سایر قسمت ها
آینه تاریخ - پاسخ به شبهات تاریخی

قسمت هفتاد و هشتم برنامه آینه تاریخ با کارشناسی حجت الاسلام و المسلمین دکتر جباری


دیگر قسمت ها

 

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ:28/11/1401

برنامه: آینه تاریخ

مجری:

بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم، اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم، بینندگان عزیز سلام وقت شما بخیر با برنامه آینه تاریخ از شبکه جهانی حضرت ولی عصر در شامگاه جمعه مهمان منازل شما می شویم، تبریک عرض می کنم خدمت شما عید سعید مبعث را، شبی که ان شاءالله روزی در یک همچین شبی را جشن بگیریم با ظهور حضرت حجت و با حضور حضرت حجت ابن الحسن (عج)؛ این برنامه همانگونه که می دانید استفاده خواهیم کرد از کارشناس برنامه جناب آقای دکتر جباری استاد حوزه و دانشگاه متخصص در مباحث تاریخ و سیره ان شاءالله سؤالات تاریخی شما عزیزان را مطرح می کنیم، به رسم ادب خدمت استاد سلام و تبریکی داشته باشیم و برنامه را آغاز کنیم، سلام علیکم تبریک عرض می کنم خدمت شما جناب آقای جباری عزیز.

استاد جباری:

علیکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحیم عرض سلام و ادب دارم حضور شما جناب آقای غضبانی عزیز و شما بینندگان گرامی در هر جایی که شرف حضور دارید از خداوند متعال توفیقات و تأییدات روز افزون را برای شما طلب می کنم در شب بسیار بزرگی قرار داریم شب مبعث یکی از اعیاد بسیار بزرگ اسلامی و ان شاءالله که همه مشمول عنایات و توجهات رسول اکرم (ص) باشیم در آنات  و لحظات دنیا و همینطور در دنیای پس از این دنیا در قیامت ان شاءالله مشمول شفاعت آن حضرت باشیم و بتوانیم به گونه ای رفتار بکنیم که همیشه مشمول رضای آن بزرگوار باشیم به وظایف مان در قبال آن حضرت عمل بکنیم تبریک عرض می کنم به محضر همه شما عزیزان و پیش از همه محضر خلف صالح شان حضرت امام عصر (عج) به امید ظهور موفور السرور آن حضرت و احیاء دین جد شان رسول الله (ص).

مجری:

خیلی خوش آمدید خوشحالیم از اینکه در یک همچین شب مبارک و میمونی در خدمت شما هستیم، شب مبعث و روز مبعث آن هم جزو آن ایام خاصی است یا جزو آن چهار روز خاص که روزه گرفتن آن خیلی تأکید شده و یکسری اعمال دارد که ان شاءالله بینندگان در یک همچین روزها و شبهایی ما را از دعای خیر شان بی بهره نسازند البته الحمد الله شبکه حضرت ولی عصر (عج) برنامه ای هم دارد در این خصوص ان شاءالله در آنجا بیشتر در این مورد صحبت می کنند، ما توفیق این را داریم که در خدمت شما با مسائل تاریخی باشیم، یکی از مسائل که به امشب هم خیلی مربوط می شود بحث خود بعثت پیامبر و گزارش هایی که از آن بعثت هست، بالأخره اهل بیت ما خیلی وقت ها یکسری از این مباحث را به ما رسانده اند گزارش هایی داریم که خیال مان راحت می شود که اگر اهل بیت به ما گفته باشند دقیق آن چه هست از حضرتعالی بشنویم و تفاوت این گزارش هایی که از اهل بیت به ما رسیده است و آن گزارش هایی که در مکتب مخالف این مکتب به ما رسیده چه هست اینها را برای ما بفرمایید ممنون می شوم.

استاد جباری:

بله بهانه خوبی است امشب و بحث مبعث و اینکه بتوانیم یک مقایسه ای داشته باشیم میان گزارش های موجود در روایات معصومان (ع) آنچه که دیگران نقل کردند ببینیم که ما در مجموع معارف دینی و شرعی مان از جمله در شناخت مان نسبت به رسول خدا (ص) در پیامبر شناسی باید چه کنیم هم از باب «اهل البیت ادری بما فی البیت» اهل بیت پیامبر اهل آن خانه بودند جد شان را بهتر می شناختند، طبیعتاً جزئیات حیات پیامبر را باید از آنها پرسید و هم از باب اینکه آنها ائمه هدی (ع) هستند دارای مقام عصمت هستند و علوم الهی و علم لدنی مجهز هستند بنابر این آن خفای امور در واقع بحث بعثت یک امر آن به تعبیری شخصی بود، پیامبر اکرم به تنهایی در غار حراء مواجه شدند با جبرئیل امین و وحی بر حضرت نازل شد، طبیعتاً آنجا از صحابه که کسی حضور نداشت و یا باید اخبار پیامبر اکرم بوده باشد و یا معصوم بیاید نقل بکند آنچه که رخ داده است با علمی که خداوند در اختیار او می گذارد، این را از این باب عرض کردم که متأسفانه در روایات برادران اهل سنت در تواریخ شان در منابع روایی شان متأسفانه یک گزارش های تأسف آوری آمده درباره بعثت رسول خدا (ص) که نه عقل آنها را تأیید می کند و نه روایات صحیح رسیده از معصومان (ع) و مضمون آن روایات هم  این هست که رسول خدا آمادگی لازم را نعوذبالله نداشت وقتی که فرشته وحی بر او نازل شد از جهت نفسی روحی، روانی و به گونه  ای بود که وقتی که وحی بر حضرت نازل شد متحیراً از غار حراء خارج شد و آمد درون مکه در حالی که نمی دانست این چه بود رخ داد این که آمد چه موجودی بود این، فرشته بود، جن بود، شیطان بود، و آیا خیالاتی شده، و نهایتاً احتیاج پیدا می کند به اینکه توسط جناب خدیجه و اینکه خدیجه واسطه شود از یک پسر عموی نصرانی داشته خدیجه معروف است به نام روقة بن نوفل از او برود و کمک بگیرد و او اطمینان خاطر بدهد به پیامبر اکرم که شما مطمئن باشید با این علائمی که دارید می گویید تو پیامبر شده ای و آن فرشته ای که بر انبیاء قبل مثل موسی نازل می شد بر تو هم نازل شده، این اجمال اینگونه روایات است، یا مثلاً روایاتی که خود حضرت خدیجه (س) با یک تدبیری با راهی که حالا عرض می کنم از آن راه خودش یقین پیدا کرده و یقین داده به پیامبر اکرم که این همان فرشته است نه شیطان که بر تو نازل می شود؛ من منتهی از میان این روایات، روایت عایشه را که در جلد اول صحیح بخاری همان اوایل صفحات اول جلد اول به عنوان روایات بدع وحی نقل شده، و عایشه با این سند، بخاری می گوید

