آفتاب یلدا

قسمت سیزدهم برنامه آفتاب یلدا به کارشناسی حجت الاسلام و المسلمین سخنور


 

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ:03/11/1400

برنامه:آفتاب یلدا

مجری:

بسم الله الرحمن الرحیم

خدا را شکر یک بار دیگر توفیق پیدا کردم در خدمت شما باشم از برنامه آفتاب یلدا، اگر از همراهان ما بوده باشید هفته گذشته بحث جدیدی را از سری مباحث فرقه های انحرافی شروع کردیم و قرار است بشناسیم شمه ی از فضای باطل مسیر منحرف تصوف خود ساخته و اشتباه را، در خدمت استاد عزیز بودیم و هفته گذشته مباحثی را آغاز کردیم.

استاد سلام وقت تان بخیر عیدتان مبارک.

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

من هم عرض سلام و خسته نباشید دارم خدمت شما و بینندگان محترم و این عید فرخنده را تبریک عرض می کنم إن شاءالله که بی بی حضرت زهرا عنایت خاص به زندگی ها بکند و روز به روز گرم و شیرین تر و عالی تر باشد.

مجری:

إن شاءالله، آنچه که در هفته گذشته شروع کردیم خیلی قشنگ است یک تقارن جالبی دارد با صاحب مولود این روزها؛ ما هر وقت صحبت از عارفه اول هستی بکنیم، صحبت از زاهده اول هستی داشته باشیم، هر وقت صحبت از عابده اول هستی داشته باشیم کسی و اسمی و نامی مبارک تر و حقیقی تر و وقعی تر از حضرت زهرا (سلام الله علیها) به ذهن مان نمی آید، چقدر خوب است که در مقابل آن حق مطلق، در مقابل آن حق بی کران بتوانیم شناختی پیدا کنیم در نقطه مقابلش و آنچه که به ما گفته شده گاه می شود روش شناخت حقیقت را از ازدادش طی کرد به یک روشی به یک شمه ای این روش را طی کنیم این شیرنی شناخت آن حق را برای ما قشنگ تر کند.

استاد هفته گذشته نکات را از یک مسیر خیلی زیبا شروع فرمودید از اول هستی، از اولین اقدامات إبلیس، اولین مسیرهایی که شروع کرد برای زدن حق، تکنیک ها روش ها ترفندی های داشت اولش حذف بود روش های فزیکی برخوردهای فزیکی، اما محدود به این نشد شروع کرد به بدیل سازی، شروع کرد به مشابه سازی آنچه که جذابیت هایی که در حق هست باطلش را بسازد، مسیر آمدیم آمدیم صدر اسلام، چقدر نکات شیرین و جالبی بود تا به نام آقای حسن بصری، در خدمت تان هستیم.

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

ما رسیدیم به جریان حسن بصری؛ ببینید عرض کردیم که چهره امیرالمؤمنین چهرۀ نبود که به راحتی بشود او را به حاشیه زد و در مقابلش دکان بنا کرد، چهره سیاسی با «منا امیر منکم امیر»، چهره اقتصادی با غصب فدک که عرض کردیم هیچ توجیه اقتصادی نداشت غصب فدک با آن گستره امپراطوری اسلام و آن برنامه های که بود اما غصب فدک کردند که آن چهل نفر دور امیرالمؤمنین جمع نشوند و إلا دست به قبضه ذوالفقار می برد و کار برای اینها (حزب منافقین) خراب می شود، اما وجهه امیرالمؤمنین وجهه معنوی امیرالمؤمنین را دکان زدند در مقابلش که اگر او معنویتی دارد ما نیز داریم و خود شیطان هم کمک کرد عرض کردیم هفته پیش حدیث شریف را که حضرت می فرمایند

«من عمل فی بدعة خلاه الشیطان والعبادة وألقی علیه الخشوع والبکاء»

هر کس که در بدعت خدا پرستی کند شیطان او را کمک می کند که اصلاً خشوع و بکاء داشته باشد، یک نکته ی را عرض بکنم نکته ظریف و لطیفی است؛ دقت داشته باشید حال ملاک نیست اینکه بخواهیم تصور بکنیم که من از این مسئله حال خوشی الآن به من دست داده این ملاک نیست، ملاک و معیار برای شناخت حق از باطل ثقلین اند، معیار شناخت حق از باطل محمد و آل محمد اند و لا غیر، معیار حال من نیست چون امکان دارد شیطان به من یک حالی عنایت بکند بروم در خانقاهی و چهارتا کله ی بزنم و چهارتا هو هوی بکشم و ببینم یک حالی هم شیطان به من داده و چون این حال را پیدا کرده ام این مسیر صحیح است، نه ملاک حال نیست، پس طبق گفتار امام ممکن است حال حال شیطانی باشد و هر حالی رحمانی نیست

«من عمل فی بدعة خلاه الشیطان والعبادة»

عرض کردیم متخلف سومی که رسید شیطان دید این مرد میدان نیست و شخصی را جایگزین کرد به نام حسن بصری، دقت کنید ببینید ما زهد افراط گونه در اسلام نداشتیم و نداریم

«رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها»

خدا می فرماید رهبانیتی که آنها بدعت گذاشتند (اهل کتاب)، ما ننوشته بودیم که چنین نکنند ازدواج نکنند ترک حیوانیات بکنند، نه، در مقابل رهبانیت در دین پیغمبر به شدت مقابله کرد فکر می کنم هفته قبل عرض کردم که دیدند پیغمبر رفت روی منبر با غضب و فریاد زد که

«لا رَهْبانِیَّةَ فِى الدین»

شما از منِ رسول الله می خواهید عابدتر و زاهدتر باشید؟ من ازدواج کردم پیش همسرانم می روم، غذا می خورم، استراحت می کنم، ما نداریم رهبانیت در دین نداریم، سالم زندگی کردن، با خانواده و همسر مهربان بودن، به پدر و مادر رسیدگی کردن، امروز هم به نام روز مادر اسم گذاشتند چقدر خوب است آن یاد بگیرد جای رهبانیت و در غار نشستن برود خدمت مادر بکند برود خدمت پدر بکند برود با خانواده اش، برود کار کند رزق و روزی دربیاورد برای زن و بچه اش، روزی حلال بیاورد برای زن و بچه اش، این بزرگترین عبادت است، اسلام جای اینکه این عزلت بگزینند و ترک حیوانیات کنند و ریاضت های مضحک و آن چیزی که خودشان بدعت گذاشتند بخواهند عمل بکنند جای این اعمال خرافه اسلام گفته بیا به زن و بچه ات برس؛ یک ساعت پیش خانومت بنشینی بهتر از اینقدر عبادت است، یک ساعت بنشینی به مادرت خدمت بکنی بهتر

