کلمه طیبه حجت الاسلام یزدانی
قسمت سی و هفتم برنامه کلمه طیبه با کارشناسی حجت الاسلام و المسلمین یزدانی
بسم الله الرحمن الرحيم
تاریخ : 27 اردیبهشت 1400
استاد یزدانی:
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله الذی اظهر الوجود ومنه بدأ کل حمدٍ والیه یعود والصلاة والسلام علی الشاهد والمشهود لکل موجود محمد المحمود و علی آله آل الله الودود خلفاء الله علی عالم الغیب والشهود سیّما الحجة ابن الحسن المهدی المنتظر الموعود.
سلام و عرض ادب دارم خدمت همه بینندگان عزیز شبکه جهانی حضرت ولیعصر امیدوار هستم که ایام به کامتان باشد و روزگار را ان شاء الله در سایه الطاف الهی و توجه خاص حضرت حجة ابن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سپری فرمایید. و امیدوار هستم که ما را هم از دعای خیرتان فراموش نفرمایید، با برنامه کلمه طیبه در خدمت شما هستیم، همانطوری که مشاهده میکنید مجری عزیز ما جناب آقای «مرعشی» تشریف ندارند و بنده به تنهای با برنامه کلمه طیبه در خدمتتان هستم.
همانطور که مستحضر هستید در این برنامه وظیفه و رسالتمان پاسخگوی به شبهات شبکههای وهابی است، و هر هفته کلیپهای از «شبکههای وهابی» پخش میکنیم و تا اندازهی که فرصت داشته باشیم و وقتمان اقتضاء کند به این کلیپها، جواب میدهیم.
ما تا امروز حدود 147 کلیپ از «شبکههای وهابی» پخش کردیم و جواب دادیم، اولین کلیپی که در این برنامه پخش میکنیم کلیپ شماره 148 است، از اتاق فرمان درخواست میکنم کلیپ را پخش کنند تا بعد ان شاء الله با جواب این کلیپ در خدمتشان باشیم
(کلیپ شماره 148-آقای ترشابی)
سوره مبارکه شوری، از سورههای مکی قرآن کریم است که اصول اعتقادی در آن بحث میشود و اسم شوری هم به خاطر:
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
در قرآن کریم آمده و وارد شده و دلیل بر اهمیت شوری است. و اینکه در کارها باید مشورت بشود و از استبداد در آن خودداری بشود، تک روی در آن نباشد و رسول اکرم (صلی الله علیه وسلم) در طی 23 سال، امت را بر این اساس تربیت کردند، عملاً به این خاطر وقتی که رسول اکرم (صلی الله علیه وسلم) از دنیا رفت صحابه پیامبر، چون بر مشورت شوری تربیت شده بودند جمع شدند و ابوبکر صدیق (رضی الله تعالی عنه) را به عنوان خلیفه انتخاب کردند و به مسلمانان این درس را دادند که تا قیام قیامت امور اجتماعی، امور سیاسی، اموری که در آن نص صریحی در قرآن و سنت وجود ندارد بر اساس شوری گردانده بشوند.
استاد یزدانی:
بینندگان عزیز مشاهده فرمودید که این کارشناس «وهابی» جناب آقای «ترشابی» با استناد به آیه 38 سوره مبارکه شوری که خداوند میفرماید:
(وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ينْفِقُونَ)
و کساني که دعوت پروردگارشان را اجابت کرده و نماز را برپا ميدارند و کارهايشان به صورت مشورت در ميان آنهاست و از آنچه به آنها روزي دادهايم انفاق ميکنند،
سوره شوری (42): آیه 38
محل استدلال ایشان این جمله بود که خداوند میفرماید:
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
مسلمانها کار و امرشان را با مشورت انجام میدهند. یکی از ویژگیهای که خداوند در این آیه برای مؤمنین بر شمرده است. نظر ایشان این بود که این آیه ثابت میکند که ما برای انتخاب خلیفه بعد از پیغمبر باید شوری تشکیل بدهیم و با مردم مشورت کنیم میدانید که دو تا دیدگاه کلی در بین مسلمانها درباره امامت و خلافت بعد از پیغمبر وجود دارد.
یک: دیدگاه شیعه که ما معتقد هستیم اهلبیت (علیهم السلام) معتقد بودند امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب، صدیقه طاهره و سایر ائمه ما معتقد بودند که امامت، امر الهی است و خدا انتخاب میکند حتی پیغمبر خدا هم در اینباره اظهار نظری نمیفرماید خدا انتخاب میکند، پیغمبر اعلام میکند و در جاهای مختلف اعلام کرده مانند «غدیرخم» و دهها روایت صحیح و متواتر حتی در منابع اهلسنت در این زمینه داریم، این دیدگاه شیعه است.
دو: دیدگاه اهلسنت است، اینها معتقد هستند خدا در قرآنش درباره امامت حرفی نزده و پیامبر بزرگوار اسلام هم در اینباره هیچ سخنی نگفته و نه کسی را انتخاب کرده، و نه گفته چطوری انتخاب کنید به هر حال پیغمبر در اینباره صحبتی نکرده و مسلمانها باید با مشورت همدیگر خلیفه بعد از پیغمبر را انتخاب میکردند که خلیفه اول را انتخاب کردند.
یکی از ادلهشان همین آیهی: (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ) است که به این استدلال میکنند و دیدیم که کارشناس «وهابی» جناب آقای «ترشابی» هم به همین استدلال کرده بود. از نظر بنده آیه 38 سوره مبارکه شوری بهترین دلیل برای اثبات امامت امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام) است. چرا؟ چون تنها کسی که از بین 4 خلیفه اول حداقل و بعد از او تا امروز با شوری انتخاب شده و اکثریت جامعه اسلامی بر خلافت آن حضرت اجماع داشتند امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام) بود.
خودشان در تاریخ نقل کردند و این مسئله متواتر است که بعد از کشته شدن عثمان به دست اصحاب پیغمبر همان صحابه مانند «طلحه»، «زبیر»، «سعد» و «سعید» و بقیه همه پیش امیر المؤمنین آمدند و اصرار کردند خلافت را شما بپذیر با اینکه امیر المؤمنین دوست نداشت در چنین وضعیتی خلافت به دستش برسد؛ اما اصرار آنها باعث شد امیر المؤمنین بپذیرد و تمام مردم با امیر المؤمنین بیعت کردند جز دو سه نفر که آنها نظرشان مهم نیست و اهمیت ندارد.
غیر از آنها در «شام» طبق مبانی اهلسنت حق رأی نداشتند، اگر قرار باشد که شوری مشروعیت بخش باشد امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب با استناد به این آیه مشروعیت خلافتش قطعی است و شک و شبههی در این زمینه نداریم.
اما خلفای قبلی آیا ابوبکر خلیفه اول با مشورت مسلمانها انتخاب شد؟ آیا خلیفه دوم با انتخاب شوری و با تشکیل «سقیفه» انتخاب شد؟ آیا شورای که در خلافت خلیفه سوم تشکیل شد واقعاً میتواند مشروعیت بخش باشد، واقعاً میتواند عمل به این آیه باشد؟ اینها سوالات مهمی است که باید به اینها جواب داده بشود و فکر میکنم که جوابی برایش نداشته باشند.
اما سراغ خلیفه اول برویم قبل از آن این نکته را عرض کنم که اگر این آیه مشروعیت بخش بود، اگر آیه شوری ثابت میکرد و دلالت داشت بر اینکه باید برای خلافت بعد از پیغمبر «سقیفه» تشکیل داد و «سقیفه» مشروعیت بخش بود چرا حضرت زهرا (سلام الله علیها) به این آیه عمل نکرد؟ کسی که به حکم قرآن عمل نکند نتیجهاش چه است؟
(وَمَنْ لَمْ يحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ* فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ)
و آنها که به احکامي که خدا نازل کرده حکم نميکنند، کافرند. حکم نميکنند، فاسقند.
سوره مائده (5): آیه 44 و 47
و آیاتی دیگر. اگر این آیه حکم خدا است و باید برای خلافت «سقیفه» تشکیل داد و «سقیفه» تشکیل دادند، چرا حضرت زهرا (سلام الله علیها) آن «سقیفه» را قبول نکرد، مشروعیت خلافت ابوبکر را قبول نکرد با او بیعت نکرد با او تا آخر عمر قهر بود و حضرت زهرا (سلام الله علیها) با او مبارزه کرد؟ این از «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» است.
امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب قبول نکرد امام حسن، امام حسین قبول نکردند هیچ کدام از «بنی هاشم» قبول نکردند، «انصار» با او مخالف بودند روایت «صحیح بخاری» است بسیاری از «مهاجرین» مخالف بودند بسیاری از صحابه با ابوبکر تا آخر عمر مثل «سعد ابن عباده» بیعت نکردند «بلال» تا آخر عمرش بیعت نکرد و خیلیهای دیگر اصلاً تا آخر بیعت نکردند.
پس اگر این آیه مشروعیت بخش بود حکم حضرت زهرا (سلام الله علیها) چه است؟ آیا (نعوذ بالله) با حکم خدا مخالفت کرده؟
(وَمَنْ لَمْ يحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ)
یا نه، این مشروعیت بخش نبوده است. من از «صحیح بخاری» این روایت را نشان بدهم که «اصح الکتب بعد کتاب الله» شما است، صحیحترین کتاب به قول شما بعد از قرآن است. «صحیح بخاری» جلد 6، طبق چاپ دار «ابن کثیر»، چاپ 5 در سال 1414 چاپ شده با تحقیق آقای «مصطفی دِیب البغاء» صفحه 2505، حدیث 6442 آن روایت معروف و مشهوری که خیلی، خیلی به درد ما میخورد، از خلیفه دوم نقل شده روایت طولانی هم است تک تک سطور این روایت به درد ما میخورد و بسیار ارزشمند است و در جاهای مختلف میتوانیم از آن استفاده کنیم.
حالا آن جای که به درد میخورد این تکه است که خلیفه دوم نقل میکند به من خبر رسیده که بعضیها گفتهاند:
«والله لو قد مَاتَ عُمَرُ بَايَعْتُ فُلَانًا»
اگر عمر، از دنیا برود من با فلانی بیعت میکنم.
فلانی هم مشخص است منظور امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب است.
«فلا يَغْتَرَّنَّ امْرُؤٌ أَنْ يَقُولَ»
کسی نباید این حرف را بزند.
چرا؟
«إنما كانت بَيْعَةُ أبي بَكْرٍ فَلْتَةً وَتَمَّتْ ألا وَإِنَّهَا قد كانت كَذَلِكَ»
کسی نیاید این بهانه را بگیرد چون بیعت ابوبکر «فلته» بوده، با عجله انجام شده، ما همینطوری میتوانیم خلیفه بشویم!
