راه روشن حجت الاسلام ابوالقاسمی

قسمت هفدهم برنامه راه روشن با کارشناسی حجت الاسلام و المسلمین ابوالقاسمی
موضوع: نقد دگر اندیشان شیعی


بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ: 1400/06/04

برنامه:راه روشن

استاد أبوالقاسمی:

أعوذ باالله من الشیطن الرجیم بسم الله الرحن الرحیم الحمد الله رب العالمین اللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ المُصْطَفي وَ عَلِيٍّ المُرْتَضي وَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ وَ الحَسَنِ الرِّضا وَ الحُسَيْنِ المُصَفّي (المُصْطَفي) وَ جَمِيعِ الأَوْصِيآءِ مَصابِيحِ الدُّجي وَ صَلی علی مَن بِیُمنِهِ رُزِقَ الوَری وَ بِوُجودِهِ ثَبَتَتِ الاَرضُ وَ السَّماء مَولانَا صَاحِبَ اَلعَصرِ وَ اَلزَّمَان(عج(

عرض سلام و وقت بخیر دارم خدمت همۀ عزیزان و سروران گرامیانی که برنامه ما را از شبکه جهانی حضرت ولی عصر ملاحظه می کنند برنامه راه روشن برنامۀ که پاسخ به شبهات کسانی می پردازد که با ادعای تشیع می آیند و مطالبی بر ضد شیعیان مطرح می کنند که عنوان دیگر اندیشان شیعی بر آنها گذاشته شده.

 اما در این قسمت ما در ادامه بحث های که قبلاً مطرح کرده بودیم راجع به ادعای که یکی از اینها مطرح کرد در مورد اینکه شیعیان تکفیری هستند ما با چند مقدمه آمدیم مواردی که برای مشخص شدن تکفیری بودن یک گروه بیان می شود را مد نظر قرار دادیم گفتیم طبیعتاً وقتی ما اسلام داریم در مقابل اسلام کفری هم هست اما این کفر باید شرایطی داشته باشد تکفیر کردن شرایطی داشه باشد، وقتی می گوییم تشیع مذهب تکفیری است ببینیم آیا واقعاً تکفیر در نزد شیعیان است یا نزد بقیه و بعد آنچه در نزد شیعیان است را با بقیه مقایسه کنیم که در مورد مذاهب اربعه (حنفی، حنبلی، شافعی، مالکی) موارد متعدد از تکفیر اهل سنت توسط اهل سنت برای تان بیان کردیم آن هم تکفیر های فقهی، یعنی اینکه آمدند و رسماً همدیگر را کافری که طبق فتاوای شان نجس است، می شود لعنتش کرد، می شود با او جنگید، می شود خونش را ریخت و چنین فتاوایی اهل سنت در مورد همدیگر داده بودند مذاهب مختلف حتی ما تکفیرهای درون مذهبی هم داشتیم، اما رسیدیم به بحثی که مطرح می کنند در مورد حمله مغلان به بغداد؛ ادعا می کنند که مرحوم خواجه نصرالدین طوسی و دیگر علمای شیعه از جمله مرحوم إبن علقمی که وزیر بغداد بوده اینها با هُلاکو همدستی کردند نقشه کشیدند برای نابودی پادشاه و حکام عباسی حکومت عباسی که در بغداد بود؛ ما اولاً راجع به این قضیه اجمالا باید بیاییم مطرح بکنیم چه اتفاقاتی رخ داده، قبلاً در مورد این مسئله صحبت کردیم که خود اهل سنت مطرح کردند تعداد زیادشان از جمله آقای ذهبی از معروف ترین علمای اهل سنت که گرایش ناصبی هم دارد می آید می گوید که علت اینکه إبن علقمی با هُلاکو همدست شد این نبود که او از اساس اهل خیانت باشد، حالا اگر قبول کنیم او همدستی کرده با هُلاکو، در «سیر اعلام النبلاء» جلد 23، صفحه 180 می گوید:

«وجرت فتنة مهوله ببغداد بین الناس وبین الرافضة»

یک فتنه سنگینی رخ داد

سیر اعلام النبلاء، ج 23، ص 180

«وعظم البلاء»

مصیبت بسیار سنگین بود

«ونهب الکرخ»

کُل منطقه کرخ که شیعه نشین بود غارت شد

 همان اتفاقاتی که وهابی ها دواعش و دیگر گروه های ضد شیعی بر ضد شیعیان می آوردند انجام می دادند زن ها را به کنیزی می گرفتند، مردان را می کشتند، اموال را غارت می کردند، کشاورزی ها و خانه ها را به آتش می کشیدند، همین بلا را آنها (حکام) سر شیعیان آوردند، بعد می گوید:

«فحنق إبن العلقمی الوزیر الرافضی وکاتب هُلاکو وطمعه فی العراق»

این اتفاق رخ داد لذا إبن علقمی که خودش هم شیعه بود به او برخورد با هُلاکو همدستی کرد و تطمیع کرد که بیا عراق بگیر

پس ادعای هم که خودشان می کنند، اصلاً ما اینکه همدستی خواجه یا إبن علقمی با هُلاکو را قبول نداریم اما آن چیزی که هست خودتان می گویید اول ریختند شیعیان را کشتند قتل عام کردند، آن موقع شیعیان چه کار کردند؟ با هُلاکو نامه نگاری کردند که بیا.