«مَا عُبِدَ اللهُ بِشَيْ ءٍ أعظم مِنْ إِدْخَالِ السُّرُورِ فِی قَلب مُؤْمِنِین»

ما فکر می کنیم عبادت این که شب تا صبح قرآن به سر بگیرم بِکَ یا الله بگویم عبادت است، نمی خواهم آن را تنقیص بکنم، اما کدام عبادت عظیم تر است؟

«مَا عُبِدَ اللهُ بِشَيْ ءٍ»

پرستیده نشده است خدا به چیزی عظیم تر از شاد کردن دل یک مؤمن، حالا تو برو در غاز عزلت بگیر، برو در خانقاه هو هو بکش، مسیر رهبانیت را دین قبول ندارد می گوید اجتماعی باش با مردم باش هیچ عبادتی بالاتر از خدمت به خلق نیست برو خدمت بکن به مردم خدمت بکن به خانواده، اما جریان زهد افراط گونه در اسلام چیز دیگری می گوید، آقای حسن بصری شش امام را درک کرد و به امامت و ولایت هیچ کدام از این ائمه ایمان نیاورد رسماً، جریان را ببینید که در جریانی امیرالمؤمنین (علیه السلام) از «بحار» مرحوم علامه مجلسی حالا کتب معتبر شیعی نقل کردند معروف هم هست که از جنگ جمل دارد بر می گردد می بیند که حسن بصری دارد وضو می گیرد؛ امیرالمؤمنین (علیه السلام) می بیند که حسن بصری دارد وضو می گیرد و امام می فرماید که

«أحسن وضوءك»

وضویت را درست بگیر

دید اشتباه دارد وضو می گیرد، یک نگاهی کرد حسن بصری و گفت تو همان نبودی که دیروز در جنگ جمل کشتی افرادی را که خوب وضو می گرفتند نماز هم می خواندند روزه هم می گرفتند حالا به وضوی من مثلاً داری گیر می دهی؟ حضرت تبسمی فرمودند فرمودند که اگر فکر می کنی که مادرت عایشه بر حق بود چرا نیامدی در مقابل من شمشیر بزنی؟ چرا نیامدی نصرت مادرت بکنی؟ گفت والله یا علی من غسل شهادت کردم حنوط کردم زره پوشیدم و شمشیر حمایل کردم که بیایم به جنگ تو، این که شیعه نیست، بیایم به نصرت عایشه و به جنگ با تو و در رکاب عایشه شمشیر بزنم در برابر تو، هاتفی ندا داد که ای حسن مرو که

«القاتل والمقتول كلاهما في النار»

بازگشتم، فردای آن روز چنین کردم (غسل و حنوط و شمشیر) و آمدم که بیایم، هاتفی ندا داد که ای حسن

«القاتل والمقتول كلاهما في النار»

جالب اینجاست مولا تأییدش می کند می فرماید که

«صَدَقتَ»

راست گفتی

شناختی چه کسی صدا کرد؟ گفت نه، گفت

«ذاك أخوك إبلیس»

این برادر تو إبلیس است

چون إبلیس می دید اصلاً حیف است الآن حسن بصری برود لای دست اینهای که در جمع اند کشته شدند کنار شتر، می خواهم این را، یک جریان راه بی اندازیم، شیطان هم مهره هایش را دقت می کند، و برگشت، حضرت فرمود چنین است

«ذاك أخوك إبلیس»

این برادرت إبلیس بوده

در جای دیگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) یک نکته را دقت بکنیم؛ امیرالمؤمنین نفس رسول الله است به آیه قرآن

«وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ»

وقتی خداوند می فرماید که

«اِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ‌ عَظیم»

شوخی نیست، همیشه عرض کردم قائل با دیدگاه خودش دارد حرف می زند من یک بار می گویم یک ساختمان 37 طبقه عظیم دیدم چون من کوچک هستم آن را عظیم می بینم، از دیدگاه خودم فکر می کنم عظیم است با عظمت است ولی خدای علی عظیم می گوید

«اِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ‌ عَظیم»

من نمی گویم، او که تمام عظمت ها در مقابل او خُرد است می گوید

«اِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ‌ عَظیم»

که اگر پیرامونش فکر بکنیم بُهت می زنیم مبهوت می مانیم چه فرموده خدا، نفس رسول الله دارای خُلق عظیم است امیرالمؤمنین هم همانند نفس رسول الله  «لَعَلیٰ خُلُقٍ‌ عَظیم» است، من الآن یک جا نشسته باشم شاگردها نشسته باشند سر کلاسی و یک نفر را ببینم سر کلاسم نشسته و بگویم شما اینجا چیکار می کنی؟ بفرمایید بیرون، می گویند این استاد چقدر بد اخلاق بود چرا تندی کرد؟ یا نه، سر کلاس نشسته بگویم آقایان این بدترین افراد داخل روی زمین است؛ می گویند استاد چرا این را ضایع کردی؟ این خُلف عقل است خُلف اخلاق است، ولی وقتی که قرار است یک جریان انحرافی را رو بکنم می گویم ببینید این دارد انحراف در دین ایجاد می کند مواظب باشید، الآن با این مقدمه روایت را دقت کنیم؛ امیر عالم امیرالمؤمنین (علیه السلام) نشستند و مردم هم نشستند آقا نور و دور از زبان مبارک ساری جاریست می فرمایند ملت هم می نویسند حسن بصری هم یک گوشه ی نشسته، مولا یک لحظه سخن را قطع فرمودند و رو کردند به حسن بصری که اینجا چه می کنی؟ گفت آمده ام یا علی که بنویسم مثل بقیه، رو کرد به جمعیت حضرت فرمود

