ایستگاه اندیشه حجت الاسلام روستایی

قسمت چهل و دوم برنامه ایستگاه اندیشه به کارشناسی حجت الاسلام روستایی


بسم الله الرحمن الرحيم

تاريخ: 1400/06/17

عنوان برنامه: ایستگاه اندیشه

موضوع برنامه: شبهاتی پیرامون وقایع عاشوراء و ماجرای «کربلا»

استاد: حجت الاسلام والمسلمین روستایی
مجری: آقای خدا بنده

 

مجری:

بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

دارد به روی چشم خود ابروی حسن را / جانم چقدر می‌دهد او بوی حسن را / این‌قدر عقیله به سری شانه نمی‌زد / بر شانه خود ریخته گیسوی حسن را / ای کاش گره وا شود از بند نقابش / ای کاش نشانی بدهد روی حسن را / ارث از پدرش برده اگر سفره گشوده / او آمده تا گرم کند کوی حسن را / بند آمده این راه شبیه پدرش باز / آورده پیش خویش هیاهوی حسن را / هر روز عسل می‌چکد از کنج لبانش / دارد همه شیرینی کندوی حسن را / ای ازرق شامی چه بلای سرت آورد / دیدی به تنت ضربه بازوی حسن را / باید قدمی چرخ زند پیش عمویش / تا بشنود این معرکه هو هوی حسن را / سوگند که خون نه به رگش غیرت زهراست / ابن الحسن است این نوه حضرت زهراست.

السلام علیک یا ابا عبدالله، عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما بینندگان محترم شبکه جهانی حضرت ولی‌عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دارم؛ در این جلسه هم با یکی دیگر از سری برنامه‌های ایستگاه اندیشه در خدمت شما هستیم قبل از هر چیزی لازم می‌دانم عرض سلام و وقت بخیری خدمت کارشناس محترم برنامه جناب استاد روستایی داشته باشم، حاج آقا سلام علیکم وقت شما بخیر.

استاد روستایی:

علیکم السلام ورحمة الله بنده هم خدمت حضرتعالی و بینندگان عزیز و ارجمند شبکه جهانی حضرت ولی‌عصر (ارواحنا له الفداه) عرض ادب و احترام و عرض سلام دارم امیدوارم که عزاداری‌های‌شان تا به این لحظه مورد قبول درگاه حضرت حق واقع شده باشد؛ پیشاپیش شهادت حضرت رقیه (سلام الله علیها) که در روزهای آتی است خدمت بینندگان‌ عزیزمان تسلیت عرض می‌کنم و امیدوارم که بتوانیم با برنامه خوبی مهمان لحظه‌های این عزیزان باشیم.

مجری:

خیلی ممنون، با توجه به این‌که بینندگان عزیز‌مان هم در جریان هستند چند جلسه‌ی است در خصوص شبهاتی که یکی از باستان گرایان در خصوص «کربلا» مطرح کرده مطالبی را بیان فرمودند، استاد اگر اجازه بدهید این جلسه هم به استقبال کلیپ شماره 1 برویم و با همدیگر کلیپ شماره اول را تماشا کنیم

(کلیپ شماره 1)

یکی دیگر از شاید ایراداتی اساسی که بتوان به حسین ابن علی گرفت، فرستادن کودکان به میدان نبرد، چیزی که نه از نظر انسانی قابل دفاع است نه از نظر قرآنی و نه از نظر روایات، به صراحت در آیه 34 سوره اسراء آمده که شما زمانی که با یتیمان نا بالغ روبرو هستید مال آن‌ها را به آن‌ها ندهید تا زمانی که بتوانید احراز بکنید که آن‌ها بالغ هستند، چون این‌ها کودک هستند و به نوعی به مال آن‌ها نزدیک نشوید در مال آن‌ها تصرف نکنید. نکته جالب این است که حسین ابن علی، «قاسم ابن حسن» یعنی فرزند نابالغ حسن که 13 ساله بوده را به میدان نبرد می‌فرستد و او در این جنگ کشته می‌شود؛ یعنی امامی که باید ملتزم قرآن باشد می‌بیند سپاه عظیمی روبروی اوست بسیاری از دلاوران و جنگاوران او کشته شدند اما او در برابر اصرار یک کودک نا بالغ او را به سرنوشتی دچار می‌کند که مشخص بود. جالب این است که ما اگر به سنت پیامبر اسلام هم نگاه بکنیم می‌بینیم در «غزوه احد»، «عبدالله ابن عمر» که 13 سال داشت به نزد پیامبر آمد و اشاره کرد که می‌خواهم در این نبرد شرکت کنم؛ اما پیامبر اشاره کرد که خیر تو 13 ساله هستی هنوز بالغ نیستی به همین دلیل آمدند که او در این جنگ شرکت نکرد تا این‌که در «غزوه خندق» که سن او به سن بلوغ رسید توانست وارد میدان بشود!

مجری:

بینندگان عزیز به اتفاق کلیپ شماره اول را تماشا کردیم؛ پاسخ این شبهه را از محضر استاد روستایی می‌شنویم، استاد همان‌طور که با همدیگر به تماشا نشستیم ایشان در این کلیپ ادعا می‌کند که فرستادن کودکان کاری خلاف شرع و روایت است و حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) با فرستادن حضرت «قاسم» به میدان یک عمل خلاف شرعی را مرتکب شدند جواب به این سوال چگونه است؟

استاد روستایی:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم؛ ایشان سعی دارد با یک تتبع ناقصی که انجام داده به گونه‌ی القاء بکند که عمل حضرت آقا ابا عبدالله خلاف نه تنها شرع بلکه خلاف انسانیت است، بعد هم می‌آید به یک روایتی اشاره می‌کند از روی همان نوشته‌های که برایش نوشتند و شروع می‌کند خواندن که بله «عبدالله ابن عمر» 13 ساله بود پیامبر او را به جنگ راه نداد و در سن بالاتر او را، راه داد به خاطر این‌که بالغ نبود و امام حسین به سیره رسول خدا عمل نکرد.

یعنی چندین شبهه را دارد در یک قالبی ارائه می‌دهد یک: امام حسین، خلاف انسانیت عمل کرده. دو: امام حسین (نعوذ بالله) خلاف شرع عمل کرده. سه: خلاف سیره رسول خدا عمل کرده و در واقع حضرت را می‌خواهد یک فردی نشان بدهد که به هیچ یک از ارزش‌های انسانی و دینی پایبند نیست. هدف این آتئیست این است.

اما یکی از مباحثی که ما باید به آن بپردازیم و همیشه سعی می‌کنم من این‌گونه وارد این بحث بشوم این است که هم به لحاظ روشی ما این شخص و امثال این شخص را نقد می‌کنیم و هم به لحاظ محتوای نقد می‌کنیم، اگر کسی بخواهد یک تحقیقی را ارائه بدهد و یک نظر علمی درستی داشته باشد یا حداقل نزدیک به درست باید حتی المقدور دایره تحقیقاتش وسیع و گسترده باشد. این یک نکته.

نکته دوم: باید آن نتایجی که به دست می‌آورد راستی آزمائی بکند و اعتبارش را بسنجند، این سنجش اعتبار در هر علمی متُد خاص خودش را دارد سندش را باید ببینی، روایات دیگر را در این زمینه باید ببینی همین طور نمی‌شود یک چیزی را فقط ذکر بکنی معنایش را باید ببینی تفاسیری که علماء‌ در باب آن ذکر کردند این‌ها باید دیده بشود.

بعد همه این‌ها که دیده شد اگر اشکالی به ذهنش می‌رسد مطرح بکند و اگر پاسخی نداشت آن وقت بیاید یک شخصیتی مثل امام حسین را این‌طوری متهم بکند. اما از شما اجازه می‌خواهم بروم اصل این گزارشی که این آقا می‌گوید گزارش 13 ساله بودن «عبدالله ابن عمر» را نمایش بدهم، پیرامونش صحبت بکنم و بعد ادامه بدهیم و احکام شرعی را حتی از نظر غیر شیعه در این زمینه بیان بکنیم.

این روایتی که ایشان دارد درباره «عبدالله ابن عمر» مطرح می‌کند که بله او 13 ساله بوده این در کتاب «انساب الأشراف بلاذری» است جلد اول کتاب، چاپ دار المعارف «مصر»، در صفحه 316 من راجع به صفحه 316 حرف دارم.

«حدثني محمد بن حاتم بن ميمون، ثنى عبد الله بن إدريس الأودي، عن عبيد الله، عن نافع، عن ابن عمر قال: عرضت على رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم أحد فاستصغرني، وعرضت عليه يوم الخندق وأنا ابن خمس عشرة سنة فأجازني»

أنساب الأشراف؛ اسم المؤلف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى : 279هـ) الوفاة: 279، دار النشر : ج1، ص137 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)

گزارشی که ایشان مَد نظرش است و او را نمی‌خواند، چه بسا  از چند خط بالاترش می‌ترسد این گزارش است که بله، روز «جنگ احد» به پیامبر عرضه شدم مرا را کوچک شمرد و در «جنگ خندق» من به پیامبر عرضه شدم و 15 ساله بودم پیامبر به من اجازه داد. از آن‌جای که «جنگ احد» سال 3 بوده در ماه شوال بعضی ذکر کردند و «جنگ خندق» سال 5 ایشان می‌گوید این در سال 5 هجری 15 ساله بوده پس 2 سال قبلش 13 سال می‌شود.

این نقلی است که ایشان حتی عبارت عربی‌اش را نمی‌خواند و چه بسا از چند خط بالایش می‌ترسد که ما می‌خواهیم راجع به آن صحبت بکنیم این نکته اول و این روایت؛ اما آیا این روایت معتبر است؟ خیر. این روایتی که 13 ساله بودن «عبدالله ابن عمر» را ذکر می‌کند.

