سوگوازه

قسمت نهم ویژه برنامه سوگواره با کارشناسی حجت الاسلام والمسلمین جباری


 

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ: 15/05/1401

برنامه: سوگواره

 

مجری:

بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

عرض سلام و ادب و احترام و فروتنی طبق وظیفه ای که بر دوش مان هست ابتدا تقدیم به محضر با سعادت قطب عالم امکان مهدی موعود (عج)  و بعد از آن تقدیم به همه بینندگان محترمی که در شب تاسوعای حسینی دلهایی آکنده از اندوه دارند و هم صدا با ملائکه اشک می ریزند، این چند بیت را به عنوان ذکر توسل و حسن مطلع جهت اجرای برنامه سوگواره ان شاءالله در نظر بگیریم به نیست تعجیل در فرج امام زمان، چون قرار است که برویم در خانه حضرت باب الحوائج که هر کس گره کوری در زندگی اش می افتد هر کس در سراشیبی دارد سقوط می کند، هر کس یک جا گرفتار است اولین کلمه ای که  به زبانش می رسد همین یا عباس است یا ابالفضل است به برکت این نام مقدس برنامه را شروع کنیم که

این تیر که رد می شود از رهگذر چشم

امروز قرار است شود همسر چشم

فرمود برادر که برو آب بیاور

عباس ادب کرد که یعنی: به سر چشم

آن لحظه که تیر آمد و عالم همه شد تار

پر شد همه جا خیمه به خیمه خبر چشم

«غیر از شبحی مات در اطراف نبیند

کم گردد اگر سایۀ ابرو ز سر چشم

ابروی تو شد پاره به همدردی چشمت

ای جان به فدای تو خدا را پسر چشم»

گفتند به چشمش بزن امروز کماندار

آن گونه که بر جای نماند اثر چشم

پلک و مژه و طاق دو ابرو متلاشی‌ ست

روئیده گل لاله‌ای از دور و بر چشم

از چشم و نظر بود که آن تیر اثر کرد

ای کاش در این بیت بسوزد پدر چشم

در محضر استاد ارجمند استاد جباری هستیم، صدای گرفته و زخمی من را ببخشید این چند شب الحمد الله بخاطر اجراهایی که داشتم هر سال این اتفاق می افتد و در آستانه تاسوعای حسینی صدای خیلی از ما به این شکل  در می آید که دارید صدای من را می شنوید، جناب استاد خیلی خوش آمدید

استاد جباری:

خواهش می کنم، بسم الله الرحمن الرحیم عرض سلام و ادب حضور شما جناب آقای علوی و شما بینندگان عزیز این برنامه و آرزوی قبولی عرض ارادت و عزاداری سوگواری ها عرض ارادت به ساحت مقدس اباعبدالله الحسین (ع) همانطور که اشاره فرمودید در شب تاسوعای حسینی قرار داریم و تعلق به وجود مقدس ابالفضل العباس (ع) دارد، و عجیب است این باب الحوائج چه مقامی را پیدا کرد در محضرت خداوند متعال در محضرت اباعبدالله (ع) درس جوانمردی به تمام جوانمردان داد و این مقام بلندی که جناب ابالفضل العباس پیدا کرد خداوند او را باب الحوائج قرار داد و خیلی عجیب است این امر عادی نیست همانطور که اشاره فرمودید که یک وضعیت خاصی بحرانی و خطر آفرینی پدید می آید، تعبیر یا ابالفضل بر زبان ها جاری می شود، این نشان می دهد که چقدر مردم حاجت گرفتند از پیشگاه ابالفضل العباس (ع) و این بزرگوار به عنوان یک فدایی ابی عبدالله (ع) در صحنه عاشورا چقدر فریاد رس بود برای خاندان ابی عبدالله (ع) و در کنار حضرت بود و طبیعتاً به همین میزان از دست دادن ابالفضل العباس داغ بزرگی بود بر دل ابی عبدالله چنانکه گزارش ها هم این را تأیید می کند.

مجری:

ممنونم آقا داستان شهادت هر یک از اصحاب تا برسیم ان شاءالله به روضه علقمه یک حماسه عظیم و تکرار نشدنی است واقعاً نمی شود جایگزینی برایش پیدا کرد، از جمله شهادت حضرت عابس، حضرت نافع بن هلال، حضرت حبیب بن مظاهر، این زیبایی هایش را می خواهم شما بگویید

استاد جباری:

همانطور که اشاره فرمودید ما در کربلا دو دسته از یاران داریم برای ابی عبدالله (ع) دسته بنی هاشم هستند، دسته ای هم اصحاب و یاران دیگری که امتحان شان را پس دادند یعنی در مسیر پیوستند به ابی عبدالله برخی از همان مکه همراه شدند برخی در مسیر پیوستند برخی در کربلا پیوستند، به هر حال اینها برگزیدگان بودند، برگزیدگانی که زمینه این سعادت را خودشان از قبل فراهم کرده بودند از قبل تا زمینه ای نباشد، خداوند متعال در کیسه کسی چیزی نمی ریزد، نظام عالم، «إنّا کُلَّ شَىْء خَلَقْناهُ بِقَدَر» به امثال خودم هم می گویم که  برای اینکه انسان به سعادت ابدی برسد بتواند در بزنگاه ها درست تصمیم بگیرد لازمه اش این است که از قبل خودش را آماده بکند، در جای خودش اگر خدای نکرده انسان دچار خطای معرفتی است دچار خطای عملی هست اینها را جبران بکند از جهت معرفتی خودش را مجهز بکند به بهترین عقاید درست ترین عقاید، لذا اصحاب ائمه (ع) عقیده خودشان را عرضه می کردند به ائمه که مبادا در جایی دچار لغزش باشند، و به لحاظ رفتاری هم تا یک وقت شیطان تلنگری به انسان زد انسان بلافاصله جبران بکند، این آیه شریفه خیلی ها باید نصب العین ما باشد که

«إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»

اعراف 201

اهل تقوا این چنین هستند، اهل تقوا از کنار گناهان ولو گناهان کوچک آسان نمی گذرند، «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ» شیطان تا آمد یک مسی بکند تلنگری بزند رویی به سمت اینها بیاورد، حتی در خطورات ذهنی تذکروا، فوری متذکر میشوند «فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» اهل بصیرت می شوند و جبران می کنند، هر روز این کار را می کنند، و لذا یاران ابی عبدالله(ع) از قبل آمادگی ها را داشتند در جای خودش به این فوز و فلاح رسیدند، در یکی از تکالیفی که ما داریم چه امثال ما که چیزی بیان می کنیم، چه کسانی که می شنوند، در این ایام اینکه برویم سراغ این اصحاب، اینها هم بعضی هستند که خیلی گزارش مفصلی درباره شان نیامده اجتمالاً شرح رفتن شان به میدان آمده و بعدش هم شهادت شان، بعضی شان یک ویژگی هایی دارند، من چند تا از اینها را انتخاب کردم، که هر کدام یک نوعی ویژگی هست در میدان رفتن و شهادت شان، سعی می کنم یک مقدار سریع تر عرض بکنم که حالا به بخش مربوط به ابالفضل العباس (ع) هم برسیم؛ یکی از اینها عمرو بن غرظة بن کعب انصاری است، خود غرظة بن کعب از اصحاب رسول خدا (ص) بوده از انصار بوده، این عمرو فرزند او است، در دو سه روز قبل سیر وقایع روز عاشورا را اجمالاً فهرستش را عرض کردم و اشاره شد که از صبح که مواجهه شروع شد تا ظهر که وقت نماز رسید و بعد از نماز هم تعدادی از اصحاب شهید شدند سه حمله دسته جمعی عمومی از طرف دشمن صورت گرفت دو تایش توسط عمرو بن حجاج زبیدی بود که موکَل بر شریعه فرات بود یکی هم از طرف شمر علیهم اللعنه انجام گرفت و در حمله دوم و سوم تعدادی از اصحاب حضرت به شهادت رسیدند بعد از حمله عمومی اول که دشمن طرفی نبست در آن حمله این عمرو بن غرظة کعب انصاری می گوید با تیر و شمشیر مقابل حضرت مواظب بود که مبادا تیری به سمت حضرت پرتاب بشود، دشمن سوء قصدی داشته باشد، دفاع می کرد از ابی عبدالله (ع) لذا زخم زیادی برداشت، نوعی سپر بود برای وجود مقدس اباعبدالله (ع) و وقتی که زخم زیادی برداشت به حضرت عرض کرد که آیا به عهد خودم وفا کردم؟ ای کاش ما هم چه در زمان غیبت چه در زمان حضور چنین خطابی به امام عصر (عج) بتوانیم بکنیم و پاسخ مثبت بگیریم،

مجری:

حتی پرسیدنش خیلی جرأت می خواهد

استاد جباری:

بله، به هر حال ما عهدی داریم هر صبح آن عهد را تکرار می کنیم، برای حضرت حجت (ع) و باید تلاش بکنیم که به آن عهد وفا بکنیم، می گوید وقتی که سؤال کرد حضرت فرمود که آری وفا کردی و تو پیش از من در بهشت خواهی بود، سلام من را به رسول خدا (ص) برسان و خبر بده که من هم به دنبال شما می آیم، «انا بکم لاحقون» خب این لحظات آخر این عمرو بن غرظة بود و این به شهادت رسید در واقع نوعی سپر بلای ابی عبدالله (ع) شد با این وضعیت، عجیب است از عبرت های تاریخ که این کم اتفاق نیفتاده که یک برادر جبهه حق آن یکی در جبهه باطل، یکی همینجا است، این یک برادری داشت به نام علی بن غرظة، این عمرو بن غرظة برادری دارد علی بن غرظة در سپاه مقابل است، سپاه ابن سعد است، اینکه به شهادت می رسد آن برادر به نحوی غضبناک می شود و از دل سپاه عمر سعد آمد بیرون و نغوذ بالله رو کرد به اباعبدالله که ای حسین، ای دروغگو فرزند دروغگو، این تبلیغات سوء معاویه علیه العنه چه کرده با اذهان مردم که ابا عبدالله این چنین خطاب می کند او را فرزندم ، امیرالمؤمنین می داند با این تعبیر، گفت تو برادرم را گمراه کردی فریفتی و به کشتن دادی، حضرت فرمود خدا برادرت را گمراه نکرد بلکه هدایت کرد، و تو را گمراه کرد، او در جواب گفت که خدا من را بکشد اگر توی حسین را نکشم یا در جنگی در برابر تو کشته نشوم و حمله کرد، حمله کرد به سمت حضرت اما نافع بن هلال که عرض خواهیم کرد این شخصیت شجاع از اصحاب حضرت، مقابل او آمد و با نیزه ای دفع ضربت او کرد، و او نقش بر زمین شد و نزدیک بود نافع او را به درک واصل کند که یارانش آمدند و او را نجات دادند، این یک صحنه هست و از همان لحظات اول صبح، جزو شهدای اولی و اولین شهید هست چون در اینکه اولین شهید چه کسی هست یک اختلافی در میان متون هم دیده می شود، این یک مورد بود که عبرتش از این جهت واقعاً دیده می شود که دو برادر اما یکی در این جبهه دیگری در آن جبهه و سر نوشت این چنین.