نمونه دیگر برای شما مطرح بکنم؛ در کتاب دیگری آقای إبن کثیر در «البدایه والنهایه» جلد 13 صفحه 196 می آید راجع به همان اتفاقات

«وفیها کانت فنتة عظیمة»

یک فتنه بزرگی در بغداد بین رافضی ها و سنی ها بود

البدایه والنهایه، إبن کثیر، ج 13، ص 196

«فنهب الکرخ ودور الرافضة»

این فتنه چه اتفاقی رخ داد؟ به اهل سنت بدی رسید؟ به اهل سنت ضرری رسید؟ نه

کُل کرخ و خانه های رافضیان غارت شد

فتنه این بود

«حتی دور قرابات الوزیر إبن العلقمی»

حتی إبن علقمی که وزیر بود

خوب دقت کنند می گویند ما ارتباط خوب برقرار می کنیم با اینها، چنین و چنان، وزیر دربار آنها بود ریختند خانه بستگانش را هم غارت کردند به کنیزی گرفتند

«وکان ذلک من أقوی الاسباب فی ممالأته للتتار»

می گوید:

این مهم ترین سببی شد که إبن علقمی برود با تاتارها و مغل ها همدست بشود

پس اولین مقدمۀ که این آقایان مطرح نمی کنند این است که آقایان حکومت بغداد در آن دوران که حکومت عباسی بود خودشان آمدند شیعیان را کشتند بعد از شیعیان توقع همکاری هم دارند؛ دیگر این خیلی خباثت است آمدند بچه هایش را کشتند، فامیل هایش را کشتند، زن های شان را به اسارت گرفتند بعد می گویند تو باید با ما همکاری تام هم بکنی.

یا در جای دیگر در کتاب «تاریخ الإسلام» آقای ذهبی علاوه بر اینها می آید مطرح می کند می گوید وقتی این اتفاقات رخ داد إبن علقمی یک نامۀ توشت به إبن صلا؛ حالا امروز راجع به إبن صلایا بیشتر صحبت خواهیم کرد؛ مسؤل منطقه إربِل بود، حاکم منطقه إربل، شیعه بود اما در دربار عباسی حاکم شده بود همانطوری که إبن علقمی وزیر بود، در «تاریخ الإسلام» می آید عبارت را اینطور مطرح می کند می گوید که:

«وکان الذی حمله علی مکاتبة العدو عداوة الدویدار الصغیر وأبی بکر إبن الخلیفة»

أبوبکر فرزند خلیفه و دویدار صغیر اینها حمله کردند به کرخ، روافض را اذیت کردند بستگان وزیر بودند شیعیان بودند همه را نابود کردند

تاریخ الإسلام، ذهبی

«فکتب إلی نائب إربل»

به فرماندار منطقه إربل نامه نگاری کرد

او چه کسی بود؟

«تاج الدین محمد بن صلایا العلوی»

نامۀ بود در آن نوشت:

«کتب بها الخادم من النیل»

من خادمی از منطقه نیل

نیل یک منطقۀ است در عراق

«إلی سامی مجدک الأثیل»

به شما که جایگاه والای دارید

و در آن نامه می گوید:

«نهب الکرخ المکرم»

کرخ نابود شد

«العترة العلویة»

سادات را کشتند

«وحسن التمثل بقول الشاعر»

مناسب است ما حرف شاعر را بزنیم

أمورٌ یضحکُ السُّفهاءُ منها      ویبکی من عواقبها اللبیب

اموری است که سفیهان نگاه می کنند می خندند (یک کارهای انجام دادند کارهای سفیهانه، بعد هم می خندند) اما عقلا از عواقب آن گریه می کنند

حسین أسوۀ آنها است که حریم او غارت شد خونش ریخته شد اما دهانش را نتوانستند بشکنند، یعنی حرفش را زد

«وقد عزموا»

و علاوه بر این

پس مرحله اول غارتی کردند زن و بچه را به اسارت گرفتند، مردها را کشتند، خانه ها را از بین بردند، بعد از آن تصمیم دارند علاوه بر کرخ حله و نیل را هم غارت کنند و از این بیشتر

«بل سولت لهم أنفسهم أمرا»

کارهای دیگری هم می خواهند بکنند

«فصبر جمیل»

خدا به ما صبر بدهد

«وإن الخادم قد أسلف الإنذار»

منِ که خادم شما هستم پیش پیش دارم بیم می دهم

«وعجل لهم الأعذار»

أری تحت الرماد ومِیضَ نارٍ

زیر خاکستر آتشی می بینم

ویوشک أن یکون لها ضِرامُ

و به زودی شعله ور خواهد شد

اینجا

«فکان جوابی بعد خطابی»

اینجا ذهبی این را مستقیم ادامه حرف آقای إبن علقمی آورده اما ظاهراً این حرف نائب إربل است می گوید:

«فکان جوابی بعد خطابی:»

من چنین جواب دادم:

«لا بد من الشنیعة»

باید این اتفاق بیفتد

خودش شیعه بود

«ومن قتل جمیع الشیعة»

همۀ شیعه ها هم باید کشته بشوند

«ومن إحراق کتابی" الوسیلة" و "الذریعة"»

کتاب وسیله و ذریعه هم باید از بین برود

«فکن لما نقول سمیعا»

هر به تو می گوییم گوش بده

«وإلا جرعناک الحمام تجریعا»

وگرنه خودت را هم خواهیم کشت

«فکلامک کلام، وجوابک سلام»

حرفت را زدی سلامت را هم شنیدی تمام

«ولتترکن فی بغداد أحمل من المشط عند الأصلع»

برو در بغداد شروع کن برای کچل ها شانه بفروش

کچل که مو ندارد که شانه نیاز داشته باشد، می گوید برو کاری به این کارها نداشته باش، دستوری که می دهیم انجام بده

«و الخاتم عند الأقطع»

کسی که انگشت ندارد به او انگشتر بفروش

ولو شده به کارهایی که نمی شود انجام بشود، خودت را مشغول کن، اما به هیچ وجه دخالت در این قضایا نداشته باش

«و تنبذن نبذ الفلاسفه بحظورات الشرائع»

ابن علقمی و خواجه گرایشات فلسفی داشتند، ابن صلایا نه، به او گفت که تو همانطوری که فلاسفه محظورات دین را کنار گذاشتند و انجام دادند، تو را هم می گذاریمت کنار، مراقب باش من با تو آبم در یک جوب نمی رود، حواست باشد، پس یک عالم شیعه به یک شخص شیعه دیگر که او حاکم منطقه اربل از طرف حکومت بغداد بود نامه نوشت، کرخ را غارت کردند، حله و نیل را هم می خواهند غارت بکنند، او هم جواب داد تو کاری به این حرف ها نداشته باش، جالب اینجا است، اینکه می گویند شیعیان خیانت کردندند، اگر بنا باشد اینطور گفته بشود، خب آن طرف را بگویید ابن صلایا چکار کرد، ابن صلایا وقتی که حاکم در بغداد سقوط کرد هنوز سر کار بود، یعنی آنقدر مقاومت کرد، بغداد سقوط کرد منطقه اربل سقوط نکرده بود، «الحوادث الجامعه و التجارب النافعه»، جلد 1، صفحه 241، در این کتاب، می گوید در این سال تاج الدین أبو المعالی محمد بن صلایای علوی

«ناظر اربل قتل بجبل سیاه کوه و کان قد قصد حضرة السلطان بعد وقعة بغداد»

بعد از اتفاقاتی که در بغداد افتاد این آقای شیعه رفت بغداد

الحوادث الجامعه، و التجارب النافعه، ج1، ص 241

که من مقاومت کردم شکست نخوردم الآن حکومت مرکزی نابود شده من چیکار باید بکنم؟

«لیقرر حاله، فأمر بقتله»

دستور قتلش را دادند

پس نگاه بکنید در همان دوران اینقدر بر ضد شیعیان جنایت کردند باز بعضی از اینها به آنها وفادار بودند و از خود بغداد بیشتر مقاومت کردند، یک سؤال؛ منطقه إربل توانسته مقاومت بکند منطقه بغداد چرا نتوانست مقاومت بکند؟ این سؤالی است که باید جواب داده بشود، پس چند سؤال ما الآن داریم:

نکته اول: زدند شیعیان را در کرخ کشتند، می خواستند در حله و در بقیه جاها هم شیعیان را بکشند، آن سؤال اول که چرا این ها را مطرح نمی کنید برای مردم؟ فقط می گویید إبن علقمی رفته با آنها بسته که این هم دروغ هست.

مسئله دومی که باید به آن جواب داده بشود اینکه چطور یک شیعه توانست در إربل مقاومت بکند در بغداد که پایتخت بود نتوانستند مقاومت بکنند؟ چندین بار حمله کردند به إربل این پس شان زد مقاومت کرد، مشکل از خود بغداد بود حکام در بغداد تن پرور بودند حاضر به جنگ نبودند و این بساط پیش آمد.

مسئله دیگری که هست مسئله این هست که ما بدانیم اصلاً مغول ها برای چه آمدند وارد بلاد اسلامی شدند؟ ما در باب این قضیه باید مراجعه بکنیم به کتاب های تاریخی که به بررسی تاریخ دوران مغل ها پرداختند؛ عبارتی است در کتاب «تاریخ حبیب السیر» در صفحه 60 در دوران منکوقاآن یکی از قاآن های معروف آن دوران بود می گوید که اتفاقی که رخ داد:

 سرانجام پذیرفت

تاریخ حبیب السیر، ص 60

 حاکم مغل ها (تاتارها به اصطلاح)

بنابر حکایتی که از قاضی القضاة شمس الملة والدین احمد الکافی القزوینی در باب تسلط و استیلاء ملاحده شنود

یک شخصی به نام قاضی القضات سمش الملة والدین احمد الکافی القزوینی قاضی القضات بغداد بود حکومت اهل سنت، قاضی القضات آمده پیش مغل ها؛ آقایان مغل! ما از منطقه شمال ایران دور هستیم در آنجا یک حکومتی درست کردند، حسن صباح و کسانی که اطراف آن منطقه بودند آن قلعه های که هستند قلعه معروفی که در آنجا بود، گفت ما زورمان به اینها نمی رسد شما نزدیکتر هستید شما حمله کنید به اینها، یک گروه مسلمان معروف به تشیع یا شیعه یک طرف طرف دیگر حکومت مرکزی بغداد که اهل سنت هست و به اصطلاح اینها خلفای عباسی هستند با هم درگیر هستند، پادشاه قاضی القضاتش را می فرستد پیش مغول ها؛ آقایان مغل! شما لطف کنید بیایید چیکار کنید؟ این ملاحده این ملحدها را نابود کنید، بعد خود قاضی القضات احمد الکافی القزوینی شکایت کرد

شکایتی که از وفور تعظم و تجبر مستعصم خلیفه استماع نمود

رفت آنجا علاوه بر اینها گفت حاکم هم خیلی حاکم ظالمی هست، آقا شما می گویید که إبن علقمی به آنها گفته بیا و حال اینکه به جای إبن علقمی خود اهل سنت نقل کردند احمد المافی القزوینی که قاضی القضات اهل سنت بوده رفته به او گفته بیا، پس از این مسائل

برادر خود هُلاکوخان را نامزد ظبط بلاد ایران کرد و هُلاکوخان با صد و بیست هزار کس روی بدان طرف آورد، آنگاه منکوخان برادر دیگر خود قبلاقاآن را به صوب ختای فرستاد و فتح ولایت پیش را پیش نهاد.

یعنی یک لشکر فرستاد به سمت ایران چرا؟ چون حاکم عباسی وزیرش قاضی القضاتش آمده از او شکایت می کند، اصلاً در تاریخ اسم اینها را نمی برند صحبت راجع به این قضیه نمی کنند، قاضی القضات خود حکومت بغداد شکایت شان را کرده تازه این قاضی القضات را فرستاده بود برای شکایت در مورد شیعیان، برای از بین بردن شیعیان، این را می آید مطرح می کند و بعد در ادامه می آید می گوید چطور شد که اینها آن مناطق را گرفتند:

گفتار در بیان تسلط هُلاکوخان بر ولایات ایران و ایراد بعضی از وقایع زمان و حوادث دوران، شهریاران مالک سخن وری و شهسواران مسالک همرپروری رایات این حکایات را بدین عبارات آراسته اند

مقدماتش از اینجا شروع می شود

چون منکوقاآن بن تولی خان در منزل قراقرم و کلوران بر مسند سلطنت و کامرانی قرار گرفت نخست تابجونویان را به ظبط ولایت ایران نامزد فرمود

این را فرستاد

وتابجو بعد از وصول به حدود عراق و آذربایجان ایلچی بپایه سریر سلطنت مصیر فرستاد از مسعتصم خلیفه شکایت امیر عرضه داشت کرد و همدران ایام قاضی القضات شمس الدین احمد الکافی القزوینی که از خوف فدائیان اسمعیلیه پیوسته مانند ماهی جوشن‌پوش بود و در باب دفع وجود ملاحده مبالغه بجای آورد بنابر آن منكوقاآن خاطر بر آن قرارداد كه یكی از شاهزادگاه را باسپاه فراوان صاحب عهده جمیع مهمات ایران گرداند

خودشان دارند می گویند؛ رفته آنجا گزارش داده خیلی ظالم هستند، قاضی القضات حکومت عباسی هم آمده شکایت کرده خود قاضی القضاتی که از ملاحده که همان به اصطلاح قلعه حسن صباح و اطرافیانش بودند اسماعیلی ها بودند نگران بود گفت هم اسماعیلی ها هستند خطرناک اند هم حاکم، باید بیایی اینها را از بین ببری، لذا حاکم به سمت ایران حمله کرد و تعداد زیادی را آمدند و کشتند.

 پس نکته اولی که عرض شد اینکه اول از همه آنها زدند شیعیان را کشتند (حکومت بغداد).

 دوم تصمیم  داشتند تمامی شیعیان را قلع و قمع کنند.

سومین مطلب؛ در همان ایام بعضی از نیروهای اینها که فرماندار إربل بود یک شیعه بود مقاومت کرد و حکومت بغداد مقاومت نکرد سقوط کرد.

چهارم؛ اینکه خود بغداد قاضی القضاتش آمده شروع کرده صحبت کردن با آنها که بیایید اسماعیلی ها را از بین ببرید، اسماعیلی ها جزو شیعه به حساب می آمدند و بعد شکایت هم از خود حاکم کرئ، بخاطر  شکایتی که قاضی القضات آن دوران از حاکم کرده مغل ها حمله به ایران کردند، این چهارتا.

پنجمین مسئله؛ ما در جلسات قبل مدارک متعدد آوردیم بسیاری از شهر های که سقوط کرد با خیانت اهل سنت به همدیگر سقوط کرد، اصفهان اینطور بود، نیشابور اینطور بود، بقیه جاها اینطور بود، دوتا طایفه سنی (شافعی و حنفی) با هم جنگیدند شهر را نابود کردند مغل ها آمدند شهر را گرفتند، یا شافعی رفته با مغل ها بسته، حنفی رفته با مغل ها بسته، وگرنه این 120 هزار نفر یک منطقه کوچک در ایران را هم نمی توانست بگیرد اما اینها خودشان آمدند شهر ها یکی پس از دیگری تحویل آنها دادند چون برای شان مهم نیست طبق شرع شان چه کسی حاکم باشد، حاکم پادشاه عباسی باشد یا یک مغل باید از او اطاعت کرد طبق شرع شان، برای آنها فرقی نمی کند، گفتند ما با اینها می بندیم فعلاً راحت تر هستیم نیرو هم که آوردند، قدرت فعلاً برای ما می شود؛ اصفهان را تقدیم کردند، همدان را همچنین، نیشابور را همچنین، ری همچنین، خیلی جاها را اینطور تخریب شد از بین رفت، این اتفاقات رخ داد پس همۀ اینها را ما بیان کردیم، با توجه به این قضیه اساس هجوم مغل ها به ایران به هیچ وجهی هیچ ربطی نه به إبن علقمی دارد نه به خواجه دارد، جالب اینجاست که خود اهل سنت در تحقیقاتی که بی طرفانه و به صورت علمی انجام دادند «مجلة الرسالة العدد 35 قضیة إبن العلقمی الوزیر» مجله رساله از معروف ترین مجله های علمی اهل سنت است مربوط به حوزه های دینی شان است به دانشگاه های دینی شان است شماره 35 قضیة إبن العلقمی الوزیر؛ ماجرای الوزیر إبن علقمی، در این در انترنت هم هست تاریخ 05/ 03/ 1934 از قدیمی ترین مجلا است این مجله، حالا این  35 مال 1934 است، می آید مطرح می کند و همین ها را بیان می کند که:

هولاکو از همدان به سمت عراق رفت یعنی هولاکو تا همدان رسیده، وقتی به آنجا رسید پادشاه إبن علقمی را فرستاد برای اینکه با او صحبت بکند و إبن علقمی هم رفت به او ملحق شد و باز هم بغداد مقاومت نکرد، می آید در انتهای این قضیه مطرح می کند هم قضیه خواجه نصیر را هم قضیه إبن علقمی را

«قال عبدالرزاق بن الفوطی بعد وقعة بغداد (واما أهل الحلة والکوفة)»

اهل حله و کوفه

مجلة الرسالة العدد 35 قضیة إبن العلقمی الوزیر

«فانهم انتزحوا إلى البطائح بأولادهم»

اینها با ذریۀشان رفتند بیرون در بیابان

«وبما قدروا عليه من أموالهم وحضر أكابرهم من العلويين والفقهاء مع مجد الدين بن طاوس العلوي إلى حضرة السلطان هولاكو»

شیعیان گفتند ما می رویم پیش هولاکو، نه اینکه به او ملحق شویم برای جنگ به بغداد، رفتند پیش او گفتند ما با تو سر جنگ نداریم، خوب دقت بکنید؛ بغداد زدند اینها کشتند، هولاکو دارد می آید، اینها رفتند در شهری که خود اهل سنت با همدیگر تبانی کردند تحویل هولاکو دادند یعنی در همدان، در اصفهان، در بقیه جاها، اینها رفتند پیش هولاکو گفتند آقای هولاکو ما نه با بغداد نه با شما، ما می خواهیم کنار بی ایستیم، کاری به هیچ کس نداریم شاهدم ما را کشتند چند وقت قبل، دو ماه، سه ماه، چهار ماه، پنج ماه قبل ما را کشتند، چه کسانی رفتند؟ اسم می گوید:

«مع مجد الدين بن طاوس العلوي إلى حضرة السلطان هولاكو وسألوه حقن دمائهم فأجاب سؤالهم»

گفتند ما را نکُش ما کاری با تو نداریم

«وعين لهم شحنة، فعادوا إلى بلادهم»

رفتند به شهرشان برگشتند

بعد می آید می گوید که:

«ولو كان ابن العلقمي قد خان المستعصم»

اگر إبن علقمی به مستعصم خیانت کرده بود

«ومالأ هولاكو عليه لخشى هولاكو غدره وخاف خيانته ولم يوله الوزارة الإقليمية»

اگر إبن علقمی خودش هم خیانت کرده بود به پادشاه قبلی، ممکن است به این جدیده هم خیانت بکند

نباید به او اطمینان می کردند، نکته بعدی؛ اینکه خود هولاکو وزیر سنی داشته حالا ماجرایش معروف هست إن شاءالله راجع به ماجرا صحبت خواهیم کرد مفصل، آخرین چیزی که می آید می گوید، می گوید:

«ومن اغرب سخرية المؤرخين أنهم»

آمدند مورخین راجع به إبن صلایا خودشان سکوت کردند

راجع به این هم صحبت بکنید إبن صلایا شیعه بوده و آن منطقه را هم حفظ کرده، چرا راجع به آن صحبت نمی کنید؟ خلاصه سر جمع جمع بندی که می کند مشخص می کند اینی که مطرح می کنند هیچ ربطی ماجرای بغداد به إبن علقمی و خیانتی که به او نسبت داده می شود ندارد، پس خود اهل سنت هم مقاله ای نوشتند تصریح کردند می گویند ربطی این قضیه به إبن علقمی و خواجه نصیر ندارد اینها فقط گفتند ما می خواهیم جان مان در امان باشد با ما کاری نداشته باشید پادشاه بغداد ما را کشته دیگران هم ما را کشتند، بگذار ما یک دورۀ بدون هیچ درد سری یک جای سکونت داشته باشیم.

راجع به اتهامی که به خواجه نصیر و مرحوم إبن علقمی زده می شود در مورد بحث خیانتی که ادعا می کنند به حکام حکومت مرکزی عباسی داشتند و می گویند اینها بودند که بغداد را تحویل پادشاه دادند من چند مقدمه عرض کردم، اما نکتۀ که هست اینکه خیلی اینها نسبت به خواجه کینه دارند ما عرض کردیم اساساً خواجه جلوی بسیاری از کشتارها را گرفته، اگر کسی می خواهد تحقیق بکند و بداند بد نیست بداند خواجه جان بسیاری از علمای اهل سنت آن دوران را نجات داد و نگذاشت که اینها علمای اهل سنت را در آن دوران بکشند، اینها در تاریخ نقل شده از جمله از کسانی که به دست خواجه نجات پیدا کرد إبن أبی الحدید شارح نهج البلاغه است و اینکه إبن أبی الحدید اینقدر گرایش به شیعه پیدا کرد دید اینهمه ظلم به شیعه کردند باز اینها آمدند جانش را نجات دادند وگرنه او آدمی نبود که بخواهد خیلی به سمت ماها گرایش پیدا بکند، اینها باید بیان بشود که این جان او را نجات داده با وجود همۀ اینها یکی از ماجراهای که بسیار معروف است و در مورد ذکاوت مرحوم خواجه مطرح می شود ماجرای است که ما عرض کردیم بعضی از وزرای هولاکو اهل سنت بودند اینها آمدند و حاکم جدید به اصطلاح ادعای اسلام کرد هولاکو تظاهر به اسلام کرد، آمدند وزیر سنی هولاکو برای اینکه خواجه را از بین ببرد رو کرد به هولاکو گفت آقای هولاکو! این رافضی ها اعتقاد دارند که در قبر منکر و نکیر می آیند سؤال می کنند و مادرشما عوام است، چون مادرت عوام است ممکن است نتواند خوب جواب سؤالات منکر و نکیر را بدهد لذا من یک خواهشی از شما می کنم؛ شما هم خواجه را همراه مادرت در قبر دفن بکن در قبر بگذار که وقتی دو ملک آمدند به جای مادرت خواجه جواب بدهد، این شیعه ها تلقین هم دارند دیگر برای اینکه خیالت صد در صد راحت بشود خواجه را کنار مادرت دفن بکن، هولاکو گفت بله چون دین اسلام که نمی داند شیعه چه کسی است یک وزیر سنی هم الآن آمده می خواهد خواجۀ که جان علمای سنی را نجات داده اینطوری بگیرد، جانش را بگیرد، به خواجه این را گفت و دستور داد باید با مادر من بروی داخل قبر و قبر را ببندیم، خواجه فهمید این نقشه از همین آدم های است که نسبت به او خیانت کردند از آن وزیر سنی است گفت جناب حاکم حرف ایشان درست است اما من خودم را برای شما نگهداشتم، برای مادرشما همین جناب وزیری که الآن از اهل سنت هست کافی هست، من خودم هر وقت شما دفن شدید من با شما می آیم داخل قبر، با مادرتان ایشان را دفن بکنید کفایت می کند، چون حاکم هم خواجه را از همه بیشتر قبول داشت آن وزیر سنی را گرفتند همانجا چال کردند تا دیگر از این خیانت ها نسبت به کسی که جانش را نجات داده نکند، پس در همان دوران یعنی دقیقاً می آیند ماجرای که جان شان را خواجه نجات داده، خواجه آمده وساطت کرده بسیاری از سنی ها کشته نشدند بسیاری از علمای شان زنده ماندند، اینطوری می خواهند بر ضد او خیانت بکنند، به هیچ وجه اینها را نباید برای شما مطرح بکنند اینها را نباید بیان بکنند.

اما ما برویم سراغ اینکه چرا اهل حله و بقیه پیش هولاکو رفتند؛ در کتاب های مختلف از جمله در مقدمۀ إرشاد علامه ماجرای که خود علامه مطرح کرده در این کتاب آورده، در مقدمه إرشاد این فرمایشات خود مرحوم علامه است نقل می کند از پدرش

«وبفضل هذا الشیخ المعظم وتدبیره نجا أهل الکوفة والحلة والمشهدین الشریفین من القتل والنهب والسبی»

به واسطه این شیخ گرانقدر بود که اهل کوفه و حله و کربلا و نجف از قتل و غارت و إسارت در مان ماندند

«وذلک حین غزا التتار العراق وعملوا ماعملوا»

مرحوم علامه در «کشف الیقین» می گوید:

«لما وصل السلطان هولاکو إلی بغداد قبل أن يفتحها»

قبل از اینکه بغداد فتح بشود

«هرب أكثر أهل الحلة»

اکثر اهل حله فرار کردند

«إلى البطائح إلا القليل»

جز یک عده کسی

«فكان من جملة القليل»

مرحوم علامه می گوید از آن اندکی که فرار نکردند پدرم بود، سید مجد الدین بن طاوس و إبن أبی العز (فقیه بن أبی العز)

«فأجمع رأيهم على مكاتبة السلطان بأنهم مطيعون داخلون تحت الإيلية»

گفتند ما مطیع هستیم

«و أنفذوا به شخصا أعجميا»

یک شخصی را فرستادند

«فأنفذ السلطان إليهم فرمانا مع شخصين»

سلطان دو نفر فرستاد

«يقال له فلکة و الآخر يقال له علاء الدين»

و به این دو نفر گفت به این علماء بگویید:

«إن كانت قلوبکم‌ كما وردت به كتبکم‌ تحضرون‌ إلينا»

اگر راست می گویید بیایید پیش ما

«فخافوا لعدم معرفتهم بما ينتهي إلی الحال»

نمی دانستند چه اتفاقی می خواهد بیفتد ترسیدند گفتند برویم اعدام مان بکند

«فقال والدي رحمه الله»

پدرم (پدر مرحوم علامه) گفت

«إن جئت وحدي كفى»

اگر من تنها بیایم کفایت می کند؟

«فقالا نعم فأصعد معهما»

سوار شد با آنها رفت

«فلما حضر بين يديه و كان ذلك قبل فتح بغداد و قبل قتل الخليفة»

این قبل از فتح بغداد بود

«قال له كيف قدمتم على مكاتبتي و الحضور عندي قبل أن تعلموا بما ينتهي إليه أمري و أمر صاحبكم»

هولاکو پرسید گفت من یک سؤال دارم؛ شما که هنوز نمی دانی چه می خواهد بشود، الآن بعضی از مناطق خیانت کردند من گرفتم، بعضی از مناطق هنوز مقاومت کرده من نتوانستم بگیرم چه برسد به بغدا، هنوز تمام نشده چه شد که شما شیعیان آمدید پیش من نامه نگاری کردید که ما می خواهیم در امان باشیم؟

«و كيف تأمنون أن یصالحني و رحلت عنه‌؟»

از کجا می دانید؟ اصلاً شاید من مصالحه کردم مثل خیلی جاهای دیگر رها کردم رفتم

گفتم مثلاً اینقدر پول بده این کار را بکن و تحت سلطه ما باش خودت هم حاکم اینجا

«فقال والدي رحمه الله»

پدرم گفت

«إنما أقدمنا على ذلك لأنا رُوِّينَا عَنْ أمیرالمؤمنین عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع)»

ما یک روایتی از حضرت علی (ع) داریم که در خطبۀ فرموده است

«الزَّوْرَاءُ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا الزَّوْرَاءُ»

راجع به بغداد صحبت کردند

«أَرْضٌ ذَاتُ أَثْلٍ يَشْتَدُّ فِيهَا الْبُنْيَانُ وَ تَكْثُرُ فِيهَا السُّكَّانُ»

بناهای بزرگی خواهد داشت آدم های زیادی

«وَ يَكُونُ فِيهَا مَحاذم ‌وَ خُزَّانٌ»

در آنجا استخرهای زیاد می شود اسباب راحتی زیادی هست

«يَتَّخِذُهَا وُلْدُ الْعَبَّاسِ مَوْطِناً»

بنوالعباس در زوراء محل حکومت شان می شود

«وَ لِزُخْرُفِهِمْ مَسْكَنا تَكُونُ لَهُمْ دَارُ لَهْوٍ وَ لَعِبٍ»

آنجا محل لهو و لعب آنها می شود

«يَكُونُ بِهَا الْجَوْرُ الْجَائِرُ وَ الْخَوْفُ‌ الْمَخِيفُ»

خیلی آنجا جور می شود خیلی ترس خواهد بود در آنجا

«وَ الْأَئِمَّةُ الْفَجَرَةُ وَالأمراء الْفَسَقَةُ وَ الْوُزَرَاءُ الْخَوَنَةُ»

ائمه فاجر، أمرای فاسق، وزیران خائن

«تَخْدُمُهُمْ أَبْنَاءُ فَارِسَ وَ الرُّومِ»

ایرانی ها و روم را در خدمت خودشان می گیرند

«لَا يَأْتَمِرُونَ‌ بِمَعْرُوفٍ إِذَا عَرَفُوهُ»

معروف را ببینند به آن عمل نمی کنند

«لَا يَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْكَرٍ إِذَا أَنْكَرُوهُ»

بفهمند منکر است نهی از آن نمی کنند

«يَكْتَفِي الرِّجَالُ مِنْهُمْ بِالرِّجَالِ»

مردان با مردان هستند نعوذ باالله

«وَ النِّسَاءُ مِنْهُمْ بِالنِّسَاءِ»

زن ها با زن ها

«فَعِنْدَ ذَلِكَ الْغَمُّ الْعَمِيمُ وَ الْبُكَاءُ الطَّوِيلُ»

آنجا مدت طولانی این فتنه ها خواهد بود

«وَ الْوَيْلُ وَ الْعَوِيلُ لِأَهْلِ الزَّوْرَاءِ مِنْ سَطَوَاتِ التُّرْكِ»

اما ویل و آن صدای شیون اهل زوراء

اهل زوراء را چه کسی شکست می دهد؟

حمله های ترک ها

«و هم قوم صغار الحدق»

افرادی هستند چشم های ریزی دارند

«وجوههم كالمجان المطوقة (المطرقة)»

صورت های شان مثل سِندانی است که با پُتک رویش زدند، صورت های صافی دارند

«لباسهم الحدید»

زره های آهنی بر تن شان است

«جردٌ مردٌ»

اجرت هستند یعنی لباس زیر این زره تن شان نمی کنند و ریش هم معمولاً ندارند ریش های تُنُک است

«يقدمهم ملك يأتي من حيث بدا ملكهم»

یک پادشاهی دارند از آنجای که حکومت شان شروع شده از پایتخت شان مستقیم می آید به بغداد

«جهورى الصوت»

صدای جهوری دارد

«قوى الصولة عالى الهمة لا يمر بمدينة إلا فتحها»

به هر شهری می گذرد آن را فتح می کند، هر پرچمی بر ضد او بلند بشود او را شکست می دهد

«الويل الويل لمن ناواه»

هر کسی با او بجنگد شکست می خورد

«فلا يزال كذلك حتّى يظفر»

اینقدر این استمرار پیدا می کند تا پیروز می شود

«فلما وصف لنا ذلك و وجدنا الصفات فيكم رجوناك»

وقتی ما دیدیم همین صفات در تو هست امیرالمؤمنین چند صد سال قبل پیشگویی کرده آمدن تو را و شکست خوردن حکومت بنی العباس را و از بین رفتن شان در بغداد را در زوراء را، ما می دانیم شما مغل ها می آیید و پیروز می شوید

«رجوناك فقصدناك»

فهمیدیم تو پیروزی آمدیم پیش تو

«فطيب قلوبهم»

اینجا اطمینان کردند

«و كتب لهم فرمانا باسم والدى رحمة الله»

مرحوم علامه می گوید یک نامۀ به اسم پدرم (رحمة الله علیه) نوشت

«يطيب قلوب أهل الحلّة و أعمالها»

که دل اهل حله و نیروی های آنجا شاد شد

«ولا یخفی علی من ألقی السمع»

این راجع به این قضیه، این ماجرا را ایشان مطرح می کند بعد خودش هم می گوید من در آنجا بودم این ماجرا را دیدم، پس اینکه اینها رفتند برای حاکم بغداد و دوباره هم برگشتند به بغداد، مشخص است حکومت بغداد برای هولاکو و اطرافش به بغداد مشخص است که اصلاً بغداد حکومتش دیگر آن موقع هیچ نظامی نداشته، طرف بلند می شود می رود پیش هولاکو، نامه را می گیرد بر می گردد هیچ اتفاقی هم نمی افتد چون آنها از ترس شان در قلعه های خودشان خود شان را محاصره کرده بودند فقط منتظر بودند که أجل شان که هولاکو است برسد، در چنین وضعیتی اصلاً معنی دارد ما بیاییم متهم کنیم کسی را؟ یک حاکم بی لیاقت سست عنصری در آنجا بوده، چند مدت چون توانایی داشته شیعیان را کشته، زورش رسیده به شیعیان، حالا که یک زور قوی تر آمد هیچ دیگر فراری شد تمام شد، پس اینها را نباید ما به شیعیان مربوط بکنیم و بگوییم تقصیر شیعیان بوده.

اینها را ما بیان کردیم، این ادعا که شیعیان سبب کشتارها بودند ادعای صحیح نیست ثابت کردیم، نکته دیگری که هست خیلی عجیب است با وجود اینکه شیعیان اینهمه در آن دوران عرض کردیم خیلی از علمای اهل سنت را نجات دادند، خیلی از سنی ها آمدند به زیر پرچم اینها و نجات پیدا کردند، اما بعد از این اتفاقات مجدداً چند سال بعد یعنی شش یا هفت سال بعد مجدداً اهل سنت بغداد حمله کردند به شیعیان؛ در «البدایه والنهایه» جلد یازده، صفحه 275 می آید مطرح می کند:

«ثم دخلت سنة ثلاث وستين وثلثمائة»

363

البدایه والنهایه، ج 11، ص 275

می گوید در عاشورای آن سال دوباره شیعیان آمدند خلاصه بدعت های خودشان را داشتند

«علی عادة الروافض»

فتنۀ شد بین سنی ها و رافضی ها، بعد حالا می آید می گوید یک عده از سنی های آنجا یک زنی را سوار شتر کردند اسمش را گذاشتند عایشه، بعد گفتند ما طلحه هستیم ما زبیر هستیم با اصحاب علی می جنگیم؛ حمله کردند، نگاه کنید اینها همان دوران هم از این کارها می کردند؛ ما اصحاب عایشه هستیم لذا باید اصحاب علی را بکشیم

«نقاتل اصحاب علی»

شیعیان را می کشیم

حمله کردند، این در چه زمانی است؟ در همان دورانی که اتراک بغداد را گرفتند، بعد می آید در ادامه می گوید:

«وقویت السنة علی الشیعة»

در آن سال اهل سنت بر شیعیان قدرت شان بیشتر شد مجدداً

«أحرقوا الکرخ لأنه محل الرافضة»

آنجا چون محله رافضی ها بود مجدداً حمله کردند و آنجا را از بین بردند

«وظهرت السنة علی یدی الأتراک»

دوباره اهل تسنن به دست ترک ها (همان مغل ها) پیروز شدند

ما سؤال می کنیم؛ اگر واقعاً فقط و فقط شیعیان همراه آنها بودند دیگر نباید چیزی از اهل سنت آنجا باقی می ماند، پس چه شده؟ همان که عرض کردیم تعداد وزیر سنی داشت، قاضی القضات سنی رفته شکایت کرده گفته بیایید پادشاه را بگیرید این خیلی دارد ظلم می کند و همان ها هم اطراف حکام بودند حکام فقط یکی از آنها شیعه شد که آن هم مناظراتی رخ داد در حضورشان؛ یک نفر شیعه شد، اما همۀشان سنی شدند و بر اساس فکر سنی گری بودند و همین ها چند سال بعد حمله کردند به شیعیان، قبل ماجرا شیعیان را کشتند، بعد این ماجرا شیعیان را کشتند، اگر شیعیان در هجوم مغل همۀ اهل سنت بغداد را از بین برده بودند کسی در آنجا بود که بخواهد مجدداً با شیعیان درگیر بشود؟ یعنی اصلاً اینها نمی آیند تاریخ را برای شما بیان بکنند فقط یک سری دورغ های می آیند تحویل می دهند که بله شیعیان رفتند با مغل ها بستند برای اینکه بیایند اهل سنت را بکشند، بعد هم یک سری عددهای خیلی تخیلی مطرح می کنند؛ من دیدم در بعضی از کتاب ها ادعا کرده بودند که بیش از یک میلیون و هشت هزار نفر از اهل سنت را می گویند در بغداد به دست شیعیان و مغلان کشته شدند، اگر یک میلیون و هشت صد هزار نفر آدم داشت کل لشکر مغل ها 120 هزار نفر بوده آنهم اینهمه شهر را در راه خواستند بگیرند، چطور می توانستند بر بغداد حاکم بشوند؟ پس ما دقت بکنیم وقتی یک مسئلۀ را در این شبکه ها، در کتاب های شان، در رسانه های شان، در منبرهای شان می آیند مطرح می کنند خیلی ساده است ما برویم یک مقداری مطالعه بکنیم اتفاقاتی که در آن دوران رخ داده ملاحظه بکنیم ببینیم آیا واقعاً مطابقت با تاریخ دارد؟ با قبل آن، با بعد آن، آیا ماجرا را درست برای ما تحلیل کردند یا خیر؟

اما برویم سراغ طرف مقابل؛ کشتارهای که از شیعیان کردند؛ در مورد کشتارهای شیعیان ما مدارک متعددی در طول تاریخ داریم در زمان های مختلف از زمان بنی امیه، زمان بنی العباس، در زمان منصور شیعیان را قتل عام می کردند در همان سالی که عرض کردیم به انتقام جمل 363 بعد از بنی العباس در دوران مغل ها شیعیان کشتند، دولت سهناجِز 406، معز بن بادیس در سال 407 در مغرب و مراکش و آن سمت شیعیان را کشته، صلاح الدین عیوبی بیش از 150 هزار نفر شیعه را در نقاط مختلف کشته، عتیق بن محمد در سال 512، إبن تیمیه و دیگران، ما یک دوران عظیمی در طول تاریخ کشتار شیعیان داریم و علمای سنی هم خیلی جاها ابراز خوشنودی کردند البته خیلی های شان هم مخالفت کردند، البته در بعضی از موارد جالب است اجملاً عرض کنم چون بعد می خواهیم وارد این بحث بشویم؛ چون آمدند بستگان آن عالِم سنی را هم کشتند در بین شیعیان، یک مقداری نگران شدند گفتند خیلی جنایت کردید خیلی بد کشتید بعضی از بستگان ما را هم شما گرفتید بدون دلیل کشتید پس نباید اینگونه می کشتید وگرنه در طول تاریخ اگر ما مراجعه کنیم موارد متعددی از این کشتارها هست، من فقط یک کتاب معرفی می کنم کتاب بسیار مفید است در این قضیه حالا اجمالاً إن شاءالله به آن خواهیم پرداخت؛ «نسل کشی سادات و مسلمانان شیعه» آقای محمد رضا زارع خورمیزی، این کتاب را نشر مشعر سال 1395چاپ کرده و بسیار جالب است فقط من فهرستش را برای شما بیاورم؛ ملاحظه بکنید راجع به شیعیان از چه زمانی کشته شدند:

کشتار جمعی سادات و مسلمانان در قرن اول (در زمان خلیفه اول)، در زمان جمل، در زمان خود حضرت علی (ع)، بعد ایشان در زمان معاویه و امام حسن (ع)، بعد ماجرای کربلا، در زمان عمر بن العاص، در زمان یزید شیعه کشی های که صورت گرفته، بعد از او واقعه حره، توسط زبیریان کشته شدند خیلی ها، در حجاز، قتل عام اسرای شیعه کوفه، کشتار توسط مروانیان، یعنی هیچ دورۀ نبوده که در آن دوران شیعه کشی نباشد و به فرموده مرحوم آیت الله بهجت واقعاً یکی از معجزات الهی است که از همه بیشتر در طول تاریخ شیعیان را کشتند، اینهمه سال شیعه کشی کردند، جنایت های متعدد بر ضد شیعیان داشتند، هیچ دورۀ از کشتن شیعیانخالی نبوده، در تمامی دوران ها قدرت قهریه در اختیار طرف مقابل بوده جز این چند قرن اخیر، اما می بینیم مکتب اهل بیت (ع) روزه به روز گسترش پیدا کرد با وجود اینهمه کشتاری که از آنها شده در طول دوران های مختلف حکومت های متعددی به دست آوردند یعنی تعداد شان زیاد شده؛ این نشانگر این هست که مکتب اهل بیت یک مکتبی است که با دل ها ارتباط دارد لذا به سرعت در دل ها وارد می شود و جای خودش را پیدا می کند و گسترش پیدا می کند.

إن شاءالله که خدای متعال به همۀ ما توفیق خدمت به اهل بیت (ع) را عنایت بکند از همۀشما که تا الآن بیننده برنامه ما بودید تشکر می کنیم، إن شاءالله که مرفق باشید والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

 

 

 

 

 

 


راه روشن>

شبکه ولی عصر راه روشن استاد ابوالقاسمی