«ألا وَإِنَّهَا قد كانت كَذَلِكَ»
بله انتخاب ابوبکر «فلته»، با عجله و بدون مشورت بود.
در ادامه خودش توضیح میدهد
«وَلَكِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا وَلَيْسَ فيكم من تُقْطَعُ الْأَعْنَاقُ إليه مِثْلُ أبي بَكْرٍ من بَايَعَ رَجُلًا من غَيْرِ مَشُورَةٍ من الْمُسْلِمِينَ فلا يتابع هو ولا الذي تابعه تَغِرَّةً أَنْ يُقْتَلَا»
تک تک این جملات نکته دارد ابوبکر چطوری انتخاب شد؟ «فلته» انتخاب شد دیگر کسی حق ندارد مثل انتخاب ابوبکر خودش را خلیفه بنامد چرا؟
«من بَايَعَ رَجُلًا من غَيْرِ مَشُورَةٍ من الْمُسْلِمِينَ»
دیگر تمام شد و باید مشورت بشود، اگر کسی بدون مشورت با مسلمانها خودش را خلیفه بنامد.
«فلا يتابع هو ولا الذي تابعه»
نباید از او تبعیت بشود، دیگر او امام نیست
«تَغِرَّةً أَنْ يُقْتَلَا»
همان کسی که بدون مشورت با مسلمانها خلیفه شده باید کشته بشود و خودش را در معرض کشتن قرار داده و همان کسانی که با او بیعت کردند و از او پیروی کردند!
این، نکات بسیار مهمی را ثابت میکند یک: اینکه خلیفه اول بدون مشورت با مسلمانها انتخاب شده مگر شما نمیگفتید:
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
همه باید با مشورت مسلمانها خلیفه را انتخاب کنند، خلیفه با مشورت مسلمانها باید انتخاب بشود. خلیفه اول، بدون مشورت با مسلمانها بوده روایت هم در «صحیح بخاری، اصح الکتب بعد کتاب الله» شما است اینجا چه کار کنیم؟ اگر تنها راه شوری است، خلیفه اول خلافتش بدون شوری بوده روایت «صحیح بخاری» است راوی هم خلیفه دوم است ما این وسط چه کار کنیم، چه را بپذیریم؟ حتی میگوید:
«تَغِرَّةً أَنْ يُقْتَلَا»
نکته بسیار مهمی است. اگر کسی مثل خلافت ابوبکر انتخاب بشود حقش این است که کشته بشود، باید او را کشت، چطوری با مسلمانها مشورت نشده؟
«حين تَوَفَّى الله نَبِيَّهُ صلى الله عليه وسلم أَنَّ الْأَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ في سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ»
«انصار» ما را قبول نداشتند وقتی پیغمبر از دنیا رفت «انصار» با ما مخالفت کردند، همه در «سقیفه بنی ساعده» جمع شده بودند.
«وَخَالَفَ عَنَّا عَلِيٌّ وَالزُّبَيْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا»
الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج 6، ص 2505، ح6442
چه کسانی با خلافت ابوبکر مخالف بودند؟ امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب (سلام الله علیه)، «زبیر ابن عوام»، «وَمَن معهُما» و تمام طرفداران این دو نفر؛ اگر قرار باشد آیهی:
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
مشروعیت بخش باشد حکم خدا باشد چرا امیر المؤمنین حکم خدا را قبول نکرده؟ چرا به حکم خداوند گردن ننهاده مگر قرآن نمیفرماید:
(وَمَنْ لَمْ يحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ)
و آنها که به احکامي که خدا نازل کرده حکم نميکنند، کافرند.
سوره مائده (5): آیه 44
آیا امیر المؤمنین نعوذ بالله کافر شده بوده؟ یا باید بگویید امیر المؤمنین کافر شده که به این آیه عمل نکرده و شورای که در «سقیفه» تشکیل شد نپذیرفته، یا اینکه بگویید نه شوری، شوری بوده و یا این آیه اصلاً دلالت بر این مسئله ندارد. غیر از این راه، راه دیگری قابل تصور نیست طرفداران امیر المؤمنین و «زبیر» هم نپذیرفتند.
«سعد ابن عباده» تا آخر عمرش بیعت نکرد با «ابو سفیان» و خیلیهای دیگر مخالف بودند. دیگر وقت نیست تک تکش را بیان کنم بنابراین سوال اول ما این است که اگر قرار است آیه 38 سوره مبارکه شوری:
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
دلالت کند که حتماً باید برای تعیین خلیفه، «سقیفه» تشکیل بشود و «سقیفه» مشروعیت بخش است چرا حضرت زهرا قبول نکرد؟ چرا امیر المؤمنین قبول نکرد؟ چرا «زبیر» قبول نکرد؟ چرا «سعد ابنعباده» قبول نکرد؟ چرا طرفداران اینها قبول نکردند؟ چرا «انصار» قبول نکردند؟ این روایت «صحیح بخاری أصح الکتب بعد کتاب الله» شما است. من فکر میکنم جوابی برای این مسئله وجود نداشته باشد، اگر برای این مسئله جوابی دارید منتظر جواب شما هستیم.
مسئله بعدی که بسیار بسیار مهم است در انتخاب خلیفه دوم هم مشورت نشده، مگر شما نمیگویید در قرآن کریم آمده که باید مشورت بشود، چرا مشورت نشد؟ من روایت صحیحاش را از صحیحترین و بهترین کتابهای شما و کتابهای اعتقادی شما میخوانم.
«شرح اصول اعتقاد اهل السنة والجماعة» آقای «لالکائی» که یکی از بهترین کتابهای اعتقادی شما است، «شرح اصول اعتقاد اهل السنة والجماعة من الکتاب والسنة واجماع الصحابه وتابعین ومن بعدهم» نویسنده شیخ، امام، عالم، حافظ «ابی القاسم هبة الله بن فلان اللالکائی» متوفای 418، تحقیق دکتر «احمد بن سعد الغامدی» جلد 7، دار الطیبه «ریاض» این کتاب را چاپ کرده است.
در صفحه 1403 با سند خودش که سند قطعاً صحیح است تمام رواتش ثقه هستند «زید ابن اسلم» از پدرش نقل میکند
«كتب عثمان بن عفان عهد الخليفة من بعد أبي بكر»
نویسنده و کاتب وصیت نامه ابوبکر چه کسی بود؟ آقای عثمان ابن عفوان بود. او مینوشت که طبق وصیت ابوبکر چه کسی خلیفه باشد؟
«فأمره أن لا يسمي أحدا»
ابوبکر دستور داد که اسم هیچ کس را ننویس!
فقط متنش را بنویس
«وترك اسم الرجل»
نباید اسم خلیفه را بنویسی.
در همین حال بود که:
«فأغمي على أبي بكر إغماءة»
ابوبکر بیهوش شد
«فأخذ عثمان العهد فكتب فيه اسم عمر»
عثمان در این وصیت نامه اسم عمر را نوشت.
«فأفاق أبو بكر فقال ارنا العهد فإذا فيه اسم عمر فقال من كتب هذا فقال عثمان أنا...»
وقتی ابوبکر به هوش آمد گفت وصیت نامه را به من نشان بدهید به او نشان دادند دید اسم عمر نوشته شده گفت چه کسی نوشت؟ عثمان گفت من نوشتم...
شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة من الكتاب والسنة وإجماع الصحابة؛ اسم المؤلف: هبة الله بن الحسن بن منصور اللالكائي أبو القاسم الوفاة: 418، دار النشر: دار طيبة - الرياض - 1402، تحقيق: د. أحمد سعد حمدان، ج 7، ص 1324
و ادامه داستان. این روایت دهها نکته دارد وقتی پیغمبر در آخرین لحظه عمرش در حال بیماری فرمود:
«ائْتُونِي بِكِتَابٍ»
برای من کتابی بیاورید:
«أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا»
برای من قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی بنویسم نامهی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید!
الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا،ج 3، ص 1111، کتاب الجهاد، باب 172، ح2888
عدهی مخالفت کردند و اجازه ندادند ولی خلیفه اول در همان حال، در حال بیهوشی برایش نوشتند و قبول هم شد! خیلی عجیب است. کاری به این نکته ندارم در این مسئله بحث خیلی زیاد است؛ اما این روایت ثابت میکند که در انتخاب خلیفه دوم با مسلمانها مشورت نشده و قرآن میفرماید:
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
طبق استدلال آقای «ترشابی» و اهلسنت
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
ولی این روایت ثابت میکند که مشورت نشده، برادران عزیز اهلسنت چه کار کنیم این وسط تکلیف ما چه است؟ آیا شوری لازم است یا نیست؟ اگر لازم است اگر طریقی است که خدا نشان داده چرا اینجا مشورت نشده؟ و اگر نه شوری لازم نیست؛ پس استدلالتان به آیه شوری غلط است. نه تنها مشورت نشد بلکه مخالفت شد عدهی از صحابه آمدند صریح مخالفت کردند گفتند ما این را قبول نداریم.
روایتشان طولانی است من فقط یک مستند نشان بدهم در کتابهای متعدد آمده من یک روایت که علمای اهلسنت تصریح کردند خدمتتان نشان بدهم «المطالب العالیه» آقای «ابن حجر عسقلانی» جلد 15 در «دار العاصمه ریاض» هم این کتاب چاپ شده تحقیق «دکتر سعد بن ناصر الشتری» صفحه 757 که:
دخل رجل من المهاجرين على أبي بكر وهو يشتكي في مرضه»
شخصی از «مهاجرین» که در روایاتی است، «طلحه» بوده و در بعضی از روایات امیر المؤمنین دارد در روایات دیگر «الناس» دارد گروهی از مسلمانها در حالی بیماری ابوبکر پیش ابوبکر آمدند به او گفتند:
«استخلفت علينا عمر، وقد عتا علينا ولا سلطان له فكيف لو ملكنا»
تو داری برای ما عمر را انتخاب میکنی؛ تو داری انتخاب میکنی الان حکومت دست او نیست با ما اینطوری برخورد میکند اینطوری سختگیری میکند.
المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر العسقلاني الوفاة: 852، دار النشر: دار العاصمة/ دار الغيث - السعودية - 1419هـ، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ج15، ص757
«فظا غليظا»
الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار؛ اسم المؤلف: أبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة
الكوفي الوفاة: 235، دار النشر: مكتبة الرشد - الرياض - 1409، الطبعة: الأولى، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ج 7، ص 434، ح 37056
در روایت متن طولانیترش آمده اگر خلیفه بشود چه میکند؟
«كان أعتى وأعتى»
چند برابر سختیها و گرفتاریها میشود؟
«فكيف تقول لله إذا لقيته؟»
جواب خدا را چه میدهی وقتی چنین شخصی را برای ما انتخاب میکنی؟
سند روایت صحیح است.