«حدثنا یحیی بن بکیر قال حدثنا اللیث عن عقیل عن ابن شهاب عن عروة بن زبیر عن عایشه ام المؤمنین عنها قالت...»

صحیح بخاری، ج1

بعد روایت را نقل می کند، که سؤال ما این است که در اینجا عایشه نمی گوید که من از پیامبر چنین شنیدم، مثلاً پیامبر فرموده است بلکه دارد خودش توصیف می کند بحث بعثت پیامبر را، خب ما سؤال مان اول در همینجا همین است که هنگام بعثت پیامبر (ص) در 40 سالگی پیامبر، عایشه چه ارتباطی اصلاً با پیامبر دارد اصلاً همسری عایشه با پیامبر عقد بسته شدنش چیزی حدود 12-13 سال بعد از بعثت پیامبر هست به گونه ای دارد گزارش می کند انگار خودش آنجا در غار حراء حضور داشته و این صحنه را داشته مشاهده می کرده، این یک نکته که از جهت سندی که کاملاً مخدوش هست این روایت، قبل از عایشه هم عروة بن زبیر است که عروة از جهت تاریخی و رجالی کاملاً مخدوش هست مجروح است، بعضاً روایاتی جعل کرده ضعیف است و امثال اینها، جانب دارانه نقل روایت می کند، جانب آل زبیر و مکتب خلفاء و امثال اینها را می گیرد و همینطور قبل از او ابن شهاب زهری و امثال اینها، حالا کار به آن نداریم، اشکال اصلی سر همان بحث عایشه است که

مجری:

بعد خود عروة اصلاً چه زمانی به دنیا آمده، اصل وجود او از چه زمانی است، بیشتر هم از خاله اش نقل می کند

استاد جباری:

بله عایشه خاله اش بوده از او نقل می کند از جهت رجالی باز مخدوش است و مشکلات جدی تر دارد از جهت متن و محتوا هم من سریع محتوای این روایت را می خوانم عایشه می گوید

«أول ما بدئ به رسول الله صلى الله عليه وسلم من الوحي الرؤيا الصالحة فی النوم»

اولین چیزی که پیامبر اکرم از وحی دریافت کرد یک رؤیای صادقه و صالحه بود که در حالت خواب دریافت کرد

«فكان لا يرى رؤيا إلا جاءت مثل فلق الصبح»

رؤیاهای صالحه می دید و تا حدی برای پیامبر

«حبب إليه الخلاء»

خلوت را دوست می داشت

«فكان يخلو بغار حراء»

می رفت در غار حراء

«فيتحنث فيه و هو التعبّد الليالي ذوات العدد»

شبهایی می رفت در غار حراء تحنس می کرد عزلت می گزید

«قبل عن ینزع إلی اهله ويتزود لذلك»

بعد می گوید حضرت خدیجه می رفت زاد و توشه برای او می برد، قبلاً پیامبر خودش می رفت بعد خدیجه هم می رفت قرار می گذاشتند و زاد و توشه، خب اینها بله در روایات دیگر هم آمده، پیامبر اکرم قبل از بعثت رؤیاهای صادقه می دید و می رفت در غار حراء تحنس و گوشه نشینی داشت و عزلت داشت و تفکر داشت عبادت داشت خدیجه هم می رفت تا پای آن کوه و زاد و توشه می برد آنها مشکلی ندارد تا می آید اینجا

«حتى جاءه الحق وهو في غار حراء»

حق بر پیامبر نازل شد در حالی که در غار حراء بود

«فجاءه الملك فقال (اقرأ)»

ملک آمد عرض کرد به پیامبر که بخوان

«قال: ما أنا بقارئ»

حضرت فرموده باشد که من خواننده نیستم

یعنی اهل قرائت اهل کتابت، با سواد نیستم

«قال فأخذني فغطني حتى بلغ مني الجهد»

جبرئیل گرفت من را و فشار سختی به من داد  در حدی که یک سختی را من احساس کردم

به تعبیری شکنجه فشار شدید و سختی

«ثم أرسلني»

بعد رهایم کرد

دوباره گفت که

«فقال (اقرأ) فقلت: ما أنا بقارئ»

باز همان تکرار شد

«فأخذني فغطني الثانية»

مجدداً من را فشار داد به سختی بعد رهایم کرد

بار سوم گفت

«(اقرأ) فقلت: ما أنا بقارئ»

بار سوم هم به همین ترتیب

«فأخذني فغطني الثالثة ثم أرسلني»

یعنی دوباره گرفت و فشار داد، بلا تشبیه مثل یک بچه دبستانی که معلم می گوید بخوان می گوید من بلد نیستم بخوانم چهار تا شلاق به او می زند مثلاً یک مقدار فشار به او می آورد بعد می گوید بخوان دوباره می گوید نمی توانم، 2-3 بار جبرئیل به سختی پیامبر را فشار می دهد که برای ما واقعاً پرسش هست این فشار چه ربطی به آن دریافت وحی و اینها دارد

مجری:

حالا بگوییم خدای نکرده سواد هم نداشت با آن فشار با سواد می شود؟

استاد جباری:

بله احسنتم؛ بعد جبرئیل رها کرد گفت

«فقال: اقرأ باسم ربك الذي خلق خلق الإنسان من علق اقرأ وربك الأكرم»

پنج آیه اول سوره علق را که حالا اینجا هم ذکر می کند این چند آیه را، بعد اینجا جبرئیل این آیات را نازل کرد