مجری:

یعنی به لحاظ سندی اشکال دارد؟

استاد روستایی:

بله، «محمد ابن حاتم ابن میمون» در موردش«کذابٌ» گفتند، یک آدم دروغگو است بعضی‌ها گفتند «لیس بالشیء»، من در طول برنامه خدمت بینندگان عزیز و ارجمندمان نمایش می‌دهم که اصلا این آدم را خود علمای اهل‌سنت نپذیرفتند و قبولش نکردند، در کتاب «الأنساب» و کتاب‌های دیگری است به عنوان نمونه:

«محمد بن حاتم بن ميمون كذاب»

الأنساب؛ اسم المؤلف:  أبي سعيد عبد الكريم بن محمد ابن منصور التميمي السمعاني الوفاة: 562هـ، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1998م ، الطبعة: الأولى، تحقيق: عبد الله عمر البارودي، ج3، ص311

این مطلب در کتاب «الأنساب» آقای «سمعانی» متوفای 562 جلد 3، صفحه 311 است. یا در موردش گفتند «لیس بالشیء»، بله بعضی‌ها هم «ثقه» گفتند؛ اما بینندگان عزیز ما الحمد لله فرهیخته هستند می‌دانند که وقتی بین جرح و تعدیل یک تعارضی پیش می‌آید یکی گفته این راوی، کذاب است یکی گفته «ثقه» است آن جرح و کذاب بودن مقدم می‌شود.

مجری:

به خاطر حساسیت که در قبول روایت وجود دارد.

استاد روستایی:

نه یک بحثش این است، یک بحث دیگر این است می‌گویند آن کسی که جرح کرده و آن ایراد را به این راوی وارد کرده طبیعتاً به یک مسئله‌ی علم داشته که آن کسی که توثیق کرده آن علم را نداشته.

مجری:

و از روی عدم علم، توثیق کرده

استاد روستایی:

بله، البته این نکته را به شما عرض بکنم این عبارتی که می‌گویند «محمد ابن حاتم میمون کذابٌ» این حرف فقط آقای «سمعانی» نیست در واقع قبل از آقای «سمعانی» این حرف را آقای «یحیی ابن معین» گفته در «تاریخ بغداد» دارد «احمد ابن محمد جعفی» می‌گوید:

«سمعت يحيى يعنى بن معين يقول محمد بن حاتم بن ميمون كذاب»

تاريخ بغداد؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي أبو بكر الخطيب البغدادي الوفاة: 463، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، ج2، ص266

آقای «یحیی ابن معین» جایگاهش در علم رجال بسیار بالا است، طبقه دوم رجال اهل‌سنت است، آقای «یحیی» از «دار قطنی» خیلی در رجال بالاتر است. «یحیی» دارد می‌گوید این کذاب است هم جایگاه این کسی که جرح کرده بالاتر است و هم طبقه‌اش مقدم‌تر است، و از آن طرف جرح بر تعدیل مقدم است و از آن طرف این جرحی که شد جرح مفسّر است علتش آمده علت این آقا کذب و دروغگوی‌اش است.

بر اساس مبانی متعدد چون بعضی‌ها می‌گویند جرح، همیشه مقدم نیست مگر جرح مفسّر باشد بعضی‌ها می‌گویند کلاً جرح، مقدم بر تعدیل است، بعضی‌ها می‌گویند نه اگر جرح مفسّر باشد مقدم است این، بنا بر مبانی آنی است که قائل به تقدم جرح مفسّر است یک کسی که اصلاً کلاً جرح را می‌گوید مقدم است بنا بر همه مبانی این جرح مقدم بر آن تعدیل است.

ولذا این روایت 13 ساله بودن «عبدالله ابن عمر» در «جنگ احد» سند معتبری ندارد آقای «بلاذری» آورده. علی رغم این‌که آقای «ابن حزم اندلسی» یک بحثی را مطرح می‌کند «ابن حزم» می‌گوید بعضی‌ها گفتند که سن بلوغ مثلاً 15 سال است، بعد چرا همین روایت را آوردند که بله اتمام سن بلوغ، اکمالش چقدر است؟

«خمسة عشر عاماً»

پانزده سالگی

بعد می‌گوید حجت و دلیل‌شان چه است؟ می‌گوید این روایت «ابن عمر» است بعد آقای «ابن حزم» می‌گوید:

«فلا حجة لهم في ذلك»

این حرف‌ها نیست.

چرا؟

«لأن النبي صلى الله عليه وسلم لم يقل إني أجزته لسنه»

الإحكام في أصول الأحكام؛ اسم المؤلف: علي بن أحمد بن حزم الأندلسي أبو محمد الوفاة: 456، دار النشر: دار الحديث - القاهرة - 1404 ، الطبعة: الأولى، ج5، ص112

نگفت که اگر در «جنگ خندق» به او اجازه دادم به خاطر سنش بود یا به خاطر بلوغش بود، این را نفرمود اصلاً چه بسا علت دیگری دارد که آن موقع نمی‌گذارد بیاید بجنگد الان می‌گذارد بجنگد. کجا به خاطر سنش گفته؟ پس این هم یک کسی بگوید این به خاطر بلوغ است این یعنی سن بلوغش الان است، همچنین چیزی کجا گفته؟ نگفته به خاطر سن است این هم نکته اول.

اما نکته دوم که این آقا باید به آن توجه بکند؛ پس نکته اول به لحاظ روشی داریم به او ایراد وارد می‌کنیم تتبع این آدم کامل نیست. انسان در روش تحقیق وقتی می‌خواهد یک نظریه ارائه بدهد یک انگاره را می‌خواهد تقویت بکند طبیعتاً باید یک تتبع عام و عمیقی انجام بدهد، این آقا آمده یک روایتی آورده که تازه سندش هم اعتباری ندارد.

اما جالب است این روایت را در منابع قدیمی‌تر و معتبرتر از «بلاذری»؛ یعنی کتاب «صحیح بخاری» ببینیم. آیا همین‌طوری است یا نه یک جور دیگر است؟ در کتاب «صحیح بخاری» چاپ دار ابن کثیر، صفحه 650، کتاب الشهادات. سند هم آن سند نیست.

«حدثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بن سَعِيدٍ حدثنا أبو أُسَامَةَ قال حدثني عُبَيْدُ اللَّهِ قال حدثني نَافِعٌ قال حدثني بن عُمَرَ»

 «عبیدالله ابن سعید، ابو اسامه، عبیدالله، نافع، عبدالله ابن عمر» یعنی آن «محمد ابن حاتم»،‌ «ابن میمون» در آن نیست. این‌جا چه می‌گوید؟

«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم عَرَضَهُ يوم أُحُدٍ وهو بن أَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً فلم يجزه»

«عبدالله ابن عمر» را بر رسول خدا در روز «جنگ احد» عرضه کردند 14 سالش بود و رسول خدا اجازه نداد.

«ثُمَّ عَرَضَنِي يوم الْخَنْدَقِ وأنا بن خَمْسَ عَشْرَةَ فَأَجَازَنِي»

بعد می‌گوید من را در «خندق» عرضه کردند و من 15 سالم بود.

الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف:  محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة ، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج2، ص948، 2521

اصلاً آن روایت دیگری که است بحث 14 ساله بودن است. سن بلوغ چند سال است؟ 14 سال کامل است، پیامبر به این آقا در 14 سالگی اجازه نداده؛ پس معلوم است اصلاً صحبت بلوغ نیست یک بحث و نکته دیگر است الان معنایش را عرض می‌کنم که چه است؟

آن نکته‌ی که وجود دارد در کتاب‌های دیگر هم علمای اهل‌سنت به آن تصریح کردند بحث این است که جهاد کَیْ واجب می‌شود؟

مجری:

البته به نظرم یک نکته‌ی این‌جا لازم به ذکر است، شاید برای برخی از بینندگان این تصور وجود دارد که سن بلوغ 15 سال است؛ ولی واقعیت این است که این‌طوری نیست سن بلوغ اگر به لحاظ سن قمری هم باشد به 15 سال نمی‌رسد که استاد فرمودند، و بعداً خرده گرفته نشود که این تعبیر درست نیست و نکته دیگر به مسائل شرعی بر می‌گردد اصلاً نشانه‌های بلوغ و این‌ها خودش بحث مفصلی دارد.

استاد روستایی:

بحث مفصل است، لزوماً سن نیست شما جغرافیا را در نظر بگیرید به نظر من اتفاقاً یک جغرافیا، و دو آب و هوا در این مسئله خیلی نقش دارد. ما وقتی ‌بخواهیم یک گزارشی را تحلیل بکنیم، من ایشان را به مباحث «فوکو» ارجاع می‌دهم، «فوکو» بحث هواشناسی و این‌ها را مطرح می‌کند عوامل متعدد را برای فهم یک گزارش در نظر می‌گیرد، این که آتئیست است برو حرف‌های «فوکو» را بخوان حرف ما را نمی‌خواهد بخوانی!

شما برای فهم یک گزارش، عوامل متعدد را باید در نظر بگیری، مثلاً در بحث غدیر که بحث امامت و ولایت مطرح شده، یکی از قرائنی که آن‌جا ذکر شده چه است؟ می‌گوییم در یک مکانی که آب کم بود و هوا بسیار گرم بود، منطقی نیست که رسول خدا به خاطر دعوای دو سه نفر بیاید 124 هزار نفر را در چنین آب و هوای معطل کند خود این آب و هوا برای فهم گزارش قرینه است.

ما این‌جا جغرافیای «حجاز» را باید در نظر بگیریم و نکته دوم غیر از بحث جغرافیای «حجاز» آب و هوا، آن‌جا به لحاظ آب و هوا چطوری است؟ «حجاز» به لحاظ جغرافیای یک منطقه‌ی است که هوا، در آن‌جا بسیار گرم است و طبیعتاً در هوای گرم و مناطق گرمسیری رشد افراد بیش‌تر است، جایگاهی است که دخترها را 9 ساله شوهر می‌دهند. یک دختر 9 ساله امروزی آیا با دختر 9 ساله آن روزی برابر هستند؟ امروز می‌شود در «ایران» ما این کار را کرد؟

مجری:

حتی در شمال و جنوب کشور تفاوت دارد

استاد روستایی:

این تفاوت است، آن‌جا به لحاظ آب و هوای به گونه‌ی است که رشد افراد بیش‌تر است، شما حساب بکنید این آقا در یک چنین جایگاهی فرض کنید 13 سالش باشد، آیا این بالغ نشده؟ این چه استدلالی است که این آقا دارد می‌آورد. لزوماً بلوغ هم سن نیست، من در تأیید فرمایشات شما دارم عرض می‌کنم بالاخره در بحث بلوغ، بحث احترام است؛ بحث روئیدن مو است این‌ها همه وجود دارد.