«رجاله ثقات»
آقای «ابن حجر عسقلانی» میگوید «رجالُهُ ثقات» محقق کتاب آقای «ناصر الشتری» میگوید:
«هذا اسنادٌ صحیح»
سند روایت صحیح است تمام راویانش هم ثقه هستند.
المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر العسقلاني الوفاة: 852، دار النشر: دار العاصمة/ دار الغيث - السعودية - 1419هـ، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ج15، ص757
از این روایت استفاده میشود که صحابه مخالفت کردند. نه تنها در انتخاب خلیفه مشورت نشد «استخلَفْتَ علینا» تو داری انتخاب میکنی، نه تنها مشورت نشد بلکه مخالفت هم شد به مخالفتها هم اصلاً توجه نکردند و قبول نکردند. حالا سوال ما این است طبق این روایت در انتخاب خلیفه دوم با مردم مشورت که نشد هیچ، مردم مخالف هم بودند مگر شما نمیگویید:
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
باید شوری باشد و با مسلمانها مشورت بشود؟ شوری مشروعیت بخش است، مشورت در انتخاب خلیفه دوم کجا است؟ اینها خیلی واضح و روشن است، ثابت میکند شورای تشکیل نشده.
حالا خلیفه سوم تکلیفش مشخص است، شورایش بحث زیاد دارد نیازی نیست من بحث کنم همین دو تا که ثابت شد فکر میکنم کفایت میکند.
در انتخاب خلیفه اول طبق روایت «صحیح بخاری» مشورت نشد در انتخاب دوم مشورت نشد در انتخاب سومی هم همینطور با مسلمانها هیچ مشورتی نشد، تنها کسی که با مسلمانها در انتخابش مشورت شد و همه اتفاق داشتند امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب (سلام الله علیه) است. خدمتتان گفتم آیه:
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
آیه 38 سوره مبارکه شوری بهترین دلیل بر مشروعیت خلافت امیر المؤمنین است. حالا خلافتش را الهی بدانیم که شیعه الهی میداند، دهها و صدها دلیل از کتابهای اهلسنت برای انتخاب الهی امیر المؤمنین و اینکه خدا امیر المؤمنین را انتخاب کرده پیغمبر اعلام کرده حدیث «غدیر» و منزلت و دهها حدیث دیگر. اگر الهی ندانیم بگوییم:
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
شوری شده خلافت امیر المؤمنین ثابت است اما خلافت بقیه چه شوری تشکیل شده، مشورت شده، «سقیفه» تشکیل شد؟ نه، در خلافت اولی هم طبق روایت «صحیح بخاری» مشورت نشد «فلته» بود، بدون مشورت با مسلمانها بود؛ حتی خلیفه دوم یک کسی را که با این وضعیت انتخاب بشود طبق روایت «صحیح بخاری» مستحق قتل میداند!! پس میماند این آیه و مشروعیت خلافت امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام).
اما بحث بعدی جالب است که حتی خود خلیفه دوم اصلاً اعتقادی به مسئله مشورت نداشته که باید مشورت کرد روایت در صحیحترین کتابهای شما است، با سند صحیح در «مسند احمد ابن حنبل» تحقیق آقای «احمد محمد شاکر» جلد 1، چاپ دار الحدیث «قاهره»، چاپ 1، چاپ 1416، صفحه 222، لحظات آخر عمر خلیفه دوم است صحابه دورش جمع شدند و حرفهای رد و بدل میشود تا آنجای که خلیفه دوم میگوید:
«لو أدركني أَحَدُ رَجُلَيْنِ ثُمَّ جَعَلْتُ هذا الأَمْرَ إليه لَوَثِقْتُ بِهِ»
اگر این دو نفر زنده بودند من این خلافت را به گردن آنها میانداختم خیالم راحت بود.
آن دو نفر چه کسانی بودند؟
«سَالِمٌ مولى أبي حُذَيْفَةَ وأبو عُبَيْدَةَ بن الْجَرَّاحِ»
«سالم مولیٰ ابی حذیفه» و «ابو عبیده جراح»!
مسند الإمام أحمد بن حنبل؛ اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني الوفاة: 241، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر، ج1، ص20 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)
که «ابو عبیده جراح» در بیماری طاعون در «شام» از دنیا رفته بود «سالم مولیٰ ابی حذیفه» هم از دنیا رفته بود، اینها زنده نبودند. خلیفه دوم میگوید کاش اینها زنده بودند من خلافت را به عهده اینها میگذاشتم. اینها را به عنوان خلیفه انتخاب میکردم مگر قرآن نگفته:
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
مگر قرآن نگفته با مسلمانها مشورت کنید خودتان انتخاب نکنید، مگر در سوره شوری آیه 38 نگفته؟ چرا به شوری اعتقاد نداری؟ چرا با مسلمانها مشورت نمیکنی؟ چرا خودت میخواهی انتخاب کنی؟ این یک مستند.
مستند بعدی در کتاب «اخبار المدینه» یا «تاریخ المدینه» آقای «ابن شبه نویری بصری» المجلد الثالث، الجزء الثالث؛ 6 مجلد است و در جزء 3 از مجلد 6، «اخبار المدینة» آقای «ابی زید عمر بن شبه نمیری وسری» دار العُلیان یا دار العَلیان چاپ کرده صفحه 103 سندش هم صحیح است.
محقق کتاب آقای «عبدالله بن محمد احمد الدویش» میگوید «صحیحٌ» سند روایت صحیح است که میتوانید در پاورقی این را ببینید میگوید:
«قیلَ لعمر»
به خلیفه دوم گفتند:
«لو عهدت»
یک کسی را انتخاب کن!
به یک کسی وصیت کن و یک کسی را به عنوان خلیفه خودت انتخاب کن گفت:
«لو أدركت أبا عبيدة بن الجراح لوليته»
اگر «ابو عبیده جراح» بود من او را انتخاب میکردم.
«فإن قدمت على ربي فقال لي من وليت على أمة محمد قلت»
اگر پیش خدا میرفتم و خدا میگفت چرا او را انتخاب کردی میگفتم:
«لكل أمة أمين وأمين هذه الأمة أبو عبيدة بن الجراح»
بارک الله!
«ولو أدركت معاذ بن جبل ثم وليته»
اگر «معاذ ابن جبل» بود من او را انتخاب میکردم.
«ثم قدمت على ربي فقال لي من وليت من أمة محمد قلت...»
اگر خدا سوال میکرد میگفتم فلان...
«ولو أدركت خالد بن الوليد ثم وليته»
اگر «خالد ابن ولید» بود او را انتخاب میکردم.
تاريخ المدينة المنورة؛ اسم المؤلف: أبو زيد عمر بن شبة النميري البصري الوفاة: 262هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م، تحقيق: علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ج 2، ص 61، ح1496 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)
«خالد ابن ولید» را ترور کردند و کشتند. بحثش جای دیگر است اینکه چه کسی او را کشت در تاریخ مشخص است. اگر او زنده بود من او را انتخاب میکردم خدا میگوید:
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
سوره مبارکه شوری، آیه 38. خدا میگوید مشورت کنید، تو میگوی نه من مشورت نمیکنم، من خودم انتخاب میکنم «معاذ ابن جبل» زنده بود انتخاب میکردم. «سالم مولیٰ ابی حذیفه» زنده بود انتخاب میکردم «خالد ابن ولید» زنده بود انتخاب میکردم، و روایتهای مختلف دیگری هم وجود دارد که افراد دیگری را نام برده مگر خدا شوری نگفته؟ چرا خودت میخواهی انتخاب کنی؟
این روایات با سندهای صحیح ثابت میکند که برداشت خلیفه دوم با برداشت آقای «ترشابی» دو برداشت است، مخالف و متضاد است آقای «ترشابی» از این آیه استدلال میکند که:
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
یعنی در انتخاب خلیفه باید مشورت بشود. خلیفه دوم میگوید نه مشورت نیاز نیست اگر فلانی زنده بود من او را انتخاب میکردم، «سعد ابن معاذ» و «خالد ابن ولید» و «ابو عبیده جراح» و عدهی دیگر اگر اینها بودند من آنها را انتخاب میکردم؛ پس خلیفه دوم، نظر شما را قبول ندارد شما بهتر میفهمی یا خلیفه دوم؟ این سوالی است که باید آقای «ترشابی» به ما جواب بدهد. این هم یک مستند.
از همه اینها بگذریم مگر شما فقط بحث شوری را مشروع میدانید؟ آیا تنها راه انتخاب خلیفه از دیدگاه شما فقط شوری است؟ نه، از آقای «تفتازانی» فقط خدمتتان نشان بدهم وقتمان گذشت و بحث طولانی شد عذرخواهی میکنیم در این مورد بحث خیلی زیادی دارد مجبور هستم بعضی از آنها را بگویم و بعضیهایش را هم نگویم.
«شرح المقاصد» آقای «سعد الدین تفتازانی» یکی از بهترین کتابهای کلامی اهلسنت است، متوفای 793، جلد 5، چاپ عالم الکتب «بیروت»، چاپ 2، چاپ 1419، صفحه 233، خیلی جالب است آقا «ترشابی» شما گفتی برای انتخاب خلیفه باید شوری تشکیل داد قرآن شوری گفته اما بزرگان شما ببینیم چه میگوید:
«وتنعقد الإمامة بطرق»
امامت با چند طریق منعقد میشود
شرح المقاصد في علم الكلام؛ اسم المؤلف: سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله التفتازاني الوفاة: 791هـ، دار النشر: دار المعارف النعمانية - باكستان - 1401هـ - 1981م، الطبعة: الأولى، ج2، ص272 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)
یکی از آنها بیعت اهل «حل و عقد» از علما و رؤسا و وجوه الناس است. اهل «حل و عقد» بیایند با کسی بیعت کنند و بگویند آقای فلانی خلیفه است این مشروعیت بخش است. اینجا سوال خیلی است چرا پیغمبر نگفت اهل «حل و عقد» باید انتخاب کنند؟ پیغمبر هیچ اشارهی نکرد یک روایت بیاورید پیغمبر گفته باشد بعد از من، خلیفه را اهل «حل و عقد» انتخاب کنند.