شخصیت دیگر مسلم بن عوسجه است، مسلم بن عوسجه جزو آن اصحاب مسن ابی عبدالله (ع) و با وفا با سابقه، جزو عباد از اصحاب ابی عبدالله

مجری:

از حبیبان بوده

استاد جباری:

بله، شاید در برنامه های قبل هم در شبکه اشاره کردیم به این نکته که وقتی که عبیدالله بن زیاد ملعون می خواست مکان مسلم را کشف بکند در کوفه که کجا پنهان شده یک جاسوس فرستاد معقل جاسوس عبیدالله بود، گفت برو این پول را دست بگیر در مسجد کوفه به اسم اینکه می خواهی به مسلم کمک بکنی ببین کجا است، این معقل آمد در مسجد کوفه مردم نماز جماعت را خواندند، و یکی یکی از مسجد رفتند بیرون، دید که یک نفر هست یک پیر مردی هست دارد نماز می خواند، مردم رفتند او مشغول نماز است، با خودش گفت،

«ان هؤلاء الشیعه یکثرون الصلاه»

این پیدا است شیعه است، این شیعه ها کارشان این است که نماز زیاد می خوانند، نکته ای هست، نشان می دهد که شیعیان این چنین سرافراز بودند که به نماز احتمام داشتند، برای ما درس است، ائمه شیعیان را این چنین تربیت کرده بودند، و خب متأسفانه می آید پیش مسلم بن عوسجه و می گوید من جزو دوستان مسلم هستم، و پول را نشان میدهد و از طریق مسلم بن عوسجه راه پیدا می کند به منزل هانی که مسلم در آنجا پیدا بوده و ادامه ماجرا، منظور این است که مسلم کثیر الصلاة بود عابد بود، و در حمله عمومی دوم که عمرو بن حجاج از جانب شریعه حمله کرد و تعدادی از یاران ابی عبدالله شهید شدند مسلم بن عوسجه آنجا دیده وقتی گرد و غبار صحنه خوابید، دیدند که مسلم بن عوسجه به زمین افتاده و در حال جان دادن هست، آنجا ابی عبدالله (ع) که حالا بعضی مسلم بن عوسجه را اولین شهید می دانستند، ابی عبدالله (ع) تشریف آوردن و این آیه شریفه را

«مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا»

احزاب/23

در واقع من قضی نحبه را تطبیق کرد حضرت بر مسلم بن عوسجه که پیشگام شد در بحث شهادت این آیه را حضرت آنجا قرائت کردند حبیب بن مظاهر هم آنجا حضور پیدا کرد بر بالین مسلم آنجا دارد که سخنانی رد و بدل شد بین اینها و بشارت بهشت را حبیب داد به مسلم، مسلم بن عوسجه اشاره کرد به اباعبدالله (ع) و سفارش کرد به حبیب که همراه این شخص باش، همراه اباعبدالله باش و مبادا او را تنها بگذاری، و در همین لحظه بود که مسلم بن عوسجه بر اثر زخم ها به شهادت رسید و دشمن داشت شادی می کرد از شهادت مسلم بن عوسجه، عجیب است این شبث بن ربعی خبیث آدم ملونی است، حالا دیگر فرصت نیست، پیشینه و پسینه شبث را عرض بکنم، معروف است آدم رنگارنگی بوده، در کربلا با اینکه جزو دعوت کنندگان ابی عبدالله بوده، اما جزو سپاه مقابل قرار داشت، اما در مواقفی حرف های درستی زده، از جمله در اینجا، اینها داشتند شادی می کردند گفت برای چه شادی می کنید، برای کشته شدن کسی مثل مسلم بن عوسجه که ما در جنگ در منطقه آذربایجان آنجا بودیم قبل از اینکه ما آماده نبرد بشویم او شش نفر از مشرکان را خودش به تنهایی کشت، و چنین کسی بود، یعنی کسی بود که سابقه جنگ آوری با مشرکان را دارد، اما الآن شما برای مرگ چنین کسی شادی می کنید؛ نفر سوم قبلاً ذکر خیرش رفته عبدالله بن عمیر کلبی، اشاره کردم جزو کسانی هست که به اباعبدالله در کربلا ملحق شدند  او در کوفه بود دید که دارند مردم آماده می شوند برای مقابله با اباعبدالله (ع) و رفتن به کربلا گفت من امید داشتم به جنگ با مشرکان بروم اما گمان می کنم جنگ با شما کمتر از جنگ با مشرکان نیست، همراه همسرش اصرار کرد آمد و آن هم از جمله کسانی است که در اول صبح اولین حضور در میدان پیدا کرد و دو تا غلام از طرف مقابل را، یسار و سالم را به درک واصل کرد، و بعد از حمله عمومی سوم که نزدیک ظهر اتفاق افتاد این رفت به میدان و در آن حمله عمومی دو نفر دیگر را به درک واصل کرد و بعدش هم به شهادت رسید، دارد که همسرش ام وهب آمد به بالین او و گرد و غبار را از چهره اش پاک می کرد و می گفت بهشت گوارای تو باد،

مجری:

این همان وهب است

استاد جباری:

بله در واقع این ام وهب همسرش هست، فرزندش به نام وهب بوده، و اینجا نوعی خلط صورت گرفته این را گاهی آن جوان نصرانی تصور کردند که با مادرش آمده، نه او قضیه دیگری دارد که مرحوم شیخ صدوق او را نقل می کند یک جوان نصرانی به دست اباعبدالله مسلمان شد و همراه مادرش آمد به کربلا و آن هم به شهادت رسید و مادرش هم عمودی برداشت و آمد به میدان که اباعبدالله (ع) مانع شد بعضی اینها را یکی دانستند اما به نظر می رسد که اینها جدا است، در عین حال این کنیه ام وهب برای همسر این بوده، نه با مادرش نبوده با همسرش بوده، عبدالله عمیر کلبی و اینجا دارد که اینقدر نا جوانمرد بودند، خب در عرب اصلاً رسم نبوده که به مصاف زنها بروند، و زنها را بشکند، ننگ بوده چنین چیزی، اما اینها هم زیر پا گذاشته شد در کربلا و شمر به رستم نامی، رستم را گاهی غلام او گفته اند، گاهی می گویند جوانی به نام رستم بود به او گفت که برو با عمودی بر فرق این زن بکوب، چرا اینقدر در هول و لا بودند که نگذارند؟ به نظر می رسد که می ترسیدند احساسات غلبه بکند و این زن آمده و بر بالین این شهور در سپاه مقابل تأثیری بکند، لذا بلافاصله این فرد شقی آمد با عمودی بر سر این زن زد و او را هم به شهادت رساند که تنها زن شهید در کربلا همین همسر عبدالله بن عمیر کلبی است، و شهید دیگر از یاران حبیب هست، حبیب بن مظاهر اسدی، همینجا خوب است این را عرض بکنم که ما وقتی به زیارت ابی عبدالله (ع) می رویم برای حبیب یک ضریح جدایی می بینیم جدای از ضریح و قبور شهدا که همه یکجا دفن شدند نزدیک قبر مطهر ابی عبدالله (ع) حبیب جدا است، در تاریخ دلیل خاصی من ندیدم، نکته خاصی ندارد، اما به نظر آنچه که حدس زده می شود این است که چون بنی اسد آمدند و دفن کردند

