آفتاب یلدا

قسمت شانزدهم برنامه آفتاب یلدا به کارشناسی حجت الاسلام و المسلمین سخنور


 

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ:01/12/1400

برنامه:آفتاب یلدا

مجری:

بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.

سلام و عرض ادب خدمت شما بینندگان از شبکه جهانی حضرت ولی عصر (ارواحنا فداء) در خدمت تان هستیم خدا را شکر یک بار دیگر در ادامه مباحث شناخت فرقه های گوناگون انحرافی با عنوان برنامه آفتاب یلدا، در خدمت استاد عزیز هستیم اول برنامه سلام و عرض ادب خدمت شان داریم.

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

بنده هم عرض و خسته نباشید دارم خدمت شما و همکاران زحمتکش تان.

مجری:

آنچه که در هفته های گذشته بررسی کردیم حالا به بخش صوفیه که رسیدیم مصداق این شعر است

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

اما آنچه که باید به آن توجه داشته باشیم چرا یک فرقه اول دفعه اصلاً یک جذابیت و یک همراهی ایجاد می کند؟ هر فرقه ای یک تکنیکی دارد یا بگویم یک شعبده یا یک ترفندی را، آنچه که در دنیای امروز ما به آن بر می خوریم نبود معرفت، معارف، عرفان و وصل شدن به غیب به معنی واقعی اش این نیاز را در جامعه ایجاد کرده که عده ی به شکل کاذب پاسخگوی این باشند، در هفته های گذشته شروع کردیم مراحل مختلفی از اشکالات شناخت تعاریف اینها در این فضا را ارائه کردیم، اما از این نکته استاد اگر اجازه بدهید می خواهیم داشته باشیم که اقطاب بزرگان صوفیه یک تعاریف عجیبی یک وقت از خودشان می گویند ما یک سیر و سلوک های عجیبی داریم یک شبهه معراج هایی داریم یک مسیری را داریم طی می کنیم، اولاً مفاهیم عجیب و غریب است مفاهیم عجیب و غریب همینطوری یک جاذبه دارد بعد ترکیب می کند با یک سری از مفاهیم دینی جذابیتش را دو برابر می کند، بعد با یک ادبیات شیک باز یک روکش قشنگ، قصه چه هست؟

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

پیغمبر اکرم (ص) می فرمایند

«بُعِثتُ بین جاهلیتین»

من بین دو جاهلیت مبعوث شدم

«اُخراهما اعظم»

آن جاهلیت بعدی خیلی عظیم تر است، نگاه می کنیم در جاهلیت اُولی بُت پرستی می کردند، امروزه می بینیم در مقابل یک انسان سجده می کنند و یک طوری می شود گفت بُت پرستی مدرن شده، اگر خاطرتان باشد ما در جلسات پیشین عرض کردیم که باید سرسپردۀ مراد و قطب خود باشد هر چه او بگوید حتی خلاف شرع؛ صریحاً خلاف شرع گفته خلاف شرع از او خواسته خلاف شرع از او صدور و بروز داشته تو باید سر بنهی  و حتی کوچک ترین، خلاف عقل، حتی کوچک ترین اعتراض هم نداشته باشی و همان مثال موسی و خضری که جواب دادیم که اگر اعتراض کردی چنین است و چنان، این بُت پرستی است این دقیقا بُت پرستی مدرن است که سجده بکنم در مقابل یک انسان دیگر، هر چه او گفت بگویم چشم، او را خدا بی انگارم حتی اگر خلاف، اگر خلاف شریعت گفت و من ناراحت شدم هنوز در شریعت گیر هستم در قید و بند دین هستم، می گوید

«الصوفی من لا مذهب له»

بزرگان شان گفتند

«الصوفی من لا مذهب له»

صوفی آن است که دل و دین ببازد، گفتیم فکر می کنم در جلسه قبلی اگر دل و دین به قطب و پیر و مرشد و شیخ و مراد و هر چه که شما اسمش را بگذارید نبازد او در قید و بند دین است نه در قید و بند مراد نه در قید و بند قطب.

مجری:

هنوز کامل نشده، هنوز طی نکرده مسیر را.

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

یعنی همان شستشوی مغزی هنوز نشده، در این میان می بینیم کلمات خیلی گزاف و سنگینی از بعضی شان شنیده می شود، می گویند «شطح»، «تاج العروس» اتفاقاً موضوعی که برای جلسه الآن آماده کرده بودم بر بحث همین «شطح» بود

«لم يتعرّض لها ولما قبلها أكثرُ أئمة اللغة»

متعرضش نشدند از قدیم اما معنی لغویش حرکت است تجاوز از حد، أبو نصر سراج در «اللمع فی التصوف» صفحه 375، اینها را آدرس می دهم فقط برای اینکه بینندگاه عزیز بدانند دقیق داریم مطالب را عرض می کنیم با تحقیق است همینطوری یک چیزی نیست که بگوییم

 کلماتی که ظاهرش شان شنیع ولی باطن شان صحیح است

اللمع فی التصوف، أبو نصر سراج، ص 375

 ظاهرش برای شما شاید قرع سمع بکند که مثلاً این چه کلماتی بود که از دهانش خارج شد.

 ویلیام چتیک می گوید شطح یعنی بیانات گستاخانه.

لویی ماسینیون می گوید سخنان خداگونه، تعابیرشان.

هانری کُربَن می گوید کلام متشابه الهامی، هانری کُربَن خودش مدعی بود که من اُوِیسیه هستم حالا اُوِیسیه فرقه ی از صوفیه هستند که می گویند ما نیاز به قطب و پیر و مرشید نداریم و خودمان از دل خودمان الهامات و این حرف ها می رویم هر کار دلمان خواست، چرا بقیه را سجده کنیم؟ نفس خودم را سجده می کنم، هر کار دلم خواست انجام می دهم چون هر کار شما دلت خواست انجام می دهی، باز یک زرنگی جلوتر هست حداقل.

کال ارنست می گوید کلمات مجذوبانه، اینها تعابیری است که دارند، اما از نظر شیعه کلماتی است که منع شرعی، منع عقلی و منع عرفی دارد، اصلاً کفریات است که به زبان رانده می شود «أنا الحق» گفتن و «أن الله» گفتن، «لَیسَ فی جُبَّتی سِوَی الله» گفتن، من خدایم من خدایم من خدا، حالا می خوانیم بعضی هایش اصلاً بهت آور است که این کلمات واقعاً یک انسان، بعد ساده تر یا مثلاً چه تعبیری داشته باشم؟ نابخردانه و ابلهانه است که من هر چه که آقای سخنور گفت چشم بسته بگویم چشم هر چه تو گفتی، می گوید من خدا هستم می گویم چشم، نمی دانم من الآن معراج بودم، چشم، به چه دلیل شما امامت را با برهان قبول می کنی نبوت را با برهان قبول می کنی معاد را؟ ولی حرف های آقای سخنور چون شستشوی مغزی داده هر چه می گوید می گویی چشم، این اصلاً واقعاً نابخردانه است، از نظر صوفیان شطح چیست؟ «تاج العروس» چاپ بیروت، دار الفکر، جلد چهار، صفحه 105

سخنانی که در حال وجد و بی خودی از اهل معرفت صادر می گردد.