«فرجع بها رسول الله صلى الله عليه وسلم يرجف فؤاده فدخل علی خدیجة»

بعد از این پیامبر از این غار آمد بیرون و رفت نزد خدیجه در حالی که قلبش می تپید و با دل لرزان بود

با دل لرزان و مضطرب رفت نزد خدیجه، خب ما همان سؤال را تکرار می کنیم، آن فشارها فشار جسمی چه ربطی  دارد، یعنی خداوند بدون این فشارها نمی تواند پیامبر را آماده بکند که وحی را دریافت بکند؟ این بازی کردن با مسئله وحی و نبوت نیست؟ ادامه آن هم خیلی مضحک تر است می گوید آمد نزد خدیجه و فرمود که

«دخل على خديجة فقال زملوني زملوني فزملوه»

گفت مرا بپیچید و بپوشانید این کار را کردند

«حتى ذهب عنه الروع»

آن حالت لرز و وحشت و تپش قلب از او برطرف شد

«فقال يا خديجة ما لي وأخبرها الخبر»

جریان را برای خدیجه بازگو کرد

و گفت که

«وقال قد خشيت على نفسي»

گفت من بر جانم ترسیدم

بر جانم ترسیدم یعنی از شدت اضطراب یا فشار جبرئیل؛ خدیجه فرمود که

«فقالت له كلا أبشر فوالله لا يخزيك الله أبدا»

شروع کرد به دلداری دادن نه خداوند تو را دچار خزی و خاری نمی کند

«إنك لتصل الرحم وتصدق الحديث وتحمل الكل

به افراد ضعیف و فقیر و بی چیز کمک می کنیم

«وتقري الضيف»

 مهمان داری می کن به مهمانان خدمت می کنی و پذیرایی می کنی

«وتعين على نوائب الحق»

در مسیر حق یاری می کنید

این هم سخنان خدیجه در توجیه پیامبر به این بسنده نمی کند، خدیجه گویا می بیند که هنوز شوهرش دچار اضطراب است

«فانطلقت به خديجة حتى أتت به ورقة بن نوفل بن أسد بن عبد العزى ابن عم خدیجة»

برد خدیجه پیامبر را

مثل یک فرد عاجزی که باید ببرند او را نمی گوید خود پیامبر رفت نزد ورقة، می گوید برد پیامبر را نزد ورقة پسر عموی خدیجه و ورقة بن نوفل که آدم نصرانی بود

«وكان امرأ تنصر في الجاهلية»

کسی بود که در دوره جاهلیت به نصرانیت گرایش پیدا کرده بود

«وكان يكتب الكتاب العربي فيكتب بالعربية من الإنجيل»

به عبری وارد بود انجیل را می نوشت و می خواند

«ما شاء الله أن يكتب وكان شيخا كبيرا»

یک پیرمردی شده بود

«قد عمي»

کور هم شده بود

یک پیرمرد نابینای نصرانی خب این در مکه بود، بعد

«فقالت له خديجة أي ابن عم اسمع من ابن أخيك»

به ورقة خدیجه گفت که پسر عمو بشنو که برادرزاده ات چه می گوید

برادر زاده منظور آن روابط قبیله ای که وجود داشت در مکه میان قبایل قریش

«فقال ورقة ابن أخي ماذا ترى»

ورقة پرسید چه دیدی، چه می بینی

«فأخبره النبي صلى الله عليه وسلم ما رأى»

پیامبر هم گزارش داد برای ورقة

«فقال ورقة هذا الناموس الذي أنزل على موسى»

گفت این همان ناموسی است که خداوند بر موسی نازل کرد

حالا مراد از ناموس همان فرشته است که خداوند بر موسی نازل کرده؛ همینجا باز سؤال پیش می آید در اینجا که شما می گویید که اینکه نصرانی شده بود، چرا می گوید موسی، در حالی که باید بگوید عیسی، نصرانی طبیعتاً باید بگوید این همان فرشته ای است که بر عیسی نازل شد، چرا فقط حرف از موسی است، این سؤال جدی وجود دارد، آیا باید رد پای یهود را در اینجا جستوجو کنیم؟ بعد گفت که ای کاش من هنگامی که قوم تو از میان این قوم و قبیله اخراجت می کنند من زنده بودم و تو را یاری می کردم، چنین آرزویی کرد و بعد پیامبر پرسید که

«أومخرجي هم»

مگر قوم من مرا اخراج می کنند؟

«فقال ورقة نعم»

گفت بله

«لم يأت رجل قط بمثل ما جئت به إلا عودي»

هر کس چیزی مثل آنچه که تو آوردی بیاورد با او دشمنی می شود

عودی مجهول است یعنی مورد دشمنی قرار می گیرد

«وإن يدركني يومك أنصرك نصرا مؤزرا»

اگر من درک بکنم روزی که تو دعوتت را آشکار می کنی تو را یاری خواهم کرد،

اما می گوید ورقة چیزی نگذشت که

«أن توفي وفتر الوحي»

ورقة از دنیا رفت و نوبت به آن نرسید

 هنگام علنی کردن دعوت ورقة زنده باشد و یاری کند پیامبر را. این خلاصه آن چیزی است که از جناب عایشه در صحیح بخاری جلد اول نقل شده، با این توضیحی که اشاره شد؛ خب شبیه به این روایت متأسفانه در متون متعددی از برادران اهل سنت آمده در سیره ابن هشام آمده در تاریخ طبری آمده در البدایة و النهایة ابن کثیر آمده در سیره حلبی، تاریخ الخمیس، سیره نبویه، اینها منابع متعددی هستند که این را نقل کردند، بعضی خیلی مضحک تر متأسفانه هست که مثلاً در این آدرسی که عرض می کنم، سیره ابن هشام جلد یک صفحه  255،  همان تاریخ طبری جلد2، صفحه50، البدایة و النهایة و امثال اینها نقل کردند که جناب خدیجه به پیامبر، فرمود که وقتی آن فرشته ای که تصور می کنی فرشته است آمد نزد تو من را خبر کن، پیامبر هم یک وقت نشسته بود و دیگر گفت آن فرشته پیدا شد