مجری:

بزرگ قبیله شان بود یک طوری ویژه دفنش کردند

استاد جباری:

ویژه دفن کردند او را در ضریح جدایی و شخصیت بزرگی است، و هم مسن هست و هم خوش سابقه از اصحاب ابی عبدالله و تلاشش هم قبلاً عرض کردم که رفت از قبیله بنی اسد 70 نفر را همراه کرد که موفق نشد آنها را برساند به ابی عبدالله(ع) هنگام شهادت حبیب بن مظاهر اسدی هنگام ظهر است، قبل از نماز، یعنی وقتی که ابو ثمامه ساعدی مسئله نماز را یادآور شد قبل از اینکه این فضا فراهم بشود برای نماز چون قبلش حمله عمومی سوم صورت گرفته بود و پیامد های آن حمله بود حبیب در این لحظات بود که حصین بن تمیم آن فرد شقی حمله ور شد به حبیب در میدان، حبیب با شمشیر ضربه ای به صورت اسب حصین زد و حصین بر زمین افتاد و یارانش او را  نجات دادند، حبیب حمله کرد مجدداً رجز می خواند، رجز او جالب است، خود این رجزها مفاهیم و معانی بلندی دارد، حکایت از پیام هایی دارد که اصحاب ابی عبدالله بیان می کند،

«أَنَا حَبیبٌ وَأبی‌ مُظَّهَرْ     فارِسُ هَیْجاءٍ حبرٍ تُسْعَر»

من حبیب هستم پدرم مظاهر بوده، من شجاع عرصه های نبرد هستیم،

هنگامی که جنگ داغ می شود و شدت می گیرد

«أَنْتُمُ أَعَدُّ عُدُّةً وَأَکْثَرْ»

شما گرچه تعداد تان بیشتر است،

ساز و برگ نظامی تان بیشتر است

«وَنَحْنُ أَوْفی مِنْکُمُ وَأَصْبَرْ»

ما از شما وفا دار تر و صابر تر هستیم

«وَنَحْنُ أَعْلی حُجَّةً وَأَظْهَرْ»

حجت ما برتر از شما است

ما در رکاب مثل حسین داریم می جنگیم

«حَقّاً وَأَتْقی مِنْکُمُ وَأعْذَرْ»

حق ما آشکار تر است از شما با تقوا تر هستیم و عذر ما در پیشگاه الهی پذیرفته است

تعدادی که حبیب از آنها به درک واصل کرده را در متون متقدم 62 نفر ذکر کردند، خود این نشانگر شجاعت جناب حبیب هست و شخصی بدیل بن صریم ضربتی به سر او زد به زمین افتاد و کس دیگری از بنی تمیم با نیزه به او حمله کرد حصین بن تمیم با شمشیر حمله کرد، از چند جانب به او حمله کردند و آن مرد تمیمی سر حبیب را جدا کرد، عجیب است که اینها آمدند با هم رقابت کردند سر اینکه افتخار به شهادت رساندن حبیب را من داشتم، سر این نزاع می کرند،

مجری:

قطعاً یک قهرمانی بوده که آنها افتخار می کردند و گر نه کشتن یک پیر مرد که چیزی ندارد

استاد جباری:

بله و این حسین بن تمیم گفت که من شریکم در قتل او سرش را بده من جولانی در میدان بدهم بعد می دهم به تو، تو ببر پیش ابن زیاد اینقدر خار و ذلیل بودند اینها همینطور شد، سر را گرفت و به گردن اسبش آویخت و جولانی در میدان داد و سر را پس داد و تعبیر اینجا دارد وقتی حبیب بن مظاهر به شهادت رسید حسین درهم شکسته شد، یکی از جاهایی که غیر از آن صحنه حضرت عباس (ع) می گویند اباعبدالله (ع) درهم شکسته شد و همین جمله را فرمود، خودم حساب خودم و یارانم را به خدا وا می گذارم، پیدا است که حبیب علاقه داشته ابی عبدالله (ع) جالب است که می گویند این سر را این فرد شقی که از بنی تمیم بود گرفت و آورد به کوفه و بر گردن اسبش آویخته بود داشت می رفت به سمت دارالإماره که به ابن زیاد نشان بدهد و جایزه آن مبلغ قلیل دنیایی را بگیرد، فرزند حبیب به نام قاسم یک جوان تازه بالغ شده ای بود این را دید، سر مطهر پدرش را این دارد حمل می کند به سمت دارالإماره، این می رفت داخل دنبالش می رفت، می آمد بیرون، آخر این متوجه شد گفت که چرا تعقیب میکنی، گفت نه کاری ندارم، گفت که چرا تو دنبال من هستی، گفت من فرزند این صاحب سر هستم، سر را به من بده من دفن کنم، گفت نه نمی شود، ابن زیاد اجازه دفن اینها را نداده، و خب سرها را بردند برای شام، اما این قاسم بن حبیب دنبال این قاتل بود، همواره او را تعقیب می کرد تا رسید به زمان قیام مختار و جریان مصعب، و بعداً این فرد شقی از بنی تمیم شد جزء سپاهیان مصعب بن زبیر و در زمان مصعب که مصعب بر مختار غالب شد و بعدش هم با عبدالملک درگیر بود در منطقه ای به نام باجمیرا نزدیک تکریت آنجا دارد که این پسر همینطور تعقیب می کرده قاتل پدرش را در سپاه مصعب در آن منطقه در خیمه ای در نیم روز خوابیده می یابد و در آن خیمه او را به درک واصل می کند، این کینه و انتقام از این فرد شقی بالأخره توسط فرزند حبیب گرفته می شود، یکی دو مورد دیگر هم باز عرض بکنم، عابِس بن ابی‌شَبیب شاکِری که از نمونه های مثال زدنی حادثه کربلا است، دو نفر بودند هر دو از یمن آمدند، از همدان، قبیله همدان قبیله شیعه پروری بوده و شیعه بودند آن جمله معروف امیرالمؤمنین هست