چرا نگفت اهل «حل و عقد» چه کسانی باید باشند؟ چند نفر باید باشند؟ اهل «حل و عقد» را چه کسانی باید انتخاب کنند؟ اگر اهل «حل و عقد» با هم اختلاف کردند چه کسی رفع اختلاف کند؟ نظر چه کسی مقدم باشد؟ چه کسانی نظرشان مقدم است؟ اینها جزئیاتش است اگر کلیاتش را پیغمبر گفته شوری و اهل «حل و عقد» را خدا گفته جزئیاتش را چرا مشخص نکرده؟ خدا گفته:
(وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ)
و نماز را بپا داريد!
سوره بقره (2): آیه 43
تک تک جزئیاتش را پیغمبر مشخص کرده. اینجا هم گفته:
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
به طبق استدلال شما چرا جزئیاتش را برای ما مشخص نکرده؟ اهل «حل و عقد» چه کسانی باید باشند؟ از کجا باید بیایند؟ اهل کدام شهر باید باشند؟ اهل کدام شهر نباید باشند؟ چند نفر باشند؟ اختلافات عجیب و غریبی که آقای «قلقشندی» در کتاب «مآثر الإنافه» 8 نظر را میآورد که اهل «حل و عقد» چه کسانی باید باشند.
اگر «حل و عقد» باید باشند چرا این همه اختلاف؟ چرا پیغمبر تکلیف را مشخص نکرده؟ بگذریم سوال زیاد است میگوید:
«إلا أن المستخلف غير متعين فيتشاورون ويتفقون على أحدهم»
راه دوم چه است؟ راه دوم:
«استخلاف الإمام وعهده»
خلیفه قبلی انتخاب کند روش دوم این است.
خدا میگوید:
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
خدا میگوید باید با مسلمانها مشورت بشود، شما میگویید نه خلیفه قبلی هم اگر انتخاب کند مشروعیت بخش است. آیا این خلاف دستور خدا نیست؟ آیا این اعتقاد با این آیه قرآن کریم:
(وَمَنْ لَمْ يحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ)
و آنها که به احکامي که خدا نازل کرده حکم نميکنند، کافرند.
سوره مائده (5): آیه 44
سازگار است؟ خدا مشورت میگوید شما میگویید استخلاف امام قبلی، وصیت امام قبلی، ما حرف شما را قبول کنیم یا حرف خدا را؟ بعد میگوید اگر به شوری سپرد هم به منزله استخلاف است. مشروعیت این استخلاف را از کجا میخواهید ثابت کنید؟ خدا استخلاف گفته؟ نه، پیغمبر استخلاف گفته؟ نگفته، چه دلیلی برای مشروعیت بخش بودن روش استخلاف وجود دارد؟
از این بگذریم باشد قبول، سومیاش خیلی مهم است و خیلی بحث دارد یعنی ماهها میشود روی داستان سومی بحث کرد، روش سوم انتخاب خلیفه از دیدگاه اهلسنت:
«القهر والاستيلاء»
زور، قدرت! هر کسی زور داشت حاکمیت و قدرت مال او است. اگر امامی از دنیا رفت و نفر بعدی همه شرایط داشت و قدرت داشت
«وقهر الناس بشوكته انعقدت الخلافة له»
هر که زور و قدرت داشت خلیفه همان است
«وكذا إذا كان فاسقا أو جاهلا على الأظهر»
حتی آن شخص «یزید» فاسق و فاجر و شراب خوار و قمار باز فلان و فلان باشد، اگر حتی «عبدالملک ابن مروان» باشد که اهل خیلی از فسق و فجورها است؛ حتی اگر «حجاج» سفاک خونریز و پلید باشد
«وكذا إذا كان فاسقا أو جاهلا على الأظهر»
مطلب زیاد است اطاعت از همچنین امامی واجب است
«وإذا ثبت الإمام بالقهر والغلبة ثم جاء آخر فقهره انعزل وصار القاهر إماما»
این نکته بسیار مهمی است یک نفری زحمت کشیده، و کودتا کرده خلیفه قبلی را کنار زده کلی خون ریخته شده و کلی مال حیف و میل شده انسانها کشته شدند، زنها بیوه شدند بچهها یتیم شدند تا آقای فلانی مثلاً «یزید» خلیفه بشود، حالا یکی دیگر زور و قدرت دارد میآید «یزید» را کنار میزند او هم عده زیادی آدم میکشد و به قدرت میرسد وقتی نفر بعدی آمد او هم حاکم و مشروع است!
«وصار القاهر إماما»
او که زورش بیشتر است امام است، این مبانی شما است. مبانی شما در بحث امامت است
«ولا ينعزل الإمام بالفسق والإغماء»
امام اگر فاسق بشود امام اگر بیهوش بشود هوش و عقلش را از دست بدهد باز هم عزل نمیشود.
شرح المقاصد في علم الكلام؛ اسم المؤلف: سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله التفتازاني الوفاة: 791هـ، دار النشر: دار المعارف النعمانية - باكستان - 1401هـ - 1981م، الطبعة: الأولى،
ج2، ص272 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)
این مبانی و روشهای شما است این 3 تایش را گفته آقای «قلقشندی» 8 مورد یا بیشتر گفته و روشهای دیگر را هم نام میبرد. «ابن تیمیه» روشهای دیگر را هم نام میبرد سوال داریم آقای «ترشابی» بزرگوار، برادران عزیز اهلسنت شما میگویید:
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
سمعاً و طاعةً، همیشه شوری تشکیل بدهید چشم همیشه «سقیفه» تشکیل میدهیم بقیه روشها را چه کار کنیم؟ چرا گفتید انتخاب خلیفه قبلی هم مشروعیت بخش است؟ چطوری خلافت خلیفه دوم را به استخلاف ثابت میکنید؟ چرا میگویید قهر و غلبه هم مشروعیت بخش است؟ چرا خلاف قرآن حرف میزنید؟ مگر خدا نمیگوید:
(وَمَنْ لَمْ يحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ)
اینها برای ما سوال است، سوال است در ذهن منِ شیعه، در ذهن جوان شیعه، در ذهن بچه شیعه که خدا میگوید:
(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)
اما اینها میگویند قهر و غلبه، انتخاب خلیفه قبلی، اهل «حل و عقد» بعد در اهل «حل و عقد» هم هفت هشت نظر وجود دارد، ما نمیدانیم کدام یکی را قبول کنیم بنابراین استدلال آقا «ترشابی» به این آیه اصلاً قابل قبول نیست و نمیشود پذیرفت فکر میکنم همین اندازه کافی باشد جواب ایشان را دادیم حالا برویم یک میان برنامه ببینیم، ان شاء الله دوباره بر میگردیم و یک کلیپ دیگر از کلیپهای شبکههای وهابی را پخش خواهیم کرد و خدمت تان جواب خواهیم داد.
(میانبرنامه)
استاد یزدانی:
سلام مجدد خدمت بینندگان عزیز «شبکه جهانی حضرت ولیعصر» با برنامه کلمه طیبه در خدمت شما هستیم، در قسمت قبل کلیپی در بحث شوری پخش کردیم و البته کمی مفصل جواب دادیم، مطلب خیلی زیاد است به همین اندازه کفایت کردیم کلیپ شماره 149 را ببینیم تا ان شاء الله به جوابش بپردازیم
(کلیپ شماره 149-آقای سجودی) :
حالا برویم دروغش را بیاوریم، تفسیرهای که دروغ این را ثابت میکند میگوید جمهور اهلسنت گفتند، ببینید این الان «تفسیر طبری» است. همین آیهی که:
(فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيهِ)
چه کرده؟ اینجا گفته:
«فأنزل الله طمأنينته وسكونه على رسوله»
یک دلیل این است.
«وقد قيل على أبي بكر»
میگوید یک گروهی ابیبکر میگویند این را چه کسی میگوید؟ این را «طبری» میگوید. حالا به معانی قرآن برویم:
«وقولَهُ سکینتُهُ»
ببینیم تعبیر به کی است؟
«یجوز أن تکون الهاء التي في علیه لابي بکر»
جایز است که مال ابوبکر باشد. و میتواند با رسول الله باشد میگوید:
«أن تکون...»
هر دو درست است هر دویش را دارد میگوید این دومی را میگوید این دومی را میگوید؛ پس میگوید میتواند از دو باشد حالا برویم سومی را بیاوریم این «تفسیر ابن ابی حاتم» است، ببینیم «ابن ابی حاتم» چه میگوید؟
«نزلت علی ابیبکر»
میگوید این سکینه به ابوبکر نازل شد
«فاما النبي (صلى الله عليه وسلم) فكانت سكينته عليه قبل ذلك»
میگوید ایشان قبل از این اصلاً آرامش داشت، تو که میگوی جمهور میگویی، «ابن ابی حاتم» چیز دیگری گفته، اصلاً میگوید به پیغمبر نازل نشده به ابوبکر نازل شده یکی دو تا نیست یکی دیگر برایتان پیدا کنم
«قوله فأنزل الله سکینته علیه أی یعنی علی ابی بکر»
یعنی این سکینه به ابوبکر نازل شده، و نبی (علیه السلام) میگوید سکینه یک دقیقه از پیغمبر جدا نشده میگوید:
«لا تفارق سکینة قط»
اصلا سکینه از او جدا نشده، این را چه کسی گفته؟ «الهدایة فی بلوغ النهایه» یک تفسیر دیگر است. در «تفسیر مارودی» میگوید سکینه دو تا قول است یکی این است که بر پیغمبر نازل شد و دیگر اینکه بر ابوبکر نازل شد. و میگوید به ابوبکر به این خاطر نازل شد که پیغمبر میدانست نصر میآید لذا دلیل ندارد که او سکینه نداشته باشد؛ پس «تفسیر مارودی» حرف دروغ میگوید که به قول جمهور است میخواهم بگویم که این آخوند چقدر دروغ گفته است. ببینیم دیگر چه میتوانیم پیدا کنیم، این «لطائف الإشارات» صفحه 28 ببینید چقدر از ابوبکر تعریف کرده میگوید خدا بر همه مردم عام تجلی میکند بر ابوبکر خاص تجلی میکند، این را کار نداریم فقط میخواهیم این را پیدا کنیم که این آیه در حق ابوبکر بوده
«علیه تعود الی رسول الله ویحتمل ان تکون...»
«هاء» علیه به رسول خدا بر میگردد و ممکن هم است به ابوبکر برگردد، و اگر بگوییم به ابوبکر برگشته خصوصیتی است که بین مؤمنین داشته که بقیه مؤمنین نداشتند. پس در «لطائف الإشارات» هم میگوید که احتمال به ابوبکر است. در «تفسیر رازی» میگوید به ابوبکر بر میگردد. چرا؟ میگوید اگر کسی میگوید «علیهِ» به پیغمبر بر میگردد این حرفش اصلاً باطل است «علیهِ» به پیغمبر بر نمیگردد، عجیب است میگوید این حرف همه علمای ما است.