«فأمرته عن یجلس إلی شقها الايمن»

گفت بیا در سمت راست من بنشین

سیرة ابن هشام، ج1، ص255

به پیامبر گفته بود

«ففعل، فلم یذهب الملک»

آن فرشته نرفت همچنان ماند

«فأجلسته فی حجرها»

پیامبر را آورد در آغوش خود نشاند

«فلم یذهب»

نرفت همچنان بود

«فتحسرت فشارت خمارها»

آن رو سری و خمار را از سرش برداشت

«و رسول الله (ص) فی حجرها»

پیامبر هم در آغوش خدیجه بود

«فذهب الملک»

اینجا بود که می گوید آن فرشته رفت

«فقالت ما هذا بالشیطان إن هذا لملک یابن عم فأثبت و ابشر»

گفت اینکه الآن در این مرحله رفت پیدا است که شیطان نیست اگر شیطان بود می ماند حتی زمانی که من روسری از سرم برداشتم این پیدا است که ملک است و فرشته است، و به این وسیله پیامبر اکرم اطمینان پیدا می کند که شیطان نبوده آمده سراغ او و فرشته آمده، اینگونه روایات که متأسفانه در این متون مختلفی که عرض کردم پخش است از برادران اهل سنت و نمی دانم چطور دفاع می کنند از اینگونه روایات در ارتباط با آغاز بعثت پیامبر (ص)، من یک یا دو روایت از اهل بیت (ع) بخوانم در توصیف شان نسبت به رسول خدا (ص) و مسئله بعثت، روایتی از امام صادق (ع) روایتی واقعاً افتخار آفرین یعنی وقتی که ما نگاه می کنیم اینگونه روایات و مضامین این روایات را که چگونه توصیف کردند پیامبر (ص)، را زراره است که در محضر امام صادق (ع)، حضرت توصیف می کند وضعیت کیفیت بعثت را، حضرت اینطور می فرماید در تفسیر عیاشی جلد2، صفحه 201، زراره از امام صادق سؤال می کند، یعنی اصلاً سؤال زراره از امام صادق نوع سؤال نشان می دهد که در زمان امام صادق این گونه گزارش های عجیب و غریب وجود داشته، گزارش هایی که مضمون آن تردید پیامبر در این بوده که واقعاً به نبوت رسیدم یا نرسیدم، زراره می گوید

«کیف لم یخف رسول الله صلى الله علیه‏و آله فیما یاتیه من قبل الله ان یکون ذلک مما ینزغ به الشیطان؟»

چگونه پیامبر احتمال نمی داد که اینکه دارد از جانب خدا برایش می آید از نزغات شیطان باشد

تفسیر عیاشی، ج2، ص201

یقین پیدا می کند که این وحی است، فرشته است، جمله یک جمله عجیبی است، یعنی خیلی طلایی است این جمله، امام صادق پیامبر را فقط نمی گوید  از ساحت مقدس همه انبیاء دفاع می کند و مبنا به دست می دهد، فرمود

«ان الله اذا اتخذ عبدا رسولا»

خداوند هر بنده ای را که به عنوان رسول اتخاذ بکند برگزیند

«انزل علیه السکینة و الوقار»

آن آرامش و اطمینان و یقین قلبی را نازل می کند بر او

برای خدا که ممکن است این کار را بکند، چه نیازی به ورقة و امثال اینها است «انزل علیه السکینة و الوقار»، چگونه؟ آنچنان که

«فکان یاتیه من قبل الله‏عز و جل مثل الذى یراه بعینه‏»

آنچنان می شود که و به آنچنان یقینی می رسد پیامبر و آن رسول که آنچه که دریافت می کند در درون از وحی، آنچنان یقین دارد و روشن و شفاف است برایش «مثل الذی یراه بعینه» مثل آنچه که چشم ظاهر می بیند، انسان با چشم ظاهر امری را مشاهده می کند مگر تردید می کند که شیء چیست حالا من و شما تردید داریم در اینکه الآن چه لحظه ای از شبانه روز است این چراغ روشن است شما که هستید من که هستم، تردید در این نداریم نسبت به آنچه که چشم ظاهر می بیند خب یقین دارد، می گوید وقتی که پیامبر چیزی از ناحیه خدا دریافت می کند آنچنان مورد یقین هست مثل آنچه که «فکان یأتیه مثل الذی یراه بعینه»؛ در یک روایت دیگر همین امام صادق (ع) سؤال می شود از ایشان که

«کَیْفَ عَلِمَتِ اَلرُّسُلُ أَنَّهَا رُسُلٌ»

انبیاء و رسولان چگونه متوجه می شوند که رسول شده اند

بحار الأنوار  ج۱۱ ص۵۶

«کُشِفَ عَنْهَا اَلْغِطاءُ اَلْخَبَرَ»

پرده از مقابل دیدگان شان کنار می رود

این توصیف یک توصیف است آن توصیف هم یک توصیف دیگر، در تفسیر منصوب به امام عسکری (ع) روایتی است از امام هادی که

«قال علی بن محمد»

تفسیر منصوب به امام عسکری، ص156

امام هادی (ع)، این روایت را نقل می کند روایت نسبتاً مفصلی است حدود بیش از یک صفحه این روایت است، من بخشی از آن روایت را می خوانم که حضرت توصیف می کنند

«فَلَمَّا اسْتَكْمَلَ أَرْبَعِين‏»

می گوید وقتی پیامبر به چهل سالگی رسید

«و وجد الله القلبه الکریم أفضل القلوب و اجلّها»

عزیزان بیننده خوب دقت بفرمایید در این روایت و همانطور که می خوانم مقایسه کنید با آنچه که گفته شد، خداوند متعال یافت قلب پیامبر را برترین قلوب

«و أجلها»

جلیل ترین با شکوه ترین و مطمئن ترین قلب

«وَ أَطْوَعَهَا»

مطمئن ترین قلب

«وَ أَخْشَعَهَا»

خاشع ترین قلب

«فَأَذِنَ لِأَبْوَابِ السَّمَاءِ فَفُتِحَتْ»