«عَلی وَإِنَّ لِکُلِّ اُمَّةٍ سَامِرِیّ وَ هَذَا سَامِرِیَّ هَذِهِ الْأُمَّة»

هر امتی یک سامری دارد این حسن بصری سامری این امت است مواظب باشید، دارد گوشزد می کند حضرت، اگر خاطرتان باشد هفته قبل گفتیم سامری چیکار کرد؟ از درون دین به اسم دین به نام دین به جنگ دین رفت، دکان زد در مقابل موسی بن عمران، ادعای باطن گرایی کرد گفت من باطن دین را می دانم، گفت بیایید برویم خدا را بپرستیم با آن نسخه ی که من می گویم و رفته رفته حسن بصری مشخص شد که همین جریان را راه انداخته، حسن بن یسار بصری؛ یسار پدر حسن، خود حسن بصری متولد سنه 21 هجری قمری است 11 سال پس از شهادت رسول الله، البته بعضی ها آمدند که بخواهند نزدیک بکنند گفتند سنه 13 هجری قمری یا بعضاً قیله خیلی ضعیفی از خود صوفیان که خودشان هم قبول ندارند و عمدتاً گفتند 10 هجری بخاطر اینکه یک سری چیزها را بچسپانند به حسن بصری که پیغمبر را دیده و این حرف ها چون بعضی از حکایاتی که نقل می کنند اصلاً مضحک است و می خواهند یک طورهای ببندند به او اما خودشان هم معتقدند که نه، سنه 21 به دنیا آمده، این که عرض کردم مضحک است نه از باب تمسخر باشد نه، در کتب شان هست واقعاً یک جریانی مثلاً نقل می کند حسن بصری وارد می شود بر ام سلمه؛ ام سلمه و خانه پیامبر را می گوید این کوزه آب در روی تاقچه مال کیست؟ ام سلمه می فرماید که مال رسول الله هست، حسن بصری می رود کوزه را سر می کشت تا آخر، بعد پیغمبر وارد می شود که ام سلمه کوزه آب مرا چه کسی خورد؟ گفت حسن بصری، پیغمبر فرمود ای وای که تمام علم من به حسن بصری منتقل شد، از این چرندیات مضحکی که خودشان فکر کنم می خندند، فرض کنیم سنه 10 هم دنیا آمده باشد که هنوز در قنداق است چطور می خواهد برود از و کوزه و اینها، حالا ساختگی خیلی هست حالا در شطحیات برسیم ببینید چه حرف های که عقل می ماند؛ ما توحیدمان را بدون برهان قبول نمی کنیم، ما امامت مان را بدون برهان قبول نمی کنیم، عدل الهی را بدون برهان قبول نمی کنیم، چگونه که شده حرف های گزاف و چرند این و آن را به صرف اینکه عطار در «تذکرة الألیاء» گفته است قبول می کنید؟

إبراهیم ادهم گفت که این ره را تو به سر پیمان، تو به پا پیمودی و ما به سر پیموده ایم

إبراهیم ادهم معروف است که حج رفت اینطور که یک قدم بر می داشت دو رکعت نماز می خواند باز بلند می شد یک قدم دیگر دو رکعت نماز می خواند مثلاً بیست و خُردۀ سال طول کشید تا به مکه برسد، بعد وارد مکه شد مسجد الحرام دید کعبه نیست مردم به ویلا و واویلا که کعبه نیست، اینجا قبلاً چهار گوشی بود کعبه ای بود، هاتفی ندا داد که ای إبراهیم کعبه به استقبال رابعه عدویه رفته است، بعد جالب اینجاست که نقل می کند از آن طرف کعبه آمده به آسمان به استقبال رابعه عدویه، رابعه عدویه می گوید ما را به بیت کاری نیست صاحب البیت را می خواهیم برگرد، اصلاً عنایتی به بیت، آقا رها کنید شما را خدا دیگر سال 2022 هستیم این لات و إلات که دیگر نمی چسپد به صرف اینکه یک نفر بوده می گویند ما توحید را بدون برهان قبول نمی کنیم، برای اینکه بچسپد، حالا ببینید در شطحیات حالا عرض می کنیم با همدیگر، حالا ایام عید بود خواستم بینندگان کمی لبخند به لب های شان بیاید ولی بسیار زیاد است از این حرف های مضحکی که واقعاً جای شنیدنش آدم می گوید این ها را واقعاً قبول دارند؟ و واقعاً می بینیم می پذیرند به صرف نقل یک نفر.

حسن بن بسار بصری؛ یسار پدر حسن بصری، این نکته را هم عرض بکنم از افتخارات حسن بصری این بود که نام حسن بصری را عمر انتخاب کرده، قنداقه را به بغل عمر (خلیفه دوم) دادند و دید و گفت اسمش را حسن بگذارید چون مثلاً صورت سفید دارد و این حرف ها، یسار پدر حسن بصری مال دشت میسان، دشت میسان از چذابه که وارد عراق بشویم یک منطقه ی به نام الإماره هست، الإماره آنجا روی تاکسی هایش هم نوشتند میسان، مال آنجا بوده و در نبردی که مسلمان ها با ایران داشتند این می شود اسیر مسلمانان (یسار) پدر حسن بصری و بعد می شود غلام زید بن ثابت، غلام زید بن ثابت می شود و از طرفی ام سلمه هم کنیزی داشته به نام خیره، خیره را آزاد می کند زید بن ثابت هم یسار را، این دو با هم ازدواج می کنند حاصل ازدواج می شود حسن بصری، و عرض کردیم شش امام را درک می کند و به امامت هیچ کدام ایمان نمی آورد یک جا امام سجاد هم می بیند حسن بصری روی منبر دارد سخن می گوید، یک چند جمله ای امام سجاد می فرماید، از منبر می آید پاین دیگر منبر نمی رود مفتضح می شود روی منبر و می آید پایین می رود، ایشان جریان زهد افراط گونه را راه می اندازد؛ ترک حیوانیات کنید، ترک لذایذ کنید، ترک فلان بکنید که طلب تان باشد در بحث علوم غریبه بگوییم چه قدرت های دست می یابند با همین ترک حیوانیات کردن، دین ما می گوید گوشت بخور اگر کسی چهل گوشت نخورد در گوشش اذان بگو، ریفرینس فقط دارم می دهم؛ آمدند خدمت حضرت گفتند از وادی رد می شویم که أجانین آنجا اذیت می کنند، حضرت فرمود با صدای بلند اذان بگویید اجانین رد می شوند، این دوتا را ارتباط شان باشد در علوم غریبه إن شاءالله عرض بکنیم که اینها چون قدرت های دارند بعد می بندند اینها کرامت های خداست دقیقا همان که سامری یک سری قدرت ها داشت سِحر داشت گفت اینها قدرت های الهی است ببینید

«عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ»

اینکه عرض کردم چون کار دارم با این مقدمه تا آخر قصه، اینها ترفند های هست که مُچ شیطان را قرار است رو بکنیم که اینها ترفندهای هست که امروزه هم داریم می بینیم، حسن بصری این راه را ادامه می دهد هنوز اسمی از تصوف نیست زهد افراط گونه است رهبانیتی که پیغمبر آن را به شدت مقابله کرد.

 بعد از حسن بصری آقای سفیان ثوری کسی است که ادامه دهنده همین مسیر است به همان اسم زهد افراط گونه، اصلاً هنوز بحث تصوف نیست، یک جریان پس در اسلام راه افتاد به نام زهد افراط گونه، سفیان ثوری جریان های هم دارد که سفیان ثوری با امام صادق (علیه السلام) برخورد می کند امام صادق را می آیند نصیحت بکنند امام رضا را می آیند نصیحت بکنند که یک ذره  زهد بکنید شما این لباس های فاخر چه هست بر تن شماست؟ حضرت فرمود یوسف هم عزیز مصر بود و حجت خدا بود و لباس فاخر می پوشید، ببینید بابی است در اصول کافی که دخول سفیه بر امام رضا که امام رضا را نصیحت می کند که یک ذره بیا زهد داشته باش شما

«وَيَرَونَ أنّ لَهُمُ الفَضلَ بذلكَ على غيرِهِم»

در روایت پیغمبر می فرماید، یک جلسه خاص یکی دو سه جلسه می خواهد بررسی روایات نقد تصوف که دیدگاه اهل بیت نسبت به سفیان چه بوده، خیلی بحث شیرینی است، سفیان ثوری در یک روایتی هم هست که امام باقر (علیه السلام) سدیر صیرفی می گوید داشتم از مسجد الحرام می آمدم بیرون امام باقر وارد می شد

«فَأَخَذَ بیدی»

دستم را گرفت

چطور سدیر؟ خوبی؟ رو به راهی؟ بعد شروع کرد حضرت صحبت کردن

«إنما أمر الناس أن يأتوا هذه الأحجار فيطوفوا بها»

طواف بکنند دور کعبه، امر شده که بیایند دور کعبه طواف بکنند بعد بیایند ولایت شان به ما را اعلام بکنند بیایند از ما دین یاد بگیرند، سدیر

«فأريك الصادين عن دين الله»

می خواهی نشانت بدهم آنهایی که این راه را سد می کنند راه دین خدا را؟ گفتم یابن رسول الله

«فأشاره»

امام باقر جانم فدایش اشاره کردند به أبو حنیفه و سفیان ثوری

«وهم حلق في المسجد»

یک گوشه مسجد نشسته بودند، حضرت فرمود

«هؤلاء الصادون عن دين الله بلا هدى من الله ولا كتاب مبين»

اینها هستند که راه را سد می کنند، شما الآن می خواهی بروی یک شهرستان مثلاً می خواهی بروی اصفهان؛ باید بروی از کسی سؤال بکنی که جاده را بلد است دیگر، من اصلاً جاده اصفهان را بلد نیستم می آیم به شما می گویم آقای گلپایگانی بیایید من به شما اصفهان را یاد بدهم، من اگر بنشینم داخل خانه دهانم را ببندم شما می روی سؤال می کنی راه اصفهان را یاد می گیری، من راه وصول شما به اصفهان را سد کردم، اینها (صادین عن دین الله) اند، أبو حنیفه می گوید بیا آقا فقه را از من بگیر یک جریان فقهی یعنی حضرت دارد اشاره می کند یک فرقه فقهی أبو حنیفه و یک فرقه عرفانی به نام أبو سفیان که این دوتا «صادین عن دین الله» اند، حضرت تعبیر دارد

«إنّ هؤلاء الأخابث لو جلسوا في بيوتهم»

این خبیث ها اگر داخل خانه می نشستند و دهان می بستند

«فجال الناس»

مردم می گشتند پیدا نمی کردند می آمدند سراغ ما اهل بیت ما دین را به آنها یاد می دادیم، اینها سد کردند راه را، و سفیان ثوری و آن جریانی که حالا هست که به امام صادق (علیه السلام) می فرماید که این لباس های نرم چه هست شما می پوشید؟ حضرت لباس را می گوید بیا بگیر شما.

مجری:

برعکس من و شما.

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

بعد از سفیان ثوری شخصی به نام عثمان بن شریک معروف به أبو هاشم کوفی که بعدها معروف به صوفی هم می شود می آید همین جریان زهد افراط گونه را به نام تصوف ادامه می دهد.

مجری:

اولین بار عنوان می گیرد برند می شود هویت مستقل و مشخص پیدا می کند.

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

یعنی بعد از حسن بصری و سفیان ثوری آقای عثمان بن شریک أبو هاشم کوفی معروف به صوفی می آید همین جریان را به اسم تصوف ادامه می دهد اینجا در قرن دوم یعنی زمان امام صادق (علیه السلام) می بینیم که همین جریان به اسم تصوف به راه می افتد و ادامه می دهد راه را، رفته رفته قدرت پیدا می کنند گسترش پیدا می کنند اولین خانقاه را یک امیر نصرانی برای اینها بنا می کند مسیحی که اینهم یک جریان دارد که چرا این؟ اصلاً خب مسجد را چه کسی بنا کرد؟ رسول الله؛ بزرگ و مهتر یک قومی یک مقامی برای عبادت بنا کرده، چرا مسیحیان آمدند بنا کردند برای صوفیان خانقاه را؟ در تاریخ خانقاه ببینید مشخص است، کاری نداریم یک تحلیل مفصلی دارد، تا قرن چهارم سلاسل صوفیه شکل نگرفت هرکس برای خودش زهد افراط گونه و تا قرن چهارم، قرن چهارم به بعد سلاسل صوفیه شکل می گیرد سلسله فلان، سلسله فلان، فرقه ها مجزا می شوند از هم، قرن پنج و شش با ظهور آقای إبن عربی اتاق فکر تصوف شکل می گیرد.