میگوید به ابوبکر بر میگردد و دلایلش را هم میگوید. میگوید هر کسی میگوید به ابوبکر بر میگردد به دلایل مختلف باطل است، اول اینکه ابوبکر به این آیه نزدیکتر بود؛ پس میگوید این سکینه بر قلب ابوبکر نازل شده پیغمبر نیازی نداشته «امام رازی» خیلی طولانی گفته ولکن حتی این را قبول ندارد میگوید هر کس میگوید اشتباه بزرگی میکند که میگوید این آیه در مورد حضرت پیامبر است.
چطور شد شما میگویی که جمهور اهلسنت گفتند؟ در حرف قبلی گفته بود اجماع اهلسنت است دروغ به این بزرگی و «تفسیر شامله» جلوی شما است آنهای که میتوانند بروند نگاه کنند در همه تفسیرها است الحمد الله دورهی است که آخوندها نمیتوانند هر حرفی دلشان خواست بگوید. دوره «شاه سلطان حسین» نیست؛ پس جمهور علماء اگر هم به فرض گفته باشند که نگفتند حرف تو را ثابت نمیکند و اجماع علماء این است که ابوبکر آدم خوبی بوده بحث تمام، الله حافظ و نگهدار شما.
استاد یزدانی:
سلام و عرض ادب مجدد خدمت بینندگان عزیز کلیپ را دیدیم آقای «سجودی» هستند، مستحضر هستید که یک بحثی بین بنده و ایشان در گرفته، ایشان یک سوالی از من پرسید من جواب دادم بعد سوالی از ایشان پرسیدم که الان نزدیک به 4 هفته است دست و پا میزند به این سوال جواب بدهد و هنوز جواب قانع کنندهی به ما نداده که هیچی بلکه ما را متهم به دروغگوی میکند و خودش در همین کلیپ دروغ واضح و روشن میگوید.
بحث سر این است که در سوره مبارکه توبه آیه شماره 40 سکینه بر چه کسی نازل شده؟ من آیه را هم خدمت شما نشان بدهم، در این آیه خداوند میفرماید:
(إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِي اثْنَينِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيهِ وَأَيدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِي الْعُلْيا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ)
اگر او را ياري نکنيد، خداوند او را ياري کرد؛ (و در مشکل ترين ساعات، او را تنها نگذاشت؛) آن هنگام که کافران او را (از مکه) بيرون کردند، در حالي که دومين نفر بود (و يک نفر بيشتر همراه نداشت)؛ در آن هنگام که آن دو در غار بودند، و او به همراه خود ميگفت: «غم مخور، خدا با ماست!» در اين موقع، خداوند سکينه (و آرامش) خود را بر او فرستاد؛ و با لشکرهايي که مشاهده نميکرديد، او را تقويت نمود؛ و گفتار (و هدف) کافران را پايين قرار داد، (و آنها را با شکست مواجه ساخت؛) و سخن خدا (و آيين او)، بالا (و پيروز)است؛ و خداوند عزيز و حکيم است!
سوره توبه (9): آیه 40
بحث سر کلمه (عَلَيهِ) است که ضمیر به چه کسی بر میگردد؟ ما آنجا با دلایل مختلف برایش ثابت کردیم که این ضمیر قطعاً به پیغمبر بر میگردد؛ چون با سیاق نمیخواند چون علمای اهلسنت گفتند، جمهور علمای اهلسنت تصریح کردند که ضمیر به پیغمبر بر میگردد و نه به همراه پیغمبر!
با ایشان بحثهای زیادی کردیم تکرار نمیکنیم، در عین حال اینکه من 3 هفته آن مطالب را تکرار کردم ایشان جواب قانع کنندهی نداشتند تا به بحث جمهور علمای اهلسنت رسیدند.
ایشان به من تهمت زدند گفتند شما گفتید جمهور علمای اهلسنت گفتند ضمیر به پیغمبر بر میگردد و دروغ گفتید، البته یک دروغ واضحی هم گفتند که من گفتم علمای اهلسنت اجماع دارند و این تهمت است، جناب آقای «سجودی» بزرگوار من برای شما احترام قائل هستم داری به بنده اتهام میزنی که من همچنین حرفی زدم و من را متهم به دروغگوی میکنی، و این دروغ شما است من هرگز نگفتم اهلسنت اجماع دارند و این دروغگوی شما است.
اگر گفتم کلیپش را پخش کن و به همه بینندگان عزیز نشان بده ثابت کن که من این دروغ را گفتم، ولی واضح است که خودت دروغ میگوی؛ اما بحث جمهور علمای اهلسنت که من گفتم جمهور علمای اهلسنت گفتند ضمیر (عَلَيهِ) به پیغمبر بر میگردد و نه به همراهش بعد تو از جمهور علمای اهلسنت بهتر نمیفهمی ایشان گفتند نه دروغ است.
رفتند 5 نفر از علمای اهلسنت را نشان دادند آنها گفتند ضمیر به ابوبکر بر میگردد، اولاً در همین 4- 5 تای که شما نشان دادی از «طبری» نشان دادی «طبری» گفته «قیلَ» نظر خودش این بود که به پیغمبر بر میگردد و بعد گفته یک «قیلَ» هم است و یک نقل قولی هم است؛ پس این حرف ما را باطل نمیکند جمهور علمای اهلسنت گفتند حالا یک نظر شادی هم در برابر این جمهور یک «قیل» هم است، آقای «سجودی» بزرگوار این «قیل» به چه درد تو میخورد؟
نظر خود «طبری» این است که به پیغمبر میآید و یک «قیل»ی هم است یکی دیگر نشان دادی که گفت احتمال دارد به ابوبکر بر گردد، خودت هم گفتی احتمال دارد این احتمال به دهها دلیل باطل است؛ پس اینکه یک شخصی بگوید احتمال دارد نظر خودش نیست نظر خودش یکی دیگر است، چرا اینقدر خودت را اذیت میکنی؟ چرا درس نمیخوانی و تحقیق نمیکنی؟ چرا همینطور میآید و حرف میزنی؟
«قیلَ» و یحتمل نظر شما را ثابت نمیکند، یکی دیگر از «ابو حاتم» نشان دادی که «ابن ابی حاتم» روایت نقل کرده بود، سندش ضعیف است سندش را بررسی میکردی، از «حبیب ابن ابی ثابت» نقل کرده «حبیب ابن ابی ثابت» اینطوری گفته، گفته باشد تازه سند روایت ضعیف است اگر راست میگوی سندش را بررسی کن و ثابت کن که سندش صحیح است.
پس همانهای هم که خودت نشان دادی نظر تو را ثابت نمیکرد فقط آقای «فخر الدین رازی» میماند که ادعا کرده ما به طور مفصل در «سایت مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر» یک مقالهی با عنوان «همراه همیشه محذون» داریم و تمام ادله آقای «فخر الدین رازی» از اول تا آخرش آنجا بررسی کردیم از زبان خود علمای اهلسنت جواب دادیم؛ بنابراین از آقای «فخری رازی» هم سودی به حال شما نمیبرد و ارزش ندارد.
اما من وقتی جمهور علمای اهلسنت گفتم، از پیش خودم نگفتم علمای شما گفتند جمهور علمای اهلسنت این را گفتند در کتاب «المحرر الوجیز» آقای «ابن عطیه اندلسی» است، «قاضی أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطية الأندلسي»، کتاب «المحرر الوجیز فی تفسیر کتاب العزیز» تحقیق «عبد السلام عبد الشافی محمد» چاپ دار الکتب العلمیه «بیروت لبنان»، جلد 3، صفحه 36 نظرات مختلف ایشان را هم میآورد.
همه نظر دوم را هم آوردند اینکه ابوبکر را بعضیها گفتند ولی نظر، نظر نهائی خودشان مهم است «قاضی ابو محمد» نویسنده کتاب، ایشان میگوید:
«وقال جمهور الناس»
دقت کنید «جمهور الناس» را به خوبی در ذهن خودت بسپار و نگاه کن من اگر گفتم از زبان علمای اهلسنت گفتم، اگر دروغ گفته علمای شما دروغگو هستند و خودت دروغگو هستی!
«وقال جمهور الناس الضمير عائد على النبي صلى الله عليه وسلم وهذا أقوى»
المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز؛ اسم المؤلف: أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطية الأندلسي الوفاة: 546هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - لبنان - 1413هـ- 1993م، الطبعة: الاولى، تحقيق: عبد السلام عبد الشافي محمد، ج3، ص36
آقا شاهد داریم خود علمایتان گفتند جمهور اهلسنت و جمهور مفسرین اهلسنت نظرشان این است، که این ضمیر به پیغمبر بر میگردد حالا من دروغگو هستم یا علمای شما؟ اگر این دروغ باشد علمای شما دروغ گفتند ضمن اینکه آن مستنداتی که نشان دادی هیچ نظری را ثابت نمیکرد و نظر شما را هم ثابت نمیکرد.
نفر بعدی آقای پروفسور «وهبة الزهیلی» تو در برابر آقای «وهبة الزهیلی» انگشت کوچکش هم نیستی نه سوادش را داری و چه بگویم، ایشان در «التفسیر الوسیط» جلد 1، دار الفکر «بیروت» این کتاب را چاپ کرده و دار الفکر «دمشق» نیز چاپ کرده چاپ کرده در محرم 1422 چاپ شده صفحه 863 ایشان هم دقیقاً همین را میگوید:
«وقال الجمهور»
رئیس جمهور نیست آقای «سجودی» اشتباه نکنی چون از این اشتباهها میکنی
«وقال جمهور الناس الضمير عائد على النبي صلى الله عليه وسلم وهذا أقوى»
كتاب: التفسير الوسيط؛ نويسنده : وهبة الزحيلي، وفات: معاصر، رده: مصادر تفسير سنى، ناشر : دار الفكر المعاصر / بيروت - لبنان / دار الفكر / دمشق – سورية، سال چاپ : 1427 - 2006 م، ج1، ص863
آقای پروفسور «وهبة الزهیلی» دارد این حرف را میزند، ایشان دارد میگوید و افراد متعدد دیگری که همین ادعا را کردند به هر حال دو نفر شاهد از مفسرین بزرگ اهلسنت، آقای «ابن عطیه اندلسی» آن محقق گرانقدر از دیدگاه شما و آن عالمی که هم صرف بلد است و نحو بلد است و هم تفسیر و روایت بلد است میگوید جمهور علمای اهلسنت گفتند ضمیر به پیغمبر بر میگردد نه به همراه پیغمبر. تو در برابر این بزرگان چه کاره هستی؟ بعد هم در «مکتبه شامله» سرچ زدی آن چیزهای را آوردی که به ضررت است.