تاج العروس، چاپ دار الفکر بیروت، ج 4، ص 105

مجری:

این بیخودی به معنی مثبت اش.

حجت الإسلام و المسلمین سخنور:

بله می گوید

در عشق از خود بیخود شده در حال وجد صوفیانی است و شنیدن آن بر ارباب ظاهر دشوار آید

کسی که برنامه های قبلی ما را دقت کرده باشد این کلمه را متوجه می شود ارباب ظاهر یعنی آنهایی که در شریعت گیر هستند هنوز؛ یعنی قشری اند

شنیدن آن بر ارباب ظاهر دشوار آید و بدگمانی و انکار آنها را به دنبال می آورد، این سخنان اسراری است که باید از اهل ظاهر پوشاند.

تحمل ندارید، ببینیم عطار در «تذکرة الأولیاء» جلد دو، صفحه 25 که این کلمات کفرآمیز را به هر کس هم نمی گویند آن حلقه نزدیک تا چه حد عرض می کنم، این را تکرار می کنم چون می خواهم هم ذهن مخاطب داشته باشد این را؛ شستشوی مغزی خیلی مهم است لذا اینها حلقه های نزدیک حلقه شماره دو، حلقه شماره سه، اسرار را به حلقه شماره سه نمی گویند به بهانه اینکه تو هنوز نمی توانی درک کنی اینها معرف عالیه است، معارف عالیه اش چه هست؟ که من خدا هستم، معارف عالیه اش چه هست؟ که من هر شب با جبرئیل دارم آب سیب می خورم، می رویم فالوده می خوریم با مکائیل، ادعاها، ببینید جنید بغدادی می گوی

د ما این علم (تصوف) را در سرداب ها و خانه ها پنهانی می گفتیم شیبلی آمد و آن را بر سر منبر برد و بر خلق آشکار نمود

 اصلاً اینها اسرار است چون بقیه تکفیر می کنند این چرندیات را داریم می گوییم، ولی اینهایی که حسابی ذهن شان را شستشو دادم راحت می توانند بپذیرند چرا که من را هم دارند سجده می کنند دیگر چرا حرفم را نپذیرند.

تذکرة الأولیاء، عطار، ج 2، ص 25

اهل أنس در خلوت و مناجات چیزها گویند که نزدیک عوام کفر نماید، اگر عوام آن را بشنود ایشان را تکفیر کند.

خودشان هم می گویند که مثلاً اینها بخاطر اینکه عوام طاقتش را ندارند.

عین‌القضات در «شرح شطحیات» صفحه 57، حالا می پردازیم به شرح شطحیات

در عربیت گویند «شطح یشطح إذا تحرک»

شرح شطحیات، عین‌القضات، ص 57

 یعنی حرکت همان معنای لغویش

شطح حرکت است و آن خانه را که آرد در آن خورد کنند مشطاح گویند از بسیاری حرکت که درو باشد. پس در سخن صوفیان شطح مأخوذست از حرکات اسرار دلشان، چون وجد قوی شود و نور تجلّی در صمیم سرّ ایشان عالی شود، بنعت مباشرت و مکاشفت و استحکام ارواح در انوار الهام که عقول ایشان (را) حادث شود، برانگیزاند آتش شوق ایشان بمعشوق ازلی، تا برسند بعیان سراپرده کبریا، و در عالم بها جولان کنند.

آن وقت یک کلماتی می گوید که مردم عادی می گوید آخ این چه کلماتی دارد می گوید من خدا شدم من جبرئیل شدم، تعریفش متعدد است و مختلف است.

جلال الدین همایی در «مولوی نامه» جلد 6، صفحه 224

از آن گروه عرفا و صوفیه که معتقد به وحدت وجود و موجود اند گاهی کلمات حاد و تعبیرات زننده صادر شده که هرچند قابل توجیه و تأویل است اما انصافاً خارج از حدود ادب و نزاکت عقلی و عرفانی است

مولوی نامه، جلال الدین همایی، ج 6، ص 224

ولو خودش

 مانند دعوی الوهیت و خدایی کردن یا همه چیز را خدا گفتن و امثال این کلمات که شرعاً و عقلاً ناپسند و ناهنجار است، شطح بعد از تجلی ذاتی خدا بر قلب عارف در حالت وجد و جذبه جاری می شود و در واقع خداست که سخن می گوید.

ببینید شیطان چگونه توجیه می کند؟ می گوید ببین خدا می تواند در این مثلاً لبتاب صوت ایجاد بکند حرف بزند یا در این میز سخن بگوید چطور درخت با موسی سخن گفته و صدا زد «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي»؟ چطور خدا می تواند از یک درخت حرف بزند ولی از جسم آقای سخنور نمی تواند سخن بگوید؟ خداست که دارد از جسم من سخن می گوید.

مجری:

به چه دلیل؟

حجت الإسلام و المسلمین سخنور:

توجیهات، ادعا.

مجری:

این ادعا را به مستندی می کند؟

حجت الإسلام و المسلمین سخنور:

هیچ، چه دلیلی دارند؟ به هیچ دلیل، خداست از زبان من سخن می گوید چون حالت وجد در معشوق خودم که خدا باشد غرق شدم این من نیستم که حرف می زنم خداست حالا شما اگر قبول کردی خدا دارد حرف می زند که باز من بردم چون می فهمی که من خدا هستم، اگر قبول نکردی خداست که می گویی فانی فی الله شده و دارد اصلاً خود خداست دارد، در هر صورت من بردم ولی اگر قرع سمع کرد برایت توجیه اش می کنم، توجیه، امام صادق (علیه السلام) می فرمایند

«یاولون اقوالهم»

الآن در بخش روایات صوفیه به آن خواهیم پرداخت، امام صادق (علیه السلام) می فرمایند اینها می نشینند تأویل می کنند اقوال اینها را، می گوید می خواهم بروم می بخورم منبر بسوزانم عربده بکشم در خیابان، می گوید ایشان منظورش این است که می خواهم بروم مسجد و مفاتیح الجنان بردارم و قرآن به سر بگیرم بِکَ یا الله بگویم، یک توجیهی که اصلاً در فکرش همچین چیزی نبوده، توجیه

همچنان که خدا از زبان درخت با موسی سخن گفت که «إننی أن الله» شطح گو در واقع اسرار ولایت را بر زبان جاری می کند و فقط محرم اسرار ولایت می تواند متوجه آنها شود

غریبه ها می گویند کفر داری می گویی ولی شما که مثلاً روی ذهنش کار کردم حسابی دیگر به من ایمان آوردی قشنگ می توانی بپذیری

شبستری می گوید:

روا باشد انا الحق از درختی

چرا نبود روا از نیک‌بختی

درخت می تواند أنا الحق بگوید.