مجری:

تئوریزه می شود.

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

آفرین، یعنی شما الآن برای خودت یک چیزی می گویی حالا هر کسی یک نسخه ی می دهد برای سیر و سلوک و نمی دانم هر کس می گوید این کار را بکن و در هر فرقه ی هم فرق می کند و تشرفش و برنامه اش و همه چیزش متفاوت است می آید نظامندش می کند می گوید قصه این است، تا قبل از جناب إبن عربی صوفیان را حلولیه و اتحادیه می گفتند چرا که معتقد بودند خداوند در اقطاب ما حلول کرده است یا اقطاب ما با خداوند متحد شدند که

«لَیسَ فی جُبَّتی سِوَی الله»

من خدایم من خدایم من خدا؛ ادعای خدایی می کردند حالا در بحث شریعت طریقت حقیقت در ادامه خواهیم گفت، إبن عربی می آید تئوری وحدت وجود را مطرح می کند می گوید وحدت وجود است

«لیس فی الدار غیره دیّار»

همه خدا اند چرا شما می گویید فقط اقطاب شما خدا اند؟ همه

«لیس فی الدار غیره دیّار»

هر چه در دار وجود است وجوب است همه واجب الوجود اند همه خدا اند، این تئوری آنجا مطرح می شود و نظامند می شود تصوف در زمان إبن عربی به بعد، تا قرن هفتم و پایان قرن هفتم و ابتدای قرن هشتم؛ ما تا ابتدای قرن هشتم صوفی شیعه نداشتیم صوفی شیعه پیدا نمی کنیم همه صوفیان سنی بودند تمام فرقه های صوفیه سنی بودند، از قرن هشتم به این طرف رفته رفته یک سری عوامل پیدا می شود که حالا یک بحث مفصلی دارد واقعاً یک تحلیل هم سیاسی دارد هم یک تحلیل تاریخی دارد که چه شد تصوف وارد تشیع شد؟ ولی یک نکته را عرض بکنم حیف می آید، بینندگان عزیز دقت داشته باشند! چرا ما تا پایان قرن هفتم ابتدای قرن هشتم صوفی شیعه نداشتیم؟ فکر می کنید علتش چه هست؟

مجری:

تا آن زمان ارتباط قوی تری بین مبانی اولیه اسلام با مردم علماء اینها بوده یا قدرت نمی دانم دست اهل تصوف نبوده شاید، نمی دانم، نمی توانم تحلیل کنم.

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

ابتدا تقریباً فرمودید؛ ببینید شیعه با وجود صحیفه سجادیه و نهج البلاغه و کافی کلینی و شیخ صدوق و شیخ مفید و شیخ طوسی و این حرف ها اصلاً احساس خلع نمی کرد در عرفان، اصلاً احساس خلع نمی کرد، احساس نمی کرد در دستم چیزی نیست که بعد برود سراغ فرقه ها، هر کسی که وارد یک دینی می شود به دنبال معنویتش وارد دین می شود خب این شخصی که آمده می خواهد مسلمان بشود عرفانش را از کجا بگیرد؟ از بنی امیه؟ بنی العباس؟ از چه کسی بگیرد؟ دستش خالی بوده، از سلاطین بنی امیه بگیرد؟ سلاطین بنی العباس بگیرد؟ دستش خالی بوده، احساس خلع می کرده لذا در دامن فرقه های عرفانی می افتاده، امروزه چرا بچه شیعه های ما در دامن فرقه ها می افتند؟ نکته ی است؛ چون ما جوان های مان را با قال الصادق و قال الباقر آشنا نمی کنیم، چون نهج البلاغه نمی نشینم برای بچه ام بخوانم، چون نمی نشینم کلمات قصار امیرالمؤمنین را یادش بدهم، بینندگان عزیز! آنقدری که اهل بیت تأکید داشتند به حفظ روایات آنقدر تأکید به حفظ قرآن نداشتند، بله روایات داریم که قرآن را حفظ کنید ولی در مورد حفظ احادیث کسی که چهل حدیث حفظ بکند

«حُشِرَ فَقیهَا»

فقیه محشور می شود

تأکیداتی که اهل بیت بر حفظ حدیث داشتند بر حفظ قرآن نداشتند، ما الآن چقدر کلاس حفظ قرآن داریم؟ چقدر حفظ و قرائت و تجوید و لحن و صوت و اینها داریم؟ و چقدر کلاس حفظ حدیث داریم؟ مگر ما حَسْبُنا کتابُ اللهی هستیم؟ ما ثقلینی هستیم، جوان من، آن نو جوان من، آن کودک من، آن بچه کلاس اول من که می خواهم سوره کوثر یاد بگیرد در کنارش یک روایت «علی مع الحق والحق مع علی، أنا مدینة العلم و علی بابها» آشنا بشود با این نور کلام اهل بیت

«کَلَامُکُمْ نُورٌ وَ أَمْرُکُمْ رُشْدٌ»

این نور را در درون دل بچه ام بکارم بعد بچه ام وقتی بزرگ شد احساس خلع نمی کند لذا در دامن فرقه نمی رود.

مجری:

یک نکته خدمت تان بگویم ببینید درست هست یا نه؛ روح ما یک ترکیبی از نیازها را برایش تعریف شده عین جسم که انواع ویتامین ها را می خواهد، اگر به این روح ویتامین عرفان واقعی، ویتامین و نیازمندی آن وصل به معارف غیب و آسمانی و همان عرفان نرسد دنبال پفک می رود دنبال چپس می رود و پفک چپس های معنوی می آید جایگزین ویتامین های واقعی می شود.