بابا «طبری» نظر خودش یک چیز است و میگوید یک «قیل»ی هم است ما میگوییم «قیل» است آن «قیل» شما و آقای «فخر رازی» و فلانی و فلانی است؛ ولی این «قیل» در برابر جمهور علمای اهلسنت ارزش ندارد، نظر شاذ است و مخالف سیاق قرآن کریم است، خدمتتان گفتم سیاق، ضمایر قبل و بعد همه به پیغمبر بر میگردد.
چرا باید این ضمیر وسط به شخص دیگری بر گردد؟ خلاف سیاق، خلاف فصاحت، خلاف بلاغت است، این چه حرفی است؟ فکر میکنم بحث به همین اندازه کافی باشد یک سوال دیگری از «صحیح بخاری» مطرح میکنم آقای «سجودی» بزرگوار روایتی که در «صحیح بخاری» است که «أصح الکتب بعد کتاب الله» شما است کاملاً نظر شما را رد میکند برخلاف نظر شما است.
«صحیح بخاری» چاپ دار ابن کثیر، چاپهای مختلف از «صحیح بخاری» را داریم چاپ 1، چاپ 1423، صفحه 173، «کتاب الأذان»، باب 54، حدیث 692 از «نافع» از «ابن عمر» از «عبدالله ابن عمر» نقل کرده که وقتی «مهاجرین» اولیه در منطقه «قباء» آمدند:
«لَمَّا قَدِمَ الْمُهَاجِرُونَ الْأَوَّلُونَ الْعُصْبَةَ مَوْضِعٌ بِقُبَاءٍ قبل مَقْدَمِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم كان يَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مولى أبي حُذَيْفَةَ وكان أَكْثَرَهُمْ قُرْآنًا»
نکته را دقت کن اولین «مهاجرین» وقتی به منطقه «قباء» رسیدند قبل از رسیدن رسول خدا امام جماعتشان چه کسی بود؟ «سالم مولی ابی حذیفه» بود چرا؟ به این دلیل که قرآن را از همه بهتر بلد بود.
«كان يَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مولى أبي حُذَيْفَةَ وكان أَكْثَرَهُمْ قُرْآنًا»
الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج1، ص246، ح660 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)
این یک روایت. الان امام جماعت آقای «سالم مولی ابی حذیفه» است مأمومین چه کسانی هستند؟ در روایتی دیگر در «صحیح بخاری» در «کتاب الأحکام»، باب 25، حدیث 7175 مشخص کرده همان روایت از «عبدالله ابن عمر» است «سالم مولی ابی حذیفه»، امام جماعت «مهاجرین» اولیه بود، اصحاب پیغمبر را در «مسجد قباء» امامت میکرد مأمومین چه کسانی بودند؟ ابوبکر، عمر، «ابو سلمه»، «زید»، «عامر» و فلان و فلان بودند.
این روایت واضح و روشن ثابت میکند اصلاً ابوبکر همراه پیغمبر نبوده، اصلاً نبوده که سکینه بر او نازل بشود یا نشود؟ چه کار کنیم؟ حرف شما را بپذیریم یا حرف «صحیح بخاری» را؟ روایت در «أصح الکتب بعد کتاب الله» شما است و شما گفتی علمای شما گفتند هر کس یک روایت از «صحیح بخاری» را انکار کند کافر میشود این وسط من چه کار کنم؟
این روایت ثابت میکند اصلاً خلیفه همراه پیغمبر در غار نبوده، اگر بوده کسی دیگر بود خلیفه اول با «مهاجرین» اولیه در «مسجد قباء» آمدند و به امامت «سالم مولی ابی حذیفه» نماز میخواند «قبل مَقْدَمِ رسول اللَّهِ»؛ قبل از آمدن پیغمبر آنجا بوده و به امامت «سالم مولی ابی حذیفه» هم نماز خوانده است این را هم جواب بدهید سوال بعدی من از این قضیه است تا یک سال هم اگر بخواهی بحث کنی من سوال جدید فقط از این موضوع ازت میپرسم که نمیتوانی جواب بدهی.
از آقای «سجودی» بزرگوار ممنون هستیم که با صبر و حوصله به سوالات جواب میدهد و سوال میپرسد ما هم ان شاء الله سعی میکنیم با صبر و حوصله جواب بدهیم.
بینندگان عزیزی که پشت خط هستند، تلفنها زیر نویس شده سوالاتتان را بپرسید، سوال بیننده اول را میشنویم آقای «شاهول زهی» از برادران عزیز اهلسنت از «زاهدان» سلام علیکم ورحمة الله
بیننده آقای شاهول زهی از زاهدان:
سلام علیکم عزیز من! عید شما مبارک و نماز و روزههایتان قبول، من برایت آرزوی موفقیت میکنم تشکر میکنم که جواب شبهات را میدهید.
استاد یزدانی:
عید شما هم مبارک آقای «شاهول زهی» شیعه هستی یا از برادران اهلسنت؟
بیننده:
من شیعه هستم، پدر من سنی است و مادرم شیعه است اما خود من نه شیعه هستم و نه سنی مسلمان هستم!
استاد یزدانی:
مسلمانی بارک الله؛ پس پدر و مادرتان اشتباه کردند شیعه یا سنی شدند؟ حکمش چه است چه کار کنیم؟
بیننده:
من کاری به اشتباه و غلط آنها ندارم
استاد یزدانی:
نمیشود گفت که پدر و مادرم اشتباه کردند، یکیاش سنی و یکیاش شیعه بوده من از آنها بهتر میفهمم
بیننده:
نه من نگفتم آنها اشتباه کردند هر دو تا درست هستند، آنی که شیعه است کار درستی انجام میدهد و آنی هم که سنی است کار درست انجام میدهد؛ اما فرق ما این است که فقط یک چیز خوبی که در مذهب ما است میبینیم هزار چیز انحرافی را نمیبینیم
استاد یزدانی:
مذهب شما چه است؟
بیننده:
مذهب من شیعه است اما
استاد یزدانی:
الان میگفتی من نه شیعه هستم و نه سنی ما چه کار کنیم آقای «شاهول زهی» تکلیفت را مشخص کن.
بیننده:
الان هم تکرار میکنم من مسلمان هستم، به هر دو احترام میگذارم سوالی داشتم اجازه میدهید ما شیعهها که ابوبکر و عمر را متهم میکنیم که در خانه حضرت فاطمه زهرا صدیقه اطهر را زدند و میخ در به سینهاش رفت و فلان و فلان چرا وقتی عمر با خانم حضرت علی دختر پیغمبر و خانمش این رفتار را کرد اسم سه تا از پسرانش را عمر گذاشت «عمر اکبر»، «عمر اوسط»، «عمر اصغر»؟
استاد یزدانی:
مستند را میشود بفرمایید کدام مسلمانی این حرف را زده؟
بیننده:
بلی!
استاد یزدانی:
میشود مستندش را بگویی در کدام کتاب این آمده است؟
بیننده:
مستند نه، من از سال 58 دارم این کتابها را مطالعه میکنم در بعضی از کتب دیدم
استاد یزدانی:
یک دانه سند بگویید که یک مسلمانی این حرف را زده باشد
بیننده:
حضرت علی چند تا فرزند داشت
استاد یزدانی:
30 تا 50 تا اصلاً 100 تا
بیننده:
حدود 27 تا فرزند داشت 3 تا از اینها عمر بودند چرا؟
استاد یزدانی:
یک دانهاش را مستند نشان بدهید، «عمر اکبر»، «عمر اصغر» و «عمر اوسط» یک مستند نشان بدهید که قابل قبول باشد.
بیننده:
من زیر اینها خط کشیدم در کتابخانه است، سنم 60 سال است نمیتوانم دنبالش بگردم ولی مطمئن هستم که چنین چیزی را من دیدم.
استاد یزدانی:
آقای «شاهول زهی» بزرگوار 600 سال دیگر اگر عمر کنی مستند معتبری در این زمینه نمیتوانی پیدا کنی!
بیننده:
یعنی این حرف را شما قبول نداری؟
استاد یزدانی:
شما ادعای مستند داری بفرمایید
بیننده:
از این بگذریم یک سوال دیگر دارم
استاد یزدانی:
چرا بگذریم؟ بالاخره شما میتوانی همچنین مطلبی را ثابت کنی یا نمیتوانی؟
بیننده:
من الان نمیتوانم، نه.
استاد یزدانی:
هیچ وقت هم نمیتوانی چرا بر اساس چیزهای که خودت نمیتوانی ثابت کنی اعتقاداتت را پایه گذاری میکنی؟
بیننده:
من خواندم و در یک کتابی مطالعه کردم
استاد یزدانی:
آقای «شاهول زهی» بزرگوار من یک عمر است که در این مطالب هستم تا حالا مستند قطعی و یقینی که برای منِ شیعه حجت باشد که امیر المؤمنین نام 3 تا از بچههایش را عمر گذاشته باشد وجود ندارد، چنین مطلبی ندیدم شما از کجا دیدی به ما بگو و ثابت کن تا من هم به قول شما شیعه مسلمان بشوم
بیننده:
آن سوال را ولش کن، چون نمیتوانم ثابت کنم.
استاد یزدانی:
آن را ولش کنیم باشه، سوال بعدی
بیننده:
سوال دیگرم که واضحتر است ما وقتی برای امامت حضرت علی میخواهیم استدلال بیاوریم چرا استدلالهای روشن نمیآوریم، مثل حدیث منزلت، سلسلة الذهب و مثل حدیثی که پیامبر گفته من و علی مثل پدران امت هستیم یا اینکه پیغمبر گفت من شهر علم هستم و علی در شهر علم است.
به آن میرسیم که پیغمبر اواخر عمرش بیمار بوده گفته برای من قلم و دوات بیاورید، این دون شأن یک پیغمبر است که اینقدر حالیش نباشه بگذارد در حال مردن بگوید برای من قلم و دوات بیاورید، باید در یک فرصت مناسبی که حالش خوب بوده برای امت همچنین یادداشتی میگذاشته که دیگر کار به آنجا نمیرسید که یک آدم مخالفی کارشکنی بکند دوات و قلم نیاورد.