ببینید روبهان بقلی شیرازی وقتی صحبت از شطحیات می شود نام سه نفر در ذهن می آید؛ شیخ شطح، کشته شطح که صوفیان شهید شطح هم می گویند و شارح شطح، شیخ شطح طیفور بن عیسی بن آدم بن سروشان (بایزید بسطامی) است که عطار او را سلطان العارفینش می خواند و صوفیان سلطان العارفینش می خوانند، خیلی شطحیات از بایزید داریم عمدتاً، و کشته شطح که حلاج است به آن خواهیم پرداخت که خود اکابر صوفیه فتوا به قتل او دادند نه فقط بخاطر اینکه گفت «أنا الحق» گفتند بیا اعدامش بکنیم نه، قصه خیلی مفصل تر از این حرف هاست عروس حلاج چهل نمونه از سحر او را می آورد داخل دادگاه نشان می دهد که این ساحری است قدر، جن گیری است درجه یک، اینکه یک «أنا الحق» گفت بگیرید اعدام بکنید نه اینطور نبوده قصه کمی مفصل تر است و حالا عرض می کنم نکاتی را، روبهان بقلی شیرازی سبزی فروش بوده می گوید

در خاطرم آمد که شطحیات مشایخ جمع کنم و آن را بالفاظ متصوفه بزبان عربی شرحی بگویم

یعنی هر چه آقایان آروغ زدند ایشان گفته طیب الله أنفسکم، یک شرح هم برایش زده

استعانت از حق خواستم و بر وی توکل کردم در جمع آن چون در آن علم خوض کردنم و دیوان ایشان مطالعه کردم بیشترین شطحیات از آن سلطان عارفان بایزید و شاه مرغان عشق حسین بن منصور حلاج یافتم، آن از همه مشکل تر دیدم علی الخصوص از آن حلاج، به رنجانیدن وی غمناک شدم

که چرا اذیتش کردن و علم شطح منطق الاسرار ببیان الانوار را تألیف می کند، یکی از معاصرین از صوفیه می گوید، نام نمی برم، می گوید

 پس علم شطح مخصوص است به انبیاء و صحابه و تابعین و اولیاء مقرب و مشایخ صوفیه

انبیاء، صحابه و تابعین و اولیاء مقرب و مشایخ صوفیه، اینها خودشان را به آنجا وصل کردند

که خاصان حق هستند، اما نه تنها انبیاء شطح گفتند

جسارت را ببینید که به انبیاء دارد اهانت می کند

نه تنها انبیاء شطح گفته اند بلکه به قول روزبهان حق نیز به زبان شطح سخن گفته

ببینید چقدر جسارت را از حد می گذراند می گوید خداوند هم دارد شطح می گوید، گفتیم چقدر از حد گذراندند.

مجری:

احتمالاً احادیث غَرانیق و اینها که پایه کتاب های کتاب آیات شیطانی شد هم با همین توجیهات بود دیگر، می گوید چون پیغمبر آنجا شطح گفت این شکلی پس اشکال ندارد.

حجت الإسلام و المسلمین سخنور:

می شود توجیه اش کرد، یعنی اگر با به تأویل و توجیه من در آوردی باز بکنیم حرف ابلیس هم قابل توجیه است، حرف شمر هم قابل توجیه است تأویل است، عمر سعد هم یزید هم می شود تأویل کرد حرفش را، خیلی راحت، ببینید چطور تأویل می کند و چطور جسارت به حضرت حق می کند

و حروف متشابهات حدیث شطح حق است

(ک، ح، ی، ع، ص، الف، لام، م، ر) اینها شطحیات حضرت حق است

کتاب «شرح شطحیات» روز بهان با شرح اسرار حروف تهجی فواتح سُوَر قرآن آغاز می شود و سپس نوبت به پیامبر و أبو بکر و عمر و عثمان و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می رسد

یعنی اینها هم از عرفا و صوفیان بودند و چنین و چنان، عرض کردیم بایزید بسطامی (طیفور بن عیسی بن آدم بن سروشان) جدش مجوسی بوده بعد مسلمان می شود، سلسله شطاریه که یکی از سلاسل صوفیه است به بایزید بسطامی می رسد، استاد او أبو علی سندی بوده؛ أبو علی سندی حمد و سوره را از بایزید می آموخته و بایزید عرفان را از او، تقاضا می کنم بینندگان کمی روی این مسئله فکر کنید کسی دارد معارف را به او می آموزد که حمد و سوره نمی تواند بخواند چطور معارف الهی را می خواهد إرائه بکند به او؟ حمد و سوره بلد نیست.

مجری:

یعنی تازه مسلمان بوده.

حجت الإسلام و المسلمین سخنور:

بله، او از بایزید حمد و سوره و بایزید از او علم توحید می آموخت.

مجری:

اهل کجا بوده؟ هندی بوده؟

حجت الإسلام و المسلمین سخنور:

بله رودخانه سند

بایزید 113 پیر را شاگردی کرد، محمد علی مؤذن

قطب 29 فرقه ذهبیه است که تحفه عباسیه را می نویسد که از کتاب های رسمی فرقه ذهبیه است در تحفه عباسیه می گوید

سلطان العارفین بایزید بسطامی به تصریح بزرگان اهل معرفت آن جناب سر بر آستان تربیت ولایت حضرت صاحب ولایت کلیۀ الهیه یعنی صادق آل محمد (علیهم السلام) داشته است