اجازه بدهید من یک حسن استفاده بکنم، در این برنامه، من عادت هر ساله ام هست اگر برنامه ای در این ایام هست از همین جا این روز را به مادر عزیزم که از سادات هستند، تبریک عرض بکنم، و همچنین همسرم، این هم سوء استفاده شیرینی بود که اجازه بدهید که ما داشته باشیم، مسیر تاریخ، رسیدیم قرن 8 اولین فرقه شیعه ریشه اش چرا دوری از منابع اصیل و عرفان های واقعی و ویتامین های حقیقی روح.

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

یکی از عواملش این بود، اینکه دست مردم رفته رفته خالی شد، فاصله گرفتند از قال الصادق و قال الباقر، فاصله گرفتند از نهج البلاغه و صحیفه سجادیه، الآن جوان ما دانشجوی الهیات ما چقدر صحیفه سجادیه خوانده؟ چقدر نهج البلاغه خوانده؟ چقدر با قال الصادق و قال الباقر رفیق است، چقدر آشنا است، چقدر به گوشش خورده، این خلاء وقتی باشد جوان ما می رود دنبال فرقه دیگر، چون دوست دارد معنویت را، معنویت جاذبه دارد، جاذبه معنوی امیرالمؤمنین را خیلی مراقب بودند، جوان ما یک نفر که جاذبه معنوی دارد را خوشش می آید دوستش دارد، می خواهد برود دنبالش، عابد و زاهد و مسلمان هست، دنبال پس و مقام و دروغگویی وکلک زدن و به اسم دین هر کار کردن نیست، واقعاً مرد است واقعاً دین دارد، خوشش می آید جوان، خب چرا من امام صادق و امام رضا را به خورد جوانم ندهم، آشنا نکنم، نه اینکه به خورد بدهم، اصلاً بخورد دادن تعبیر اشتباهی است «لَوْ عَلِمُوا مَحاسِنَ کَلامِنا لاَتَّبَعُون» اگر مردم زیبایی سخن ما را لمس بکنند دنبال ما می آیند، نمی خواهد هلش بدهیم، تو فقط بگو ایندر زیبا است این کلام، دراین ادامه تاریخچه را عرض بکنم، چون می خواهم مختصر بحث جمع بشود، و بیشتر به آموزه ها بپردازیم، در این قصه و در این جریان قرن 8 دیگر رفته، طبق اتفاقاتی که می افتد، تصوف وارد تشیع می شود، بعضی از افراد تلاش میکنند، این همانی تصوف و تشیع را به خورد جوان های شیعه بدهند؛ کسی که در این زمینه خیلی تلاش می کند اقای سید حیدر عاملی است، برای عامل خودمان، کتاب های هم نوشت، جوامع الأسرار و غیره، تلاش کرد که بگوید تصوف همان تشیع است،  و یکی از مهره هایی که باعث شد اندیشه های صوفیانه وارد تشیع بشود، همین آقای سید حیدر عاملی است.

در ادامه می بینیم که با تشکیل حکومت صفویه بسیار قدرت مند می شود، تصوف در ایران، خب شاه اسماعیل صفوی، نوه صفی الدین اردبیلی است که صوفی بودند آنها، و در مملکت سلطان وقت می شود آقای شاه اسماعیل صفوی، نیروی نظامی چه کسانی هستند؟ صوفیان قزل باش، خب به طبع خیلی قدرت مند میشود تصوف در این مملکت، خانقاه ها قوی می شوند، فعالیت شان را دارند، بعضی از علمایی که می بینیم گاهی از اوقات بعضی از افراد نا آگاه رمی به تصوف می کنند، چون در آن زمان بودند نمی توانستند بگویند، صوفی نیستم، مثل پدر مرحوم علامه مجلسی، مثل شیخ بهاء، اصلاً اینها نمی توانستند بگوید من صوفی نیستم، شاه صوفی است، نیروی نظامی اش صوفی است خانقاه ها دارند کار می کنند، من بیایم بر علیه تصوف کار بکنم، نمی شود، می کشتند، لذا چون دهان بسته بودند، یا تقیه می کردند، یا شرایط خاصی که بود، بعضی می گویند شیخ بهاء هم صوفی بوده، نه اینطور نیست، این افراد را ما آگاهیم، پدر علامه مجلسی اینطور نبود که اندیشه های صوفیانه داشته باشد، ابداً و بر علیه صوفیه چقدر کار کرد، گاهی اوقات بعضی از این علما با صوفیان هم حتی می نشستند که آنها را جذب بکنند بکشند این طرف، و الّا نوشته های مرحوم علامه محمد تقی مجلسی هست بر علیه تصوف، مکتوبات شان هستند، و فرزند بزرگوار شان علامه مجلسی تصریح می کند که نوشته های پدر پیش من هست بر علیه تصوف، و پدر من خیلی تلاش کرد که جوانها را نجات بدهد از این گمراهی لذا می بینیم گاهی اوقا می نشستند، یک کارهایی انجام می دادند، که اینها را بتوانند از دامن انحراف در بیاورند، اما با مجاهدتهای علمای ربانی به مانند مرحوم محقق کرکی، و علامه مجلسی پسر، محمد باقر مجلسی، و نزدیک شدن اینها به دربار سلطان، نیمه دوم حکومت صفویه 180 درجه متفاوت می شود، شاه است بعد مقام بعدی اش شیخ الإسلام هست، شیخ الإسلام کیست؟ محقق کرکی، شیخ الإسلام کیست؟ علامه مجلسی پسر، بطوری که سلطان می نویسد به تمام والیان خود که امضای محقق کرکی از امضای من یا معتبرتر است یا همانند امضای من معتبر است، و من به فتوای این آقا بر مسند سلطنت نشستم، ایشان فتوا بدهد من هم باید بیایم پایین، قدرت گرفته، مجاهدت کردند، یک مملکت را از صوفی بازی نجات دادند، این یک بخش عامل جدایی حکومت صفویه از تصوف بود، حالا مناسبت های دیگر هم دارد، یک از مناسبت های مثلاً سیاسی اش این است که یک طورهایی صفویه دل پری از صوفیان قزل باش داشتند،  سلاطین صفویه، چون صوفیان قزل باش به گونه ای دیگر مند شده بودند، و می گفتند که ما هستیم که شما را سر کار گذاشتیم، اگر به حرف و میل ما هم نروید برمی داریم یک کس دیگر را می گذاریم، اینها بد شان نمی آید سر اینها را زیر آب بکنند، حالا مناسبت های سیاسی یک تحلیل سیاسی دارد یک تحلیل سیاسی دارد که بگذریم زمان هم کم هست، باعث شد که 180 درجه قضیه فرق بکند، خانقاه ها به آتش کشیده بشود، خانقاه های سنی ها بخصوص، خراب بشود، قلع و قم بشوند، جمع و جور بشود، بر علیه تصوف حکومت کار بکند، صوفی ها هم پراکنده بشوند، یک عده بروند سمت قونیه، یک عده بروند سمت پاکستان و افغانستان یک عده بروند سمت هند، یک عده پراکنده بشوند، یک عده هم نتوانستند بروند نشستند، تصوف کشکول و تبر زین و خان قاح  و سبیل نیست، اینها نمادهای تصوف هست، نشانه های تصوف است، کلاه و چار ترک بپوش، آن چیز هایی که فرقه خاکسار دارند،  اینها نمادهای تصوف است، تصوف یک جهان بینی انحرافی است، یک اعتقاد انحرافی است، یک باور غلط است.