استاد یزدانی:
بحث را عوض نکن آقای «شاهول زهی» بزرگوار من برایت احترام قائل هستم ممنون هستم که اینقدر مؤدب هستی و مؤدبانه حرف میزنی، شما گفتی پیغمبر چرا صریح نگفته چه جملهی از پیغمبر میخواهی که صریح گفته باشد
بیننده:
من میگویم صریح گفته حدیث منزلت را بیاورید، حدیث من پدر امت هستم بیاورید حدیث من شهر علم هستم و علی در آن است بیاورید، چرا میچسبید به آن که پیغمبر در آخر عمرش در حالی بیماری گفت برای من قلم و دوات بیاورید این دون شأن پیغمبر است.
استاد یزدانی:
برادر عزیز من روایات صحیح و صریح در امامت امیر المؤمنین از صحیحترین کتابهای اهلسنت برایت میآورم
بیننده:
بله آن را قبول دارم ولی برای پیغمبر میگوید
استاد یزدانی:
قبول داری چرا تا حالا میگفتی نه شیعه هستی و نه سنی؟
بیننده:
به خاطر اینکه در شیعه من حقایقی دیدم و چیزهای خرافی هم زیاد دیدم
استاد یزدانی:
در آنهای که میگویند ما مسلمان هستیم نه شیعه و نه سنی هستند و یک مذهب تازهی آوردند لا مذهب هستند هیچ چیز خرافی ندیدی؟
بیننده:
من لا مذهب نیستم من مسلمان هستم
استاد یزدانی:
شما میگویید هیچ مذهبی نداری الان نگفتی؟ من چه کار کنم آقای «شاهول زهی» بزرگوار بالاخره شما شیعه یا سنی و یا «حنفی» هستی
بیننده:
من مسلمان هستم
استاد یزدانی:
فقه را بر اساس چه مذهبی انجام میدهی؟
بیننده:
من بر اساس مسائل مذهبی شیعه امورات مذهبیام را انجام میدهم
استاد یزدانی:
پس شیعه هستی چرا خودت را اذیت میکنی؟
بیننده:
نمیخواهم بگویم چون برای مذهب آنها هم احترام قائل هستم خدا شاهد است آنها هم حقایقی دارند.
استاد یزدانی:
آقای شاهول زهی عزیز! من خدمتتان توضیح میدهم چرا مسئله قلم و دوات را میگوییم سوال دیگری داری یا نه؟
بیننده:
نه سپاسگزارت هستم فدات بشم، خیلی ممنون که وقت میگذارید
استاد یزدانی:
خیلی ممنون از اینکه تماس گرفتی برادر عزیز، ببینید پیغمبر بزرگوار اسلام از روز اولی که رسالت خودش را اعلام کرد امامت امیر المؤمنین را هم اعلام کرد روایت صحیح در منابع شیعه فراوان داریم در منابع اهلسنت هم داریم که امیر المؤمنین بعد از من، وزیر و خلیفه و چه و چه است که در حدیث «یوم الدار» آمده، در منزلت و فلان و فلان یعنی دهها حدیث که شما پذیرفتید داریم.
اما پیغمبر در آخرین لحظات عمر خودش میخواست همه اینها را مکتوب هم بکند، تا حالا هر چه اعلام کرده بود همهاش شفاهی بود، در «غدیر» هم شفاهی خطبه خواند حالا میخواست مکتوب بکند اجازه دارد یا ندارد؟ یک یادگاری مکتوب از پیغمبر باشد که خلیفه بعد از من چه کسی است؟ هر کسی میخواست بنویسد چرا مخالفت کردند؟
البته این نکته را هم بگویم که این روایت در صحیحترین کتابهای اهلسنت آمده آنها باید جوابگو باشند سندش صحیح است در 7 جای «صحیح بخاری» آمده، چرا اجازه ندادند پیغمبر بنویسد؟ اصلاً پیغمبر میخواست صحابه را امتحان کند، خواست ببیند چه کسی حرفش را گوش میدهد و چه کسی حرفش را گوش نمیدهد؟ چرا اجازه ندادند؟
ما نمیگوییم در آن لحظه آخر پیغمبر قبلش اعلام نکرده آن لحظه آخر میخواست اعلام کند، وصیت نامه را آدم آخرین لحظات عمرش مینویسد پیغمبر خبردار شده بود که آخرین لحظات عمرش است، بیماری است که دیگر بعد از آن زنده نخواهد ماند روایت «صحیح بخاری» و روایات دیگر بیماری به حدی شدت گرفت که پیغمبر یقین کرد که دیگر از دنیا خواهد رفت، آن لحظه میخواست همه حرفهای که زده بود وصیت بکند و مکتوب بکند چه اشکالی دارد؟حق ندارد مکتوب بنویسد؟ من الان اگر یک چیزی را شفاهی اعلام کردم فردا حق ندارم آن را مکتوب کنم؟ این چه حرفی است برادر عزیز. بیننده بعدی آقای «ناروئی» از «ایرانشهر» سلام علیکم ورحمة الله
بیننده آقای ناروئی از ایرانشهر:
سلام عرض میکنم خدمت شما جناب استاد یزدانی؛ حاج آقا زمانی که پیامبر از تصمیم کفار بر اینکه میخواستند پیامبر را به قتل برسانند با خبر شدند، حضرت علی را به جای خود در بستر خود خواباندند و همراه با ابوبکر از شهر خارج شدند، چرا پیامبر وقتی که پسر عمویش را در بسترش خواباند چرا حضرت «عباس» را به همراه خودش نبرد؟ چرا «ابوطالب» پدر حضرت علی را به همراه خودش نبرد؟ چرا «حمزه» را به همراه خودش نبرد؟
بنا بر اعتقاد شما ابوبکر، کسی که ایمانش کامل نبود و انسان ترسوئی بود این را به همراه خودش برد و از شهر خارج شدند. چرا آنهای که قوم و خویشش بود، عمویش بود، آنها را همراه خودش نبرد؟ حضرت «حمزه» انسان جنگجو و شمشیر زنی بود او را چرا به همراه خودش نبرد؟ ابوبکر هم سن و سال پیامبر و سنش بالا بود شمشیر زنی هم نمیدانست، «حمزه» که میتوانست از او در خارج از شهر حمایت کند و در برابر دشمنانش از او دفاع بکند چرا آنها را با خودش نبرد و ابوبکر را انتخاب کرد؟
استاد یزدانی:
حرف شما تمام شد جواب بدهم.
نارویی:
بله، جواب بدهید
استاد یزدانی:
طبق روایت صحیحی که آقای «احمد ابن حنبل» امام «حنابله» و بزرگ اهلسنت نقل کرده، روایتی که سندش هم صحیح است «مسند امام احمد ابن حنبل» تحقیق آقای «احمد محمد شاکر» جلد 3، چاپ دار الحدیث «قاهره»، صفحه 331، حدیث 3062 «یحیی ابن حمّاد، ابو عوانه، ابو بلج، عمرو ابن میمون» روایت خیلی معروفی است که دهها نفر از علمای اهلسنت این روایت را تصحیح کردند خواستی بقیهاش را هم نشان میدهم این، یکی از آنها است. در پایین صفحه
«وشري عَلِىٌّ نَفْسَهُ»
اشاره دارد به آیه مبارکه:
(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ)
بعضي از مردم (با ايمان و فداکار، همچون علي (ع) در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر ص)، جان خود را به خاطر خشنودي خدا ميفروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
سوره بقره (2): آیه 207
«وشري عَلِىٌّ نَفْسَهُ لَبِسَ ثَوْبَ النبي صلى الله عليه وسلم ثُمَّ نَامَ مَكَانَهُ»
امیر المؤمنین جانش را داد تا رضایت خدا را بخرد.
با جان خودش رضایت خدا را خرید، جانش را در معرض کشتن قرار داد و رضایت خدا را خرید لباس پیغمبر را پوشید و جای پیغمبر خوابید مشرکین
«وكان الْمُشْرِكُونَ يَرْمُونَ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَجَاءَ أبو بَكْرٍ وعلي نَائِمٌ»
امیر المؤمنین جای پیغمبر خوابیده بود و خواب بود
«قال وأبو بَكْرٍ يَحْسَبُ أَنَّهُ نبي اللَّهِ»
ابوبکر تصور میکرد که این پیغمبر است اینجا خوابیده
«قال فقال يا نبي اللَّهِ»
پیغمبر را صدا زد
«فقال له علي»
امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب فرمود:
«ان نبي اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قَدِ انْطَلَقَ نحو بِئْرِ مَيْمُونٍ فَأَدْرِكْهُ»
امیر المؤمنین فرمودند پیغمبر رفت، اگر میخواهی به پیغمبر برسی دنبال پیغمبر برو!
«فَانْطَلَقَ أبو بَكْرٍ فَدَخَلَ معه الْغَارَ»
ابوبکر دنبال پیغمبر آمد و با هم وارد غار شدند.
مسند الإمام أحمد بن حنبل؛ اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني الوفاة: 241، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر، ج1، ص330، ح3062 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)
این روایت سندش صحیح است آقای «احمد محمد شاکر» میگوید «إسنادُهُ صحیح» آقای «ناصر الدین البانی» میگوید سندش صحیح است. آقای «حاکم نیشابوری» میگوید سندش صحیح است آقای «شمس الدین ذهبی» میگوید صحیح است، آقای «ابن حجر عسقلانی» میگوید سندش صحیح است آقای «ابن عبدالبر» میگوید سندش صحیح است و افراد متعددی که میگویند سندش صحیح است ما قبلاً این روایت را بررسی کردیم.
این روایت ثابت میکند پیغمبر اصلاً کسی را با خودش نبرده بود نه حضرت «حمزه سلام الله علیه» نه «عباس» عمویش البته در آن زمان مسلمان نبود نه «عقیل» که آن زمان مسلمان نبود و نه خیلیهای دیگر هیچ کس را با خودش نبرد.
خودش تک و تنها طرف غار رفت ابوبکر به دنبالش رفت؛ پس اصلاً این قضیه و فرضیه غلط است که پیغمبر کسی را برای همراهی خودش انتخاب کرده باشد و با خودش برده باشد. این روایتی که سندش صحیح است کلاً این نظریه را باطل میکند در خدمتتان هستیم.