خداوند اذن داد درهای آسمان گشوده شد

«وَ أَذِنَ لِلْمَلَائِكَةِ فَنَزَلُوا»

ملائکه نازل شدند

«وَ مُحَمَّدٌ ص يَنْظُرُ إِلَيْ ذلک»

در حالی که پیامبر نگاه می کند می بیند فرشته دارند فوج فوج نازل می شوند

«فَنَزِلَتْ عَلَيْهِ الرَحمة مِنْ لَدُنْ سَاقِ الْعَرْشِ»

از اوج آسمان از عرش الهی رحمت بر پیامبر نازل شد

«وَ نَظَرَ إِلَى الرُّوحِ الْأَمِينِ»

پیامبر نگاه کرد به جبرئیل

«الْمُطَوَّقِ بِالنُّورِ»

که نور او را احاطه کرده،

فرا گرفته

«طَاوُسِ الْمَلَائِكَةِ»

از جبرئیل به عنوان طاوس الملائکه یاد کرده

«هَبَطَ إِلَيْهِ»

جبرئیل نازل شد

«وَ أَخَذَ بِضَبْعِهِ وَ هَزَّهُ»

بازوی پیامبر را گرفت و حرکتی داد

و گفت

«يَا مُحَمَّدُ اقْرَأْ»

بحث فشار و شکنجه و اینها نیست می گوید «أخذ بضبعه» توجه کن ای پیامبر

«یا محمد إقرأ قَالَ: وَ مَا أَقْرَأُ»

حضرت پرسید چه بخوانم

«قَالَ: يَا مُحَمَّدُ، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ﴿۱﴾ خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ ﴿۲﴾ اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ ﴿۳﴾ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ﴿۴﴾ عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»

این پنج آیه قرآن را

مجری:

این پنج آیه قرآن هم خیلی منطبق هست این روایت، بر خلاف آنهایی که مثلاً سه یا چهار بار اقرء را گفته اگر، اقرء را چهار پنج بار می گفت در قرآن چهار پنج بار می آید دیگر، اینجا چقدر زیبا «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ»

استاد جباری:

بله إقرأ این را بخوان، بعد

«ثُمَّ أَوْحَى [إِلَيْهِ‏] مَا أَوْحَى»

حالا دیگر چه وحی کرده بر پیامبر دیگر به صورت کلی بیان می کند، ابلاغ کرده که تو پیامبر الهی هستی، هرچه بالأخره رسالت و رسالت جبرئیل باید به صورت کامل  بیان شود، «و ما علی الرسول الا البلاغ المبین» جبرئیل رسول الهی است به پیامبر باید به صورت بلاغ مبین، جبرئیل باید بلاغ مبین داشته باشد نه بلاغی که در آن روایت پیامبر مشکوک شود ترسان و لرزان از غار بیرون بیاید

«صعد جبرئیل الی ربه»

جبرئیل رفت به آسمان

«وَ نَزَلَ مُحَمَّدٌ ص مِنَ الْجَبَلِ»

 پیامبر هم از کوه پایین آمد

«وَ قَدْ غَشِيَهُ مِنْ عظمة الله جَلَالِ»

پیامبر را عظمت الهی فرا گرفت

نه اضطراب ناشی از تردید و شک، بلکه با این حالت مدهوشی در قبال عظمت الهی؛ حالا نگرانی از این جهت دارد پیامبر

«وَ قَدِ اشْتَدَّ عَلَيْهِ مَا يَخَافُهُ- مِنْ تَكْذِيبِ قُرَيْش‏ إِيَّاه‏»

خوف او از این بابت بود که من بروم با این  مردم جاهل چه کنم، قریش چگونه برخورد خواهد کرد

«نِسْبَتِهِمْ إِلَى الْجُنُونِ»

ممکن است به من نسبت جنون بدهند

در حالی که

«وَ قَد كَانَ أَعْقَلُ خَلِيقَةِ اللَّهِ وَ أَكْرَمُ بَرَیته»

عاقل ترین مردم بود

 

«وَ كَانَ أَبْغَضُ الْأَشْيَاءِ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ وَ أَفْعَالُ الْمَجَانِينِ فَأَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَشْرَحَ صَدْرَهُ»

خداوند متعال باز به آن بسنده نکرده در غار می گوید در مسیر پیامبر اکرم هر مقدار که می رفت جلو

«فجعل کل ما یمرّ بحجر و شجر ناداه السلام علیک یا رسول الله»

از در و دست از هر سنگی از هر درختی پیامبر ندای السلام علیک یا رسول الله می شنید

و با این حال وارد شد بر خدیجه و وارد مکه شد این توصیف امام صادق، توصیف امام هادی (ع) و این منطبق با حکم عقل هم هست از جهت عقل خداوند وقتی که سفره ای را می گسترد برای خلق بطور عام، برای پیامبر بطور خاص، واقعاً مطابق حکمت الهی است که در این سفره مطاع لازم پذیرایی لازم را نگذارد، از لوازم این پذیرایی این است که به پیامبر یقین بدهد اعتماد قلبی بدهد، خودش آن علم نسبت به نبوت و رسالتش را عطا بکند که این بتواند برود خلق را هدایت بکند و این یک نمونه است به هر حال که ببینیم چه کردند متأسفانه با تصویر پیامبر، یکی از مهمترین فقرات حیات پیامبر که مسئله بعثت باشد به آن بعثت هم رحم نکردند، یعنی آن لحظه خاص که عالیترین لحظات حیات پیامبر هست متأسفانه آن دستان جعال دروغ پرداز تاریخ، از آل زبیر و امثال اینها، آل امیه به آن هم رحم نکردند، چنان نقلیات مضحکی گفتند، یک نقلی هم هست که نخواندم، هست که از زبان پیامبر گفتند که حضرت فرمود که من دیگر آنقدر مضطرب بودم، با خودش می گوید پیامبر «لارمینّ نفسی من شاهق الجبل و حالق الجبل»من بروم از بالای کوه خودم را پرتاب کنم و راحت شوم، یعنی تصمیم به خودکشی به پیامبر نسبت می دهند اینطور نقل ها که واقعاً باعث تأسف است