مجری:

آنها پوسته ظاهری و حرکت هایی ایزایی شان هست،

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

با سیبیل که الآن مشکلی نداریم، هر کس سیبیلش را بلند کرد نمی شود بگوییم صوفی باشد، اعتقادات صوفی انحراف است، با این مقدمه اینجا یک اتفاق وحشتناکی می افتد، درست تصوف و خانقاه جمع و جور شده و رفته، اما مردم آن زمان، شیخ الإسلام عرض کردیم یکی محقق کرکی است، روحانیت شیعه است، علمای شیعه است، مردم چه کسانی را قبول دارند، علمای شیعه را قبول دارند، علمای اصیل و واقعی شیعه، یک طوری علامه مجلسی چنان ایران را نگه داشته بود با اعتقادات که اگر نگاه کنید، بعنوان شاهد نمی خواهم بگویم دلیل تاریخی، وقتی که علامه مجلسی از دنیا می رود محمود افغان می تواند بیاید ایران را فتح بکند، قبلش جرعت نمی کرد بیاید این طرفی، با یک فتوایش ایران بهم می ریخت، اینجا یک اتفاق وحشتناکی می افتد، مردم چه کسانی را قبول دارند؟ عمامه و عبا و قبا و علمای اصیل شیعه را، من که صوفی هستم و خانقاه من هم خراب شده و نتوانستم از این مملکت فرار بکنم، می آیم عمامه می گذارم سرم عبا و قبا می گویم اینها عرفان اسلامی است، صوفیه را خدا لعنت کند، دارویش را خدا لعنت کند، خانقاه چیست، همان آموزه های صوفیانه را به اسم عرفان اسلامی به خورد جوان ها می دهند.

مجری:

از دهان یک عمامه به سر اینبار

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

دقیقاً، از دهان عمامه به سر، و رفته رفته همین هم ادامه پیدا کرد، گنآبادی را نگاه کنید، ملا سلطان، عبا عمامه، قبا شال کمری و صفحه و دستار، نور علی شاه اصفهانی و نمی دانم رضا علی شاه، مجد الأشراف قطب فرقه ذهبیه و علی محمد باب با عمامه عبا و قبا و فرقه ها با همین عمامه عبا قبا شروع شده،  حالا نمی گوییم، بعضی ها می گویند شما ضد روحانیت صحبت می کنید، ما اتفاقاً مدافع روحانیت هستیم، لباس پیغمبر تن مان است اما بارها گفتم این لباس لباس یزید هم بوده، لباس معاویه هم بوده، من و شما هستیم که نشان می دهیم این لباس که تن ما است یا لباس پیغمبر است، باید دین را بدانیم، «إعرف الحق تعرف اهله» امیرالمؤمنین می فرماید حق را بشناس، هر کس عمامه داشته باشد یا نداشته باشد، بگوید اینها عرفان اسلامی است یا عرفان غیر اسلامی است، این عرفان شرقی است یا عرفان اکنکار است، تو اینها را با کلام اهل بیت بسنج، با ثقلین بسنج، تمام تو هیچ وقت گمراه نخواهی شد، «لن تظلوا أبدا»، ترفندها شیطان بسیار بسیار زیاد است، صوفیان یک سری آموزده های انحرافی دارند، مثلاً شریعت طریقت حقیقت، شریعتی که اینها می آیند بحثش را می کنند، می گویند شریعت پوسته دین است، پوسته دینی که باید آن پوسته را داشته باشیم، پله کانی برای تو ترسیم می کنند، می گویند که تو باید از این پله کان بالا بروی تا به حقیقت نائل آیی، شریعت ابتداء راه است، طریقت طی طریق را میان نربان طی کردن، و حقیقت وصول الی المطلوب هست که تو رسیده ای به مطلوب، شریعت همین آداب دین است، نماز روزه حج زکات، ابتدا وقتی می خواهد یک نفر را جذب بکند، به این جوان می گوید بیا به تو چله بدهم، شما باید که تجلیه باطن کنی تا لایق فیض حضور شوی، شما می خواهی یکی از عرفای الهی هست به شما نشان بدهم، اصلاً اینجا نمی گوید، قطب و پیر و مرشد، یکی از عرفای الهی را می خواهم به شما نشان بدهم،  که ایشان یک سری عنایاتی از جانب خداوند به ایشان شده، یک چیزهایی دارد پشت دیوار را می بیند، در ذهنت خبر می دهد، چیزهایی که در علوم غریبه حالا به آنها خواهیم پرداخت، که یک جن امکان دارد از ذهن شما به من خبر بدهد، یک جن امکان دارد بگوید پشت دیوار کیست، نشسته بودیم محضر آقای سخنور، آقای سخنور گفت الآن فلانی از در وارد می شود و چنین سخنی به زبان می راند، یک لحظه دیدیم در باز شد و فلانی هم آمد و چنین سخنی را هم به زبان آورد، دیدید آقای سخنور الآن جبریل هر شب به او دارد نازل می شود، در حالی که با یک جن من می توانم این کار را انجام بدهم با ی تسخیر جن می توانم، بعد اینها دیدید این عارف است، واصل است، اصلاً مخب شست و شو می شود، می گوید شما باید چله نشینی بکنی، باید تجلیه باطن و تذکیه نفس کنی، تا لایق فیض حضور شوی، این جوان هم بدبخت از همه جا بی خبر هم، ذکر به تو می دهم، هزار و سی صد و چهل و یک مرتبه شما بگو یا محبوب یا محبوب، محبوب هم نام خدا است، می روی شروع می کنید ذکر گفتن، هزار سی صد و چهل و یک هم یا عدد رمزی است که من دارم با موکل ذکر که اجانین است، یا نه گاهی این قصه ها هم نیست، خیلی هم، او از بزرگان شان هست، من حالا مثلاً در پیتی پیش پا افتاده هستم، یک هزار و هفت صدو چهل تا گفتم که مثلاً شما فکر کنی که یک رمزی در این عدد خوابیده و این خودش یک شست و شوی مغزی است که در ذهنت نفوذ بکنند، خیلی مهم است؛ ذهن انسان یک غول است، ضمیر انسان از دو بخش تشکیل می شود، ضمیر خودآگاه و ناخود آگاه، ضمیر خودآگاه آن چیزی که خودت در اختیار کسی قرار می دهی، پیچ تلویزیون را باز می کنید خودت خواستی،  که پیچ را باز کنی ببینی، بی اختیار نبوده، ضمیر ناخودآگاه یک غول و یک ابر کامپیوتر است که بهتت می زد اگر در مورد گستره قدرتش بخواهی بفهمی، ما اگر بخواهیم، یک لبتاب اینجا داریم می خواهیم مثلاً یک برنامه آفیس وورد را نصب بکنیم، فلش را به آن می زنیم، ستاپ می زنیم، رمز را می دهیم نصب می شود و تمام شد، بعد دیگر برو شما از برنام استفاده کن، انسان دقیقاً مثل کامپیوتر می ماند، مثالی است که همیشه سر کلاسم می زنم، 98 درصد ضمیر انسان ضمیر ناخودآگاهش هست، 2 درصد ضمیر خودآگاه است، ضمیر ناخودآگاه انسان یک غول است، و کاربردش در  فرقه ها الآن عرض می کنم، ذهن انسان دقیقاً عین کامپیوتر می ماند، من الآن اگر بخواهم برنامه ای در ذهن شما نصب بکنم، از تحقیق ضمیر خودآگاهت وارد ضمیر ناخودآگاهت می شوم، نصب می کنم می آیم بیرون، تنها تفاوتی که انسان با کامپوتر دارد، این است که افراد متفاوت هستند، گاهی اوقا آقای گلپایگانی باید 10 بار بروند برنامه را نصب بکنند، بروند بیایند بیرون، یکی 100 بار، یک همان یک بار نصب شده آمدند بیرون، اصطلاحاً می گوییم شست و شوی مغزی اش دارد، برنامه خودش را نصب کرد، این خیلی کاربرد دارد، چقدر من باید هزینه بکنم که یک داعشی بیاید تی ا ن تی به خودش ببندد برود منفجر بکند، چند میلیون دلار؟ خب وقتی که تکه تکه شد که دیگر دلار به دردش نمی خورد، ولی وقیت شست و شوی مغزی اش کردم، قربتاً إلی الله می رود خودش را منفجر می کند، قاشق هم در جیبش می گذارد نهار را با پیغمبر بخورد، مفت و رایگان، فقط کافی است این برنامه را نصب بکنند در ذهنش، فرقه ها از این خیلی استفاده می کنند، باورهای دینی ما عقلانی ترین باور دنیا است، چرا نشسته در غرب و فرقه درست می کند، چه چیزی در جیب او می رود که اگر فرقه درست بشود، اصلاً من که داخل قم نشستم شیعه اثنی عشری باشم، یا یک داعشی باشم، چه چیزی در جیب او می رود به نظر شما، چه چیزی به حسابش می رود، هیچ چیز، او فقط قدرت مندتر می شود، چون با پک اعتقادی که به من داده می تواند من را کنترل بکند، چون باورهای انسان، تمام رفتارهای فردی و اجتماعی انسان خواستگاهش باورهایش است، وقتی باور مان را کنترل بکنیم می تواند اعمالم را کنترل بکند، لذا این شخص در ابتدای ره شروع می کند به ذکر دادن و کنترل باورهای او.

مجری:

خب استاد من یک استفاده به این شکل بکنم، دوستانی که با فضای نرم افزاری آشنا باشند، روش های مختلفی برای هک یک سیستم هست، مثل یک گوشی، آنچه که من می توانم گوشی شما را در اختیار قرار بگیرم، و مجموعه ای از امکانات پنهانی که حتی ممکن است شما صاحب گوشی از آن بی اطاع باشید، مثل امکانات سخت افزاری و میکرفن و غیره اش را به اختیار خودم بگیرم، این است که یک مسیر ورود و نفوذ پیدا کنم، این که حل بشود بقیه اش دیگر تمام است، من بله او را گفتم، به شما اجازه دادم یک نرم افزار روی گوشی من نصب بشود، OK را دادم بقیه اش دیگر دست من نیست، دیگر من تسلط ندارم.

یک ساعت گذشت خیلی فرصت سریعی بود اینقدر این برنامه مطالبش در عین اینکه داریم تاریخ را طی می کنیم به روز است، اینقدر جالب است اینقدر کاربردی است، و شما می توانید با لحظه لحظه زندگی تان خیلی چیزها را دست تان بیاید، فقط می توانم این را بگویم که هفته دیگر ادامه این بحث را داشته باشید، جالب تر می شود تشکر می کنیم از استاد عزیز، خدا را شکر که این توفیق به ما داده شد، باز آخر این برنامه تبریک ویژه این ایام بخصوی بینندگان بانوهای فرهیخته و اهل فکری که مباحث فکری را پی گیری می کنند و بی شک دروازه معرفت یک خانواده می تواند، تفکر مادر آن خانواده باشد؛ خدا را شکر تشکر یاعلی التماس دعای فرج.

 

 


آفتاب یلدا>

آفتاب یلدا تصوف صوفی فرقه های انحرافی حسن بصری بدعت خدا پرستی ثقلین حال رحمانی یمانی زهد رهبانیت زاهد