آیا یک بچه 13 ساله همین الان در ایران اسلامی خودمان در بعضی از بخش‌های بدنش در این سن مو نروئیده؟ نشانه بلوغ است. یکی‌اش اتفاق بیافتد کافی است یعنی اصلاً این‌جا صحبت بلوغ نیست که این می‌آید «عبدالله ابن عمر» را کنار حضرت «قاسم» می‌گذارد.

مجری:

به هر حال اگر بخواهیم به لحاظ ضوابط شرعی اعتبار سنجی بکنیم باید با همین ضوابط جلو برویم.

استاد روستایی:

بله همین ضوابط را باید ببینیم، شما می‌خواهی بگوی حضرت «قاسم» 13 سالش بود بالغ نبود به چه دلیل مگر فقط سن است؟ این نشان دهنده جهل این آدم است علاوه بر این‌که تتبعش در این مسئله تاریخی کامل نیست، گستره اطلاعاتش هم در مباحث فقهی کامل نیست این دو نکته. نکته سوم در بحث روشی، کسی که تاریخ دارد بحث می‌کند باید بداند که قلمرو تاریخ تا کجاست، ما نباید مباحث علم‌های دیگر را وارد در تاریخ بکنیم.

اصلا کسی که دارد در تاریخ بحث می‌کند نباید این‌جا راجع به مسائل شرعی بحث بکند، که به لحاظ شرعی این‌ چطوری است. شما نمی‌توانی بگوی به لحاظ شرعی در تاریخ است تاریخ، یک گزارش را می‌آورد ذکر می‌کند تمام!

مجری:

کاری به قید و بند شرعی ندارد.

استاد روستایی:

نمی‌تواند کار داشته باشد، شرع کار فقه است، یک کسی که تخصص‌ش علم فقه است و بحث فقهی دارد مطرح می‌کند او بله می‌تواند از واجب، حرام، مستحب، مکروه صحبت بکند، اما کسی که دارد تاریخ بحث می‌کند اصلاً نمی‌تواند این بحث را مطرح بکند آن قصه‌ی هم که آقای «ابن حزم آندلسی» دارد ذکر می‌کند چون یک عده آمدند از این گزارش تاریخی، یک استنباط شرعی بکنند می‌گوید نه اصلاً‌ حجتی در آن نیست و در بحث نمی‌آید.

این آقا می‌خواهد این گزارش را بخواند بعد از این، نتیجه بگیرد که این آقا بالغ نبوده پس آن هم بالغ نبوده نا بالغ را نمی‌شود به جنگ فرستاد، نامربوط است نمی‌تواند همچنین کاری بکند یک تاریخی نمی‌تواند پایش را از قلمرو تاریخ بیرون‌تر بگذارد پایش را در قلمرو فقه یا قلمرو جامعه شناسی بگذارد نمی‌شود، شما نمی‌توانی حکم بکنی چون این گزارش تاریخی این است پس این نظریه جامعه شناسی تثبیت می‌شود.

چون این گزارش تاریخی این است، منِ تاریخی می‌گویم این حکم فقهی ثابت می‌شود توی تاریخی نمی‌توانی بگوی چون تو متُد خودت را داری بله آقای فقیه می‌تواند بگوید آن با متُدهای فقهی می‌آید بررسی می‌کند.

مجری:

آن هم از متُد تاریخی استفاده نمی‌کند.

استاد روستایی:

نه، او با متدهای فقهی خودش جلو می‌رود روایت را می‌گوید این معتبر است یا معتبر نیست، کنار روایات دیگر در زمینه بلوغ، می‌بیند می‌سنجد و بعد یک نتیجه‌ی می‌گیرد. یعنی به لحاظ روشی است من حرفم با آقای «سلیمان امیری» این است تو اول روش را یاد بگیر بعد بیا روی مانیتور نگاه کن و بخوان و حرف بزن به لحاظ روشی باید دقت بکنی، تو تاریخی هستی نمی‌توانی به قلمرو فقه پا بگذاری تو تاریخی هستی باید تتبعت کامل باشد و روایات متعدد را ببینی، فرصت دارم ادامه بدهیم؟

مجری:

این‌طور که از بحث‌تان استفاده کردم به نظر شما یعنی در دیدگاه شما این قصه یک ماجرای پشتش دارد یک جریان دیگری دارد چه شد که جنگ نرفت و رفت. به نظرم برویم یک فاصله کوتاه داشته باشیم بعد به این قصه بپردازیم. بینندگان عزیز خیلی ممنون که تا به این لحظه با ما همراه شدید باهم یک میان برنامه کوتاه ببینیم، ان شاء الله دوباره در خدمت تان هستیم.

(میان‌برنامه)

مجری:

عرض شب بخیر مجدد محضر شما بینندگان عزیز و محترم شبکه جهانی حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) دارم، با ادامه برنامه ایستگاه اندیشه در خدمت شما هستیم و از محضر استاد روستایی عزیز استفاده می‌کنیم استاد با کلیپ شماره اول و شبهاتی که پیرامون حضرت «قاسم ابن الحسن علیهما السلام» مطرح بود در خدمت‌تان هستیم.

استاد روستایی:

خدمت شما عرض کنم، نکته دیگری که وجود دارد این است که در بحث محتوا ما باید به این گزارش توجه کنیم که اصلاً‌ فرض بکنیم این معتبر است معنایش چه است؟ آیا معنایش این است کسی که قبل از این سن باشد حرام است بجنگد؟ یا نه این سنی که در این گزارش آمده بنا بر مبانی اهل‌سنت بر یک چیز دیگری دلالت می‌کند. شما ببینید در روایتی که در «صحیح بخاری» خدمت شما نمایش دادم در چاپ دار ابن کثیر، چاپ تک جلدی، صفحه 651 این‌جا یک عبارتی دارد می‌گوید وقتی «ابن عمر»‌ این حرف را زد «نافع» می‌گوید:

«فَقَدِمْتُ على عُمَرَ بن عبد الْعَزِيزِ وهو خَلِيفَةٌ»

می‌گوید در زمان خلافت «عمر ابن عبدالعزیز» وارد بر او شدم

«فَحَدَّثْتُهُ هذا الحديث»

این حدیث را برایش گفتم

«فقال إِنَّ هذا لَحَدٌّ بين الصَّغِيرِ وَالْكَبِيرِ وَكَتَبَ إلى عُمَّالِهِ أَنْ يَفْرِضُوا لِمَنْ بَلَغَ خَمْسَ عَشْرَةَ»

وقتی این حدیث را به او گفتم فهم «عمر ابن عبدالعزیز» چه بود؟ گفت این حد بین صغیر و کبیر است، به فرماندارهای خودش نامه نوشت که جهاد را برای 15 ساله‌ها واجب کنند.

الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف:  محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة ، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج2، ص948، 2521

یعنی گفت وجوب جهاد، از 15 ساله است نه این‌که قبلش حرام است، از این به بعد واجب است این حرف آقای «بخاری» در ذیل این روایت به نقل از «عمر ابن عبدالعزیز» است.

در کتاب «سُبل السلام» که «شرح بلوغ المرام» است آقای «محمد ابن اسماعیل صنعانی» یک حرفی دارد اصل کتاب «بلوغ المرام» مال «ابن حجر عسقلانی» است «سُبل السلام» شرحی است که آقای «صنعانی» زده، تعلیقه این را هم آقای «البانی» زده در جلد 3 مشخصات چاپ کتاب را ملاحظه می‌‌کنید مکتبة المعارف «ریاض» این را چاپ کرده در 1427 در صفحه 144 روایت را می‌آورد:

«عن بن عمر قال عرضت على النبي صلى الله عليه وسلم يوم أحد وأنا بن أربع عشرة سنة فلم يجزني وعرضت عليه يوم الخندق وأنا بن خمس عشرة سنة فأجازني»

بعد در ادامه یک حرفی می‌زند در جلد 3، صفحه 145 معنا می‌کند می‌گوید:

«ومعنى قوله لم يجزني»

یعنی:

 «لم يجعل لي حكم الرجال المتقاتلين في إيجاب الجهاد علي وخروجي معه»

مجری:

یعنی واجب نشده

استاد روستایی:

یعنی حکم رجال را در وجوب جهاد برای من قرار نداد، یعنی قبل از این، جهاد حرام نیست که تو بیای بگوی آی امام حسین خلاف شرع انجام داده، نه طبق حتی مبنای اهل‌سنت اگر بخواهیم جلو برویم چون تو آمدی به «ابن عمر» استناد کردی روایت «ابن عمر» مال ما نیست مال اهل‌سنت است ما طبق مبنای اهل‌سنت جلو می‌رویم.

مجری:

حالا بگذریم از این‌که سندش ضعیف بود

استاد روستایی:

آن نقل 13 ساله که ایشان گفت کنار بگذار این نقل 14 ساله که در «صحیح بخاری» است اصلاً بحث وجوب جهاد است بعد می‌گوید:

«قوله فأجازني أي رآني فيمن يجب عليه الجهاد ويؤذن له في الخروج»

می‌گوید فقط این است بعد می‌آید بحث بلوغ را هم مطرح می‌کند منتها می‌گوید این بلوغ بحث وجوب و عدم وجوب  است، نه این‌که بگوید وجوب و حرمت که شما بگویی امام حسین خلاف شرع مرتکب شد، نه خلاف شرع مرتکب نشده بر طبق مبنای اهل‌سنت.

 اما نکته سوم این‌که اصلاً‌ چه کسی گفته این روایت ربط به بلوغ دارد؟ بعضی از علمای اهل‌سنت یک حرف دیگر دارند می‌گویند کجایش بلوغ نوشته؟ می‌گوید من 14 سالم بود پیامبر اجازه نداد 15 سالم بود اجازه داد.