مجری:

حاج آقا حالا یک وقتی یک عده ای هستند و معلوم الحال هستند مشخص است که وضعیت او چیست و اصلاً در چه موضعی است، بعضی وقت ها فکر می کنیم خب الآن با این همه تناقضاتی که حالا در یک بیان شما خیلی راحت خیلی از این تناقضات را بیان کردید، الآن چرا اینقدر تبعیت می کنید از این انحرافات، خود آیات قرآن در مورد کیفیت بعثت حضرت موسی اشاراتی دارد آن روشنای قدسی آن درخت تور که از دور می آید می بیند، برای حضرت موسی که در قرآن دارد بیان می شود، آن را هم اگر بخواهیم تطبیق بدهیم نقل قرآن را با توراتی که آقایان دارند و دقیقاً روایات و گزارشاتی که مخالفین اهل بیت و گروه آن سمت مقابل اهل بیت نقل کنند گزارشات موسی در تورات منحرف عین هم است، و این خیلی جالب است این نکته ای که شما فرمودید چرا ورقه چرا موسی نه عیسی، که حالا نصرانی است و خیلی مباحث دیگر، یعنی بین صحبت های شما الآن بخواهیم اشاره کنیم مثلاً نمونه هایی دارد مثل کربلایی کاظم، کسی که عنایت شد به او حافظ قرآن شد، خب یک همچین شخصی خیلی راحت با اینکه هیچ سوادی هم نداشته قرآن را راحت می تواند بخواند، آن وقت یک پیامبری باید با آن فشار دادن و شکنجه و اذیت و آزار. خیلی متشکریم جناب آقای دکتر بحث خیلی زیبایی را مطرح کردید اینگونه بحث ها خیلی جذاب و مفید هم هست، یعنی شما با چند تا کلید واژه و چند تا عبارت خیلی واضح بین مقایسه این گزارش و آن گزارش حق و باطل را می تواند کسی که خوب دقت کند و متعصب نباشد و برود اندیشه کند برود مطالعه کند برود فکر کند در آن خصوص می تواند راه حق و باطل را پیدا کند، ما در نهج البلاغه خب زیاد می بینیم که حضرت امیرالمؤمنین گزارشی از بعثت دارد و در مورد اینکه خودشان هم حضور داشتند آنجا و پیامبر هم به او فرمود آنچه که من می بینم تو می بینی و همه آن مباحث و آن توصیفات در این خصوص سؤال شده که گزارش های تاریخی چگونه است آیا امیرالمؤمنین در زمان بعثت حضور داشتند در همانجا یا نه، حالا بخصوص که اشاره فرمودید در غار حراء پیامبر بودند و حضرت خدیجه و امیرالمؤمنین برای ایشان غذا می برند می رفتند و می آمدند.

استاد جباری:

بله حالا راجع به حضرت خدیجه (س) که آنچه که هست طبعاً تا پای آن کوه می رفتند، چون سخت بوده برای خدیجه (س) اما خود این مسئله ایثار خدیجه می رساند علاقه اش را به پیامبر می رساند

مجری:

رفتن به آن بالا خودش سخت است برای مرد سخت است چه برسد برای یک زن

استاد جباری:

بله، خدا قسمت کند به همه بینندگان عزیز آرزومندان و آنهایی که مشرف شدند مجدد اگر مشرف نشدند قسمت بکند یک جایی است به نام مسجد الإجابة نزدیک همان جبل النور، آنجا خب مشهور است حالا که حضرت خدیجه (س)، قرارگاه حضرت خدیجه و پیامبر بوده، از آنجا پیامبر هنگامی که عبادت داشته در غار حراء تشریف می آورده پایین در آنجا و خدیجه هم از مکه از این سنگلاخ ها و اینها با زحمت می آمده زاد و توشه می آورده برای پیامبر اکرم، روزهایی پیامبر اکرم در آنجا بوده و راجع به خدیجه (س) به هر حال این گزارش ها هست، اما در ارتباط با امیرالمؤمنین (س) اینکه آن حضرت هنگام نزول وحی در غار حراء یعنی آغاز بعثت پیامبر که از جهت تاریخی اتفاقی است یعنی بر اساس روایات مکتب اهل بیت و اکثر قریب به اتفاق روایات عامه که در غار حراء در جبل النور اتفاق افتاد و در 40 سالگی پیامبرت (ص) گزارش صریح تاریخی نداریم درباره امیرالمؤمنین (ع)، آن حضرت کنار پیامبر بوده باشد، اما از این چند جمله بیان حضرت در خطبه قاصعه، خطبه 192 نهج البلاغه می توان خیلی خوب استظهار کرد این معنا را که حضرت ابتدا می آید قرب و نزدیکی خودش را به پیامبر (ص) در دوران قبل از بعثت نقل می کند

«وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ»

نهج البلاغة، خطه 192

جایگاه خاص من نسبت به پیامبر را همه می دانید

«وَضَعَنِي فِي [حَجْرِهِ‏] حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ [وَلِيدٌ] يَضُمُّنِي إِلَى صَدْرِهِ»

 من را به خودش نزدیک می کرد در آغوش حضرت بودم هنگام خواب حضرت کنار حضرت بودم

«وَ يُمِسُّنِي جَسَدَهُ»

بوی عطر بدن پیامبر را استشمام می کردم

 و لقمه لقمه غذا در دهان من می گذاشت، تا می آید به اینجا که

«وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ»

مثل فرزندی که دنبال مادرش حرکت می کند من از پیامبر جدا نمی شدم

و اقتدا به پیامبر می کردم از اخلاق پیامبر درس می گرفتم

«وَ لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ»

هر سال پیامبر مجاور حراء می شد

ایام خاصی را می رفتند برای عبادت و اینها

«فَأَرَاهُ وَ لَا يَرَاهُ غَيْرِي»

سخن در اینجا است، من می دیدم پیامبر را غیر از من نمی دید، یعنی اینکه غیر از من کسی آنجا نبود، وقتی خلوت می گزیند طبیعتاً دیگران نیستند، اما اینکه «فأراه» من می دیدم پس پیدا است این با پیامبر بوده، قبلش هم که می گوی مثل یک بچه که از مادر جدا نمی شود من هم با پیامبر این چنین بودم