«فلو كنت بوابا على باب جنة، لقلت لهمدان ادخلوا بسلام»

اگر من علی در بان بهشت باشم به قبیله همدان می گویم با سلامت داخل بهشت بشوید،

قبیله شیعه ای بودند، این دو از آن قبیله شوذب نامی بوده، شوذب بن عبدالله می گوید به نحوی هم پیمان بوده، حنیف، مهمان آمده بود در آن قبیله ساکن شده بود از قبیله بنو شاکر که شاخه ای از بنو همدان بوده آمده بوده حنیف آن قبیله، هم پیمان آنها شده بود هر دو آمدند به کربلا و این عابس به شوذب خیلی دوستش داشت گفت که برو از اباعبدالله (ع) اذن بگیر و قسم به خدا اگر من از تو نزدیکتر و خوب تر از تو کسی را می فرستادم او را می فرستادم چرا؟ که برود مقابل دیدگان من بجنگد شهید بشود و من به اجر تحمل و صبر بر کشته شدن و شهادت یک محبوبم برسم، این چنین نگاهی بوده، حالا این نکته ای که عرض کردم عزیزان بیننده خاطر شان باشد، در بحث مربوط به حضرت عباس (ع) چنین نکته ای آنجا هست، حضرت عباس و برادرانش، و به حساب خدا بگذاریم، شهادت تو را و او رفت شوذب گرفت و رفت به میدان و شهید شد و نوبت به عابس رسید، عابس خودش آمد اذن گرفت از ابی عبدالله (ع) در حالی که در آن حمله های قبلی زخمی بر پیشانی داشت، رجز خواند و گفت آیا مرد میدانی هست بیاید مقابلم، فرد شجاعی بود، مشهور به شجاعت بود، لذا ربیع بن تمیم نامی از سپاه مقابل گفت که تنهایی به جنگ این نروید، این شیر شیران هست، و حریف او نمی شوید، و لذا عمر سعد ملعون دستور داد سنگباران کردند عابس را از هر طرف سنگ زدند و جالب است وقتی سنگ زدند این کلاه خود را از سر برداشت زره را از تن کند، گاه آن آمد که من عریان شوم، جسم بگذارم سراسر جان شوم، با این شکل رفت به میدان

مجری:

و هرچه که تیر است عابس آماده است،

حضور مجلس انس است

استاد جباری:

و می گویند که اینقدر شجاع بود که رو می کرد به یک سمت 200 نفر از مقابلش فرار می کردند و منتهی دیگر نهایتاً از هر طرف او را محاصره کردند و عابس را به شهادت رساندند، و جالب این است مثل قصه حبیب دعوا بود بر سر اینکه سر او را کدام یک بردارند و افتخار اینکه او را کشتند، عمر سعد گفت که دعوا نکنید همه تان سهیم بودید در قتل او، و یکی دو نفر دیگر باز عرض بکنم، نافع بن هلال که اسم شریفش برده شد، که تیر انداز خیلی ماهری بوده، نامش را روی تیرها می نوشته، تیرهای مسوم، یعنی نشان دار، اسم خودش را می نوشته روی این تیر ها و رجزش این بوده،

«أنا الجملی أنا علی دین علی»

جالب است در کربلا بعضی می گفتند «أنا علی دین عثمان» از سپاه مقابل، از این طرف می گفتند، أنا علی دین علی، یا می گوید تیرها را زد و تیر هایش تمام شد با شمشیر شروع کرد به جنگیدن، گفت

«أنَا الغُلامُ اليَمَنِيُّ الجَمَلِي‏ ديني عَلى‏ دينِ حُسَينٍ وعَلِي‏إن اُقتَلِ اليَومَ فَهذا أمَلي‏»

من دینم دین علی و حسین است اگر امروز کشته شوم این آرزوی من است

«وذاكَ رَأيي واُلاقي عَمَلي‏»

ملاقات می کنم رأی من هست دین من هست

و من با عمل خودم مواجه خواهم شد، افرادی را مجروح کرد، 12 نفر از آنها را کشت و از هر طرف به او حمله کردند، ضربتی زدند بازوی او شکست و اسیرش کردند، بردند نزد ابن سعد، شمر و یارانش او را اسیر کردند بردند پیش عمر سعد، عمر سعد گفت که وای بر تو این چه کاری است با خود کردی، گفت که خدا از نیت من آگاه است من در 12 نفر از شما را کشته ام، غیر از مجروحین، و خودم را برای اینکار ملامت نمی کنم، اگر بازو و ساعدی داشتم شما نمی توانستید من را اسیر بکنید، شمر به ابن سعد گفت که او را بکش ابن سعد گفت تو او را اسیر کردی خودت او را بکش، وقتی که شمر می خواست شمشیر بزند و او را به شهادت برساند گفت خدا را سپاس که مرگ ما را به دست شرور ترین آفریدگانش قرار داد و به دست شمر به شهادت رسید؛ و آخرین فرد هم جون هست، غلام ابوذر که جریانش معروف است، غلام آزاد شده ابوذر بود، در رکاب ابی عبدالله (ع) در کربلا حاضر شد غلام سیه چهره ای بود، و او هم کسی است که مقابل حضرت می جنگید، سپر بود، و در اشعارش هم دارد

«كَيْفَ تَريَ الْفجّارُ ضَرْبَ الاَسْوَدِ»

فجار چگونه می بینند ضربه غلام سیاه را

«بِالسَّيْفِ صَلْتا عَنْ بَني مُحَمَّدٍ»

دارد از فرزندان پیامبر دفاع می کند

«اذب عنهم باللسان والید»

با زبان و دست از آل محمد دفاع می کند

«ارجوا به الجنة یوم المورد»

امید بهشت دارم

حضرت به او فرمود که ما به تو اجازه می دهیم تو برای عافیت همراه ما آمدی، الآن در گرفتاری خودت را مبتلی به ما نساز او در جواب گفت من در زمان خوش نان خور شما بودم، در سختی چطور شما را رها بکنم، گرچه بوی من بد است نژادم پست است رنگم سیاه است، اما بر من منت بگذار و من را به آسایش جاودانه بهشت برسان تا بدنم خوشبو بشود نژادم شریف بشود روی من سفید بشود و من از شما جدا نمی شوم تا زمانی که خون سیاه من با خون مبارک شما در بیامیزد، و رفت و جنگید و به شهادت رسید.

مجری:

یا امیرالمؤمنین ممنونم جناب استاد؛ بدون مقدمه برویم سراغ سؤال های بعدی، بجز فرزندان حضرت ام البنین فرزند دیگری از امیرالمؤمنین به شهادت رسید در کربلا؟

استاد جباری:

بله، فرزدان جناب ام البنین چهار پسر بود، لذا به ام البنین معروف بود، و غیر از اینها هم باز دو فرزند دیگر ذکر کردند از اولاد امیرالمؤمنین (ع) که جزو شهدای کربلا هستند، فرزندان ام البنین یکی عباس بن علی است که با همان توصیفی که عرض خواهم کرد، یکی فرزندی به نام عبدالله هست، دیگری عثمان، دیگری جعفر، عبدالله و عثمان و جعفر و عباس (ع)، این چهار فرزند که حالا درباره عبدالله گفتند که سن او حدود 25 سال بوده و فرزندی هم از او باقی نماند، به ابو محمد اکبر هم معروف بوده، عثمان که علت عثمان نامیدن او هم جالب است که امیرالمؤمنین (ع) دوستی از صحابه پیامبر بود عثمان بن مظعون یکی از اصحاب خوب پیامبر بود از مهاجرین بود، در سال دوم هجری بعد از جنگ بدر از دنیا رفت، فرد عابد و مقدسی بود، و خود رسول خدا (ص) خودشان در تشییع او شرکت کردند در بقیع حدود قبرش الآن مشخص است، نزدیک قبر ابراهیم فرزند پیامبر است، و امیرالمؤمنین خیلی دوستش داشت، دوست بود با حضرت لذا وقتی که این فرزند ام البنین متولد شد فرمود «سمیته باسم اخی عثمان بن مظعون» یاد برادرم عثمان بن مظعون این را نامش را عثمان می گذارم، چون گاهی سؤال می کنند چطور شد بعضی از فرزندان امیرالمؤمنین یا اهل بیت هم نام خلفای سه گانه اولیه هستند، اولاً اسم ها مشهور و معروف و متداول بوده اما بعضی سبب خاص داشته، این از این جهت است عثمان فرزند دوم که این 21 ساله بود که با تیر خولی هم  به شهادت رسید و بالأخره جعفر که آخرین برادر و کوچکترین برادر تنی حضرت عباس (ع) هست که 19 ساله بود و کنیه اش هم ابو عبدالله بود، اینها چهار فرزند امیرالمؤمنین (ع) هستند که به شهادت رسیدند، غیر از اینها دو نفر دیگر را ذکر کردند، یکی هست به نام محمد اصغر، کنیه اش ابوبکر گفتند، ابوبکر بن علی قبلاً عرض کردم خود اینکه این کنیه گاهی از طرف مردم گذاشته می شد، گاهی از طرف خانواده مادر گذاشته می شد مادرش لیلا نامی بود همسر امیرالمؤمنین (ع) نامش را محمد اصغر گفتند، یا این را هم عبدالله هم گفتند، و محمد بن علی، این محمد بن علی این هم بعضاً محمد اصغر این را دانسته اند، 22ساله بود و فرزند همان اسما بنت عمیس است، می دانیم همسر جعفر بن ابی طالب بود و بعد از شهادت جعفر همسر ابوبکر شد، بعد از مرگ ابی بکر همسر امیرالمؤمنین شد، و از امیرالمؤمنین این محمد را به دنیا آورد که در کربلا شهید شد، پس شش نفر، اما عمر بن علی را از شهدای کربلا دانستند که این درست نیست، عمر اطرف یا عمر بن علی اصلاً باز نام عمر هم دلیل داشته زمان عمر به دنیا آمد و خود عمر به امیرالمؤمنین گفت که اسمش را چه گذاشته ای فرمود اسم انتخاب نکرده ایم فعلاً گفت که سمیته باسمی، به نام من نامش را بگذارید، دیگر ناچار شدند و گذاشتند، و عاقبت به خیر هم نشد، چیز های خوبی درباره عمر بن علی نقل نکردند، بعد از کربلا سالها عمر کرد.

مجری:

یک سؤال دیگر البته در شب های گذشته به صورت ضمنی دلیلش را من متوجه شدم، اینکه جایی می گویند حضرت ام البنین با شمر نسبتی داشته، منظور از این نسبت آن هم قبیلگی هست که شما راجع به آن صحبت کردید،

استاد جباری:

بله بنو کلاب در واقع شاخه ای از قبیله بزرگ هوازن بوده که از قبایل تا حدی نزدیک مکه بوده، و اینها هم قبیله بودند و چون عقیل ام البنین را معرفی کرد، پدرش از شجاعان بود، و لذا امیرالمؤمنین دنبال یک بانویی بود که می خواست خود این بحث اثر ژن را و ارث را، ارث صفات مع النبی را نشان می دهد که در مکتب اهل بیت هم مورد تأیید است، لذا ام البنین را از آن قبیله معرفی کرد و قصه آن معروف است، مثل فردایی غروب تاسوعا که شمر ملعون آمد و «بنو اختنا» گفت، در واقع معنای آن این نیست، چون در همین شیطنت هایی که گاهی در فضای مجازی می شود می گویند که شمر دایی عباس بوده، این چنین نبوده این رسم قبیله ای بوده که اگر زنی از یک قبیله بود او را خواهر خودشان به حساب می آوردند مردان قبیله چنین تعبیری می کردند، از همان حس قبیله گرایی

مجری:

الآن هم همین است، مثلاً ما خیلی از مغازه ها را می بینیم، مغازه دایی اکبر، عمو فلان، یعنی دقیقاً الآن هم همینطور است و کاملاً منطقی به نظر می رسد

استاد جباری:

بله رابطه نسبی به این شکل به هیچ وجه میان شمر و ام البنین و حضرت عباس (ع) وجود نداشته

مجری:

یک سؤالی هست که خیلی جوابش هم شاید واضح هست کامل، یک شبه ای ایجاد کرده بودند که حضرت آقا قمر بنی هاشم به برادران شان توصیه می کند شما زودتر بروید به میدان شهید بشوید تا من از شما ارث ببرم، هیچ گونه نه با عقل نه با منطق نه با هیچ چیز، چون همه می دانستند که حتی یک نفر از آن صحنه کارزار بیرون نخواهد رفت

استاد جباری:

بله، این شبهه را حالا چون فرصت تبیین آن کافی نیست من فقط اشاره می کنم، اما ارجاع می دهم در همین جلد دوم کتاب مقتل جامع سید الشهداء (ع) که دستم هست، ضمن بیان پرسش های عاشورا، پرسش 20 صفجه 567، همین نکته است، مثلاً تاریخ طبری نقل می کند که

«و زعموا ان العباس بن على قال لإخوته من أمه: عبد الله، و جعفر و عثمان»

گمان کرده اند که عباس به برادران مادری خودش، عبدالله و جعفر و عثمان

«لإخوته من امه»

در واقع برادران پدری و مادری هستند، من امه یعنی با دیگر فرزندان امیرالمؤمنین از جهت مادر خب یکسان نبودند، گفت که

«يا بنى أمي، تقدموا حتى ارثكم»

ای فرزندان مادرم جلوتر بروید زودتر کشته شوید تا من از شما ارث ببرم

«فانه لا ولد لكم، ففعلوا، فقتلوا»

گفت که شما فرزندی ندارید من از شما ارث ببرم

این خیلی ایجاد پرسش کرده که چگونه می شود در این وا نفسا که خود حضرت عباس (ع) می داند که به شهادت خواهد رسید برادرانش به شهادت می رسد، عرصه، عرصه ارث بردن نیست که بخواهد این مطلب را بیان بکند، مفهوم این سخن چیست؟ بزرگان ما آمده اند تحلیل کردند این را، برخی گفتند تصحیف شده، «حتی ارثکم» نیست، مثلاً «حتی ارثیکم» یعنی در رثای شما بگریم، نکته ای که در شوذب و عابس عرض کردم، که می گوید به شوذب گفت برو من به اجر صبر بر شهادت تو برسم، بعضی گفتند مراد این است، یا حتی «أراکم» بوده، ارثکم نبوده، حتی اراکم که من ببینم شما را که رفتید، یا به تعبیری از باب خیرخواهی مطمئن بشوم شما به عهد تان وفا می کنید، و بعضی هم رفتند گفتند نه حتی ارثکم هست، اما این تعرضی است به فقه بنی امیه، چرا؟ چون بر اساس فقه بنی امیه اگر این برادران به شهادت می رسیدند، حضرت عباس اگر زودتر به شهادت می رسید، ارث اینها می رسید به دیگر برادران، محمد حنفیه و امثال اینها، به مادر نمی رسید، در حالی که در فقه اهل بیت مادر در طبقه اول قرار دارد، می دادند به برادرانش لذا حضرت عباس می خواهد بگوید که برای اینکه حق ام البنین محفوظ بماند و ارث اینها برسد به فرزندان ام البنین نوه های او مثل فرزندان حضرت عباس، لذا اینطور بود، یک توجیه هم برخی بر این اساس کردند اما به نظر می رسد که بر فرض پذیرش این جمله مراد همان نکته است که حضرت عباس فرمود بروید تا من ببینم شهادت شما را و به آن اجر صبر بر شهادت شما برسم.

مجری:

آقا قمر بنی هاشم چند ساله بودند در کربلا؟

استاد جباری:

بر اساس گزارش های منابع تاریخی و نسب ولادت شان در 26 هجری است بنابر این در کربلا34 ساله تقریباً بودند حضرت عباس

مجری:

         فرزندان ایشان

استاد جباری:

قدر متیقن ایشان با لبابه بنت عبیدالله بن عباس ازدواج کرد، از او فرزندی به نام عبیدالله دارد این قطعی است از جهت تاریخی، کنیزی داشته از او فرزندی به نام حسن داشته، پس دو فرزند پسر را معمولاً نقل کردند، عبیدالله و حسن بعضی بیش از این نقل کرده اند، فضل نامی هم ذکر کردند دختر هم ذکر کردند، اما نسل حضرت عباس از طریف عبیدالله ادامه پیدا کرد

مجری:

که آقا شاه سید علی هم که یک امام زاده ای در قم هست از فرزندان عبیدالله بن عباس است

استاد جباری:

عبیدالله بن عباس است و حسن بن عبیدالله بن عباس او صاحب 5 فرزند شده که آنها جزو رجال و شخصیت های علمی برجسته در زمان ائمه و در عصر امام رضا و امثال اینها بودند که هم ادیب بودند هم عالم بودند بعضی شان قاضی بودند، نسل حضرت عباس نسل مبارکی است، بعد هم منتشر شدند در نقاط مختلف عالم اسلامی که در قم هم همانطور که اشاره فرمودید شاه سید علی جزو ذریه حضرت عباس (ع) هست

مجری:

فکر کنم 3 الی 4 دقیقه فرصت داشته باشیم، روضه فرات را برای ما بخوانید.

استاد جباری:

خیلی روضه جانگدازی است یعنی از بخش های سخت روز عاشورا است و سختی اش هم از نوع واکنش اباعبدالله (ع) به شهادت ابالفضل العباس (ع) استفاده می شود من خوب است اینجا آن نقل صحیح تری که مرحوم شیخ مفید در ارشاد درباره چگونگی رفتن به میدان و شهادت حضرت عباس (ع) نقل کرده است را فقط اشاره بکنم، که بر اساس نقل مرحوم شیخ مفید که این ارجح هست، اباعبدالله و حضرت عباس هر دو رفتند به سمت شریعه فرات برای آب آوردن و آن نقل دیگری که مشهور شده که حضرت عباس را امام حسین فرستاد که برو و آب بیاور، این نقل متأخر است قرن 11 در بحار مجلسی نقل شده،  اما نقل مرحوم شیخ مفید اولی است و هر دو رفتند، حضرت عباس مقابل اباعبدالله می جنگید هر طرف آن حضرت می رفت برای اینکه بروند به سمت شریعه، رسیدند به شریعه حضرت اباعبدالله (ع)

«فرکب المسنات»

مسنات یعنی آن خاک ریزی که وارد شریعه می خواهد بشود، حضرت به روی آنجا قرار گرفتند که دشمن تیری به گلوی اباعبدالله (ع) انداخت و خون جاری شد و حضرت ناچار شد تیر را کشید بیرون و بر گردد به سمت خیمه ها چون زخمی شده بود دیگر امکان جنگ نبود، حضرت عباس اینجا رفت به سمت شریعه گرچه محاصره کردند ولی شجاعت حضرت عباس (ع) به قدری بود که وارد شریعه شد، از نقل های دیگر بر می آید که توانسته مشک را پر بکند بنابر نقل مرحوم مفید تصریح نیست نفی هم نیست، از نقل های دیگر مثل شرح الأخبار بر می آید مشک را پر کرد و آمد عازم خیام بود، تمام همت او این هست که این مشک را به خیمه ها برساند که حکیم بن طفیل ملعون این کمین کرد اول دست مبارک راست آن حضرت را جدا کرد و آن حضرت شمشیر را به دست چپ گرفت و باز دارد می جنگد که کمین کردند دست چپ را جدا کردند و عمودی بر فرق مطهر ابالفضل العباس (ع) زدند که این لحظه دیگر صدای ابالفضل العباس بلند شد «یا أخاه ادرک أخاک» و اباعبدالله (ع) منتظر است می بیند می داند که این لحظات فرا خواهد رسید و شنید این صحنه را خودش را چگونه رساند بر بالین ابالفضل العباس (ع) با چه صحنه ای اباعبدالله (ع) مواجه شده که خون از فرق مطهر بر چشمان ابالفضل جاری است لحظات آخر را اباعبدالله (ع) در مکالمه ای با ابالفضل العباس گویا فرموده باشد که این خون ها را از چشمان من پاک کن که من برای لحظات آخر چهره مبارک شما را ببینم و آن جمله معروف اباعبدالله (ع) «اَلاُن اِنکَسَرَ ظَهری وَ قِلَّت حِیلَتی» هیچ جا امام حسین نفرموده اینجا دیگر پیدا است که اباعبدالله (ع) دیگر واقعاً احساس تنهایی می کند و بعد صدای گریه اباعبدالله بلند شده در اینجا، صدای گریه حضرت در دو جا بلند شد، در هنگام شهادت علی اکبر (ع) که خیلی سخت گذشته و همینطور هنگام شهادت ابالفضل العباس (ع)، من مصیبت معروف ابالفضل العباس را می گویند قطع دو دست است، عرض می کنم که در شرح الأخبار قاضی نعمان دارد که

«قطعوا یدیه و رجلیه»

شرح الأخبار، قاضی نعمان

خیلی عجیب است، هم دو دستش را قطع کردند و هم دو پای ابالفضل العباس را، در شرح الأخبار قاضی نعمان مغربی تمیمی که از منابع قرن 4 هست، و او این را نقل کرده از منابع قدیمی و کهن هم هست، و این اوج شقاوت دشمن را می رساند و اینکه اباعبدالله (ع) با چه صحنه ای مواجه شده و چگونه این خبر را به خیمه ها رسانده، آنچه که در نقل های دیگر که آمد و عمود خیمه ابالفضل را برداشت و پایین آورد که یعنی به نحوی دارد به اهل بیت این پیام را می رساند که آماده اسیری بشوید، صلی الله علیک یا اباعبدالله(ع)

مجری:

یا امیرالمؤمنین، ارثی که فرزندان امیرالمؤمنین از او و حضرت صدیقه طاهره بردند غربت و مظلومیت بود، امشب همنوا با امام زمان مان عزاداری کنیم برای آقازاده ای که مادری به نام ام البنین دارد و پدری به نام امیرالمؤمنین

اللهم عجل لولیک الفرج

یا علی مدد.


سوگوازه>

عمرو بن قرظه بن کعب مسلم بن عوسجه عبد الله بن عمیر کلبی حبیب بن مظاهر عابس بن ابی شبیب نافع بن هلال جون ارث ابا الفضل علیه السلام شهادت