نقره، فرض کنید مثل سینی نقره برای ایشان آوردند.

«فكسرها وقسمها بيننا.»

این ها را شکستند بین ما مردم تقسیم کردند.

أنساب الأشراف؛ اسم المؤلف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى: 279هـ) الوفاة: 279، دار النشر:، ج1، ص285

این سیره امیرالمؤمنین است.

اما در مورد بعضی از اموال که از ایران می آمد. کتاب فضائل الصحابه احمد ابن حنبل، جلد 1، صفحه 531، روایت 882، سندش هم معتبر است، نقلی را می آورد، می گوید آقای مسلم ابن هرمز می گوید

«قال أعطى علي الناس في سنة ثلاث عطيات»

علی ابن ابی طالب سالی سه مرتبه بین مردم یک چیز هایی را تقسیم می کردند.

«ثم قدم عليه مال من أصبهان»

یک سری از اموال از اصفهان برای حضرت آوردند.

«فقال هلموا إلى عطاء الرابع»

بیایید عطای چهارم را بگیرید.

 یعنی برای خودشان چیزی بر نداشتند. بعد دارد:

«فخذوا ثم كنس بيت المال وصلى فيه ركعتين»

این ها آمدند و گرفتند خودشان آمدند بیت المال را جارو زدند دو رکعت نماز خواندند.

«وقال يا دنيا غري غيري»

ای دنیا غیر را علی را گول بزن.

فضائل الصحابة؛ اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبد الله الشيباني الوفاة: 241، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1403 - 1983، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. وصي الله محمد عباس، ج1، ص531،

این رفتار امیرالمؤمنین نسبت به اموال ایرانی ها است که برای شان می آمد آقای سلیمانی امیری علی برای خودش چیزی بر نمی دارد. تو همان وکیل مدافع معاویه باشی برایت بس است.

 اما سنت امیرالمؤمنین در مقابل یاران شان، بعضی از یارانی که احیانا یک جور هایی به دنبال دنیا پرستی بودند، شاید میل پیدا می کردند. من نمونه ای را در کتاب نهج البلاغه برای شما قرائت می کنم، منابع دیگر و افراد دیگر بماند، در کتاب نهج البلاغه، تحقیق آقای دکتر صبحی صالح، چاپ دار الکتاب المصری که در قاهره چاپ شده است، نامه شماره 45، صفحه 416

«و من كتاب له (علیه السلام) إلى عثمان بن حنيف الأنصاري و كان عامله على البصرة»

این نامه را نوشتند برای عثمان ابن حنیف انصاری که کارگزار حضرت در بصره بودند.

 چرا؟

«و قد بلغه أنه دعي إلى وليمة قوم من أهلها، فمضى إليها»

به امیرالمؤمنین خبر رسیده بود که عثمان ابن حنیف دعوت شده بود سر سفره یک عده ای از بستگانش و آن جا رفته است.

 حالا این ها چه کسی بودند، مگر اشکال دارد خانه فامیلش برود؟ می گوید خانه هر فامیلی نباید بروی!

«أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا»

می گوید تو را به سفره خودش دعوت کرده است، و تو به سرعت رفتی

«تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ»

این خیلی نکته است. می گوید بالاخره برای تو یک سفره رنگینی انداخته است و یک سری چیز ها، من گمان نمی کردم که تو بر سر سفره ای یک عده ای بنشینی که «عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ» که با ظلم و ستم فقراء را از خودشان دور می کنند، به فقراء جفا می کنند و غنی و ثروتمندان را دعوت می کنند، خانه این چنین آدم هایی رفتی، سفره رنگین برایت انداختند!

«فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ‏ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ»

ببین داری چه کار می کنی؟ و بعد شروع کردند مطالب دیگری گفتن تا این که:

«أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِي‏ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ»

هر مأمومی یک مقتدا و امامی دارد که به او اقتدا می کند و به دنبال نور علم او است و به دنبال او حرکت می کند.

«أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ»

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ‏ص 467

از این دنیا دو شیء اندک و لباس اندکی و خوراک اندکی امام شما اکتفا کرده است. شما به من اقتدا کنید، چرا می روید سر سفره رنگین می نشینید؟ چرا سر سفره ای می نشینید که فقرا جا ندارند و ثروتمندان جا دارند؟

جناب آقای صفایی عزیز! آیا واقعا این آقا با این وضعیت، این فرد دنیا طلب است؟ این فرد دنبال اموال بیشتر است که این آقا این حرف ها را می زند؟ این دو تا حالت دارد؛ یا این فرد نمی فهمد و جاهل و نادان است، که وای به حال آن هایی که به این تریبون می دهند و حقوق به این می دهند و یا می داند، وای به حال خودش که آمده آخرت خودش را این جوری به خاطر چهار قِران دنیا خراب می کند و اتهام می زند، چیزی که ثابت نیست.

من این جا امشب حالا مواردی را از نهج البلاغه نقل کردم که مثلا همان عبارتی که در نهج البلاغه بود در کتب اهل سنت هم بود، بعضی های شان نقل کردند و خیلی از این عبارات اهل سنت را هم نمایش دادم، یا حتی اگر از ارشاد شیخ مفید نشان دادم، از التذكرة الحمدونية هم نمایش دادم که بگویم این ها فقط برای ما نیست، شیعه و سنی متفقا نقل کردند، این نیست که بگوییم ما شیعیان برای امیرالمؤمنین ساختیم، نخیر، شیعه و سنی متفقا نقل کردند، چیزی نیست که فقط من بخواهم بگویم، مسلمانان اعتقادات شان این است و این را دارند بیان می کنند و تو در بد جایی داری خودت را قرار دادی، در خدمت شما هستم.

مجری:

خیلی ممنون، فکر می کنم برای دوستان عزیز دارد آشکار می شود، سیره امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای محبان ایشان که آشکار است، برای بسیاری از مبغضین و دشمنان امیرالمؤمنین هم این سیره هویدا و آشکار است، خیلی ها اقرار کردند به این، خیلی از دشمنان: «الفضل ما شهدت به الاعدائه»؛ ولی یک عده افرادی ظاهرا کور باطن هستند.

استاد روستایی:

من یک نکته را یادم رفت بگویم، البته قبلا به مناسبت این را در این برنامه گفتم، اما این جا جایش است. اصلا امیرالمؤمنین دنیا طلب بوده است، دشمن امیرالمؤمنین! آقای عمرو عاص، یک جمله ای دارد که در واقع به معاویه می گوید، می گوید معاویه، اصلا علت دشمنی من و تو با علی سر چیست؟ این خیلی جالب است، تاریخ الاسلام آقای شمس الدین ذهبی، جلد 2، صفحه 427 اصل مسئله شروع می شود صفحه 428 شاهد مثال من است، می گوید:

«أترى أنا خالفنا علياً لفضل منا عليه»

معاویه اگر ما با علی مخالفت می کنیم آیا بر علی برتری داریم؟

«لا والله»

نه به خدا

«إن هي إلا الدنيا»

ما دشمنی مان با علی سر دنیا است، اما سر چه چیزی؟ آیا علی دنیا پرست است؟ نخیر.

«نتكالب عليها»

من و تو مثل سگ به لاشه دنیا افتادیم!

 و نمی خواهیم علی به حقش برسد، اصلا داستان این است. اتفاقا دشمن امیرالمؤمنین دنیا طلب است، همان چیزی که آقای سلیمانی امیری در صفحه و جایگاه او قرار دارد و بعد می گوید معاویه اگر می خواهی من با تو باشم

«وايم الله لتقطعن لي قطعة من دنياك أو لأنابذنك قال: فأعطاه مصر، يعطي أهلها عطاءهم، وما بقي فله»

یک تکه از دنیایت را به من بده یا رهایت می کنم، معاویه هم می گوید باشه، این نصف برای تو...

تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام؛ اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي الوفاة: 748هـ، دار النشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت - 1407هـ - 1987م، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. عمر عبد السلام تدمرى، ج4، ص93

مجری:

می گوید حد اقل خسر الدنیا والآخرة نشم.

استاد روستایی:

بله، احتمالا آقای سلیمانی هم یک این چنین انگیزه ای دارد. این جا خودش اصلا دارد می گوید که دشمنی ما با علی برای این است که ما مثل سگ به لاشه دنیا افتادیم و علی نیفتاده است.

مجری:

اگر علی هم حکومت را به دست بگیرد نمی گذارد چیزی به ما برسد، دست و پای ما را قطع می کند.

استاد روستایی:

بله همین طور است.

مجری:

یک کلیپ دیگر داریم، می ترسم که فرصت نرسد که بخواهیم این کلیپ را ببرسی کنیم و در مقدمه فرمودید که بر می گردد به منبع درآمد امیرالمؤمنین. کلیپ دوم را می بینیم و بر می گردیم و تا پایان برنامه با ما همراه باشید.

کلیپ شبهه ای دوم از آقای سلیمان امیری

ببینیم آقای مکارم شیرازی در مورد منابع ثروت علی چه می گوید؟ ایشان در جلد 9، شرح نهج البلاغه درمورد منابع ثروت علی این گونه اظهار نظر می کند. امام سه منبع درآمد داشت، یکی سهم غنائم که عاید همه سربازان اسلام می شد. خوب دقت بفرمایید ما می دانیم غنائمی که صحبت از آن ها است، در زمان عمر و عثمان به بالاترین حد خودش رسیده بود، قبل از آن که اصلا غنیمت آن چنانی وجود نداشت. پس وقتی علی از غنائم بهره می برد، برای این است که یک سربازی در خدمت اسلام است، که ما پیش تر ها هم در نقش او در مشاوره و مسائل دیگر اشاره کردیم. می گوید یک منبع سهم غنائم است که عاید همه سربازان اسلام می شد، و گاه مبلغ قابل توجهی را تشکیل می داد. دوم یعنی دومین منبع درآمد امام خراج اراضی خراجیه که تعلق به عموم مسلمانان داشت نه خصوص جنگجویان، و مقدار آن بعد از فتوحات اسلامی بسیار زیاد بود. سهمی از آن نیز به امام (علیه السلام) تقدیم می شد. و بعد اشاره می کند سوم کار و فعالیت در زمین هایی که به ایشان رسیده بود، که من عرض کردم همه این ها اموال تصرفی بود، برده و کنیز هم که در اختیار این آقایان بود، می گذاشتند سر زمین کار کند، و به هر آن درآمد ما بود. پس سه منبعی که منبع درآمدی علی ابن ابی طالب بود یکی غنائمی بود که از سرزمین های فتح شده می رسید، نمونه هایش را ما بار ها ذکر کردیم. دیگری خراجی بود که من عرض کردم، خود علی به عمر پیشنهاد داده بود این زمین ها را تقسیم نکن، بگذار مردم ایران کار کنند، این ها موالیان ما هستند، خراجی که می دهند مثل یک منبع درآمد مستمری ماهانه است تا آخر عمر مان، همه ما می توانیم استفاده کنیم یکی دیگر کار می کند و یک کس دیگر می خورد،‌ این ها منبع درآمد امام است! آقای مکارم حتی یک نمونه پیدا نکرده است که ایشان تجارتی کند، مال التجاره ای به این طرف و آن طرف بفرستد. در کتاب شرح نهج البلاغه، صفحه 292

مجری:

بینندگان عزیز صوت دوم را هم از این فرد شنیدیم، مواردی را که درآمد های امیرالمؤمنین بود منتسب کرد. جناب آقای دکتر روستایی ما می خواهیم ببینیم آیا درآمد های امیرالمؤمنین این چنین که گفته شده است چه بوده و چه در آمدهای داشتند، و تاریخ در مورد این ها چه گفته است ؟

استاد روستایی:

درآمد های امیرالمؤمنین، یک بخشی از آن کشاورزی است. اما آيا دیگران برای امیرالمؤمنین کار می کردند یا خودشان کار می کردند؟ این یک نکته است. من در عبارتی که در کلیپ قبلی از ارشاد شیخ مفید نمایش دادم، یک عبارتی است که ابن عباس که گفت حاجی ها آمده اند و می خواهند با شما صحبت کنند، ابن عباس در مورد حضرت علی (علیه السلام) می گوید امام بلند شد، دستش را روی سینه من گذاشت، این در کتاب الارشاد که در همان جلد 1، صفحه 247، ماجرا شروع می شود، در صفحه 248، این مسئله را ذکر می کند همان ماجرایی که من خواندم که می گفت این کفش ها چقدر می ارزد؟ گفت کسر درهم.

ابن عباس می گوید به امیر المؤمنین گفتم حاجی های منتظر هستند، می خواهی من بروم صحبت کنم؟ گفتند نه خودم می روم، بعد دارد

«ثُمّ وَضَعَ يَدَهُ فِي صَدْرِي وَ كَانَ شَثْنَ الْكَفِّ»

دست شان را روی سینه من گذاشتند.

«شَثْنَ الْكَفِّ» یعنی چه؟

می گوید:

«شثن كفه: أي خشنت و غلظت. (الصحاح- شثن- 5: 2142)»

الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد؛ نویسنده مفيد محمد بن محمد (وفات: 413)، محقق/ مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت – لبنان، ج1، ص 248

پوست دست حضرت از شدت پینه خیلی سفت و محکم شده بود. این کفت دست حضرت بوده است، آیا این عافیت طلبی می شود که تو داری تعریف می کنی؟ که یک گوشه بنشیند و دیگران کار کنند او بخورد؟ آیا این است؟ این که نیست.

 اما برویم بعضی از موارد دیگر را خدمت بینندگان عزیز و ارجمندمان نمایش بدهیم، ما در مورد منبع درآمد حضرت یکیش که زمین های کشاورزی است که خود ایشان اشاره کرد و ما هم بعضی هایش را این جا عرض خواهیم کرد، مرحوم علامه مجلسی در کتاب مرآة العقول، در جلد 23، صفحه 90 این روایت را می آورد که اتفاقا معتبر هم است، می گوید پیامبر فیئ را که تقسیم کرده بودند بخشی به امیرالمؤمنین رسیده بود

«فَاحْتَفَرَ فِيهَا عَيْناً فَخَرَجَ مَاءٌ يَنْبُعُ فِي السَّمَاءِ كَهَيْئَةِ عُنُقِ الْبَعِيرِ فَسَمَّاهَا يَنْبُعَ»

خود امیرالمؤمنین یک چشمه و چاهی آن جا درست کرده بود، و آب ینبع از آن جا مثل گردن شتر از آن جا بیرون می زد و به آن ینبع می گفتند. بعد جالب است.

«فَجَاءَ الْبَشِيرُ يُبَشِّرُ»

یک کسی آمد بشارت بدهد که یک آبی از این زمین شما بیرون می زند، آب این چشمه ای کندی چقدر خوب است، حضرت فرمودند:

«فَقَالَ (علیه السلام) بَشِّرِ الْوَارِثَ هِيَ صَدَقَةٌ بَتَّةً بَتْلًا فِي حَجِيجِ بَيْتِ اللَّهِ وَ عَابِرِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا تُبَاعُ وَ لَا تُوهَبُ وَ لَا تُورَثُ»

به وارث ها بشارت بده که این صدقه است. آمدند گفتند که صدقه برای چه؟ برای حاجیان بیت الله الحرام و در راه ماندگان این را وقف کردند برای حاجیان و در راه ماندگان که این فروخته نشود و هدیه هم نشود داد و به ارث هم نرسد.

«فَمَنْ بَاعَهَا أَوْ وَهَبَهَا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ* لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لَا عَدْلا»

مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول؛ نویسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، حقق / مصحح: رسولى محلاتى، هاشم‏، ناشر: دار الكتب الإسلامية، ج23، ص90

حضرت حتی این را برای ورثه خود شان هم این را باقی نگذاشتند، می گوید وقف حاجی های خانه خدا که می آیند از این جا عبور کنند، و وقف در راه ماندگان این چیزی است که امیرالمؤمنین به آن رسیده است، برای ینبع هم است، اصلا این طرف عراق است، در ایران نیست، این یک نمونه.

 نمونه دیگری داریم که امیرالمؤمنین آن گندم ها و آن حبوباتی که از زمین خودشان بیرون آمد این ها را فروختند و ببینید که پولش را چه کار کردند؟ کتاب انساب الاشراف بلاذری، جلد 1، صفحه 282 می گوید:

«كانت غلة علي أربعين ألف دينار»

غله و آن حبوباتی که امیرالمؤمنین استخراج کرده بودند و درو کرده بودند از زمین خودشان ارزشش چهل هزار دینار شد.

«فجعلها صدقة»

همه اش را به فقرا بخشیدند

«وباع سيفه»

شمشیر شان را فروختند!

 حالا چرا شمشیر را فروخت؟ جالب است گفت:

«لو كان عندي عشاء ما بعته»

اگر شام داشتم، شمشیرم را نمی فروختم!

آیا علی، این آدم دنیا طلب است؟ چهل هزار دینار را به فقرا می دهد، صدقه می دهد، اما برای شام خودش شمشیر می فروشد.

«وأعطته الخادم في بعض الليالي قطيفة»

می گوید این خادم در یکی از شب ها آمد یک لباس پنبه ای به ایشان داد.

«فأنكر دفئها»

نپوشید، دوست نداشت این را بپوشد.

«فقال: ما هذه؟ قالت الخادم»

گفتن این چیست که به من دادی؟ خادم گفت:

«هذه من فضل الصدقة. فألقاها»

این از اضافه پول های بیت المال است که بالاخره گفتم به شما بدهم، حضرت آن را کناری پرت کرد، نه فقط از پول های بیت المال، آن پول هایی که خودتان صدقه داده بودید، اضافه آن صدقات است، مثلا شما گفتید «فجعلها صدقة» ما به همه دادیم این هم اضافه است، حالا من می گویم بیت المال، یعنی مالی که امیر المؤمنین خواست بین همه تقسیم کند.

«هذه من فضل الصدقة» این اضافات صدقات است «فألقاها» انداختند.

«وقال: أصردتمونا بقية ليتنا»

أنساب الأشراف؛ اسم المؤلف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى : 279هـ) الوفاة: 279، دار النشر: ج 1، ص 282

یعنی به قول خدمان شب مان را خراب نکن! من این چیز ها را نمی خواهم، امیرالمؤمنین این بودند، یعنی داشتند اما صدقه می دادند، این که می گوید، منبع درآمد امیرالمؤمنین این است، این که می گوید مال ایرانی های بدبخت است چه کسی گفته برای ایرانی های بد بخت بود؟ اولا یک بخشی از آن برای کشاورزی خود شان بود. این هم یک نمونه.

نمونه دیگری داریم که حضرت حفر چاه انجام می دادند. یا حتی نمونه هایی داریم که امیرالمؤمنین (علیه السلام) اصلا امام صادق (علیه السلام) تصریح می کند که حضرت از دسترنج خود شان که کار می کردند خرج می کردند، در فروع کافی، جلد 5، صفحه 74، روایت داریم، امام صادق (علیه السلام) نقل می کنند:

«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَال‏كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ يَضْرِبُ بِالْمَرِّ»

می گوید امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدند «يَضْرِبُ بِالْمَرِّ» این جا توضیح می دهد که این مر یعنی چه؟ می گوید حضرت با بیل کار می کردند «يَضْرِبُ بِالْمَرِّ» خودشان با بیل کار می کردند.

«وَ يَسْتَخْرِجُ الْأَرَضِينَ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه واله وسلم) يَمَصُّ النَّوَى بِفِيهِ وَ يَغْرِسُهُ فَيَطْلُعُ مِنْ سَاعَتِهِ»

خودشان زمین ها را شخم می زدند و کشاورزی می کردند.

 بعد ادامه می دهد، از رسول خدا چیزی نقل می کند، و بعد می گوید:

«وَ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) أَعْتَقَ أَلْفَ مَمْلُوكٍ مِنْ مَالِهِ وَ كَدِّ يَدِهِ.»

امیرالمؤمنین هزار تا برده از اموال خود شان و دسترنج خودشان آزاد کردند!

الكافي ( ط- الإسلامية)؛ نويسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق‏؛ محقق / مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد؛ ناشر: دار الكتب الإسلامية، تهران‏: 1407 ق‏، ج5، ص 74

بعد در نقل دیگر می دهد: «وَ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) أَعْتَقَ أَلْفَ مَمْلُوكٍ مِنْ وَ كَدِّ يَدِهِ.» امیرالمؤمنین از دسترنج خود شان هزار برده را آزاد کردند! پس این نبوده است که یک گوشه بنشیند و دیگران برایش کار کنند، بله امیرالمؤمنین کشاورزی می کرد، ما چرا کامل نقل نمی کنی؟ چرا روایت را کامل نمی آوری؟ بله، امیرالمؤمنین کشاورزی می کردند، یک بخشیش برای ینبع است ولی نخلستان های امیرالمؤمنین در خود مدینه، این ها را چرا برای مردم نمی گویی؟ این ها هم برای ایرانی ها بود؟ این چه حرفی است که می زنی؟ فقط دنبال این است که یک جوری بیاید و آن نژاد پرستی را تبلیغ کند!

مجری:

در حالی که امیرالمؤمنین وقتی که به خلافت می رسند اصلا روش شان این بود که چقدر به عجم بها می دادند، اصلا متهم شان می کردند.

استاد روستایی:

چقدر با ایرانی ها رفاقت داشتند. امیرالمؤمنین اتفاقا به شدت با ایرانی ها رفیق بودند، کتاب عمدة القاری را اگر رسیدم بعضی از عبارت حضرت را نمایش می دهم. عمدة القاری، جلد 25، صفحه 94، یک مطلبی را نقل می کند می گوید: ذو الحلیفه می دانی کجاست؟ می گوید این جا شش مایلی مدینه است، بعضی ها می گفتند هفت مایلی مدینه است، این جا آب هایی از آب های بنی جشم است که بین این ها و بین جحفه که میقات اهل مدینه است، یک فاصله ای بین آن ها است که می گوید بین این ها و بین جحفه قرار دارد، به این جا چه می گویند:

«تسميها العوام آبار علي، رضي الله تعالى عنه»

مردم به این جا چشمه های علی ابن ابی طالب می گویند!

 عمدة القاري شرح صحيح البخاري؛ اسم المؤلف: بدر الدين محمود بن أحمد العيني الوفاة: 855هـ، دار النشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت، ج25، ص62

چشمه هایی است که امیرالمؤمنین حفر کردند و وقف کردند، این ها را حفر می کردند، بعد کنار چشمه ها زمین های کشاورزی بود، این نخل ها را وقف می کردند، این ها که برای ایرانی ها نیست، آخر این چه حرفی است؟ منبع درآمد علی ابن ابی طالب این بوده است. یا بحث های دیگری در باره رفاقت امیرالمؤمنین با ایرانی ها داریم که اگر فرصتی باشد این ها را بیان کنم.

مجری:

در حد دو دقیقه حسن ختام برنامه.

استاد روستایی:

ما عباراتی داریم که امیرالمؤمنین (علیه السلام) با ایرانی ها خیلی خوب بودند، اما دیگرانی بودند که با ایرانی ها اصلا رابطه شان خوب نبود. این چیزی است که در تاریخ است، در کتاب الغارات ثقفی آمده است که امیرالمؤمنین خیلی رابطه شان خوب و حتی فارسی هم صحبت می کردند، که در ماجرای شهربانو نمونه ای است که خدمت شما عرض کردم و حتی این ها را به عنوان اسیر می گرفتند، ما نمی گوییم مغیرة ابن شعبه می گوید:

«کان علي (علیه السلام) أمیل الی الموالي والطف بهم»

علی ابن ابی طالب خیلی به این ها متمایل بود و خیلی با این ها با لطف برخورد می کرد. اما دیگران به گونه دگیری بودند، در خدمت شما هستم.

مجری:

خیلی ممنون و متشکر استاد دکتر روستایی ممنونم استفاده کردیم، هرچه از فضل و کمالات امیرالمؤمنین بگوییم صرفا قطره ای از دریا خواهد شد و ان شاء الله که روزی خواهد آمد، به قول شاعر که گفت:

آن خاتم هشت و چار خواهد آمد * شاهنشه شه شکار خواهد آمد

عدلی که پس از علی از این عالم رفت *  در سایه ذوالفقار خواهد آمد

ان شاء الله که باشیم و ببینیم و التماس دعا داریم جلسه بعدی در خدمت شما باشیم و استفاده کنیم. همچنین ممنون و متشکرم از شما بینندگان و همراهان ارجمند از همه شما عزیزان هم التماس دعا داریم

عرض پایانی همچون همیشه این باشد که؛ الهی به امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب (علیه السلام) عجل لولیک المنتقم الفرج والعافیة والنصر، والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته.


کاوش - پاسخ به شبهات باستان گرایان درباره تاریخ اسلام>

امیرالمومنین علی ع حکومت علوی پاسخ به شبهات مال دنیا میراث پیامبر ص صحابی زهد فدک بیت المال درآمد امام صدقه کشاورزی حفر چاه ایران