بیننده:
حاج آقا شما وقتی احادیث ضعیف را میخوانید چهرهتان مشخص میشود که دارید تدلیس میکنید و احادیث ضعیف را میخوانید
استاد یزدانی:
آقای بزرگوار این تکه را میشود بخوانید
بیننده:
خودتان هم میدانید که ابوبکر با پیامبر همراز بوده
استاد یزدانی:
آقای بزرگوار شیعه هستید یا اهلسنت؟
بیننده:
من اهلسنت هستم و افتخار هم میکنم اهلسنت هستم
استاد یزدانی:
«إسنادُهُ» یعنی چه؟
بیننده:
شما همان احادیثی که ضعیف هستند را میآورید و به مردم نشان میدهید جرأت نمیکنید احادیث صحیح را بیاورید، قول علمای سنی و شیعه را بیاورید من درس خواندم در مدرسه بودیم نوشته بود ابوبکر همراه با حضرت محمد در غار حضور داشتند در کتابهای ما نوشته بود
استاد یزدانی:
آقای «ناروئی» اینجا چه نوشته؟ تلویزیون را میبینی یا نه؟
بیننده:
درست است من میبینم.
استاد یزدانی:
میبینی، نوشته «اسناده صحیح»
بیننده:
شاید در یک کتاب باشد ولی در اکثر کتابها چیز دیگر است شما یک جای یک حدیثی پیدا میکنید میآورید نشان میدهید
استاد یزدانی:
میگوید «إسنادُهُ صحیح»
بیننده:
من گفتم شما احادیثی که ضعیف باشد میآورید و نشان میدهید
استاد یزدانی:
عالم شما میگوید «إسنادُهُ صحیح» من چه کار کنم؟
ناروئی:
این کتابی که شما آوردی شاید باشد، ولی در کتاب «صحیح مسلم» و «صحیح بخاری» بیاور که در آنجا «اسناده صحیح» نوشته باشد و ابوبکر همراه پیامبر نیست.
استاد یزدانی:
این روایت سندش صحیح و واضح و روشن است، مطلب هم واضح است ممنون از شما آقای «ناروئی» بزرگوار خیلی خیلی لطف کردید از شما تشکر میکنیم. بیننده بعدی آقای «بهادری» عزیز از «کرج» سلام علیکم ورحمة الله
بیننده آقای بهادری از کرج:
علیکم السلام ورحمة الله خدمت حضرت استاد آقای «یزدانی» بزرگوار
استاد یزدانی:
آقای «بهادری» عزیز خیلی وقت است صدایتان را نشنیدیم دلتنگ بودیم
بیننده:
شرمنده مشغول مطالعه بودم، حضرت استاد ببینید همین آیه:
(إِذْ يقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا)
و او به همراه خود ميگفت: «غم مخور، خدا با ماست!»
سوره توبه (9): آیه 40
رسول خدا به جناب ابوبکر گفت نترس خدا با ماست، چرا خداوند در قرآن از فعل مضارع استفاده کرده؟ و سکینه را فقط بر پیامبر نازل میکند به همراه پیامبر نازل نمیکند. چرا از فعل ماضی استفاده نکرده از فعل مضارع استفاده کرده؟ به جای اینکه به هر دو سکینهاش را بفرستد فقط به رسول مکرم اسلام سکینهاش را نازل کرده، دو نفر در غار رفتند یکی با آرامش کامل است و هیچ خوف و وحشتی ندارد و دیگری اینقدر ناراحت است و اینقدر گریه کرده که محاسنش خیس میشود.
آقای «ابن حجر عسقلانی» هم میگوید قویترین حجت ما بر خلافت آقای ابیبکر همین است این چه فضیلتی است؟ یک مسئله بعدی که میخواستم خدمت شما عرض کنم فکر میکنم آقای «احمد حنبل» گفته، ولی در روایات دیگر داریم که این شخصی که همراه پیامبر بوده آقای «عبدالله ابن ابوبکر ابن عریقه» است یعنی این شخص راه بلد راههای «حجاز» بوده، پیامبر خواست از دست مشرکین «مکه» فرار کند او راه بلد بود از او استفاده کرد.
الان شما نشان دادید آقای «بخاری» گفته رسول مکرم اسلام وقتی به «مسجد قبا» رسیدند دید آقای ابوبکر و عمر به «مولی ابو حذیفه» در نماز اقتداء کردند، چطوری میتواند باشد که همراه پیغمبر بوده وقتی پیغمبر به «مدینه» میرسد میبیند آقای «ابوبکر» آنجا است؟ یا اینکه «بخاری» دروغ میگوید یا این مسئله واقعیت داشته است.
مسئله بعدی که خیلی حائز اهمیت است عزیزان اهلسنت توجه کنند حضرت «هارون» در حیات حضرت موسی کارهی بوده یا نبوده؟ قرآن میفرماید در حالی که موسی زنده بود وزیر و شریک ابلاغ رسالت بود و سِمت رسمی داشت پیامبر اسلام فرمود علی نه تنها بعد از من در عین حیات من هم از طرف یک کارهی است شریک ابلاغ رسالت است.
لذا جبرئیل به منِ پیامبر گفت وقتی که پیغمبر مکرم اسلام سوره برائت از مشرکین را به آقای ابوبکر داد که برو برای مشرکین «مکه» بخوان سریعاً جبرئیل نازل شد گفت به ابوبکر بگویید بر گردد ابوبکر برگشت؛ چون سوره برائت از مشرکین میبرد برای مردم «مکه» بخواند آیه نازل شد خداوند میفرماید ای رسول من، شریک امر دارد این نوع کارها را یا خودت انجام بده یا علی ابن ابیطالب!
سوال من از آقایان «وهابی» این است که وظیفه اصلی جانشین یا خلیفه پیغمبر چه است؟ ابلاغ قرآن است که خداوند حتماً حتماً در مورد آقای ابوبکر ممنوع کرد. چرا؟ چون این سوره برائت از مشرکین است کسی را باید ببرد که حداقل بر هیچ بتی سجده نکرده، از آباء و اجدادش حتی خودش.
ما میدانیم که خاندان ابوبکر نصف عمرشان را بتپرست بودند برای همین خداوند در مورد ابلاغ رسالت این آیه ابوبکر را ممنوع کرد. تمام اهلسنت هم قبول دارند پیامبر اجازه نداد یک سوره را آقای ابوبکر ابلاغ کند.
حالا چگونه بعد از پیامبر ابوبکر میخواست کل قرآن را میخواست ابلاغ کند، با آنکه در زمان پیامبر و با نظارت پیامبر خداوند ابلاغ ابوبکر را ممنوع کرد بعد از پیامبر ابوبکر خلیفه مسلمین و ابلاغ کننده کل قرآن شد این را جواب بدهند ممنون و سپاسگزار.
استاد یزدانی:
خیلی سپاسگزارم آقای «بهادری» عزیز و از نکات بسیار خوبی که فرمودید ان شاء الله که جواب بدهند، اگر جواب هم نمیدهند حداقل تلنگری برایشان باشد. بیننده بعدی آقای «رجبی» از «بابل» سلام علیکم ورحمة الله
بیننده آقای رجبی از بابل:
سلام علیکم ورحمة الله، عرض ادب و احترام خدمت شما دارم، غرض از مزاحمت یک سوال داشتم اگر اجازه بدهید، حاج آقا کسی که در وادی امامت پژوهش میکند و با کتب امامت اهلسنت حشر و نشر دارد به یک چیزهای بر میخورد که خیلی جالب توجه است به طور مثال وقتی که ما به کتب «المغنی قاضی عبدالجبار»، «... ابن حجر» یا «شرح مواقف و شرح مقاصد تفتازانی» رجوع میکنیم گاهاً شبهات و ایرادهای مطرح است که قابل تأمل و قابل ملاحظه است.
یعنی طرف میتواند رویشان فکر کند، وقت بگذارد واقعاً اینها شبهاتی جاندار هستند و اشکالاتشان ارزشمند است یعنی این کسی که اینها را مطرح کرده آدم با سوادی است؛ اما الان میبینیم کارشناسهای شبکههای «وهابی» را میبینیم، حضرت زحمت پاسخگوی به شبهاتشان را دارید نگاه میکنیم تفاوت بسیار عمدهی را مشاهده میکنیم.
سوال من اینجا است آیا طلبههای الان اهلسنت خوب درس نمیخوانند که تهش مثل «عقیل هاشمی» و «خدمتی» میشوند، یا اینکه نه قدیمها علمایشان علم بیشتری داشتند یا آنها نکاتی داشتند که اینها نمیدانند؟ یا اینها اینقدر بیسواد هستند کتاب آنها را نمیخوانند، البته گفتم کتب «قاضی عبدالجبار» و امثال اینها که جاندار است مبنی بر عدم پاسخگوی نیست خودتان مستحضر هستید بهتر از هر کس دیگری میدانید که علمای ما پاسخ دادند.
سوال من اینجا است که چرا اینقدر تفاوت است بین کسانی که ادعا میکنند که ما مدافع سنت هستیم، با اسلاف خودشان یا آنها واقعاً عالم نیستند و عالم نمائی میکنند یا کتابهایشان را نخواندند نمیدانم توانستم مفهوم را منتقل بکنم که چرا اینقدر اختلاف بین اینها است و چرا اینقدر اینها ضعیف هستند، سوال بنده همین است لا اقل کتابهای خودشان را بخوانند.
استاد یزدانی:
آقای رجبی بزرگوار خیلی لطف کردید، وقت مان دارد تمام، خدمت تان عرض کنم جواب واضح است متأسفانه این کارشناسها، کارشناس نیستند درس نمیخوانند خیلی از اینها فقط به دلیل اینکه یک سره حرف میزنند آنجا آمدند. حالا همین امشب کلیپ آقای «سجودی» بزرگوار را که کارشناس اینها است، دیدید اسم نویسنده کتاب را درست نمیتواند بخواند آقای «مارودی» میگوید در حالی که «ماوِردی» است. آقای «ماوِری» کجا تو کجا!!
آقای «قاضی عبدالجبار» به قول شما کجا؟ بزرگانشان را بروید در تاریخ ببینید «فخر الدین رازی» و دیگران خیلی زحمت کشیده بودند و استدلالهای هم که میآوردند، نقد آنها خیلی لذتبخش بود متأسفانه الان ما گرفتار اینها هستیم و ناچار هستیم با استدلالهای بسیار، بسیار ضعیف این کارشناسها برخورد کنیم و جوابشان را بدهیم این از بد شانسی ما است.
«شیخ طوسی» و «سید مرتضی» با «قاضی عبدالجبار»ها طرف بودند، ما با «سجودی»ها طرف هستیم البته ما با آنها قابل قیاس نیستیم سطحشان پایین آمده. وقتمان کلا تمام است، از شما خیلی سپاسگزار هستیم و همینطور بینندگان عزیز دیگری که پشت خط ماندند و فرصت نشد به سوالات آنها جواب بدهیم، از همه شما بینندگان عزیزی که تا این لحظه ما را تحمل کردید سپاسگزارم، امیدواریم که موفق و مؤید و سلامت باشید ان شاء الله تا هفته بعد و دیدار آینده.
«والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته»