آفتاب یلدا

قسمت هفتم برنامه آفتاب یلدا به کارشناسی حجت الاسلام و المسلمین روزبهانی


 

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ:07/09/1400

برنامه:آفتاب یلدا

مجری:

بسم الله الرحمن الرحیم

خدا را شکر که یک بار دیگر توفیق حضور در محضر ارزشمندشما را پیدا کردیم در این ابتدای برنامه سلام و درود می فرستیم بر محمد و آل محمد و سلام بی پایان ما به آفتاب عالَم تاب به آفتاب دو عالم به آفتاب امروز ما به افتاب یلدا، وقتی که صحبت از یک فرهنگ یک تمدن یا در حد کوچک تر در یک گروه، فرقه، آئین داریم یکی از شاخصه ها و یکی از روش های شناخت آنها و نوع تفکر آنها شناخت روزهای مهم سال آنهاست شناخت تقویم مناسبتی آنهاست، اگر می خواهیم یک شناخت بهتری از آنچه که بحث ما در هفته های گذشته تا امروز بود یعنی فرقه بهائیت، مناسب هست که یک تصویر اجمالی از روزهای بزرگداشتی روزهای حالا ممکن هست جشن باشد ممکن هست عزا باشد ممکن هست یک روز مذهبی باشد از این فرقه در ذهن ما شکل بگیرد، امروز هفتم آذرماه هست به بهانه سعی می کنیم یک مرور اجمالی از مناسبت های مهم این فرقه و علل اهمیت این روزها داشته باشیم، در محضر استاد عزیز هستیم، استاد سلام وقت شما بخیر، در خدمت تان هستیم.

حجت الاسلام و المسلمین روزبهانی:

سلام علیکم

بنده هم خدمت شما و بینندگان عزیز و ارجمند عرض سلام و ادب و احترام دارم، در خدمت تان هستم.

مجری:

امروز هفت آذر هست و سالمرگ یکی بزرگان بهائیت هست بهانه ای بشود برای روش و نگاه جدید و حالا از زاویه متفاوت بر شناخت بهائیت، در سال روزها مناسب های دارند از هفت آذر سالمرگ عبدالبهاء شروع می شود بکنیم تا روزهای دیگر که اگر صلاح و فرست بود که ممنون می شویم.

حجت الاسلام و المسلمین روزبهانی:

بسم الله الرحمن الرحیم

ببینید بهائیت هم مثل آئین های دیگر تلاش می کند در این شبیه سازی که ایجاد می کند و خودش را سعی می کند شبیه به ادیان الهی بکند تقویمی هم برای خودش تعریف کرده، می دانید که ادیان مختلف برای خودشان تقویمی دارند که این تقویم مناسبت ها، جشن ها، اعیاد، وفیات، موالید رهبران و افراد مختلفی این آئین ها را به نمایش می گذارند مثلاً فرض کنید مسیحی ها روز میلاد مسیح را دارند، روز به صلیب کشیده شدن مسیح را دارند، عید پاک را دارند، یهودی ها با یک ایامی دارند اعیادی دارند مثل مثلاً عید پسح، مثل به اصطلاح اعیاد و مناسبت هایی که دارند، اسلام هم عید قربان دارد، عید غدیر دارد، عید فطر دارد، ایام حالا شیعه و سنی برای خودش مناسبت های خاص خودشان را دارند و این یک تقویمی هست که در واقع هر آئینی برای خودش دارد، شاید آئین های شرقی و غربی هم که حالا ما نمی شناسیم آنها هم این تقویم ها را داشته باشند، نه شاید که قطعاً دارند، بهائیت هم برای اینکه از این قافله عقب نماند تقویمی برای خودش طراحی کرده؛ این تقویم حالا ویژگی های خاصی دارد یکی اینکه بر خلاف تقویم های دیگر که دوازده ماه سی روزه هست حالا با اختلاف جزئی، آئین بهائی و فرقه بهائیت 19 ماه دارد و هر ماهی 19 روز هست و یک ایام و روزهایی در این سال بهائی به عنوان تقویم بهائیت شناخته می شود که یکی از آنها روز هفت آذر روز درگذشت عباس افندى عبدالبهاء رهبر دوم بهائیت و در واقع شخصیت سوم از این سلسله فرقه و آئین بهائی، یک ایامی دارند اینها که به اصطلاح خیلی برای شان مهم هست به نام ایام تسعه که نُه روز هست که این نُه روز را بهائی ها مؤظف اند از کار و کسب دست بکشند حتی به مشاغل خیلی ضروری هم در موارد متعددی ناچار اند به این تعطیلی و در واقع باید این کار را انجام بدهند، این ایام شامل جشن ها می شود، شامل وفیات می شود و مناسبت های دیگر از جمله روز اول عید نوروز تقریباً حالت عید فطر دارد برای اینها چون 19 روز قبل از سال نو را اینها در پایان سال، چون سال شان شمسی هست، 19 روز یعنی پایانی ترین ماه سال شان که شهرالعلاء به آن می گویند این ماه را روزه داری می کنند روزه داری شان هم روزه داری خیلی سنگینی نیست یعنی هم فصلش فصل مناسبی هست از نظر آب و هوا، هم مبطلات زیادی ندارد خوردن و آشامیدن را احیاناً استعمال دخانیات مبطل روزه هست و از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب هم هست یعنی از نظر زمانی هم محدوده اش خیلی کمتر هست و عید نوروز حالا عید فطرشان تلقی می شود بعد از اول، نهم و دوازدهم اردی بهشت که در ایام عید رضوان شان هست یا عید گل که عید به مبعث بهاءالله محسوب می شود برای اینها این را هم جشن می گیرند مفصل و جشن اصلی شان در همین عید رضوان هست، یوم هفتادم نوروز که در واقع می شود یکی دیگر از ایام بهائی هست که سالمرگ حسین علی نوری از نظر شمسی هست، روز 28 شعبان هست که روز اعدام علی محمد شیرازی هست، قبلاً اول و دوم محرم را اینها در واقع به عنوان یوم ولادت باب و بهاء جشن می گرفتند، الآن پانزدهم و شانزدهم نوامبر را در واقع به عنوان ایام ولادت باب و بهاء جشن می گیرند که در واقع به نوعی چون روز اول و دوم محرم آغاز سال اسلامی هست و قمری هست و از طرفی یادآور ایام عزاداری شیعیان هست برای کاستن از در واقع ناراحتی های که ممکن هست در جامعه پیش بیاید می آیند و این تاریخ را تغییر می دهند که البته این هیچ توجیهی ندارد یعنی اگر باب و بهاء بر فرض تقویم در اول و دوم محرم به دنیا آمده شما چرا می آیید این را تغییر می دهید و به ماه شمسی و میلادی این را تغییر می دهید؟

مجری:

آنچه که برداشت اولیه من هست مبنا غالب اصلی تقویم شان شمسی هست اما الآن یک مناسبت را اشاره فرمودید که بر مبنای قمری می گیرند یعنی در سال می چرخیده بر مبنای قمری؟

حجت الاسلام و المسلمین روزبهانی:

نه علی القاعده باید می چرخیده چون مثلاً همین روز اول و دوم محرم که به اصطلاح روز تولد باب و بهاء هست اینها گفتند که مثلاً اگر این با ایام شهر العلاء که ماه روزه داری شان هم تصادف بکند و مصادف بشود، روزۀ آن روزها واجب نیست یعنی مثلاً اگر ماه محرم بی افتد در اسفندماه، از یازدهم به بعد که همان 19 روز هست این اول و دوم اگر در هر جایش قرار بگیرد آن روزها دیگر نباید روزه بگیرند، یعنی معنیش این هست که حکم دادند دیگر، یعنی این باید در حالت قمری اش برگزار می شد ولی حالا این فرقه هست دیگر اینها می آیند هر موقع دل شان بخواهد تغیراتی ایجاد می کنند و خود اینها می گویند که بیت العدل زمانی می تواند حکمش به اصطلاح حکم خدا صادر بکند و از طرف خدا، اما قاعده دارد بر اساس منابع خودشان می گویند که اینها می توانند انجام بدهند جای که نص وجود نداشته باشد و خود حسین علی نور در اقدس هم می گوید ماه و منصوص را شما دست نزنید، آنجا نص دارد که اول و دوم محرم باشد حالا شما چرا می آیید این را تغییر می دهید به نوامبر و می گویید جزء اختیارات بیت العدل هست که واقعاً جزء اختیارات بیت العدل نمی تواند باشد و این تفسیر تفسیر نا صحیحی هست ولی در این فرقه همه چیز ممکن هست فرقه چون اساس و مبنای در واقع منطقی ندارد و هر چیزی که سرکرده فرقه و رهبری تشخیص بدهد که باید انجام داده بشود آن را انجام می دهند اصلاً مانیفست کتاب در واقع قانون چنین چیزی اصلاً معنی ندارد شما مثلاً ببینید ما مسلمان ها مثلاً اگر کاری انجام می دهیم باید بر اساس کتاب قرآن باشد حتی روایات اگر مطابق قرآن نباشد می گویند این روایت را بگذار کنار اگر بنا باشد ما دوتا روایت داشته باشیم هر دوی این روایات سندشان به نظرم درست بیاید ولی مادامی که مخالف صریح قرآن باشند مثلاً، اینها باید کنار گذاشته بشود و یک روایتی داریم که نمی دانیم این روایت حالا درست هست یا غلط هست به قرآن عرضه کردنش خودش یکی از راه های شناخت آن روایت می تواند باشد که اگر مطابق قرآن باشد قابل قبول وإلا فلا، ما قاعده مند عمل می کنیم در این زمینه، شما که می خواهید این کار را بکنید بالاخره بر کتاب های دینی خودتان و جالب اینجاست که این فرقه معتقد هست که تمام آثار باب و بهاء وحی هست، وقتی اینها گفتند در اول محرم به دنیا آمده شما چرا به نوامبر تغییرش می دهید؟ وقتی که ماه قمری را به عنوان ملاک قرار دادند شما چرا به ماه شمسی این را منتقل می کنید؟ به ماه میلادی، شمسی در واقع منتقل می کنید، این یک مقداری تعارض دارد.

روز پنجم جمادی الأولی هم روز بعثت باب هست یعنی روزی هست که باب ادعای، می گویند روز بعثت باب، باب در پنجم جمادی الأولی ادعای بعثت ندارد ایشان ادعا می کند که من باب هستم، بابیت بعثت نیست اعلام بعثت نیست حتی اگر علی محمد شیرازی قصدش هم بعثت بوده مثلاً، این را بیان نکرده اینجا به عنوان بابیت آمده جلو، بعثت یک معنای روشن و واضحی دارد زمانی که فرد ادعای پیامبری می کند حالا درست و غلط اش بماند، اینکه این حق را دارد یا حق را ندارد بماند، اما معنای که دارد این هست بعثت به هر کس که بگویی بعثت یعنی چه؟ می گوید یعنی برانگیخته شدن کسی به پیامبری، معنای واژگانی اش این هست، شما به فرهنگ های لغت هم مراجعه کنید همین معنی را می گوید بعثت و بعث برانگیخته شدن هست، اصطلاحاً برای کسانی که به پیامبری انتخاب می شوند کلمه بعثت به کار می رود، یوم بعثت باب نیست که روز پنجم جمادی الأولی، روز بابیتش هست، او چهار سال بعد ادعای مبعوث شدن و پیامبر بودن می کند، پس اینهم، عرض کردم مبنای روشن و واضحی ندارد و صرفاً همین ادعاهای پشت سر همدیگر و تکراری، پس در واقع روز تولد باب و بهاء دو روز، روز وفات این دوتا هم باز دو روز، این چهار روز، سه روز ایام عید رضوان هست این هفت روز، روز نوروز هم که گفتیم، این هشت روز، یک روز دیگر می ماند.

مجری:

تا اینجا یک نگاه اجمالی بر بحث تقویم بهائیت داشتیم، تقویم بهائیت، روزهای مهم، اصلی ترین روزهای که نُه روز هست به هر کدام یک اشاره ای شد، تکمیله اش و سؤال بعدی إن شاءالله خدمت استاد خواهیم بود، در خدمتیم.

حجت الاسلام و المسلمین روزبهانی:

بله این نُه را عرض کردم خدمت تان که از روز اول نوروز شروع می شود تا سه تا روز رضوان و بعد دوتا تولد دارند دوتا مرگ دارند و یکی هم روز بعثت باب هست که مجموعاً می شود نُه روز و غیر از این نُه روز اینها روزهای دیگری هم برای شان در واقع اهمیت دارد این روزها در واقع بخاطر همان ولادت های در آن اتفاق افتاده یا وفات های که در آن اتفاق افتاده برای شان اهمیت دارد و مخصوصاً آن دو سه روز عید رضوان که خیلی جدی می گیرند، اما واقعیت مطلب این هست که بهائیت در این ایام و مناست ها آن چیزی را که تعقیب می کند بیشتر توجه دادن اعضای فرقه به فرقه هست یعنی با این شعائر با این داستان ها با این تجمعات و مناسبت های چون هر کدام از اینها یک سری تجمعات دارند یک سری ارتباطات ایجاد می کنند فرقه ای که مدعی هست مثلاً ما نماز جماعت را حرام کردیم و نمی خواهیم کسی نماز جماعت بخواند و چنین و چنان و به نوعی مثلاً می خواهد آن بحث ریا و نمی دانم این حرف ها را مثلاً از خودش دور بکند و بگوید مثلاً ما طرفدار ریا نیستیم، اما مدام با این تجمعات و گردآوردن افراد دور همدیگر به بهانه های مختلف مذهبی تلاش می کند تا در واقع افراد را حول محور خودش جمع بکند و این تقویت بشود مناسباتی بین فرد و فرقه و با این کار که تقویت مناسبات بین فرد و فرقه هست آن اهداف خودش را به پیش ببرد طبیعتاً در این جشن ها، مناسبت ها، ارتباطات، سوگواری ها، زمینه های برای در واقع ریا کاری هم مثل هر چیز دیگری بروز خواهد کرد پس بهائیت در این که نماز جماعت را حرام کردند و باید در واقع مدعی این اند که می خواهد برای جلوگیری از ریا باشد اینجا نشان می دهد که نه آن معنی هم خیلی جدی نیست برای شان چون مدام تجمعات مختلف که حتی زمینه ریا در آنها بیشتر هست برگزار می شود.

به اضافه نوروزی که عرض کردم خدمت تان، ما دو روز دیگر مثلاً بخاطر شخص عبدالبهاء داریم که یک شان همین امروز هست روز هفتم آذر که می شود 27 نوامبر که دو روز قبل هم تقریباً می شود گفت روز 25 نوامبر هم که روز عهد و میثاق بود که باز عهد و میثاق هم روز به نام عبدالبهاء هست در واقع به نوعی، بهائی ها می خواستند روز پنجم جمادی الأول که روز بعثت باب هست و از طرفی تولد عباس افندى هم هست را جشن بگیرند ایشان گفته بود نه بگذارید این جشن ها را مثلاً روز دیگر بگیرید که از اهمیت جشن اینجا کاسته نشود و واقعیتش این هست که ایشان می دانست که اگر بخواهد در آن روز بگیرند تحت الشعاع نام باب مثلاً شاید قرار بگیرد و خیلی تعظیم ایشان نشود و برای اینکه جداگانه باشد با ادعای اینکه من می خواهم آن مهم تر گرفته بشود در واقع به جایگاه خودش فکر می کرد، حالا روزی به نام روز عهد و میثاق تعیین کردند که این عهد و میثاق معنایش این هست که در واقع بهائیانی که می خواهند به راهی که بهاءالله برای شان گشوده به زعم خودشان، اگر بخواهند پایبند باشند بایستی بر اساس در واقع پیمانی که بهاءالله از آنها خواسته این کار را انجام بدهند و این پیمان چه هست؟ این پیمان یعنی پیروی کردن از کانون رهبری و تشکیلاتی فرقه هست، ما تا اینجا کاری با آنها نداریم بالاخره می توانند برای تحکیم فرقه خودشان هر دستورالعملی را صادر بکنند اما واقعیتش این هست که این ادعای عبدالبهاء و کاری که بهاءالله می کند در واقع به نوعی این کار بهاءالله یک نوع خامی و ناپختگی در آن هست که با پیامبری و رسالت نمی سازد حالا عرض می کنم و اقدامی هم که عبدالبهاء انجام می دهد و روزی به نام عهد و میثاق با محوریت خودش در واقع برگزار می کند شعابه های زیادی را ایجاد می کند.

 در بخش اول که عرض کردم یک نوع خامی و ناپختگی در واقع در این ادعا هست که بهاءالله می آید و عبدالبهاء را به عنوان مرکز عهد و پیمان خودش مثلاً معرفی می کند و فرزندان خودش را، هیچ کس به اندازه خود بهاءالله نمی داند که این، یعنی خود بهاءالله بیشتر از هر کسی دیگر می داند که فرقه جعلی هست چون خودش خلق کرده خودش ساخته جاعلش خودش هست، وقتی من یک خلافی می کنم یا کاری انجام می دهم هیچ کس به اندازه خودم از آن قضیه با خبر نیست خودم بهتر از بقیه می دانم که این کار درست هست یا غلط هست، آن وقتی که فرد یک دعوای ناحقی را پیش قاضی می برد بیشتر از آن قاضی بیشتر از هر کس دیگر در آن دادگاه آن فرد می داند که چه کسی دارد راست می گوید چه کسی دارد دروغ می گوید آن افرادی که آنجا نشستند متهم و شاکی و متشاکی از صحت و سقم داستان باخبرند، بهاءالله ی که می داند پسرانش مثل خودش غیر معصوم هستند و هزار اتفاق ممکن هست در مسیر اینها بیفتد قرار دادن این دو نفر به عنوان جانشینان خودش و کسانی که باید عهد و پیمان بهاء الله را با این افراد بسنجند نشان می دهد که شاید به درک درستی از این قضیه نرسیده و إلا تو می دانی این پسران شما مثل خودت و یحی برادرت که سال ها در سر و کله همدیگر زدید فراد ممکن هست اینها هم همان اتفاق برای شان بیفتد و افتاد و در سر و کلمه همدیگر بزنند و باعث رسوایی تو بشوند این چه کاری هست داری می کنی؟ اما می آید این کار را می کند و در وصیت نامه اش که اتفاقاً وصیت نامه اش را به نام کتاب عهدی معرفی می کند یعنی عهد من پیمان من و در این عهدی که با پیروانش می بندد می گوید که وقتی که من مُردم پسران من عباس اول رئیس فرقه بشود چون سناً بزرگتر هست و بعد از عباس محمد علی

«قد اصطفينا الاکبر بعد الاعظم»

من غصن اعظم غصن یعنی شاخه، می گوید من غصن اعظم یعنی اکبر را به جانشینی انتخاب کردم بعد از اعظم، یعنی اول عباس باشد، بعد از اینکه عباس دوره اش تمام شد محمد علی رئیس فرقه بشود، عهد حسین علی این هست کتاب عهدی این را نوشته کتابی که الآن موجود هست نسخه هایش هم هست بهائی ها هم دارند، عهد حسین علی این هست که اول عباس بعد محمد علی، اینجا یا حسین علی نوری نمی داند پسرش بعداً از راه به در خواهد شد و در مقابل برادرش قرار می گیرد که این با تمام ادعاهای بهائی ها ناسازگار هست که ایشان را معصوم می دانند عالم می دانند اینهمه توصیفاتی که برایش دارند در حد خدایی هم حالا بالا می برند که اگر فرصتی باشد در مورد عقاید اینها باید در یک جلسه جداگانه مفصل صحبت بکنیم، ما اینجا می بینیم که می آید این فرد را به عنوان جانشین خودش انتخاب می کند می گوید که این جانشین من باشد، تو اگر این را جانشین انتخاب کردی چرا کسی را انتخاب کردی که احتمال انحرافش وجود داشته باشد تا این حد آشکار که در واقع یک سامری باشد در مقابل آئین تو؟ یک فردی هست که در مقابل آئینی که تو ساختی و جعل کردی آمده مستقیم ایستاده، خب تو چگونه پیامبری هستی که یک همچین فردی را می آیی و گزینش می کنی و ادعای علم و آگاهی و دانایی داری؟ خب اینکه ناسازگار است و نمی سازد، از آنطرف هم ناراستی و عدم درست کاری جانشین ایشان را نشان می دهد، و بی توجهی به پیمان پدر، خب بلاخره پدر تو خوب یا بد، درست یا غلط یک راهی را گشود و یک انتخابی را انجام داد، این انتخاب گزینش دوتا پسرش به جایگاه ریاست فرقه، اما عباس افندی بدون توجه به این پیمان، بدون توجه به این عهد، می آید عهد شکنی می کند و برادر را از مسیر ریاست که چه عرض کنم، از مسیر کل فرقه ایشان را خارج می کند و ایشان را بعنوان ناقض اکبر معرفی می کند، کسی که غصن اکبر بود می شود ناقض اکبر، خب آقای میرزا حسین علی نوری شما آمدی پسرت را بعنوان جانشین انتخاب کردی، وصیت نامه ات را م اسمش را گذاشتی کتاب عهدی، عهد من، در زبان عربی می شود عهد و پیمان من، خب این را بعنوان پیمان خودت معرفی کردی، بعد جالب است همان کسی که عهد تو را شکسته یعنی عباس پسرت درواقع نقض توسط عباس صورت گرفته عباس بود که محمد علی را از فرقه بیرون انداخت، خب شما دعوای این دوتا را بروید مطالعه بکنید در تاریخ کاملاً و بوضوح روشن است که این دعوا از کجا شروع شده، چه کسی شروع کرده، ما نمی خواهیم اینجا از محمد علی افندی دفاع بکنم، آن هم اگر به صدارت و به قدرت می رسید تحفه ای بهتر از این نبود،  یعنی معنی این نیست که اگر محمد علی می آمد درست می شد همه چیز، نخیر او هم یک آدمی مثل این بوده، اما بحث این است که مسیر غلطی است که دارد رفته می شود، بعد آن کسی که نقض عهد کرده جالب است می آید روزی تعیین می کند بنام 25 نوامبر و می گوید که این روز  روز عهد و میساق است، و بهائیان را وادار به عهد و میساق با خودش می کند، و خودش را محور این میساقی که خودش آن را شکسته می کند، و امروز هم که روز 7 آذر است که سالمرگ ایشان هست و در سالروز مردن ایشان هستیم و بهائی ها آمدند یک قبری برای ایشان ساختند و مقبره ای درست کردند و هزینه های بسیار گزافی هم کردند برای  این مقبره سازی و آن هم جشن ها و بقول خودشان احتفارات گسترده در سراسر جهان که هر کدام از اینها هم هزینه های بسیار بالایی را می طلبد و معلوم نیست این هزینه از کجا تأمین می شود و منبع این هزینه ها کجا است حالا بماند؛ آقای عباسی افندی بعنوان مرکز عهد و میساق از طرف بهائیان مورد تجلیل قرار می گیرد و کسی است که عهد و پیمانی که باید تکریم می شد و گرامی داشته می شد آن را به بدترین حالت ممکن می آید زیر پا می گذارد و جالب است این عهد شکنی در این فقه مدام تکرار می شود، یعنی منداوم این عهد شکنی ها تکرار تکرار، انگار که چیزی در این فرقه وجود دارد که هر روز وجه و شکل جدیدی از  این فرقه را به نمایش می گذارد، شما ببینید از زمانی که  حسینی علی نوری می آید و یحی برادرش را بعنوان میرزا یحی صبح عزل جلو می انداز و پشت سر او حرکت می کند، و خودش را پیشکار برادر می نامد بعد از یک مدتی خروش می کند و می گوید برادر من هیچ کاره است و همه کاره خودم هستم، و آن کسی که موعود کتاب های آسمانی است من هستم، و آن کسی که چنین و چنان است، حتی باب را هم به نوعی بکنار می زند، شما کتاب کشف الغطاء گلپایگانی را بخوانید، می بینید که در کتاب کشف الغطاء آقای ابوالفظل گلپایگانی حتی می آید و در این اثر باب و بها را در این اثر با هم مقایسه می کند و حتی با استعاره ها و کلمات و مثالهای خیلی مهمی از باب نام می برد، گویا که باب مال ما است، و اینها یک آیین جداگانه ای هستند. خب برای خودتان است، ما هم که باب تان را قبول نداریم، باب تان هم ارزانی خودتان باشد ولی چیزی را که خودتان به آن معتقد هستید آن را تحقیر می کنید، شما چه آئینی هستید چه دینی هستید، حتی متن توبه نامه باب را در کتاب کشف الغطاء می آورد،  و این متن موجود است این کتاب هم موجود است، و اینها با وقاحت تمام منکرش هستند، از آنطرف ابولفضل گلپا را ابو الفضائل می نامند، و از اینطرف اینطور تحقیر و اصلاً کارشان معنی اش مشخص نیست، بعد از اینطرف این عهد شکنی در دوره بعد از بهاء هم تکرار می شود، بعد از ابن عباس عبد البهاء و محمد علی افندی برادرش، و به کینه و نقار و دشمنی بین اینها اتفاق می افتد یا بعد از مرگ عبد البها باز دوباره می بینیم که شوقی افندی وقتی می آید رهبری فرقه را به عهده می گیرد جمع زیادی از خانواده خود بهاء الله و عباس افندی از فرقه ترد می شوند دور انداخته می شوند، حتی پدر و مادر شوقی هم ترد می شوند از فرقه تا هرچه که ما به این فرقه نگاه می کنیم می بینیم مدام گرفتار نقض عهد و عهد شکنی و میثاق شکنی، بعد جالب است با تمام این تفاصیل اصلاً نمی دانم به چه رویی و چطوری اینها به خودشان جرعت می کنند، باز دوباره از کلمه عهد و میثاق نام ببرند و روز برایش تعیین کنند؛ اول انقلاب این جریان می آید و به حکومت ایران قول می دهد که تشکیلاتش را در ایران جمع بکند، یعنی عهد می کند، یک عهد قانونی است دیگر، ولی هیچ وقت اینکار را نمی کند، و مدام تشکل خودش را سعی می کند تکرار بکند، و یک شکل جدیدی از مدیریت فرقه را سعی می کند در ایران راه اندازی می کنند، خب شما از یک طرف قول می دهید که تشکیلات نداشته باشید از طرف دیگر شروع می کنید به کار تشکیلاتی کردن، یعنی مدام این حلقه تکراری نقض عهد در این فرقه دارد تکرار می شود.

مجری:

یک نکته جالبی که خوب به آن پرداخته شد بزرگواری فرمودید ما بحث تقویم را دیدیم، به روز میثاق رسیدیم و روزی که عهد شکن بزرگ آن روز را روز عهد گذاشت، خیلی جالب است، باز حالا فرصت بشود روزهای دیگری از تقویم را به آن بپدازید.

استاد در خدمت تان هستیم ادامه موضوع را

حجت الاسلام و المسلمین روزبهانی:

بله بحث ما روی این بود که در واقع عبد البهاء را بهایی ها بعنوان مرکز میثاق و خودشان می دانند، عبد البهاء شخصیت عجیب و غریبی دارد، ببینید ایشان یک طرف داستان را می بینیم که گاهی اوقات مورد سؤال قرار می گیرد از طرف افراد، می گوید که چرا از من سؤال می کنید، بروید از حکما و علما و فلان و فلان از آنها بپرسید ما که ادعایی نداریم، بعد یک طرف به مریدان خودش که می رسد می گوید که به یقین مبین بدانید چه من در میان شما باشم و چه نباشم، من همیشه حاضرم و شما را می بینم، یعنی یک نگاه ماورایی را از خودش نشان می دهد، خب این معلوم می شود آدم یک نفاق درونی دارد که حتی با مریدان خودش هم از در راستی و صداقت نمی تواند وارد بشود، این آدم با این نفاق آشکار بعد می آید مدعی عهد و میثاق می شود که این عهد و مثاق بطور قطع و یقین از آدم منافق بر نمی آید، و این همیشه که خیلی از افراد آن چیزی را که فاقداند و ندارند، برخ می کشتند، و بیشتر تأکید می کنند، عباس افندی یک شخصیت مرموز و خیلی خاص است، شما ببینید ما یک نخست وزیری در ایران داریم، بنام امیر عباس هویدا که 13 سال بر این مملکت حکومت می کند، و متأسفانه جریان نفاف و جریان تزویر و جریان دروغ پردازی می آید و از این چهره نا میمون و منفور بهایی، می آید و در واقع سعی می کند چهره مثبتی را بسازد، با وجود اینکه خیلی دور نشدیم از آن زمان، و خیلی زمان دیر نشده و هنوز مجلات و روزنامه های آن زمان در دسترس است و می شود آنها را سرچ کرد پیدا کرد و مطالعه کرد که چقدر در آن زمان هم تورم بوده بیداد گری بوده، همین بحرین از ایران جدا شد، و متأسفانه وقتی که در زمان نخست وزیری همین آقای هویدا وقتی هم گفتند چرا بحرین را جدا بود، بحرین دختری بود به بلوغ رسید شوهرش دادیم رفت، کسی با این منطق بر این مردم حکومت می کند، خب این آقای هویدا پسر میرزا حبیب الله عین الملک است، میرزا حبیب الله عین الملک، پسر میرزا رضا قناد است که تحصیلاتش که در غرب تمام شد به حیفا برگشت و از طرف عبد البها نامه ای دریافت کرد و آمد به ایران و با نفوذی که شبکه عبد البها در تشکیلات اداری داشتند، ایشان توانست به جایگاه هایی برسد، وزارت خارجه مشغول بشود، یک سری فعالیت ها را انجام بدهد، و ورودی داشته باشد حتی بعنوان سفیر حتی در کشورهای مختلف، و اقدامات سوءی هم علیه تشیع انجام بدهد که ایشان متهم اصلی تخریب قبول ائمه بقیع هستند، همین آقای عین الملک هویدا، خب این عین الملک هویدا بعد که فوت می کند، پسرش در واقع وارد عرصه سیاست می شود بنام امیرعباس هویدا، و تأثیر گذاری بسیار زیادی در سیاست ایران و در جامعه ایرانی دارد، خیلی مضحک است که بهائی ها برغم دستور العمل های منافقانه  عبد البها که من این دستور العمل ها را دارم و می توانم اسنادش را نشان بدهم، در این جلسه حرفش پیش آمد، جلسات بعدی من اسناد را بیایم رو کنم، که حسین عباس افندی خیلی واضح و آشکار به پیروانش دستور می دهد شما پنهان کنید افرادی که مهم هستند، جایگاه دارند و ممکن است بتوانند از این جایگاه شان بنفع فرقه استفاده کنند، خودشان را معرفی نکنند، نگویند چه کسی هستند، و بیایند کارشان را انجام بدهند، خب معلوم است،  طبیعی است وقتی کسی از شما به مقام نخست وزیری رسیده طبیعی است که تظاهر به مسلمان شدن و مسلمان بودن کند، برود با زن مسلمان ازدواج کند، برود در اماکن مسلمان ها حضور پیدا کند، دستور العمل ساواک به هویدا این بود که در اماکن مذهبی بیشتر حضور پیدا کن، ایشان حتی حج می رود در زیارت گاهها حاضر می شود، و تلاش می کند چهره اسلامی از خودش نشان بدهد، اما وقتی که شما خاطرات حسین فردوست را می خوانید می بینید که این فرد یک همجنس باز به تمام معنا و کثیف است، خب این حضور فردی مثل امیرعباس هویدا در عرصه سیاست ایران، و عملکرد ایشان در این سالها، ما می بینیم که  نتیجه و عملکرد مستقیم  شخص عبد البها است، یعنی اگر عبد البها آن اقدام را در رابطه با عین الملک نمی کرد، که فرزند یار غار خود عبد البها است، این سرانجام اتفاق نمی افتاد؛ خب این نشان دهند آن ورحیه منافقانه آقای عبد البها است، عبد البها کتاب هایی دارد بنام سیاسیه و مدینیه، شما این کتاب ها را که بخوانید، حالا صرف نظر از تعارضاتی که این دوتا اثر با همدیگر دارند، و خیلی از محقیقین را بر آن داشته که بگویند این آثار نویسنده واحد ندارد، و عبد الوهاب بدروغ آنها را به خودش منتسب کرده، ما می بینیم که حتی ایشان در کتاب رساله سیاسیه اش می آید، که ایشان یک آیین جدید و یک فرقه جدید را نمایندگی می کند، ولی می آید منافقانه در این کتاب بارها و بارها برای علمای اعلام و مدیران دینی جامعه هم نقش و جایگاه تعریف می کند، و معرفی می کند، که همه اینها را مجموعاً وقتی ما در کنار همدیگر می گذاریم به یک چهره مذبذب دو رو، و خائن می رسیم شما ببینید عبد البهاء در حکومت عثمانی، پرونده اش اینقدر سیاه بود که حکومت عثمانی تصمیم به اعدام ایشان داشت، و قطعاً اگر انقلاب آتا ترک یا کودتای آتا ترک و یاران او اتفاق نمی افتاد آقای عباس افندی قطعاً اعدام می شد اما خب آن اتفاق مانع این کار شد، البته حمایت دستگاه و سیستم سیاست خارجی انگلستان هم بر این بود که از عباس افندی به هر قیمتی شده دفاع بکند و این دفاع را هم انجام داد، بعد می بینیم همین آدمی که از طرف دولت امپراطوری عثمانی محکوم به اعدام شده نامه هایی که می نویسد، دعاگویی ها و اظهار خاکساری و چاکری برای دولت عثمانی هم در آثارش موج می زند، و همزمان که دارد برای امپراطوری عثمانی نامه می نویسد و اظهار کوچکی می کند، همزمان برای امپراطوری روسیه و امپراطور انگلستان هم این مراتب خاکساری و بندگی را بجا می آورد که این کاملاً و واضحاً نشان دهنده این شخصیت منافق ایشان است، شخصیتی که به رغم اینکه یک آیین جدید آورده، دین جدید آورده، و نماز را به جماعت ممنوع کرده و گفته کسی نماز جماعت نخواند، بعد خود ایشان بلند می شود برای اینکه شناسایی نشود برای اینکه بتواند در آن شهر زندگی بکند، بلند می شود در نماز جمعه حیفا شرکت می کند، پشت سر آخوند اهل سنت آنجا به اقامه جماعت می پردازد، جالب است وقتی که از عباس افندی می پرسند که شما که هستید چه آیینی دارید چه مرامی دارید، ایشان آنجا نمی گوید که ما یک دین جدید آوردیم،  یک آیین جدید آوردیم، ما مثل شازلی ها هستیم بین شما یعنی آنطوری که فرقه شازلیه بین اهل سنت حالا بعنوان یک فرقه صوفیه مطرح است و یک سری اعمال و مناسک شان ممکن است از طرف حنفی ها و حنبلی ها مورد تأیید قرار نگیرد ولی اجمالاً بعنوان یک گروه مسلمان اینها را می شناسند، سعی می کند خودش را بعنوان یک گروه مسلمان شیعه، اما با دیگر اندیش بودن در واقع معرفی بکند، خب این باز هم نشانگر نفاق این شخصیت است، که چیزی که نیست را می آید عنوان می کند، یا نفاقی که حتی با یاران خودش دارد، با پیروان خودش و مریدان خودش دارد، از اینطرف خودش می رود در مسجد جامع نماز می خواند، و به اقامه جماعت می پردازد، آن هم با آن شرایط کسی که ادعای این را دارد که من بعد از مرگم هم در بین پیروان خودم حاضرم، حالا بلند می شود پشت سر یک فردی که از دین دیگری کیش دیگری نماز می خواند، بعد از آنطرف با مریدانان خودش در ایران دستور می دهد شما تظاهر کنید، و تقیه نکنید، آشکارا آنجا بگویید که ما بهائی هستیم، و این بدبخت بیچاره هم حالا در این فضای اجتماعی آن روزگار می آید خودش را بهائی معرفی می کند، خب چه بسا از طرف متعصبین مرود آزار هم قرار بگیرد مشکلاتی هم برایش بروز بکند، خب تو که مریدت را وادار به بیان عقایدش می کنی و تقیه را هم حرام می دانی و این را یک نوع ریا و یک نوع تزویر معرفی می کنید در ذهن این مخاطب بی چاره چرا با مردانت این دو رویی را بکار می بری و اینها را در سختی می انداز اما خودت می روی در حیفا در نماز جماعت شکرت می کنی، حتی روزه می گرفت ایشان، خاطرات 9ساله دکتر یونس خان افروخته را شما نگاه کنید، اینها ماه روزه شان در اسفند ماه است، اصلاً یک فصل دیگری است، ماه دیگری است، گاه دیگری است، بعد این هم اصلاً می آید همراه با مسلمان ها شروع می کند به روزه گرفتن، خب برای چه تو روزه می گیری، تو که اعتقادت این نیست؛ این ماه رمضان دیگر نسخ شده به ادعای شما،  طوری بود که دیگر دکتر یونس خان افروخته ایشان را برد داخل باغ و یک آتشی روشن کرد و چایی دم کرد داد به او خورد، و ایشان دعا می کرد به او که خدا پدرت را بیامرزد من را نجات دادی، داشت حالم بد می شد، در خاطرات یونس خان افروخته هست اینها، خب تو که  اینطور خودت را برای اینکه جانت در امان بماند خودت را عذاب می دهید و به دردسر می اندازی چطوری به مریدانت می گویی خودتان را معرفی کنید.

مجری:

استاد یک سؤال رهبران جریان ها، فرقه ها، گروه ها، ویژگی های شخصیتی شان را از این نظر می شود دو تقسیم دسته کرد، یک عده افرادی هستند آدم های کیسی هستند آدم های باهوشی هستند، آدم های با دقت نظری هستند، حال در راستای آن اهداف خودشان تفکر خودشان، که یک روش و منشی را پیش بگیرند، یک گروه دوم هم نه شاید از نظر علم روانشاسی بتوانیم بگوییم اینها آدم های پریشان حالی هستند، اینها حال خوشی ندارند، سلامت روانی ندارند، و آدم های باهوش و برجسته ای هم نیستند، اگر بخواهیم عبد البها را دسته بندی بکنیم، این فرد را می شود چه تیپ شخصیتی گذاشت؟ یک آدم باهوش و توانمند با یک نفاق برای اهداف خودش، یا نه یک آدم پریشان حالی که به اقتضایی در خانواده ای در مقامی قرار گرفته و دارد سعی می کند که این فضا را حفظ کند.

حجت الاسلام و المسلمین روزبهانی:

من معتقد هستم که عباس افندی انسان بسیار باهوش سیاست مدار کیّس، و خیلی هم با نگاه و دقت حرکاتش را انجام می دهد، عبد البها، بهائیت یک شرکت پر سودی بود برایش و داشت اهداف خودش را پیش می برد و حکومتی هم داشت بر این فرقه طبیعتاً عباس افندی با توجه به تخصصی هم که داشت همین فرقه بازی و فرقه سازی بود که از پدرش یاد گرفته بود، نخیر من ایشان را فرد آگاهی می دانم، تنها نکته ای که می توانم در مورد ایشان بگویم این است که ایشان به خدا اعتقادی ندارد،

 گویا باور ندارند، روز داوری

که این همه قلب و دغل در کار داور می کنند

ایشان اگر اعتقاد داشت طبیعتاً روز حشر را قبول داشت، روز داوری را قبول داشت شک نکنید که این رفتار ها از او سر نمی زد؛ خدا رحمت کند مرحوم آیت الله صاحب الزمانی رحمة الله علیه، استاد اخلاق ما بوند در بروجرد، ایشان می فرمودند که  هر قدر اعتقاد ما به خدا نزدیک باشد و بیشتر باشد، و قرب مان به خدا بیشتر باشد، میزان گناه مان کمتر می شود، ایشان می گفت ایمان مثل چراغ می ماند، هرچه شما به چراغ نزدیک تر باشید، دید تان بهتر است، و راه تان را راحت تر می توانید طی بکنید و در مسیر قرار بگیرید، هرچه از این نور دور تر باشید خب چشم تان کمتر می بیند و ممکن است اشتباه بیشتری بکنید، ایمان به مصابح یک منبع نور است که انسان را هدایت می کند، این افراد متأسفانه گرفتار هوش سیاه و ظلمتی هستند که کورسو های شیطانی آنها را به سمت و سوهایی می برد عباس افندی در واقع هوش سیاه دارد و از این هوش سیاه هم به نفع اهداف خودش و در جهت آن کنش های خودش استفاده می کند، ایشان انسان ، کسی که می تواند همزمان با دولت روسیه و با دولت انگلستان ارتباط حسنه برقرار بکند، روس هایی که انگلیسی ها را دشمنان خود و رقبای خودشان می بینند، عباس افندی از یک طرف بخشی از طرفداران و پیروانش را در عشق آباد روسیه جمع کرده، و آنها را موظف می کند که به دولت امپراطوری عظیم الشأن عثمانی دعا بکنند، و دولت بهیّه روسیه تزاری را دعا بکنند از یک طرف می بینیم که دولت انگلستان تمام قد به حمایت عباس افندی برمی خیزد وقتی که عباس افندی در معرض خطر اعدام قرار می گیرد این دولت انگلستان و ارتش انگلستان هست که به دفاع از این فرد می پردازد و بعد از اینکه فلستین را هم به تصرف در می آورند انگلیسی ها اولین کسی که مورد تکریم و مورد احترام قرار می گیرد عباس افندی است، عباس افندی لقب سر و نشان نایت هود دریافت می کند همین لقب و همین نشان را برای افراد دیگری هم فرستادند، از جمله برای آلوسی سنی صاحب تفسیر، ایشان نپذیرفت گفت که من بالاخره یک (51:42) هستم یک مسلمان هستم و حاضر نیستم که این، به درد من نمی خورد من نیازی به آن ندارم، یا مثلاً رابیندرانات تاگور شاعر پُر آوازه هندی که ایشان حتی ما نمی خواهیم بگوییم تاگور مثلاً یک انسان خیلی درجه یکی هست بالاخره ایشان هم نقایص خودش را دارد اما ایشان به عنوان یک انسان هندی به عنوان یک فردی که تعلق دارد به خاک و سرزمین هندوستان، وقتی که دولت انگلستان می آید و به او می گوید من می خواهم لقب سِر به تو بدهیم نشان نایت حالا نشان های دیگری که دارند به او بدهند لقب سِر که قطعی بود ایشان پس زد گفت من این را نمی پذیرم من نیازی به این لقب ندارم نیازی به این عنوان ندارم، اما می بینیم که شخصی مثل مثلاً سلمان رشدی این نشان را می پذیرد افتخار می کند و اصلاً شما اگر بیایید در همین، یعنی ما اگر فقط برای عبدالبهاء یک دلیل داشتیم در اینکه این انسان انسان صالحی نیست و همین دریافت نشان از دولت انگلستان بود کافی بود به نظر من چون بروید نیازی به هیچ ادعای نیست منِ طلبه دارم دروغ می گویم، نمی پذیرید نپذیرید، منِ طلبه کذاب هستم دروغگو هستم شما راستگو هستید شما آدم خوب ها هستید به قول جوان هایی که می گویند آقا اصلاً تو خوبی من را بگذار کنار، برو اسناد را ببین ببین دولت انگلستان به چه کسانی نشان سِر داده، چرا یک وقتی داده این نشان سِر را به یک فرد انگلسی من آن فرد انگلسی که لقب سِر از دولت انگلستان گرفته را تقبیح نمی کنم سرزمینش انگلستان هست دولت کشور مطبوع اش یک نشان می خواهد به او بدهد اگر مثلاً فرض کنید الکس فرگوسن سر مربی تیم ملی انگلستان می آید نشان سِر می گیرد یک فرد انگلسی اسکاتلندی هست می خواهد نشان دولتش را هم بگیرد خب بگیرد، اما من یک فرد غیر انگلسی اگر این نشان را بگیرم یک معنای دیگری دارد، بعد ببینیم از چه کسانی غیر انگلسی غیر بریتانیایی از این دولت نشان دریافت کردند آنها را ببینیم، می گوید تو اول بگو با کیان زیستی پس آنگه بگویم که تو، ببینید تناسب بین عباس أفندی و سلمان رشدی در چه هست؟ اگر به قول معروف شما می خواهید بگویید که سلمان رشدی یک انسان فرهیخته و بزرگوار و فلان هست ما حرفی نداریم، مقایسه کنیم، شما با ایشان محشور بشوید ما هم با امیرامؤمنین خودمان محشور می شویم، ببینید اگر کسی اندکی چشمش را بکند و حقیقت را بخواهد بدون پیرایه ببیند شاید هیچ آینه ای واضح تر از این مسئله نباشد اما وقتی که غبار تعصب و وابستگی های فکری فرقه ای انسان را اسیر بکند حقیقت را نخواهی دید من به یکی از دین متبریان از فرقه بهائیت گفتم این حرف هایی که شما الآن دارید می زنید را زمانی که در فرقه هم بودید به آن معتقد بودید؟ گفت اگر یک چیزی بگویم برایت قابل باور نیست این چیزهای که من الآن دارم می گویم زمانی که عضو فرقه بودم بارها و بارها از جلوی چشمم ریژه می رفت ولی هیچ وقت نمی خواستم به اینها توجه بکنم امروز که دیگر آن تعلقات وجود ندارد دیگر پشت کردم به آنها.

مجری:

بسیار عالی، صحبت ها به بخش های جذابی رسید شناخت یک فرقه راهکارهای مختلفی دارد به دوتا از نمونه های خیلی روشن و مشخص اشاره شد، فرصت تمام هست توفیق باشد در برنامه های آینده این بخش و موضوعاتی که اشاره ای بشود شد به صورت کامل تر خواهیم پرداخت.

خدایا چنان کن سر انجام کار

تو خوشنود باشی و ما رستگار

یا علی.

 


آفتاب یلدا>

شبکه ولی عصر آفتاب یلدا بهائیت استاد روزبهانی