معروف بوده به اینکه سقای خانه امام صادق بوده لذا به او می گفتند طیفور سقا، حالا یک نکته را می خواهم عرض بکنم نکته دقیق؛ دقت داشته باشیم بینندگان عزیز صوفیان همیشه و همیشه و همیشه برای اینکه خودشان را موجه جلوه بدهند خودشان را پشت شخصیت های دینی مذهبی سیاسی ما قایم می کنند معتقدند پیامبر هم صوفی بوده امیرالمؤمنین هم صوفی بوده امام صادق هم صوفی بوده، عطار در «تذکرة الاولیاء» نامی از اهل بیت نمی برد إلا امام صادق و امام باقر آنهم یک صفحه و نصفی نهایت دو صفحه با آن نسخۀ که من دارم، آن هم نه به عنوان امام، به عنوان یک صوفی و عارف که اینها هم صوفی بودند، در بایزید که می رسد حدود 37 صفحه نسخۀ که من دارم از بایزید گفته و گفته و گفته و گفته، می گویند که مثلاً او سقای امام صادق بوده، معروف کرخی سقای خانه امام رضا بوده، خودشان را پشت اسم امام رضا قایم می کنند در حالی که اینگونه نیست جواب می دهیم، 30 بار از بسطام تبعیت می شود بایزید، مبتکر بحث فناء فی الله بایزید بوده که از استادش أبو علی سندی این را یاد می گیرد یعنی یک طورهای می توانیم بگوییم أبو علی سندی این بذر را در دل او کاشت جرقه زد بحث فنا را و بایزید آمد شرح و بسطش داد و یک طورهای چکوش کاریش کرد و رسماً معرفیش کرد و از پیروان مکتب سکر بوده بایزید، ببینید مکتب تصوف دو شاخه اصلی می شود؛ مکتب بغداد و مکتب خراسان، مکتب بغداد مکتب صحو می گویند مکتبی که به شریعت بیشتر پایبند بودند در ظاهر می گفتند باید شریعت را همیشه انجام بدهید و ...، مکتب سکر که مکتب خطه خراسان شد آنها حالت مستی و حالت عشق را ترجیح می دهند و این ریشه در انحرافی است که رابعه عدویه ایجاد کرد، اگر خاطر مبارک تان باشد در جلسه آغازین فکر کنم عرض کردم که این زهد افرادط گونه تا یک مقطعی زهد، تو باید عابد و معبود، تو باید هر کار کردی برای خودت، ده رکعت نماز بخوان بیست رکعت نماز بخوان بیشتر روزه بگیر و...، تئورسين عرفان عاشق گونه رابعه عدویه بود که هم آنکه معاصر حسن بصر و سفیان ثوری است در آن تاریخ که تو باید عاشق خدا بشوی، اینجا دیگر بحث عابد و معبود نیست بحث عشق است تو در راه محبت خداوند باید چنین بشوی و چنان بشوی، حتی «المجاز قنطرة الحقیقة» را جایز می دانند برای این، «المجاز قنطرة الحقیقة» که می دانید قصه اش چیست؛ می گوید تو باید عشق بدون شائبه نسبت به خدا را یاد بگیری، شما عاشق دختر همسایه می شوی که با او ازدواج بکنی خب فرزند برایت می آورد، قرمه سبزی درست می کند، لباس می شورد، خانه داری، شائبه سودجویی در آن است، اما تو باید مشق عشقی بکنی که شائبه سودجویی در آن نیست، عشق به خدای که شائبه سودجویی در آن نباشد، چیکار باید بکنم؟ باید بیاموزم عشقی را مکتب عشقی را عشق ورزیدن بدون شائبه را لذا باید به دنبال امردی بروم و عشق را در او ببینم و عشق را رسماً به همجنسگرایی اعتراف می کنند و تصریح می کنند مطالبی که اصلاً در برنامه نمی گویم اصلاً صحیح نیست به نظرم، گفتم باید بروند مطالعه کنند که بحث شاهد بازی کتابی نوشته دکتر سیروس شمیسا به همین نام نام «شاهد بازی» مدارکی آنجا ارائه کرده مستند بروید ببینید که چه مدارکی ارائه کرده که و همیشه همۀشان هم یک امرد داشتند حتی افرادی که حالا نام نمی برم امردی داشتند که عشق را در او رسماً تصریح می کند که عشق را باید در او به نهایت برسانی که «المجاز قنطرة الحقیقة» این عشق مجازی عشق به امرد عشق به همجنس پُلی است برای رسیدن به آن عشق حقیقی که عشق خدا باشد، اینجا داری می آموزی در مکتب این عشق مجازی که عاشقی باشی بدون شائبه سودجویی، شیطان خیلی ملا است شیطان خیلی قشنگ توجیه می کند شیطان خیلی قشنگ بلد است تأویل بکند، دست از اهل بیت بکش برو ببین شیطان به کجاها که نمی رساند و قشنگ استدلال، چطور یک درخت می تواند أنا الحق بگوید من نمی توانم أنا الحق بگویم؟

مجری:

استاد یک نکته؛ تعدادش را فراموش کردم اما برای خودم سر یک موضوع خیلی جذاب بود مکرر قرآن «زَيَّنَّا أَعْمالَهُمْ» یا «زَيَّنَ الشَّيْطَانُ» یعنی اینکه آدم آن عملش کارش یا دیگری برایش زینت می دهد یا خودش برای خودش و تطهیرش می کند کادو پیچ اش می کند شیک اش می کند.

استاد ادامه این قصه های اعجاب آور ناراحت کننده و نمی دانم اصلاً لغت برایش پیدا نمی کنم، ادامه اش را بفرمایید.

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

عبد الحسین زرین کوب در جستوجو در تصوف ایران صفحه 45 می گوید

نکته ای که در باب بایزید و آراء او در خور یادآوری است شباهت بعضی اقوال او است با هندوان

جستوجو در تصوف ایران، عبد الحسین زرین کوب، ص 45

نیروانایی که آنها معتقد هستند دقیقاً او دارد مطرح می کند، نیروانا عرفان آیین هندو می گوید تو باید تلاش بکنید تا به نیروانا برسی، آنها معتقد به تناسخ هستند، و می گویند شما کراراً به دنیا خواهید آمد و در روح یک حیوان یا انسان، بستگی به اعمال گذشته دارد، و اگر بخواهی از این چرخه کسالت آور رها بشوی، همه اش در تناسخ نباشی که همیشه به دنیا بیایی، باید به نیروانا برسی، باید ریاضت بکشی تا به فنای فی الله برسی، به نیروانا، دقیقاً همان را ابو علی سندی بیا تا بایزید بسطامی و بحث فناء فی الله را مطرح کردن، این رگه را باید بیاییم بگیریم، تصوف خیلی خزنده است یک جریان انحرافی بسیار خزنده است که ما باید با چراغ موشی و چراغ قوه دنبالش بگردی رگه ها را بزنی، که کجا این اندیشه انحرافی آمده،

موارد شباهت کلام بایزید که می گوید از خویشتن بیرون آمدم چون مار که از پوست برآید در اپانیشاد نظیر دارد،

این اندیشه را اگر نگاه کنید با آیین هندو آشنا باشند متوجه می شوند که کجا را دارند می زنند، سید حیدر آملی در جامع الأسرار می گوید

بایزید شاگر خانه امام صادق و سقای آن حضرت بود، و وی به طیفور سقا مشهور بوده است، عطار می گوید او اکبر مشایخ و اعظم اولیاء بود، او قطب عالم پخته جهان و جنید در حق او گفت بایزید در میان ما صوفیان چون جبرئیل است در میان فرشتگان

جامع الأسرار، سید حیدر آملی

جلال الدین محمد بلخی رومی در مثنوی معنوی صفحه 572، می گوید بایزید می آمد در بین صوفیان سماع می کردند و گاهی اوقات چیزهایی می گفت که من خدا هستم

«إننی  علی الله»

مثنوی معنوی، جلال الدین محمد بلخی، ص 572

می گفتند آقا این چه حرفی است بعد که آرام می شد می گفتند این چه حرفهایی است شما می زنید، بعد بایزید به اینها می گوید که اگر دومرتبه من این حرف ها را زدم چاقو به من بزنید، این حرف ها را نباید من بزنم اسرار الهی را حتماً دارم فاش می کنم، چاقو بزنید، چاقو آماده می کنند که بزنند به بایزید و بعضی ها چاقو می زنند در آن حالتی که شروع می کند باز گفتن، و بعضی دلشان نمی آید چاقو بزنند، آنهایی که چاقو زدند به دستش وقتی که چراغ را روشن کردند، دیدند که چاقو زده به دست خودش، چاقو زده به پهلوی خودش و بایزید هیچ اتفاقی برایش نیافتده، و از این حرف ها،

با مریدان آن فقیر محتشم

بایزید آمد که نک یزدان منم

 

گفت مستانه عیان آن ذوفنون

لا اله الا انا ها فاعبدون

 

چون گذشت آن حال گفتندش صباح

تو چنین گفتی و این نبود صلاح

 

گفت این بار ار کنم من مشغله

کاردها بر من زنید آن دم هله

 

حق منزه از تن و من با تنم

چون چنین گویم بباید کشتنم

 

چون وصیت کرد آن آزادمرد

هر مریدی کاردی آماده کرد

 

مست گشت او باز از آن سغراق زفت

آن وصیتهاش از خاطر برفت

 

نقل آمد عقل او آواره شد

صبح آمد شمع او بیچاره شد

یک نکته دین ما خیلی عقل محور است، «أَفَلَا تَعْقِلُونَ» «أَفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ» «تَفَكُّرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ الف سَنَةٍ» یک ساعت فکر کن بیشتر از هزار سال عبادت است، عقل عقل عقل، ولی تصوف عقل را حجاب می دهد، می گوید اصلاً فکر نکنی، عقل حجاب است، عقل را بگذار کنار، مست شو عاشق شو، عقل را بگذار کنار، تفکر را بگذار کنار، فکر نکنی، تو گیر عقلی، در حالی که دین خدا و پیغمبر و خدا می گوید من عقل خلق کردم اصلاً تو قوای ممیزه تو با حیوان آن قوای شعور و عقلت هست، چطور می بازی آن را؟

نقل آمد عقل او آواره شد

صبح آمد شمع او بیچاره شد

 

نیست اندر جبه‌ام الا خدا

چند جویی بر زمین و بر سما

دنبال خدا میگردی من اینجا هستم، من خدا هستم،

آن مریدان جمله دیوانه شدند

کاردها در جسم پاکش می‌زدند

 

هر که او سویی گلویش زخم برد

حلق خود ببریده دید و زار مرد

دید خودش را زده، خودش

وآنک او را زخم اندر سینه زد

سینه‌اش بشکافت و شد مردهٔ ابد

 

وآنک آگه بود از آن صاحب‌قران

دل ندادش که زند زخم گران

زخمش زدند دیدند نه سالم مانده است، و از این حرف ها که بگذریم دیگر نمی دانم چه بگویم واقعاً کمی از این حرف ها را بخوانیم ببینیم چه می گوید با یزید، مناقب العارفین، صفحه 357

هرکه مرا دید از رغم شقاوت ایمن شد،

مناقب العارفین، افلاکی، ص 357

تذکرة الأولیاء ، صفحه 107 این است

حق تعالی مرا بجایی رسانند که خلایق به جملگی در میان دو انگشت خود بدیدم،

تذکرة الألیاء، ص 107

ادعا کرده

چون به حق رسیدم مرا دو حلّه در پوشید گفتند که آن دو حله چه بود، گفت رداء کبریا و ازار عزّت آنگاه تاج کرامت بر سر من نهاد، پس مرا گفت اکنون بر خلق من رو

شرح شطحیات، ص145

باز صفحه 134 همین شرح شطحیات روزبهان،

مثل من در آسمان و زمین نبینی

شرح شطحیات، 134

همه اینها را بایزید دارد می گوید

در تحفت الفتوح آورده، صفحه 68،

سی سال است به ارادت حق کار کردم، اکنون سی سال است که حق به ارادت من کار می کند

تحفت الفتوح، ص 68

هرچه من بخواهم، خب من هم اتفاقاض آقای گلپایگانی سی سال هرچه خدا گفت گوش کردم،الآن هرچه به خدا بگویم گوش می کند، اگر ادعا است که من هم ادعا بکنم، چرا حرف آن را قبول می کنی، از من دلیل می خواهی؟

ابو تراب نخشبی مریدی را دوست داشتی و مقرب گردانیدی

به این مرید گفت که بیا بایزید را به تو نشان بدهم، گفت نه من در خدا مستغرق هستم، بایزید نمی خواهم ببینم، آخرش با اصرارش ابوتراب نخشبی این مرید را می برد در یک بیشه ای، آنجا در میان شیران و ددان بایزید بود و بایزید که از بیشه آمد بیرون گفت این بایزید است، او را نگاهی کرد و صیحه ای زد و افتاد و مرد، از این حرف ها خیلی می بینیم؛ اما نکته ای که می گویند سقای خانه امام صادق بوده، شاگرد امام صادق بوده، خودشان را متصل می کنند به شخصیت های سیاسی، شخصیت های مذهبی ما و اعتبار سازی می کنند، حضرت آیت الله فلانی چنین گفته، یعنی من را اگر رد کردی آیت الله فلانی را رد کردی، من امام رهبری، فلان، اگر بگویی ضد نظام هستی، نه ما هم حرف علمی می زنیم، پس این رعب و وحشت را ایجاد می کنند، برای اینکه می خواهند خودشان را پشت چهره های سیاسی، پشت چهره های مذهبی و معنوی ما قایم بکنند، از امام صادق که نگذرد، از رهبری و هویدا می گذرد؟ عمراً؛ سال وفات بایزید چه سالی بوده؟ «علی اختلاف اقوال» سال 260 تا 270 هجری قمری آمده، مدت عمرش 60 یا 70 سال، نه 100 سال عمر کرده در حالی که مشهور بین 60 تا 70 گفتند ما می گوییم 100 سال عمر کرده، سال تولدش می شود چه زمانی؟ می شود سال 160 یا 170 هجری، شهاد امام صادق چه سالی بوده؟ سال 148 هجری قمری، این اصلاً بعد از شهادت امام صادق به دنیا آمده، چطور متصلش می کنید، مثل حسن بصری که می خواهند متصلش کنند به پیغمبر، و نمی شود، و معروف هم این است که 11 سال بعد از شهادت رسول الله بدنیا آمده،

بایزید گفت:

«سبحانی سبحانی ما أعظم شأنی لا اله الّا أنا فأعبدنی»

تذکرة الأولیاء، القسم الأول، صفحه 172،

چون به معراج رفتم و حق را به حقیقت مشاهده کردم بخشایش حق آمد و به من علم ازلی داد، و زبان خودش را در کام من بنهاد، خدا زبانش را گذاشت به دهان من، و تاج کرامت بر سر من نهاد، و مرا گفت حق گوی و حق جوی، گفتم اگر دیدم به تو دیدم اگر شنیدم به تو دیدم، آنگاه پروردگار در توحید بر من باز کرد در این موقع در آن میان یکتایی به هم رسید، و دویی از میان برخواست،

یعنی چه شد؟ خدا شدم، من خدا شدم، ادعا معراج رفتم، حق آمد زبان در دهان من گذاشت،

«تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ»

مریم/90

زمین از هم بپاشد، کوهها بپاشند، آسمان پاره پاره بشود برای اینکه برای خدا فرزند خواستند، گفتند خدا بچه دارد، خدا را جسم دانستند، چطور به راحتی در مورد خدا اینطور صحبت می کنید، خدا در قرآن می خواهد پاره بشود، این چه حرفی است، زمین می خواهد از هم بپاشد، این چه حرف سنگینی است، و شما به راحتی، زبان خود در دهان من گذاشت؟ شرم نمی کنید؟ وحشت نمی کنید از این کلام عظیم؟ یک روایت بخوانم، عجیب است این روایت،

«سمعت رجلاً من الطیاره»

آمدم خدمت امام رضا دیدم یک شخصی از طیاره قبیله ای بودند با اندیشه های خودشان

«یحرف اباالحسن الرضا»

با امام رضا صحبت می کرد

عجیب روایتی است، ببینیم اهل بیت در مورد اینگونه کلمات چه موضعی داشتند، واکنش شان چه بوده، واقعاً کسی برنده است که در عرفانش، در فروع دینش در اصول دینش در سکب زندگی اش، در تفکرش در رفتارش دو زانو بنشیند امام صادق و امام رضا و امیرالمؤمنین بگوید آقا لب بگشا تا همه شکر خورند. ز آب دهانت رُطَب‌ِ تَر خورند، برنده این است، زیرک این است، کسی که بگوید نظر شما چیست، داشت به امام رضا نقل می کرد، از طرف یونس بن ظبیان می گفت

«أنه قال»

یونس بن ظبیان اینطور می گفت

«کنت فی بعض اللیالی و أنا فی الطواف»

بعضی از شبها در حال طواف مسجد الحرام بودم

«فإذا نداء من فوق رأسی»

یک صدایی از آسمان بالای سرم آمد

«یا یونس إِنَّني‏ أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْني‏ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْري فرفأت رأسی»

سرم را نگاه کردم

پس بنابر این این نسخه اینجا بعضی ازش افتاده، حالا یا ملکی بود یا چیزی، و همچین ادعایی کرده، واکنش امام رضا به نظرتان چطور بوده در مورد این کلام؟

مجری:

جو گیری؟

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

نه دقت کنید ببینید، فکر بکنید که چه واکنشی الآن امام رضا می تواند به این حرف داشته باشد، این ادعا که گفته «لا اله الّا أنا» نگفته، یونس بن ظبیان نگفته من خدا هستم، یکی از بالای سرش گفته من خدا هستم برای من «فأقم الصلاة بذکری» ادعای خودش خدا و زبان در دهانم گذاشت و این حرف ها نیست،

«فغضب أبو الحسن ع غضبا لم یملک نفسه»

غضب کرد

این البته تعبیر راوی هست، و این تعبیر صحیح نیست، لم یملک نفسه یعنی کنترل از دست آقا در رفت، امام در اوجا ظاهر کنترل غضبش را دارد،

مجری:

می خواسته اوج غضب را توصیف کند

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

«فغضب أبو الحسن ع غضبا لم یملک نفسه، ثم قال للرجل: اخرج عنی لعنک الله»

بلند شو برو از جلوی من بیرون خدا لعنتت کند

«و لعن من حدثک»

خدا لعنت کند آن کسی را که این را برای تو تعریف کرده

«و لعن یونس بن ظبیان ألف لعنة»

و یونس بن ظبیان را هم لعنت کند هزار لعنت

«یتبعها ألف لعنة»

هر لعنت این هزار تا هزار لعنت دنبالش داشته باشد

که

«کل لعنة منها»

هر لعنتی از اینها

«تبلغک قعر جهنم»

هر لعنتش به قعر جهنم تو را بکشاند

«أشهد»

شهادت می دهم

«ما ناداه إلا الشیطان»

شیطان به او ندا کرده

«أما إن یونس مع أبی الخطاب فی أشد العذاب مقرونان، و أصحابهما إلی ذلک الشیطان مع فرعون، و آل فرعون فی أشد العذاب، سمعت ذلک من أبی»

از پدرم شنیدم این حرف را

«فقال یونس: فقام الرجل من عنده»

بلند شد شخص

دیگر لعنت و غضب امام رضا و امام زمان دارد لعن لعن،لعن، بلند شو برو خدا لعنتت کند، کسی که به تو گفته این حرف را، هر لعنتش هزار لعنت دنبال داشته باشد، هر لعنت از آن هزارتا تو را در قعر جهنم با آل فرعون و شیطان ببرد،بلند شد این شخص

«فقام الرجل من عنده فما بلغ الباب إلا عثر خطا»

ده قدم تا سمت در نرفته

«حتی صرع مغشیا علیه، و قد قاء رجیعه و حمل میتا»

همچین خورد زمین و چیزی که قرار بود از او دفع بشود از دهانش خارج شد

«و حمل میتا»

مرده بود،

لعنت امام زمان است

«فقال أبو الحسن ع: أتاه ملک»

دارند می برندش جنازه اش را با آن لجنی که از او زده بیرون

«أتاه ملک بیده عمود، فضرب علی هامته ضربة»

یک ملکی آمد یک عمود آهن دستش داشت، چنان ضربة به سرش زد

«علی هامته ضربة قلب منها مثانته حتی قاء رجیعه»

اینکه چنان زد که آنچه قرار بود دفع بشود از دهانش زد بیرون

«و عجل الله بروحه إلی الهاویة»

خدا تعجیل کرد به هاویه

«و ألحقه بصاحبه الذی حدثه»

ملحقش کرد به همان کسی که برایش این حرف ها را زده بود

یعنی یونس بن ظبیان

«و رأی الشیطان الذی کان یتراءی له»

این چرندیات چیست، ادعا می کنید، این واکنش امام رضا به این چرندیات و ادعا نشان می دهد که حرف هر کس را تو بچه شیعه راحت قبول می کنی؟ امام رضا اینطور برخوردکرده چطور تو بچه شیعه می نشینی به راحتی می گویی، به معراج می رفتند و او خدا شده و «انا الحق» می گفت و او چنین گفته و تو هم باور می کنی؟ تو بچه شیعه امام رضا هستی؟

پس روح من بر همه ملکوت بگذشت و بهشت و دوزغ بدو نمودند به هیچ التفات ننمود

تذکرة الأولیاء، ص 172،

شرح شطحیات، صفحه 70، روزبان بغلی از زبان بایزید می گوید:

سه هزار سال در توحید، سه هزار سال در احدیت با خدا سیر کردم،

شرح شطحیات، روزبان بلغی، ص 70،

کنتر که نمی اندازد،

سه هزار سال در احدیت با خدا سیر کردم

با خدا داشتیم دور می زدیم

خدا مرا در بر گرفت

خدا من را بغل کرد

و پیش خود نشاند

گفت بیا پیش من بنشین یک زره

گفت ای بایزید خلق من دوست دارند که تو را ببینند، گفتم بیارای مرا به وحدانیت و در پوش مرا یگانگی تو و به احدیتم رسان تا خلق چون مرا ببینند تو را ببینند، آنجا تو باشی نه من

بعد خدا هم مرا احدیت داد و من برگشتم، اگر ما سر سوزن غیرت داشته باشیم، و این برخورد امام رضا را ببینیم، با یک تغیری بکنیم، به راحتی ادعای کسی را نباید قبول بکنیم، قرآن می گوید

«تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ»

آسمان می خواهد پاره بشود

مریم/90

امام رضا (ع) چنین برخورد می کند، بعد ما نشستیم در کلاس های ادبیات و این حرف ها بعنوان ادبیات شروع می کنیم این چرندیات را گفتن، بعد می گوییم اینها عرفان است معارف است، تو بچه شیعه هستی، قرآنت که این امامت که آن،

ابو یزید گوید که در وحدانیت مرغی شدم، جسم از احدیت،  جناح از دیمومیت،

الآن به عامه مردم بگو دیمومیت یعنی چه؟ فقط می گویند خیلی حرف های خشگلی است،

در هوای بی کیفیت چند سال بپریدم تا در هوای شدم، بعد از آن هوا که من بودم صد هزار هزار بار در آن هوا می پریدم

کنتر نمی انداز بگو،

تا در میادین ازلیت رفتم،

دیگر الآن رفتم در میدان ازلیت

درخت احدیت دیدم، بیخ در زمین قدم داشت، بعد از آنکه از خود و کنه مفرط شدم حق مرا کسوت دیمومیت و ازلیت در پوشید، از قدم جسمی بخشید

بخدا مردم نمی دانند چه دارند می شوند، اگر بفهمند معانی این کلمات را دیوانه می شوند،

پرهای احدیت صفات از او برویانید، در قدم، قدم قدم مانند مرغ بپرید طلب وصلت حقیقت کرد،

ابو یزید گوید که حق به من گفت همه بند اند جز تو

یعنی تو خدایی،

ابویزید از مؤذن الله اکبر بشنید،

گفت من بزرگوار تر هستم،

یکی پیش بایزید برخواند که «إ نَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ» گفت بطش من از بطش او سخت تر است

یعنی کلماتی است که می خواهم بخوانم نمی دانم، مثل علی محمد باب بود که اول ادعای بابیت کرد، بعد ادعای امام زمانی، بعد ادعای خدایی بعد گفت «كل الالوه من رشح امري تألهت» خدایان با امضای من خدا شدند، می گویم که کنتر نمی اندازد، بعد این چرند می گوید تو بچه شیعه چرا باور می کنید، قبول می کنی، تو که امام هادی داری، تو امام رضایت صحیفه سجادیه و نهج البلاغه داری، تو عرفانت را باید بروی از آنها بگیری از اهل بیت بگیری، آنها الی الله تدعون هستند نه بایزید و عطار و خیامی که ادعاهای گزافی می کنند که می خواهد آسمان ها پاره شود و زمین از هم بپاشد، بخاطر ادعای آنها؛ اللمع فی التصوف، صفحه 386، مدعی است که خدا در من حلول کرد

خدای مرا به وحدانیت خویش زینت ده و به عنانیت خویش بپوشان، و به مقام احدیت خویش بالا بر تا چون آفریدگان تو مرا ببینند گویند تو را دیدم و آنجا همه تو باشی و من در میان نباشم

اللمع فی التصوف، ص 386

باز تذکرة الألیاء، جلد1 صفحه 160، نمی دانم به خدا چه بگویم، دل آدم سیاه می شود آقای گلپایگانی عزیز ولی خب چه کنیم، اینها را باید بگوییم که جوان ها بدانند، مردم بدانند عرفان را نباید از اینها گرفت هر کس گفت این عارف بود به صرف ادعا ساده نباشیم

مجری:

استاد یک تکنیکی است الآن معروف است وقتی می خواهند جو بسازند، آن خیاط رفت پیش پادشاه گفت من یک لباسی برای تو می دوزم که هر کس حلال زاده نباشد نمی بیند، همه می گفتند خب دیگر این تأیید می کرد، او تأیید می کرد، هیچ کس جرئت نمی کرد هیچ چیز بگوید، تا آن کودک گفت شاه لخت است.

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

یک نکته ای دقیقاً همینجا  ابتدایی ترین حرفی که به من و شما بزنند بگویند که شما چرا داری این حرف را می زنی، نقد مان بکنند می دانید چه می گویند، می گویند نفهمیدی، نمی فهمی، ایشان نمی فهمد حرف های با یزید را، حالی اش نیست که او چه می گوید، اقا دارد او این حرف را دارد می زند، من چه بگویم بطش من شدیدتر است من بزرگترم، «لا اله الّا أنا فأعبدنی»، بایزید دارد می گوید من بپرستید من خدا هستم، خب چطوری می خواهی توجیهش بکنی، من نفهمیدم شما که فهمیدی برایم معنای بکن.

مجری:

ببینید استاد ما کلیدی ترین، طلایی ترین، عصاره ترین جمله اسلام لا اله الِّا الله هست، هیچ الهی نیست، نمی گویند که مثلاً الله را می خواهم به شما معرفی بکنم نه اصلاً اولین و مهمترین مغز معرفت اسلام این است که ما هیچ الهه ای را قبول نکنیم،  نه این خدا باوره ها و خدا گونه ها برای ما خدایی کنند

حجت الاسلام و المسلمین سخنور:

از بایزیدی بیرون آمدم

تذکرة الأولیاء، جلد1 صفحه 160،

چون مار از پوست،

همان اندیشه های اوپانیشادها و هندوها و نیروانا

پس نگه کردم عاشق و معشوق عشق یکی دیدم که در عالم توحید همه یکی توان بود از خدای به خدای رفتم تا ندا کردند از من در من که ای تو من، یعنی به مقام الفناء فی الله رسیدم،

بایزید گوید که مرا گفت در غیب که ای بایزید تو مثل من ای مثل من، من بترسیدم تو مثل تویی تو را مثل نیست، گفت ای بایزید بگوی بخود تا بباشد

اینقدر با خودت تکرار بکن تا بشود

در جای دیگر در تفسیر کشف الأسرار، جلد5،صفحه 264،

اگر نکیر و منکر در گور از من بپرسند که خدایت کیست به ایشان خواهم گفت که از من نپرسید که خدایت کیست بلکه از خدایم بپرسید که بنده ات کیست

تفسیر کشف الأسرار، ج 5،ص 264

چرا از من سؤال می کنید بروید از خدا بپرسید؛ شرح شطحیات ، بغلی،  صفحه 95 و 110

به او گفتند جمله خلایق در تحت لوای محمد خواهند بود در روز قیامت، گفت بالله که لوای من از لوای محمد عظیم تر است، من در دریایی غسل کرده ام که تمام انبیاء در ساحل آن معطل بودند

شرح شطحیات، بغلی، ص 95 و 110

نمی دانم ساقی های خاصی داشتند؟

بایزید را گفتند پیش تو شبه زنان و مردان خلقی را می بنیم، گفت این ملائک هستند که از من علم می پرسند،

بایزید را گفتند حق را لوح محفوظ هست و علم همه چیز در او است، گفت من جمله لوح محفوظم،

خودم لوح محفوظ هستم،

بایزید را پرسیدند، «من الزاهد؟ قال هو الفقیر و الفقیر هو الصوفی، و الصوفی هو الله»

تمهدات، صفحه 94

گویند مردی پیش او آمد بایزید از او پرسید به کجا می روی، گفت به حج خانه خدا، گفت چه داری، گفت 200 درهم، بایزید گفت آن را به من ده که صاحب عیالم، و 7 دور دور من بگرد و بازرگرد که حج تو همین است. آن مردم همانطورکهبایزیدگفته بود بجا آورد باز گشت، چون این موضوع در بسطام منتشر شد و علمای اهل ظاهر،

علمای اهل ظاهر،شریعت، رساله و نماز و روزه وحج و زکات و اینها گیر کردید،

علمای اهل ظاهر از آن آگاه شدند، هفت مرتبه بایزید را از شهر بیرون کردند،

در جای دیگر البته گفت هفت درهم بوده،

بایزید می گوید دلم می خواهد زوتر قیامت برپا شود تا خیمه خود را بر طرف دوزخ زنم که چون دوزخ مرا ببیند پست شود، و به این وسیله راحتی مردم را فراهم کرده باشم، «إنی اعلم أن جهنم إذا رأتنی تخمّد فأکون رحمة الله للخلق».

محمد (ص) امت خود را شفاعت می کند و ما بعد از او تمام مردم را شفاعت می کنیم تا اینکه هیچ کس در جهنم نمی ماند.

و و و ... اینقدر اینجا دارم که اگر بخوانیم مغز مان سوت می کشد که اینها با  چه جرأتی ادعای خدایی کردند، و ما بچه شیعه، چرا یک سنی سقیفه باور سینه چاک معاویه را بعنوان یک عارف به جوان مان معرفی می کنیم، و می گوییم او عارفی است سلطان العارفین است، و الله این خیانت در حق بچه شیعه هست، بجای اینکه راه قال الصادق و قال الباقر، و قال الأمیرالمؤمنین بگذاریم جلویش می گوییم بیا از عرفا به تو بگویم که عطار چه گفت و خیام چه گفت، و بایزید چه ادعاهای گزاف و چرندی کرد، عارف او است برو معرفتت را از او بگیر، نماز و روزه و شکیات بین سه و چهارت را برو از امام صادق بگیر، این خیانت است. و خیانتی است بزرگ، الآن هرچه نگاه می کنیم می بینیم چنین است و چنان، بایزید و شطحیات اینقدر خواندیم پرت شدیم از قصه منصور حلاج که از قصه خاصی دارد منصور حلاج که خود منصور حلاج می گوید تا کنون 50 سال دارم هیچ مذهبی اختیار نکردم، خودشان هم تصحیح می کنند، الصوفی من لا مذهب له، خب در بیضاء فارس دنیا آمد  و سفر می کند خیلی.

مجری:

یک نکته ای را اشاره کنم استاد در علم ارتباطات در بحث جنگ روانی روش های جنگ روانی یکی از آن یک تکنیک برچسب زنی است، یعنی من وقتی می خواهم شما را خلع سلاح کنم در بحث یا می خوام در مقابل بقیه شما را  در یک کنج قرار بدهم، یک برچسب به شما می زنم، این برچسب تمام است، شما عالم ظاهر هستی، تمام است، حالا این عالم ظاهر است، این تکنیک ها، تکنیک های شیطانی در طول تاریخ در مقاطع مختلف شبیه اش را دیدیم، خیلی برای من جالب است یک سری تکنیک ها را قرآن به آنها اشاره می کند که یک آن همین تکنیک برچسب زنی که اشاره کردم، اگر ما به اینها واقف بشویم جبهه مقابل می شود ما آنها را خلع سلاح کردیم، تا جمله را می گوید می گویی بابا این که دارد از برچسب زنی استفاده می کند.

حجت الإسلام و المسلمین سخنور:

نمی فهمی، نفهمیدی حرف بایزید را، نفهمیدی، امام صادق (علیه السلام) می فرماید

«یاولون اقوالهم»

تأویل می کنید شما، دارد رسماً کفر می گوید؛ زبان در دهان من گذاشت خدا، سه هزار سال اینجا پریدم سه هزار سال آنجا پریدم، معراج هم که هر شب دارم اسنپ می گیرم می روم معراج و بر می گردم، این ادعاهای که او می کند را شما فهم می کنی و واقعاً اعتراف می کنم که نفهمیدم این چرندیات را متوجه نمی شوم که با چه جرأتی کسی می تواند همچین ادعاهای بکند و چه قدر ساده دلان و افرادی که به دنبال معارف الهیه آمدند و گیر این دزدها و شیادها افتادند.

مجری:

شعبده بازهای کلامی و لغوی.

حجت الإسلام و المسلمین سخنور:

گیر این شیادها افتادند که بیا عرفانت را از من بگیر بیا عرفانت را از بایزید بگیر از عطار بگیر از خیام بگیر از أبو الحسن خرقانی بگیر.

مجری:

نکته جالب اینکه اینها چه گوهر ارزشمندی را دارند می دزدند توحید را، استاد صحبت زیباست زمان آنچنان تند می گذرد که حداقل بنده که در محضرشما هستم این یک ساعت را لمس نمی کنم و حس نمی کنم دوست داریم ادامه باشد طبیعتاً برنامه محدودیت خودش را دارد.

خدایا چنان کن سر انجام کار

تو خوشنود باشی و ما رستگار

یا علی.

 

 

 

 

 

 

 

 


آفتاب یلدا>

سیر و سلوک جاهلیت سجده بت پرستی مدرن صوفیه قطب شطح پیر و مرشد ادعای خدایی