«وَ لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَ خَدِيجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا»

آن وقتی که وحی بر پیامبر نازل شد هیچ خانه ای در مکه نبود که در آن نور وحی و نور اسلام باشد جز همین خانه پیامبر که ما سه نفر بودیم،

پیامبر بود و من بودم و خدیجه در آن خانه

«أَرَى نُورَ الْوَحْيِ وَ الرِّسَالَةِ»

من می دیدم نور وحی و رسالت را

«وَ أَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ»

استشمام می کردم عطر نبوت را

«وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ (صلی الله علیه وآله)»

من شنیدم ناله شیطان را هنگامی که وحی بر پیامبر نازل شد

این خیلی صریح است مانند تصریح است، چه زمانی شیطان ناله زد؟ دقیقاً همان لحظه ای که جبرئیل رسالت را ابلاغ کرد، در آن لحظه است که شیطان ناله می زند، «حین نزل الوحی» منظور همان وحی اول هست، اولین وحی که وحی رسالی است، بعد سؤال می کند

«فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ؟»

این صدای ناله چه بود؟

فرمود

«فَقَالَ هَذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ»

این صدای شیطان است که مأیوس شده

مجری:

این گزارش کجا و آن گزارش کجا که اصلاً شک دارد آیا ملک نازل شده

استاد جباری:

احسنتم مقارنه خوبی کردید، بله پیامبر می گوید، کاملاً مشخص است برای پیامبر ندای شیطان چیست ندای ملک چیست معلوم است، فرمود که

«هَذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ»

این شیطان است که با نبوت من از معبود واقع شدنش مأیوس شد

اینکه بنده ها بروند شیطان را عبادت کنند، بعد پیامبر فرمود

«إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ»

چون امیرالمؤمنین شنیده ناله شیطان را و نور وحی را دیده، فرمود

«إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ»

ای علی تو می شنوی آنچه که من می شنوم

«وَ تَرَى مَا أَرَى»

می بینی آنچه که من می بینم

جز اینکه

«إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ»

جز اینکه تو پیامبر نیستی

اما می بینی آنچه که من می بینم و می شنوی،

«وَ إِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ»

تو وزیر من هستی تو بر مسیر خیر هستی

مجری:

بحث نص بودن اینجا هم قابل توجه هست،

استاد جباری:

بله، و این خیلی جالب است این چند جمله در خطبه قاصعه، خطبه 192 در نهج البلاغه به نظر من دیگر جای تردید نمی گذارد که امیرالمؤمنین هم همراه پیامبر اکرم در آن لحظات بوده در غار حراء، اما گزارش تاریخی در کتب نداریم در این باره اما از این جملات می شود این را استظهار و استشمام کرد، و وقتی که ما چنین گزارش هایی داریم اصلاً دیگر جای این نمی ماند که بخواهیم ما از روایات بیاوریم که اولین مسلمان چه کسی بوده، چه کسی اولین ایمان آورنده به پیامبر است

مجری:

نیازی ندارد که یک کسی که 10-12 سال بعد تازه با پیامبر آشنا می شود و بیاید بگوید مثلاً بعثت پیامبر چگونه بود؟ همسرش و یک همچین کسی که در کنار او است دارد به ما می گوید چه اوضاعی بوده

استاد جباری:

بله یعنی امیرالمؤمنین حاضر و ناظر که باید از محضر او زانو زد و پرسید که پیامبر چگونه مبعوث شد، چه رخ داد، یعنی از محضر اولاد معصومین او و کسی که چند سال قبل از بعثت پیامبر حتی آمده در آغوش پیامبر کنار پیامبر در محضر پیامبر دارد تربیت می شود و این چنین هم بعثت را می بیند دیگر اصلاً جای این نیست، چه رسد به اینکه  برویم سراغ روایات شیعه و اهل سنت، «اول من اسلم، اول من آمن» این تعابیر متعدد آمده در متون شیعه و اهل سنت که علی بن ابی طالب، علی «اول من» اولین کسی است، نمی گوید حتی «اول رجل» که بعد بگوییم بله خدیجه جلوتر از علی (ع) بوده، «اول من» هست به صورت مطلق اولین کسی که ایمان آورد به پیامبر امیرالمؤمنین (ع) بوده

مجری:

حالا خود همین اخباری که آنها دارند می دهند چقدر تعارض دارد با اینکه خب ورقه اگر واقعاً اینقدر می دانسته  که این پیامبر خدا هست و اینها چرا مسلمان نمی شود،

استاد جباری:

چرا ایمان نیاورد، می گوید اگر دعوت علنی شد بعد من می آیم و چه می کنم

مجری:

خیلی متشکرم، حالا چون وقت نیست و الّا اینقدر جای جولان دادن دارد این بحث ها که بالأخره آقایان درگیر شوند در این بحث ها که بیایند ببینند چقدر تناقض چقدر تعارض در این روایات هست. استاد چرا با اینکه امیرالمؤمنین (ع) اینجا هم اشاره داشتند به اینکه چنین نسبتی به پیامبر دارند و نزدیک هستند، حضرت عبدالمطلب که این همه پسر داشت، یکی حضرت عبدالله است پدر پیامبر اکرم، بقیه که عموهایش می شوند، چرا ما کمتر می شنویم در مورد بقیه، مثلاً حضرت ابوطالب (ع) را می بینیم موضع او را می دانیم چیست، جناب حمزه، حالا بقیه مثل عباس که موضع او چه موضعی است که در جای خودش بحث شده و  مکرر آمده برخی حتی نام شان هم نیست یا اگر هم بیاید صرفاً یک عنوان است، در این خصوص برای ما بیان کنید.