در همین کتاب «سبل السلام» آقای «صنعانی» می‌آورد در جلد 3، صفحه 145 می‌گوید بعضی از علمای متأخر آمدند در استدلال به این حدیث برای بلوغ مناقشه کردند بعضی علماء گفتند چه کسی گفته این ربط به بلوغ دارد؟ گفتند:

«إن الإذن في الخروج للحرب يدور على الجلادة والأهلية»

اجازه دادن به این‌که کسی خارج بشود برود بجنگد دائر مدار این است که این جَنمش را داشته باشد و اهل جنگ باشد.

«فليس له في رده دليل على أنه لأجل عدم البلوغ»

دلیلی ندارد که بگوییم پیامبر ردش کرد به خاطر عدم بلوغ است

«وفهم بن عمر ليس بحجة»

اگر «عبدالله ابن عمر» هم از این، بلوغ را فهمیده بود فهمش حجت نیست!

سبل السلام شرح بلوغ المرام من أدلة الأحكام؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل الصنعاني الأمير الوفاة: 852، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت - 1379 ، الطبعة: الرابعة، تحقيق: محمد عبد العزيز الخولي، ج3، ص57 و 58 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)

«عبدالله ابن عمر» خیلی حرف‌ها می‌زند، چرا این عالم اهل‌سنت این حرف را می‌زند؟ چون «عبدالله ابن عمر» یک شذوذاتی دارد «عبدالله ابن عمر» درباره فضائل امیر المؤمنین یک روایتی که در «بخاری» است می‌آورد ما در زمان پیامبر در فضائل می‌گفتیم ابابکر اول، بعد عمر، بعد عثمان و باقی صحابه مساوی بودند و یکی از علمای اهل‌سنت می‌گوید:

«أنظر الی هذا الصبي»

به این بچه نگاه کن!

 این حکم طلاق دادن زنش را بلد نیست بعد می‌گوید ما این‌طوری می‌گفتیم! آخر تو علی‌ ابن ابی‌طالب شناس هستی که او را با بقیه مساوی می‌دانی؟ یک شذوذاتی این‌طوری و فهم‌های نادرستی دارد لذا این عالم اهل‌سنت هم می‌گوید:

«وفهم بن عمر ليس بحجة»

فهم این آدم که حجت نیست!

 چه بسا که اهلیت جهاد را نداشته، اتفاقا آقای «صنعانی» می‌گوید این احتمال بعیدی است و صحابی بهتر می‌داند؛ اما اتفاقاً قرائنی در سیره رسول خدا وجود دارد که می‌فهماند که فهم این عالم اهل‌سنت و بعضی از علمای اهل‌سنت که چنین مسئله‌ی را مطرح کردند بسیار فهم دقیق و درستی است این روایت اصلاً ربطی به بلوغ ندارد. ولی ما می‌خواهیم عرض بکنیم که این حرف‌ها هم هست، شما بیا تتبعت را کامل بکن بعد همچنین حرفی مطرح بکن این هم تا به این‌جا.

 اما نکته دیگری که باید به آن توجه بکنیم این است که من در بحث روشی گفتم یکی از شاخصه‌های مهم در روش تحقیق این است که تتبع طرف یک تتبع عامی باشد دقیق بررسی کرده باشد، همین‌طور روی هوا به صِرف یک نقل نیاید حرف بزند اتفاقاً این آقا دارد می‌گوید «عبدالله ابن عمر» گفت من در «جنگ احد» نبودم پیامبر به من اجازه نداد. اتفاقاً گزارش، معارض دارد که در «جنگ احد» بوده، یعنی یک مثال می‌خواهد بزند بلد نیست برو تاریخ را خوب بخوان!

مجری:

یک مثال می‌خواهد بزند از چند جهت قابل مناقشه است و اشکال به آن وارد است.

استاد روستایی:

یک مطلبی است که هم «ابن منظور» در «مختصر تاریخ دمشق» آورده و هم خود «ابن عساکر» در «تاریخ مدینه دمشق» آورده علاوه بر آن، گزارش دیگری هم آورده در جلد 13 «مختصر تاریخ دمشق» چاپ دار الفکر یک گزارشی در صفحه 155 آمده «عن البراء» از «براء ابن عازب» می‌گوید:

«عرضت أنا وابن عمر على رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم بدرٍ، فاستصغرنا»

روز «بدر» ما را به پیامبر عرضه کردند پیامبر گفت شما کوچک هستید!

نه از باب این‌که بالغ نیستی کوچک هستی نمی‌توانی خوب بجنگی اما:

«وشَهِدنا احداً»

ما در جنگ احد بودیم!

مختصر تاريخ دمشق؛ اسم المؤلف: محمد بن مكرم بن منظور الأفريقي المصري (المتوفى: 711هـ) الوفاة: 711، دار النشر:، ج4، ص312 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)

در جنگ احد ما شرکت کردیم، این یک گزارش. آقای «ابن عساکر» در کتاب «تاریخ مدینه دمشق» در جلد 31، چاپ دار الفکر، چاپ «بیروت لبنان» در 1416 هجری قمری به چاپ رسیده، ایشان در صفحه 96 یک بحثی را مطرح می‌کند اولاً این عبارت را از خود «ابن عمر» و بعد هم از «براء» این عبارت را می‌آورد یعنی گزارش دوم می‌گوید:

«عرضت على رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم بدر فاستصغرني فلم يقبلني»

روز جنگ بدر من بر رسول خدا عرضه شدم پیامبر گفت نه تو کوچک هستی و من را قبول نکرد

«فما أتت علي ليلة قط مثلها»

هیچ شبی مثل آن بر من نگذشت!

 «من السهر والحزن والبكاء إذ لم يقبلني رسول الله صلى الله عليه وسلم»

 بیداری کشیدم محزون بودم و گریه کردم چون پیامبر من را قبول نکرد!

 اما:

«فلما كان من العام القابل عرضت عليه فقبلني»

سال بعد من را بر پیامبر عرضه کردند من را پذیرفت!

تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل؛ اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي الوفاة: 571، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1995، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ج31، ص96، (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)

سال جنگ بدر سال 2 است سال بعدش جنگ احد است می‌شود سال 3 یعنی رفتم در جنگ احد شرکت کردم، گزارش آقای «براء ابن عازب» هم این‌جا آمده:

«عرضت أنا وابن عمر على رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم بدرٍ، فاستصغرنا وشَهِدنا احداً»

...در جنگ احد ما شرکت کردیم

مختصر تاريخ دمشق؛ اسم المؤلف: محمد بن مكرم بن منظور الأفريقي المصري (المتوفى: 711هـ) الوفاة: 711، دار النشر:، ج4، ص312 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)

پس بنابراین، گزارش آقای «ابن عمر» علاوه بر این‌که آن روایت 13 سال سندش ضعیف بود، علاوه بر این‌که روایتی که 14 سال می‌گوید اصلاً ناظر به بلوغ و عدم بلوغ نیست، این طبق قول بعضی‌ و طبق قول بعضی می‌گویند ناظر به بلوغ و عدم بلوغ است می‌گویند بحث وجوب و عدم وجوب است نه بحث وجوب و حرمت، این سه تا.

 نکته چهارم گزارش معارض دارد این می‌گوید من در «احد» بودم حالا این می‌آید می‌گوید نه این در «احد» نبود، امام حسین توجه نداشت. آقای «سلیمان امیری» عزیز من به شما توصیه می‌کنم اول برو بخوان به آن نوشته‌های که برایت نوشتند اکتفاء نکن برو خودت تاریخ را ببین اگر واقعاً اهلش هستی که البته من خبر دارم شما اصلاً تاریخ نخواندی؛ اما بروی بخوانی بهتر است این‌طوری خدای نکرده آبرویت نمی‌رود.

 اما نکته بعدی جناب اقای «خدابنده» این است که این آقا تلاش کرد که بگوید سیره پیامبر، این بوده که پیامبر کودکان را به جنگ نمی‌فرستاد، و امام حسین این کار را کرد خلاف سیره، خلاف شرع و خلاف اصول انسانی بود.

ما برویم سیره پیامبر را ببینیم می‌فرستاد یا نمی‌فرستاد، سیره حضرت را ببینیم، وقتی می‌خواهیم یک مطلب تاریخی را ببینیم یا سیره را ببینیم لزوماً از کتاب تاریخ نیاز نیست ببینیم در بحث‌های روشی، ما در کتاب‌های فقهی می‌توانیم گزاره‌های تاریخی پیدا بکنیم در کتاب‌های ادبیات می‌توانیم گزاره‌های تاریخی پیدا بکنیم در کتاب‌های تاریخ می‌توانیم گزاره‌های تاریخی پیدا بکنیم، در کتاب‌های علوم مختلف بستگی دارد ما می‌توانیم گزاره‌های تاریخی پیدا بکنیم.

یکی از مواردی که گزارش‌های تاریخی در آن یافت می‌شود کتاب‌های فقهی است، بحث می‌کنند در بحث جهاد، غنائم، اصل وجوب و عدم وجوب و می‌آیند یک گزاره‌های تاریخی را می‌آورند برای این‌که بتوانند استنباط‌شان را کامل کنند، یکی از این کتاب‌ها، کتاب «مبسوط شمس الدین سرخسی»‌ است که از علمای بزرگ «حنفی مذهب» است. در جلد 10 این کتاب چاپ دار المعرفه «بیروت» یک حرفی جناب آقای «سرخسی» در صفحه 17 مطرح می‌کند ماجرا این است می‌گوید:

«فقد كان في الصبيان»

در بین صبیان (بچه‌ها)

 کسانی بودند که:

  «يقاتل على عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم»

این‌ها در دوره پیامبر می‌جنگیدند

 «كما روى»

همان طوری که روایت شده است.

الان من روایتش را با سند نشان می‌دهم روایت شده که:

«أنه عرض عليه صبي»

عرضه شد بر پیامبر یک بچه‌ی!

«فرده»

ردش کرد.

«فقيل إنه رام»

گفتند این تیراندازی بلد است.

«فأجازه»

گفت بیا!