استاد جباری:

بله سؤالی است که گاهی مطرح می شود و  شاید برای بینندگان عزیز هم در ذهن شریف شان باشد که ما شنیدیم که عبدالمطلب 10 یا 12 پسر، گاهی بیش از 12 هم گفتند اما همان 12 را حساب می کنیم، پیامبر اکرم بر اساس 12 11 عمو داشته، یا بر اساس 10 نفر 9 عمو داشته، چرا از اینها همانطور که فرمودید نام جناب ابوطالب را می بینیم که امروز هم، سالروز وفات این مرد بزرگ بود، و مرد مظلوم در واقع ابوطالب مظلوم، هم مؤمن قریش هم مظلوم قریش، و همینطور نام عباس و نام حمزه، این دو سه تا به عنوان عمو های پیامبر نام شان هست که حالا ابوطالب (ع) در سال 10 بعثت از دنیا رفت و عباس که بعد از پیامبر اکرم (ص) بود ادواری بعد در دوره خلفا، حمزه هم که سال سوم در جنگ احد شهید شد، بقیه چه؟ اینها ایمان آوردند نیاوردند، اصلاً بودند نبودند؟ از روایات استفاده می شود نه، ابولهب هم که معلوم است، از اینها استفاده می شود که چهار تا عمو اسم شان آمده که که ابولهب نام نحسش در قرآن هم آمده اما بقیه نه، از روایات استفاده می شود گویا در قید حیات نبودند عمو های دیگر پیامبر، یک روایتی هست در تفسیر الدر المنصور سیوطی، جلد6، صفحه409 با سندش می آورد تا ابو سعید خدری که

«قال، قال رسول الله (ص) بعثت ولی اربعة عمومة»

من مبعوث شدم و چهار تا عمو داشتم

الدر المنصور، سیوطی، ج6، ص 409

 این صریح است یعنی نشان می دهد که پس عمو های دیگر در جاهلیت از دنیا رفته اند، بعد یکی یکی پیامبر توصیف می کند

«فأمّا العبّاس فیکنّی بأبی الفضل إلی یوم القیامه»

کنیه عباس ابوالفضل است

چون فرزند بزرگ فضل بن عباس بود، لذا کنیه ابوالفضل داشت

«و أمّا حمزه فیکنّی بأبی یعلی، فأعلی الله قدره فی الدنیا و الآخره»

کنیه حمزه ابو یعلی بود خداوند جایگاه او را در دنیا و آخرت بلند بدارد

«و أمّا عبد العزّی فیکنّی بأبی لهب»

عبد العزّی کنیه اش ابولهب بود

«فأدخله الله النار، و ألهبها علیه»

 خداوند او را داخل آتش کند و لهیب آتش متوجه او باشد

«و أمّا عبد مناف فیکنّی بأبی طالب، فله و لولده المطاوله و الرفعه إلی یوم القیامه»

عبد مناف کنیه ابوطالب بود که برای او

«فله و لولده المطاوله و الرفعه إلی یوم القیامه»

خداوند مقام رفیع را به او و فرزندانش تا روز قیامت عطا بکند

حالا من یک توضیحی اینجا عرض بکنم راجع به عبدال عزّی شاید برای عزیزان هم سؤال شود که، عبد العزّی، عزّی که نام بت بود عبدالمطلب هم که ما معتقد هستیم قطعاً فرد موحدی بوده از حنفا بود به بت معتقد نبود، چرا نام فرزندش را عبد العزّی گذاشته و اجداد پیامبر بعضاً بودند، عبد المشس و امثال اینها در این سلسله، پاسخ آن اجمالاً این هست که دو نکته را سریع عرض می کنم وقت تمام شده، یک نکته اینکه بعضی گفتند اصلاً این اسم ها منسلخ از معنا بوده، اینها گاهی عبدال عزّی گذاشتند معنایش این نیست که فرزند بت منظور باشد، این اسم ها عرفی رایجی بوده، یک پاسخ دیگری که شاید بهتر باشد بعضی از محققین گفته اند این است که نام گذاری همواره به عهده پدر نبوده، یعنی دست پدر نبود، بلکه مادران می رفتند در میان قبیله شان و خانواده شان مثل الآن وضع حمل می کردند خود آن قبیله نام را می گذاشتند، مادر می گذاشت نام را، چنانکه داریم قرآن می گوید که

«إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ»

آل عمران/36

 نام را مادر مریم می گذارد، یا «انت حر کما سمتک امک» که امام حسین فرمود به حر «انا الذی سمتنی امی حیدره» امیرالمؤمنین می فرماید مادرم فاطمه بنت اسد مرا حیدر نام نهاد، به مادر ها برای همین حق داده می شد نام را بگذارند، و قبایل خانم عبدالمطلب از مادری که مادر ابولهب هست از یک قبیله مشرکی چه بسا بوده و  این نام را برایش گذاشتند و دیگر مانده بر رویش

مجری:

قبیله مشرک هم نباشد آن فرهنگ آن زمان این اسم ها عادی بوده

استاد جباری:

اقتضا می کرد و معروف به این شده بدون اینکه عبدالمطلب راضی به این مسئله بوده باشد

مجری:

خیلی وقت ها اسم ها اصلاً لحاظ نمی شود به معنایش، بالأخره آن زمان که بیشتر، امروز ها شناسنامه است و فرهنگ ها یک مقدار عوض شده، یک زمان همینطور یک اسمی می گذاشتند،

استاد جباری:

مثل امروز که اسامی بی مسمی فراوان داریم

مجری:

درست است، خیلی متشکریم، نکته جالب و شیرینی بود، خیلی هم این نکته آخر جالب بود پس این «عَشیرَتَکَ الاَقرَبین» قضیه یوم الإنذار و اینها می شود گفت خیلی از این اشخاص نبودند و نوادگان اینها بودند.

خیلی متشکریم جناب آقای دکتر جباری استاد حوزه و دانشگاه و همچنین از بینندگان عزیز از اینکه برنامه خودتان را پیگیر هستید و بودید و دیدید، ان شاءالله که مورد استفاده قرار گرفته باشد و عید را تبریک می گویم مجدداً و از همه شما التماس دعا داریم در یک همچین شب و روزی و همه را به خدای منان می سپاریم.

اللهم عجل لولیک الفرج.

خدا حافظ.


آینه تاریخ - پاسخ به شبهات تاریخی>

عید مبعث ایمان حضرت خدیجه س قرآن پیامبر اکرم ص رسول و نبی کیفیت بعثت غار حراء وحی