داریم یواش یواش به آن گزارش عالم اهل‌سنت پی می‌بریم فهم آن عالم گفت جنگ، اصلاً به سن ربط ندارد اهلیت می‌خواهد، شاید «عبدالله ابن عمر» اهلیتش را نداشت یک بچه است اما همین که پیامبر می‌فهمد نه این تیراندازی بلد است اما نمی‌تواند شمشیر بزند اما می‌تواند تیر بزند می‌گوید بیا «فأجازه»

«وعرض عليه صبيان»

دو تا بچه را بر حضرت عرضه کردند

«فرد أحدهما وأجاز لآخر»

یکی‌شان را رد کرد دیگری را پذیرفت.

 بعد دارد که:

«فقال المردود أجزته ورددتني»

آن کسی که رد شد گفت شما آن را اجازه دادی من را رد کردی؟

«ولو صارعته لصرعته»

من اگر با این کشتی بگیرم پشتش را به خاک می‌مالم!

 یعنی این‌قدر قدرت دارم من توانائی بدنی برای جنگ دارم حضرت فرمودند:

«صارعه»

کشتی بگیر!

«فصارعه فصرعه»

با آن فرد کشتی گرفت زمینش زد.

«فأجازهما»

حضرت به هر دوی‌شان اجازه داد.

المبسوط؛ اسم المؤلف: شمس الدين السرخسي الوفاة: 483، دار النشر: دار المعرفة – بيروت، ج 10، ص 17

چون آن یکی یک توان دیگری داشت دید نه این هم قدرت بدنی جنگ را دارد، پس ببینید این‌که این می‌‌گوید نه خلاف سیره رسول خدا است نه آقا، نه اصل انسانی را زیر سوال برده، نه اصل شرعی را صحبت این‌جا است کسی که توان جنگیدن داشته باشد می‌توانیم به او اجازه بدهیم اگر خودش بخواهد.

بله، واجب شدن بعد از 15 سال طبق مبنای اهل‌سنت است، اما قبل از آن واجب نیست اما اگر توان داشت چه اجازه بدهیم یا ندهیم، خلاف انسانیت است؟ نه ربطی به انسانیت ندارد.

مجری:

حرمتش هم که ثابت نشده است.

استاد روستایی:

 حرمتش که قطعاً‌ نیست؛ اما به لحاظ اصول انسانی من از آقای «سلیمان امیری» می‌پرسم ایشان البته از «ایران» فرار کرده اما اگر می‌ماند چه بسا بهتر بود، از او سوال می‌پرسم اگر یک نوجوانی باشد که توان دفاع از مال و جان و ناموس مملکتش را داشته باشد، توان دفاع از خاکش را داشته باشد؛ اما به سن بلوغ نرسیده باشد و خودش تمایل داشته باشد که از مال و جان و ناموسش و خاک وطن و میهنش دفاع بکند آیا شما می‌گوی این خلاف انسانیت است که با میل و علاقه و رغبت خودش برود دفاع بکند؟

این خلاف انسانیت است یا فرار کردن از «ایران» کدامش خلاف انسانیت است؟ این را دقت بکنید، این خلاف است یا کسی که وطنش را رها کند؟ شاید الان کسی بگوید مگر ما جنگی در «ایران» داریم به این خرده می‌گیری می‌گوی چرا فرار کرده است؟ ما جنگ نداریم...

مجری:

از این نمونه‌ها در دفاع مقدس داشتیم.

استاد روستایی:

بله برایش مثال دفاع مقدس نزدم چون اصلاً در این فازها نیست؛ اما حرفم این ما جنگی در «ایران» نداریم اما اگر کسی بماند نابغه باشد بتواند با نبوغ علمی خودش از کشورش در مقابل بیگانگان دفاع بکند، این هم دفاع و جنگ است فرقی نمی‌کند این خلاف انسانیت است؟ چه این‌طوری چه برسد به دوران دفاع مقدس به قول شما که بچه‌های نوجوان می‌رفتند و چه افتخار آفرینی‌های برای مملکت ما می‌کردند این یک نمونه.

اما آقای «خدا بنده» شاید کسی ایراد بگیرد بگوید این‌جا نوشته «رُویَ» روایت شده شما با سند معتبر حرف بزن، حالا ما دو تا جواب می‌دهیم اولاً تاریخ که سند معتبر به آن معنا نیاز ندارد، چون حجت محور نیست اما ثانیاً ما با سند معتبر حرف می‌زنیم.

مجری:

الحمد لله آن هم موجود است

استاد روستایی:

بله، کتاب «المستدرک علی الصحیحین - حاکم نیشابوری» جلد 2، تحقیق آقای «مصطفی عبدالقادر عطاء» چاپ دار الکتب العلمیه در «بیروت لبنان» صفحه شماره 69 برویم، روایت را ببینیم روایت 2356/ 227 شماره از اول کتاب که حاکم رقم زده شده 2356 شماره این باب شده 227 این پایین هم راجع به 2356 یک داوری آقای «ذهبی» کرده که راجع به آن صحبت می‌کنیم روایت کجا است؟ «السمرة ابن جندب» این، مطالبی دارد که به بحث ما ارتباطی ندارد تا می‌رسد به شاهد بحث ما می‌گوید:

 «فكان رسول الله صلى الله عليه وسلم»

رسول خدا

«يعرض غلمان الأنصار في كل عام»

عرضه می‌شد بر رسول خدا «غلمان» نوجوانان «انصار» در هر سال!

 «فيلحق من أدرك منهم»

 بعد می‌گوید ملحق می‌شد به رسول خدا در جنگ‌ها کسی که توان جنگ را داشت!

 به آن حد رسیده آقای «سمرة ابن جندب» می‌گوید:

«فعرضت عاما فألحق غلاما وردني»

 من یک سالی محضر رسول خدا رفتم و من را آن‌جا را بردند یک غلامی آمد

«فألحق غلاما وردني»

 رسول خدا یک غلام، نوجوانی را پذیرفت اما «ردَّنی» من را رد کرد و نپذیرفت

«فقلت يا رسول الله لقد ألحقته ورددتني»

یا رسول الله شما او را به خودت ملحق کردی که بجنگد او نوجوان است من را ردم کردی؟

«ولو صارعته لصرعته»

من اگر با او کشتی بگیرم او را زمین می‌زنم

حضرت فرمودند:

«فصارعه»

کشتی بگیر!

 «فصارعته فصرعته فألحقني»

من با او کشتی گرفتم او را زمین زدم حضرت فرمود نه، من توان نظامی و جنگی دارم من را به سپاه ملحق کرد.

مجری:

پس ملاک، توانائی است

استاد روستایی:

بله ملاک توانایی است. «حاکم نیشابوری» می‌گوید:

«هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه»

المستدرك على الصحيحين؛ اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري الوفاة: 405 هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ج2، ص69، ح2356

آقای «شمس الدین ذهبی» در پاورقی می‌گوید:

 «صحیحٌ»

 سند روایت معتبر است.

 این هم گزارش صحیح. پس پیامبر بچه‌ها را هم به جنگ می‌فرستادند. اما از معاصرین آیا از معاصرین هم کسی این روایت را تصحیح کرده و معتبر دانسته؟ بله در کتاب «سُبل السلام» چه گفتیم؟ گفتیم تعلیقه این کتاب را آقای «محمد ناصرالدین البانی» زده «العلامه المحدث الشیخ محمد ناصرالدین آلبانی»؛ علامه محدث ایشان، تعلیقه زده جلد 3 در پاورقی صفحه 145 همین روایت را آقای «البانی» می‌آورد می‌گوید:

 «وسندُهُ صحیح»

 سندش صحیح است!

 پس این هست این‌که ایشان می‌گوید نه آقا سنت رسول خدا نبوده که بچه‌ها را به جنگ بفرستد امام حسین خلاف سنت و سیره عمل کرده! چه می‌گویی؟ هم امام حسین هم جدشان رسول خدا توان افراد را در نظر داشتند.

«عبدالله ابن عمر»‌ جان جنگ و جربزه جنگ را نداشت حضرت آن موقع فرمودند نفرستاد یک سال بعد فرستاد، تازه در همان «احد» هم گفتیم گزارش معارض دارد در «احد» می‌گوید من بودم ایشان نمی‌خواهد این‌ها را ببیند.

اما جناب اقای «خدا بنده» من اول برنامه یک عبارتی گفتم، گفتم این آقای گزارش «انساب الاشراف» را از روی آن چیزی که برایش نوشتند می‌خواند اما عین عبارت «عربی» را نمی‌خواند

مجری:

مثل این‌که از متن بالایش یک ترس و واهمه‌ی دارد

استاد روستایی:

ممکن است، این هم یک وجه است یک وجه این است که نه مطالعاتش کامل نیست یا این‌که از چند خط بالاترش می‌ترسد من می‌خواهم چند خط بالاتر را نشان بدهم، ببینید کتاب «انساب الاشرف» جلد 1 همان صفحه 316 روایت از «محمد ابن حاتم ابن میمون»

«عرضت على رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم أحد فاستصغرني، وعرضت عليه يوم الخندق وأنا ابن خمس عشرة سنة فأجازني»

این روایت «ابن عمر» بود چند خط بالاترش برویم می‌گوید:

«وعرض رسول الله صلى الله عليه وسلم حين أتى الشيخين غلمانا»

عرضه می‌شد بر رسول خدا زمانی که دو تا سن بالا پیشش می‌آمدند «غلمان» را بر حضرت عرضه می‌کردند نوجوانانی را بر حضرت عرضه می‌کردند.

 این‌ها چه کسانی بودند؟

«منهم عبد الله بن عمر، وزيد بن ثابت، وأسامة بن زيد وزيد بن أرقم، والبرآء بن عازب، وأسيد بن ظهير، وعرابة بن أوس بن قيظي، وأبو سعيد الخدري، وسمرة بن جندب، ورافع بن خديج»

«ابن عمر، زید ابن ثابت، اسامة ابن زید، زید ابن ارغم، براء ابن عازب، اسید ابن زَهیر یا زُهیر، ارابة ابن عوس ابن قیضی، ابو سعید خدری، سمرة ابن جندب، رافع ابن خدیج» می‌گوید همه این‌ها را پیش پیامبر می‌آوردند که این‌ها سن‌شان نوجوان است اجازه می‌دهید این‌ها جنگ بیایند یا نه؟

 آقای «رافع ابن خدیج» می‌گوید:

«جعلت أتطاول»

من آن‌جا بودم

«وقد قيل لرسول الله صلى الله عليه وسلم إني رام»

به رسول خدا گفته شد که این تیراندازی بلد است!

 «فأجازني»

 به من اجازه داد بروم بجنگم!

 و بعد می‌گوید:

«وقال سمرة لربيبه مري بن ثابت بن سنان الخزرجي، وهو زوج أمه: يا أبه»

«سمره» به شوهر مادرش (پدر خوانده‌اش) گفت بابا:

«أجاز رسول الله رافع بن خديج وردني»

رسول خدا «رافع ابن خدیج» را راه داد من را رد کرده است.

 «فقال مري: يا رسول الله»

آقای «مُرّی» که شوهر مادر این آقا بود پیش رسول خدا آمد گفت یا رسول خدا:

«أجزت رافعا ورددت ابني وابني يصرعه»

یا رسول الله به «رافع» اجازه دادی نوجوان است بچه من را رد کردی؟ بچه من اگر با او کشتی بگیرد زمینش می‌زند.

«فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: تصارعا»

رسول خدا فرمودند کشتی بگیرند.

 بعد دارد که:

«فصرع سمرة رافعا»

 «سمره»، «رافع» را زمین زد و پشتش را به خاک مالید.

 «فأجازه»

رسول خدا اجازه داد!

أنساب الأشراف؛ اسم المؤلف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى : 279هـ) الوفاة: 279، دار النشر : ج1، ص137 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)

پس ببینید ما افزون بر این‌که گزارش «ابن عمر» معارض هم داشت و خودش گفت من در «جنگ احد» هم بودم، اما معارض دیگر نمی‌گوید اصلاً رسول خدا کودکان را اجازه می‌داد بجنگند اما به جهت توانائی آن‌ها، آقا آن یکی تیرانداز است و آن دیگری توان جسمی دارد.

 بله بر او واجب نیست اما علاقمند بود بجنگد علاقمند بود در مقابل مشرکین از دین خودش دفاع بکند، علاقمند بود از خاکش دفاع بکند، علاقمند بود از جان و مال و ناموسش دفاع بکند، این بچه غیرت داشت حضرت بررسی می‌کرد شما که غیرت داری توان هم داری، بله واجب نیست برود حالا اصرار داری اشکالی ندارد اگر توانش را داری بسم الله بیا توانت را نشان بده، تیرانداز هستی و قدرت بدنی داری بیا بجنگ خلاف انسانیت هم نیست اتفاقاً از اصولی‌ترین مسائل انسانی است.

 اما این آتئیست‌ها کارشان این است که جای جلاد و شهید را عوض می‌کنند یک عملی که یک نوجوان غیرتمندی مثل حضرت «قاسم ابن الحسن» آمده محضر رسیده حضرت پرسیدند مرگ در نظر تو چه چگونه است؟ حضرت عرض کردند:

 «احلی من العسل»

 عمو جان، از عسل شیرین‌تر!

 آمده از امام زمانش دفاع بکند، آمده مقابل کفاری مثل لشکر «یزید» بجنگد این را دارد یک عمل غیر انسانی نشان می‌دهد.

بعد هم می‌آید یک ژست روشنفکری و انسان دوستانه می‌گیرد و می‌گوید امام حسین خلاف سیره رسول خدا عمل کرده، در حالی که این‌طوری نیست چه امام حسین چه رسول خدا دقیقاً بر اساس اصول انسانی عمل کردند و نگذاشتند مثل شما این غیرت دینی نوجوانان دیده نشود.

مجری:

خیلی ممنون از شما استاد عزیز و محترم! چون بود انتخاب تو احلی من العسل/ شد مرگ در حساب تو احلی من العسل. بیرویم باهم یک میان برنامه کوتاه ببینیم دوباره در خدمت تان ان شاء الله هستیم

 (میان‌برنامه)

مجری:

بینندگان عزیز و محترم عرض شب بخیر مجدد محضر تان دارم، در خدمت شما هستیم با ادامه برنامه ایستگاه اندیشه، استاد اگر اجازه بفرمایید سراغ کلیپ شماره 2 برویم و باهم تماشا کنیم.

(کلیپ شماره 2)

در محضر «یزید» زمانی که وارد می‌شود «یزید» به آیه 28 سوره آل‌عمران اشاره می‌کند، یعنی می‌گوید خداوند پادشاه جهان است به هر کسی که بخواهد پادشاهی می‌دهد و از هر که بخواهد باز می‌ستاند، و بعد اشاره می‌کند طبق همان آیه که این خداوند هست که عزت می‌دهد و به نوعی افراد دیگر را خار و ذلیل می‌کند در این احتجاج قرآنی اما می‌بینیم که علی ابن الحسین و سجاد حرفی برای گفتن ندارد و می‌پذیرد که درواقع مرگ حسین به اذن الله بوده، طبیعتاً این خدا بوده که چنین کرده به نوعی اندیشه‌های فقهی و کلامی!

مجری:

کلیپ شماره دوم را باهم دیدیم، استاد شبهه‌اش این بود که حضرت سجاد (علیه السلام) حرفی در مقابل «یزید» ندارد، و مطرح کرد که آیه را خوانده و حضرت در قبال «یزید» صحبتی نکرده خیلی برای من واقعاً جای تأمل و تعجب دارد.

استاد روستایی:

ببینید این دست از افراد هم به لحاظ علمی، روشمند عمل نمی‌کنند و تتبع درستی ندارند، البته دانشش هم ندارند، می‌آیند در چیزی که تخصص‌شان نیست حرف می‌زنند و هم بی‌انصاف هستند و کامل مطالب را نقل نمی‌کنند، می‌روند یک گزارشی را یک جای برای‌شان می‌نویسند روی ورقه یا در مانیتورشان نگاه می‌کنند فارسی‌اش را می‌گوید نه عبارت «عربی» را می‌بیند نه سند را بررسی می‌کند نه گزارش‌های دیگر را می‌بیند هیچی هیچی هیچی!

نه به آن اصول تاریخ نگاری دقت می‌کند و بایسته‌های نقد تاریخ نگاری همین‌طور یک چیزی روی هوا می‌گوید.

مجری:

دغدغه‌ی برای رسیدن به حق ندارند

استاد روستایی:

نه، فقط می‌خواهد یک چیزی گفته باشد اگر کسی واقعاً دنبال حقیقت باشد آقا اگر مطلب و نکته و صحبتی داری بسم الله روشمند، علمی، بر اساس متد علمی بیا این را مطرح بکن ما می‌پذیریم گفتگو می‌کنیم راجع به آن حرف می‌زنیم، اجازه بدهید اول این گزارشی که این آقا نخواند را «عربی» آن را بخوانم و بگویم کجا است و بعد راجع به آن صحبت می‌کنیم.

در «تاریخ طبری» جلد 5 آمده، باز آمده یک کتابی را انتخاب کرده که علیه شیعه صحبت کند، گرچه روح‌اش هم خبر ندارد که اسم کتاب چه است و کجا آمده؟ آنی که برایش نوشته یک کتاب غیر شیعی را انتخاب کرده می‌خواهد با این کسی که غیر شیعه است و خیلی جاها حقایق را کتمان می‌کند می‌خواهد علیه و من و علیه امام منِ شیعه احتجاج بکند.

این که به لحاظ روشی غلط است ما عبارت‌های «ابن حزم آندلسی» را بارها خواندیم ما همین را می‌خوانیم و تحلیل می‌کنیم در «تاریخ طبری» جلد 5، چاپ دار المعارف «مصر» سند، از این‌جا شروع می‌شود صفحه 463 حوادث سال 61

«قال هشام وأما عوانة بن الحكم الكلبي فإنه قال»

می‌گوید «عوان ابن حکم کلبی» گفته است.

 این حرفی است که می‌آید جلو تا می‌رسد به صفحه 464 مکالمه امام سجاد با «یزید» می‌گوید:

«ثم أدخل الأسارى إليه»

اسرا را بر «یزید» وارد کردند.

«وفيهم علي بن الحسين»

در میان این‌ها امام سجاد بود.

 «فقال له يزيد إيه يا علي»

بیا ای علی چه شده!

 «فقال علي (ما أصاب من مصيبة في الأرض ولا في أنفسكم إلا في كتاب من قبل أن نبرأها إن ذلك على الله يسير لكي لا تأسوا على ما فاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم والله لا يحب كل مختال فخور)

چه شده علی ابن حسین؟ هر مصیبتی در زمین برای شما پیش بیاید در علم قطعی خدا نوشته شده این هم بر خدا آسان است و خدا این را برای شما می‌گوید برای این‌که شما تأسف نخورید از آن چیزهای از دست دادید و شاد نشوید به آن چیزهای که خدا به شما داده، خدا هم آدم‌های فخر فروش را قبول ندارد و دوست ندارد.

 بعد هم «یزید» گفت:

«وما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم ويعفو عن كثير»

هر مصیبتی که برای‌تان پیش آمده به خاطر آن اعمال خودتان است و خدا دارد از خیلی از اعمال‌تان می‌گذرد!

 یعنی (نستجیر بالله) اگر برای امام حسین این مسئله پیش آمده اعمالش بد بوده شمای که این اسارت برای‌تان پیش آمده اعمال‌تان بد است

«ثم جهزه وأعطاه مالا وسرحه إلى المدينة»

بعد هم این‌ها را تجهیز کرد و یک سری اموال به امام سجاد داد و این‌ها را به‌ «مدینه» فرستاد.

تاريخ الطبري؛ اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري الوفاة: 310، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، ج3، ص340 و 341 (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)

یعنی یک گزارشی است که بله طبق گفته این آقا، امام پذیرفته که همین‌طوری اتفاق افتاده و خدا خواسته و هیچ حرفی هم برای گفته (نعوذ بالله) ندارد. این چیزی که این آقای آتئیست می‌آید ادعا می‌کند و نمی‌گوید در کجا آمده است.

اما به یک نکته باید توجه بکنیم یک: سند این گزارش. و دو: گزارش‌های معارضی که وجود دارد. آیا امام سجاد هیچی نگفت؟ آیا همین بود؟ آیا هیچ بلائی سر «یزید» نیامد، امام سجاد هیچ کاریش نکرد؟ این‌ها را این آقا چرا نمی‌گوید؟ ما الان می‌خواهیم برویم آن روی سکه؛ یعنی بی‌انصافی این آقایان را ببینیم، تا الان اصل گزارش‌اش را گفتیم آیا گزارشی این آقا می‌آورد اساساً معتبر است؟

این‌جا نوشته بود «عوانة ابن حکم» ببینیم «عوانه» را ببینیم چطور آدمی است، کتاب «لسان المیزان» آقای «ابن حجر عسقلانی» جلد 6، صفحه 247، چاپ مکتب المطبوعات الإسلامیه، «سلمان عبدالفتاح ابو غدّه» به نوعی محقق این کتاب است. «عوانة ابن حکم» همان آقای که آن‌جا بود

«عوانة بن الحكم بن عوانة بن عياض الأخباري المشهور الكوفي»

بعد در این‌جا راجع به او چه می‌گوید:

«عوانة بن الحكم أنه كان عثمانيا»

این دشمن اهل‌بیت بود، حالا با این قسمتش کاری نداریم کنار بگذاریم

 «فكان يضع الأخبار لبني أمية»

جعّال بود مورخ درباری «اموی» بود.

لسان الميزان؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852، دار النشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - 1406 - 1986، الطبعة: الثالثة، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند -، ج4، ص386، ح1167. (براساس نرم افزار الجامع الکبیر)

مجری:

مشخص است که جواب امام سجاد را نمی‌آورد چون بیاورد گردنش می‌افتد.

استاد روستایی:

مورخ دربار اموی، تو از این می‌آوری! برو یک مقدار بخوان؛ می‌آیند دست روی مورخ دربار «اموی» می‌گذارند، می‌گوید ببین امام سجاد حرفی برای گفتن ندارد نمی‌دانم چه به این‌ها باید گفت اخر این روشمند است و این علمی است!

مجری:

استاد جواب دادن به کسی که منکر بدیهیات است خیلی سخت است.

استاد روستایی:

من حرفم این است یک زمان یک کسی خواب است و یک زمان یک کسی خودش را به خواب می‌زند، شما دو تا حالت دارید یا دانش دارید و دارید بی‌انصافی می‌کنید؛ یعنی خودتان را به خواب زدید می‌دانید گزارش مال جعّال «بنی‌امیه» است مورخ درباری که:

 «يضع الأخبار لبني امیة»

 گزارش برای بنی امیه می‌ساخت!

یا می‌دانید داستان این است یا خودتان را به خواب زدید هیچی اصلاً ارزش گفتگو ندارید. یا این‌که شما نه نمی‌دانید دانشش را ندارید ندانسته وارد بحث علمی شدید باز هم ارزش گفتگو ندارید، ندانسته برای چه وارد بحث‌های علمی می‌شوید؟ آقا هر چیزی یک مقدماتی نیاز دارد، اسلوب و متُدی دارد.

 شما یک کروات می‌زنی پشت میزت می‌نشینی بعد هم نگاه می‌کنی به چیزی که برایت نوشتند می‌خوانی این که نشد، این نکته اول.

اما سراغ ادامه بحث برویم آیا این خطبه، گفتگوی امام سجاد در منابع اهل‌سنت جور دیگر آمده یا نه؟ اصلا سراغ منابع «اموی» برویم در کتاب «مقاتل الطابیین ابو الفرج اصفهانی» من قبلاً گفتم از نوادگان «مروان حکم» است این آدم خودش «اموی» است، در صفحه 119 ادامه‌اش یک حرفی را مطرح می‌کند ماجرای ورود اسراء بر «یزید» را می‌آورد که چه کسانی بودند، حضرت «زینب» عقیله «بنی هاشم» بودند و چه کسانی بودند؟ بعد می‌گوید «یزید» شروع کرد اشعار کفر آمیزی خواند و آن جسارت‌های به سر مقدس و شروع کرد:

«ليت أشياخي ببدر شهدوا ... جزع الخزرج من وقع الأسل

قد قتلنا القرم من أشياخهم ... وعدلناه ببدر فاعتدل»

مقاتل الطالبيين؛ اسم المؤلف: أبو الفرج الاصفهاني ، علي بن الحسين (المتوفى: 356هـ) الوفاة: 356، دار النشر: ، ج1، ص34

این شعر «ابن زبعری» را می‌خواند که یک شعر کفر آمیز است بعد می‌گوید:

«ثم دعا يزيد - لعنه الله - بعلي بن الحسين»

یزید ملعون آمد امام سجاد را صدا کرد

 «فقال: ما اسمك؟»

اسمت چیه؟

مجری:

این لعنت را «ابو الفرج اصفهانی» فرستاده؟

استاد روستایی:

این‌جا جمله معترضه آمده ممکن است چیزی باشد که ناشر آورده است ما نمی‌دانیم.

مجری:

ناشر، اهل‌سنت است؟

استاد روستایی:

ببینید مکتب اعلمی للمطبوعات همه جور کتابی چاپ می‌کند، درواقع ما از مذهب ناشر اطلاعی نداریم، ممکن است اهل‌سنت باشد ممکن است شیعه باشد نمی‌دانم؛ اما نسخ خطی را من بررسی نکردم که آیا «لعنه الله» را خود «ابو الفرج» یا نه این در طبع اضافه شده؟ ندیدم اما کار به اصل قصه داریم اسمت چه است؟

«فقال: علي بن الحسين»

علی ابن الحسین!

«قال: أو لم يقتل الله علي بن الحسين»

آیا خداوند علی ابن حسین را نکشت؟

 حضرت فرمودند:

«قد كان لي أخ أكبر مني يسمونه علياً»

اسمش علی بود.

 «فقتلتموه»

شما کشتید نه خدا!

 او گفت امام حسین کشته شده او هیچ حرفی برای گفتن نداشت، پذیرفت امام حسین کشته شده خدا این کار را می‌کند می‌گوید در مباحث فقهی و کلامی هم همین است. آخر من نمی‌دانم ایشان یک ژستی می‌گیرد من خنده‌ام گرفت وقتی گفت مباحث فقهی کلامی، اصلاً ما فقه و کلام را قبول نداشته باشیم مگر آدم‌ها نمی‌‌میرند؟ جان را خدا می‌گیرد اصلاً کاری با فقه و کلام نداریم، شما که جانت را خودت نمی‌گیری خودت که خودت را خفه نمی‌کنی.

امام می‌گوید تو می‌گوی خدا او را کشت نخیر «فقتلتموهُ» شما کشتید

«قال: بل الله قتله»

نه، خدا او را کشت!

 امام فرمودند:

«قال علي: " الله يتوفى الأنفس حين موتها "»

بله هر کس زمان مرگش برسد روحش از بدنش توسط خدا جدا می‌شود.

اما آیا خدا چاقو گذاشته کنار گلوی ایشان؟

مجری:

در حالی که شما سبب شدید

استاد روستایی:

همین سببش شما هستید بله زمان مرگ که فرا برسد خدا روح را جدا می‌کند این درست است. «یزید» گفت:

« " وما أصابكم من مصيبةٍ فبما كسبت أيديكم "»

همان آیه آن‌جا، این به خاطر اعمال‌ خودتان است.

 امام سجاد گفت هر مصیبتی در زمین باشد بله خدا از قبل به این علم دارد، اما این نیست که به دست ما بوده نه ربطی به ما ندارد این حرف‌ها را که امام زد:

«فوثب رجل من أهل الشام»

یکی از اهل «شام» پرید

«فقال: دعني أقتله»

بگذار بکشمش؛ یعنی امام سجاد را!

 این‌که می‌گوید امام سجاد هیچی نگفت و پذیرفت آیا واقعاً این‌طوری است؟ لااقل برو منابع خود امویان را بخوان بعد حضرت زینب (سلام الله علیها)

«فألقت زينب نفسها عليه»

حضرت خودشان را روی امام سجاد انداختند.

 بعد دارد:

«فقام رجل آخر فقال: يا أمير المؤمنين، هب لي هذه أتخذها أمة»

یکی دیگر از «شامی»ها بلند شد و به «یزید» گفت این خانم را (یکی از دختران امام حسین) به من بده که او را (نعوذ بالله) کنیز قرار بدهم.

«قال: فقالت له زينب: لا ولا كرامة»

ابدا، خدا مبارک نکند شما را

«ليس لك ذلك»

تو نمی‌توانی همچنین کاری بکنی!

«ولا له إلا أن يخرج من دين الله»

نه تو می‌توانی این کار را کنی نه «یزید» مگر این‌که «أن يخرج من دين الله» مگر این‌که  «یزید» از دین خدا خارج بشود.

«فصاح به يزيد اجلس»

«یزید» به آن «شامی» گفت بنشین!

 دید اوضاع خراب شد چون این‌ها، آدم‌های بود که در مورد خودشان فضائل و مناقب را بیان می‌کردند و به درستی هم بیان کردند.

«فجلس وأقبلت زينب عليه»

حضرت زینب (سلام الله علیها) رو کرد به «یزید»!

 «وقالت: يا يزيد حسبك من دمائنا»

بس است دیگر این‌قدر خون از ما ریختی!

 بعد امام سجاد یک جمله‌ی فرمودند که «یزید» بفهمد امام از شهادت نمی‌ترسد فرمودند:

«إن كان لك بهؤلاء النسوة رحم»

اگر یک ترحم و دل رحمی نسبت به این زنان تو داری!

«وأردت قتلي»

می‌خواهی من را بکشی، اشکالی ندارد.

 «فابعث معهن أحداً يؤديهن»

یک کسی را با این‌ها بفرست که این‌ها را به جایگاه و شهرشان برساند من مشکلی ندارم.

 بعد آقای «ابو الفرج» می‌گوید:

«فرق له»

این به رحم آمد و گفت نه غیر از تو هیچ کس نمی‌خواهد این‌ها را ببرد و کسی این‌ها را نمی‌برد.

بعد می‌گوید «یزید» گفت امام سجاد به منبر برود که البته این‌جا هم آقای «ابو الفرج» کامل نمی‌آورد، اتفاقاً داستان کاملش این است که «یزید» نمی‌خواست امام سجاد منبر برود پسرش گفت بگذار منبر برود، «یزید» گفت تو نمی‌دانی این‌ها چه کسانی هستند.

این‌ها اهل‌بیتی هستند که علم را از کودکی در کام این‌ها گذاشتند اگر بالای منبر برود بیچاره‌مان می‌کند، پسرش گفت بگذار برود، و مردم هم گفتند بگذار برود، امام سجاد را گذاشت به منبر برود، حضرت بالای منبر رفتند و حمد و سپاس خدا را گفتند تازه قبل از این‌که امام به منبر برود در منابع دیگر داریم که «یزید» می‌گفت برو اشکال‌های که پدرت داشت را بگو حضرت آمدند

«أيها الناس من عرفني فقد عرفني ومن لم يعرفني فأنا اعرفه بنفسي»

هر که من را می‌شناسند که می‌شناسد هر که هم نمی‌شناسد می‌گویم چه کسی هستم!

«أنا علي بن الحسين انا ابن البشير النذير، أنا ابن الداعي إلى الله بإذنه، أنا ابن السراج المنير»

شروع کرد مطالب طولانی گفتن بعد آقای «ابو الفرج» می‌گوید:

«وهي خطبة طويلة»

این خطبه طولانی است.

«كرهت آلاء كثار بذكرها»

من دوست ندارم همه‌اش را بگویم

 «وذكر نظائرها»

و روایت‌های نظیرش را هم بگویم.

كتاب: مقاتل الطالبيين؛ نويسنده: أبي الفرج الأصفهاني (وفات: 356)، تحقيق: تقديم وإشراف: كاظم المظفر، ناشر: منشورات المكتبة الحيدرية ومطبعتها - النجف الأشرف، 1385 - 1965 م، ص 80 (براساس نرم افزار مکتبه اهل بیت)

آن رگ اموی ایشان‌ این‌جا گل می‌کند و بقیه‌اش را نمی‌گوید؛ اما حرف این است که امام سجاد، مطالبی بیان کردند بعد در ادامه‌اش آقای «ابو الفرج» می‌گوید «یزید» گفت با این زنان به سمت «مدینه» بروید و آن‌ها را به سمت «مدینه» فرستاد.

اما همین خطبه با سند معتبر در منابع شیعی هم آمده و بعد نتیجه عمل امام سجاد را هم خواهیم گفت وقت‌مان فکر می‌کنم کم است ولی ان شاء‌ الله می‌رسیم در کتاب «اجتجاج» مرحوم «طبرسی» جلد 2، صفحه 34

«احتجاج علي بن الحسين زين العابدين على يزيد بن معاوية لما أدخل عليه»

زمانی که امام بر «یزید» وارد شد.

 می‌گوید:

«روت ثقات الرواة»

روایت کرد چه کسانی؟ «ثقاتُ رِوات» روایان ثقه!

«وعدولهم»

راویان عادل.

 چه گفتند؟

«أنه لما أدخل علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام في جملة من حمل إلى الشام سبايا من أولاد الحسين بن علي عليه السلام وأهاليه على يزيد قال له»

 گفتند زمانی که امام سجاد با اولاد امام حسین در «شام» بر‌ «یزد» وارد شدند «یزید» گفت:

«يا علي الحمد لله الذي قتل أباك»

سپاس خدا را که پدرت را کشت.

امام سجاد فرمودند:

«قتل أبي الناس»

مردم پدر من را کشتند.

«قال يزيد: الحمد لله الذي قتله فكفانيه»

«یزید» گفت الحمد لله که خداوند او را کشت و من را از او کفایت داد تا من راحت بشوم.

«قال علي عليه السلام : على من قتل أبي لعنة الله أفتراني لعنت الله عز وجل؟»

امام سجاد فرمودند: بر قاتل پدرم لعنت خدا و هر کسی که قاتل پدرم باشد این مستحق لعنت است.

«قال يزيد: يا علي إصعد المنبر»

بعد «یزید» گفت برو بالای منبر!

«فأعلم الناس حال الفتنة»

به مردم بگو فتنه چطوری است و این اوضاع را شرح بده.

«وما رزق الله أمير المؤمنين من الظفر»

پیروزی که خدا نصیب امیر المؤمنین کرده.

 منظورش خودش بود.

«فقال علي بن الحسين»

امام سجاد فرمودند:

«ما أعرفني بما تريد»

حضرت ادامه می‌دهند و منبر رفتند و شروع کردند:

«أيها الناس من عرفني فقد عرفني ومن لم يعرفني»

ای مردم کسی که من را می‌شناسد می‌شناسد کسی که نمی‌شناسد.

«فأنا أعرفه بنفسي»

من خودم را معرفی می‌کنم

«أنا ابن مكة ومنى، أنا ابن المروة والصفا، أنا ابن محمد المصطفى، أنا ابن من لا يخفى، أنا ابن من علا فاستعلا فجاز سدرة المنتهى فكان من ربه قاب قوسين أو أدنى »

همین‌طوری حضرت فرمودند تا:

«فضج أهل الشام بالبكاء»

اهل «شام» از بس گریه کردند ضجه زدند.

 نمی‌دانستند این‌ها اهل‌بیت پیامبر هستند این‌ها فکر می‌کردند «بنی امیه» اهل‌بیت پیامبر هستند.

«حتى خشي يزيد أن يرحل من مقعده»

 «یزید» ترسید که از جایگاهش بلندش کنند

«فقال - للمؤذن - : أذن»

«یزید» به مؤذن گفت اذان بگو

«فلما قال المؤذن: (الله أكبر، الله أكبر) جلس علي ابن الحسين على المنبر فقال أشهد أن لا إله إلا الله، وأشهد أن محمدا رسول الله. بكى علي بن الحسين عليه السلام»

مؤذن شروع به گفتن اذان کرد و گفت الله اکبر! امام سجاد نشسته بودند - نقل‌ها متعدد است- شهادت داد تا رسید به شهادت دادن به رسالت پیامبر بعد امام سجاد گریه کردند.

«ثم التفت إلى يزيد فقال»

به «یزید» فرمودند:

«يا يزيد هذا أبي أم أبوك ؟»

رسول خدا، پدر من است یا پدر تو است؟

«قال: بل أبوك»

 گفت بلکه پدر تو است.

«فانزل»

حضرت پایین آمد

 «فنزل عليه السلام فأخذ بناحية باب المسجد، فلقيه مكحول صاحب رسول الله عليه السلام فقال: كيف أمسيت يا بن رسول الله ؟ قال أمسينا بينكم مثل بني إسرائيل في آل فرعون، يذبحون أبنائهم، ويستحيون نسائهم...»

«و حضرت رفت کنار مسجد نشست، حالا گفتگوهای است که با «مکحول» حضرت گفتگو می‌کنند، می‌گوید ای پسر رسول خدا شما روز را چطوری گذراندید؟ گفت ما مثل بنی اسرائیل در بین «آل فرعون» بودیم که پسران‌شان را می‌کشتند و زنان‌شان اسیر می‌کردند و مسائل دیگری که تا آخر روایت می‌آید.

كتاب: الاحتجاج؛ نويسنده: الشيخ الطبرسي (وفات : 548)، تحقيق: تعليق وملاحظات: السيد محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف: 1386 - 1966 م، ج2، ص34 و 35

بعد که امام سجاد (علیه الصلاة والسلام) «یزید» را این‌طوری رسوا می‌کنند، بحث شهادت امام مطرح می‌شود حضرت فرمودند اگر می‌خواهی من را بکشی هیچ مشکلی نیست، با این زن‌ها یک کسی را بفرست حرم رسول خدا ببرد. «یزید» می‌گوید نه و بعد به امام جایزه می‌دهد.

 این جایزه‌ی که «یزید» به امام می‌دهد آیا از ترحم است؟ اصلاً این‌طوری نیست از رسوائی و ترس است.

حسن ختام کلامم، در منابع اهل‌سنت هم است آقای «سیوطی» در «تاریخ الخلفاء» خودش صفحه 166 یک حرفی می‌آورد می‌گوید زمانی که امام حسین کشته شد و فرزندان پدر او یعنی برادران و اهل و عیال «ابن زیاد»، سرها را پیش «یزید» فرستاد

«فسر بقتلهم أولا ثم ندم »

یزید اولاً شاد شد اما بعد پشیمان شد.

 چرا؟ به خاطری که:

«لما مقته المسلمون على ذلك»

به خاطر روشنگری های امام سجاد مردم ذلیلش کردند

«وأبغضه الناس»

مردم از «یزید» بدشان آمد امام روشنگری کرده بود.

«وحق لهم أن يبغضوه»

برای آن‌ها سزاوار بود بغض «یزید» را داشته باشند

تاريخ الخلفاء؛ اسم المؤلف: عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي الوفاة: 911، دار النشر: مطبعة السعادة - مصر - 1371هـ - 1952م، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ج1، 208

یعنی این روشنگری‌های امام سجاد، «یزید» را مجبور به اظهار پشیمانی کرد می‌گوید چرا؟ چون: «لما مقته المسلمون على ذلك»؛ پشیمانی‌اش مال این بود والا «یزید» نه پشیمانی‌اش نه فرستادن به «کوفه» نه برگرداندن غنائم، اگر جایزه و عطائی کرده هیچ کدام از روی انسانیتش نبوده، وضعیت «یزید» معلوم است.

 اما این آقای که خودش را به خاطر یزید دارد خراب می‌کند این‌ها را ای کاش چشم باز کند نیاد از محضر یزید یاد بکند و از یزید تعریف نکند!

مجری:

خیلی ممنونیم از استاد «روستایی» عزیز و از شما بینندگان عزیز هم ممنونیم تا به این لحظه با ما همراه بودید، شب تان بخیر یا علی مدد خدا نگهدار!


ایستگاه اندیشه>

شبکه ولی عصر ایستگاه اندیشه حجت الاسلام روستایی